بخش ۱۲۷ - آمدن فغفور به جنگ نریمان
سوی لشکرش پهلوان رفت باز
به پیکار فغفور بر کرد ساز
وز آن سو سپه را چو فغفور شاه
فرستاد زی پهلوان کینه خواه
به در بر همیشه هزاران هزار
سپه داشت گردان خنجر گزار
هزار و صد و شصت شه پیش اوی
بدند از سپاهش همه خویش اوی
ازو چارصد را به پرده سرای
زدندی همه کوس و زرینه نای
بدش رسم هر روز فرشی دگر
ز شاهانه دیبای چینی به زر
یکی دست زیبای او جامه نیز
یکی خوب دوشیزه دلبر کنیز
بد از شهر ها سیصد و شست و پنج
ز گردش سراسر چو آکنده گنج
خراج یکی شهر هر بامداد
رسیدی بدو از ره رسم و داد
هر آن کار و رایی که انداختی
بگفت ستاره شمر ساختی
بخوان برش هر روز چون شش هزار
بدی مرد در بزم هم زین شمار
به جایی که رفتی برون با سپاه
به رزم ار به بزم ار به نخچیرگاه
ز خویشان و از ویژگان هفت کس
بدندی ز پیرامنش پیش و پس
چنان یکسر از جامه و اسپ ساز
بدان تا کس از بن نداندش باز
بدش کوشکی یکسر از آبنوس
بدان کوشک از زر هفتاد کوس
چو از شب شدی روی گیتی دژم
مر آن کوس ها را زدندی به هم
همه شهر از آواز آن سر به سر
کس از خانه ها شب نرفتی به در
که هر سو کس شاه بشتافتی
بکشتی روان هر که را یافتی
به رزم نریمان چو شد کار سخت
در گنج بگشاد و بر بست رخت
هیونان بختی ده و شش هزار
به هم ساخت با آلت کارزار
چهل گاو گردون ز زر بار کرد
دو صد دیگر از دیبه انبار کرد
بفرمود تا هر که در کشورش
شهی بود با لشکر آمد برش
ببستند بر پیل صندوق و کوس
ز گرد آبگون چرخ گشت آبنوس
سپاهی فراز آمد از چین ستان
به رزم از یلان هر یکی کین ستان
نه از مرگشان باک نز تیغ تیز
نه از آب بیم و نه زآتش گریز
به مردی یگانه به کوشش گروه
بر زخم سندان بر حمله کوه
به دل شیر تند و به تن پیل مست
به کین برق تیز و به تیر ابردست
فزون ز ابرشان ناوک انداختن
هم از بادشان تیزتر تاختن
بد اسپ از گیا بیش وز ریگ مرد
از اختر سپاهش بد از چرخ گرد
ز رنگین سپرها در و دشت و راغ
چنان گشت کز گل به نوروز باغ
ز هر پیکری بود چندان درفش
که از سایه شد روز تابان بنفش
یکی نیستان بود پر پیل و کرگ
ز نیزه نی اش پاک وز تیغ برگ
ز پیروزه تختی به زر کرده بند
نهادند بر چار پیل بلند
بر آن تخت بنشست فغفور شاه
زَبَر چتر و بر سر ز گوهر کلاه
فرازش درفشی درفشان چو شید
به پیکر طرازیده پیل سپید
سرش طغری و تنش یکسر ز زر
ز یاقوت چشم از زبرجدش بر
بتی بودش از زر گوهر نگار
فراوان بر او برده لؤلؤ به کار
ببردش که تا گر شود کار سخت
کندش او گه رزم پیروز بخت
ز پیش سپه پیل تیرست و شست
شده زیر پی شان سر کوه پست
همه پشت پیلان رویینه تن
پر از ناوک انداز و آتش فکن
ز لشکر همی خواست گرد سوار
بر آن سان که خیزد ز دریا بخار
ز جندان به ده روزه راه دراز
بیآمد بر ژرف رودی فراز
ستاره شمر گفت از آن سوی رود
مرو لشکر آور هم ایدر فرود
که گر کودکی زان سوی رود پای
نهد لشکر آواره گردد ز جای
بد از یک سوی رود فغفور شاه
دگر سو نریمان به یک روزه راه
شه آگه ز فغفور کآمد به جنگ
بیار است لشکر چو شد کار تنگ
به ایرانیان گفت گردان چین
هراسیده اند از شما روز کین
نباید که امشب شبیخون کنند
به کین از شما دشت پر خون کنند
چو آید شب آتش مسوزید کس
نه آواز باید نه بانگ جرس
بوید از کمین دیده بگماشته
زره در بر اسپان به زین داشته
به آذرشن و ارفش شیرفش
سپرد از دو سو لشکر کینه کش
فرستادشان بر چپ و دست راست
کمین کرد خود هم بدان سو که خاست
چو پوشید شب عاج گیتی به شیز
پراکند بر سبز مینا پشیز
تو گفتی که بر تخت پیروزه پوش
گهر ریخت هندوی گوهر فروش
ز ترکان شهی بود فرمانگزار
سپه داشت از جنگیان سی هزار
سوی رزم ایرانیان با شتاب
شبیخون سگالید و بگذشت از آب
بیآمد بی آگاهی شاه چین
کمین کرد و آگه نبود از کمین
سپه دید در خیمه ها بی هراس
نه جایی طلایه نه آواز پاس
بزد کوس و تن بر سپه برفکند
خروش یلان شد به ابر بلند
درآمد ز چپ ارفش کابلی
سوی راست آذرشن زابلی
پس اندر نریمان و ایرانیان
گرفتند بدخواه را در میان
شب قیرگون شد ز گرد سپاه
چو زنگی که پوشد پرند سیاه
جهان پاک چون تیره دوزخ نمود
در او تیغ چون آتش و شب چو دود
دلیران دشمن به بند کمند
چو دیوان شب تیره گردن به بند
ز ترکان نرستند جز اندکی
نشد باز جای از دو صدشان یکی
چو از دامن ژرف دریای قار
سپیده برآمد چو سیمین بخار
گیاها بد از خون تبرخون شده
دل خاره زیر تبر خون شده
گریزندگان نزد فغفور باز
رسیدند با رنج و گرم و گداز
ستاره شمر شد غمی ز آن شتاب
که لشکر گذر کرد نا گه ز آب
بدانست کافتاد خواهد شکست
سبک نزد شه رفت زیجی به دست
بدو گفت بر تیغ این که یکی
شوم بنگرم راز چرخ اندکی
بدین چاره بگریخت شد ناپدید
دگر تا شه چین بد او را ندید
به دم گریزندگان بر دمان
بیآمد نریمان هم اندر زمان
دو ره گرد بودش ده و شش هزار
برآراست از گرد ره کارزار
ببد تند فغفور هم در شتاب
بیآمد به پیکار ازین سوی آب
دو لشکر رده ساختند از دو روی
جهان گشت پر گرد پرخاشجوی
غو کوس با مهره بر شد به هم
ز شیپور و از نای برخاست دم
بپوشید پهنای هامون ز مرد
ببد خشک دریای گردون ز گرد
ز خون گشت روی زمین پرنگار
ز پیکان دل و چشم کیوان فکار
زمین آنکه از بر بد از زیر شد
جهان را دل از خویشتن سیر شد
ز بس گونه گونه درفش سپاه
بهاریست گفتی همه رزمگاه
ز تیغ اندرون برق و باران ز تیر
ز گرد ابر تیره ز خون آبگیر
چنان رود خون بد که بر کوه و دشت
سوار آشناوار بر خون گذشت
ز بس نعل پاشیده بر دشت کین
زره داشت پوشیده گفتی زمین
سواران به کین گردن افراخته
یلان نیزه بر نیزه انداخته
ز که تا که از گرد پیوسته میغ
ز کشور به کشور چکاچاک تیغ
سنان را دل زنده زندان شده
بر امید ها مرگ خندان شده
ز خون پرندآوران پشت پیل
چو شنگرف پاشیده بر کوه نیل
همی تا بشد خور پس تیغ کوه
بدین گونه بُد رزم هر دو گروه
چو موج درفشان فرو برد سر
پراکنده بر روی دریا گهر
نمود از سر کوه خمیده ماه
چو از زر زین بر سیاه اسپ شاه
فروهشت شب دامن از روی جنگ
سپه بازگشت از دو سو بی درنگ
ببستند راه شبیخون به پیل
طلایه پراکنده شد بر دو میل
ز بس کز دو رو آتش افروختند
شب تیره را دیده بر دوختند
همی هر کسی مردم خویش جست
یکی کشته برد و یکی مرده شست
چو روز از جهان کارسازی گرفت
دمید آتش و زر گدازی گرفت
سپیده دمش گشت و کوره سپهر
هوا بوته زر گدازیده مهر
دگر باره هر دو سپه ساخته
کشیده صف و تیغ و خشت آخته
ز پولاد ده میل دیوار بود
بدو بر ز خشت و سنان خار بود
زمین پاک جنبان از آشوب و شور
زمان خیره از نعره خنگ و بور
هوا از درفشان درفش سران
چو باغ بهار از کران تا کران
چو زلف بتان شاخ منجوق باد
گهش برنوشت و گهی برگشاد
تو گفتی که هر یک عروسیست مست
نوان و آستینها فشانان به دست
گرفتند رزمی گران همگروه
هوا گرد چون قیر شد کوه کوه
چنان کشته بر هر سوی انبار گشت
که هر جا که بد دشت دیوار گشت
ز بس نعره هر کوه نیمی بکاست
به هرکشور از خون دو صد چشمه خاست
زمانه شب و تیغ مهتاب شد
دل مرد چشم و سنان خواب شد
برافروخت از نعل اسپان گیا
بگردید بر که ز خون آسیا
بغرید کوس و بدرید کوه
زمین گشت تار و زمان شد ستوه
بجوشید گردون بپوشید ماه
بشورید قلب و بجنبید شاه
یلان را جگر بد ز کین تافته
شده بانگ سست و لبان کافته
ز سر سوده تیغ و ز کین زیر ترگ
ز تن جان ستوه و ز جان سیر مرگ
همه کوه درع و همه دشت نعل
دل خور کبود و رخ ماه لعل
درفشی فراز مه افروخته
درفشی به خاک اندر انداخته
ز بس خشت گردان پیکار ساز
شده پیل چون در نیستان گراز
به قلب اندر استاده فغفور چین
به گردان لشکر همی گفت هین
به هر کاو فکندی یکی کینه خواه
همی زر بدادی به ترگ و کلاه
نریمان چپ و راست اندر نبرد
همی تاخت بر گرد گردان چو گرد
زمین گفتی از وی بگردد همی
سمندش جهان بر نوردد همی
از اسپش همه دشت آوردگاه
ز ناورد بد چرخ و از نعل ماه
به تیغ از یکی تا بپرداختی
به نیزه سرش بر مه انداختی
به کین پاشنه خیز کرده سمند
بر قلب شد با کمان و کمند
بیفکند ده پیل و سیصد سوار
سوی شاه چین حمله برد ابروار
سوارانش را یکسر آواره کرد
درفشش به نیزه همه پاره کرد
شد افکنده چندان ز گردان چین
که بیش از گیا کشته بد بر زمین
ز بس جان که از مرگ پالوده شد
تنش سست و چنگال فرسوده شد
ز کشته چه گویم بر آن کس که زیست
ببخشید چرخ و ستاره گریست
همه شاه را خوار بگذاشتند
گریزان ز پس راه برداشتند
پدر بد که خسته پسر را به پای
سپردی همی چشم و ماندی به جای
زره دار بد کز تن خویش پوست
همی کند و پنداشتی درع اوست
تنش بنگریدی که بر پای هست
به سر دست بردی که بر جای هست
چو دل جستی از تن سنان یافتی
پر از ناوک تیردان یافتی
دم خون چو رو مهین هین گرفت
ز غم چهره شاه چین چین گرفت
بتش را که آورده بد پیش باز
به صد لابه هر گاه بردی نماز
همی خواست پیروزی اندر نبرد
نبد هیچ سودش فزون لابه کرد
چو لشکرش بگریخت او نیز تفت
در اسپ نبرد آمد از پیل و رفت
به جندان شد و هر چه باید به کار
بیاراست از ساز جنگ و حصار
ز ترکان ز صد مرد ده رسته بود
وزآن ده که بد رسته نه خسته بود
همه کوه و غار و در و دشت و تیغ
بد افکنده ترگ و سر و دست و تیغ
مر افکنده را گرگ دل کرد پاش
گریزنده را غول گفتی که باش
سرا پرده و خیمه و ساز جنگ
همان جوشن و ترکش و نیملنگ
بت و تخت فغفور و پیلان رمه
گرفتند گردان ایران همه
چنین است بخش سپهر روان
یکی زو توانا دگر ناتوان
یکی جفت تخته یکی جفت تخت
یکی تیره روز و یکی نیک بخت
جهان را ز تو خوی بد راز نیست
همی گویدت گرچش آواز نیست
نهان با تو صد گونه رنگ آورد
زبون گیردت گر به چنگ آورد
به خواری کشد چون به مهرت ببست
به پای افکند چون کشیدت به دست
چو میشت دهد پوشش و خورد و ساز
پس آن گه چو گرگان بدرّدت باز
از آهوش تا بیشتر آگهیم
به مهرش درون بیشتر گمرهیم
بخش ۱۲۶ - داستان دهقان توانگر: دهی دید در راه در دشت و راغبخش ۱۲۸ - رسیدن گرشاسب به نزد نریمان و گرفتاری فغفور: از آن پس نریمان چو شد چیره دست
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سوی لشکرش پهلوان رفت باز
به پیکار فغفور بر کرد ساز
هوش مصنوعی: پهلوان به سمت لشکر خود بازگشت تا دوباره به جنگ با فغفور آماده شود.
وز آن سو سپه را چو فغفور شاه
فرستاد زی پهلوان کینه خواه
هوش مصنوعی: از آن سو، شاه فغفور سپاهی را فرستاد تا با پهلوانی که کینهای در دل دارد، مقابله کند.
به در بر همیشه هزاران هزار
سپه داشت گردان خنجر گزار
هوش مصنوعی: در دروازه همواره سپاهیان زیادی حضور داشتند که آماده بودند با خنجرهای خود به هر دشمنی حمله کنند.
هزار و صد و شصت شه پیش اوی
بدند از سپاهش همه خویش اوی
هوش مصنوعی: هزار و صد و شصت نفر از افراد نزدیک به او به جنگ آمده بودند و همه آنها از سپاه او بودند.
ازو چارصد را به پرده سرای
زدندی همه کوس و زرینه نای
هوش مصنوعی: از او چهارصد نفر به اجرای هنر و موسیقی مشغول شدند و همه سازها و آلات موسیقی را همراه داشتند.
بدش رسم هر روز فرشی دگر
ز شاهانه دیبای چینی به زر
هوش مصنوعی: هر روز برای خود فرشی تازه و زیبا به مانند فرشهای گرانبهای چینی که زینتبخش شاهان است، میسازم.
یکی دست زیبای او جامه نیز
یکی خوب دوشیزه دلبر کنیز
هوش مصنوعی: دستی زیبا به مانند یک جامه است و دختری دلربا همچون یک کنیز.
بد از شهر ها سیصد و شست و پنج
ز گردش سراسر چو آکنده گنج
هوش مصنوعی: سیصد و شست و پنج بدی و زشتی در شهرها وجود دارد که از دور و بر ما را پر کرده و به شکل گنجی پنهان در آمدهاند.
خراج یکی شهر هر بامداد
رسیدی بدو از ره رسم و داد
هوش مصنوعی: هر روز صبح، خراج یکی از شهرها به او میرسید و او از روی عدل و انصاف آن را میپرداخت.
هر آن کار و رایی که انداختی
بگفت ستاره شمر ساختی
هوش مصنوعی: هر تصمیم و عملی که انجام دادی، به نظرت میرسد که به تدریج به شکلی دیگر تبدیل شده و در مسیر خاصی قرار گرفته است.
بخوان برش هر روز چون شش هزار
بدی مرد در بزم هم زین شمار
هوش مصنوعی: هر روز باید بر او بخوانی، چرا که این مرد در بزم و مهمانیها شش هزار بدی از خود نشان داده است.
به جایی که رفتی برون با سپاه
به رزم ار به بزم ار به نخچیرگاه
هوش مصنوعی: هر جا که رفتی، چه به میدان جنگ، چه در جشن و مهمانی، یا در مکان شکار، باید با تسلط و آماده باش به آنجا بروی.
ز خویشان و از ویژگان هفت کس
بدندی ز پیرامنش پیش و پس
هوش مصنوعی: هفت نفر از خانواده و افراد ویژه در اطراف او بودند، هم در جلو و هم در پشت او.
چنان یکسر از جامه و اسپ ساز
بدان تا کس از بن نداندش باز
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فرد باید به قدری در دل و روح خود غرق شود که هیچ کس نتواند او را بشناسد و از گذشتهاش آگاه شود. به عبارتی دیگر، فرد باید تمام نشانههای ظاهری و قابلیتهایش را پنهان کند تا به کلی دگرگون شده و ناشناخته بماند.
بدش کوشکی یکسر از آبنوس
بدان کوشک از زر هفتاد کوس
هوش مصنوعی: در این خط به شکوه و زیبایی یک کاخ اشاره شده که تمام آن از چوب گرانبهای آبنوس ساخته شده است و این کاخ به اندازهای با ارزش و زیباست که به اندازهی هفتاد کاسه طلا ارزش دارد.
چو از شب شدی روی گیتی دژم
مر آن کوس ها را زدندی به هم
هوش مصنوعی: وقتی شب به پایان میرسد و روز فرامیرسد، صدای طبلها و نواهای شاد را میشنوید که به هم میخوردند.
همه شهر از آواز آن سر به سر
کس از خانه ها شب نرفتی به در
هوش مصنوعی: تمام شهر از صدای او پر شده و هیچکس از خانهها در شب بیرون نرفته است.
که هر سو کس شاه بشتافتی
بکشتی روان هر که را یافتی
هوش مصنوعی: در هر جا که میرفتی، از بین افرادی که میدیدی، هر کسی را که پیدا میکردی، به سمت خودت میکشاندی و او را به دوش میکشیدی.
به رزم نریمان چو شد کار سخت
در گنج بگشاد و بر بست رخت
هوش مصنوعی: وقتی کار نریمان در جنگ سخت شد، از گنج خود استفاده کرد و تجهیزاتش را آماده کرد.
هیونان بختی ده و شش هزار
به هم ساخت با آلت کارزار
هوش مصنوعی: هیونان به معنای سرزمین و یا یک منطقه است که در اینجا به دقت توصیف نشده است. در این متن به تعداد 16 هزار نفر اشاره شده که به نوعی قرار است با تجهیزات و ابزارهای جنگی تجهیز شوند و آمادهی نبرد شوند. این بیان به نوعی اشاره به جمعیت یا نیروی انسانی دارد که برای مقاصد جنگی به کار گرفته میشوند.
چهل گاو گردون ز زر بار کرد
دو صد دیگر از دیبه انبار کرد
هوش مصنوعی: چهل گاو از طلا دور هم جمع شدند و دو صد گاو دیگر را هم از پارچهٔ نازک در انبار گذاشتند.
بفرمود تا هر که در کشورش
شهی بود با لشکر آمد برش
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فرمان دادند تا هر کسی که در سرزمینش پادشاهی دارد، باید با سپاه و لشکر به کمک او بیاید.
ببستند بر پیل صندوق و کوس
ز گرد آبگون چرخ گشت آبنوس
هوش مصنوعی: صندوقی را بر روی فیل بستند و طبل را از گرد و غبار مینوازند، از چرخ زمان، رنگی سیاه و براق مانند آبنوس پدید میآید.
سپاهی فراز آمد از چین ستان
به رزم از یلان هر یکی کین ستان
هوش مصنوعی: یک ارتش از سرزمین چین به سمت میدان جنگ آمد تا با دلیران، هر یک با انگیزهای برای گرفتن انتقام، به نبرد بپردازند.
نه از مرگشان باک نز تیغ تیز
نه از آب بیم و نه زآتش گریز
هوش مصنوعی: نه از مرگ آنها هراسی دارم، نه از تیغ برنده، نه از آب ترسیدم و نه از آتش فرار میکنم.
به مردی یگانه به کوشش گروه
بر زخم سندان بر حمله کوه
هوش مصنوعی: مردی بینظیر در کار گروهی، به زخمهایی که بر اثر تلاش و کوشش ایجاد شده، مانند زخمهایی که به سندان میخورد، توجه میکند و دلیرانه به مبارزه با چالشها و دشواریها میپردازد.
به دل شیر تند و به تن پیل مست
به کین برق تیز و به تیر ابردست
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف ویژگیهای یک جنگجوی شجاع و قوی میپردازد. او دارای دلی شجاع و پر از قدرت است و بدن او مانند پیکری نیرومند و مستحکم است. همچنین، او برای مبارزه آماده و مملو از انرژی و خشم است، مانند تیزی برق و دقتی که در پرتاب تیر دارد. این توصیف نشاندهندهی ارادهٔ قوی و آمادگی او برای مقابله با چالشهاست.
فزون ز ابرشان ناوک انداختن
هم از بادشان تیزتر تاختن
هوش مصنوعی: بیش از آنکه ابرها در آسمان ببارند، تیراندازی و حملهای سریعتر از باد انجام میشود.
بد اسپ از گیا بیش وز ریگ مرد
از اختر سپاهش بد از چرخ گرد
هوش مصنوعی: بدی و ناهنجاری بیشتر از گیاهان و درختان ناشی میشود و از آلودگی و مشکلاتی که انسانها دچارشان میشوند. همچنین، بدی ناشی از سرنوشت و تقدیر میتواند از چرخش زمان و تقدیر خود را نشان دهد.
ز رنگین سپرها در و دشت و راغ
چنان گشت کز گل به نوروز باغ
هوش مصنوعی: از رنگین سپرها در دشت و باغ به گونهای شد که همانند گلها در روز نوروز درخشید.
ز هر پیکری بود چندان درفش
که از سایه شد روز تابان بنفش
هوش مصنوعی: از هر شکلی پرچمی به اندازهای بزرگ بود که سایهاش در روز روشن به رنگ بنفش درآمد.
یکی نیستان بود پر پیل و کرگ
ز نیزه نی اش پاک وز تیغ برگ
هوش مصنوعی: یك موجودی وجود دارد که در آن حیوانات بزرگ و ترسناکی مانند فیل و گرگ زندگی میکنند و از نیزهها و شمشیرها به دورند و امن و بیخطر هستند.
ز پیروزه تختی به زر کرده بند
نهادند بر چار پیل بلند
هوش مصنوعی: آنها از تکهای از طلا برای ساخت پایهای مجلل استفاده کردند و بر روی چهار فیل عظیمالجثه قرار دادند.
بر آن تخت بنشست فغفور شاه
زَبَر چتر و بر سر ز گوهر کلاه
هوش مصنوعی: شاه فغفور بر تخت نشسته و چتری بر سر دارد و کلاهی از گوهر بر سر گذاشته است.
فرازش درفشی درفشان چو شید
به پیکر طرازیده پیل سپید
هوش مصنوعی: بالای آن درفش (پرچم) درخشان همچون خورشید است که بر اندام یک فیل سفید سوار شده است.
سرش طغری و تنش یکسر ز زر
ز یاقوت چشم از زبرجدش بر
هوش مصنوعی: سر او مانند کلاهی زیبا و بدنش کاملاً از طلا و یاقوت درست شده است، چشمانش مانند سنگ زبرجد درخشان و فریبنده هستند.
بتی بودش از زر گوهر نگار
فراوان بر او برده لؤلؤ به کار
هوش مصنوعی: تنوع و زیبایی در طراحی این اثر هنری به وضوح مشهود است، به طوری که از طلا و جواهرات قیمتی بهطور فراوان استفاده شده و نگینهای درخشان آن جلوهای خاص به آن بخشیده است.
ببردش که تا گر شود کار سخت
کندش او گه رزم پیروز بخت
هوش مصنوعی: ببر او را تا اگر کار دشواری پیش آمد، او در زمان جنگ برنده و خوش بخت باشد.
ز پیش سپه پیل تیرست و شست
شده زیر پی شان سر کوه پست
هوش مصنوعی: از جلو سپاه، فیل و تیر به هم پیوستهاند و زیر پاهایشان، کوههای کوتاه قرار دارد.
همه پشت پیلان رویینه تن
پر از ناوک انداز و آتش فکن
هوش مصنوعی: همه پشت فیلها که بدنشان از پوست ضخیمی پوشیده شده، پر از تیر و آتشافکن است.
ز لشکر همی خواست گرد سوار
بر آن سان که خیزد ز دریا بخار
هوش مصنوعی: از سپاه میخواست گرد لشکری را که به شیوهای مشابه بخار از دریا برمیخیزد.
ز جندان به ده روزه راه دراز
بیآمد بر ژرف رودی فراز
هوش مصنوعی: از چقدر دورتر، بهمدت ده روز سفر کرده، به لبهی یک رود عمیق رسیده است.
ستاره شمر گفت از آن سوی رود
مرو لشکر آور هم ایدر فرود
هوش مصنوعی: ستاره شمر به کسی اشاره میکند که از آن طرف رودخانه سپاهی را به سمت این طرف میآورد و اعلام میکند که باید در اینجا آماده باشند.
که گر کودکی زان سوی رود پای
نهد لشکر آواره گردد ز جای
هوش مصنوعی: اگر کودکی از آن سمت رود پا بگذارد، لشکر به هم ریخته و جابجا خواهد شد.
بد از یک سوی رود فغفور شاه
دگر سو نریمان به یک روزه راه
هوش مصنوعی: از یک سو، بدی و ظلم فغفور شاه وجود دارد و از سوی دیگر، نریمان با تمام قدرتش میتواند در یک روز به مقابله با آن بپردازد.
شه آگه ز فغفور کآمد به جنگ
بیار است لشکر چو شد کار تنگ
هوش مصنوعی: پادشاه از آمدن فغفور به میدان جنگ مطلع شد و وقتی که اوضاع دشوار شد، سپاه را آماده کرد.
به ایرانیان گفت گردان چین
هراسیده اند از شما روز کین
هوش مصنوعی: به ایرانیان گفتند که چینیها از شما در روز انتقام میترسند.
نباید که امشب شبیخون کنند
به کین از شما دشت پر خون کنند
هوش مصنوعی: امشب نباید به انتقام از شما حمله کنند و تفرقه و خونریزی در دشت به راه بیندازند.
چو آید شب آتش مسوزید کس
نه آواز باید نه بانگ جرس
هوش مصنوعی: وقتی شب فرا میرسد، دیگر نباید آتش بهپا کرد، هیچ صدایی نباید باشد و نه بانگ زنگ.
بوید از کمین دیده بگماشته
زره در بر اسپان به زین داشته
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که کسی در حال آمادهباش و vigilant است، در حالی که دشمنان در کمین نشستهاند. او زره خود را پوشیده و به اسپ خود زین زده و آمادهی جنگ است.
به آذرشن و ارفش شیرفش
سپرد از دو سو لشکر کینه کش
هوش مصنوعی: در این شعر، به دو شخصیت به نامهای آذرشن و ارفش اشاره میشود که در برابر یکدیگر قرار دارند. این دو نفر به همراه لشکریان خود، که به دنبال انتقام و کینه هستند، به جنگ روی آوردهاند. فضای کینه و تنش میان آنها به خوبی حس میشود.
فرستادشان بر چپ و دست راست
کمین کرد خود هم بدان سو که خاست
هوش مصنوعی: آنها را به سمت چپ و راست فرستاد و خودش نیز در آن سو کمین کرد که ببیند چه پیش میآید.
چو پوشید شب عاج گیتی به شیز
پراکند بر سبز مینا پشیز
هوش مصنوعی: وقتی شب سیاه و تار گیتی بر تن کائنات فرود میآید، ستارههای درخشان مانند دانههای درخشان بر روی آسمان میدرخشند.
تو گفتی که بر تخت پیروزه پوش
گهر ریخت هندوی گوهر فروش
هوش مصنوعی: تو گفتی که بر جایگاه پیروزی، جواهرات را مانند پخش کردن مرواریدهای با ارزشی از هند بر سر میریزی.
ز ترکان شهی بود فرمانگزار
سپه داشت از جنگیان سی هزار
هوش مصنوعی: در میان ترکان، شاهی وجود داشت که سپاه فرماندهی میکرد و تعداد جنگجویانش به سی هزار نفر میرسید.
سوی رزم ایرانیان با شتاب
شبیخون سگالید و بگذشت از آب
هوش مصنوعی: نیروهای ایرانی با سرعت به سمت میدان جنگ هجوم آوردند و از کنار آب عبور کردند.
بیآمد بی آگاهی شاه چین
کمین کرد و آگه نبود از کمین
هوش مصنوعی: شاه چین به صورت پنهانی و بدون اطلاع حضور پیدا کرد و از کمینی که برایش در نظر گرفته شده بود بیخبر بود.
سپه دید در خیمه ها بی هراس
نه جایی طلایه نه آواز پاس
هوش مصنوعی: سپه مشاهده کرد که در چادرها هیچ ترسی وجود ندارد؛ نه نشانی از پیشتازان است و نه صدای نگهبانان به گوش میرسد.
بزد کوس و تن بر سپه برفکند
خروش یلان شد به ابر بلند
هوش مصنوعی: صدای شیپور به گوش رسید و جنگجویان با شجاعت و قدرت به میدان آمدند، همانطور که ابرهای بلند در آسمان پراکندهاند.
درآمد ز چپ ارفش کابلی
سوی راست آذرشن زابلی
هوش مصنوعی: به سمت چپ، زیبایی از کابل وارد شد و به سمت راست، آتش زای زابل میتابد.
پس اندر نریمان و ایرانیان
گرفتند بدخواه را در میان
هوش مصنوعی: در میان نریمان و ایرانیان، بدخواه را گرفتار کردند.
شب قیرگون شد ز گرد سپاه
چو زنگی که پوشد پرند سیاه
هوش مصنوعی: شب به دلیل گرد و غبار ناشی از حرکت سپاه، تاریک و تیره شد، مانند اینکه زنگی بر روی پرند سیاه نشسته باشد.
جهان پاک چون تیره دوزخ نمود
در او تیغ چون آتش و شب چو دود
هوش مصنوعی: دنیا به اندازهای ناگوار و تیره شده که مثل جهنم به نظر میرسد؛ در آن، شمشیری وجود دارد که به اندازه آتش سوزان است و شب هم مانند دودی خفهکننده احساس میشود.
دلیران دشمن به بند کمند
چو دیوان شب تیره گردن به بند
هوش مصنوعی: دلیران مانند دیوانی که در شب تاریک به دام افتادهاند، دشمن را به زنجیر میکشند و به بند میآورند.
ز ترکان نرستند جز اندکی
نشد باز جای از دو صدشان یکی
هوش مصنوعی: از ترکها تنها تعداد کمی باقی ماندند و از میان دو صد نفر، یکی به جای خود بازگشت.
چو از دامن ژرف دریای قار
سپیده برآمد چو سیمین بخار
هوش مصنوعی: وقتی که سپیدهدم از اعماق دریا بیرون آمد، مانند بخار نقرهای درخشید.
گیاها بد از خون تبرخون شده
دل خاره زیر تبر خون شده
هوش مصنوعی: چوبها به خاطر خون جاریشده در دل، به خاک میافتند و گیاهان نیز از این موضوع آسیب میبینند.
گریزندگان نزد فغفور باز
رسیدند با رنج و گرم و گداز
هوش مصنوعی: فراریان با سختی و عذاب، دوباره به نزد پادشاه رسیدند.
ستاره شمر شد غمی ز آن شتاب
که لشکر گذر کرد نا گه ز آب
هوش مصنوعی: در این بیت، به ناگهان غمی که به خاطر یک واقعه سریع و غافلگیرکننده به وجود آمده، توصیف شده است. اشاره به این دارد که وقتی لشکری به سرعت و به طور غیرمترقبه از کنار آبی عبور میکند، باعث ایجاد احساساتی سنگین و اندوهناک میشود. این حالت، نمادی از دگرگونیهای ناگهانی و تأثیرات عمیق آنها بر دل و جان انسان است.
بدانست کافتاد خواهد شکست
سبک نزد شه رفت زیجی به دست
هوش مصنوعی: او فهمید که اگر در خطر بیفتد، ممکن است دچار شکست شود، بنابراین به نزد پادشاه رفت و کتابی را به دست آورد.
بدو گفت بر تیغ این که یکی
شوم بنگرم راز چرخ اندکی
هوش مصنوعی: به او گفتم که در زیر تیغ و فشار، اگر بخواهم یکی شوم، باید به دقت به رازهای زندگی نگاه کنم و کمی تأمل کنم.
بدین چاره بگریخت شد ناپدید
دگر تا شه چین بد او را ندید
هوش مصنوعی: به این روش از ترس، او از چشمها غایب شد، تا دیگر شاه چین نتوانست او را ببیند.
به دم گریزندگان بر دمان
بیآمد نریمان هم اندر زمان
هوش مصنوعی: نریمان در زمان فرار کنندگان به سراغ آنها آمد.
دو ره گرد بودش ده و شش هزار
برآراست از گرد ره کارزار
هوش مصنوعی: او دو راه را در حدود شش هزار گام از گرد و غبار میدان نبرد آراسته و تمیز کرده است.
ببد تند فغفور هم در شتاب
بیآمد به پیکار ازین سوی آب
هوش مصنوعی: فغفور با سرعت و شتاب به سوی میدان جنگ آمد و از این سمت آب به سمت مقابله حرکت کرد.
دو لشکر رده ساختند از دو روی
جهان گشت پر گرد پرخاشجوی
هوش مصنوعی: دو گروه متخاصم از دو سو شکل گرفتند و جهان را پر از جنجال و درگیری کردند.
غو کوس با مهره بر شد به هم
ز شیپور و از نای برخاست دم
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به تجمع و همنوازی صداها و سازها شده است. صداهایی که از شیپور و نای برمیخیزند، به یکدیگر ملحق میشوند و به این ترتیب یک همصدایی و همنوایی را ایجاد میکنند. این تصویر به نوعی نشاندهنده همکاری و هماهنگی در یک نوع فعالیت است.
بپوشید پهنای هامون ز مرد
ببد خشک دریای گردون ز گرد
هوش مصنوعی: پهنای هامون را از مردان بد بپوشانید و خشکی دریای آسمان را از گرد و غبار بپوشانید.
ز خون گشت روی زمین پرنگار
ز پیکان دل و چشم کیوان فکار
هوش مصنوعی: زمین به رنگ خون زین دل و چشمان کیوان پر شده است.
زمین آنکه از بر بد از زیر شد
جهان را دل از خویشتن سیر شد
هوش مصنوعی: زمین که از بالای آن به زیر نگاه میکنیم، دلیزی میشود که جهان را از خود خالی میکند.
ز بس گونه گونه درفش سپاه
بهاریست گفتی همه رزمگاه
هوش مصنوعی: به خاطر تنوع بالای پرچمهای سپاه، به نظر میرسد که همه جا شبیه به میدان جنگی در بهار است.
ز تیغ اندرون برق و باران ز تیر
ز گرد ابر تیره ز خون آبگیر
هوش مصنوعی: از بخشی داخلی یعنی از دل تیغ، نوری شبیه برق و باران میتابد. همچنین، تیرهایی از دل ابرهای تیره برمیخیزند که انگار از خون چشمهای جاری میشوند.
چنان رود خون بد که بر کوه و دشت
سوار آشناوار بر خون گذشت
هوش مصنوعی: خونی که جاری میشود، به قدری زیاد و رichtig است که همچون آبی روان بر روی کوهها و دشتها حرکت میکند و دوستانه بر آن میگذرد.
ز بس نعل پاشیده بر دشت کین
زره داشت پوشیده گفتی زمین
هوش مصنوعی: به خاطر جنگ و خونریزیهای زیاد، زمین به شدت پر از نشانههای نبرد شده و مثل این است که زرهی را بر تن دارد.
سواران به کین گردن افراخته
یلان نیزه بر نیزه انداخته
هوش مصنوعی: شجاعان سوار که آماده نبرد هستند، با سرهای بر افراشته و نیزههایشان در حال جنگاند.
ز که تا که از گرد پیوسته میغ
ز کشور به کشور چکاچاک تیغ
هوش مصنوعی: از چه کسی تا چه زمانی، در دنیایی که پیوسته در حال تغییر است، از سرزمین به سرزمین دیگر، صدای درخشش شمشیر میآید.
سنان را دل زنده زندان شده
بر امید ها مرگ خندان شده
هوش مصنوعی: دل زندهای که در زندان است، به امیدها جان میدهد و مرگ را با لبخند میپذیرد.
ز خون پرندآوران پشت پیل
چو شنگرف پاشیده بر کوه نیل
هوش مصنوعی: از خون پرندگان، مثل رنگ قرمز روی کوه نیل، رنگین شده است.
همی تا بشد خور پس تیغ کوه
بدین گونه بُد رزم هر دو گروه
هوش مصنوعی: وقتی خورشید غروب کرد و به پشت کوه رفت، نبرد میان دو گروه به این صورت ادامه یافت.
چو موج درفشان فرو برد سر
پراکنده بر روی دریا گهر
هوش مصنوعی: زمانی که موجها با قدرت فرو میآیند، سرهای پراکنده و گمشده را در دریا همچون دانههای جواهر میپوشانند.
نمود از سر کوه خمیده ماه
چو از زر زین بر سیاه اسپ شاه
هوش مصنوعی: نما و شکل ماه در حالی که از پشت کوه سر بیرون میآورد، مانند طلای درخشانی است که بر روی اسب سیاه شاه به تزیین درآمده است.
فروهشت شب دامن از روی جنگ
سپه بازگشت از دو سو بی درنگ
هوش مصنوعی: در دل شب، وقتی جنگ به پایان رسید، سپاه بدون معطلی از دو طرف بازگشت.
ببستند راه شبیخون به پیل
طلایه پراکنده شد بر دو میل
هوش مصنوعی: راه نفوذ را بستهاند و فیلها که نماد قدرت و نیرو هستند، در دو جبهه پراکنده شدهاند تا برای مقابله آماده شوند.
ز بس کز دو رو آتش افروختند
شب تیره را دیده بر دوختند
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه از هر دو طرف آتش روشن کردهاند، شب تاریک را چنان چراغان کردهاند که چشمها را بر هم دوختهاند.
همی هر کسی مردم خویش جست
یکی کشته برد و یکی مرده شست
هوش مصنوعی: هر کس به دنبال خود و نیازهایش است. برخی در تلاشند که به دیگری آسیب برسانند و برخی دیگر در تلاشند که از دیگران مراقبت کنند و به آنها کمک کنند.
چو روز از جهان کارسازی گرفت
دمید آتش و زر گدازی گرفت
هوش مصنوعی: زمانی که روز به پایان رسید و کارهای زندگی به سامان رسید، آتش شعلهور شد و ذوب کردن طلا آغاز گردید.
سپیده دمش گشت و کوره سپهر
هوا بوته زر گدازیده مهر
هوش مصنوعی: در صبحگاه، آسمان مانند کورهای است که خورشید را ذوب میکند و به طلا تبدیل میسازد.
دگر باره هر دو سپه ساخته
کشیده صف و تیغ و خشت آخته
هوش مصنوعی: بار دیگر هر دو ارتش آماده نبرد شدهاند، صفوفشان را مرتب کرده و شمشیرها و سپرها را به دست گرفتهاند.
ز پولاد ده میل دیوار بود
بدو بر ز خشت و سنان خار بود
هوش مصنوعی: دیوار از جنس پولاد و به اندازه ده میل است، در حالی که بر روی آن خشت و خارهای سنان وجود دارد.
زمین پاک جنبان از آشوب و شور
زمان خیره از نعره خنگ و بور
هوش مصنوعی: زمین به خاطر آشفتگی و هیاهوی زمان در حال تکان خوردن است و از صداهای کسلکننده و خنثی به شدت تحت تأثیر قرار گرفته است.
هوا از درفشان درفش سران
چو باغ بهار از کران تا کران
هوش مصنوعی: هوا مانند پرچمهای درفش بزرگان درخشان و نورانی است و به زیبایی بهاری میماند که از یک طرف تا طرف دیگر گسترش یافته است.
چو زلف بتان شاخ منجوق باد
گهش برنوشت و گهی برگشاد
هوش مصنوعی: زلفهای زیبا مانند زنجیرهای منجوقی هستند که گاهی به هم میپیچند و گاهی باز میشوند.
تو گفتی که هر یک عروسیست مست
نوان و آستینها فشانان به دست
هوش مصنوعی: تو گفتی که هر یک از عروسها پر از شادی و خوشی هستند و با دستهای خود به نمایش میگذارند.
گرفتند رزمی گران همگروه
هوا گرد چون قیر شد کوه کوه
هوش مصنوعی: نبردی در گرفت و سربازان گروهی با یکدیگر به مبارزه پرداختند، به طوری که جبال به شدت تحت تاثیر قرار گرفتند و شکل و رنگی مانند قیر به خود گرفتند.
چنان کشته بر هر سوی انبار گشت
که هر جا که بد دشت دیوار گشت
هوش مصنوعی: به طوری که به هر سمت انبار افتاده است، که در هر جایی که به دشت میرسد، دیوار شکل گرفته است.
ز بس نعره هر کوه نیمی بکاست
به هرکشور از خون دو صد چشمه خاست
هوش مصنوعی: به خاطر فریادهای بلند و مداومی که از کوهها بلند شده، نیمی از آنها فرو افتادهاند و در هر کشوری، از خون مردم به اندازه دوصد چشمه جوانه زده است.
زمانه شب و تیغ مهتاب شد
دل مرد چشم و سنان خواب شد
هوش مصنوعی: شب فرا رسیده و نور مهتاب مانند تیزی یک تیغ، فضا را روشن کرده است. در این حال، دل مرد به خواب فرو رفته و چشمانش نیز در خواب رفتهاند.
برافروخت از نعل اسپان گیا
بگردید بر که ز خون آسیا
هوش مصنوعی: خونی که از نعل اسبها برمیخیزد برافروخته میشود و همه چیز را در گرداب خود میچرخاند، مانند آنچه در آسیاب میگذرد.
بغرید کوس و بدرید کوه
زمین گشت تار و زمان شد ستوه
هوش مصنوعی: صدای تنگنای حماسی به گوش میرسد و کوهها شکسته میشوند، زمین به هم ریخته و زمان در اضطراب فرو رفته است.
بجوشید گردون بپوشید ماه
بشورید قلب و بجنبید شاه
هوش مصنوعی: آسمان به حرکت درآمد و ماه را پوشاند، قلبها را شست و شو داد و شاه را به جنب و جوش واداشت.
یلان را جگر بد ز کین تافته
شده بانگ سست و لبان کافته
هوش مصنوعی: جوانان به خاطر کینهای که در دل دارند، صدایی ضعیف و ناتوان از خود در میآورند و لبهایشان آماس کرده است.
ز سر سوده تیغ و ز کین زیر ترگ
ز تن جان ستوه و ز جان سیر مرگ
هوش مصنوعی: تیغی که از کینه به وجود آمده، بر سر فرود آمده و جان از بدن خسته است و از زندگی به ستوه آمده و به مرگ دچار شده است.
همه کوه درع و همه دشت نعل
دل خور کبود و رخ ماه لعل
هوش مصنوعی: تمام کوهها زینت و زیبایی دارند، و هر دشتی به عشق و محبت دل برای معشوقی کبود رنگ و با چهرهای مانند لعل میدرخشد.
درفشی فراز مه افروخته
درفشی به خاک اندر انداخته
هوش مصنوعی: درمیان آسمان، پرچمی برافراشته و درخشنده وجود دارد، در حالی که پرچمی دیگر به زمین افتاده و در خاک گم شده است.
ز بس خشت گردان پیکار ساز
شده پیل چون در نیستان گراز
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه بسیار در جنگ و نبرد مشغول شده، فیل مانند گراز در نیستان میشود.
به قلب اندر استاده فغفور چین
به گردان لشکر همی گفت هین
هوش مصنوعی: در دل، فغفور چین حضور دارد و به گردان لشکر میگوید: «بشتابید!»
به هر کاو فکندی یکی کینه خواه
همی زر بدادی به ترگ و کلاه
هوش مصنوعی: هر کسی که به تو حسادت کند، به او پول و ثروت میدهی تا او را راضی کنی و دلش را به دست بیاوری.
نریمان چپ و راست اندر نبرد
همی تاخت بر گرد گردان چو گرد
هوش مصنوعی: نریمان با شجاعت در هر دو طرف نبرد میجنگید و مانند گردی که در دور خودش میچرخد، به سرعت به جلو میتاخت.
زمین گفتی از وی بگردد همی
سمندش جهان بر نوردد همی
هوش مصنوعی: زمین گفت که این اسب قوی و نیرومند از من دور میشود و به همین منظور دنیا را زیر پا میگذارد و به پیش میرود.
از اسپش همه دشت آوردگاه
ز ناورد بد چرخ و از نعل ماه
هوش مصنوعی: از اسب او همه دشت میدان نبرد پر شده است، چرا که به خاطر بدی چرخ (سرنوشت) و اثر نعل بر پای ماه (به معنای زیبایی یا شکوه)، این وضعیت پیش آمده است.
به تیغ از یکی تا بپرداختی
به نیزه سرش بر مه انداختی
هوش مصنوعی: وقتی که با شمشیر به یکی ضربه زدی و او را به زمین انداختی، سرش را به مانند ماه به سمت بالا پرتاب کردی.
به کین پاشنه خیز کرده سمند
بر قلب شد با کمان و کمند
هوش مصنوعی: به خاطر کینهورزی، سمند به تندی و با قدرت به قلب میتازد و مانند کمان و کمند، او را محاصره میکند.
بیفکند ده پیل و سیصد سوار
سوی شاه چین حمله برد ابروار
هوش مصنوعی: سیصد سوار و ده فیل به سوی شاه چین حمله کردند و در راه به او نزدیک شدند.
سوارانش را یکسر آواره کرد
درفشش به نیزه همه پاره کرد
هوش مصنوعی: سوارانش را به کلی پراکنده و بیخانمان کرد و پرچمش را به وسیله نیزهها پاره پاره کرد.
شد افکنده چندان ز گردان چین
که بیش از گیا کشته بد بر زمین
هوش مصنوعی: بر اثر حملهی لشکر چین، به قدری ویرانی و کشتار صورت گرفته که بیش از گیاهان، انسانها به زمین افتادهاند.
ز بس جان که از مرگ پالوده شد
تنش سست و چنگال فرسوده شد
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه روحش از مرگ رهایی یافته، بدنش ضعیف و ناتوان شده است.
ز کشته چه گویم بر آن کس که زیست
ببخشید چرخ و ستاره گریست
هوش مصنوعی: من چه بگویم درباره کسی که زندگیاش را در دل دنیایی سرشار از تمرکز و غم و اندوه از دست داده است؟ آسمان و ستارهها نیز به خاطر او گریان و متاثر هستند.
همه شاه را خوار بگذاشتند
گریزان ز پس راه برداشتند
هوش مصنوعی: همه به شاه بیاحترامی کردند و از او فاصله گرفتند.
پدر بد که خسته پسر را به پای
سپردی همی چشم و ماندی به جای
هوش مصنوعی: پدر بد که خسته را به پای خود گذاشتی، همواره به او نگاه کردی و در جای خود ایستادی.
زره دار بد کز تن خویش پوست
همی کند و پنداشتی درع اوست
هوش مصنوعی: کسی که زرهی مانند پوست از بدن خود جدا میکند، فکر میکند که این زره متعلق به اوست.
تنش بنگریدی که بر پای هست
به سر دست بردی که بر جای هست
هوش مصنوعی: اگر به آرامش و سکون کسی توجه کنی که در جای خود ایستاده، متوجه میشوی که او خود را در هر شرایطی حفظ کرده است.
چو دل جستی از تن سنان یافتی
پر از ناوک تیردان یافتی
هوش مصنوعی: هرگاه دل از تن جدا شود، به کمال خود دست مییابد و پر از تیر و نشانههای موفقیت خواهد بود.
دم خون چو رو مهین هین گرفت
ز غم چهره شاه چین چین گرفت
هوش مصنوعی: زمانی که به خاطر غم و اندوه، نفسها به سختی بیرون میآیند، چهرهی پادشاه چینی نیز دچار تغییر و حالت غمگینی میشود.
بتش را که آورده بد پیش باز
به صد لابه هر گاه بردی نماز
هوش مصنوعی: او بت خود را که بدبختانه به جلو آورده و هر بار که نماز میخواند به شدت تضرع و زاری میکند، به خاطر میآورد.
همی خواست پیروزی اندر نبرد
نبد هیچ سودش فزون لابه کرد
هوش مصنوعی: او در نبرد خواهان پیروزی بود، اما متوجه شد که فایدهای در این تلاش ندارد؛ بنابراین به غرولند و شکایت پرداخت.
چو لشکرش بگریخت او نیز تفت
در اسپ نبرد آمد از پیل و رفت
هوش مصنوعی: زمانی که لشکر او پراکنده شد، او هم به دنبال آنها رفت و در میدان نبرد به جنگ پرداخت و با قدرتی مانند فیل برای دشمنان خود پیش رفت و ادامه داد.
به جندان شد و هر چه باید به کار
بیاراست از ساز جنگ و حصار
هوش مصنوعی: او به زودی آماده شد و هر آنچه که لازم بود برای جنگ و ساختن دژ به کار گرفت.
ز ترکان ز صد مرد ده رسته بود
وزآن ده که بد رسته نه خسته بود
هوش مصنوعی: از ترکها، به اندازه صد مرد، دهی به وجود آمده بود و از آن ده، هیچکس خسته یا ناتوان نشده بود.
همه کوه و غار و در و دشت و تیغ
بد افکنده ترگ و سر و دست و تیغ
هوش مصنوعی: همه جا پر از کوه و غار و دشت و تیغ است و انسان به هر طرف که برود، با موانع و مشکلاتی مواجه میشود.
مر افکنده را گرگ دل کرد پاش
گریزنده را غول گفتی که باش
هوش مصنوعی: اگر کسی دلش را به چنگ گرگ بسپارد، یعنی در عشقی عمیق گرفتار شده باشد، آن کس به شدت وحشتزده و مضطرب میشود و گویی در برابر غولی قرار گرفته است که او را تهدید میکند.
سرا پرده و خیمه و ساز جنگ
همان جوشن و ترکش و نیملنگ
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده شده که جنگ و نبرد شبیه به یک نمایش یا مراسم است که در آن پرده، چادر و سازها وجود دارند. در واقع، ابزار و تجهیزات نظامی مانند زره، تیرکمان و نیزه به عنوان همین وسیلهها و تزیینات جنگی در نظر گرفته شدهاند.
بت و تخت فغفور و پیلان رمه
گرفتند گردان ایران همه
هوش مصنوعی: مجسمهها و تخت فخیم پادشاه و فیلها، همه دور هم جمع شدهاند و سرتاسر ایران را پر کردهاند.
چنین است بخش سپهر روان
یکی زو توانا دگر ناتوان
هوش مصنوعی: این دنیا به گونهای است که برخی افراد توانمند و قوی هستند، در حالی که برخی دیگر ناتوان و ضعیف.
یکی جفت تخته یکی جفت تخت
یکی تیره روز و یکی نیک بخت
هوش مصنوعی: یک جفت تخته و یک جفت تخت نمادهای زندگی هستند، یکی نشاندهنده روزگار سخت و ناگوار و دیگری نماد خوشبختی و سعادت است.
جهان را ز تو خوی بد راز نیست
همی گویدت گرچش آواز نیست
هوش مصنوعی: دنیا از تو بدی و راز را نمیشناسد و اگر هم صدا نداشته باشد، به تو میگوید.
نهان با تو صد گونه رنگ آورد
زبون گیردت گر به چنگ آورد
هوش مصنوعی: در وجود تو، احساسات و حالات مختلفی پنهان است و اگر او بتواند تو را به چنگ آورد، این احساسات به زبان میآید.
به خواری کشد چون به مهرت ببست
به پای افکند چون کشیدت به دست
هوش مصنوعی: چنانچه عشق و محبت تو را از خود دور کند، به راحتی به زیر سلطهات میآورد و مثل یک بازیچه، تو را در دستانش نگه میدارد.
چو میشت دهد پوشش و خورد و ساز
پس آن گه چو گرگان بدرّدت باز
هوش مصنوعی: وقتی که نوشیدنی تو را خوشحال میکند و زندگیات را شیرین میسازد، بعد از آن مانند گرگها به تو حمله میکنند.
از آهوش تا بیشتر آگهیم
به مهرش درون بیشتر گمرهیم
هوش مصنوعی: از زیبایی و جذابیت او آگاهتر شدم و همین باعث شده که بیشتر در عشق او غرق شوم.