گنجور

بخش ۱۳ - تزویج دختر شاه زابل با جمشید

بدین کار ما گفت یزدان گوا
چنین پاک جانهای فرمانروا
همین تار و روشن شتابندگان
همین چرخ پیمای تابندگان
ببستش به.پیمان و سوگند خویش
گرفتش ز دل جفت و پیوند خویش
پس از سر یکی بزم کردند باز
به بازیگری می ده و چنگ ساز
به شادی و جام دمادم نبید
همی خورد تا خور به خاور رسید
چو بر روی پیروزهٔ چنبری
ز مه کرد پس شب خم انگشتری
بگسترد بر جای زربَفت بُرد
به مرمر برافشاند دینارِ خُرد
نهان برد جم را سوی کاخ ماه
به مشکوی زرّین بیاراست گاه
نشستند با ناز دو مهر جوی
شب و روز روی آوریده به روی
گزیده به هم بزم و دیدار یار
می و رود و بازی و بوس و کنار
جوانیّ و با ایمنی خواسته
چه خوش باشد این هرسه آراسته
چو برداشت دلدار از آمیغ جفت
به باغ بهارش گل نو شکفت
چو در نقطه جان گهر کار کرد
دو جان شد یکی چهره دیدار کرد
مه نو در آمد به چرخ هنر
زمین شد برومند و کان پرگهر
ز گردون و از گشت گیتی فروز
برین راز چندی بپیمود روز
به نزد پدر کم شدی سرو بن
پدر بدگمان شد بدو زین سخن
بدش قندهاری بتی قند لب
که ماه از رخش تیره گشتی به شب
یکی سرو سیمین بپرورده ناز
برش مشک و شاخش بریشم نواز
بدو گفت شبگیر چون دخترم
به آیین پرسش بیاید برم
بدو بخشمت من همی چند گاه
همیدار رازش نهانی نگاه
نهاد و نشست و ره و ساز او
بدان و مرا بر رسان راز او
دگر روز چون چرخ شد لاجورد
برآمد ز تل کان یاقوت زرد
به نزد پدر شد بت دلربای
نشستند و کردند هرگونه رای
شه از گنج دادش بسی سیم و زر
هم از فرش و دیبا و مشک و گهر
وزان قندهاری بهاری کنیز
سخن راند کاین در خور تست نیز
تورا شاید این گلرخ سیمتن
که هم پای کوبست هم چنگزن
به مردان همی دل نیاسایدش
بجز با زنان هیچ خوش نایدش
به تو دادمش باش ازو تازه چهر
گرامی و گستاخ دارش به مهر
سمنبر به سرو اندر آورد خم
سوی کاخ شد شاد نزدیک جم
به آرام دل روز چندی گذاشت
چنین تا دگر ز تخمی که داشت
گدازان شد از رنج سیمین ستون
گلش گشت گِل رنگ و مه تیره گون
سَهی سروش از خَم کمان وار شد
تهی گنجش از دُرّ گرانبار شد
همه هرچه بُد رازش اندر نهفت
کنیزک بدانست و شد بازگفت
شه آن راز نگشاد بر دخترش
همی بود تا دختر آمد بَرش
چو دیدش، گره زد بر ابرو ز خشم
بدو گفت کای بدرگِ شوخ چشم

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدین کار ما گفت یزدان گوا
چنین پاک جانهای فرمانروا
هوش مصنوعی: در این کار، یزدان (خدا) شاهد است که چنین روح‌های پاکی در مقام رهبری هستند.
همین تار و روشن شتابندگان
همین چرخ پیمای تابندگان
هوش مصنوعی: اینجا اشاره به دایره‌ای از زندگی و سرنوشت است که افراد در آن به سرعت در حال حرکت هستند. زندگی و روزگار همواره در حال چرخش و تغییر است و ما نیز در این مسیر باید به جلو پیش برویم، بی‌وقفه و با شتاب.
ببستش به.پیمان و سوگند خویش
گرفتش ز دل جفت و پیوند خویش
هوش مصنوعی: او را با پیمان و سوگند خود مستحکم کرد و از دل پیوند و ارتباطش را با او محکم گرفت.
پس از سر یکی بزم کردند باز
به بازیگری می ده و چنگ ساز
هوش مصنوعی: پس از آنکه یکی مجالس را برپا کردند، دوباره به سرگرمی و هنرنمایی پرداختند، به نوازندگی با ساز و چنگ.
به شادی و جام دمادم نبید
همی خورد تا خور به خاور رسید
هوش مصنوعی: او به شادی و خوشحالی همچنان مشغول نوشیدن است و این کار را ادامه می‌دهد تا صبح فرا رسد.
چو بر روی پیروزهٔ چنبری
ز مه کرد پس شب خم انگشتری
هوش مصنوعی: وقتی که سیمای زیبای ماه از پشت ابرها نمایان شود، همانند شب‌هایی که انگشتری درخشان را به نمایش می‌گذارد، زیبایی‌اش دل‌انگیز و جذاب است.
بگسترد بر جای زربَفت بُرد
به مرمر برافشاند دینارِ خُرد
هوش مصنوعی: او پارچه‌ای زیبا را بر زمین پهن کرد و سکه‌های کوچک طلا را بر روی سنگ مرمر پراکنده ساخت.
نهان برد جم را سوی کاخ ماه
به مشکوی زرّین بیاراست گاه
هوش مصنوعی: جم را به صورت پنهانی به سوی کاخ ماه بردند و در مکانی با پارچه‌های زرین زیبا تزئین کردند.
نشستند با ناز دو مهر جوی
شب و روز روی آوریده به روی
هوش مصنوعی: دو خورشید زیبا با ناز و کرشمه در کنار هم نشسته‌اند و شب و روز به یکدیگر نگاه می‌کنند.
گزیده به هم بزم و دیدار یار
می و رود و بازی و بوس و کنار
هوش مصنوعی: در کنار هم در جمع دوستان و دیدار یار، مشغول نوشیدن شراب، بازی و بوسه و نزدیکی هستیم.
جوانیّ و با ایمنی خواسته
چه خوش باشد این هرسه آراسته
هوش مصنوعی: زندگی جوانی و احساس امنیت و آرامش، چه شیرین و لذت‌بخش است وقتی که همه چیز به خوبی و زیبایی ترتیب داده شده باشد.
چو برداشت دلدار از آمیغ جفت
به باغ بهارش گل نو شکفت
هوش مصنوعی: وقتی محبوب از کنار یار خود جدا شد، در بهار باغ، گل تازه‌ای شکفت.
چو در نقطه جان گهر کار کرد
دو جان شد یکی چهره دیدار کرد
هوش مصنوعی: وقتی در نقطه‌ی دل، جواهر حقیقی به کار افتاد، دو روح به یکدیگر پیوستند و چهره‌ی محبوب را دیدند.
مه نو در آمد به چرخ هنر
زمین شد برومند و کان پرگهر
هوش مصنوعی: ماه نو به آسمان آمد و هنر در زمین به اوج خود رسید و زمین پر از گنج و زیبایی شد.
ز گردون و از گشت گیتی فروز
برین راز چندی بپیمود روز
هوش مصنوعی: از آسمان و از گردش جهان، چند روزی بر این راز روشنی تابید.
به نزد پدر کم شدی سرو بن
پدر بدگمان شد بدو زین سخن
هوش مصنوعی: به نزد پدر رفتی و کم کم از نظر او دور شدی، پدر بر اثر این حرف‌ها به تو بدگمان شد.
بدش قندهاری بتی قند لب
که ماه از رخش تیره گشتی به شب
هوش مصنوعی: دختر قندهاری با لب‌های شیرینش، چهره‌اش آنقدر زیباست که وقتی در شب دیدمش، نور ماه هم در برابرش کم‌رنگ به نظر می‌رسد.
یکی سرو سیمین بپرورده ناز
برش مشک و شاخش بریشم نواز
هوش مصنوعی: یک درخت بلند و زیبا به بار نشسته است که با لطافت خود، همه را تحت تاثیر قرار می‌دهد و به خاطر زیبایی‌اش، به او عطر خوشی بخشیده‌اند. شاخ و برگش نیز نرم و دلپذیر است.
بدو گفت شبگیر چون دخترم
به آیین پرسش بیاید برم
هوش مصنوعی: او به دخترش گفت: وقتی صبح زود بیاید و از من سوال کند، من آماده پاسخگویی هستم.
بدو بخشمت من همی چند گاه
همیدار رازش نهانی نگاه
هوش مصنوعی: من تو را می‌بخشم، اما مدتی طولانی راز نهانی‌ات را حفظ می‌کنم.
نهاد و نشست و ره و ساز او
بدان و مرا بر رسان راز او
هوش مصنوعی: او با نهادن و نشستن و راه و ساز خود، مرا به راز و اسرار خود برساند.
دگر روز چون چرخ شد لاجورد
برآمد ز تل کان یاقوت زرد
هوش مصنوعی: روزی دیگر، وقتی که آسمان مانند لاجورد آبی شد، بر روی تپه‌ای، سنگ یاقوت زرد نمایان گشت.
به نزد پدر شد بت دلربای
نشستند و کردند هرگونه رای
هوش مصنوعی: نزد پدر رفت و بت دلبر را دیدند و مشغول مشورت و گفتگو شدند.
شه از گنج دادش بسی سیم و زر
هم از فرش و دیبا و مشک و گهر
هوش مصنوعی: پادشاه از گنجینه‌اش به او مقدار زیادی طلا و نقره بخشید و همچنین از پارچه‌های نفیس، عطر و جواهرات نیز به او داد.
وزان قندهاری بهاری کنیز
سخن راند کاین در خور تست نیز
هوش مصنوعی: از آن قندهار، بهاری به لطافت و زیبایی سخن می‌گوید که شایسته‌ی تو نیز هست.
تورا شاید این گلرخ سیمتن
که هم پای کوبست هم چنگزن
هوش مصنوعی: شاید تو هم از زیبایی این دختر که با پای کوبیدن و نواختن ساز باعث شادی و نشاط می‌شود، تحت تأثیر قرار گرفته‌ای.
به مردان همی دل نیاسایدش
بجز با زنان هیچ خوش نایدش
هوش مصنوعی: به مردان دل نمی‌سرد و جز با زنان، هیچ چیز دیگر برایش خوشایند نیست.
به تو دادمش باش ازو تازه چهر
گرامی و گستاخ دارش به مهر
هوش مصنوعی: من آن را به تو سپردم، حالا با چهره‌ای تازه و با دلیر و شجاع، آن را با محبت نگه‌دار.
سمنبر به سرو اندر آورد خم
سوی کاخ شد شاد نزدیک جم
هوش مصنوعی: درخت سرو به زیبایی و نازکی خود، خمیده و با وقار، به سمت کاخ جم حرکت کرده و این نزدیک شدن او باعث شادی و شگفتی می‌شود.
به آرام دل روز چندی گذاشت
چنین تا دگر ز تخمی که داشت
هوش مصنوعی: مدت زمانی به آرامی گذشت، تا اینکه دوباره از آن دانه‌ای که در دل داشت بهره‌برداری کرد.
گدازان شد از رنج سیمین ستون
گلش گشت گِل رنگ و مه تیره گون
هوش مصنوعی: از شدت رنج، ستون نقره‌ای ذوب شد و گلش تبدیل به گِل شد و رنگ و چهره‌اش تیره و غمگین گشت.
سَهی سروش از خَم کمان وار شد
تهی گنجش از دُرّ گرانبار شد
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که از بالای کمان می‌گذرد، خالی و بی‌رفیق می‌شود و مانند یک گنجشک از سنگینی جواهرات پر می‌کشد.
همه هرچه بُد رازش اندر نهفت
کنیزک بدانست و شد بازگفت
هوش مصنوعی: همه به هر چیزی که پنهان کرده بودند، کنیزک باخبر شد و آن را با صدای بلند بیان کرد.
شه آن راز نگشاد بر دخترش
همی بود تا دختر آمد بَرش
هوش مصنوعی: پادشاه آن راز را فاش نکرد تا زمانی که دخترش نزد او آمد.
چو دیدش، گره زد بر ابرو ز خشم
بدو گفت کای بدرگِ شوخ چشم
هوش مصنوعی: زمانی که او را دید، به خاطر خشم ابروهایش را به هم گره کرد و به او گفت: ای جوان شجاع و نازک‌چشم.

حاشیه ها

1392/01/31 23:03
امین کیخا

برای عاشق واژه مهر جو را بکار برده است خود عشق بر خلاف تصور همگان از گیاه عشقه که به گیاهان دیگر می پیچد نیست و ان واژه ای پارسی ست با نگارش اشق یا اشک زیرا به زبانهای اسلاوی که هندی اروپایی هستند هم ایشکا یعنی مراقبت کردن ونگهداری کردن از دیگری و این کلمه را اقای دکتر ملایری در فرهنگ اختر فیزیک شناسی أش که روی خط ازاد قابل استفاده است ذکر کرده اند و من فقط گفته گیری کردم