گنجور

بخش ۱۲۲ - رفتن نریمان به شهر فغنشور

نریمان از آن پس چو یک مه نشست
هر آنچ آمدش گنج خاقان به دست
به سالار شهر کجا برشمرد
بنه نیز هرچ آن نشایست برد
بدو گفت چون عمم آید فراز
همیدون بدو پاک بسپار باز
وز آنجا دو هفته بیابان و دشت
سپرد و ز مرز کجا برگذشت
به شهر فغنشور شد با سپاه
بزد خیمه گردش هم از گرد راه
فرستوه شاه فغنشور بود
کز اختر به شاهیش منشور بود
بفرمود پیکار و بر باره شد
همه شهر با او به نظاره شد
نریمان همان روز در مرغزار
همی گشت بر گرد لشکر سوار
چو پیل دونده یکی گاو میش
همی تاخت خیلی درافکنده پیش
چپ و راست حمله برآراسته
همه باره زو خنده برخاسته
نریمان چو دیدش پس از اسپ جست
سُروهاش بگرفت هر دو به دست
به یک زور گردنش برتافت تفت
سرش را بکند و بیفکند و رفت
شد از بیم بر چشم شه تیره هور
به دل گفت با این که شورد به زور
بشد جان جرماس و جنگی قلا
چرا من شوم خیره پیش بلا
چو تازه گل روز پژمرده شد
چراغ سپهر از پس پرده شد
بسازید صد تخت زیبا ز گنج
ز دینار چین بدره پنجاه و پنج
ستاره سرا پردهٔ زرّبفت
به برگستوان و زره پیل هفت
چهل خیمه ساده ز چرم پلنگ
ستاره ده از دیبهٔ رنگ رنگ
هزار اشتر از بختی و جنگلی
دو صد اسپ تاتاری و جزغلی
صد از ریْدگ ترک و دلبر کنیز
سلیح و طرایف ز هر گونه چیز
چو خورشید بر شیر بنهاد گاه
میان پیشش اندر به خم کرد ماه
همه برد پیش نریمان گرد
به مهر آفرین کرد و بر وی شمرد
بدو گفت ما پیش تو بنده‌ایم
کِه و مِه دل از مهرت آکنده‌ایم
به شهر اندرون هر چه خواهد سپاه
به داد و ستد برگشاد است راه
از آغاز کن کار فغفور راست
پس آنگه ز ما هرچه خواهی تراست
سپهبد پسندید و بگشاد چهر
بپیوست با او به یک جای مهر
به بزم و به نخچیر و چوگان و گوی
زمانی نبودی جدا هیچ ازوی
چنین گفت یک شب فرستوه شاه
که دارم یکی خوب نخچیرگاه
کُه و دشتش آهو گله به گله
همان یال پرورده گور یله
گوزنان و غُرمان شده تیز دن
به شورش درون شیر با کرگدن
چو فردا شود چاک روز آشکار
سزد گر بدان جای جویی شکار
می و بزم و نخچیر در هم زنیم
دمادم نبید دمادم زنیم
به هر باده زآغاز شب تا به بن
از آن دشت نخچیرشان بُد سخن
ببودند مست و بخفتند شاد
به آرامگه جمله تا بامداد
چو از دیدهٔ روز پالود خواب
درنگ شب قیرگون شد شتاب
پگه دشت نخچیر برداشتند
ز گردون مه گرد بگذاشتند
خزان بد گه برگ ریزان رزان
جهان سبز بیرم به زردی رزان
ز در و گهر تاک رشته نمای
زمین زر گداز و هوا سیم سای
سرِ کُه سپید و رخ دشت زرد
خم باده لعل آبدان لاژورد
رسیده به جای سمن بادرنگ
سترده ز چهر سمن باد رنگ
کلنگان ز پر ساخته دستبند
خروشان زده صف در ابر بلند
شکاری برآمد ز بالا و زیر
صف غُرم و آهو بد و گرگ و شیر
ز شاخ گوزنان رمه در رمه
زمین بیشه‌ای گشته عاجین همه
ز باران هوا همچو ابر بهار
ز خون تذروان زمین لاله زار
دمان یوز بازان بر آهو بره
نگون ساخته چرخ بر کودره
به ناورد هر جای خرگوش و سگ
ستوران به خوی غرقه مانده ز تگ
گرفته سوی کبک شاهین شتاب
ز خون کرده چنگل عقیقین عقاب
فتاده غَوِ طبل طغری در ابر
گریزان ز گرد سواران هژبر
ز کُه دیده‌بان نعره برداشته
کمین آوران گوش بفراشته
چو گردی شده یوز کش در نبرد
بود ترگ زرین و خفتانش زرد
همه زرد خفتانش در رزمگاه
ز خون گشته پر نقطهای سیاه
نهاده بر آهو سیه گوش چشم
جهان چون درخش از کمینگه به خشم
سر گوش قیرین چو نوک قلم
نشان پی‌اش بر زمین چون درم
سپهدار در حمله بر شیر و کرگ
به پیکان همی ریخت الماس مرگ
گه افکند نخچیر بر دشت و راغ
گهی زد به غالوک در میغ ماغ
سر گور بود از کمندش به دام
دل شیر شمشیر او را نیام
بیفکند شش کرگ و جنگی دو شیر
دل تشنه هامون ز خون کرد سیر
نشستند از آن پس میان فَرَزْد
همی برگرفتند کار از مَیَزْد
به زیر آب و زافراز بارنده برگ
میانشان سرِ شیر و دندان کرگ
به کف جام و در گوش بانگ رباب
بر آتش سرین گوزنان کباب
همان جا که مرز فرستوه بود
دزی جای دزدان نستوه بود
دزی سرش بر اوج رخشنده مهر
ره پر خمش نردبان سپهر
ز بالاش گفتی که در ژرف چاه
فلک چشمه و چشم ماهیست ماه
به سالی شدی مرغ از او بر فراز
به ماهی رسیدی از او زیر باز
نریمان بپرسید کاین دز کراست
فرستوه گفت ای رذ راه راست
یکی دزد رهدار با مرد شست
درین دز بر این کوه دارد نشست
ز گاوان و از گوسفندان همه
ز شهرم ربوده‌ست چندین رمه
زمان تا زمان کاروان‌ها برد
پیی جز به تاراج و خون نسپرد
بر این کوه ره نیست از پیش و پس
همین یک تنه راه تنگست و بس
همه ساله خیلی برین کوهسار
نشینند و ندهند کس را گذار
سپهدار گفتا رهانمت ازین
کنم راست این کوه و دز با زمین
کمین را دو صد گرد سرکش بخواند
به بیغولها در نهان درنشاند
ز هر گوشه‌ای گفت دارید گوش
چو من زین سرِ کُه بر آرم خروش
شما سر همه سوی بالا نهید
مترسید از راست وز چپ دهید
همان گه بپوشید خفتان کین
ز بالا قبا کرده زربفت چین
به دستار شاره بپوشید ترگ
نهان زیر در گرز بارنده مرگ
بیآمد چو شد تنگ با تیغ کوه
زدند از برش بانگ تند آن گروه
کزاین سان براین کُه چه پویی دلیر
مگر هستی از سرت یک باره سیر
برین رای تو چیز دزدیدنست
و یا رای این کوه و دز دیدنست
چنین گفت کز دشت نخچیرگاه
به سالارتان نامه دارم ز شاه
از آن شاره سربند و چینی قبای
نهانش نیاورد کس را به جای
چو آمد بر تیغ کهسار و برز
بزد نعره‌ای تند و بفراخت گرز
سپه یکسر آواش بشناختند
خروشان سوی تیغِ کُه تاختند
ز دز نیز دزدان همه پیش باز
دویدند و پیوست رزمی دراز
ز تف تبر وآتش تیغ و تاب
برون تاخت از خاره آهن چو آب
چنان هر کمر جوی خون درگرفت
که کُه چادر لعل در سر گرفت
بر آن راهداران چو شد کار تنگ
برفتند در دز گریزان ز جنگ
سپه صف زد از گرد دز چار سو
دل مهر و مه رزم کرد آرزو
ز پیکان کین آتش انگیختند
به هر جای لاتو در آویختند
هوا گشت زنبورخانه ز تیر
شد از سنگ باران رخ خور چو قیر
همی جنگ عراده از هر کران
ببارید بر مغز سنگ گران
همان ابر کُه بار پیکار ساز
که بارانش از زیر بُد بر فراز
درختیست گفتی روان قلعه کن
از آهن ورا برگ و شاخ از رسن
براو آشیان کرده مرغان جنگ
چه مرغان کشان مرگ منقار و چنگ
هرآن مرغ کز وی به پرواز شد
ز زخمش سر کوه پر ماز شد
بن باره سر تا سر آهون زدند
نگون باره بر روی هامون زدند
به رخنه سپه سر نهادند زود
ز دزدان بکشتند هر کس که بود
به سالار دزدان چو بشتافتند
به کنجیش در خانه‌ای یافتند
تنی ده ز یارانش با او به هم
به دشنه دریدند دل در شکم
نریمان یل هرچه چیزی شگفت
در آن دز بُد از خواسته برگرفت
دز آن گه فرستوه را داد باز
کشیدند زی شهر با کام و ناز

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نریمان از آن پس چو یک مه نشست
هر آنچ آمدش گنج خاقان به دست
هوش مصنوعی: نریمان پس از آن، مانند ماهی درخشان نشست و هر چیزی که به او رسید، گنجینه‌ای از خاقان بود.
به سالار شهر کجا برشمرد
بنه نیز هرچ آن نشایست برد
هوش مصنوعی: به رهبر شهر چه سودی دارد که هر چیزی را که شایسته است، با خود ببرد و برشمرد؟
بدو گفت چون عمم آید فراز
همیدون بدو پاک بسپار باز
هوش مصنوعی: به او گفت وقتی که عم تو بر فراز آید، همه چیز را با آرامش و اعتماد به او بسپار.
وز آنجا دو هفته بیابان و دشت
سپرد و ز مرز کجا برگذشت
هوش مصنوعی: از آنجا دو هفته در بیابان و دشت سفر کرد و از مرز کجا عبور کرد.
به شهر فغنشور شد با سپاه
بزد خیمه گردش هم از گرد راه
هوش مصنوعی: در شهر فغنشور با سپاهش رسید و چادرهای خود را نیز در کنار جاده برپا کرد.
فرستوه شاه فغنشور بود
کز اختر به شاهیش منشور بود
هوش مصنوعی: پیام‌آور شاه، فرستاده‌ای از سمت شهریار بود که از آسمان و ستاره‌ها درباره مقام و قدرت او سخن می‌گفت.
بفرمود پیکار و بر باره شد
همه شهر با او به نظاره شد
هوش مصنوعی: فرمان جنگ داده شد و همه شهر برای تماشا آماده شدند.
نریمان همان روز در مرغزار
همی گشت بر گرد لشکر سوار
هوش مصنوعی: نریمان در همان روز در دشتی به گشت و گذار مشغول بود و دور تا دور لشکر سوار را می‌نگریست.
چو پیل دونده یکی گاو میش
همی تاخت خیلی درافکنده پیش
هوش مصنوعی: یک فیل در حال دویدن مانند یک گاو در حال دویدن است و خیلی از چیزها را به جلو پرتاب می‌کند.
چپ و راست حمله برآراسته
همه باره زو خنده برخاسته
هوش مصنوعی: همه جا به او حمله می‌کنند و او همیشه با لبخند و گشاده‌روئی به این وضعیت پاسخ می‌دهد.
نریمان چو دیدش پس از اسپ جست
سُروهاش بگرفت هر دو به دست
هوش مصنوعی: نریمان وقتی او را دید، پس از اینکه از اسبش پایین آمد، دو دستش را به سمت سروهایی که در جلوش بود دراز کرد و آنها را گرفت.
به یک زور گردنش برتافت تفت
سرش را بکند و بیفکند و رفت
هوش مصنوعی: به یک ضرب، گردن شخصی را گرفت و سرش را از بدنش جدا کرد و بعد هم رفت.
شد از بیم بر چشم شه تیره هور
به دل گفت با این که شورد به زور
هوش مصنوعی: از ترس، چشمان شاه در حالت تیره‌ای فرو رفت و در دل گفت: با وجود این که شجاع است، اما به زور و فشار هم نیازی نیست.
بشد جان جرماس و جنگی قلا
چرا من شوم خیره پیش بلا
هوش مصنوعی: جنگ و درد و رنج به اوج رسیده و جانم در عذاب است؛ پس چرا باید خود را بی‌خبر در معرض خطر قرار دهم؟
چو تازه گل روز پژمرده شد
چراغ سپهر از پس پرده شد
هوش مصنوعی: وقتی که گل تازه‌ای به پایان عمر خود می‌رسد و پژمرده می‌شود، نور آسمان نیز از پس پرده کمرنگ می‌شود.
بسازید صد تخت زیبا ز گنج
ز دینار چین بدره پنجاه و پنج
هوش مصنوعی: تعداد زیادی تخت زیبا بسازید از دارایی‌هایی که دارید؛ این دارایی‌ها شامل پول‌هایی است که از چین به دست آمده و ارزش آن‌ها پنجاه و پنج دینار است.
ستاره سرا پردهٔ زرّبفت
به برگستوان و زره پیل هفت
هوش مصنوعی: ستاره‌هایی در آسمان مانند پرده‌ای از طلا حضور دارند و سرزمین بر روی دوش ابرها و شانه‌های یک فیل بزرگ قرار گرفته است.
چهل خیمه ساده ز چرم پلنگ
ستاره ده از دیبهٔ رنگ رنگ
هوش مصنوعی: چهل چادر ساده از پوست پلنگ، و ده ستاره با رنگ‌های مختلف از پارچه نرم.
هزار اشتر از بختی و جنگلی
دو صد اسپ تاتاری و جزغلی
هوش مصنوعی: هزار شتر از نیکبختی و از جنگلی، دویست اسب تاتاری و سیاه.
صد از ریْدگ ترک و دلبر کنیز
سلیح و طرایف ز هر گونه چیز
هوش مصنوعی: یک صدای دلنواز از سوختن دل و عشق به معشوق، همچون خدمتکاران زیبا و هنرهای مختلفی که از هر چیزی به نمایش درآمده‌اند، به گوش می‌رسد.
چو خورشید بر شیر بنهاد گاه
میان پیشش اندر به خم کرد ماه
هوش مصنوعی: وقتی خورشید بر جایگاه شیر قرار گرفت، ماه در برابرش به حالت خمیده ای ایستاد.
همه برد پیش نریمان گرد
به مهر آفرین کرد و بر وی شمرد
هوش مصنوعی: همه به سوی نریمان رفتند و او را ستایش کردند و از او تعریف کردند.
بدو گفت ما پیش تو بنده‌ایم
کِه و مِه دل از مهرت آکنده‌ایم
هوش مصنوعی: به او گفتیم ما در برابر تو بندگانیم، زیرا دل‌های ما از محبت تو پر شده است.
به شهر اندرون هر چه خواهد سپاه
به داد و ستد برگشاد است راه
هوش مصنوعی: در شهر هر نوع کالا و خدمتی که بخواهی موجود است و راه برای تجارت و داد و ستد باز است.
از آغاز کن کار فغفور راست
پس آنگه ز ما هرچه خواهی تراست
هوش مصنوعی: از ابتدا کار را به درستی انجام بده، سپس هر چه که بخواهی از ما به تو داده خواهد شد.
سپهبد پسندید و بگشاد چهر
بپیوست با او به یک جای مهر
هوش مصنوعی: سپهبد به او توجه کرد و چهره‌اش را گشود، سپس با او به یک جا پیوست و مهر و محبت نشان داد.
به بزم و به نخچیر و چوگان و گوی
زمانی نبودی جدا هیچ ازوی
هوش مصنوعی: در مهمانی‌ها و تفریحات مانند شکار و بازی چوگان، هیچ‌گاه از او جدا نبودی.
چنین گفت یک شب فرستوه شاه
که دارم یکی خوب نخچیرگاه
هوش مصنوعی: یک شب فرستاده یا پیام‌آور شاه گفت که من یک شکارگاه خوب دارم.
کُه و دشتش آهو گله به گله
همان یال پرورده گور یله
هوش مصنوعی: در دشت، آهوان به صورت دسته‌جمعی در حال چرا هستند و یال‌های بلند و زیبای گورخر نیز در این مناطق پرورده شده‌اند.
گوزنان و غُرمان شده تیز دن
به شورش درون شیر با کرگدن
هوش مصنوعی: در اینجا از گوزن‌ها و کرگدن‌ها صحبت می‌شود که به شدت در حال هیاهو و تلاطم هستند. به نظر می‌رسد که آن‌ها در تلاشند تا شورش کنند و درون‌شان به نوعی طغیان می‌کند. در واقع، این بیت به نوعی کنش و واکنش حیوانات و روحیه‌ آن‌ها اشاره دارد.
چو فردا شود چاک روز آشکار
سزد گر بدان جای جویی شکار
هوش مصنوعی: وقتی که فردا بیاید و روز به روشنی نمایان شود، شایسته است که به دنبال شکار بروی و از آن بهره‌مند شوی.
می و بزم و نخچیر در هم زنیم
دمادم نبید دمادم زنیم
هوش مصنوعی: ما هر لحظه در حال نوشیدن می و شرکت در جشن و شکار هستیم، بی‌وقفه و مداوم.
به هر باده زآغاز شب تا به بن
از آن دشت نخچیرشان بُد سخن
هوش مصنوعی: در هر جرعه‌ای از شراب، از شروع شب تا پایان آن، گفت‌وگو و صحبت‌های آنها در دشت شکار بسیار بود.
ببودند مست و بخفتند شاد
به آرامگه جمله تا بامداد
هوش مصنوعی: آنها مست و شاد بودند و در محل آرامی خوابشان برد تا صبح.
چو از دیدهٔ روز پالود خواب
درنگ شب قیرگون شد شتاب
هوش مصنوعی: وقتی خوابیدن در روشنایی روز تمام می‌شود، شب تاریک و سنگین با سرعت فرامی‌رسد.
پگه دشت نخچیر برداشتند
ز گردون مه گرد بگذاشتند
هوش مصنوعی: زمانی که دشت پر از گل و زیبایی می‌شود، ماه روشنایی‌اش را بر روی زمین می‌ریزد.
خزان بد گه برگ ریزان رزان
جهان سبز بیرم به زردی رزان
هوش مصنوعی: در فصل پاییز که برگ‌ها می‌ریزند، دنیا به رنگ سبز به زردی متمایل می‌شود.
ز در و گهر تاک رشته نمای
زمین زر گداز و هوا سیم سای
هوش مصنوعی: از در و گل تاک، رشته‌ای به نمایش می‌گذارد؛ زمین مانند طلا ذوب شده و آسمان مانند نقره‌ای درخشنده است.
سرِ کُه سپید و رخ دشت زرد
خم باده لعل آبدان لاژورد
هوش مصنوعی: موهای سرش سفید شده و چهره‌اش مانند دشت زرد است؛ اما با این حال، خمیدگی‌اش به خاطر نوشیدن شراب لعلین، رنگی آبی و زیبا دارد.
رسیده به جای سمن بادرنگ
سترده ز چهر سمن باد رنگ
هوش مصنوعی: به جایی که بوی خوش سمن است رسیده‌ام، بادی وزیده و رنگ چهره سمن را از بین برده است.
کلنگان ز پر ساخته دستبند
خروشان زده صف در ابر بلند
هوش مصنوعی: تراوشات ذهنی و خلاقیت انسان‌ها، مانند ابزارهایی که با دقت و زحمت ساخته شده‌اند، در صفوفی منظم و با شوق و نشاط به سوی آسمان حرکت می‌کنند.
شکاری برآمد ز بالا و زیر
صف غُرم و آهو بد و گرگ و شیر
هوش مصنوعی: یک شکارچی از بالا آمد و زیر صفیتی مشاهده کرد که در آن غزال، گرگ و شیر وجود داشتند.
ز شاخ گوزنان رمه در رمه
زمین بیشه‌ای گشته عاجین همه
هوش مصنوعی: از شاخ‌های گوزن‌ها، زمین پر از لوله‌های عاج شده و گله‌ها به نوعی به جنگل تبدیل شده‌اند.
ز باران هوا همچو ابر بهار
ز خون تذروان زمین لاله زار
هوش مصنوعی: باران باعث شده فضای هوا شبیه ابرهای بهاری شود و زمین به لطف خون شهیدان پر از لاله‌ها شده است.
دمان یوز بازان بر آهو بره
نگون ساخته چرخ بر کودره
هوش مصنوعی: این بیت به معنای آن است که گروهی از شکارچیان، در حال شکار آهویی جوان هستند و چرخ زمان باعث شده است که این عمل به نفع آن‌ها پیش برود. درواقع، زمان و شرایط به گونه‌ای رقم خورده که شکار برای آن‌ها آسان‌تر به نظر می‌رسد.
به ناورد هر جای خرگوش و سگ
ستوران به خوی غرقه مانده ز تگ
هوش مصنوعی: در هر جایی که خرگوش و سگ وجود دارند، نشان از زندگی و نشاط است، اما همچنان در دام غم و اندوه غرق شده‌اند.
گرفته سوی کبک شاهین شتاب
ز خون کرده چنگل عقیقین عقاب
هوش مصنوعی: عقاب به سمت کبک با سرعت می‌رود و با چنگال‌هایش که مانند عقیق می‌درخشد، خون را به گردن کبک می‌آویزد.
فتاده غَوِ طبل طغری در ابر
گریزان ز گرد سواران هژبر
هوش مصنوعی: صدای طبل طغری در آسمان مثل ابرهایی که از گرد سواران می‌گریزند، به گوش می‌رسد.
ز کُه دیده‌بان نعره برداشته
کمین آوران گوش بفراشته
هوش مصنوعی: کسی که از دور نگاهی به وضعیت اطرافش دارد و متوجه خطر کمین افراد شده، در حال هشدار دادن است و دیگران نیز به او گوش می‌دهند و آماده‌اند.
چو گردی شده یوز کش در نبرد
بود ترگ زرین و خفتانش زرد
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، یوزی که به شکل گردی درآمده است، با زره‌ای زرد و درخشان به مبارزه می‌پردازد.
همه زرد خفتانش در رزمگاه
ز خون گشته پر نقطهای سیاه
هوش مصنوعی: او در میدان جنگ، لباس زردش به خاطر خون، پر از نقطه‌های سیاه شده است.
نهاده بر آهو سیه گوش چشم
جهان چون درخش از کمینگه به خشم
هوش مصنوعی: به آرامی بر روی آهو با گوش‌های سیاه نشسته‌ام، چشمانم مانند درخشش نوری از کمینگاه، خشمگین و تیزبین است.
سر گوش قیرین چو نوک قلم
نشان پی‌اش بر زمین چون درم
هوش مصنوعی: گوش قیرین مانند نوک قلم، نشانی از خود بر زمین می‌گذارد که به روشنی می‌توان آن را دید.
سپهدار در حمله بر شیر و کرگ
به پیکان همی ریخت الماس مرگ
هوش مصنوعی: فرمانده در حمله به شیر و گرگ، با تیر خود مرگ را به آنها نثار می‌کرد.
گه افکند نخچیر بر دشت و راغ
گهی زد به غالوک در میغ ماغ
هوش مصنوعی: گاهی شکارچی دامش را بر دشت و مراتع می‌افکند و گاهی هم به جست‌وجوی شکار در جایی دیگر می‌رود.
سر گور بود از کمندش به دام
دل شیر شمشیر او را نیام
هوش مصنوعی: سر گور یعنی چهره در حال مرگ، به دام عشق از قلاده‌اش گرفتار شده و دل شیر (شجاعت) او، تیزی و قدرتش را از دست داده است.
بیفکند شش کرگ و جنگی دو شیر
دل تشنه هامون ز خون کرد سیر
هوش مصنوعی: شش گرگ را به کام مرگ فرستاد و دو شیر دلی را که تشنه بودند، سیراب از خون کرد.
نشستند از آن پس میان فَرَزْد
همی برگرفتند کار از مَیَزْد
هوش مصنوعی: بعد از آن، در میان فرزندش نشستند و کار را از میزد آغاز کردند.
به زیر آب و زافراز بارنده برگ
میانشان سرِ شیر و دندان کرگ
هوش مصنوعی: در زیر آب و در زیر بارش باران، جایی که برگ‌ها به هم پیوسته‌اند، سر و دندان شیر و کرگدن به وضوح نمایان است.
به کف جام و در گوش بانگ رباب
بر آتش سرین گوزنان کباب
هوش مصنوعی: در دستانم جامی هست و در گوشم صدای ساز، به دور آتش نشسته‌ام و گوشت‌ها در حال کباب شدن هستند.
همان جا که مرز فرستوه بود
دزی جای دزدان نستوه بود
هوش مصنوعی: در همان جایی که مرز و حد مشخصی وجود دارد، جایی نیست که دزدان به راحتی و بی‌وقفه در آنجا فعالیت کنند.
دزی سرش بر اوج رخشنده مهر
ره پر خمش نردبان سپهر
هوش مصنوعی: یک دزد در بالای آسمان درخشان، به‌سرعت در حال پیشرفت و بالا رفتن است، مانند این‌که بر نردبانی که به آسمان می‌رسد، در حرکت است.
ز بالاش گفتی که در ژرف چاه
فلک چشمه و چشم ماهیست ماه
هوش مصنوعی: از بلندی به تو می‌گوید که در عمق چاه آسمان، چشمه و چشمان ماهی وجود دارد.
به سالی شدی مرغ از او بر فراز
به ماهی رسیدی از او زیر باز
هوش مصنوعی: در یک سال، تو به مانند پرنده‌ای در آسمان به پرواز درآمدی و به ماهی مانند موجودی که در زیر آب است، رسیدی.
نریمان بپرسید کاین دز کراست
فرستوه گفت ای رذ راه راست
هوش مصنوعی: نریمان پرسید که این دزد از کجا آمده است. فرستاده پاسخ داد: "ای رذل، راه درست را نشان بده."
یکی دزد رهدار با مرد شست
درین دز بر این کوه دارد نشست
هوش مصنوعی: یک دزد با احتیاط و مراقبت در بالای این کوه نشسته است و مردی را که در حال شستن دست‌هایش است، مشاهده می‌کند.
ز گاوان و از گوسفندان همه
ز شهرم ربوده‌ست چندین رمه
هوش مصنوعی: از گاوان و گوسفندانی که در شهر بودند، تعدادی از آنها را ربوده‌اند و به همین دلیل، تعداد زیادی از دام‌ها از من گرفته شده است.
زمان تا زمان کاروان‌ها برد
پیی جز به تاراج و خون نسپرد
هوش مصنوعی: زمانی که کاروان‌ها حرکت می‌کردند، هیچ چیز جز غارت و خونریزی نصیبشان نمی‌شد.
بر این کوه ره نیست از پیش و پس
همین یک تنه راه تنگست و بس
هوش مصنوعی: بر روی این کوه هیچ راهی وجود ندارد، هم از جلو و هم از عقب، فقط همین یک مسیر تنگ و باریک وجود دارد.
همه ساله خیلی برین کوهسار
نشینند و ندهند کس را گذار
هوش مصنوعی: هر ساله تعداد زیادی از مردم در این کوه‌ها زندگی می‌کنند و اجازه ورود به هیچ کس را نمی‌دهند.
سپهدار گفتا رهانمت ازین
کنم راست این کوه و دز با زمین
هوش مصنوعی: سردار گفت: من تو را از این کار نجات می‌دهم، اینک به کوه و دز دست نزنید، بگذارید زمین آرام بماند.
کمین را دو صد گرد سرکش بخواند
به بیغولها در نهان درنشاند
هوش مصنوعی: در کمین، دوصد گرد سرکش را به همراه می‌آورد و در پنهانی به بیغول‌ها می‌نشاند.
ز هر گوشه‌ای گفت دارید گوش
چو من زین سرِ کُه بر آرم خروش
هوش مصنوعی: هر جا که می‌روید، با دقت گوش دهید، زیرا من از اینجا صدای بلندی را بلند خواهم کرد.
شما سر همه سوی بالا نهید
مترسید از راست وز چپ دهید
هوش مصنوعی: شما باید به سمت بالا نگاه کنید و از آنچه در سمت راست و چپ شماست نترسید.
همان گه بپوشید خفتان کین
ز بالا قبا کرده زربفت چین
هوش مصنوعی: در آن لحظه که لباس باوقار و زیبای خود را بر تن کرد، دلیلی شد که او به خود ببالد و قدری به خود بگیرد.
به دستار شاره بپوشید ترگ
نهان زیر در گرز بارنده مرگ
هوش مصنوعی: دستار خود را بر سر بگذارید و بر ترس های پنهان خود غلبه کنید، چون مرگ مانند باران سنگین در حال نزدیک شدن است.
بیآمد چو شد تنگ با تیغ کوه
زدند از برش بانگ تند آن گروه
هوش مصنوعی: وقتی که او به تنگنا رسید، گروهی با تیغ کوه به او حمله کردند و با صدای بلند به او حمله کردند.
کزاین سان براین کُه چه پویی دلیر
مگر هستی از سرت یک باره سیر
هوش مصنوعی: اگر با این روش به دنبال چیزی هستی، آیا واقعاً شجاعی؟ مگر اینکه ناگهان از وجود خود خسته شوی.
برین رای تو چیز دزدیدنست
و یا رای این کوه و دز دیدنست
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که هیچ چیزی در فکر تو وجود ندارد که بشود آن را دزدید یا به دست آورد، و همچنین بر این باور است که تفکر این کوه نیز چیزی ارزشمند برای دزدیدن نیست.
چنین گفت کز دشت نخچیرگاه
به سالارتان نامه دارم ز شاه
هوش مصنوعی: او گفت که من از دشت نخچیر نامه‌ای به فرمانده شما از طرف شاه دارم.
از آن شاره سربند و چینی قبای
نهانش نیاورد کس را به جای
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نتوانسته است از زیبایی و راز پنهان این لباس و زینت‌هایش سخن بگوید.
چو آمد بر تیغ کهسار و برز
بزد نعره‌ای تند و بفراخت گرز
هوش مصنوعی: زمانی که بر فراز کوه و دشت رسید، با صدایی بلند و خشمگین فریاد زد و گرز خود را به اهتزاز درآورد.
سپه یکسر آواش بشناختند
خروشان سوی تیغِ کُه تاختند
هوش مصنوعی: سربازان به خوبی صدای دشمن را تشخیص دادند و به سوی شمشیرهایشان آماده شدند تا حمله کنند.
ز دز نیز دزدان همه پیش باز
دویدند و پیوست رزمی دراز
هوش مصنوعی: از دزدی دیگر، همه دزدان به جلو دویدند و به یک جنگ طولانی مشغول شدند.
ز تف تبر وآتش تیغ و تاب
برون تاخت از خاره آهن چو آب
هوش مصنوعی: از شدت حرارت و داغی آهن، همچون آب به راحتی از دل تیغ و آتش فرار کرد.
چنان هر کمر جوی خون درگرفت
که کُه چادر لعل در سر گرفت
هوش مصنوعی: به قدری درگیری و دشمنی شدت گرفته است که حتی چادر قرمز هم بر سر گرفته شده است.
بر آن راهداران چو شد کار تنگ
برفتند در دز گریزان ز جنگ
هوش مصنوعی: وقتی که کار برای کسانی که در راه هستند دشوار شد، به سرعت به سمت دز فرار کردند تا از جنگ دور شوند.
سپه صف زد از گرد دز چار سو
دل مهر و مه رزم کرد آرزو
هوش مصنوعی: سربازان صف خود را از همه جهات آماده کردند و دل‌شان پر از عشق و آرزوهای مبارزه است.
ز پیکان کین آتش انگیختند
به هر جای لاتو در آویختند
هوش مصنوعی: از تیر کینه‌ای که افروخته شد، در هر جا لبه‌های آن به خوبی نمایان است.
هوا گشت زنبورخانه ز تیر
شد از سنگ باران رخ خور چو قیر
هوش مصنوعی: هوا به قدری تلخ و نامساعد شد که زنبورها به خانه‌هایشان پناه بردند و در پی باران سنگین، چهرهٔ آفتاب مثل قیر تیره و تار گشت.
همی جنگ عراده از هر کران
ببارید بر مغز سنگ گران
هوش مصنوعی: نبردی سخت و شدید از همه سو آغاز شده و مثل باران بر سنگی محکم و سخت می‌بارد.
همان ابر کُه بار پیکار ساز
که بارانش از زیر بُد بر فراز
هوش مصنوعی: ابر، همان ابری است که می‌تواند بار جنگی ایجاد کند، همانطور که بارانش از زمین به آسمان می‌رود.
درختیست گفتی روان قلعه کن
از آهن ورا برگ و شاخ از رسن
هوش مصنوعی: درختی وجود دارد که به نظر می‌رسد قلعه‌ای از آهن ساخته شده و برگ و شاخه‌های آن از رشته‌های گلی تشکیل شده است.
براو آشیان کرده مرغان جنگ
چه مرغان کشان مرگ منقار و چنگ
هوش مصنوعی: پرندگانی که در جنگل آشیانه ساخته‌اند، چه پرندگانی هستند که با نوک و چنگال‌شان مرگ را به دنبال می‌کشند.
هرآن مرغ کز وی به پرواز شد
ز زخمش سر کوه پر ماز شد
هوش مصنوعی: هر پرنده‌ای که از زخمِ خود به پرواز درآید، به قله کوه می‌رسد و در آنجا از دردش رهایی می‌یابد.
بن باره سر تا سر آهون زدند
نگون باره بر روی هامون زدند
هوش مصنوعی: درختان را از ریشه تا سر بریده‌اند و به زمین افتاده‌اند، و بر روی دشت‌ها ضربه‌ها و آسیب‌های زیادی وارد کرده‌اند.
به رخنه سپه سر نهادند زود
ز دزدان بکشتند هر کس که بود
هوش مصنوعی: سربازان به سرعت به میدان آمدند و هر کسی را که در آنجا بود، از دزدان کشتند.
به سالار دزدان چو بشتافتند
به کنجیش در خانه‌ای یافتند
هوش مصنوعی: وقتی به رئیس دزدان حمله کردند، او را در گوشه‌ای از خانه‌ای پیدا کردند.
تنی ده ز یارانش با او به هم
به دشنه دریدند دل در شکم
هوش مصنوعی: یکی از دوستانش به او حمله کرد و با چاقو به او آسیب رساند و قلبش را درآورد.
نریمان یل هرچه چیزی شگفت
در آن دز بُد از خواسته برگرفت
هوش مصنوعی: نریمان، قهرمان بزرگ، هر آنچه که شگفتی و ناباوری بود را از دز به خواسته‌اش برداشت.
دز آن گه فرستوه را داد باز
کشیدند زی شهر با کام و ناز
هوش مصنوعی: در آن زمان، وقتی نماینده (فرستاده) را پس دادند، او را با رضایت و افتخار به شهر بازگرداندند.

حاشیه ها

1392/01/05 17:04
علیرضا

لاتو نردبان ریسمانی

1403/03/21 16:05
سپهر نواب زاده

دزی یعنی چه؟

1403/03/21 16:05
سپهر نواب زاده

دزی یعنی چه؟

همان جا که مرز فرستوه بود

دزی جای دزدان نستوه بود

دزی سرش بر اوج رخشنده مهر

ره پر خمش نردبان سپهر

1403/03/21 21:05
الف رسته

دز = دژ = قلعه