گنجور

بخش ۱۱ - در مردانگی گرشاسب گوید

ز کردار گرشاسب اندر جهان
یکی نامه بُد یادگار از مهان
پر از دانش و پند آموزگار
هم از راز چرخ و هم از روزگار
ز فرهنگ و نیرنگ و داد و ستم
ز خوبّی و زشتیّ و شادّی و غم
ز نخجیر و گردنفرازی و رزم
ز مهر دل وکین و شادی و بزم
که چون خوانی از هر دری اندکی
بسی دانش افزاید از هر یکی
ز رستم سخن چند خواهی شنود
گمانی که چون او به مردی نبود
اگر رزم گرشاسب یاد آوری
همه رزم رستم به باد آوری
همان بود رستم که دیو نژند
ببردش به ابر و به دریا فکند
سُته شد ز هومان به گرز گران
زدش دشتبانی به مازندران
زبون کردش اسپندیار دلیر
به کشتیش آورد سهراب زیر
سپهدار گرشاسب تا زنده بود
نه کردش زبون کس ، نه افکنده بود
به هند و به روم و به چین از نبرد
بکرد آنچه دستان و رستم نکرد
نه ببر و نه گرگ آمد از وی رها
نه شیر و نه دیو و نه نر اژدها
به جنگ ار سوار ار پیاده بدی
جهان از یلان دشت ساده بدی
سپردی به هنگام که مال میل
فکندی به کشتی و کوپال پیل
به شهنامه فردوسی نغزگوی
که از پیش گویندگان برد گوی
بسی یاد رزم یلان کرده بود
ازین داستان یاد ناورده بود
نهالی بُد این رُسته هم زان درخت
شده خشک و بی بار و پژمرده سخت
من اکنون ز طبعم بهار آورم
مراین شاخ نو را به بار آورم
به باد هنر گل کفانم بر اوی
ز ابر سخن دُر فشانم بر اوی
برش میوهٔ دانش آرم برون
کنم آفرین شهنشه فزون
بسازم یکی بوستان چون بهشت
که خندد ز خوشی چو اردیبهشت
گلش سربه سر درّ گویا بود
درخت و گیا مشک بویا بود
بتستانی آرایم از خوش سخن
که هرگز نگارش نگردد کهن
بتش از خردزاده و جان پاک
ز دانش سرشته نه از آب و خاک
ببافم یکی دیبهٔ شاهوار
ز معنیش رنگ و ز دانش نگار
ز جان آورم تار و پودش فراز
کنم خسروی را برو بر طراز
مرا جز سخن ساختن کار نیست
سخن هست لیکن خریدار نیست
ز رادان همی شاه ماندست و بس
خریدار از او بهترم نیست کس
که همواره من بنده را شاد داشت
سرم را زهم پیشگان بر فراشت
دبیر وی آورد زی من پیام
گزین دهخدا لولوی نیکنام
که گوید همی شاه فرهنگ جوی
به نام من این نامه را بازگوی
اگر زانکه فردوسی این را نگفت
تو با گفتهٔ خویش گردانش جفت
دو گویا چنین خواست تا شد ز طوس
چنان شد نگویی تو باشد فسوس
کنون گر سپهرم نسازد کمین
بگویم به فرمان شاهِ زمین
کز او نام را خوب کاری بود
ز من در جهان یادگاری بود
ز بهتر سخن نیست پاینده تر
وز او خوشتر و دل فزاینده تر
سخن همچو جان ز آن نگردد کهن
که فرزند جانست شیرین سخن

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز کردار گرشاسب اندر جهان
یکی نامه بُد یادگار از مهان
هوش مصنوعی: در جهان نامه‌ای از گرشاسب وجود داشت که یادگاری از بزرگانی بود.
پر از دانش و پند آموزگار
هم از راز چرخ و هم از روزگار
هوش مصنوعی: معلم پر از علم و عبرت است و به خوبی از اسرار جهان و تحولات زمان آگاه است.
ز فرهنگ و نیرنگ و داد و ستم
ز خوبّی و زشتیّ و شادّی و غم
هوش مصنوعی: این بیت به تفاوت‌ها و متضادهای زندگی اشاره دارد، از جمله مفاهیم مانند نیک و بد، عدالت و ظلم، شادی و غم. به نوعی می‌توان گفت که زندگی پر از تناقض‌ها و پیچیدگی‌هاست که انسان‌ها در تعامل با آنها قرار می‌گیرند.
ز نخجیر و گردنفرازی و رزم
ز مهر دل وکین و شادی و بزم
هوش مصنوعی: از شکار و هنر گردن‌فرازی و نبرد، به خاطر محبت و دشمنی، شادی و جشن سخن می‌گوید.
که چون خوانی از هر دری اندکی
بسی دانش افزاید از هر یکی
هوش مصنوعی: وقتی مطالعه می‌کنی و از منابع مختلف چیزی یاد می‌گیری، درک و آگاهی‌ات به تدریج بیشتر می‌شود. هر مطلب کوچک که از هر منبع بگری، به دانش تو اضافه می‌کند.
ز رستم سخن چند خواهی شنود
گمانی که چون او به مردی نبود
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از رستم صحبت کنی، چه قدر می‌توانی درباره‌اش بگویی؟ چون مردی مانند او وجود ندارد.
اگر رزم گرشاسب یاد آوری
همه رزم رستم به باد آوری
هوش مصنوعی: اگر یادآور شجاعت گرشاسب باشی، می‌توانی تمام نبردهای رستم را از یاد ببری.
همان بود رستم که دیو نژند
ببردش به ابر و به دریا فکند
هوش مصنوعی: رستم همان شخصی بود که دیو نژند او را به آسمان برد و در دریا انداخت.
سُته شد ز هومان به گرز گران
زدش دشتبانی به مازندران
هوش مصنوعی: هومن به دلیل ضربه‌ای سخت از یک گرز، به زمین افتاد و دشتبانان مازندران به سوی او آمدند.
زبون کردش اسپندیار دلیر
به کشتیش آورد سهراب زیر
هوش مصنوعی: اسپندیار، دلیر و شجاع، سهراب را در کشتن خود به زمین انداخت.
سپهدار گرشاسب تا زنده بود
نه کردش زبون کس ، نه افکنده بود
هوش مصنوعی: تا زمانی که گرشاسب زنده بود، هیچ‌کس جرات نداشت او را به زبان آورد و هیچ‌چیزی علیه او مطرح نکرد.
به هند و به روم و به چین از نبرد
بکرد آنچه دستان و رستم نکرد
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که فردی در نبردها و جنگ‌ها کارهایی را انجام داده که حتی دستان و رستم، که از پهلوانان معروف هستند، نتوانسته‌اند به این اندازه اقدام کنند. به نوعی اشاره به قدرت و شجاعت او دارد، که در سرزمین‌های مختلف مانند هند، روم و چین، جنایاتی را مرتکب شده که نشان‌دهنده‌ی عظمت و توانایی وی است.
نه ببر و نه گرگ آمد از وی رها
نه شیر و نه دیو و نه نر اژدها
هوش مصنوعی: هیچ یک از موجودات وحشی و خطرناک، از جمله ببر، گرگ، شیر، دیو یا اژدها، به کمک نیامده‌اند و به نوعی در این شرایط هیچ نیروی قوی و تهدیدآمیز وجود ندارد.
به جنگ ار سوار ار پیاده بدی
جهان از یلان دشت ساده بدی
هوش مصنوعی: اگر در جنگ سوار یا پیاده باشی، جهان را از قهرمانان دشت‌های ساده به دست می‌آوری.
سپردی به هنگام که مال میل
فکندی به کشتی و کوپال پیل
هوش مصنوعی: در زمانی که پول و دارایی‌ات را به سرنوشت سپردی، همانند این است که آنها را در کشتی و بر روی دوش فیل گذاشته‌ای.
به شهنامه فردوسی نغزگوی
که از پیش گویندگان برد گوی
هوش مصنوعی: به داستان‌های شاهنامه فردوسی که به زیبایی بیان شده‌اند، اشاره می‌کند و می‌گوید که او از سخن‌گویان قبلی الهام گرفته و اثر خود را با نبوغ و هنر خاصی روایت کرده است.
بسی یاد رزم یلان کرده بود
ازین داستان یاد ناورده بود
هوش مصنوعی: او بارها از نبردهای دلیران یاد کرده بود، اما از داستان ناورا هیچ حرفی به میان نیاورده بود.
نهالی بُد این رُسته هم زان درخت
شده خشک و بی بار و پژمرده سخت
هوش مصنوعی: درختی که از یک نهال رشد کرده، اکنون خشک و بی بار و بسیار پژمرده شده است.
من اکنون ز طبعم بهار آورم
مراین شاخ نو را به بار آورم
هوش مصنوعی: اکنون از طبیعت خود، تازگی و شکوفایی را به وجود می‌آورم و این شاخه نو را بارور می‌کنم.
به باد هنر گل کفانم بر اوی
ز ابر سخن دُر فشانم بر اوی
هوش مصنوعی: من هنر و زیبایی خود را به او تقدیم می‌کنم و از سخنان گران‌بها و دلنشین خود برایش می‌گویم.
برش میوهٔ دانش آرم برون
کنم آفرین شهنشه فزون
هوش مصنوعی: من میوهٔ دانش را بیرون می‌آورم و به آن افتخار می‌کنم که برتر از هر شاهی است.
بسازم یکی بوستان چون بهشت
که خندد ز خوشی چو اردیبهشت
هوش مصنوعی: می‌خواهم باغی بسازم مانند بهشت که در آن همه چیز با شادی و خوشی رونق بگیرد، مثل زیبایی‌های فصل اردیبهشت.
گلش سربه سر درّ گویا بود
درخت و گیا مشک بویا بود
هوش مصنوعی: گل مانند درّ و مروارید می‌درخشد و درختان و گیاهان عطر و بویی مانند مشک دارند.
بتستانی آرایم از خوش سخن
که هرگز نگارش نگردد کهن
هوش مصنوعی: من برای بت‌های خود از کلمات زیبا و دلنشین می‌سازم که هیچ‌وقت قدیمی و فراموش‌شده نمی‌شوند.
بتش از خردزاده و جان پاک
ز دانش سرشته نه از آب و خاک
هوش مصنوعی: بت او از خرد و عقل شکل گرفته و روحش از دانش و آگاهی سرچشمه می‌گیرد، نه از ماده و خاک.
ببافم یکی دیبهٔ شاهوار
ز معنیش رنگ و ز دانش نگار
هوش مصنوعی: می‌خواهم پارچه‌ای زیبا و باارزش بسازم که از عمق معنا و دانشی که در آن نهفته است، رنگ و نقش بگیرد.
ز جان آورم تار و پودش فراز
کنم خسروی را برو بر طراز
هوش مصنوعی: من از جان خود ماسته و تار آن را بالا می‌برم تا دین و عظمت او را به نمایش بگذارم.
مرا جز سخن ساختن کار نیست
سخن هست لیکن خریدار نیست
هوش مصنوعی: من تنها به گفتن و سخن ورزی مشغولم، هر چند که کلام و حرف بسیاری وجود دارد، اما کسی نیست که به آن توجهی کند یا به آن نیاز داشته باشد.
ز رادان همی شاه ماندست و بس
خریدار از او بهترم نیست کس
هوش مصنوعی: از دانایان تنها شاه باقی مانده است و هیچ کسی بهتر از او نمی‌تواند خریدار باشد.
که همواره من بنده را شاد داشت
سرم را زهم پیشگان بر فراشت
هوش مصنوعی: من همیشه شاد بودم، چرا که سرم را بالاتر از دیگران نگه می‌داشتم.
دبیر وی آورد زی من پیام
گزین دهخدا لولوی نیکنام
هوش مصنوعی: دبیر او پیامی از من آورد که نام نیک دهخدا را انتخاب کن.
که گوید همی شاه فرهنگ جوی
به نام من این نامه را بازگوی
هوش مصنوعی: کسی می‌گوید که شاه فرزانه و با فرهنگ، به خاطر من این پیام را دوباره بیان کن.
اگر زانکه فردوسی این را نگفت
تو با گفتهٔ خویش گردانش جفت
هوش مصنوعی: اگرچه فردوسی این موضوع را مطرح نکرده، اما تو می‌توانی با کلمات خود آن را به هم پیوند بدهی.
دو گویا چنین خواست تا شد ز طوس
چنان شد نگویی تو باشد فسوس
هوش مصنوعی: اینجا به این اشاره شده که فردی از طوس، تغییر و تحولی در زندگی‌اش پیدا کرد، به‌گونه‌ای که هیچ‌کس نمی‌توانست حدس بزند که این تغییر ناشی از یک واقعه و تأثیر آن بر اوست.
کنون گر سپهرم نسازد کمین
بگویم به فرمان شاهِ زمین
هوش مصنوعی: اکنون اگر آسمان به من اجازه ندهد که پنهان شوم، به فرمان شاه زمین حرفی می‌زنم.
کز او نام را خوب کاری بود
ز من در جهان یادگاری بود
هوش مصنوعی: از او نام نیکی باقی مانده است، که از من در دنیا یادگاری به جا مانده است.
ز بهتر سخن نیست پاینده تر
وز او خوشتر و دل فزاینده تر
هوش مصنوعی: سخنی بهتر از این وجود ندارد که پایدارتر و دلنشین‌تر باشد.
سخن همچو جان ز آن نگردد کهن
که فرزند جانست شیرین سخن
هوش مصنوعی: سخن مانند جان هرگز کهنه نمی‌شود، چون کلام شیرین به مانند فرزند جان است.

حاشیه ها

1392/01/31 14:03
امین کیخا

میل به معنی گرز است و میلاد که نام پسران نهد از این میل میاید ونه میلاد که به عربی تولد معنی میدهد چه فردوسی نام شهسواری را به شاهنامه میلاد اورده است و میل باستانی هم همان می باشد

1395/09/09 19:12
حسین مهدوی

در بیت پانزدهم چنین آمده: سپردی به هتگام که مال میل" در تصحیح مرحوم یغمایی در پانویس این بیت چنین هم نوشته شده: سپردی به هر گام که مال و میل.
سپاس گزار خواهم بود اگر معنای این بیت را دوستان بیان کنند. " که" حرف ربط است یا در معنای خردی و کوچکی آمده؟ مال و میل یا مال میل یعنی چه؟

1395/09/09 20:12

به نظر می رسد که در بیت پانزدهم کُه به معنای خردسالی درست باشد و مال اشاره به اسب و میل اشاره به همین میل های امروزی یا گرز پولادی یا چیزی شبیه به آن داشته باشد. شاعر می فرمایند: گرشاسپ در کودکی توانایی اسب سواری و میل زدن داشته است.

1400/01/08 12:04

سپردی به هنگام کُهمال، میل: در هنگام لازم می توانست کوه را با گرزش گوشمالی دهد!

1402/04/23 22:06
علی میراحمدی

ز رستم سخن چند خواهی شنود

گمانی که چون او به مردی نبود

اگر رزم گرشاسب یاد آوری

همه رزم رستم به باد آوری

همان بود رستم که دیو نژند

ببردش به ابر و به دریا فکند

سُته شد ز هومان به گرز گران

زدش دشتبانی به مازندران

زبون کردش اسپندیار دلیر

به کشتیش آورد سهراب زیر

سپهدار گرشاسب تا زنده بود

نه کردش زبون کس ، نه افکنده بود

اصلا تراژدی رستم و سهراب و رستم و اسفندیار و رستم و شغاد بر اساس همین نقطه ضعف های پهلوانان شکل میگیرد و فردوسی به خوبی این نکته را میدانسته است که بزرگترین پهلوانش هم باید نقطه ضعف هایی داشته باشد.