بخش ۱۲۰ - آگه شدن فغفور از کشتن پسر
وز آن روی چون گشت خاقان تباه
شد این آگهی نزد فغفور شاه
فکند افسر از سر به سوک پسر
به زیر آمد از تخت بر خاک سر
همی خورد یک هفته بر سوک درد
پس آن گه بر آراست کار نبرد
سپهبد بدش سرکشی یل فکن
قلا نام آن گرد لشکر شکن
سواری که در چینش همتا نبود
به زور و دلش کوه و دریا نبود
بدادش صد و سی هزار از سران
تکینان لشکرش و نام آوران
به جرماس پور برادرش زود
نوندی بر افکند چون باد و دود
که آمد سپهدار جنگی قلا
به دریای کوشش نهنگ بلا
فرستادمش تا بود یاورت
گه جنگ تنها بس او لشکرت
تو با او به پیکار ایرانیان
ببند از پی کین خاقان میان
بدین رزم اگرت آید از بخت راست
یکی نیمه از چین به شاهی تراست
قلا رفت و هم یار جرماس شد
به هم خشمشان زهر و الماس شد
دو ره صد هزار از سران سترگ
کشیدند در هم سپاهی بزرگ
به شهر کجا پیش رفتند باز
خبر یافت گرشاسب ز آن رزم ساز
نریمان و زاول گره را به جنگ
فرستاد و کرد او همان جا درنگ
به مرز کجا نزد یک روزه راه
رسیدند یک جای هر دو سپاه
برابر کشیدند صف نبرد
بر آمد ز جنگ آوران دار و برد
دل کوس کین تندر آواز شد
سر تیغ با برق انباز شد
زمین را دل از تاختن گشت چاک
بیاکند کام نهنگان به خاک
ز درع نبرد و ز گرد کمین
زمین گشت گردون و گردون زمین
ز برگستوان دار پیلان مست
همه دشت بُد کوه پولاد بست
همی تیغ خندید بر خود و ترگ
بر آنسان که خندد بر امید مرگ
ز دریا به دریا شد از جنگ جوش
ز کشور به کشور رسیده خروش
ز زخم یلان تیغ کین سردرو
سپاه یلان را سنان پیشرو
سواران به گرداب خون اندرون
گوان غرقه گه راست گه سرنگون
ز جنبش زمین پاک ریزان شده
چو مستان که افتان و خیزان شده
بمانده دل شیر گردون دو نیم
چو روبه شده شیر هامون ز بیم
گرفته سوی چرخ جان ها گذار
ز خنجر دمان خون چو ز آتش بخار
سه روز اینچنین بود پیکار سخت
نگشت از دلیران یکی چیر بخت
چهارم چو شد کار پیکار دیر
سر آمد سران را سر از جنگ سیر
نریمان زد اندر میان دو صف
به کف گرز و از خشم پاشنده کف
بر انگیخت تند ابرش زودرس
همی زد چپ و راست وز پیش و پس
به هم زخم برگاشت با اسپ مرد
به هر حمله انباشت گردون به گرد
ز ترگ سواران و از مغز پیل
همی رفت آواز گرزش دو میل
زره پوش در صف شدی رزم کوش
برون آمدی باز مصقول پوش
کفش چون کف میفشاران شده
چکان خون از او همچو باران شده
قلا دید در لشکر افتاده نوف
از آن زخم و آن حمله صف شکوف
بر افراخت از قلب یال یلی
برون زد چمان چرمه جزغلی
به دستش یکی برق کردار تیغ
چو الماس بارنده بیجاده میغ
خروشید کای مرد جنگی بایست
که از جنگ برگشتنت روی نیست
سرآمد جهانت به سیری ببین
که روزت همین است روی زمین
چه نازی بدین اسپ و این خود و ترگ
کت این تخت خونست و آن تاج مرگ
نهنگی گهربار دارم به کف
که گیتی چو آتش بسوزد ز تف
دمش زهر تیزست و الماس چنگ
خورش خون و دریاش میدان جنگ
هم اکنون نگون زاسپ زیر آردت
به یک دم ز تن جان بیوباردت
نریمان بخندید و گفت از گزاف
چه شوری هنر باید اینجا نه لاف
نترسم من از کبک یافه درای
که اشتر نترسد ز بانگ درای
هم اکنون ز مغز تو ای نیم تور
کنم کرکسان را بدین دشت سور
ترا گر نهنگیست در جنگ چیر
از آن به عقابیست با من دلیر
عقابی که تا او شدست آشکار
بچه مرگ دارد روان ها شکار
هوا رزمگه کوهش این ابر شست
درختش کمان آشیان ترکشست
هم اکنون ز زینت آورد زیر گل
به چنگال مغزت به منقار دل
بگفت این و ابرش به خشم و ستیز
به گردش در انداخت چون چرخ تیز
دو خم کمان نون و زه دال کرد
خدنگش عقاب سبکبال کرد
به تیری که پیکان او بید برگ
فرو دوخت بر تارک ترک ترگ
به خاک اندر از زین نگون شد قلا
ببارید بر جانش ابر بلا
بشد تا مگر نام گیرد به جنگ
بشد جانش و نام نآمد به چنگ
دل و پشت ترکان شکست از نهیب
گریزان گرفتند بالا و شیب
پس اندر دلیران ایران به کین
گشادند بر خیل ترکان کمین
فکندند چندان گروه ها گروه
که از کشته شد پشته هر سو چو کوه
گرفتار آمد ده و شش هزار
سلیح و ستوران گذشت از شمار
همه دشت بد ریخته خواسته
ز کشته جهان گند بر خاسته
سوی بیشه جرماس تنها برفت
همی تاخت تند اسپ چون باد تفت
درختیش پیش آمد اندر گریز
برون داشته زو یکی شاخ تیز
بر افتاد حلقش بر آن شاخ سخت
برفت اسپ و او کشته شد بر درخت
سپاهش نبود از وی آگاه کس
که هرکس غم خویش دانست بس
هر آن گه بیآمد زمانه فراز
نگردد به مردی و اندیشه باز
کرا چشم دل خفت و بختش غنود
اگر چشم سر باز دارد چه سود
نریمان چو پردخت از آن رزمگاه
به گرد کجا خیمه زد با سپاه
بد اندر کجا نامور مهتری
نگهبان آن مرز نیک اختری
چو بر چینیان دید کآمد شکن
مهان هر چه بودند کرد انجمن
دژم گفت هر کاو سر انجام کار
نبیند بپیچاندش روزگار
سپاهی چنین رزم ساز ایدرست
ز پس بیست چندین دگر لشکرست
به خاقان و جرماس و جنگی قلا
نگر کاین سپهبد چه کرد از بلا
به هر شهر کش جنگ و پیکار بود
شد آن شهر با خاک هموار زود
ستیز آوری کار اهریمن است
ستیزه به پرخاش آبستن است
همان به که زنهار خواهیم از اوی
بدان تا نباشد ز ما کینه جوی
چنین گفت هرکس که فغفور چین
نباید که دارد دل از ما به کین
فغستان خاقان و گنج ایدرست
بدان گر رهیم این سخن در خوراست
چو مهتر به هم رایشان دید راست
سزای نریمان بسی هدیه خواست
شدش پیش با خیل مه زادگان
تن خویش کرد از فرستادگان
پرستش کنان آفرین کرد و گفت
که بادت به مهر اختر نیک جفت
همی مهتر شهر گوید که من
ترا بنده ام واین بزرگ انجمن
شدست آن که فرزند شاه کجاست
تو کشتی پدر او ندانم کجاست
درستست دیگر به نزدت خبر
که فغفور شه راست این بوم و بر
ازو باز پرداز و از چین نخست
پس آنگه تن و جان ما پیش تست
به پیمان که ایمن بود بت پرست
به بتخانه ها کس نیازند دست
سپهدار گفت ایستادم بر این
مرا با شما نیست پیکار و کین
نیارم فغستان خاقان به رنج
سپارید هرچ ایدرش هست گنج
سوی شهر بسته مدارید راه
که تا هر چه خواهد بخرد سپاه
براین دست بگرفت و خطش بداد
بیاراست آن شهر یکسر به داد
یکی گرد گرد سپه برفکند
خروشید هر سو به بانگ بلند
که با شهر کس را به بد کار نیست
چو باشد مکافاش جز دار نیست
همه گنج خاقان که بد در نهان
بر آورد بیش از بهای جهان
به پشت هیونان بختی هزار
همی هفته ای رخت بردند و بار
پراکنده بتخانه گونه گون
بدان شهر در بود سیصد فزون
همه چون بهشت نو آراسته
به گوهر در و بام پیراسته
بخش ۱۱۹ - جنگ نریمان با پسر فغفور چین: نریمان سپاه از ره آورد بودبخش ۱۲۱ - داستان قباد: گوی بد هنرمند نامش قباد
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
وز آن روی چون گشت خاقان تباه
شد این آگهی نزد فغفور شاه
هوش مصنوعی: پس از آنکه خاقان در وضعیت نابسامانی قرار گرفت، این خبر به فغفور شاه رسید.
فکند افسر از سر به سوک پسر
به زیر آمد از تخت بر خاک سر
هوش مصنوعی: پادشاهی تاجش را از سر به زمین انداخت و به خاطر پسرش از تخت پایین آمد و به خاک افتاد.
همی خورد یک هفته بر سوک درد
پس آن گه بر آراست کار نبرد
هوش مصنوعی: یک هفته درد را تحمل کرد و پس از آن کار جنگ را به خوبی آماده کرد.
سپهبد بدش سرکشی یل فکن
قلا نام آن گرد لشکر شکن
هوش مصنوعی: سردار بد، فرماندهی یلی را که به میدان میآید، رهبری کن و نام قلا را در میان آن لشکر شکستخورده ببر.
سواری که در چینش همتا نبود
به زور و دلش کوه و دریا نبود
هوش مصنوعی: شخصی که در آرایش و نظم به دیگران نمیرسد، از نظر قدرت و ارادهاش مانند کوه و دریا نیست.
بدادش صد و سی هزار از سران
تکینان لشکرش و نام آوران
هوش مصنوعی: او صد و سی هزار از بهترین فرماندهان و نامآوران لشکرش را به او تقدیم کرد.
به جرماس پور برادرش زود
نوندی بر افکند چون باد و دود
هوش مصنوعی: برادرش به سرعت به سمت او آمد و بلافاصله او را به زمین انداخت، همانطور که باد و دود به سرعت پراکنده میشوند.
که آمد سپهدار جنگی قلا
به دریای کوشش نهنگ بلا
هوش مصنوعی: پیشوای جنگی به میادین نبرد آمده و مانند نهنگی بزرگ در دریای تلاش و کوشش به مبارزه مشغول است.
فرستادمش تا بود یاورت
گه جنگ تنها بس او لشکرت
هوش مصنوعی: من او را فرستادم تا در زمان جنگ، تنها یاری باشد برایت و سپاه تو.
تو با او به پیکار ایرانیان
ببند از پی کین خاقان میان
هوش مصنوعی: با او به جنگ ایرانیان برو و به دنبال انتقام خاقان باش.
بدین رزم اگرت آید از بخت راست
یکی نیمه از چین به شاهی تراست
هوش مصنوعی: اگر در این نبرد Fortuna به تو روی بیاورد، نیمی از قدرت و موفقیت تو به عنوان پادشاه به تعبیر چین خواهد بود.
قلا رفت و هم یار جرماس شد
به هم خشمشان زهر و الماس شد
هوش مصنوعی: قلا رفت و یار هم به جرماس پیوست، خشم آنها ترکیبی از زهر و الماس شد.
دو ره صد هزار از سران سترگ
کشیدند در هم سپاهی بزرگ
هوش مصنوعی: دو راه را که پر از دشواری و چالش است، از میان شخصیتهای بزرگ و برجسته برداشتند و در نهایت، سپاهی عظیم و بزرگ را شکل دادند.
به شهر کجا پیش رفتند باز
خبر یافت گرشاسب ز آن رزم ساز
هوش مصنوعی: در کجا خبر رسید که گرشاسب به نبرد بازگشته و پیشرفت کرده است؟
نریمان و زاول گره را به جنگ
فرستاد و کرد او همان جا درنگ
هوش مصنوعی: نریمان و زاول به میدان جنگ رفتند و نریمان در همان جا توقف کرد.
به مرز کجا نزد یک روزه راه
رسیدند یک جای هر دو سپاه
هوش مصنوعی: پس از مدت زمان کوتاهی، دو گروه به یک نقطه مرزی رسیدند.
برابر کشیدند صف نبرد
بر آمد ز جنگ آوران دار و برد
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، نیروهای حریف صف آرایی کردند و جنگاوران به سوی نبرد آمدند تا پیروزی یا شکست را تعیین کنند.
دل کوس کین تندر آواز شد
سر تیغ با برق انباز شد
هوش مصنوعی: دل عاشق که همچون طوفان میتُند، با جرقهای از شوق و هیجان به تیزاب آغشته میشود و در این حالت، شادی و شور در آن به وجود میآید.
زمین را دل از تاختن گشت چاک
بیاکند کام نهنگان به خاک
هوش مصنوعی: زمین به خاطر تند رفتن و حرکتهای سریع، چاک خورده و نهنگان از اعماق دریا به سمت خاک میآیند و از این وضعیت راضی و خوشحال هستند.
ز درع نبرد و ز گرد کمین
زمین گشت گردون و گردون زمین
هوش مصنوعی: در اثر درگیری و جنگ، زمین و آسمان تحت تأثیر قرار گرفتند و دستخوش تغییر شدند.
ز برگستوان دار پیلان مست
همه دشت بُد کوه پولاد بست
هوش مصنوعی: از بالای درختان بزرگ و تنومند، شیرین و مستی همگان را در دشت به نمایش میگذارد، و کوههای استوار و محکم همچون پولاد، در پسزمینهای از زیبایی قرار دارد.
همی تیغ خندید بر خود و ترگ
بر آنسان که خندد بر امید مرگ
هوش مصنوعی: تیغ با ظرافت و زیبایی خود را به نمایش گذاشت و بر لبهاش مانند کسی که بر امید مرگ بخندد، سر به سر گذاشت.
ز دریا به دریا شد از جنگ جوش
ز کشور به کشور رسیده خروش
هوش مصنوعی: از دل دریا به دل دریا رفته، جنگ و غوغایی برپا شده است که صدا و هیاهو از یک سرزمین به سرزمین دیگر میرسد.
ز زخم یلان تیغ کین سردرو
سپاه یلان را سنان پیشرو
هوش مصنوعی: زخمی که از شمشیر جنگجویان به جا مانده، موجب شده است که سپاه آنها در پیشروی با مشکلی مواجه شود.
سواران به گرداب خون اندرون
گوان غرقه گه راست گه سرنگون
هوش مصنوعی: سواران در خوابگاه خونین در گوان، گاهی به درستی برمیخیزند و گاهی به زیر میروند.
ز جنبش زمین پاک ریزان شده
چو مستان که افتان و خیزان شده
هوش مصنوعی: زمین به حدی جنب و جوش دارد که به مانند مستانی در حال رقص است و در این حالت، هم بالا و هم پایین میرود و به سمت پاهای خود میافتد.
بمانده دل شیر گردون دو نیم
چو روبه شده شیر هامون ز بیم
هوش مصنوعی: دل شیر مانند گردون در دو نیم شده است، چون روباه از ترس به شیر هامون تبدیل شده.
گرفته سوی چرخ جان ها گذار
ز خنجر دمان خون چو ز آتش بخار
هوش مصنوعی: به حرارت آتش جانها مانند بخار از چنگ خنجر زمان میگریزد.
سه روز اینچنین بود پیکار سخت
نگشت از دلیران یکی چیر بخت
هوش مصنوعی: سه روز پیکار به شدت ادامه داشت و هیچیک از دلیران نتوانستند بر دیگری پیروز شوند.
چهارم چو شد کار پیکار دیر
سر آمد سران را سر از جنگ سیر
هوش مصنوعی: وقتی که جنگ به پایان رسید و مبارزه به مرحله چهارم رسید، دیگر سران از ادامه جنگ خسته و فارغ شدند.
نریمان زد اندر میان دو صف
به کف گرز و از خشم پاشنده کف
هوش مصنوعی: نریمان با دلی پرخروش و در دست داشتن گرزی قوی، به سوی دو گروه حمله کرد و از شدت خشم خود، خاک و غبار به اطراف پاشید.
بر انگیخت تند ابرش زودرس
همی زد چپ و راست وز پیش و پس
هوش مصنوعی: ابر زودرس به سرعت به حرکت درآمد و از همه سو به هم میخورد.
به هم زخم برگاشت با اسپ مرد
به هر حمله انباشت گردون به گرد
هوش مصنوعی: در این بیت، به نوعی نبرد و جنگ اشاره شده است. فردی با دلاوری به میدان میآید و با هر حملهای که میکند، بر دشمنانش فشار میآورد و موجب آسیب به آنها میشود. این تصویر نمایانگر قدرت و تأثیر یک جنگجو در میدان جنگ است.
ز ترگ سواران و از مغز پیل
همی رفت آواز گرزش دو میل
هوش مصنوعی: صدای گرز قوی به گوش میرسد، مانند صدایی که از سر و صدای سواران و توانایی مغز فیل برمیخیزد.
زره پوش در صف شدی رزم کوش
برون آمدی باز مصقول پوش
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، تو با زره به صف ایستادی و برای نبرد آماده شدی، و دوباره با زرهای درخشان و صیقلخورده، بیرون آمدی.
کفش چون کف میفشاران شده
چکان خون از او همچو باران شده
هوش مصنوعی: کفش آنچنان تنگ شده که خون از پا بیرون میریزد و به اندازه باران جاری است.
قلا دید در لشکر افتاده نوف
از آن زخم و آن حمله صف شکوف
هوش مصنوعی: به نظر میرسد قهرمان داستان بعد از مشاهدهای که از درد و زخمهای ناشی از حمله دشمن کرده، متوجه وضعیت نامناسبی در صفوف لشکر میشود. این صحنه نمایانگر اثرات ناتوان کننده جنگ و نبرد بر روی سربازان است.
بر افراخت از قلب یال یلی
برون زد چمان چرمه جزغلی
هوش مصنوعی: از دل یال یلی بلندی خارج شد و چمن زار دودی رنگی را در بر گرفت.
به دستش یکی برق کردار تیغ
چو الماس بارنده بیجاده میغ
هوش مصنوعی: دست او مانند تیغی است که درخشش و تیزی خاصی دارد و همچون الماس درخشیده است. این کسی که این قدرت را دارد، دیگران را از راه خود به راحتی دور میکند.
خروشید کای مرد جنگی بایست
که از جنگ برگشتنت روی نیست
هوش مصنوعی: ای مرد جنگی، براستی که باید بایستی و دیگر امکان بازگشت از جنگ برایت وجود ندارد.
سرآمد جهانت به سیری ببین
که روزت همین است روی زمین
هوش مصنوعی: به زمانی که به پایان زندگیات نزدیک میشوی، با دقت نگاهی به دور و برت بینداز. روزهای تو در این دنیا همینطور سپری میشود.
چه نازی بدین اسپ و این خود و ترگ
کت این تخت خونست و آن تاج مرگ
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و شکوه اسبی و خود فرد اشاره دارد که با زین و کیسهٔ مخصوص آراسته شده است. توصیف میکند که این تخت (جایگاه) به خون و فداکاری آغشته است و تاج، نماد مرگ و سرنوشت است. به عبارتی دیگر، زیبایی و عظمت ظاهری با درد و فانی بودن زندگی در هم آمیخته است.
نهنگی گهربار دارم به کف
که گیتی چو آتش بسوزد ز تف
هوش مصنوعی: من در دست خود نهنگی گرانبها دارم که اگر دنیا مانند آتش بسوزد، آن نهنگ میتواند زندگی و ارزشهای واقعی را نجات دهد.
دمش زهر تیزست و الماس چنگ
خورش خون و دریاش میدان جنگ
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف یک شخص یا موقعیت میپردازد که به نظر میرسد قدرت و خطرناکی دارد. "دمش زهر تیزست" به معنای آن است که او میتواند به سرعت و به شدت آسیب برساند. "الماس چنگ خورش" به ویژگیهای ارزشمند و درخشان او اشاره میکند، در حالی که "خون و دریاش میدان جنگ" نشاندهنده تنشها و چالشهایی است که در اطراف او وجود دارد. به طور کلی، این عبارت تصویرگر یک شخصیت قوی و پرمخاطره است.
هم اکنون نگون زاسپ زیر آردت
به یک دم ز تن جان بیوباردت
هوش مصنوعی: همین حالا، به زودی، زمین تو را مکنده و زیر خواهد برد و در یک لحظه جانت را از بدنت جدا خواهد کرد.
نریمان بخندید و گفت از گزاف
چه شوری هنر باید اینجا نه لاف
هوش مصنوعی: نریمان با خنده گفت: چرا از چیزهای بیحاصل و توخالی صحبت میکنید؟ در اینجا نیاز به هنر و مهارت واقعی داریم، نه صرفا ادعا و لافزنی.
نترسم من از کبک یافه درای
که اشتر نترسد ز بانگ درای
هوش مصنوعی: من از صدای یافه (دوست یا حامی) نترسم، زیرا شتری (یا فرد بزرگ و قدرتمند) از صدای آن نمیترسد.
هم اکنون ز مغز تو ای نیم تور
کنم کرکسان را بدین دشت سور
هوش مصنوعی: اکنون از فکر تو، ای محبوب من، به این دشت سرخ، جاندارانی را به پرواز درمیآورم.
ترا گر نهنگیست در جنگ چیر
از آن به عقابیست با من دلیر
هوش مصنوعی: اگر تو نهنگی قهار در میدان نبرد هستی، من به تو میگویم که از آن بهتر، عقابی دلاور در کنارم وجود دارد.
عقابی که تا او شدست آشکار
بچه مرگ دارد روان ها شکار
هوش مصنوعی: عقابی که در آسمان نمایان شده است، به دلیل قدرتش، روحها و جانهای زیادی را که به سرنوشت مرگ دچار شدهاند، شکار میکند.
هوا رزمگه کوهش این ابر شست
درختش کمان آشیان ترکشست
هوش مصنوعی: هوا میدان جنگی است که کوه و ابر در آن در حال نبرد هستند، و درختان مانند تیرکی هستند که لانههای پرندگان را هدف قرار دادهاند.
هم اکنون ز زینت آورد زیر گل
به چنگال مغزت به منقار دل
هوش مصنوعی: همین حالا با زیباییهایی که داری، پیوندی عمیق و احساسی برقرار کن و از احساساتت بهره ببر.
بگفت این و ابرش به خشم و ستیز
به گردش در انداخت چون چرخ تیز
هوش مصنوعی: او این را گفت و ابرها به خاطر خشم و درگیری، به دور خود گرداب ایجاد کردند و به تندی چرخیدند.
دو خم کمان نون و زه دال کرد
خدنگش عقاب سبکبال کرد
هوش مصنوعی: دو کمان به شکل نون و زهای مانند دال درست کرد و تیرش را همچون عقابی سبکپرواز آماده شلیک نمود.
به تیری که پیکان او بید برگ
فرو دوخت بر تارک ترک ترگ
هوش مصنوعی: تیر و پیکانی که به شدت به درخت برگدار فرو رفته و آن را به زمین چسبانده، بر بالای سر شخصی که دچار شگفتی است، نشانهای از قدرت و تأثیرگذار بودن است.
به خاک اندر از زین نگون شد قلا
ببارید بر جانش ابر بلا
هوش مصنوعی: در زمین، به خاطر زین به زمین افتاد و بر جانش باران مشکلات ریخت.
بشد تا مگر نام گیرد به جنگ
بشد جانش و نام نآمد به چنگ
هوش مصنوعی: او در نبرد جان خود را فدا کرد، اما نام و آوازهاش به دست نیامد و فراموش شد.
دل و پشت ترکان شکست از نهیب
گریزان گرفتند بالا و شیب
هوش مصنوعی: دل و جان ترکها از صدای قوی و مهیب شکست خورده و به سمت بالا و پایین فرار کردند.
پس اندر دلیران ایران به کین
گشادند بر خیل ترکان کمین
هوش مصنوعی: پس در دل کسانی که شجاع و دلیر بودند، به خاطر انتقام، کمینی برای حمله به گروه ترکان آماده کردند.
فکندند چندان گروه ها گروه
که از کشته شد پشته هر سو چو کوه
هوش مصنوعی: گروههای زیادی به میدان آمدند و آنقدر کشته شدند که انبوهی از اجساد در هر سمت، مانند کوهها به وجود آمد.
گرفتار آمد ده و شش هزار
سلیح و ستوران گذشت از شمار
هوش مصنوعی: ده و شش هزار سرباز و اسب در حال عبور هستند و تعداد آنها بیش از حدی است که بتوان شمرد.
همه دشت بد ریخته خواسته
ز کشته جهان گند بر خاسته
هوش مصنوعی: تمام دشتها به هم ریخته و از دلِ کشتهها، دنیا دچار فساد و نابسامانی شده است.
سوی بیشه جرماس تنها برفت
همی تاخت تند اسپ چون باد تفت
هوش مصنوعی: به سوی جنگل جرماس تنها رفت و اسبش را مانند باد تند به پیش راند.
درختیش پیش آمد اندر گریز
برون داشته زو یکی شاخ تیز
هوش مصنوعی: درختی که در حال فرار بود، یک شاخه تیز از خود بیرون گذاشته بود.
بر افتاد حلقش بر آن شاخ سخت
برفت اسپ و او کشته شد بر درخت
هوش مصنوعی: حلقهاش به شدت از شاخ درخت افتاد و اسبش از آنجا دور شد و او در اثر این حادثه بر روی درخت جان خود را از دست داد.
سپاهش نبود از وی آگاه کس
که هرکس غم خویش دانست بس
هوش مصنوعی: هیچکس از نیروی او خبر ندارد، زیرا هر کسی تنها به درد و مشکل خود توجه میکند و از او خبری ندارد.
هر آن گه بیآمد زمانه فراز
نگردد به مردی و اندیشه باز
هوش مصنوعی: هر زمان که زمانه به اوج میرسد، به فکر و مردانگی نیازی نخواهد بود.
کرا چشم دل خفت و بختش غنود
اگر چشم سر باز دارد چه سود
هوش مصنوعی: اگر کسی چشم دلش بسته باشد و خواب بختش فرا رسیده باشد، باز هم داشتن چشم سر چه فایدهای دارد؟
نریمان چو پردخت از آن رزمگاه
به گرد کجا خیمه زد با سپاه
هوش مصنوعی: نریمان بعد از پایان جنگ و در حالی که پیروزمندانه ظاهر شده بود، به دنبال مکانی جستجو کرد تا با سپاهیانی که در کنار او بودند، خیمهای بر پا کند.
بد اندر کجا نامور مهتری
نگهبان آن مرز نیک اختری
هوش مصنوعی: در جایی که نام یک فرمانده بزرگ و معروف وجود ندارد، این مرز که به خوبی و نیکویی شناخته شده است، در خطر قرار دارد.
چو بر چینیان دید کآمد شکن
مهان هر چه بودند کرد انجمن
هوش مصنوعی: زمانی که او دید که بر چینیان آمدند و مهان (مهمانان) را به آنجا آوردند، همه کسانی را که حضور داشتند با هم جمع کرد.
دژم گفت هر کاو سر انجام کار
نبیند بپیچاندش روزگار
هوش مصنوعی: هر کسی که نتواند نتیجه و سرانجام تلاشهای خود را ببیند، روزگار او را به چالش خواهد کشید و در مسیرش پیچیدگیهایی ایجاد خواهد کرد.
سپاهی چنین رزم ساز ایدرست
ز پس بیست چندین دگر لشکرست
هوش مصنوعی: سپاهی که چنین آماده جنگ است، از پشت سر، بیش از بیست لشکر دیگر هم حضور دارند.
به خاقان و جرماس و جنگی قلا
نگر کاین سپهبد چه کرد از بلا
هوش مصنوعی: به فرماندهان بزرگ و کسانی که در میدان جنگ هستند، نگاه کن که این سرکرده چه بلایی سر آنها آورده است.
به هر شهر کش جنگ و پیکار بود
شد آن شهر با خاک هموار زود
هوش مصنوعی: هر جا که جنگ و نبردی رخ میدهد، آن شهر به سرعت به ویرانهای تبدیل میشود.
ستیز آوری کار اهریمن است
ستیزه به پرخاش آبستن است
هوش مصنوعی: معنای این بیت به این صورت است که درگیری و تنش، ناشی از کارهایی است که اهریمن و نیروهای شر انجام میدهند و این نوع ستیزهجویی به درگیریهای شدید و خشونتآمیز منجر میشود. در واقع، این بیت به خطرات و پیامدهای ناپسند جدال و جنگ اشاره دارد.
همان به که زنهار خواهیم از اوی
بدان تا نباشد ز ما کینه جوی
هوش مصنوعی: بهتر است که از او که نیکو نیست، دوری کنیم تا از ما دلگیر و کینهتوز نشود.
چنین گفت هرکس که فغفور چین
نباید که دارد دل از ما به کین
هوش مصنوعی: هر کسی که به قدرت و ثروت چین چشم دارد، نباید از ما کینه به دل داشته باشد.
فغستان خاقان و گنج ایدرست
بدان گر رهیم این سخن در خوراست
هوش مصنوعی: اگر در اینجا گنجی وجود دارد، باید بدانیم که صحبت کردن دربارهاش شایسته است.
چو مهتر به هم رایشان دید راست
سزای نریمان بسی هدیه خواست
هوش مصنوعی: وقتی بزرگترها و مسؤولان را با یکدیگر دید، به درستی از نریمان درخواست کمک و هدایایی بسیار کرد.
شدش پیش با خیل مه زادگان
تن خویش کرد از فرستادگان
هوش مصنوعی: او در برابر گروهی از مردان بزرگ و مهم، از خود و ویژگیهایش به خوبی دفاع کرد و توانست خود را معرفی کند.
پرستش کنان آفرین کرد و گفت
که بادت به مهر اختر نیک جفت
هوش مصنوعی: با عشق و احترام خداوند را ستایش کرد و گفت که امیدوارم با لطف و محبت، همراهت ستارهای نیکو و مناسب باشد.
همی مهتر شهر گوید که من
ترا بنده ام واین بزرگ انجمن
هوش مصنوعی: رهبر شهر میگوید که من خدمتگزار تو هستم و تو بزرگترین فرد این جمع هستی.
شدست آن که فرزند شاه کجاست
تو کشتی پدر او ندانم کجاست
هوش مصنوعی: کجاست آن کسی که فرزند شاه است؟ من نمیدانم پدر او که بود و حالا کجاست.
درستست دیگر به نزدت خبر
که فغفور شه راست این بوم و بر
هوش مصنوعی: خبر درست است که فغفور، پادشاه این سرزمین، در نزد تو قرار دارد.
ازو باز پرداز و از چین نخست
پس آنگه تن و جان ما پیش تست
هوش مصنوعی: از او پردهبرداری کن و در آغاز به چهرهاش نگری، سپس جان و تن ما در پیش روی توست.
به پیمان که ایمن بود بت پرست
به بتخانه ها کس نیازند دست
هوش مصنوعی: کسانی که به عهد و پیمان پایبندند و در ایمان خود استوارند، نیازی به پرستش بتها ندارند و دیگر به معابد نمیروند.
سپهدار گفت ایستادم بر این
مرا با شما نیست پیکار و کین
هوش مصنوعی: رئیس سپاه گفت: من در اینجا ایستادهام و هیچ جنگ و خصومتی با شما ندارم.
نیارم فغستان خاقان به رنج
سپارید هرچ ایدرش هست گنج
هوش مصنوعی: نمیتوانم صدای فغان خاقان را تحمل کنم، هیچ چیزی که در اینجا باشد را نمیتوانم با رنج به او بسپارم.
سوی شهر بسته مدارید راه
که تا هر چه خواهد بخرد سپاه
هوش مصنوعی: به شهر نروید و مسیر را مسدود نکنید، زیرا هر چه که سپاه بخواهد، میتواند به راحتی تهیه کند.
براین دست بگرفت و خطش بداد
بیاراست آن شهر یکسر به داد
هوش مصنوعی: او دست کسی را گرفت و لطف و محبتش را به او نشان داد، به گونهای که آن شهر را تماماً به عدالت و زیبایی آراسته کرد.
یکی گرد گرد سپه برفکند
خروشید هر سو به بانگ بلند
هوش مصنوعی: یک نفر به دور خود، گروهی را به هم میزند و با صدای بلند فریاد میزند.
که با شهر کس را به بد کار نیست
چو باشد مکافاش جز دار نیست
هوش مصنوعی: اگر در شهری کسی به بدی رفتار نکند، چه اهمیتی دارد؟ زیرا در نهایت، جز این دنیا چیزی نداریم.
همه گنج خاقان که بد در نهان
بر آورد بیش از بهای جهان
هوش مصنوعی: تمام ثروت و گنجی که پادشاه به طور مخفیانه جمعآوری کرده، از ارزش کل جهان بیشتر است.
به پشت هیونان بختی هزار
همی هفته ای رخت بردند و بار
هوش مصنوعی: به پشت اسبان بخت و اقبال، گروهی هزار نفره سفر کردند و بار و بنه خود را بردند.
پراکنده بتخانه گونه گون
بدان شهر در بود سیصد فزون
هوش مصنوعی: در آن شهر، بیش از سیصد معبد با اشکال و نمای متفاوت وجود داشت.
همه چون بهشت نو آراسته
به گوهر در و بام پیراسته
هوش مصنوعی: همه مانند بهشتی هستند که با جواهرات تزئین شده و در و دیوارش زیبا و آراسته است.
حاشیه ها
1392/01/05 15:04
امین کیخا
نوف به معنی صدا و نیز پژو اک امده و فعل ان نوفیدن
1392/01/05 15:04
امین کیخا
اوردن یک کلمه با معنی مورد نیاز در پایان مصرع تلاشی برای حفظ لغت است این کار را در شاهنامه فردوسی هم میشود دید که فرزد را در پایان بیت اورده که کلمه فرزد از میان نرود و نیز وزنش و اهنگ ان حفظ شود فرزد یعنی forest و جنگل و با ان همریشه است با foretفرانسه که فوره خوانده میشود بر روان هر دو بزرگوار افرین و ستای
1403/06/23 14:08
برمک
نوف/نف/نوْ بچم پژواگ و صدا و فرماواژ(فعل امر) از نویدن است زمان کنون ان نوفد/نفد/نود است(نوَم/نوی/نود) است و دگر همخانواده های ان واژگان نو، نوا ، نواگ، نوان ، نوش است
1403/06/23 14:08
برمک
بر افراخت از قلب یال یلی
برون زد چمان چرمه جرغلی
درجای دگر هم گفته
هزار اشتر از بختی و خنگلی
دو صد اسب تاتاری و جرغلی .

اسدی توسی