گنجور

بخش ۱۲۶ - داستان دهقان توانگر

دهی دید در راه در دشت و راغ
بی اندازه پیرامنش کشت و باغ
مه ده پذیره شدش با گروه
بیاراست بزمی به فر و شکوه
ورا میهمان داشت با مهتران
پراکنده نزل و علف بی کران
به هر کس چنان هدیه دادن گرفت
کزاو ماند گرد سپهبد شگفت
چه مردی بدو گفت کاین دستگاه
شهان را بود بر فزونی و گاه
چنین داد پاسخ که دهقان به کار
چو از کشت شد وز گله مایه دار
براو بی زیان بگذرد سال پنج
بیابد بر از هرچه برداشت رنج
نباشد شگفت از ره باستان
که از سیم و زر باشدش آستان
توانگر چو من نیست ایدر کسی
ندارم کس و چیز دارم بسی
خورم خوش همی هرچه دارم به ناز
نپایم که گیتی نپاید دراز
توانگر که او را نه پوشش نه خَورد
چه او و چه درویش با گرم و درد
همه شادی آنراست کش خواسته‌ست
کرا خواسته کارش آراسته‌ست
بسان درختیست گردنده دهر
گهی زهر بارش گهی پای زهر
به چشم سر آیدت حور بهشت
به چشم دل از دیو دارد سرشت
یکی خانه آباد هرگز نکرد
که از ده فزون بر نیآورد گرد
درو خوش دو تن راست چون بنگری
به غم نیست این هر دو را رهبری
یکی آنکه از رای و دانش تهیست
دگر آنکه باچیز و با فرهیست
مه ده منم و این ده ایدر مراست
از ایران پدر مادرم از کجاست
خداوند این کشتورز و گله
به من شاه چین کرد این دِه یله
مرا شادمان داشت فغفور چین
بر او کردم اندر جهان آفرین
سپهدار نیز ارش باشد پسند
ز تاراجم ایمن کند وز گزند
هر آنچه‌ش هوا بد سپهدار داد
وز آنجا سپه راند هم بامداد
به منزل سراپرده چون برکشید
ز دهقان یکی نامه اندر رسید
که زنهار شاها بدین مرد پیر
ببخشای و من بنده را دست گیر
کنیزی بدم چنگساز از چگل
فزاینده مهر و رباینده دل
به مشکوی سرو بهاری سرای
به بزم اندر آوای بلبل سرای
به پیری جوان بودم از ناز او
شده دل به دستان و آواز او
بر او بر کسی ز آن سپه شیفته‌ست
ز پنهانش برده‌ست و بفریفته‌ست
جهان پهلوانش گر آرد به دست
فرستم به جایش پرستار شست
اگر یابم آن زاد سرو روان
تن مرده را داده باشی روان
دژم شد جهان پهلوان چون شنید
بسی در سپه جست و نامد پدید
سرایی یکی دید کش پرده بود
پس خیمه اندر نهان کرده بود
به چین هر دو بگریختن خواستند
نهانی چو ره را بر آراستند
شد این آگهی زی سپهبد درست
سبک هر دوان را گرفت و بجست
کنیزک پدید آمد اندر قبای
میان بسته چون رِیْدَکانِ سرای
زره کرده پوشش به جای حریر
کمر همچو دُر بسته مژگان چو تیر
دو مشکین کمند از بر گرد ماه
گره کرده در زیر پر کلاه
مراو را ز صد گونه خوبی و ناز
فرستاد نزدیک بهمرد باز
همان جا به درگاه دهقان پیر
ببارید بر بنده باران تیر
سرش را ز تن برد و بر دار کرد
تنش را خور گرگ و کفتار کرد
وز آنجا به شهر فغنشور شد
برآسود و از رنجگی دور شد
به بدرود کردن فرستوه شاه
در آن هفته بد با نریمان به راه
همان روز کآمد سپهبد فراز
وی آمد هم از راه زی شهر باز
ز نزل و علف هرچه بودش توان
بیاراست و آمد بر پهلوان
بسی هدیه‌های نوآیینش داد
همیدون یکی گاو زرینش داد
نگارش ز یاقوت و دُرّ خوشاب
درونش بیاکنده از مشک ناب
ز نو ارغوان وز سپرغم به بر
یکی افسرش برنهاده به سر
بدو گفت داریم ما هر کسی
در این گاو مروای فرخ بسی
ورا سال گیریم از اختر به فال
بدو فرخت باد گوییم سال
به زرش چنان کاو نکاهد ز رنگ
مکاه و مسای از فراوان درنگ
به گوهرش بادی گرامی چنوی
بدین بوی گیتی ز تو مشکبوی
بدینسان سپرغم چو آن ارغوان
سرت سبز و رخ لعل و بختت جوان
پذیرفت از او پهلوان سترگ
بر آن فال برساخت بزمی بزرگ
سه روز از می ناب برداشت بهر
به روز چهارم بیامد به شهر
همه کوی و بازار گشتن گرفت
به هر جای، بتخانه‌ای بُد شگفت
یکی بتکده دید ساده ز سنگ
چهل ناخشه هر یک ار بیر رنگ
به هر ناخشه بر چهل لاد نیز
ز جزع و رخام و ز هر گونه چیز
درو گنبدی آبنوسی بلند
ز گوهر نگار وی از زر بند
چراغ فروزنده گردش هزار
به آلت همه سیم و بسد نگار
ستونی میانش در از لاژورد
خروسی بر او کرده از زر زرد
ز هر سو در آن گنبد آبنوس
زدی هر زمان یک خروش آن خروس
چو مردی چراغی شدی او فراز
به منقار بفروختی زود باز
یکی حوض زیر ستون از رخام
برش بسته دکانی از سیم خام
بتی بر وی از سنگ بنشاسته
به پیرایه و افسر آراسته
به پیکر چو مردی نشسته به جای
سرافراخته گرد کرده دو پای
شمن گرد وی خیل از چینیان
سترده زَنَخ پاک و بسته میان
دویدند زی پهلوان هرکه بود
جدا هر کسش نو پرستش نمود
در آن انجمن دید پیری کهن
بپرسیدش از کار آن بت سخن
به پاسخ چنان گفت پیر آن زمان
که هست این خدای آمده ز آسمان
به دل هرچه داریم کام و هوا
چو خواهیم ازو زود گردد روا
برآورد گرشاسب از خشم جوش
چنین گفت کای گمره تیره هوش
یکی ناتوان چون بود کردگار
نه گویا نه بینا نه دانا به کار
خدای جهان کردگارست و بس
که بر ما توانا جز او نیست کس
یکی کز سپهر روان تا به خاک
جهان یکسر او آفریده‌ست پاک
نه چون کرد رنج آمدش زو به چیز
نه گر بر گرد رنجی آیدش نیز
به یک بنده بدهد سراسر جهان
ندارد به کاهش زمان جهان
بدان تا بداند دل راهجوی
که ارجی ندارد جهان پیش اوی
ره بت پرستی هم از شیث خواست
که از مرگ چون گشت با خاک راست
به شاگردی‌اش هر که دلشاد بود
دل و دانش و دینش آباد بود
چنان پیکری را نهادند پیش
پرستیدنش ره گرفتند و کیش
کنون نیز هر جا که شاهی بود
دگر دانشی پیشگاهی بود
چو میرد بتی را به هم چهر اوی
پرستش کنند از پی مهر اوی
ز دوزخ ندان جاودان رستگار
کسی را که این باشدش کردگار
دگر ره شمن گفت کای نیکنام
خدای تو چندست و دینش کدام
چنین داد پاسخ که پیدا و راز
یکست ایزد داور بی نیاز
سپهر او برآورد و این اختران
همو ساخت بنیاد این گوهران
تن و جان ما را به هم یار کرد
خرد را بدین هر دو سالار کرد
گوا کرد بر بنده گوینده راست
دو گیتی براو مر یکی بی گواست
چو از پادشاهیش یاد آیدت
دگر پادشاهی به باد آیدت
ره دینش آنست کز هر گناه
بتابی و فرمانش داری نگاه
به هستیش خستو شوی از نخست
یکییش زان پس بدانی درست
به پیغمبرش بگروی هر که هست
نیاویزی از شاخ بیداد دست
بدانی که انگیزشست و شمار
همیدون به پول چینوَد گذار
عنان سخن هر کسی کاو بتافت
سر رشتهٔ پاسخش کس نیافت
بماندند خیره دل از پیش اوی
گرفتند بسیار کس کیش اوی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دهی دید در راه در دشت و راغ
بی اندازه پیرامنش کشت و باغ
هوش مصنوعی: دهی را در دشت و باغی وسیع بر آب و زمین مشاهده کردم که پیرامونش زراعت و باغات فراوانی وجود دارد.
مه ده پذیره شدش با گروه
بیاراست بزمی به فر و شکوه
هوش مصنوعی: ماه به دور هم جمع شده و مراسمی با شکوه و زیبایی برپا کرده است.
ورا میهمان داشت با مهتران
پراکنده نزل و علف بی کران
هوش مصنوعی: او مهمانی داشت که با بزرگان و ریش‌سفیدان دور هم جمع شده بودند و از بخشش و نعمت‌های فراوان بهره‌مند شدند.
به هر کس چنان هدیه دادن گرفت
کزاو ماند گرد سپهبد شگفت
هوش مصنوعی: هر کسی را به اندازه لیاقت و موقعیتش هدیه بده، چرا که این عمل باعث می‌شود او در نظر دیگران ارزشمند و محترم جلوه کند.
چه مردی بدو گفت کاین دستگاه
شهان را بود بر فزونی و گاه
هوش مصنوعی: چه مردی به او گفت که این قدرت و تجهیزات پادشاهان، همیشه در حال افزایش و پیشرفت است.
چنین داد پاسخ که دهقان به کار
چو از کشت شد وز گله مایه دار
هوش مصنوعی: دهقان پاسخ داد که وقتی از کشت و کارش نتیجه‌ای به دست نیامده و مزرعه‌اش محصولی نداشته باشد، نباید انتظار ثروت و مال‌دار شدن داشت.
براو بی زیان بگذرد سال پنج
بیابد بر از هرچه برداشت رنج
هوش مصنوعی: او بدون آسیب و خطر، سالی را سپری می‌کند و در پایان آن از تمامی زحماتی که کشیده، به دستاوردی خواهد رسید.
نباشد شگفت از ره باستان
که از سیم و زر باشدش آستان
هوش مصنوعی: نیازی نیست تعجب کنید که در گذشته، درها و ورودی‌های اماکن مهم از طلا و نقره ساخته شده بودند.
توانگر چو من نیست ایدر کسی
ندارم کس و چیز دارم بسی
هوش مصنوعی: کسی به ثروت و توانگری من نمی‌رسد، من در اینجا هیچ‌کس را ندارم ولی دارایی‌های فراوانی دارم.
خورم خوش همی هرچه دارم به ناز
نپایم که گیتی نپاید دراز
هوش مصنوعی: من هر چه دارم را با خوشحالی می‌خورم و به ناز نمی‌نشینم، زیرا این دنیا پایدار نیست.
توانگر که او را نه پوشش نه خَورد
چه او و چه درویش با گرم و درد
هوش مصنوعی: ثروتمند را نه پوشش می‌پوشاند و نه خوراک او را سیر می‌کند، چه او و چه فقیر هر دو در رنج و درد هستند.
همه شادی آنراست کش خواسته‌ست
کرا خواسته کارش آراسته‌ست
هوش مصنوعی: تمام خوشبختی آن است که کسی به شدت خواسته‌ای دارد و کارهایش را بر اساس آن خواسته ساماندهی کرده است.
بسان درختیست گردنده دهر
گهی زهر بارش گهی پای زهر
هوش مصنوعی: زندگی مانند درختی است که در چرخش زمان، گاهی میوه‌های شیرین می‌دهد و گاهی نیز دچار دشواری‌ها و تلخی‌ها می‌شود.
به چشم سر آیدت حور بهشت
به چشم دل از دیو دارد سرشت
هوش مصنوعی: اگر با چشمانت به بهشت نگاه کنی، از زیبایی‌های آن می‌تونی لذت ببری، اما اگر با دل و درونت نگاه کنی، ممکنه از آنچه می‌بینی ترس و ناامیدی نصیبت بشه.
یکی خانه آباد هرگز نکرد
که از ده فزون بر نیآورد گرد
هوش مصنوعی: کسی که وطن و دنیای خود را آباد کند، هرگز نمی‌تواند چیزی بیشتر از آنچه در ده است، به دست آورد.
درو خوش دو تن راست چون بنگری
به غم نیست این هر دو را رهبری
هوش مصنوعی: اگر به درون خود نگاهی بیاندازی، می‌بینی که حتی در وجود دو فرد خوشحال، غمی وجود ندارد؛ زیرا هر دو زیر نظر یک راهنما هستند.
یکی آنکه از رای و دانش تهیست
دگر آنکه باچیز و با فرهیست
هوش مصنوعی: یکی از افراد کسی است که از نظر فکر و دانش خالی است، و دیگری کسی است که با علم و آگاهی همراه است.
مه ده منم و این ده ایدر مراست
از ایران پدر مادرم از کجاست
هوش مصنوعی: من در اینجا زندگی می‌کنم و اینجا وطن من است، اما پدر و مادر من از ایران آمده‌اند.
خداوند این کشتورز و گله
به من شاه چین کرد این دِه یله
هوش مصنوعی: خداوند این کشاورز و این گله را به من عطا کرد، این ده را نیز به من بخشید.
مرا شادمان داشت فغفور چین
بر او کردم اندر جهان آفرین
هوش مصنوعی: من به خاطر شادی و خوشحالی که فغفور چین برایم به ارمغان آورد، در جهان او را ستایش کردم.
سپهدار نیز ارش باشد پسند
ز تاراجم ایمن کند وز گزند
هوش مصنوعی: اگر فرمانده هم از لحاظ انصاف رفتار کند، من از غارت و آسیب در امان خواهم بود.
هر آنچه‌ش هوا بد سپهدار داد
وز آنجا سپه راند هم بامداد
هوش مصنوعی: هر چیزی که به سپهبد داده شده، به خاطر آن، سپاه در بامداد راندن یا حرکت کرد.
به منزل سراپرده چون برکشید
ز دهقان یکی نامه اندر رسید
هوش مصنوعی: وقتی که خیمه را به منزل گستراندند، نامه‌ای از دهقان رسید.
که زنهار شاها بدین مرد پیر
ببخشای و من بنده را دست گیر
هوش مصنوعی: ای شاه، از تو خواهش می‌کنم که به این مرد پیر رحم کنی و به من بنده کمک کن.
کنیزی بدم چنگساز از چگل
فزاینده مهر و رباینده دل
هوش مصنوعی: دختری زیبا و دلربا دارم که با دلنوازی‌ها و جذابیتش قلب‌ها را می‌رباید و عشق را در دل‌ها می‌افزاید.
به مشکوی سرو بهاری سرای
به بزم اندر آوای بلبل سرای
هوش مصنوعی: به دشت پر از گل و عطر خوش سرو بهاری برو و در جمعی شاداب و سرزنده که صدای بلبل می‌خواند، شرکت کن.
به پیری جوان بودم از ناز او
شده دل به دستان و آواز او
هوش مصنوعی: در نوجوانی به خاطر محبت و لطف او، دلم به دستان و صدای او captivated شده بود.
بر او بر کسی ز آن سپه شیفته‌ست
ز پنهانش برده‌ست و بفریفته‌ست
هوش مصنوعی: اکنون با در نظر گرفتن زیبایی و فریبندگی کسی، او به طرز پنهانی جذابی در او وجود دارد که توجه دیگری را به خود جلب کرده و او را فریب داده است.
جهان پهلوانش گر آرد به دست
فرستم به جایش پرستار شست
هوش مصنوعی: اگر جهان پهلوانی را به دست آورم، او را به جایش می‌گذارم تا پرستاری کند.
اگر یابم آن زاد سرو روان
تن مرده را داده باشی روان
هوش مصنوعی: اگر بتوانم آن مایه و دلیل را پیدا کنم، که تو به تن مرده‌ای جان بخشیده باشی.
دژم شد جهان پهلوان چون شنید
بسی در سپه جست و نامد پدید
هوش مصنوعی: جهان پهلوان از شنیدن خبرهای بسیار دربارهٔ جنگ و لشکر، بسیار ناراحت و اندوهگین شد و امیدی به پیروزی نمی‌دید.
سرایی یکی دید کش پرده بود
پس خیمه اندر نهان کرده بود
هوش مصنوعی: مردی را دید که در یک خانه پنهانی نشسته بود و پرده‌ای دور او را گرفته بود.
به چین هر دو بگریختن خواستند
نهانی چو ره را بر آراستند
هوش مصنوعی: آن‌ها تصمیم گرفتند به طور مخفیانه به چین فرار کنند، وقتی که راه را برای این کار آماده کردند.
شد این آگهی زی سپهبد درست
سبک هر دوان را گرفت و بجست
هوش مصنوعی: این اعلامیه به درستی از سوی فرمانده صادر شد و باعث شد که هر دو نفر سبک‌سری را کنار گذاشته و به سمت اقدام جدی حرکت کنند.
کنیزک پدید آمد اندر قبای
میان بسته چون رِیْدَکانِ سرای
کنیزک، قباپوش و میان بسته، چون غلامان پیشگاه پدیدار شد.
زره کرده پوشش به جای حریر
کمر همچو دُر بسته مژگان چو تیر
او زرهی به جای حریر پوشیده بود، با مژگانی مانند تیر و کمری چون دُر بسته.
دو مشکین کمند از بر گرد ماه
گره کرده در زیر پر کلاه
هوش مصنوعی: دو مشک سیاه را در زیر کلاهی به دور ماه گره زده‌اند.
مراو را ز صد گونه خوبی و ناز
فرستاد نزدیک بهمرد باز
هوش مصنوعی: او را با صد نوع زیبایی و ناز نزد من فرستادند.
همان جا به درگاه دهقان پیر
ببارید بر بنده باران تیر
هوش مصنوعی: در همان مکان، به سمت درگاه کشاورز پیر، بر بنده، باران تیر ببارید.
سرش را ز تن برد و بر دار کرد
تنش را خور گرگ و کفتار کرد
هوش مصنوعی: سرش را از بدن جدا کرد و بدنش را به عنوان طعمه‌ای برای گرگ و کفتار قرار داد.
وز آنجا به شهر فغنشور شد
برآسود و از رنجگی دور شد
هوش مصنوعی: او از آنجا به شهر فغنشور رفت، به آرامش رسید و از درد و رنج دور شد.
به بدرود کردن فرستوه شاه
در آن هفته بد با نریمان به راه
هوش مصنوعی: در آن هفته بد، شاه فرستاده‌ای را برای وداع با نریمان به راه می‌فرستد.
همان روز کآمد سپهبد فراز
وی آمد هم از راه زی شهر باز
هوش مصنوعی: در همان روزی که سردار بزرگ به همراه بزرگانش به شهر وارد شد، او نیز از راهی دیگر به شهر آمد.
ز نزل و علف هرچه بودش توان
بیاراست و آمد بر پهلوان
هوش مصنوعی: هر چیزی که از رنج و زحمت به دست آمده باشد، می‌تواند به کمک کسی بیاید و او را قوی‌تر کند، مانند کمک به یک پهلوان.
بسی هدیه‌های نوآیینش داد
همیدون یکی گاو زرینش داد
هوش مصنوعی: بسیاری از هدایای جدید و شگفت‌انگیز او را داد، همچنین یکی از گاوهای طلایی‌اش را هم اعطا کرد.
نگارش ز یاقوت و دُرّ خوشاب
درونش بیاکنده از مشک ناب
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و ارزش یک نگارش یا خط می‌پردازد. نگارش به‌گونه‌ای است که انگار از یاقوت ساخته شده و درون آن با عطر مشک خوشبو پر شده است. این توصیف نشان‌دهندهٔ زیبایی و دلنشینی خط و همچنین تاثیر آن بر مخاطب است.
ز نو ارغوان وز سپرغم به بر
یکی افسرش برنهاده به سر
هوش مصنوعی: از نو گل ارغوان و از غم سپر با هم، یک تاج بر سرش قرار داده‌اند.
بدو گفت داریم ما هر کسی
در این گاو مروای فرخ بسی
هوش مصنوعی: او به او گفت: ما هر یک در این گاو، عده‌ای از خوبی‌ها و خوشبختی‌ها داریم.
ورا سال گیریم از اختر به فال
بدو فرخت باد گوییم سال
هوش مصنوعی: ما از ستاره‌ها فال می‌گیریم و سال را به فال بد یاد می‌کنیم و می‌گوییم سال نو به او هدیه می‌دهیم.
به زرش چنان کاو نکاهد ز رنگ
مکاه و مسای از فراوان درنگ
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که برای رسیدن به هدف یا موفقیت، نمی‌توان از تلاش و کوشش صرف‌نظر کرد. اگر با دقت و پشتکار به کار خود ادامه دهیم، نتیجه‌ی خوبی خواهیم گرفت. نباید از مشکلات و موانع خسته شویم و باید با صبر و حوصله به جلو پیش برویم.
به گوهرش بادی گرامی چنوی
بدین بوی گیتی ز تو مشکبوی
هوش مصنوعی: با ارزش‌ترین چیزها را بگیر و از این عطر دنیا یادت را با رایحه‌ای خوش به خاطر بسپار.
بدینسان سپرغم چو آن ارغوان
سرت سبز و رخ لعل و بختت جوان
هوش مصنوعی: به این ترتیب، مانند گل ارغوان، سر تو همیشه سبز و چهره‌ات مانند لعل درخشان است و بخت تو جوان و شاداب است.
پذیرفت از او پهلوان سترگ
بر آن فال برساخت بزمی بزرگ
هوش مصنوعی: یک پهلوان بزرگ از او استقبال کرد و بر اساس آن پیشگویی، مهمانی بزرگی را آماده کرد.
سه روز از می ناب برداشت بهر
به روز چهارم بیامد به شهر
هوش مصنوعی: پس از سه روز نوشیدن شراب خالص، در روز چهارم به شهر بازگشت.
همه کوی و بازار گشتن گرفت
به هر جای، بتخانه‌ای بُد شگفت
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از گشت و گذار در خیابان‌ها و بازارها صحبت می‌کند و می‌گوید که به هر کجا که می‌رود، به نوعی با عبادتگاه یا محل پرستش برخورد می‌کند که نشاندهنده وجود زیبایی و جذابیت در آنجاهاست. احساس حیرت و شگفتی او از این منظر است که حضور و تاثیر این مکان‌ها در زندگی اجتماعی و فرهنگی به وضوح حس می‌شود.
یکی بتکده دید ساده ز سنگ
چهل ناخشه هر یک ار بیر رنگ
هوش مصنوعی: در یک بتکده، سنگی ساده را دید که چهل ناخن داشت و هر کدام از آن‌ها رنگی متفاوت بود.
به هر ناخشه بر چهل لاد نیز
ز جزع و رخام و ز هر گونه چیز
هوش مصنوعی: در هر ناخن، بر روی چهل لایه، از دل نگرانی و غصه و از هر نوع چیز دیگری وجود دارد.
درو گنبدی آبنوسی بلند
ز گوهر نگار وی از زر بند
هوش مصنوعی: در اینجا توصیف زیبایی یک زن را مشاهده می‌کنیم که موهایش مانند گنبدی بلند و از جنس چوب آبنوس است، و چهره‌اش همچون گوهر و زیبا است که به‌وسیله زری زیبا احاطه شده است. این تصویر، جذابیت و رنگین کمانی از زیبایی را نشان می‌دهد.
چراغ فروزنده گردش هزار
به آلت همه سیم و بسد نگار
هوش مصنوعی: چراغی روشن که به دور خودش می‌چرخد و هزاران جان را با نوری زیبا و نقره‌گون نیایش می‌کند.
ستونی میانش در از لاژورد
خروسی بر او کرده از زر زرد
هوش مصنوعی: در وسط آن مکان، ستونی ساخته شده است که از سنگ لاژورد تهیه شده و بر روی آن مجسمه‌ای از یک خروس ساخته شده که از طلا پرداخت شده است.
ز هر سو در آن گنبد آبنوس
زدی هر زمان یک خروش آن خروس
هوش مصنوعی: در هر گوشه از آن گنبد سیاه، صدای خروش یک خروس به گوش می‌رسد.
چو مردی چراغی شدی او فراز
به منقار بفروختی زود باز
هوش مصنوعی: وقتی مردی به مانند چراغی درخشیده‌ای، به سرعت با منقارت نور دانش و بینش خود را به من منتقل کردی.
یکی حوض زیر ستون از رخام
برش بسته دکانی از سیم خام
هوش مصنوعی: در زیر یک ستون که از سنگ مرمر ساخته شده، حوضی قرار دارد که بر روی آن فروشگاهی از نقره خام بنا شده است.
بتی بر وی از سنگ بنشاسته
به پیرایه و افسر آراسته
هوش مصنوعی: مجسمه‌ای از سنگ ساخته شده که با زینت‌ها و تاجی زیبا آراسته شده است.
به پیکر چو مردی نشسته به جای
سرافراخته گرد کرده دو پای
هوش مصنوعی: مردی به طور مستقیم و با اعتماد به نفس بر روی زمین نشسته و پاهایش را به شکل دایره‌ای گذاشته است.
شمن گرد وی خیل از چینیان
سترده زَنَخ پاک و بسته میان
هوش مصنوعی: دور او را گروهی از چینیان احاطه کرده‌اند، در حالی که زنجیری پاک و محکم به دست دارند.
دویدند زی پهلوان هرکه بود
جدا هر کسش نو پرستش نمود
هوش مصنوعی: همه افرادی که به ویژگی‌های یک پهلوان احترام می‌گذارند، با سرعت به سمت او می‌دوند و هر کس به نوعی به او ارادت و پرستش می‌کند.
در آن انجمن دید پیری کهن
بپرسیدش از کار آن بت سخن
هوش مصنوعی: در آن gathering (جمع) شخصی سالخورده را دیدم و از او در مورد کار آن معشوقه سوال کردم.
به پاسخ چنان گفت پیر آن زمان
که هست این خدای آمده ز آسمان
هوش مصنوعی: پیر در آن زمان به او پاسخ داد که این خداوند از آسمان آمده است.
به دل هرچه داریم کام و هوا
چو خواهیم ازو زود گردد روا
هوش مصنوعی: هر چه آرزو و خواسته‌ای در دل داریم، اگر بخواهیم، به زودی برآورده خواهد شد.
برآورد گرشاسب از خشم جوش
چنین گفت کای گمره تیره هوش
هوش مصنوعی: گرشاسب از روی خشم و ناراحتی به فردی که در اشتباه است، اینطور گفت: ای کسی که در تاریکی و سردرگمی به سر می‌بری!
یکی ناتوان چون بود کردگار
نه گویا نه بینا نه دانا به کار
هوش مصنوعی: اگر یک موجود ناتوان وجود داشته باشد که خالقش نه شنوا باشد، نه بینا و نه دارای دانش لازم برای انجام کار، از چه چیزی باید انتظار داشت؟
خدای جهان کردگارست و بس
که بر ما توانا جز او نیست کس
هوش مصنوعی: خداوند جهان تنها قدرتمند است و هیچ کس غیر از او بر ما توانایی ندارد.
یکی کز سپهر روان تا به خاک
جهان یکسر او آفریده‌ست پاک
هوش مصنوعی: شخصی که از آسمان تا زمین به طور کامل و بی‌نقص خلق شده است.
نه چون کرد رنج آمدش زو به چیز
نه گر بر گرد رنجی آیدش نیز
هوش مصنوعی: نه او را رنجی از چیزی آزار می‌دهد و نه اگر دوباره دچار رنج شود، چیزی برایش مهم خواهد بود.
به یک بنده بدهد سراسر جهان
ندارد به کاهش زمان جهان
هوش مصنوعی: اگر خداوند به یک بنده‌اش تمام دنیا را بدهد، این نعمت در مقایسه با اهمیت و ارزش زمان به عنوان کوچک‌ترین واحد وجود، ناچیز خواهد بود.
بدان تا بداند دل راهجوی
که ارجی ندارد جهان پیش اوی
هوش مصنوعی: بدان که دل جستجوگر، اگر به حقیقت و ارزش‌های واقعی پی ببرد، می‌فهمد که جهان هیچ ارزشی در برابر او ندارد.
ره بت پرستی هم از شیث خواست
که از مرگ چون گشت با خاک راست
هوش مصنوعی: به دنبال پرستش بتی، شیث از مرگ آموخت که چگونه مانند خاک در خاک شدن به آرامش برسد.
به شاگردی‌اش هر که دلشاد بود
دل و دانش و دینش آباد بود
هوش مصنوعی: هر کسی که از شاگردی او خوشحال بود، دلش شاد و دانش و ایمانش شکوفا بود.
چنان پیکری را نهادند پیش
پرستیدنش ره گرفتند و کیش
هوش مصنوعی: بدنی را در نظر گرفته‌اند که برای پرستیدن آن، راه و روش خاصی برگزیده‌اند.
کنون نیز هر جا که شاهی بود
دگر دانشی پیشگاهی بود
هوش مصنوعی: اکنون هر جا که پادشاهی وجود داشته باشد، دانشی به عنوان پیشوای او نیز بوده است.
چو میرد بتی را به هم چهر اوی
پرستش کنند از پی مهر اوی
هوش مصنوعی: وقتی که بتی بمیرد، مردم برای او احترام و پرستش قائل می‌شوند، زیرا به خاطر محبت او این کار را انجام می‌دهند.
ز دوزخ ندان جاودان رستگار
کسی را که این باشدش کردگار
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند از دوزخ نجات یابد، اگر خدای او چنین باشد.
دگر ره شمن گفت کای نیکنام
خدای تو چندست و دینش کدام
هوش مصنوعی: شما باید به یک شخص نیکوکار بگویید که چه تعداد از خدای تو وجود دارد و دین او چه نام دارد.
چنین داد پاسخ که پیدا و راز
یکست ایزد داور بی نیاز
هوش مصنوعی: او در پاسخ گفت که هم چیزها روشن است و هم رازها. خداوند، داور و بی‌نیاز است.
سپهر او برآورد و این اختران
همو ساخت بنیاد این گوهران
او آسمان و این ستاره‌ها را آفرید؛ و نیز این گوهران را ساخت.
تن و جان ما را به هم یار کرد
خرد را بدین هر دو سالار کرد
تن و جان ما را به هم پیوند داد و خرد را سالار این دو ساخت.
گوا کرد بر بنده گوینده راست
دو گیتی براو مر یکی بی گواست
هوش مصنوعی: شاهدی بر حقیقت سخنان بنده است که در دنیا دو چیز وجود دارد: یکی آنکه گواهی معتبر دارد و دیگری که بدون گواه است.
چو از پادشاهیش یاد آیدت
دگر پادشاهی به باد آیدت
هوش مصنوعی: زمانی که به سلطنت و پادشاهی خود فکر می‌کنی، دیگر هیچ سلطنت و پادشاهی دیگری برایت اهمیتی نخواهد داشت و به فراموشی سپرده می‌شود.
ره دینش آنست کز هر گناه
بتابی و فرمانش داری نگاه
هوش مصنوعی: راه دین این است که از هر گناه دوری کنی و به دستورات آن عمل کنی.
به هستیش خستو شوی از نخست
یکییش زان پس بدانی درست
هوش مصنوعی: اگر از ابتدا به واقعیت وجودی خود آگاه شوی و آن را به درستی بشناسی، بعدها به راحتی می‌توانی به حقیقت وجودی‌ات پی ببری.
به پیغمبرش بگروی هر که هست
نیاویزی از شاخ بیداد دست
هوش مصنوعی: به هر کسی که به پیامبرش اعتقاد دارد، بگو که از ظلم و بی‌عدالتی دوری کند و به آن آلوده نشود.
بدانی که انگیزشست و شمار
همیدون به پول چینوَد گذار
بدان که همچنان برای گذشتن از پل چینوَد [پل صراط] حساب و کتابی در کار است.
عنان سخن هر کسی کاو بتافت
سر رشتهٔ پاسخش کس نیافت
هوش مصنوعی: هر کسی که سخن می‌گوید و از موضوعی فرار می‌کند، کسی نمی‌تواند به درستی پاسخ او را پیدا کند.
بماندند خیره دل از پیش اوی
گرفتند بسیار کس کیش اوی
هوش مصنوعی: افرادی که دل‌هایشان شیفته او شده است، از حضور وی دور نمی‌شوند و به پیروی از او پرداخته‌اند.

حاشیه ها

1392/01/05 23:04
علیرضا

گذار به معنی گذشتن یا عبور کردن و چنیود یا چینه ور به معنی پل صراط

1399/05/11 12:08
بهیار سپیدان

درود و سپاس
بیت « بدانی که انگیزش است و شمار....»
مصراع دومش اشکال وزنی دارد و با وزن شعر
فعولن فعولن فعولن فعول یا فعل همخوانی ندارد باید چیز دیگری باشد.
چنیود درست نیست . چینود درست است .
پول یعنی پل
چینود پلی است در روز رستاخیز در باور ایرانیان باستان مانند پل صراط در باور مسلمانان.
بدرود.

1399/05/11 12:08
بهیار سپیدان

درودی دیگر
در بیت بدانی که . . .
انگار اسدی تلفظ چنیود را بر چینود برتری داده و وزن را با آن به دست آورده است :
همیدون: فعولن
به پولِ : فعولن
چنیود : فعولن
گذار : فَعَل.
بدرود.

1403/10/01 13:01
احمد خرم‌آبادی‌زاد

در مصرع دوم بیت 35:

یکی از معنی‌های واژه «رِیْدَک» = غلامِ درگاهِ بزرگان <لعتنامه دهخدا>