گنجور

بخش ۱۲ - آغاز داستان

سراینده دهقان موبد نژاد
ز گفت دگر موبدان کرد یاد
که بر شاه جم چون بر آشفت بخت
به ناکام ضحاک را داد تخت
جهان زیر فرمان ضحاک شد
ز هر نامه ای نام جم پاک شد
چو بگرفت گیتی به شاهنشهی
فرستاد نزد شهان آگهی
به روم و به هندوستان و به چین
به ایران و هر هفت کشور زمین
که با رأی ما هر که دل کرد راست
بجویند جمشید را تا کجاست
گرش جای بر کُه بود با پلنگ
و گر زیر آب اندرون با نهنگ
به خشکی چو یوزش ببندید دست
برآرید از آبش چو ماهی بشست
به درگاه ما هرکش آرد به بند
نباشد پس از ما چو او ارجمند
گریزان همی شد جم اندر جهان
پری وار گشته ز مردم نهان
جدا مانده از تخت و راهی شده
نیاز آمده پادشاهی شده
چه بی توشه تنها میان گروه
چو هم خفت نخچیر بردشت و کوه
به شهری که رفتی نبودی بسی
بدان تا نشانش نداند کسی
بدینگونه بُد تا درفشنده مهر
بگردید ده راه گرد سپهر
پس از رنج بسیار و راه دراز
بیامد ابر زابلستان فراز
یکی شهر دید از خوشی چون بهشت
در و دشت و کوهش همه باغ و کشت
نهادش نکو تازه و پر نوا
زمین خرم ، آبش سبک ، خوش هوا
پر از چیز و انبوه و مردان مرد
سپاهی و شهری یلان نبرد
که کمتر کس ار جنگ را خاستی
در آوردگه لشکری خواستی
بدو خسروی نامور شهریار
شهی کش نبد کس به صد شهریار
مر آن شاه را نام گورنگ بود
کزو تیغ فرهنگ بی زنگ بود
یکی دخترش بود کز دلبری
پری را به رخ کردی از دل بری
شبستان چو بستان ز دیدار اوی
ز زلفینش مشکوی مشکین به بوی
به کاخ اندرون بت ، به مجلس بهار
در ایوان نگار و ، به میدان سوار
مهش مشک سای و شکر می فروش
دور نرگس کمانش ،دو گل درع پوش
روان را به شمشاد پوینده رنج
خرد را به مرجان گوینده گنج
شده سال آن سرو آراسته
سه بیش از شب ماه ناکاسته
یلی گشته مردانه و شیرزن
سواری سپردار و شمشیرزن
شنیدم ز دانش پژوهان درست
که تیر و کمان او نهاد از نخست
هم از نامه پیش دانان سخن
شنیدم که جم ساخت هر دو ز بُن
نبد پَرّ بر تیر آنگه ز پیش
منوچهر شه ساخت هنگام خویش
زبد رَسته بُد شاه زابلستان
ز تدبیر آن دختر دلستان
زهر جای خواهشگران خاستند
ز زابل مر او را همی خواستند
نه هرگز به کس دادی او را پدر
نه روزی ز فرمانش کردی گذر
چنان بود پیمانش با ماهروی
که جفت آن گزیند که بپسندد اوی
مر او را زنی کابلی دایه بود
که افسون و نیرنگ را مایه بود
ببستی ز دو اژدها را به دَم
از آب آتش آوردی ، از خاره نم
نهان سپهر آنچه گفتی ز پیش
ز گفتار او کم نبودی نه بیش
بدین لاله رخ گفته بود از نهفت
که شاهی گرانمایه باشدت جفت
بزرگی که مانند او بر زمی
به خوبی و دانش نبد آدمی
پسر باشدت زو یکی خوب چهر
که بوسه دهد خاک پایش سپهر
کنیزک شده شادمان زان نوید
همی بد نهان راز ، دل پرامید
ز خواهنده کس پیش نگذاشتی
هرآن کآمدی خوار برگاشتی
نکردی پسند ایچ کس را به هوش
همیداشتی راز این روز گوش
چو جمشید در زابلستان رسید
به شهر اندرون روی رفتن ندید
خزان بد شده ز ابر وز باد تفت
سر کوهسار و زمین زرّ بفت
کشیده سر شاخ میوه به خاک
رسیده به چرخشت میوه ز تاک
گل از بادهٔ ارغوانی به رشک
چکان از هوا مهرگانی سرشک
بر سیب لعل و رخ برگ زرد
تن شاخ کوژ و دم باد سرد
رزان دید بسیار بر گرد دشت
بر آن جویبار و رزان بر گذشت
دو صف سرو بن دید و آبی و ناز
زده نغز دکانی از هر کنار
میان آبگیری به پهنای راغ
شنا بردر آب شکن گیر ماغ
خوش آمدش و بر شد به دکان ز راه
بر لختی در آن سایه گاه
یکی باغ خرم بد از پیش جوی
در او دختر شاه فرهنگ جوی
می و میوه و رود سازان ز پیش
همی خورد می با کنیزان خویش
پرستنده ای سوی در بنگرید
ز باغ اندرون چهرهٔ جم بدید
جوانی همه پیکرش نیکوی
فروزان ازو فرّه خسروی
به رخ بر سرشته شده گرد خوی
چو بر لاله آمیخته مشک و می
پریچهره را دید جم ناگهان
بدوگفت ماها چه بینی نهان
یکی گمره بخت برگشته ام
زگم کردن راه سرگشته ام
از آن خون با خوشه آمیخته
که هست رگ تاک رز ریخته
سه جام از خداوند این رز بخواه
به من ده رهان جانم از رنج راه
کنیزک بخندید و آمد دوان
به بانو بگفت ای مه بانوان
جوانی دژم ره زده بر دَرست
که گویی به چهراز تو نیکوترست
ز گیتی بدین در پناهد همی
سه جام می لعل خواهد همی
ندانم چه دارد می لعل کام
که نز خوردنی برد و نز میوه نام
برافروخت رخ زآن سخن ماه را
چنین پاسخ آورد دلخواه را
که برنا اگر چیزجز می نخواست
بدان پس مهمانیی خواست راست
می و نقل و خوان خواست و آوای رود
رخ خوب و شادی و بانگ سرود
بیامد به در با کنیزک به هم
بدید از در باغ دیدار جم
جوانی به آیین ایرانیان
گشاده کش و تنگ بسته میان
شده زرد گلنارش از درد و داغ
به گرد اندرش گرد م پر زاغ
چنان با دلش مهر در جنگ شد
که برجانش جای خرد تنگ شد
بماندش دو گلنار خندان نژند
بجوشید پولادش اندر پرند
دو گویا عقیق گهرپوش را
که بنده بدش چشمهٔ نوش را
به می درسرشت وبه در در شکفت
به پروین بخست و به شکر بسفت
گشاد و جهان کرد ازو پرشکر
مه مهرروی و بت سیمبر
به جم گفت کای خسته از رنج راه
درین سایه گا ه از چه کردی پناه
کرایی بدین جای جویان شده
چنین در تک پای پویان شده
مگر زین پرستنده کام آمدت
که چون دیدی اش یاد جام آمدت
کنون گر به باده دلت کرد رای
از ایدر بدین باغ خرم درآی
بدو گفت جم کای بت مهرچهر
ز چهر تو بر هر دلی مهر مهر
ز شاهانی ار پیشه ور گوهری
پدر ورز گر داری ار لشکری
که بازاریان مایه دانند و سود
کدیور بود مرد کشت و درود
به چیز فراوان بوند این دو شاد
ندانند آمرغ مرد و نژاد
سپاهی به مردی نماید هنر
بود پادشازادگان را گهر
تو زین چار گوهر کدامی بگوی
دلم را رهِ شادمانی بجوی
بت زابلی گفت ازین هر چهار
نی ام من جز از تخمهٔ شهریار
پدر دان مرا شاه زابلستان
ندارد به جز من دگر دلستان
وز او مرمرا هست فرمان روا
که جفت آن گزینم کم آید هوا
بر جوی منشین و جایی چنین
بدین باغ ما اندرآی و ببین
که گر رای می داری و می گسار
هَمت می بود ، هم بُت مشک سار
جم از پیش دانسته بُد کار اوی
خوش آمدش دیدار و گفتار اوی
به دل گفت کاین ماه دژخیم نیست
گر از راز آگه شود بیم نیست
کر در جهان خوی زشت ار نکوست
به هر کس گمان آن برد کاندر اوست
به مردم خردمند نامی بود
که مردم به مردم گرامی بود
خرامید از آن سایهٔ سرو و بید
سوی باغ شد دل به بیم و امید
چمن در چمن دید سرو سهی
گرانبار شاخ ترنج و بهی
رخ نار با سیب شنگرف گون
بدان زخم تیغ و بدین رنگ خون
یکی چون دل مهربان کفته پوست
یکی چون شخوده زنخدان دوست
تو گفتی سیه غژب پاشنگ بود
و یا در دل شب شباهنگ بود
همی رفت پیش جم آن سعتری
چمان بر چمن همچو کبک دری
چو سروی که با ماه همسر بود
بر آن مه بر از مشک افسر بود
سرگیس در پای چنبر کشان
خم زلف بر باد عنبرفشان
رسیدند زی آبگیری فراز
زده کله زرّ بفت از فراز
کیانی نشستنگهی دلپذیر
گزیدند بر گوشهٔ آبگیر
کنیزان گلرخ فراز آمدند
همه پیش جم در نماز آمدند
پرستنده دختر به آیین خویش
ز خوالیگران خوان و می خواست پیش
جم اندیشه از دل فراموش کرد
سه جام می از پیشِ نان نوش کرد
ز دادار پس یاد کردن گرفت
به آهستگی رأی خوردن گرفت
نه بنشسته از پای و نه نیز مست
همی خورد کش لب نیالود و دست
از اورنگ و آن بازو و برز و چهر
فرومانده بُد دختر از روی مهر
همی دید کش فرّ و برزکییست
ولیکن ندانستش از بن که کیست
به دل گفت شاهیست این پر خرد
کزینسان نشست از شهان در خورد
ز لؤلؤ و بیجاده بگشاد بند
برآمیخت شنگرف و گوهر به قند
به جم گفت می دوست داری مگر
که جز می تو چیزی نخواهی دگر
هم از پیش نان با می آراستی
هم از در برون جام می خواستی
جمش گفت دشمن ندارمش نیز
شکیبد دلم گر نیابمش نیز
به اندازه به هرکه او می خورد
که چون خوردی افزون بکاهد خرد
عروسیست می شادی آیین او
که شاید خرد داد کابین او
به زور آنکه با باده کستی کند
فکندست هرگه که مستی کند
ز دل برکشد می تف درد و تاب
چنان چون بخار از زمین آفتاب
چو بیدست و چون عود تن را گهر
می آتش که پیدا کندشان هنر
گهر چهره شد آینه شد نبید
که آید درو خوب و زشتی پدید
دل تیره را روشنایی میست
که را کوفت غم ، مومیایی میست
به دل می کند بددلان را دلیر
پدید آرد از روبهان کار شیر
به رادی کشد زفت و بد مرد را
کند سرخ لاله رخ زرد را
به خاموش چیره زبانی دهد
به فرتوت زور جوانی دهد
خورش را گوارش می افزون کند
ز تن ماندگی ها به بیرون کند
بدم مانده راه و می خوردنم
بدان بد که تا ماندگی بفکنم
تو می ده مگو کاین چسان و آن چراست
مبر مهر بر بیش و کم کژ و راست
خورش باید از میزبان گونه گون
نه گفتن کزین کم خور و زآن فزون
خورش گر بود میهمان را زیان
پزشکی نه خوب آید از میزبان
همان گه گمان برد دختر ز مهر
که اینست جمشید خورشید چهر
بدان روزگار آنکه بود از شهان
که فرمان ضحاک جست از جهان
همه چهر جم داشتند آشکار
به دیبا و دیوارها بر نگار
بدان تا هر آنجا که پیکرش بود
گر آید بدانند و گیرند زود
همین دلبر آگه بُد از کم و بیش
که جم را چه آمد ز ضحاک پیش
بدش پارهٔ پرنیان کبود
نگاریده جمشید بر تار و پود
پژوهش همی کرد و نگشاد راز
چنین تا ز خوان اسپری گشت باز
از آن پس به آب گل و بوی خوش
بشستند دست و نشستند کش
هم اندر زمان بر کله زرنگار
ز بگماز و رامش گرفتند کار
بر آورد رامشگر کابلی
رهِ رود با خامهٔ زابلی
هوا ابر بست از بخور عبیر
بخندید بمّ و بنالید زیر
پرستار صف زد دو صد ماهروی
طرازی بتانِ طرازیده موی
همه طوق دار و همه حُله پوش
به شمشاد مشک و به بیجاده نوش
چه با ناز و شادی چه با بوی و رنگ
چه با عود و مجمر چه با نای و چنگ
هنوز از زمانی فزون شادکام
نپیموده بد شاه با ماه جام
که جفتی کبوتر چو رنگین تذرو
به دیوار باغ آمد از شاخ سرو
نر و ماده کاوان ابر یکدیگر
به کشی کرشمه کن و جلوه گر
فروهشته پَر گردن افراخته
چو نایی دم اندر گلو ساخته
به هم هر دو منقار برده فراز
چو یاری لب یار گیرد به گاز
پریرخ به شرم آمد از روی جم
ز بس ناز آن دو کبوتر به هم
به خنده لبان نقطه میم کرد
شباهنگ در میم دونیم کرد
ز ترک چگل خواست چینی کمان
به جم گفت کای نامور میهمان
ازین دو کبوتر شده جفت گیر
کدامست رایت که دوزم به تیر
بدو گفت جمشید کای کش خرام
نزیبد ز تو این سخنهای خام
از آهو سخن پاک و پردخته گوی
ترازو خرد سازش و سخته گوی
تو هستی زن و مرد من پس نخست
ز من باید انداز فرهنگ جست
زن ارچه دلیرست و بازور دست
همان نیم مردست هر چون که هست
زنان را ز هر خوبی و دسترس
فزونتر هنر پارساییست بس
هنرها ز زن مرد را بیشتر
ز زن مرد بد در جهان پیشتر
سزا آن بُدی کز نخستین کنون
مرا کردی اندر هنر آزمون
به من دادی این تیر و چرخ اندکی
کز این دو کبوتر بیفکن یکی
که تا من فکندی یکی را ز پای
مگر پوزش آوردمی هم به جای
دلارام را بر رخ از شرم کی
سمن لاله شد لاله لؤلؤ ز خوی
شدش خستو آن ماه و خواهش نمود
نهادش کمان پیش و پوزش فزود
به یادش یکی جام جم در کشید
پس آن چرخ کین را به زه بر کشید
بگفت ار دو بال و پر ماده راست
بدوزم پس آن کم خوش آید مراست
بدین در مراد جم آن ماه بود
همان ماه معنیش دریافت زود
خدنگ از خم چرخ برکرد شاه
به زخم کبوتر ز صد گام راه
خدنگین الف از خم ی و دال
برون راند و بردوختش هر دو بال
طپان ماده بفتاد و نر برپرید
بیامد همان جا که بد آرمید
به زابل نبد هیچ زورآزمای
که آن چرخ کردی به زه سرگرای
بدانست دلدار کان ارجمند
بود پور طهمورث دیوبند
بسش آفرین خواند بر فر و هوش
به یادش یکی جام می کرد نوش
بماند از گشاد و برش در شگفت
بیازید تیر و کمان برگرفت
به پیلسته دیبای چین برشکست
به ماسورهٔ سیم بگرفت شست
گرین نر را گفت با جفت راست
کنم ، پس شوم جفت آن کم هو است
بدین معنی او شاه را خواست جفت
همان نیز دریافت جم کاو چه گفت
گشاد از کمان بر کبوتر خدنگ
تنش چون نشانه فرو دوخت تنگ
ز تیر و کمان چون بپرداختند
به نوّی ز می کار بر ساختند
همه غم به باده شمردند باد
به جام دمادم گرفتند یاد
ز شادی همی در کف رود زن
شکافه شکافنده گشت از شکن
بت گلرخ از کار جمشید کی
در اندیشه رفته همی خورد می
به ناسفته سی دُر که پیوسته داشت
همی سفته بیجاده را خسته داشت
همان گه زن جادوی پرفسون
که بُد دایه مه را و هم رهنمون
ز گلشن به باغ آمد از بهر سور
ببد خیره چون دید جم را ز دور
به زابل زبان گفت کای مهر جوی
چنین میهمان چون فتادت بگوی
درست از گمان من این شاه اوست
کش از دیرگه باز داری تو دوست
ازو خواهدت داد یزدان پسر
نشان داده ام ز اخترت سر به سر
بُد از مهر جم شیفته ماه چهر
فزون شدش ازین مژده بر مهر مهر
بدو گفت ارایدو نکه این هست راست
ز یک آرزویم دو شادی بخاست
چو امید دادی نباشم به درد
که امید نیکو به از پیش خورد
رو آن پرنیان کبود ایدر آر
که هست از برش چهره جم نگار
چنان این سخن دار در دلت راز
که دلت ار بجوید نیابدش باز
بشد دایه و آن نیلگون پرنیان
بیآورد و بنهاد اندر میان
تو گفتی که بر چرخ خورشید بود
نه بر پرنیان چهر جمشید بود
چو آن پیکر پرنیان دید شاه
دژم گشت هر چند کردش نگاه
همی خویشتن را به چهر و به ساز
ازاو جز به جنبش ندانست باز
یکی آینه داشت گفتی به پیش
همی دید روشن در او چهر خویش
به یاد آمدش تاج و تخت شهی
کزو کرد بد خواه ناگه تهی
دلش گشت دریای درد از دریغ
شدش دیدگان ژاله بارنده میغ
دو جزعش ز در هر زمان رشته بست
گهی بر شبه ریخت و گه بر جمست
فغ ماهرخ گفت کای ارجمند
درین پرنیان از چه ماندی نژند
که دلشادی و می گساری همی
چرا غم خوری و اشک باری همی
مگر میزبانت دلارای نیست
به نزدیک ما امشبت رای نیست
کی نامور گفت کای ماهروی
نه مردم بود هرکه نندیشد اوی
گرستن به هنگام با سوز و درد
به از خندهٔ نابهنگام سرد
اگر چند پویی و جویی بسی
ز گیتی بی انده نیابی کسی
تو ویژه دو کس را ببخشای و بس
مدان خوار و بیچاره تر زین دو کس
یکی نیک دان بخردی کز جهان
زبون افتد اندر کف ابلهان
دگر پادشاهی که از تاج و تخت
به درویشی افتد ، شود شوربخت
ازین پرنیان زان دلم شد دژم
که دیدم بر او چهرهٔ شاه جم
به یاد آمدم فرّ و فرهنگ اوی
بزرگی و دیهیم و اورنگ اوی
ز خویِ بدِ چرخ ماندم شگفت
که مهر از چنان شه چرا برگرفت
یکی زشت را کرد گیتی خدیو
که از کتف مارست و از چهره دیو
که داند کنون کاو بماند ار بمرد
بدرّید شیر ار پلنگش ببرد
فزون زان ستم نیست بر رادمرد
که درد از فرومایه بایدش خورد
بر بخردان مرگِ والا سران
به از زندگانیّ بدگوهران
ولیکن چنین است چرخ از نهاد
زمانه نه بیداد داند نه داد
زمین هست آماجگاه زمان
نشانه تن ما و چرخش کمان
ز زخمش همه خستگانیم و زار
نهانیم خون لیک درد آشکار
بگفت این و شد بر رخ اشکش ز درد
چو سیم گدازیده بر زرّ زرد
به رخ دلبر از درد شد چون زریر
مژه ابر کرد و کنار آبگیر
ز بادام سرمه به مرجان خرد
گهی ریخت و گاهی به فندق سترد
هرآنکس که پیرامنش بُد براند
خود و دایه جادو و شاه ماند
چو پر دَخته شد جای بر پای خاست
نیایش کنان گفت کای شاه راست
خرد بر دلم راز چونین گشاد
که هستی تو جمشید فرخ نژاد
ز مهر تو دیریست تا خسته ام
به بند هوای تو دل بسته ام
نگار تو اینک بهار منست
برین پرنیان غمگسار منست
همین بود کام دلفروزیم
که روزی بود دیدنت روزیم
تراام کنون گر پذیری مرا
بر آیین به جفت گیری مرا
دهم جان گر از دل به من بنگری
کنم خاک تن تا به بسپری
همی گفت و ز نرگسان سیاه
ستاره همی ریخت بر گرد ماه
جهاندار گفت ار تو را جم هواست
نی ام من، وگر مانم او را رواست
همانند بس یابی این مردمان
ولیکن درستی نباشد همان
نه هر آهوی را بود مشک ناب
نه از هر صدف دُرّ خیزد خوشاب
گمانی نکو بردی ای دلپذیر
ولیکن گمانت کمان بُد نه تیر
به من برمنه نام جم بی سپاس
مرا نام ماهان کوهی شناس
چنین داد پاسخ بُت دل گسل
که خورشید پوشید خواهی به گل
که گوید به گیتی که ماهان توی
که جمشید خورشید شاهان توی
نهان گر کند شاه نام و گهر
نماند نهان زیب شاهیّ و فَر
گر از ابر دیدار گیتی فروز
بپوشد ، نماند نهان نور روز
ترا دام و دَد بازداند به مهر
چه مردم بود کِت نداند به چهر
گوا بر نکو پیکر تو دُرست
همین پرنیان بس که در پیش تست
مرا این زن پیر چون مادرست
یکی چابک اندیش کندا گرست
به هر دَم زدن زین فروزنده هفت
بگوید که اندر دَه و دو چه رفت
نمودست رازت به من سر به سر
که باشد مرا از تو شه یک پسر
ز پیوند یاری چه گیری کنار
که سروت بود پیش و مه در کنار
نگاری نخواهی بهشتی سرشت
که با روی او باشی اندر بهشت
به خوبی بتان پیشکار من اند
به مردی سواران شکار من اند
ز خوشیّ و خوی و خردمندیم
بهانه چه داری که نپسندیم
مَده روز فَرخ به روز نژند
ز بهر جهان دل در اندُه مبند
جهان دام داریست نیرنگ ساز
هوای دلش چینه و دام آز
کشد سوی دام آنکه شد رام او
کُشد پس چو آویخت در دام او
از آن او بجایست و ما برگذار
که چون ما نکاهد وی از روزگار
پسِ پیری از ما ببرّد روان
چو او پیر شد بازگردد جوان
تو تا ایدری شاد زی غم مخور
که چون تو شدی باز نایی دگر
به امروز ما باز کی در رسیم
که تا پیش تازیم پیش از پسیم
بگفت این و گلبرگ پرژاله کرد
ز خونین سر شک آستین لاله کرد
دو نرگس شدش ابر لؤلؤ فکن
به باران همی شست برگ سمن
دل جَم ز بس خواهشش گشت نرم
نهان گفت کای گنج فرهنگ و شرم
از آن راز بیرون نیارم همی
که از جان به بیم ام نیارم همی
هم از بخت ترسم که دمساز نیست
هم از تو که با زن دلِ راز نیست
که مؤبد چنین داستان زد ز زن
که با زن دَرِ راز هرگز مزن
سخن همچو مر غیست کش دام کام
نشیند به هر جا چو بجهد ز دام
پدرت ار ز من گردد آگاه ، نیز
بود کِم شود دشمن از بهر چیز
به طمع بزرگی نگهدار دم
به ضحاکِ نا پاک بسپار دم
کسی کش نه ترس از نکوهش نه غم
کند هر چه رای آیدش بیش و کم
تهی دستی و ایمن از درد و رنج
بسی بهتر از بیم با ناز و گنج
دلارام گفت ای شه نیک دان
نه هر زن دو دل باشد و ده زبان
همه کس به یک خوی و یک خواست نیست
ده انگشت مردم به هم راست نیست
به دارنده کاین آتش تیز پوی
دواند همی گرد این تیره گوی
که تا زنده ام هیچ نازارمت
برم رنج و همواره ناز آرمت
چنان دارم این راز تو روز و شب
که با جان بود گر برآید ز لب
به گیتی ندانم پناه تو کس
همه دشمنندت ، منم دوست بس
مرو ، با من ایدر بزی شادکام
نباید که جایی بمانی به دام
کرانیست دل خوش به نیکیّ خویش
گنه زو بود گر بد آیدش پیش
کرا بخت فرخ دهد تاج و گاه
چو خُرسند نبود ، درافتد به چاه
همه کس پی سود باشد دوران
نخواهد کسی خویشتن را زیان
ز بس لابه و مهر و سوگند و پند
ازو ایمنی یافت شاه از گزند
چنان دان که هود اندران روزگار
پیمبر بُد از داور کردگار
به آیین پیمانش با او ببست
به پیوند بگرفت دستش به دست

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سراینده دهقان موبد نژاد
ز گفت دگر موبدان کرد یاد
هوش مصنوعی: یک دهقان از نسل موبدان، درباره‌ی سخنان دیگر موبدان یادآوری می‌کند.
که بر شاه جم چون بر آشفت بخت
به ناکام ضحاک را داد تخت
هوش مصنوعی: وقتی که سرنوشت بر شاه جم سر برآورد، تخت و تاج ضحاک ناکام به او داده شد.
جهان زیر فرمان ضحاک شد
ز هر نامه ای نام جم پاک شد
هوش مصنوعی: جهان تحت فرمان ضحاک قرار گرفت و به دنبال آن، از هر نامه‌ای نام جم پاک شد.
چو بگرفت گیتی به شاهنشهی
فرستاد نزد شهان آگهی
هوش مصنوعی: زمانی که دنیا تحت سلطه‌ی یک پادشاه قرار گرفت، او پیامی را برای دیگر پادشاهان فرستاد تا آن‌ها را از این موضوع آگاه کند.
به روم و به هندوستان و به چین
به ایران و هر هفت کشور زمین
هوش مصنوعی: من به روم و هند و چین و ایران می‌روم و همه‌ی هفت کشور جهان را می‌گردم.
که با رأی ما هر که دل کرد راست
بجویند جمشید را تا کجاست
هوش مصنوعی: هر کسی که به قلب خود اعتماد کند و با مشورت و نظری درست عمل کند، باید جمشید را که نماد قدرت و شکوه است، جستجو کند و بداند او کجا قرار دارد.
گرش جای بر کُه بود با پلنگ
و گر زیر آب اندرون با نهنگ
هوش مصنوعی: اگر او در کنار کوه با پلنگ باشد و یا زیر آب با نهنگ،
به خشکی چو یوزش ببندید دست
برآرید از آبش چو ماهی بشست
هوش مصنوعی: وقتی یوزی در خشکی دست و پا بسته باشد، از آب بیرون می‌آید و مثل ماهی که از آب خارج می‌شود، خود را می‌شوید.
به درگاه ما هرکش آرد به بند
نباشد پس از ما چو او ارجمند
هوش مصنوعی: هر کسی که به دام ما بیفتد دیگر در برابر ما ارزش نخواهد داشت.
گریزان همی شد جم اندر جهان
پری وار گشته ز مردم نهان
هوش مصنوعی: جم در جهان به طور ناگهانی از بین مردم دور می‌شود و مانند پری‌ها به حالت پنهانی درمی‌آید.
جدا مانده از تخت و راهی شده
نیاز آمده پادشاهی شده
هوش مصنوعی: از تخت و مقام خود دور افتاده و به سوی نیازها رفته است و به نوعی به مقام پادشاهی دست یافته است.
چه بی توشه تنها میان گروه
چو هم خفت نخچیر بردشت و کوه
هوش مصنوعی: در میان جمعیت، بدون توشه و وسیله، تنها مانده‌ام و مانند کسی که در دشت و کوه خوابش برده، از حال خود بی‌خبرم.
به شهری که رفتی نبودی بسی
بدان تا نشانش نداند کسی
هوش مصنوعی: در شهری که رفتی، تو آنجا نبودیدی و به همین دلیل، هیچ کس نشانی از تو نخواهد دانست.
بدینگونه بُد تا درفشنده مهر
بگردید ده راه گرد سپهر
هوش مصنوعی: به این شکل بود که تا پرچم مهربانی برافراشته شود، ده راه زیر گنبد آسمان می‌گشت.
پس از رنج بسیار و راه دراز
بیامد ابر زابلستان فراز
هوش مصنوعی: پس از تحمل سختی‌ها و پیمودن مسیری طولانی، ابری از زابلستان برآمد.
یکی شهر دید از خوشی چون بهشت
در و دشت و کوهش همه باغ و کشت
هوش مصنوعی: شخصی شهری را مشاهده کرد که از شادی مانند بهشت به نظر می‌رسید و در آنجا هر گوشه، باغ و مزرعه‌ای وجود داشت.
نهادش نکو تازه و پر نوا
زمین خرم ، آبش سبک ، خوش هوا
هوش مصنوعی: باغ و زمینی با طراوت و سرسبز دارد، آبی زلال و هوايي دلپذیر و خوشبو.
پر از چیز و انبوه و مردان مرد
سپاهی و شهری یلان نبرد
هوش مصنوعی: پر از کثرت و شلوغی، مردان بزرگ و دلیر و جنگاوران شهری و نظامی.
که کمتر کس ار جنگ را خاستی
در آوردگه لشکری خواستی
هوش مصنوعی: اگر کسی جنگی را آغاز کند، کمتر کسی پیدا می‌شود که بتواند در میدان نبرد به او یاری دهد.
بدو خسروی نامور شهریار
شهی کش نبد کس به صد شهریار
هوش مصنوعی: بدون شک، این بیت از شاعری بزرگ به ما حالتی از عظمت و شکوه یک پادشاه را منتقل می‌کند. در اینجا توصیف می‌شود که این پادشاه که نامش بر سر زبان‌هاست، در خون و سرنوشت مردمش نقشی اساسی دارد و هیچ‌کس نمی‌تواند همچون او برتری یابد. او به گونه‌ای است که اگر کسی بخواهد به مقام او برسد، باید در صد تا پادشاه دیگر هم تلاشی کند، چرا که او فراتر از دیگران است و از نظر مقام و اعتبار، غیرقابل مقایسه به نظر می‌رسد.
مر آن شاه را نام گورنگ بود
کزو تیغ فرهنگ بی زنگ بود
هوش مصنوعی: آن شاهی که نامش گورنگ است، دارای تیغی است که هیچ زنگ‌زدگی ندارد و از فرهنگ و دانش بوی شرف و عظمت می‌زند.
یکی دخترش بود کز دلبری
پری را به رخ کردی از دل بری
هوش مصنوعی: دختری داشت که به خاطر زیبایی و دلربایی‌اش، کسی دلبسته‌اش می‌شد و دل را از دیگران می‌ربود.
شبستان چو بستان ز دیدار اوی
ز زلفینش مشکوی مشکین به بوی
هوش مصنوعی: شبستان به زیبایی باغ است، چون که دیدار او را در آنجا تجربه می‌کنیم. زلف‌هایش مانند مشک، عطر دل‌انگیزی دارند.
به کاخ اندرون بت ، به مجلس بهار
در ایوان نگار و ، به میدان سوار
هوش مصنوعی: در درون کاخ، بت زیبایی وجود دارد و در ایوان، جشن بهار برپاست. همچنین در میدان، سوارانی در حال تحرک هستند.
مهش مشک سای و شکر می فروش
دور نرگس کمانش ،دو گل درع پوش
هوش مصنوعی: ماهش مثل گلی خوشبو و شیرین است که دور نرگس، کمانش را به زیبایی نشان می‌دهد و دو گل در گلابی از جوانی او نمایان است.
روان را به شمشاد پوینده رنج
خرد را به مرجان گوینده گنج
هوش مصنوعی: روح زیبا و شاداب است و مانند شمشاد در حرکت و نشاط است. در عین حال، رنج و سختی‌هایی که انسان متحمل می‌شود، همچون مرجان‌هایی هستند که با وجود سختی‌هایشان، درونشان گنج و زیبایی نهفته است.
شده سال آن سرو آراسته
سه بیش از شب ماه ناکاسته
هوش مصنوعی: سال‌ها از آن درخت زیبا و خوش‌فرم گذشته که همچنان شب‌های بی‌ماه را به یاد دارد.
یلی گشته مردانه و شیرزن
سواری سپردار و شمشیرزن
هوش مصنوعی: زنی قوی و نترس همچون مردان است که در میدان نبرد با شمشیر و سلاح خود آماده جنگ است.
شنیدم ز دانش پژوهان درست
که تیر و کمان او نهاد از نخست
هوش مصنوعی: من از اندیشمندان شنیدم که تیر و کمان او از ابتدا به خوبی تنظیم شده بود.
هم از نامه پیش دانان سخن
شنیدم که جم ساخت هر دو ز بُن
هوش مصنوعی: در مورد ساختن و ایجاد، از کسانی که علم و دانش بیشتری دارند، شنیدم که جم از ریشه و بنیاد هر دو چیز را به وجود آورد.
نبد پَرّ بر تیر آنگه ز پیش
منوچهر شه ساخت هنگام خویش
هوش مصنوعی: از پیش منوچهر، شاه، در زمانی که آماده شد، پره‌ای بر تیر قرار نگرفت.
زبد رَسته بُد شاه زابلستان
ز تدبیر آن دختر دلستان
هوش مصنوعی: شاه زابلستان از تدبیر و هوش آن دختر زیبا و دل‌نشین بهره‌مند شده و به بهترین نحو رهبری می‌کند.
زهر جای خواهشگران خاستند
ز زابل مر او را همی خواستند
هوش مصنوعی: از سرزمین زابل، خواسته‌هایی از طرف علاقه‌مندان برآورده شد و در این میان، آن شخص را نیز طلب کردند.
نه هرگز به کس دادی او را پدر
نه روزی ز فرمانش کردی گذر
هوش مصنوعی: هرگز او را به کسی نپسندیدی و به کسی اجازه ندادی که بر تو حکمرانی کند.
چنان بود پیمانش با ماهروی
که جفت آن گزیند که بپسندد اوی
هوش مصنوعی: او با محبوبش به‌گونه‌ای توافق کرده است که همیشه آنچه او می‌پسندد را انتخاب کند.
مر او را زنی کابلی دایه بود
که افسون و نیرنگ را مایه بود
هوش مصنوعی: او را زنی از کابل دایه بود که به او نیرنگ و فریب یاد داده بود.
ببستی ز دو اژدها را به دَم
از آب آتش آوردی ، از خاره نم
هوش مصنوعی: شما دو اژدها را با دم خود در آب محبوس کرده‌اید و آتش را از آن بیرون آورده‌اید، در حالی که چیزی جز خار و خاشاک در دست ندارید.
نهان سپهر آنچه گفتی ز پیش
ز گفتار او کم نبودی نه بیش
هوش مصنوعی: سخنان تو که از پیش گفته شد، در واقع نه کمتر و نه بیشتر از آنچه که آسمان گفت، نبوده است.
بدین لاله رخ گفته بود از نهفت
که شاهی گرانمایه باشدت جفت
هوش مصنوعی: به زیبایی گل، از عشق پنهانی سخن می‌گوید و به او می‌گوید که شایسته است با کسی بزرگ و باارزش همراه شود.
بزرگی که مانند او بر زمی
به خوبی و دانش نبد آدمی
هوش مصنوعی: هیچ انسانی در زمین به اندازه او از نظر خوبی و دانش وجود ندارد.
پسر باشدت زو یکی خوب چهر
که بوسه دهد خاک پایش سپهر
هوش مصنوعی: پسر زیبایی از او به دنیا می‌آید که همانند ستاره‌ای در آسمان، با زیبایی و کمالش، خاک پایش را بوسه می‌زند.
کنیزک شده شادمان زان نوید
همی بد نهان راز ، دل پرامید
هوش مصنوعی: یک دختر خوشحال شده از خبری که به او رسیده، اما این شادی را پنهان کرده و در دلش امید زیادی دارد.
ز خواهنده کس پیش نگذاشتی
هرآن کآمدی خوار برگاشتی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را نزد خود نخواسته‌ای، تو تنها به دنبال کسانی هستی که به تو اهمیت نمی‌دهند. هرگاه کسی به تو نزدیک شود، او را نادیده می‌گیری و به او بی‌توجهی می‌کنی.
نکردی پسند ایچ کس را به هوش
همیداشتی راز این روز گوش
هوش مصنوعی: تو هیچ‌کس را راضی نکردی، حتی به خاطر این که هوشیاری درونت را داشته باشی. راز این روزها را در گوش خود نگه‌دار.
چو جمشید در زابلستان رسید
به شهر اندرون روی رفتن ندید
هوش مصنوعی: وقتی جمشید به زابلستان رسید، نتوانست به داخل شهر برود و چهره‌اش را نشان دهد.
خزان بد شده ز ابر وز باد تفت
سر کوهسار و زمین زرّ بفت
هوش مصنوعی: فصل خزان به خاطر بارش باران و وزش باد، چهرهٔ کوه‌ها و زمین را دگرگون کرده است و زیبایی‌های آن را تحت تأثیر قرار داده است.
کشیده سر شاخ میوه به خاک
رسیده به چرخشت میوه ز تاک
هوش مصنوعی: میوه‌ای که بر درخت رسیده است، به خاطر چرخش زمان و رسیدن به موقع به زمین می‌افتد.
گل از بادهٔ ارغوانی به رشک
چکان از هوا مهرگانی سرشک
هوش مصنوعی: گل به خاطر بوی خوش و رنگ زیبا، از بادهٔ ارغوانی حسادت کرده و از دل شادابش اشک شوق می‌ریزد.
بر سیب لعل و رخ برگ زرد
تن شاخ کوژ و دم باد سرد
هوش مصنوعی: این بیت به وصف زیبایی و جذابیت یک سیب قرمز و پوست زرد رنگ برگ‌ها اشاره دارد. همچنین به شکل متفاوت و خمیدهٔ درخت و همزمان وزش باد سرد اشاره می‌کند که ممکن است حس تازگی و طراوت را به همراه داشته باشد.
رزان دید بسیار بر گرد دشت
بر آن جویبار و رزان بر گذشت
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد در اطراف دشت و در کنار جویبار مشاهده شدند و آنجا عبور کردند.
دو صف سرو بن دید و آبی و ناز
زده نغز دکانی از هر کنار
هوش مصنوعی: دو سرو خوش قامت را دید که با زیبایی و ناز، دکانی زیبا از همه سو برپا کرده‌اند.
میان آبگیری به پهنای راغ
شنا بردر آب شکن گیر ماغ
هوش مصنوعی: در میانه‌ی یک آبگیر وسیع، در حال شنا کردن هستی و در جایی که آب به سمت کناره‌ها می‌ریزد، مراقب موانع باش.
خوش آمدش و بر شد به دکان ز راه
بر لختی در آن سایه گاه
هوش مصنوعی: او با خوشحالی به دکان آمد و مدتی زیر سایه‌ای که آنجا بود، توقف کرد.
یکی باغ خرم بد از پیش جوی
در او دختر شاه فرهنگ جوی
هوش مصنوعی: در یک باغ زیبا و سرسبز، که کنار جویابی قرار دارد، دختری از خانواده‌ای اشرافی و محترم زندگی می‌کند.
می و میوه و رود سازان ز پیش
همی خورد می با کنیزان خویش
هوش مصنوعی: بیت اشاره به زمانی دارد که فرد با دوستان و یاران خود در حال نوشیدن و لذت بردن از زندگی است. او در کنار میوه و نوشیدنی، خود را با کنیزانش سرگرم می‌کند و به خوشی می‌پردازد.
پرستنده ای سوی در بنگرید
ز باغ اندرون چهرهٔ جم بدید
هوش مصنوعی: پرستنده‌ای از در باغ نگاهی به درون انداخت و چهرهٔ جمشید را دید.
جوانی همه پیکرش نیکوی
فروزان ازو فرّه خسروی
هوش مصنوعی: جوانی با ظاهری زیبا و درخشان، از ویژگی‌های خاص و برجستگی‌های شاهانه برخوردار است.
به رخ بر سرشته شده گرد خوی
چو بر لاله آمیخته مشک و می
هوش مصنوعی: به زیبایی چهره‌ات مانند گرد و غبار می‌گندد، همان‌طور که عطر مشک و شراب با گل لاله آمیخته شده است.
پریچهره را دید جم ناگهان
بدوگفت ماها چه بینی نهان
هوش مصنوعی: جم ناگهان به پری زیبا نگریست و از او پرسید: ای ماه زیبا، در دل تو چه رازی نهفته است؟
یکی گمره بخت برگشته ام
زگم کردن راه سرگشته ام
هوش مصنوعی: من فردی هستم که در مسیر زندگی خود گم شده‌ام و بخت بدی دارم. در حالتی سردرگم و بی‌هدف به سر می‌برم.
از آن خون با خوشه آمیخته
که هست رگ تاک رز ریخته
هوش مصنوعی: از آن مایه که در خوشه انگور وجود دارد، رگهای تاک پر از سرخی است.
سه جام از خداوند این رز بخواه
به من ده رهان جانم از رنج راه
هوش مصنوعی: سه جام از خداوند بگیر و به من بده تا جانم را از رنج و سختی رهایی ببخشد.
کنیزک بخندید و آمد دوان
به بانو بگفت ای مه بانوان
هوش مصنوعی: دختر خدمتکار با خوشحالی خندید و سریع به سراغ خانم رفت و گفت: ای زیبای بانوان!
جوانی دژم ره زده بر دَرست
که گویی به چهراز تو نیکوترست
هوش مصنوعی: جوانی ناامید و غمگین به در خانه تو آمده است، گویی که برای او از تو بهتر کسی وجود ندارد.
ز گیتی بدین در پناهد همی
سه جام می لعل خواهد همی
هوش مصنوعی: از دنیای فانی به اینجا پناه برده‌ام و آرزو می‌کنم که سه جام از می قرمز نصیبم شود.
ندانم چه دارد می لعل کام
که نز خوردنی برد و نز میوه نام
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه رازی در این شراب قرمز مخفی است که نه به خوردن می‌خورد و نه به میوه‌ای تعلق دارد.
برافروخت رخ زآن سخن ماه را
چنین پاسخ آورد دلخواه را
هوش مصنوعی: به خاطر آن سخن، چهره‌اش درخشان شد و دلخواهش چنین پاسخی داد.
که برنا اگر چیزجز می نخواست
بدان پس مهمانیی خواست راست
هوش مصنوعی: اگر جوان چیزهایی را نمی‌خواست که دلیلی برای آنها وجود نداشت، پس در واقع او خواسته‌ای واقعی و درست داشت.
می و نقل و خوان خواست و آوای رود
رخ خوب و شادی و بانگ سرود
هوش مصنوعی: شراب و نقل و خوراک، همراه با صدای دلنشین رود، زیبایی و شادابی و آواز سرود را خواستار است.
بیامد به در با کنیزک به هم
بدید از در باغ دیدار جم
هوش مصنوعی: او به در باغ آمد و با کنیزکی ملاقات کرد و در آنجا دیدار با جم را مشاهده کرد.
جوانی به آیین ایرانیان
گشاده کش و تنگ بسته میان
هوش مصنوعی: جوانی با روحیه‌ای آزاد و گشاده‌نظر، به سن و سالش توجهی ندارد و خود را در محیطی که ایجاد کرده، بی‌خیال و سخت‌گیر نشان نمی‌دهد.
شده زرد گلنارش از درد و داغ
به گرد اندرش گرد م پر زاغ
هوش مصنوعی: گل زرد شده و داغ و درد او را آزار می‌دهد، به طوری که دور او را زاغ‌ها احاطه کرده‌اند.
چنان با دلش مهر در جنگ شد
که برجانش جای خرد تنگ شد
هوش مصنوعی: دلش به قدری درگیر عشق و محبت شد که دیگر تحمل خرد و اندیشه را در وجودش نداشت.
بماندش دو گلنار خندان نژند
بجوشید پولادش اندر پرند
هوش مصنوعی: دو گل نرگس خندان باقی ماندند و آهن او در حال جوشیدن و شکل گرفتن است.
دو گویا عقیق گهرپوش را
که بنده بدش چشمهٔ نوش را
هوش مصنوعی: دو عقیق زیبا و درخشان را که بنده‌اش از چشمه‌ای از آب زنده و شیرین خوشش می‌آید، توصیف می‌کند.
به می درسرشت وبه در در شکفت
به پروین بخست و به شکر بسفت
هوش مصنوعی: در می، زیبایی و طراوت نهفته است و در گل‌ها شکوفایی و زیبایی می‌بینیم. در عین حال، شیرینی و خوشی نیز در شکر وجود دارد.
گشاد و جهان کرد ازو پرشکر
مه مهرروی و بت سیمبر
هوش مصنوعی: جهان را به خاطر زیبایی و محبت او سرشار از خوشی و شکرگزاری کرده است.
به جم گفت کای خسته از رنج راه
درین سایه گا ه از چه کردی پناه
هوش مصنوعی: به جم گفتند: ای کسی که از رنج سفر خسته شده‌ای، در این سایه‌گاه چرا پناه گرفتی؟
کرایی بدین جای جویان شده
چنین در تک پای پویان شده
هوش مصنوعی: به خاطر تلاش و کوشش افرادی که در اینجا حضور دارند، نتیجه‌ای مطلوب به دست آمده و در عین حال حرکت و پیشرفت نیز ادامه دارد.
مگر زین پرستنده کام آمدت
که چون دیدی اش یاد جام آمدت
هوش مصنوعی: آیا به خاطر این پرستنده، از آنچه خواستی به تو رسید که وقتی او را دیدی، یاد آن شراب به یادت آمد؟
کنون گر به باده دلت کرد رای
از ایدر بدین باغ خرم درآی
هوش مصنوعی: اگر اکنون تصمیم گرفته‌ای با شراب دل شاد کنی، پس به این باغ خوشحال بیا.
بدو گفت جم کای بت مهرچهر
ز چهر تو بر هر دلی مهر مهر
هوش مصنوعی: جم به او گفت: ای بت زیبای ماه‌چهره، از چهره تو بر قلب هر کسی محبت و عشق می‌بارد.
ز شاهانی ار پیشه ور گوهری
پدر ورز گر داری ار لشکری
هوش مصنوعی: اگر پدر تو در میان شاهان کارش جواهرسازی بوده و تو نیز سپاهی داری، پس باید به این افتخار کنی.
که بازاریان مایه دانند و سود
کدیور بود مرد کشت و درود
هوش مصنوعی: بازاریان به دانش و آگاهی خود افتخار می‌کنند و کسی که در شغل کشاورزی و زراعت فعالیت می‌کند، به آرزوها و تلاش‌های خود می‌رسد.
به چیز فراوان بوند این دو شاد
ندانند آمرغ مرد و نژاد
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است چیزهای زیادی در زندگی وجود داشته باشد، اما این دو نفر نمی‌دانند که شادی واقعی در چیست؛ نه در ثروت و نه در نژاد.
سپاهی به مردی نماید هنر
بود پادشازادگان را گهر
هوش مصنوعی: یک جنگجو با مهارت‌هایش خود را نشان می‌دهد و همانند جواهر است برای شاهزادگان.
تو زین چار گوهر کدامی بگوی
دلم را رهِ شادمانی بجوی
هوش مصنوعی: از میان این چهار گوهر، کدام یک را انتخاب می‌کنی؟ بگو تا دلم بتواند راهی برای شادی پیدا کند.
بت زابلی گفت ازین هر چهار
نی ام من جز از تخمهٔ شهریار
هوش مصنوعی: بت زابلی به من گفت که من از چهار نی (یعنی چهار طرف) فقط از نسل یک پادشاه هستم.
پدر دان مرا شاه زابلستان
ندارد به جز من دگر دلستان
هوش مصنوعی: پدر می‌گوید که من، تنها فرزند دل‌بردارش هستم و هیچ دیگری جز من برای او وجود ندارد.
وز او مرمرا هست فرمان روا
که جفت آن گزینم کم آید هوا
هوش مصنوعی: از او بر من است حکمی که اگر همسر او را انتخاب کنم، کم است برای من.
بر جوی منشین و جایی چنین
بدین باغ ما اندرآی و ببین
هوش مصنوعی: بر کنار جوی نشین و در جایی این‌چنین، به باغ ما بیا و آن را تماشا کن.
که گر رای می داری و می گسار
هَمت می بود ، هم بُت مشک سار
هوش مصنوعی: اگر خواستی تصمیم و اراده‌ای داشته باشی و در عین حال از می نوشیدن لذت ببری، باید همت و انگیزه‌ای داشته باشی که مانند عطر خوشبو و دلپذیر باشد.
جم از پیش دانسته بُد کار اوی
خوش آمدش دیدار و گفتار اوی
هوش مصنوعی: جم از قبل می‌دانست که دیدار و صحبت با او برایش خوشایند خواهد بود.
به دل گفت کاین ماه دژخیم نیست
گر از راز آگه شود بیم نیست
هوش مصنوعی: به دل گفتم که این ماه، دشمنی نیست. اگر از راز آگاه شود، هیچ ترسی نخواهد بود.
کر در جهان خوی زشت ار نکوست
به هر کس گمان آن برد کاندر اوست
هوش مصنوعی: اگر در دنیا کسی رفتار زشتی داشته باشد، اما ظاهرش خوب به نظر بیاید، دیگران به اشتباه گمان می‌برند که درون او نیز خوب است.
به مردم خردمند نامی بود
که مردم به مردم گرامی بود
هوش مصنوعی: مردم به اندیشمندان احترام ویژه‌ای می‌گذاشتند و نام آنان برای عموم قابل احترام و عزیز بود.
خرامید از آن سایهٔ سرو و بید
سوی باغ شد دل به بیم و امید
هوش مصنوعی: از سایه‌ی سرو و بید، به آرامی قدم برداشت و به سوی باغ رفت، در حالی که دلش پر از نگرانی و امید بود.
چمن در چمن دید سرو سهی
گرانبار شاخ ترنج و بهی
هوش مصنوعی: در چمنزار، درخت سرو بلند و زیبایی را دید که شاخه‌هایش پر از میوه‌های خوشمزه و زیبا بود.
رخ نار با سیب شنگرف گون
بدان زخم تیغ و بدین رنگ خون
هوش مصنوعی: چهره زیبای او همچون سیب سرخ و درخشان است که زخم تیغ و رنگ خون بر آن نمایان شده است.
یکی چون دل مهربان کفته پوست
یکی چون شخوده زنخدان دوست
هوش مصنوعی: تعبیر این بیت بدین صورت است که دل‌های مهربان به خاطر عشق و محبت ارزشمندند، در حالی که برخی دیگر احساسات سرد و فاصله‌دار دارند. به عبارت دیگر، افراد خوب و مهربان به زیبایی و لطافت روابط انسانی اهمیت می‌دهند، در حالی که برخی دیگر فقط به ظواهر و شکل‌های بیرونی می‌پردازند.
تو گفتی سیه غژب پاشنگ بود
و یا در دل شب شباهنگ بود
هوش مصنوعی: تو می‌گفتی که در دل شب، پرنده‌ای سیاه آواز می‌خواند یا شاید ستاره‌ای در آسمان درخشان بود.
همی رفت پیش جم آن سعتری
چمان بر چمن همچو کبک دری
هوش مصنوعی: در حال حرکت به سمت جم، آن فردی که با آرامش و ناز قدم می‌زده، در چمنزار مانند یک کبک دری جلوه‌گری می‌کرد.
چو سروی که با ماه همسر بود
بر آن مه بر از مشک افسر بود
هوش مصنوعی: به مانند درخت سروی که همسری با ماه دارد، آن مه در سرش تاجی از مشک دارد.
سرگیس در پای چنبر کشان
خم زلف بر باد عنبرفشان
هوش مصنوعی: سرگیس (موی پریشان) در پای گرداب چنبر (حلقه‌ای از مو) خماره زلف را به طرز زیبا و دلنشینی در بادهای معطر رها می‌کند.
رسیدند زی آبگیری فراز
زده کله زرّ بفت از فراز
هوش مصنوعی: به کنار آب آمدند و سر را به سمت آسمان بلند کردند و درخشش طلا را از بالای سر مشاهده کردند.
کیانی نشستنگهی دلپذیر
گزیدند بر گوشهٔ آبگیر
هوش مصنوعی: کیانیان در جایی آرام و دلپذیر جمع شده‌اند و در کنار آبگیر نشسته‌اند.
کنیزان گلرخ فراز آمدند
همه پیش جم در نماز آمدند
هوش مصنوعی: دختران زیبا با چهره‌های گلگون به سمت جم (پادشاه) آمدند و همه در حال نماز خواندن بودند.
پرستنده دختر به آیین خویش
ز خوالیگران خوان و می خواست پیش
هوش مصنوعی: دختر پرستنده به روش خود، از خادمانخانه خواست تا پیش او بیایند و برایش می بنوشند.
جم اندیشه از دل فراموش کرد
سه جام می از پیشِ نان نوش کرد
هوش مصنوعی: جمع کردن افکار و دل را کنار گذاشت و سه جام شراب پیش از نان نوشید.
ز دادار پس یاد کردن گرفت
به آهستگی رأی خوردن گرفت
هوش مصنوعی: پس از یاد خداوند، به آرامی در مورد مسائل فکر کردن را آغاز کرد.
نه بنشسته از پای و نه نیز مست
همی خورد کش لب نیالود و دست
هوش مصنوعی: نه کسی نشسته و بی‌حرکت است و نه کسی که مست شود و می‌نوشد، چرا که لب او به هیچ چیز آلوده نیست و دستش نیز به چیزی نخورده است.
از اورنگ و آن بازو و برز و چهر
فرومانده بُد دختر از روی مهر
هوش مصنوعی: دختر از روی محبت و عشق، از بینی و زیبایی خویش، به واسطه ویژگی‌هایی چون زیبایی و قدرت، در نهایت گرفتار و تحت تأثیر قرار گرفته بود.
همی دید کش فرّ و برزکییست
ولیکن ندانستش از بن که کیست
هوش مصنوعی: او دید که فرّ و زیبایی در او وجود دارد، اما ندانست که این زیبایی از کجا نشأت گرفته و چه کسی است.
به دل گفت شاهیست این پر خرد
کزینسان نشست از شهان در خورد
هوش مصنوعی: دل به خود گفت که این فرد با دانش و بینش بالا، شایسته مقام سلطنت است؛ چرا که از میان دیگر پادشاهان، او برتری دارد.
ز لؤلؤ و بیجاده بگشاد بند
برآمیخت شنگرف و گوهر به قند
هوش مصنوعی: با گشودن بند، زیبایی‌ها و جواهرات در هم آمیخته شدند و این ترکیب ارزشمند به روشی دلپذیر و شیرین برای انسان‌ها نمایان شد.
به جم گفت می دوست داری مگر
که جز می تو چیزی نخواهی دگر
هوش مصنوعی: به جم گفت: آیا تو دوست داری می را، یا چیزی غیر از می نخواهی؟
هم از پیش نان با می آراستی
هم از در برون جام می خواستی
هوش مصنوعی: تو هم از قبل با نان و نوشیدنی سفره را آراسته‌ای و هم از بیرون تمام تلاش‌ات این است که لیوانی از نوشیدنی بیاوری.
جمش گفت دشمن ندارمش نیز
شکیبد دلم گر نیابمش نیز
هوش مصنوعی: جمش می‌گوید که من دشمنی ندارم و حتی اگر نتوانم به خواسته‌ام برسم، دلم صبور است و تحمل می‌کند.
به اندازه به هرکه او می خورد
که چون خوردی افزون بکاهد خرد
هوش مصنوعی: به هر کسی به اندازه‌ای که می‌خورد، باید توجه کرد، چون وقتی که افراد بیشتر از حد نیاز خود می‌خورند، خرد و عقلشان تحلیل می‌رود.
عروسیست می شادی آیین او
که شاید خرد داد کابین او
هوش مصنوعی: عروسی است که خوشحال است و این شادی نشانه‌ دیگری دارد، که شاید دانشی به او داده شده که مهریه‌اش را مشخص کند.
به زور آنکه با باده کستی کند
فکندست هرگه که مستی کند
هوش مصنوعی: اگر کسی با نوشیدنی به شور و شوقی برسد، هر بار که حال مستی پیدا کند، این حالت را تجربه می‌کند.
ز دل برکشد می تف درد و تاب
چنان چون بخار از زمین آفتاب
هوش مصنوعی: دل را می‌برد و از درد و بی‌تابی رهایی می‌بخشد، مانند بخاری که از زمین در زیر تابش آفتاب بلند می‌شود.
چو بیدست و چون عود تن را گهر
می آتش که پیدا کندشان هنر
هوش مصنوعی: انسان مانند بید نرم و انعطاف‌پذیر است و همچون عود در آتش می‌سوزد تا گوهر وجودش نمایان شود. هنر و استعدادهای او در شرایط سخت و دشوار به ظهور می‌رسند.
گهر چهره شد آینه شد نبید
که آید درو خوب و زشتی پدید
هوش مصنوعی: چهره به مانند یک جواهر درخشان شده و آینه‌ای است که در آن خوبی‌ها و زشتی‌ها نمایان می‌شود.
دل تیره را روشنایی میست
که را کوفت غم ، مومیایی میست
هوش مصنوعی: دل تیره و غمگین مانند مومیایی است که در آن روشنایی و امیدی وجود ندارد. حضور غم در این دل، مانند پوششی سفت و سخت است که اجازه نمی‌دهد نور و روشنی به آن برسد.
به دل می کند بددلان را دلیر
پدید آرد از روبهان کار شیر
هوش مصنوعی: بددلان را دلیر می‌کند و از بیننده‌های ترسو، کار شجاعان را به تصویر می‌آورد.
به رادی کشد زفت و بد مرد را
کند سرخ لاله رخ زرد را
هوش مصنوعی: رادی به شوق می‌آورد و مرد بد را شرمنده می‌کند، در حالی‌که گل لاله با رنگ سرخش، چهره زرد او را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
به خاموش چیره زبانی دهد
به فرتوت زور جوانی دهد
هوش مصنوعی: کسی که زبانش خاموش و آرام است، می‌تواند بر دیگران تأثیر بگذارد و به افراد پیر و ناتوان نیروی جوانی ببخشد.
خورش را گوارش می افزون کند
ز تن ماندگی ها به بیرون کند
هوش مصنوعی: غذاهایی که می‌خوریم، به هضم و جذب بهتری کمک می‌کنند و بدن را از مواد زائد و بی‌استفاده پاک می‌سازند.
بدم مانده راه و می خوردنم
بدان بد که تا ماندگی بفکنم
هوش مصنوعی: من در حال تلاش برای از بین بردن حال ناخوشایند خود هستم و می‌خواهم با نوشیدن، این احساس را فراموش کنم تا از این وضعیت رهایی یابم.
تو می ده مگو کاین چسان و آن چراست
مبر مهر بر بیش و کم کژ و راست
هوش مصنوعی: تو چیزی نگو درباره اینکه چطور است یا چرا چنین است. محبتت را بر کم و زیاد و درست و نادرست متمرکز نکن.
خورش باید از میزبان گونه گون
نه گفتن کزین کم خور و زآن فزون
هوش مصنوعی: غذا باید از طرف میزبان متنوع و مختلف باشد، نه اینکه به افراد بگویند کمتر بخورند یا بیشتر نخورند.
خورش گر بود میهمان را زیان
پزشکی نه خوب آید از میزبان
هوش مصنوعی: اگر خورش به میهمان ضرر برساند، بهتر است که میزبان از ارائه‌ی آن بپرهیزد، حتی اگر پزشک بودن خوب باشد.
همان گه گمان برد دختر ز مهر
که اینست جمشید خورشید چهر
هوش مصنوعی: در همین لحظه، دختر فکر می‌کند که این شخص، جمشید با چهره‌ی درخشان مانند خورشید است.
بدان روزگار آنکه بود از شهان
که فرمان ضحاک جست از جهان
هوش مصنوعی: در آن زمان، کسی که از پادشاهان بود و به دنبال قدرت ضحاک می‌گشت، از دنیا خارج شد.
همه چهر جم داشتند آشکار
به دیبا و دیوارها بر نگار
هوش مصنوعی: همه چهره‌ها زیبایی خاصی داشتند که بر روی پارچه و دیوارها به خوبی نمایان بود.
بدان تا هر آنجا که پیکرش بود
گر آید بدانند و گیرند زود
هوش مصنوعی: هر جا که آن شخص حضور داشته باشد، دیگران به سرعت متوجه او خواهند شد و او را خواهند شناخت.
همین دلبر آگه بُد از کم و بیش
که جم را چه آمد ز ضحاک پیش
هوش مصنوعی: این محبوب معشوق از همه چیز آگاه بود، که چه رازی بر جم در برابر ضحاک قرار گرفت.
بدش پارهٔ پرنیان کبود
نگاریده جمشید بر تار و پود
هوش مصنوعی: بدن دلبر لباسی از پارچهٔ جادویی و زیبا به تن دارد که نشان دهندهٔ برتری و زیبایی اوست.
پژوهش همی کرد و نگشاد راز
چنین تا ز خوان اسپری گشت باز
هوش مصنوعی: او تلاش می‌کرد و نتوانست راز این موضوع را کشف کند، تا اینکه از سفر خوانی بازگشت.
از آن پس به آب گل و بوی خوش
بشستند دست و نشستند کش
هوش مصنوعی: پس از آن، با آب و عطر خوش، دست‌های خود را شستند و نشسته‌اند.
هم اندر زمان بر کله زرنگار
ز بگماز و رامش گرفتند کار
هوش مصنوعی: در اینجا، اشاره به زمانی است که افرادی با ظرافت و زیرکی در حال انجام فعالیت یا کاری مهم هستند. آن‌ها به طور هوشمندانه و با مهارت، وضعیت را به کنترل خود درآورده و به دستاوردی می‌رسند.
بر آورد رامشگر کابلی
رهِ رود با خامهٔ زابلی
هوش مصنوعی: کابلی نوازنده‌ای به راه افتاده است و آهنگ زندگی را با هنرش به تصویر می‌کشد و در این مسیر، نقش و نگاری زیبا را که نمایانگر زیبایی‌های زابل است، با دستانش خلق می‌کند.
هوا ابر بست از بخور عبیر
بخندید بمّ و بنالید زیر
هوش مصنوعی: هوا با ابرها پوشیده شده و بوی عطر خوشی در فضا پیچیده است. در این حال، گل‌ها شاداب شده و به شادی و ناله در زیر این آسمان ابری پرداخته‌اند.
پرستار صف زد دو صد ماهروی
طرازی بتانِ طرازیده موی
هوش مصنوعی: پرستار صفی از زیبایان را ترتیب داد که موهای زیبا و خاصی دارند.
همه طوق دار و همه حُله پوش
به شمشاد مشک و به بیجاده نوش
هوش مصنوعی: همه افرادی که در جامعه هستند، خود را زینت کرده و به زیبایی آراسته‌اند، مثل زینتی که بر گردن می‌آویزند و لباس‌های زیبا که به تن دارند، به مانند گیاهانی با برگ‌های خوش رنگ و عطرهای دل‌انگیز.
چه با ناز و شادی چه با بوی و رنگ
چه با عود و مجمر چه با نای و چنگ
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی می‌پردازد که انسان می‌تواند با زیبایی‌های مختلف زندگی را تجربه کند. در اینجا به ناز و خوشحالی، عطر و رنگ، عود و بخور، و سازهایی مانند نای و چنگ اشاره شده است. همه‌ این‌ها نمادهایی از لذایذ و زیبایی‌های زندگی هستند که می‌توانند روح و جان را شاداب کنند.
هنوز از زمانی فزون شادکام
نپیموده بد شاه با ماه جام
هوش مصنوعی: هنوز مدت زیادی نگذشته است که خوشبختی و شادکامی به سراغ شاه و ماه نرفته است.
که جفتی کبوتر چو رنگین تذرو
به دیوار باغ آمد از شاخ سرو
هوش مصنوعی: دوتا کبوتر که رنگین و زیبا هستند، بر روی دیوار باغ نشسته‌اند و از شاخه درخت سرو آمده‌اند.
نر و ماده کاوان ابر یکدیگر
به کشی کرشمه کن و جلوه گر
هوش مصنوعی: نر و ماده در آغوش هم، برای همدیگر زیبا و فریبنده می‌رقصند و خود را به نمایش می‌گذارند.
فروهشته پَر گردن افراخته
چو نایی دم اندر گلو ساخته
هوش مصنوعی: پرهایی که به پایین آویزان شده‌اند، مانند نی که در گلو دم می‌زند، نشان دهندهٔ حالتی هستند که به سمت بالا ایستاده‌اند.
به هم هر دو منقار برده فراز
چو یاری لب یار گیرد به گاز
هوش مصنوعی: هر دو پرنده به هم نزدیک شده‌اند و مانند دو یار که در کنار هم هستند، لب به گفتگو و محبت می‌زنند.
پریرخ به شرم آمد از روی جم
ز بس ناز آن دو کبوتر به هم
هوش مصنوعی: زیبایی و ناز آن دو کبوتر باعث شد که پری با شرم از چهره جم فاصله بگیرد.
به خنده لبان نقطه میم کرد
شباهنگ در میم دونیم کرد
هوش مصنوعی: شباهنگ با لبخندش، مانند نقطه‌ای بر روی حرف میم، زیبایی و شادابی را به تصویر کشید.
ز ترک چگل خواست چینی کمان
به جم گفت کای نامور میهمان
هوش مصنوعی: ترک چگل از کمان چینی خواسته است و به جم می‌گوید: ای مهمان معروف، تو چه بزرگ و مشهور هستی.
ازین دو کبوتر شده جفت گیر
کدامست رایت که دوزم به تیر
هوش مصنوعی: کدام یک از این دو کبوتر جفت شده است که من به آن تیر بزنم؟
بدو گفت جمشید کای کش خرام
نزیبد ز تو این سخنهای خام
هوش مصنوعی: جمشید به او گفت: ای کسی که با ناز حرکت می‌کنی، این حرف‌های ناپخته و خام به تو نمی‌آید.
از آهو سخن پاک و پردخته گوی
ترازو خرد سازش و سخته گوی
هوش مصنوعی: سخن از آهو به شنونده منتقل می‌شود که نماد زیبایی و لطافت است. آنچه که گفته می‌شود، باید متناسب با اندازه و قضاوت عقل باشد و در عین حال، از پیچیدگی و سختی به دور باشد. این نوع بیان به گونه‌ای است که جذاب و دلنشین باشد.
تو هستی زن و مرد من پس نخست
ز من باید انداز فرهنگ جست
هوش مصنوعی: تو همسر من هستی و باید ابتدا از من بیاموزی و راه و رفتار را از من یاد بگیری.
زن ارچه دلیرست و بازور دست
همان نیم مردست هر چون که هست
هوش مصنوعی: زن هرچند که دلیر و قوی باشد، در نهایت مانند نیمه‌ای از مرد است، هرچند که تواند.
زنان را ز هر خوبی و دسترس
فزونتر هنر پارساییست بس
هوش مصنوعی: زنان به خاطر ویژگی‌های خوب و دسترسی‌هایی که دارند، هنری برتر به نام پارسایی دارند.
هنرها ز زن مرد را بیشتر
ز زن مرد بد در جهان پیشتر
هوش مصنوعی: هنرها و مهارت‌ها بیشتر از آن که از مردان نشأت بگیرد، از زنان سرچشمه می‌گیرند و در جهان، تأثیر بیشتری دارند.
سزا آن بُدی کز نخستین کنون
مرا کردی اندر هنر آزمون
هوش مصنوعی: از ابتدای کار، شایسته بود که حالا من را در هنر امتحان می‌کردی.
به من دادی این تیر و چرخ اندکی
کز این دو کبوتر بیفکن یکی
هوش مصنوعی: به من این عشق را هدیه دادی و اکنون می‌خواهم از این دو عاشق (کبوتر) یکی را رها کنم.
که تا من فکندی یکی را ز پای
مگر پوزش آوردمی هم به جای
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که من همیشه در تلاش بوده‌ام تا عذرخواهی کنم و مسئولیت کارهایی که انجام داده‌ام را بپذیرم، حتی اگر باعث ناراحتی کسی شده باشم.
دلارام را بر رخ از شرم کی
سمن لاله شد لاله لؤلؤ ز خوی
هوش مصنوعی: دلارام با شرم بر چهره‌اش، چقدر شبیه گل لاله شده است، گلی که درخشش مانند مروارید دارد.
شدش خستو آن ماه و خواهش نمود
نهادش کمان پیش و پوزش فزود
هوش مصنوعی: ماه خسته شد و از کسی خواست که کمانی را به جلو بگذارد و از او عذرخواهی کرد.
به یادش یکی جام جم در کشید
پس آن چرخ کین را به زه بر کشید
هوش مصنوعی: به یاد او یک جام زرین پر از شراب نوشید و سپس آن زندگی پر از رنج و غم را به چنگال قدرت خود کشید.
بگفت ار دو بال و پر ماده راست
بدوزم پس آن کم خوش آید مراست
هوش مصنوعی: اگر دو بال و پر از جنس مناسب بدوزم، پس آن به من خوشایند خواهد بود.
بدین در مراد جم آن ماه بود
همان ماه معنیش دریافت زود
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از فردی است که به درگاه شخصی مهم و با منزلت به نام جم می‌رود. این فرد به زودی متوجه می‌شود که ماهی در آنجا حضور دارد که نماد زیبایی و عشق است. از این تعامل، مفاهیم عمیق و معانی والایی نصیب او می‌شود.
خدنگ از خم چرخ برکرد شاه
به زخم کبوتر ز صد گام راه
هوش مصنوعی: شاه تیر خود را از خم کمان آزاد کرد و به هدفی دقیق برخورد کرد، همچون زخم کبوتر از فاصله‌ای دور.
خدنگین الف از خم ی و دال
برون راند و بردوختش هر دو بال
هوش مصنوعی: خدای دل و جان از خم وجود، احساسات و افکار را بیرون آورد و هر دو بالش را به پرواز درآورد.
طپان ماده بفتاد و نر برپرید
بیامد همان جا که بد آرمید
هوش مصنوعی: ماده‌ی حیوان به زمین افتاد و نر به او نزدیک شد و به همان جایی آمد که ماده استراحت کرده بود.
به زابل نبد هیچ زورآزمای
که آن چرخ کردی به زه سرگرای
هوش مصنوعی: در زابل هیچ نیرویی برای مبارزه وجود ندارد، چون آن گردونه (چرخ) به زودی تو را در خود غرق می‌کند.
بدانست دلدار کان ارجمند
بود پور طهمورث دیوبند
هوش مصنوعی: دلدار فهمید که آن شخص گرانقدر، فرزند طهمورث دیوبند است.
بسش آفرین خواند بر فر و هوش
به یادش یکی جام می کرد نوش
هوش مصنوعی: بسیار خوب است که در کنار زیبایی و هوش او، به یادش یک جام شراب نوشید.
بماند از گشاد و برش در شگفت
بیازید تیر و کمان برگرفت
هوش مصنوعی: چند سالی در انتظار و شگفتی بگذرد و در این زمان تیر و کمان را به دست بگیرد.
به پیلسته دیبای چین برشکست
به ماسورهٔ سیم بگرفت شست
هوش مصنوعی: پوشش زیبای چین را به طرز ماهرانه‌ای پارچه‌ای از طلا و نقره بافته‌اند که در دست گویندگان است.
گرین نر را گفت با جفت راست
کنم ، پس شوم جفت آن کم هو است
هوش مصنوعی: اگر نر به جفتش بگوید که می‌خواهم راست و مستقیم باشم، پس هم‌رنگ و هم‌جنس او می‌شود، اما او کم‌هوش است.
بدین معنی او شاه را خواست جفت
همان نیز دریافت جم کاو چه گفت
هوش مصنوعی: این عبارت به این معنی است که او از شاه خواست که به خواسته‌اش پاسخ دهد و در عین حال، جم نیز تأیید کرد که او چه داده است. به عبارت دیگر، این امر نشان‌دهنده‌ی تعامل و پذیرش بین افراد است.
گشاد از کمان بر کبوتر خدنگ
تنش چون نشانه فرو دوخت تنگ
هوش مصنوعی: چنانکه تیر از کمان رها می‌شود و به هدف می‌زند، تیرکمان از بدن کبوتر نیز به شدت می‌نشیند و او را هدف قرار می‌دهد.
ز تیر و کمان چون بپرداختند
به نوّی ز می کار بر ساختند
هوش مصنوعی: زمانی که تیر و کمان را از کار انداختند و آن را کنار گذاشتند، به تازگی به وسیله شراب و می ساختند و از آن لذت می‌بردند.
همه غم به باده شمردند باد
به جام دمادم گرفتند یاد
هوش مصنوعی: همه غم‌ها را به شراب واگذار کردند و با هر بار دمیدن باد، یاد گذشته را زنده کردند.
ز شادی همی در کف رود زن
شکافه شکافنده گشت از شکن
هوش مصنوعی: از خوشحالی، در دست من رود جاری شد و غنچه‌ها به خاطر این شادی شکفتند و گشوده شدند.
بت گلرخ از کار جمشید کی
در اندیشه رفته همی خورد می
هوش مصنوعی: شخصی با چهره زیبا و جذاب، که یادآور کارهای جمشید است، در حال نوشیدن شراب است و به آرزوها و افکارش در گذشته می‌اندیشد.
به ناسفته سی دُر که پیوسته داشت
همی سفته بیجاده را خسته داشت
هوش مصنوعی: به دُر و جواهر نایافته‌ای که همیشه در اختیارش بوده، او هیچ‌گاه خستگی و ناتوانی را تجربه نکرده است.
همان گه زن جادوی پرفسون
که بُد دایه مه را و هم رهنمون
هوش مصنوعی: در آن لحظه، زنی جادوگر و داستان‌ساز ظهور می‌کند که همواره راهنمایی برای ماه است و او را در آغوش گرفته است.
ز گلشن به باغ آمد از بهر سور
ببد خیره چون دید جم را ز دور
هوش مصنوعی: از گلستان به باغ آمد تا جشن و سرور را ببیند، وقتی از دور جمال جم را مشاهده کرد، حیران و شگفت‌زده شد.
به زابل زبان گفت کای مهر جوی
چنین میهمان چون فتادت بگوی
هوش مصنوعی: به زابل گفتند که ای جویای مهر، حالا که چنین مهمان به تو رسیده، از او بپرس چه چیز سبب آمدنش به نزد تو شده است.
درست از گمان من این شاه اوست
کش از دیرگه باز داری تو دوست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که این پادشاه همان کسی است که من در ذهنم تصور کرده‌ام، و تو باید از دوری و فاصله او را حمایت کنی.
ازو خواهدت داد یزدان پسر
نشان داده ام ز اخترت سر به سر
هوش مصنوعی: خداوند تو را خواهد داد، پسرم، من نشانی از سرنوشت تو را از ستاره‌ها نشان داده‌ام.
بُد از مهر جم شیفته ماه چهر
فزون شدش ازین مژده بر مهر مهر
هوش مصنوعی: عشق و محبت جمشید به ماه چهره، باعث شد که شوق و اشتیاقش بیشتر از قبل شود و این خبر خوش به او هدیه‌ای از جانب مهر و محبت بود.
بدو گفت ارایدو نکه این هست راست
ز یک آرزویم دو شادی بخاست
هوش مصنوعی: او به او گفت: اگر بخواهی، این حقیقت را بپذیر که از یک آرزو، دو شادی به دست آمد.
چو امید دادی نباشم به درد
که امید نیکو به از پیش خورد
هوش مصنوعی: وقتی به من امید دادی که در دچار درد و رنج نباشم، بدان که امید زیبا و خوب، ارزش بیشتری دارد تا اینکه در گذشته کاملاً معذب باشم.
رو آن پرنیان کبود ایدر آر
که هست از برش چهره جم نگار
هوش مصنوعی: برای تو آن پارچه‌ی نرم و زیبا را بیاور که بر رویش چهره‌ی زیبای جم نقش بسته است.
چنان این سخن دار در دلت راز
که دلت ار بجوید نیابدش باز
هوش مصنوعی: این حرف را چنان در قلبت نگه‌دار که اگر قلبت بخواهد آن را پیدا کند، نتواند دوباره به آن دسترسی پیدا کند.
بشد دایه و آن نیلگون پرنیان
بیآورد و بنهاد اندر میان
هوش مصنوعی: دايه‌اي آمد و آن پارچه‌ي آبيِ نرم و زیبا را آورد و در وسط گذاشت.
تو گفتی که بر چرخ خورشید بود
نه بر پرنیان چهر جمشید بود
هوش مصنوعی: تو گفتی که خورشید بر آسمان درخشان است و نه اینکه چهره جمشید از پارچه‌ای نرم و لطیف ساخته شده باشد.
چو آن پیکر پرنیان دید شاه
دژم گشت هر چند کردش نگاه
هوش مصنوعی: زمانی که شاه آن بدن زیبا و نرم را دید، غمگین و ناراحت شد، هرچند که مدتی به او نگاه کرد.
همی خویشتن را به چهر و به ساز
ازاو جز به جنبش ندانست باز
هوش مصنوعی: او تنها به ظاهر و رفتار خود توجه دارد و جز به تحرک و حرکت، چیزی از خود نشان نمی‌دهد.
یکی آینه داشت گفتی به پیش
همی دید روشن در او چهر خویش
هوش مصنوعی: یک نفر آینه‌ای داشت که وقتی به آن نگاه می‌کرد، چهره خود را به وضوح در آن مشاهده می‌کرد.
به یاد آمدش تاج و تخت شهی
کزو کرد بد خواه ناگه تهی
هوش مصنوعی: یاد تاج و تخت شاهی به ذهنش آمد که ناگهان برچیده شد و دیگر هیچ نشانی از آن نماند.
دلش گشت دریای درد از دریغ
شدش دیدگان ژاله بارنده میغ
هوش مصنوعی: دلش پر از غم و اندوه شد و اشک‌هایش مانند باران می‌بارید.
دو جزعش ز در هر زمان رشته بست
گهی بر شبه ریخت و گه بر جمست
هوش مصنوعی: دو جزع او در هر زمان به هم پیوسته است، گاهی بر سایه‌ای افتاده و گاهی بر زمین.
فغ ماهرخ گفت کای ارجمند
درین پرنیان از چه ماندی نژند
هوش مصنوعی: ماه‌روی زیبا به شخصی با احترام می‌گوید: "چرا در این لباس زیبا و گران‌بها، ناراحت و غمگین به نظر می‌رسی؟"
که دلشادی و می گساری همی
چرا غم خوری و اشک باری همی
هوش مصنوعی: چرا در حالی که می‌توانی شاد باشی و از زندگی لذت ببری، غمگین هستی و اشک می‌ریزی؟
مگر میزبانت دلارای نیست
به نزدیک ما امشبت رای نیست
هوش مصنوعی: آیا میهمان تو دلارا نیست که امشب نزد ما نمی‌آیند؟
کی نامور گفت کای ماهروی
نه مردم بود هرکه نندیشد اوی
هوش مصنوعی: آنکه به زیبایی و جذابیت تو نگاه نمی‌کند، هرگز انسان کاملی نیست و نمی‌تواند به درستی تو را بشناسد.
گرستن به هنگام با سوز و درد
به از خندهٔ نابهنگام سرد
هوش مصنوعی: گرفتن درد و رنج در زمان مناسب بهتر از این است که در زمانی نامناسب بخندی.
اگر چند پویی و جویی بسی
ز گیتی بی انده نیابی کسی
هوش مصنوعی: اگر به دنبال ثروت و مال و منال باشی، با این حال از دنیا کسی را پیدا نخواهی کرد که بدون غم و اندوه زندگی کرده باشد.
تو ویژه دو کس را ببخشای و بس
مدان خوار و بیچاره تر زین دو کس
هوش مصنوعی: تو فقط دو نفر را مورد عفو قرار بده و بیشتر از این، هیچ کس را خوار و درمانده‌تر از این دو نفر ندان.
یکی نیک دان بخردی کز جهان
زبون افتد اندر کف ابلهان
هوش مصنوعی: یک فرد دانا و خردمند می‌داند که چگونه در دنیایی که زبان‌زده و بی‌معنا شده، حقیقت به دست نادانان و بی‌خردان می‌افتد.
دگر پادشاهی که از تاج و تخت
به درویشی افتد ، شود شوربخت
هوش مصنوعی: اگر پادشاهی از مقام و جایگاه خود به فقر و درویشی بیفتد، به بدبختی دچار می‌شود.
ازین پرنیان زان دلم شد دژم
که دیدم بر او چهرهٔ شاه جم
هوش مصنوعی: به خاطر دیدن چهرهٔ شاه جم، دلم از این پرنیان ناراحت و گرفته شد.
به یاد آمدم فرّ و فرهنگ اوی
بزرگی و دیهیم و اورنگ اوی
هوش مصنوعی: یاد او و شکوه و فرهنگش برایم زنده شد، همچنین تاج و تختش.
ز خویِ بدِ چرخ ماندم شگفت
که مهر از چنان شه چرا برگرفت
هوش مصنوعی: از ویژگی‌های ناسازگار زندگی حیرت‌زده‌ام که چرا خورشید از چنین پادشاهی حمایت می‌کند.
یکی زشت را کرد گیتی خدیو
که از کتف مارست و از چهره دیو
هوش مصنوعی: در این جهان، فردی زشت و ناپسند وجود دارد که ظاهری شبیه به مار و چهره‌ای مانند دیو دارد.
که داند کنون کاو بماند ار بمرد
بدرّید شیر ار پلنگش ببرد
هوش مصنوعی: چه کسی می‌داند که اکنون چه کسی باقی خواهد ماند؟ اگر کسی بمیرد، مانند این است که شیر درنده یا پلنگ او را بگیرد و از خود دور کند.
فزون زان ستم نیست بر رادمرد
که درد از فرومایه بایدش خورد
هوش مصنوعی: بیش از این ظلمی بر مردان باارزش نیست که باید دردی را از افراد پست و بی‌ارزش تحمل کنند.
بر بخردان مرگِ والا سران
به از زندگانیّ بدگوهران
هوش مصنوعی: مرگ نیکان و خردمندان بهتر از زندگی پلیدان و چیزهای بی‌ارزش است.
ولیکن چنین است چرخ از نهاد
زمانه نه بیداد داند نه داد
هوش مصنوعی: اما چرخ دوران به همین شکل می‌چرخد و نه ظلمی می‌شناسد و نه عدلی.
زمین هست آماجگاه زمان
نشانه تن ما و چرخش کمان
هوش مصنوعی: زمین محل تجمع زمان است، نشانه‌ای از وجود ما و تغییرات روزگار.
ز زخمش همه خستگانیم و زار
نهانیم خون لیک درد آشکار
هوش مصنوعی: ز زخم او همه ما خسته و نزار هستیم و درد hidden داریم، اما این درد را به وضوح به نمایش می‌گذاریم.
بگفت این و شد بر رخ اشکش ز درد
چو سیم گدازیده بر زرّ زرد
هوش مصنوعی: او این را گفت و اشک‌هایش از درد بر چهره‌اش ریخت، مانند نقره‌ای که بر زر زرد ذوب می‌شود.
به رخ دلبر از درد شد چون زریر
مژه ابر کرد و کنار آبگیر
هوش مصنوعی: از شدّت غم و درد، چهره‌ام به رنگ زردی درآمد و مانند ابرها، مژه‌هایم را در کناره‌ی آبگیر پوشاندم.
ز بادام سرمه به مرجان خرد
گهی ریخت و گاهی به فندق سترد
هوش مصنوعی: درخت بادام، دانه‌هایش را گاه به رنگ سیاه و گاه به رنگ قهوه‌ای روشن در می‌آورد. این دانه‌ها می‌توانند به زیبایی و با طراوت خاصی زینت بخش شوند، اما در عین حال، ممکن است ضعیف و آسیب‌پذیر نیز باشند.
هرآنکس که پیرامنش بُد براند
خود و دایه جادو و شاه ماند
هوش مصنوعی: هر کسی که در اطرافش افرادی با ویژگی‌های خاص و تاثیرگذار باشد، می‌تواند خود را از آن‌ها جدا کند و به بهشت و قدرت برسد.
چو پر دَخته شد جای بر پای خاست
نیایش کنان گفت کای شاه راست
هوش مصنوعی: وقتی که پرچم در جای خود نصب شد، او به پا ایستاد و با نیایش گفت: ای پادشاه راستین.
خرد بر دلم راز چونین گشاد
که هستی تو جمشید فرخ نژاد
هوش مصنوعی: دانش و حکمت در دل من رازی را فاش کرده است که وجود تو مانند جمشید، پادشاه خوشبخت و نیک سرشت است.
ز مهر تو دیریست تا خسته ام
به بند هوای تو دل بسته ام
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که به خاطر عشق تو خسته و در بند آرزوی تو هستم.
نگار تو اینک بهار منست
برین پرنیان غمگسار منست
هوش مصنوعی: عزیزم، اکنون بهار زندگی من است و بر روی این پارچه نرم، نماد غم‌های من به شمار می‌آید.
همین بود کام دلفروزیم
که روزی بود دیدنت روزیم
هوش مصنوعی: این فقط یک آرزوی خوش است که روزی بتوانم تو را ببینم و این دیدار، برای من شادی و خوشحالی به ارمغان بیاورد.
تراام کنون گر پذیری مرا
بر آیین به جفت گیری مرا
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی من را بپذیری، به سوی من بیا و با من هم‌راستا شو.
دهم جان گر از دل به من بنگری
کنم خاک تن تا به بسپری
هوش مصنوعی: اگر جانت را از دل به من بنگری، خاک وجودم را به تو تقدیم می‌کنم.
همی گفت و ز نرگسان سیاه
ستاره همی ریخت بر گرد ماه
هوش مصنوعی: او همواره می‌گفت و از گل‌های نرگس سیاه، ستاره‌ها به دور ماه می‌ریخت.
جهاندار گفت ار تو را جم هواست
نی ام من، وگر مانم او را رواست
هوش مصنوعی: جهاندار گفت اگر تو آرزوی سلطنت و قدرت جم را داری، پس من در این زمینه برای تو مناسب نیستم و اگر هم من باقی بمانم، این برای او مناسب و جایز خواهد بود.
همانند بس یابی این مردمان
ولیکن درستی نباشد همان
هوش مصنوعی: شما ممکن است در میان مردم زیادی مثل آن‌ها را ببینید، اما همه‌ی آن‌ها راست‌گو نیستند.
نه هر آهوی را بود مشک ناب
نه از هر صدف دُرّ خیزد خوشاب
هوش مصنوعی: هر آهویی نمی‌تواند مشک خالصی داشته باشد و از هر صدفی هم مرواید زیبا و گرانبها به دست نمی‌آید.
گمانی نکو بردی ای دلپذیر
ولیکن گمانت کمان بُد نه تیر
هوش مصنوعی: عزیز دل، گمان خوبی درباره من داری، اما بدان که گمان تو مانند کمان است و نه تیر.
به من برمنه نام جم بی سپاس
مرا نام ماهان کوهی شناس
هوش مصنوعی: به من نگو که من مانند جم بی‌سپاس هستم، بلکه از من بپرس که نام کوه ماهان چیست.
چنین داد پاسخ بُت دل گسل
که خورشید پوشید خواهی به گل
هوش مصنوعی: دل سنگی و بی‌روح، در پاسخ به درد و آلام، می‌گوید: وقتی خورشید خود را پشت ابر پنهان کرده، تو هم می‌خواهی در غم و غصه بمانی و خود را در بند گل و گیاه بگذاری؟
که گوید به گیتی که ماهان توی
که جمشید خورشید شاهان توی
هوش مصنوعی: کیست که بگوید در این دنیا، تو مانند ماهی و جمشید، شاه خورشیدها هستی؟
نهان گر کند شاه نام و گهر
نماند نهان زیب شاهیّ و فَر
هوش مصنوعی: اگر کسی پادشاهی را به طور پنهانی از دیگران بپرستد و به او توجه نکند، زیبایی و ارزش آن مقام پادشاهی پنهان می‌ماند و از میان می‌رود.
گر از ابر دیدار گیتی فروز
بپوشد ، نماند نهان نور روز
هوش مصنوعی: اگر ابرها بر روی درخشش زمین بپوشند، دیگر هیچ نوری از روز پنهان نخواهد ماند.
ترا دام و دَد بازداند به مهر
چه مردم بود کِت نداند به چهر
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو به مانند دامی است که از خطرات و مشکلات دور می‌سازد. چه کسی می‌تواند به چهره‌ی تو پی ببرد و ارزش تو را درک کند؟
گوا بر نکو پیکر تو دُرست
همین پرنیان بس که در پیش تست
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که زیبایی ظاهری و مشخصات خوب شخصی که توصیف می‌شود، به قدری برجسته است که حتی پارچه‌ای نرم و زیبا در مقایسه با او بی‌ارزش است. در واقع، این سخن از عظمت و جذابیت فرد مورد نظر حکایت می‌کند.
مرا این زن پیر چون مادرست
یکی چابک اندیش کندا گرست
هوش مصنوعی: این زن پیر برای من همانند مادر است و از آنجا که فکرش بسیار تیز و باهوش است، همواره به خوبی به من کمک می‌کند.
به هر دَم زدن زین فروزنده هفت
بگوید که اندر دَه و دو چه رفت
هوش مصنوعی: هر لحظه از این درخشان و پرنور هفت می‌گوید که در دَه و دو چه اتفاقی افتاد.
نمودست رازت به من سر به سر
که باشد مرا از تو شه یک پسر
هوش مصنوعی: راز تو به طور کامل برای من روشن شده است، به طوری که حالا من از تو احساس پدری می‌کنم.
ز پیوند یاری چه گیری کنار
که سروت بود پیش و مه در کنار
هوش مصنوعی: اگر به دوستی که در کنار توست توجه کنی، ممکن است متوجه شوی که او از زیبایی‌ها و جذابیت‌هایی بهره‌مند است که کم‌یاران ندارند.
نگاری نخواهی بهشتی سرشت
که با روی او باشی اندر بهشت
هوش مصنوعی: اگر کسی زیبایی و خوشبویی را در دنیا نداشته باشد، نمی‌تواند در بهشت از آن لذت ببرد، حتی اگر بهشت را تجربه کند.
به خوبی بتان پیشکار من اند
به مردی سواران شکار من اند
هوش مصنوعی: بتان به زیبایی و ناز، خدمتگزار من هستند و دلیران به مانند سوارانی، شکار من محسوب می‌شوند.
ز خوشیّ و خوی و خردمندیم
بهانه چه داری که نپسندیم
هوش مصنوعی: از خوشی و ویژگی‌ها و عقل ما چه دلیلی داری که نپسندیم؟
مَده روز فَرخ به روز نژند
ز بهر جهان دل در اندُه مبند
هوش مصنوعی: روز شاد را مدح کن و در روزهای ناخوشی به خاطر دنیا دلت را در غم نگذار.
جهان دام داریست نیرنگ ساز
هوای دلش چینه و دام آز
هوش مصنوعی: دنیا مانند دام‌هایی است که برای فریب ساخته شده‌اند، و آرزوهای قلبی انسان‌ها مانند تله‌هایی است که باعث گرفتار شدن می‌شوند.
کشد سوی دام آنکه شد رام او
کُشد پس چو آویخت در دام او
هوش مصنوعی: هرکس که عاشق شده و به کسی وابسته است، به تدریج به سمت آن شخص کشیده می‌شود و وقتی در دام عشق گرفتار شد، ممکن است خود را تسلیم آن رابطه کند.
از آن او بجایست و ما برگذار
که چون ما نکاهد وی از روزگار
هوش مصنوعی: ما باید آن را به درستی برگزار کنیم، زیرا آنچه از اوست هیچگاه از بین نمی‌رود و ما که هستیم ممکن است کم‌کم کم‌نور شویم.
پسِ پیری از ما ببرّد روان
چو او پیر شد بازگردد جوان
هوش مصنوعی: وقتی که انسان به پیری نزدیک می‌شود، روحش از او جدا می‌شود و وقتی که او پیر شد، دوباره جوانیش برمی‌گردد.
تو تا ایدری شاد زی غم مخور
که چون تو شدی باز نایی دگر
هوش مصنوعی: شما تا زمانی که زنده‌اید و شاد هستید، نباید نگران غم‌ها باشید، زیرا وقتی که به زندگی پایان دهید، دیگر شادکام نخواهید بود.
به امروز ما باز کی در رسیم
که تا پیش تازیم پیش از پسیم
هوش مصنوعی: آیا روزی خواهد رسید که بتوانیم به جلو پیش برویم و از عقب‌ماندگان جلوتر باشیم؟
بگفت این و گلبرگ پرژاله کرد
ز خونین سر شک آستین لاله کرد
هوش مصنوعی: او گفت این را و گلبرگ خود را به رنگ خون درآورد و آستین لاله را به نشانه‌ی درد و سوگ داد.
دو نرگس شدش ابر لؤلؤ فکن
به باران همی شست برگ سمن
هوش مصنوعی: دو گل نرگس مانند ابر لؤلؤ به باران می‌بارند و برگ‌های سمن را شستشو می‌دهند.
دل جَم ز بس خواهشش گشت نرم
نهان گفت کای گنج فرهنگ و شرم
هوش مصنوعی: دل به خاطر زیاد درخواست کردن او، نرم و آرام شد و در دل گفت: ای گنج فرهنگ و شرم.
از آن راز بیرون نیارم همی
که از جان به بیم ام نیارم همی
هوش مصنوعی: من به هیچ وجه این راز را فاش نخواهم کرد چرا که برای جانم خطرناک است.
هم از بخت ترسم که دمساز نیست
هم از تو که با زن دلِ راز نیست
هوش مصنوعی: من نگران بخت خودم هستم که به من کمک نمی‌کند و همچنین نگران تو هستم چون با تو نمی‌توانم به خوبی ارتباط برقرار کنم و اسرار دلم را با تو در میان بگذارم.
که مؤبد چنین داستان زد ز زن
که با زن دَرِ راز هرگز مزن
هوش مصنوعی: این شماره، توصیه‌ای دارد که به نظر می‌رسد درباره رازها و حواشی زندگی است. مؤبد به ما می‌گوید که نباید به زنان به عنوان افرادی برای افشای رازها و اطلاعات خصوصی اعتماد کرد. به بیان دیگر، بهتر است رازها و مسائل خصوصی را با کسی در میان نگذاریم که به تعهدات و وفاداری او مطمئن نیستیم.
سخن همچو مر غیست کش دام کام
نشیند به هر جا چو بجهد ز دام
هوش مصنوعی: سخن مانند پرنده‌ای است که وقتی در دام خوشی و لذت قرار می‌گیرد، در هر مکان نگه‌داری می‌شود. اما وقتی از آن دام بجهد، دیگر در هیچ‌جا نمی‌تواند بماند.
پدرت ار ز من گردد آگاه ، نیز
بود کِم شود دشمن از بهر چیز
هوش مصنوعی: اگر پدرت از حال من مطلع شود، دشمنی نیز به خاطر این موضوع کمتر خواهد شد.
به طمع بزرگی نگهدار دم
به ضحاکِ نا پاک بسپار دم
هوش مصنوعی: به امید دستیابی به مقام و بزرگی، جان خود را به ضحاکِ ناپاک بسپار.
کسی کش نه ترس از نکوهش نه غم
کند هر چه رای آیدش بیش و کم
هوش مصنوعی: کسی که نه از انتقاد می‌ترسد و نه از ناراحتی، هر چه به ذهنش برسد، بدون نگرانی انجام می‌دهد.
تهی دستی و ایمن از درد و رنج
بسی بهتر از بیم با ناز و گنج
هوش مصنوعی: نداشتن مال و ثروت و زندگی بدون مشکل و درد، خیلی بهتر از زندگی با ترس و نگرانی و در عین حال داشتن نعمت‌ها و دارایی‌هاست.
دلارام گفت ای شه نیک دان
نه هر زن دو دل باشد و ده زبان
هوش مصنوعی: دل آرام گفت: ای پادشاه نیکو! هر زنی همیشه دو دل و ده زبان ندارد.
همه کس به یک خوی و یک خواست نیست
ده انگشت مردم به هم راست نیست
هوش مصنوعی: هر کسی ویژگی‌ها و خواسته‌های خاص خود را دارد. حتی ده انگشت آدم‌ها نیز به صورت یکدست و مشابه نیستند.
به دارنده کاین آتش تیز پوی
دواند همی گرد این تیره گوی
هوش مصنوعی: آتش تیز و پرقدرتی که به سرعت حرکت می‌کند و در حال چرخیدن به دور این کره تاریک است، در دست کسی است که آن را در اختیار دارد.
که تا زنده ام هیچ نازارمت
برم رنج و همواره ناز آرمت
هوش مصنوعی: تا زمانی که زنده‌ام، هیچ دردی را از تو تحمل نمی‌کنم و همیشه سعی می‌کنم تو را سرگرم و شاد نگاه دارم.
چنان دارم این راز تو روز و شب
که با جان بود گر برآید ز لب
هوش مصنوعی: من آنقدر به راز تو فکر می‌کنم که اگر روز و شب هم به زبانی بیفتد، جانم را به خطر خواهد انداخت.
به گیتی ندانم پناه تو کس
همه دشمنندت ، منم دوست بس
هوش مصنوعی: در دنیا کسی را نمی‌شناسم که به تو پناه بیاورد، همه با تو دشمن‌اند، اما من تنها کسی هستم که دوستت دارم.
مرو ، با من ایدر بزی شادکام
نباید که جایی بمانی به دام
هوش مصنوعی: نرو، با من بیا اینجا، خوشحال باید بود که نباید در جایی بمانی و به دام بیفتی.
کرانیست دل خوش به نیکیّ خویش
گنه زو بود گر بد آیدش پیش
هوش مصنوعی: هیچ دلی حق ندارد به خوبی‌های خود مغرور باشد، زیرا اگر بدی از او بروز کند، آن خوبی‌ها بی‌اهمیت می‌شوند.
کرا بخت فرخ دهد تاج و گاه
چو خُرسند نبود ، درافتد به چاه
هوش مصنوعی: هر که بخت و اقبال خوبی داشته باشد، می‌تواند به مقام و جایگاه بلندی دست یابد، اما اگر خوشبختی نداشته باشد، به راحتی به زوال و سقوط دچار می‌شود.
همه کس پی سود باشد دوران
نخواهد کسی خویشتن را زیان
هوش مصنوعی: هر کسی به دنبال سود و منفعت خود است و در این میان، هیچ‌کس به فکر ضرر و زیان خود نیست.
ز بس لابه و مهر و سوگند و پند
ازو ایمنی یافت شاه از گزند
هوش مصنوعی: به خاطر درخواست‌ها و محبت‌ها و سوگندها و نصیحت‌ها، شاه از آسیب‌ها در امان ماند.
چنان دان که هود اندران روزگار
پیمبر بُد از داور کردگار
هوش مصنوعی: بدان که در آن زمان، پیامبری به نام هود وجود داشت که از سوی خداوند متعال فرستاده شده بود.
به آیین پیمانش با او ببست
به پیوند بگرفت دستش به دست
هوش مصنوعی: او به خاطر عهد و پیمانی که با او بسته بود، دستش را به دست او گذاشت و با هم پیوندی ایجاد کرد.

حاشیه ها

1392/01/31 14:03
امین کیخا

همخفت نخجیر یعنی همخواب جانوران شکاری

1392/01/31 14:03
امین کیخا

پری را به رخ کردی از دل بری رخ کردن یعنی ظاهر کردن

1392/01/31 14:03
امین کیخا

ماه ناکاسته یعنی ماه کامل بدر و واقعا جایی چنین کلمه ای ندیده ام باید افرین خواهد بدین مرد توس

1392/01/31 14:03
امین کیخا

ندانند امرغ مرد و نژاد یعنی مرد أمرغ و مرد با نژاد را از هم نمی شناسند و امرغ یعنی رذل و پست

1392/01/31 14:03
امین کیخا

سیه غژب انگور سیاه جدا شده از خوشه که چرخشت کنند پاشنگ هم پوزار و پای افزار است

1392/01/31 15:03
امین کیخا

کستی کند با باده یعنی با باده کشتی بگیرد و بستیزد و زیاد اشامد . زفت یعنی خسیس . اسپری سپری و طی شده اخری . کشی یعنی خوشی کش خرام یعنی خوشخرام. تذرو های کاوان یعنی کاونده یعنی کبک هایی که به هم ور میرفتند و می لاسیدند . جام دمادم یعنی جرعه نوشی کم و تند پیمانه گرفتن .

1392/01/31 15:03
امین کیخا

دام و دد متضادند در عین شباهت دام جانور tameو اهلی است و دد وحشی

1392/01/31 15:03
امین کیخا

کنداگر از کندا یعنی دانا و حکیم است اما کندا ور فردوسی در شاهنامه از کند یعنی دل اوری امده است در فارسی خوزستان کردی و لری گند بیضه است که مایه شجاعت دانسته شده بدین ترتیب و جند عربی سرباز از این واژه است

1392/01/31 15:03
امین کیخا

پیش از پس بودن گیراست . مثل شاگردی که در کلاس کم هو شان اول شود او هر چند ممتاز است اما به نوعی از دیگران پس است

1392/01/31 23:03
امین کیخا

همخفت نخجیر یعنی همخواب جانوران شکار شونده و کلا ددان که در نوشته نخستم شکاری تایپ شد و کوتاهی از سیستم پیشنهاد واژه رایانه ام بود با پوزش

1396/10/17 16:01

سلام
اکثرا فقط اشتباه تایپی صورت گرفته در بسیاری از بیت های شعرهایی که در گنجور قرار گرفته
گاها این اشتباهات کمی خواندن شعر رو سخت میکنه مخصوصا برای دوستانی که شاید از وزن عروضی اطلاعی نداشته باشند
بیت 12 مصرع دوم
چو هم خفت نخچیر "بر دشت" و کوه
هم نخچیر درست است و هم نخجیر
بیت شصت و چهار مصرع دوم حتما تصحیح شود
که گویی به "چهر از" تو نیکوترست
بیت شصت و هشت مصرع دوم مشکل وزن داره
بدان پس "که مهمانیِ " خواست راست
بیت نود مصرع دوم
به گرد اندرش گرد "مه پر چو زاغ"
بیت نود و شش مصرع دوم
درین "سایه گاه" از چه کردی پناه
منظور از سایه گاه سایبان است...
بیت صد و یک مصرع دوم
پدر "ورزگر" داری ار لشکری
بیت صد و بیت و یکم مصرع دوم
بر آن مه "پر" از مشک افسر بود
بیت صد و سی و یک
همی دید کش فرّ و " "بزرگیست"
بیت صد و هشتاد و پنج مصرع اول با توجه با قافیه "خوی" در مصرع دوم شکل صحیح این است
دلارام را بر رخ از شرم "کوی"
کوی = که اوی
بیت صد و نود و هشت مصرع دوم
کنم ، پس شوم جفت آن "کم هواست"
کم این جا منظور "که ام" یا که مرا
بیت سیصد و نوزده مصرع دوم
"ازو" جز به جنبش ندانست باز
بیت چهارصد و هشتاد و شش
سخن همچو "مرغیست" کش دام کام
واقعا شیرین بود
لذت بردم بسی...

1399/08/14 14:11

در مصرع دوم از بیت 25 به نظرم یک اشتباه تایپی رخ داده:
دور نرگس کمانش ،دو گل درع پوش
ابتدای مصرع «دور» باید به «دو» اصلاح شود.

1400/03/29 23:05
جهن یزداد

چنینست کردار چرخ از نهاد
 زمانه نه بیداد داند نه داد
زمینست اماجگاه زمان 
نشانه تن ما و چرخش کمان 
 ز زخمش همه خستگانیم زار
نهان خون و خیم است و درد آشکار
شاهکارست