گنجور

بخش ۱۱۸ - نامه گرشاسب به فغفور چین

و زآن سو همان روز کاو رفته بود
سپهبد نبیسنده را گفت زود
یکی نامه آکنده از خشم و کین
بیارای نزدیک فغفور چین
بگو باژ و ساو آنچه باید بساز
چو خاقان یغر زود پیش آی باز
وگرنه به پای اندر آرم سرت
نهم بر سر از موج خون افسرت
چو گریان بتی گشت کلک دبیر
ز سیمش تن و سر ز مشک و عبیر
به نوشین دو لب بر زد از مشک دم
ز پر سرمه دیده ببارید نم
سرشکش همه گوهر و قیر شد
گهر دانش و قیر زنجیر شد
تو گفتی که تند اژدهایی ز زر
که بر گنج دانش نهادست سر
از آن گنج یاقوت و در خرد
همی از بر سیم برگسترد
از آغاز چون کلک در قار زد
رقم بر سرش نام دادار زد
خداوند دانای پروردگار
ز دیده نهان وز خرد آشکار
جهان چون یکی پادشاهیست راست
بر این پادشاهی مر او پادشاست
زمین هست گنجش همیشه به جای
زرش رستنی چرخ گردان سرای
هوا و آتش و آب فرمانبران
شب و روز پیک و سپاه اختران
بر هر یکی دانشش را رهست
وز ایشان هر آنچ آید او آگهست
دگر گفت کاین نامه نغز گوی
ز گرشاسب زاول شه نامجوی
به نزدیک فغفور فرخ نژاد
که‌ ماچین ‌وچین سربه‌سر زوست ‌شاد
بدان ای ز شاهان توران زمین
دلت کرده بر اسپ فرهنگ زین
که تخت شهی دیگر آیین گرفت
زمانه ره فره دین گرفت
فریدون فرخ به گرز نبرد
ز ضحاک تازی برآورد گرد
ببردش به کوه دماوند بست
به جایش به تخت شهی برنشست
بیاراست از داد و خوبی جهان
به فرمانش گشتند یکسر شهان
فرستاد مر کاوه را رزمکاو
به خاورزمین از پی باژ و ساو
وزین سو مرا گفت برکش سپاه
به فغفور شو باژ و ساوش بخواه
شنیدی که در کاول و مرز سند
چه‌ کردم چه‌ در خاور و روم و هند
چه باشیر و پیل و چه بادیو و کرگ
چه با اژدها رفته در کام مرگ
چه کس را نبد تاب من روز کین
ترا هم نباشد به دانش ببین
مکن آنچه زو رنج کشور بود
پس از جنگ فرجام کیفر بود
بمالدت دست زمان گوش بخت
چو از ما رسد مالشی برتو سخت
به فرمان شاه آی با باژ پیش
چنان کن که خاقان وز آن نیز بیش
پیام آنچه گفتن ز بر تا فرود
چو فرمان بری باد بر تو درورد
به کوره خرد در دبیر کهن
همی کرد پالوده سیم سخن
خطش گفتی و خامه دُرّ بار
که از مشک مورست و از زرّ مار
همه دانه ی مور او از گهر
همه زهر مارش عبیر و شکر
چو قرطاس پوشید مشکین زره
بزد بر کمربند زرین گره
سپهبد زبان آوری نغز گوی
برون کرد و بسپرد نامه بروی
نشست شه چین به جندان بدی
که شهری نبودی که چندان بودی
هزاران هزار از یلان سپاه
به درگاه برداشت بی‌گاه و گاه
وز آن جز که دستور و سالار بار
ندیدی به سالی ورا یک دو بار
بد آراسته شهرش از گونه‌گون
ز شش میل ره گردش اندر فزون
همه خانها برهم افراشته
به صد رنگ هر خانه بنگاشته
سپاهی و شهریش با دسترس
نبود اندر آن شهر درویش کس
چو ششماهه ره بوم توران زمین
به شاهی ورا بود زیر نگین
سرایی بدش سر کشیده به ماه
درازا و پهنا دو فرسنگ راه
ز خاراش دیوار و بوم از رخام
در او کوشکی یکسر از سیم خام
هر ایوان در آن کوشک از لاژورد
زبر جزع و بومش همه زر زرد
ز یاقوت و از گوهر آبدار
هر ایوان پر از صد هزاران نگار
کشیده میان سرای از فراز
منقش یکی پرنیان پهن باز
چو بر وی فکندی فروغ آفتاب
ز گوهر گرفتی جهان رنگ و تاب
در ایوانش از زر تختی که شاه
نشستی بر آن شاد در پیشگاه
یکی گرزن از گوهر آمیخته
ز بالای تختش درآویخته
بر افراز گرزن ز یاقوت و زر
یکی نغز طاووس بگشاده پر
زمان تا زمان بانگ برداشتی
ز بالای شه بال بفراشتی
به تاجش بر از کام در خوشاب
فشاندی و از دم بر او مشک ناب
چو از ره فرستاده سرفراز
بیامد بر شاه توران فراز
ز دروازه تا درگه شه دو میل
دو رویه سپه دید و بالا و پیل
کشیده به درگاه گرگ و نهنگ
به زنجیرها بسته شیر و پلنگ
ز دهلیز تا پرده شهریار
فروزنده شمع از دو رو صد هزار
فرستاده چون چهره شه بدید
زمین بوسه داد آفرین گسترید
یکی کارگه ساخت از هوش و مغز
ز دیبای دانش به گفتار نغز
ز جان پود کرد و ز فرهنگ تار
ز اندیشه رنگ و ز معنی نگار
همی بافت در یکدگر تار و پود
بگفت آنچه بود از پیام و درود
ز پوزش چو پرداخت نامه بداد
دبیر آنچه بود اندرو کرد یاد
چنان گشت فغفور از آن نامه تند
که از حدتش گشت الماس کند
کمان دو ابرو به هم بر شکست
به تیغ زبان برد دشنام دست
بدو گفت شاهت گه نام و لاف
که باشد که راند زبان بر گزاف
زمین نیست گرد سپاه مرا
نه خورشید یک بارگاه مرا
اگر گنج سازم بیابان خشک
کنم سنگ او گوهر و ریگ مشک
سوارند گردم هزاران هزار
پراکنده را کس نداند شمار
زخویشان هزار و صدو شصت و پنج
به نزدم شهان اند با تاج و گنج
از ایشان دو صد راست زرینه کوس
که دارند بر چرخ گردان فسوس
چو خواهد جهان خور به زرآب شست
ز گیتی بر این بوم تابد نخست
در این شهر بتخانه دارم هزار
که هر یک به از گنج او شست بار
همه کشورم کان سیمست و زر
کُهش معدن لاژورد و گهر
درختش طبرخون و بیشه خدنگ
گیا سنبل و عود و بیجاده سنگ
پری چهرگانش بُت دلنواز
ددش یوز و مرغانش طوطیّ و باز
یلانش کمند افکن و گردگیر
سوارانش دوزنده سندان به تیر
ز خاکش روان سیم خیزد چو آب
فتد ز آهوش نافهٔ مشک ناب
برویدش زرّ چون گیا از زمین
ببارد ز میغش سرشک انگبین
طرایف همیدون ز گیتی فزون
هم از خسروی دیبهٔ گونه گون
دگر جوشن و ترگ و درع گوان
سپرهای مدهون و برگستوان
ز ماچین و چین تا به جیحون مراست
بزرگی ز هر شاهی افزون مراست
به رزم اژدهای سرافشان من ام
به بزم آفتاب درفشان من ام
خدایست کز من مه و برترست
دگر هر که او مر مرا کهترست
پسر را فرستاده ام رزمساز
که از هر سویی لشکر آرد فراز
چو او در رسد ساز ایران کنم
همه بوم تا روم ویران کنم
فرستاده گر کشتن آیین بُدی
سرت را کنون خاک بالین بدی
زبان یافت گوینده اندر سخن
چنین گفت کای شاه تندی مکن
بسی راندی از گفت بی سود و خنج
اگر پاسخ سرد یابی مرنج
مزن زشت بیغاره ز ایران زمین
که یک شهر او به ز ماچین و چین
به هر شه بر از بخت چیر آن بود
که او در جهان شاه ایران بود
به ایران شود باژ یکسر شهان
نشد باژ او هیچ جای از جهان
از ایران جز آزاده هرگز نخاست
خرید از شما بنده هر کس که خواست
ز ما پیشتان نیست بنده کسی
و هست از شما بنده ما را بسی
وفا ناید از ترک هرگز پدید
وز ایرانیان جز وفا کس ندید
شما بت‌پرستید و خورشید و ماه
در ایران به یزدان شناسند راه
ز کان شبه وز کُه سیم و زر
ز پولاد و پیروزه و از گهر
هم از دیبه و جامهٔ گون‌گون
به ایران همه هست از ایدر فزون
سواران ما هم دلاورترند
یکی با صد از چینیان همبرند
شما را ز مردانگی نیست کار
مگر چون زنان بوی و رنگ و نگار
هنرتان به دیباست پیراستن
دگر نقش بام و در آراستن
فروهشتن تاب زلف دراز
خم جعد را دادن از حلقه ساز
سراسر به طاووس مانید نر
که جز رنگ چیزی ندارد هنر
خرد باید از مرد و فرهنگ و سنگ
نه پوشیدن جامه و بوی و رنگ
اگر خور بر این بوم تابد نخست
چه باشد نه تنها خور از بهر تست
وگر بر کران جهانی رواست
زیان چیست کاندر میان شاه ماست
ز تن جای ناخن به یک سو برست
دل اندر میانست کاو مهترست
ز پیرامن چشم خونست و پوست
میان اندرست آنکه بیننده اوست
تو گرچه بزرگی و با تاج و تخت
فریدون مِه از تو به فرهنگ و بخت
نشان بر فزونیّ گنج و سپاه
همین بس که هست او ز تو باژ خواه
اگر شب دو صد ماه گیتی فروز
نتابد همان چون درخشنده روز
هنرها سراسر به گفتار نیست
دو صد گفت چون نیم کردار نیست
نباید ترا شد به پیکار او
که اینک خود آمد سپهدار او
اگر کوهی از کوهه در رزمگاه
به نیزه ربایدت چون باد کاه
چه نازی به چندین بت و بتکده
که فردا بود پاک بر هم زده
دگر باره فغفور شد تیز خشم
برافراخت تاج و برافروخت چشم
براندش به خواری و زخم درشت
بدرّید و بنداخت نامه ز مشت
دو ره صدهزار از یلان برشمرد
به مهتر پسر داد خاقان گرد
پذیره فرستاد پرخاشجوی
پسر سوی پیکار بنهاد روی
فرستاده زی پهلوان شد ز پیش
ز فغفور گفت آنچه بُد کم و بیش
خبر داد دیگر که لشکر به جنگ
فرستاد و اینک رسیدند تنگ
سواران کین توز بی حدّ و مر
فرستاد همراه با یک پسر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و زآن سو همان روز کاو رفته بود
سپهبد نبیسنده را گفت زود
هوش مصنوعی: در آن سمت، در همان روز، فرمانده‌ای که رفته بود به نویسنده گفت که سریع‌تر عمل کند.
یکی نامه آکنده از خشم و کین
بیارای نزدیک فغفور چین
هوش مصنوعی: یک نامه پر از خشم و دشمنی بیاورید و آن را به شکلی زیبا و جذاب تزیین کنید و به نزدیک فغفور چین برسانید.
بگو باژ و ساو آنچه باید بساز
چو خاقان یغر زود پیش آی باز
هوش مصنوعی: بگو که آماده‌ام تا هر کاری که لازم است انجام دهم، مانند خاقان یغر، سریعاً به جلو بیا و دوباره شروع کن.
وگرنه به پای اندر آرم سرت
نهم بر سر از موج خون افسرت
هوش مصنوعی: اگر به این کار ادامه ندهی، خواهم رفت و سرت را بر لبه‌ی پایم می‌گذارم و از موج خون غم‌هایت عبور می‌کنم.
چو گریان بتی گشت کلک دبیر
ز سیمش تن و سر ز مشک و عبیر
هوش مصنوعی: وقتی که بت زیبا و دلربا گریه کرد، قلم نویسنده از زیبایی او به طوری نقاشی کرد که بدن و سر او از نقره و عطر مشک و عبیر به نظر می‌رسید.
به نوشین دو لب بر زد از مشک دم
ز پر سرمه دیده ببارید نم
هوش مصنوعی: به لبه‌های شیرین او بوسه‌ای زد و از عطر مشک او به چشمش اشک‌های لطیفی جاری شد.
سرشکش همه گوهر و قیر شد
گهر دانش و قیر زنجیر شد
هوش مصنوعی: عشق و محبت به علم و دانش باعث می‌شود که ارزش‌های واقعی و گرانبها پیدا شوند، در حالی که جهل و نادانی انسان را به زنجیر می‌کشد و رنجور می‌کند.
تو گفتی که تند اژدهایی ز زر
که بر گنج دانش نهادست سر
هوش مصنوعی: تو می‌گویی که مانند اژدهای تند و تیز، مملو از زر و طلا هستی، که بر اوج گنج دانش نشسته‌ای.
از آن گنج یاقوت و در خرد
همی از بر سیم برگسترد
هوش مصنوعی: از آن گنج گران‌بها و ارزشمند، خوبی و حکمت بر دل‌ها می‌تابد.
از آغاز چون کلک در قار زد
رقم بر سرش نام دادار زد
هوش مصنوعی: از ابتدا، مانند قلمی که بر روی کاغذ می‌نویسد، نام خداوند را بر سرش حک کرد.
خداوند دانای پروردگار
ز دیده نهان وز خرد آشکار
هوش مصنوعی: خداوندی که همه‌چیز را می‌داند، پرورش‌دهنده‌ای است که از چشم‌ها پنهان و از خرد و عقل آشکار است.
جهان چون یکی پادشاهیست راست
بر این پادشاهی مر او پادشاست
هوش مصنوعی: جهان مانند یک پادشاهی است و در این ملک، آن شخصی که سلطنت می‌کند، پادشاه واقعی است.
زمین هست گنجش همیشه به جای
زرش رستنی چرخ گردان سرای
هوش مصنوعی: زمین همواره یک گنج است، زیرا زراعت و محصولات آن همچون طلا و زر ارزشمندند و چرخ زندگی در این منزل به دور خود می‌چرخد.
هوا و آتش و آب فرمانبران
شب و روز پیک و سپاه اختران
هوش مصنوعی: عناصر طبیعت مانند هوا، آتش و آب، تحت فرمان شب و روز هستند و ستارگان را مانند فرستادگان و سربازان خود می‌دانند.
بر هر یکی دانشش را رهست
وز ایشان هر آنچ آید او آگهست
هوش مصنوعی: هر کس به اندازه دانش و فهم خود راهی دارد و از میان آنها، هر چیزی که به ذهنش می‌رسد را می‌داند.
دگر گفت کاین نامه نغز گوی
ز گرشاسب زاول شه نامجوی
هوش مصنوعی: او گفت که این نامه زیبا را از گرشاسب، فرزند زاول و جوینده نام خوب، بیان کن.
به نزدیک فغفور فرخ نژاد
که‌ ماچین ‌وچین سربه‌سر زوست ‌شاد
هوش مصنوعی: در نزدیکی فغفور خوش‌فر، ماچین و چین همواره شاد و خوشحالهستند.
بدان ای ز شاهان توران زمین
دلت کرده بر اسپ فرهنگ زین
هوش مصنوعی: بدان که ای کسی که از پادشاهان کشور توران هستی، دل تو بر سوارکاری علم و دانش گراشته شده است.
که تخت شهی دیگر آیین گرفت
زمانه ره فره دین گرفت
هوش مصنوعی: تخت پادشاهی دیگری برپا شده و زمانه به شیوه‌ای نوین به خودآگاهی رسیده است.
فریدون فرخ به گرز نبرد
ز ضحاک تازی برآورد گرد
هوش مصنوعی: فریدون، مردی پیروز، با گرزی که به دست داشت، از دست ضحاک، دشمن تازی، برآمد و به مقابله با او پرداخت.
ببردش به کوه دماوند بست
به جایش به تخت شهی برنشست
هوش مصنوعی: او را به کوه دماوند برد و به جای او، بر روی تخت شاهی نشسته است.
بیاراست از داد و خوبی جهان
به فرمانش گشتند یکسر شهان
هوش مصنوعی: جهان به خاطر داد و خوبی زیبا و دلنشین شده است، و همه پادشاهان به فرمان او سر تسلیم فرود آورده‌اند.
فرستاد مر کاوه را رزمکاو
به خاورزمین از پی باژ و ساو
هوش مصنوعی: کاوه را به سوی سرزمین شرقی فرستاد تا باج و خراج را از آنجا به دست آورد.
وزین سو مرا گفت برکش سپاه
به فغفور شو باژ و ساوش بخواه
هوش مصنوعی: از این طرف به من گفتند که سپاه را جمع کن و مانند فغفور (پادشاهی بزرگ) از آن‌ها خواسته‌هایت را بخواه.
شنیدی که در کاول و مرز سند
چه‌ کردم چه‌ در خاور و روم و هند
هوش مصنوعی: شنیدی که در نواحی کاول و مرز سند چه کارهایی انجام دادم و همچنین در شرق (خاور) و سرزمین‌های روم و هند چه کرده‌ام؟
چه باشیر و پیل و چه بادیو و کرگ
چه با اژدها رفته در کام مرگ
هوش مصنوعی: در هر شرایطی، چه در زمانی که با موجودات بزرگی مانند شیر و فیل مواجه هستیم و چه در دوران‌های سخت و خطرناک، حتی اگر با خطرهای بزرگتر مانند اژدها روبرو شویم، همه چیز به سرانجام می‌رسد و هر موجودی سرانجام به سرنوشت خود می‌رسد.
چه کس را نبد تاب من روز کین
ترا هم نباشد به دانش ببین
هوش مصنوعی: هیچ کس توانایی مقابله با من در روز انتقام را نخواهد داشت، زیرا تو نیز به اندازه‌ی من دانش و آگاهی نداری.
مکن آنچه زو رنج کشور بود
پس از جنگ فرجام کیفر بود
هوش مصنوعی: چکار نکن که برای کشور مضر است، زیرا پس از جنگ، عواقب و مجازات آن دچار می‌شود.
بمالدت دست زمان گوش بخت
چو از ما رسد مالشی برتو سخت
هوش مصنوعی: زمان و بخت تو را با دست خود می‌مالند، هنگامی که شادی و موفقیت به تو برسد، به شدت بر تو تأثیر خواهد گذاشت.
به فرمان شاه آی با باژ پیش
چنان کن که خاقان وز آن نیز بیش
هوش مصنوعی: به دستور شاه، به همراه پرداخت مالیات، به گونه‌ای عمل کن که بیشتر از آنچه که خاقان می‌خواهد، به دست آوری.
پیام آنچه گفتن ز بر تا فرود
چو فرمان بری باد بر تو درورد
هوش مصنوعی: پیام آنچه از بالا می‌گویند تا به پایین بیفتد، مانند دستوری است که باد بر تو بوزد.
به کوره خرد در دبیر کهن
همی کرد پالوده سیم سخن
هوش مصنوعی: در اندیشه عمیق و درسی که از معلم قدیمی به دست می‌آید، کلامی ارزشمند و همچون نقره‌ای خالص شکل می‌گیرد.
خطش گفتی و خامه دُرّ بار
که از مشک مورست و از زرّ مار
هوش مصنوعی: خط او مانند دُرّ باریک و زیباست، که از مشک و طلا ساخته شده است و همچون جواهرات خاص به نظر می‌رسد.
همه دانه ی مور او از گهر
همه زهر مارش عبیر و شکر
هوش مصنوعی: همه دانه‌هایی که مور جمع‌آوری می‌کند، از گرانبهای این دنیا هستند و همه زهرمارش شیرینی و خوشبوئی است.
چو قرطاس پوشید مشکین زره
بزد بر کمربند زرین گره
هوش مصنوعی: وقتی که کاغذ به رنگ مشکی زره پوشیده شد، گره‌ای بر کمربند طلایی زد.
سپهبد زبان آوری نغز گوی
برون کرد و بسپرد نامه بروی
هوش مصنوعی: فرمانده با سخنوری زیبا و دلنشین، نامه‌ای را نوشت و به شخصی سپرد تا به او برساند.
نشست شه چین به جندان بدی
که شهری نبودی که چندان بودی
هوش مصنوعی: پادشاه چین به قدری در بین مردم زشت و بدنام شده بود که در هیچ شهری کسی نبود که او را مورد قبول بداند یا به او احترام بگذارد.
هزاران هزار از یلان سپاه
به درگاه برداشت بی‌گاه و گاه
هوش مصنوعی: هزاران نفر از قهرمانان جنگی به درگاه آمده‌اند، در هر زمان و زمانی.
وز آن جز که دستور و سالار بار
ندیدی به سالی ورا یک دو بار
هوش مصنوعی: تنها چیزی که از او در تو دیده نمی‌شود، فرماندهی و رهبری اوست، که این را در طول سال فقط یکی دو بار مشاهده کرده‌ای.
بد آراسته شهرش از گونه‌گون
ز شش میل ره گردش اندر فزون
هوش مصنوعی: شهر او به زیبایی و تنوع تزئین شده است و از شش میل دورتر، مسیرهای مختلفی برای گردش در آن وجود دارد.
همه خانها برهم افراشته
به صد رنگ هر خانه بنگاشته
هوش مصنوعی: تمامی خانه‌ها به زیبایی و رنگارنگی آراسته شده‌اند و هر خانه به گونه‌ای خاص و متفاوت تزئین شده است.
سپاهی و شهریش با دسترس
نبود اندر آن شهر درویش کس
هوش مصنوعی: در آن شهر، هیچ کس از مردم فقیر به سپاهیان و شهرنشینان دسترسی نداشت.
چو ششماهه ره بوم توران زمین
به شاهی ورا بود زیر نگین
هوش مصنوعی: زمانی که ششماهه‌ی جنگجو به سرزمین توران می‌رسد، تحت حمایتی ویژه و با اهمیتی خاص به عنوان پادشاه شناخته می‌شود.
سرایی بدش سر کشیده به ماه
درازا و پهنا دو فرسنگ راه
هوش مصنوعی: خانه‌ای که سقف آن به ماه نزدیک است و درازا و پهنای آن به اندازه دو فرسنگ است.
ز خاراش دیوار و بوم از رخام
در او کوشکی یکسر از سیم خام
هوش مصنوعی: از خارهای دیوار و زمین، قصر و کاخی تماماً از نقره ساخته شده است.
هر ایوان در آن کوشک از لاژورد
زبر جزع و بومش همه زر زرد
هوش مصنوعی: در آن کاخ، هر ایوان با سنگ لاجورد تزیین شده و تمام دیوارها از طلا هستند.
ز یاقوت و از گوهر آبدار
هر ایوان پر از صد هزاران نگار
هوش مصنوعی: هر ایوان از یاقوت و جواهرهای درخشان پر شده و مملو از صدها هزار تصویر زیباست.
کشیده میان سرای از فراز
منقش یکی پرنیان پهن باز
هوش مصنوعی: یک پارچه خوش‌بافت و زیبا به صورت گسترده و وسیع در یک خانه‌ی تزیین‌شده و با شکوه قرار داده شده است.
چو بر وی فکندی فروغ آفتاب
ز گوهر گرفتی جهان رنگ و تاب
هوش مصنوعی: وقتی که نور آفتاب را بر روی او می افکنی، از درخشش او جهانی پر از رنگ و زیبایی به دست می آوری.
در ایوانش از زر تختی که شاه
نشستی بر آن شاد در پیشگاه
هوش مصنوعی: در ایوان او، تختی از طلا وجود دارد که شاه بر آن نشسته و در پیشگاه او، شاد و خوشحال است.
یکی گرزن از گوهر آمیخته
ز بالای تختش درآویخته
هوش مصنوعی: نفرینی با ارزش و باطل، به طور غیرمستقیم از بالای تختش آویزان شده است.
بر افراز گرزن ز یاقوت و زر
یکی نغز طاووس بگشاده پر
هوش مصنوعی: پرچمی بلند از یاقوت و طلا برافراشته شده که یکی از زیباترین پرهای طاووس به آن اضافه شده است.
زمان تا زمان بانگ برداشتی
ز بالای شه بال بفراشتی
هوش مصنوعی: هر زمان که از فراز شهر بانگ و صدایی به گوش رسید، به یاد می‌آوری که بال‌های پرواز را باید گسترش دهی.
به تاجش بر از کام در خوشاب
فشاندی و از دم بر او مشک ناب
هوش مصنوعی: تو به زیبایی و خوشی، خورشید را بر تاج او تافته‌ای و از دمی که بر او می‌وزی، عطر خوش مشک را پراکنده می‌کنی.
چو از ره فرستاده سرفراز
بیامد بر شاه توران فراز
هوش مصنوعی: وقتی نماینده‌ای موفق و برجسته از راه رسید و به پادشاه توران گزارشی ارائه داد.
ز دروازه تا درگه شه دو میل
دو رویه سپه دید و بالا و پیل
هوش مصنوعی: از دروازه تا پیشگاه شاه، دو مایل را دیده و سپاهیان را با ویژگی‌های متفاوتی مشاهده کرد. همچنین ارتفاعات و فیل‌ها (نشان از قدرت) را در آنجا دید.
کشیده به درگاه گرگ و نهنگ
به زنجیرها بسته شیر و پلنگ
هوش مصنوعی: به درگاه گرگ و نهنگ کشیده شده است و شیر و پلنگ به زنجیر بسته‌اند.
ز دهلیز تا پرده شهریار
فروزنده شمع از دو رو صد هزار
هوش مصنوعی: از ورودی تا محل قرارگیری شهریار، شمعی درخشان از دو سمت نورافشانی می‌کند.
فرستاده چون چهره شه بدید
زمین بوسه داد آفرین گسترید
هوش مصنوعی: وقتی فرستاده چهره شاه را دید، زمین را بوسید و به او آفرین گفت.
یکی کارگه ساخت از هوش و مغز
ز دیبای دانش به گفتار نغز
هوش مصنوعی: یک جا ایجاد کرد که با درایت و فکر مردم، با دانش و سخنان زیبا پر شده است.
ز جان پود کرد و ز فرهنگ تار
ز اندیشه رنگ و ز معنی نگار
هوش مصنوعی: از جان خود بافته و از فرهنگ تار، از اندیشه رنگین و از معنی زیبا.
همی بافت در یکدگر تار و پود
بگفت آنچه بود از پیام و درود
هوش مصنوعی: او در حال ریسیدن و بافتن تار و پود است و آنچه را که از پیام و سلام بر زبان دارد، می‌گوید.
ز پوزش چو پرداخت نامه بداد
دبیر آنچه بود اندرو کرد یاد
هوش مصنوعی: وقتی نامه ارسال شد و دبیر به خوبی از عذرخواهی خبر داد، هر آنچه در دل داشت را یادآوری کرد.
چنان گشت فغفور از آن نامه تند
که از حدتش گشت الماس کند
هوش مصنوعی: فغفور به قدری از محتوای آن نامه ناراحت و عصبانی شد که اثر آن به اندازه‌ای شدید بود که حتی الماس را نیز ضعیف کرد.
کمان دو ابرو به هم بر شکست
به تیغ زبان برد دشنام دست
هوش مصنوعی: دو ابرو چون کمانی به هم خم شده است و زبان مانند تیغی به جای دست، دشنام می‌دهد.
بدو گفت شاهت گه نام و لاف
که باشد که راند زبان بر گزاف
هوش مصنوعی: شاهت به او گفت که چه فایده‌ای دارد وقتی فقط نام و ادعا می‌کنی، در حالی که نمی‌توانی به راحتی و بدون دلیل درباره‌ی چیزی صحبت کنی؟
زمین نیست گرد سپاه مرا
نه خورشید یک بارگاه مرا
هوش مصنوعی: زمین برای سپاه من نیست و خورشید نیز جایگاهی برای من ندارد.
اگر گنج سازم بیابان خشک
کنم سنگ او گوهر و ریگ مشک
هوش مصنوعی: اگر به دنبال ثروت و گنجینه‌ای ارزشمند باشم، می‌توانم سرزمینی خشک و بیابانی را به جایی تبدیل کنم که سنگ‌هایش به طلا و ریگ‌هایش به مشک بدل شوند.
سوارند گردم هزاران هزار
پراکنده را کس نداند شمار
هوش مصنوعی: هزاران آدم دور من هستند، اما هیچ‌کس نمی‌تواند شمار آن‌ها را بداند یا بشمارد.
زخویشان هزار و صدو شصت و پنج
به نزدم شهان اند با تاج و گنج
هوش مصنوعی: از خانواده و نزدیکان من تعداد زیادی وجود دارند که در کنار من قرار دارند و با قدرت و ثروت فراوانی که دارند، به شاهان می‌مانند.
از ایشان دو صد راست زرینه کوس
که دارند بر چرخ گردان فسوس
هوش مصنوعی: دو صد کوس طلایی از آن‌ها وجود دارد که بر گردونه‌ی چرخ پر شده است.
چو خواهد جهان خور به زرآب شست
ز گیتی بر این بوم تابد نخست
هوش مصنوعی: وقتی که دنیا بخواهد به زیبایی و شکوه برسد، ابتدا باید از سرزمین ما روشنایی و نور بگیرد.
در این شهر بتخانه دارم هزار
که هر یک به از گنج او شست بار
هوش مصنوعی: در این شهر، من معبدی دارم که در آن هزار بت وجود دارد و هر یک از این بت‌ها از گنج و زرواره بهتر و باارزش‌تر هستند.
همه کشورم کان سیمست و زر
کُهش معدن لاژورد و گهر
هوش مصنوعی: تمام سرزمین من پر است از طلا و نقره، و کوه‌های آن مملو از سنگ‌های قیمتی و جواهرات است.
درختش طبرخون و بیشه خدنگ
گیا سنبل و عود و بیجاده سنگ
هوش مصنوعی: درختان این مکان طبرخون هستند و درختان دیگر مانند سنبل و عود و سنگ‌هایی در بیابان وجود دارند.
پری چهرگانش بُت دلنواز
ددش یوز و مرغانش طوطیّ و باز
هوش مصنوعی: صورت پری‌مانند او، دل را بسیار نرم و خوشایند می‌کند. ددش چون یوز و پرندگانش مانند طوطی و باز هستند.
یلانش کمند افکن و گردگیر
سوارانش دوزنده سندان به تیر
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به تصویر کشیدن یک صحنه جنگی پرداخته است. او از یک جنگجو سخن می‌گوید که کمند (طناب یا رشته‌ای که برای به دام انداختن استفاده می‌شود) را به دور یلان (دلاوران یا جنگجویان) پرتاب می‌کند و در عین حال سوارکاران را گرفتار می‌کند. به نوعی در این تصویر ترکیبی از قدرت و مهارت جنگی نشان داده شده است.
ز خاکش روان سیم خیزد چو آب
فتد ز آهوش نافهٔ مشک ناب
هوش مصنوعی: از زمینش نخی (سیم) به آرامی برمی‌خیزد، مانند آبی که از آهو در می‌ریزد، عطری خالص و ناب.
برویدش زرّ چون گیا از زمین
ببارد ز میغش سرشک انگبین
هوش مصنوعی: بروید طلا مانند گیاهانی که از زمین رویش می‌کند، و از ابرها مانند عسل شیرین، اشک بریزد.
طرایف همیدون ز گیتی فزون
هم از خسروی دیبهٔ گونه گون
هوش مصنوعی: طرایف و زیبایی‌های دنیا بیشتر از تنوع و زیبایی لباس‌های یک پادشاه است.
دگر جوشن و ترگ و درع گوان
سپرهای مدهون و برگستوان
هوش مصنوعی: این بیتی به توصیف زره و تجهیزات جنگی اشاره دارد. لرزش و جلوه‌های سنگین زره‌هایی که بر تن جنگجویان است و به نوعی نشان‌دهنده‌ی قدرت و اراده آنها در میدان نبرد است. سپرها و ابزارهای دفاعی به خوبی در کنار زره‌ها قرار دارند و به تصویر کشیدن دلاوری و آمادگی برای رویارویی با دشمن کمک می‌کنند.
ز ماچین و چین تا به جیحون مراست
بزرگی ز هر شاهی افزون مراست
هوش مصنوعی: من از سرزمین ماچین و چین تا رود جیحون، به خود می‌بالم که مقام و بزرگی‌ام از هر شاهی بیشتر است.
به رزم اژدهای سرافشان من ام
به بزم آفتاب درفشان من ام
هوش مصنوعی: من در میدان جنگ، همچون اژدهایی شجاع و بر افراشته هستم و در مراسم شادی، همچون آفتابی درخشان و باشکوه می‌درخشم.
خدایست کز من مه و برترست
دگر هر که او مر مرا کهترست
هوش مصنوعی: خداوندی است که از من و همه چیز برجسته‌تر است. هر کسی که او را درک کند، در مقایسه با او پایین‌تر است.
پسر را فرستاده ام رزمساز
که از هر سویی لشکر آرد فراز
هوش مصنوعی: من پسرم را به رزم‌آور فرستاده‌ام تا از هر طرف لشکری آماده کند.
چو او در رسد ساز ایران کنم
همه بوم تا روم ویران کنم
هوش مصنوعی: وقتی او برسد، ساز ایران را به هم می‌زنم و تمام سرزمین‌ها را از ایران تا روم ویران می‌کنم.
فرستاده گر کشتن آیین بُدی
سرت را کنون خاک بالین بدی
هوش مصنوعی: اگر فرستادهی برای کشتن آمده باشد، حالا باید سر تو بر روی خاک بستر خود بگذارد.
زبان یافت گوینده اندر سخن
چنین گفت کای شاه تندی مکن
هوش مصنوعی: گوینده زبان باز کرد و گفت: ای شاه، تند و سریع عمل نکن.
بسی راندی از گفت بی سود و خنج
اگر پاسخ سرد یابی مرنج
هوش مصنوعی: بسیاری از حرف‌ها را بی‌فایده زده‌ای و اگر جواب سردی بگیری، ناراحت نشو.
مزن زشت بیغاره ز ایران زمین
که یک شهر او به ز ماچین و چین
هوش مصنوعی: به ایران زمین آسیب نرسان، زیرا یک شهر آن از تمام شهرهای ماچین و چین برتر است.
به هر شه بر از بخت چیر آن بود
که او در جهان شاه ایران بود
هوش مصنوعی: هر پادشاهی در دنیا به خاطر شانس و بخت خود به مقام شاهی ایران رسیده است.
به ایران شود باژ یکسر شهان
نشد باژ او هیچ جای از جهان
هوش مصنوعی: اگر ایران همه ی زمین‌های دیگر را تحت مالکیت بگیرد، همچنان هیچ‌کجا از دنیا چیزی از او نخواهد بود.
از ایران جز آزاده هرگز نخاست
خرید از شما بنده هر کس که خواست
هوش مصنوعی: در ایران تنها آزادگان خواهان ارتقاء و آزادی هستند و هیچگاه بنده‌ای را از شما خریداری نمی‌کنند، بلکه هر کسی که بخواهد به آزادی دست یابد، باید خود را آزاد کند.
ز ما پیشتان نیست بنده کسی
و هست از شما بنده ما را بسی
هوش مصنوعی: هرگز کسی از ما بنده شما نیست، اما شما بسیارند که از ما بنده هستند.
وفا ناید از ترک هرگز پدید
وز ایرانیان جز وفا کس ندید
هوش مصنوعی: صداقت و وفاداری تنها از ترک‌ها به وجود نمی‌آید و هیچ کس جز ایرانیان، وفا را به این خوبی نشان نداده است.
شما بت‌پرستید و خورشید و ماه
در ایران به یزدان شناسند راه
هوش مصنوعی: شما به پرستش بت‌ها پرداخته‌اید، در حالی که در ایران، خورشید و ماه به خدای یکتا شناخته می‌شوند.
ز کان شبه وز کُه سیم و زر
ز پولاد و پیروزه و از گهر
هوش مصنوعی: از جایی که شبیه به آن وجود دارد، و از کوه‌های نقره و طلا، از آهن و فیروزه و از جواهرات.
هم از دیبه و جامهٔ گون‌گون
به ایران همه هست از ایدر فزون
هوش مصنوعی: در ایران، هم از پارچه‌های رنگارنگ و زیبا وجود دارد و هم از طلا و جواهرات بیشتر از هر جای دیگر.
سواران ما هم دلاورترند
یکی با صد از چینیان همبرند
هوش مصنوعی: سواران ما همگی شجاع‌ترند و هر یک از آنان به اندازه صد نفر از چینی‌ها قلبی قوی و دلی نیرومند دارند.
شما را ز مردانگی نیست کار
مگر چون زنان بوی و رنگ و نگار
هوش مصنوعی: شما در کارهای مردانه مهارت چندانی ندارید و بیشتر به زیبایی‌ها و ظواهر ظریف مشابه زنان علاقه دارید.
هنرتان به دیباست پیراستن
دگر نقش بام و در آراستن
هوش مصنوعی: شما با مهارت خود، زیبایی‌ها را در دیبای زندگی می‌نشانید و فضای خانه و درب آن را با هنر خود تزیین می‌کنید.
فروهشتن تاب زلف دراز
خم جعد را دادن از حلقه ساز
هوش مصنوعی: موهای بلند و سیاه، به آرامی و زیبایی به سمت پایین می‌افتند و شکل زیبایی به خود می‌گیرند. این تصویر از ظرافت و جذابیت خاصی برخوردار است.
سراسر به طاووس مانید نر
که جز رنگ چیزی ندارد هنر
هوش مصنوعی: این بیت به این مفهوم اشاره دارد که مانند طاووس نر که فقط زیبایی ظاهری دارد و هنر یا ارزش دیگری ندارد، برخی افراد تنها به ظواهر و جلوه‌های ظاهری توجه می‌کنند و در واقع چیزی بیشتر از آن ندارند.
خرد باید از مرد و فرهنگ و سنگ
نه پوشیدن جامه و بوی و رنگ
هوش مصنوعی: درست کردن شخصیت واقعی و اصالت آدمی به عقل و دانش او بستگی دارد، نه به ظواهر مانند لباس، عطر و رنگ پوست.
اگر خور بر این بوم تابد نخست
چه باشد نه تنها خور از بهر تست
هوش مصنوعی: اگر خورشید بر این زمین بتابد، در ابتدا چه اتفاقی خواهد افتاد؟ نه تنها خورشید به خاطر تو می‌تابد.
وگر بر کران جهانی رواست
زیان چیست کاندر میان شاه ماست
هوش مصنوعی: اگر در سراسر جهان خسارتی وجود داشته باشد، اهمیت آن چیست وقتی که در میان ما، پادشاهی بزرگ وجود دارد؟
ز تن جای ناخن به یک سو برست
دل اندر میانست کاو مهترست
هوش مصنوعی: از بدن، جای ناخن به یک سمت رفته و دل در وسط قرار دارد که او ارشد و بزرگ‌تر است.
ز پیرامن چشم خونست و پوست
میان اندرست آنکه بیننده اوست
هوش مصنوعی: در اطراف چشم، خون و درون آن پوست است. تنها کسی که می‌تواند این را ببیند، خود اوست.
تو گرچه بزرگی و با تاج و تخت
فریدون مِه از تو به فرهنگ و بخت
هوش مصنوعی: هرچند که تو مقام و جایگاه بلندی داری و مثل فریدون با تاج و تخت بزرگی، اما مهر و محبت و خوبی‌های تو به خاطر فرهنگ و سرنوشتت است.
نشان بر فزونیّ گنج و سپاه
همین بس که هست او ز تو باژ خواه
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم این بیت را به زبان ساده بیان کنیم، می‌توان گفت: دلیل بر زیادتی گنج و سپاه این است که او از تو مالیات می‌خواهد. به این معنا که فرد یا گروهی که قدرت و ثروت زیادی دارد، به خوبی می‌تواند از دیگران مالیات یا باج بگیرد.
اگر شب دو صد ماه گیتی فروز
نتابد همان چون درخشنده روز
هوش مصنوعی: اگر شب دو صد ماه هم نورافشانی کند، باز هم مانند روزی روشن و درخشان نخواهد بود.
هنرها سراسر به گفتار نیست
دو صد گفت چون نیم کردار نیست
هوش مصنوعی: هنرها فقط به کلام و سخنوری محدود نمی‌شوند، زیرا صرف گفتن بسیار قبل از عمل کردن بی‌فایده است.
نباید ترا شد به پیکار او
که اینک خود آمد سپهدار او
هوش مصنوعی: نباید به جنگ او بروی، زیرا هم‌اکنون خود او به میدان آمده است.
اگر کوهی از کوهه در رزمگاه
به نیزه ربایدت چون باد کاه
هوش مصنوعی: اگر کوهی در میدان جنگ تو را به نیزه بردارد، همانند کاهی که در باد جابه‌جا می‌شود.
چه نازی به چندین بت و بتکده
که فردا بود پاک بر هم زده
هوش مصنوعی: چه زیبایی‌ای در این همه بت و معابد که فردا همه آنها بر باد خواهد رفت و نابود خواهد شد.
دگر باره فغفور شد تیز خشم
برافراخت تاج و برافروخت چشم
هوش مصنوعی: فغفور بار دیگر عصبانی شد و تاج خود را بالا برد و چشمانش شعله‌ور شد.
براندش به خواری و زخم درشت
بدرّید و بنداخت نامه ز مشت
هوش مصنوعی: او با تحقیر و زخم‌های عمیق نامه را از مشت بیرون پرتاب کرد و پاره‌پاره کرد.
دو ره صدهزار از یلان برشمرد
به مهتر پسر داد خاقان گرد
هوش مصنوعی: دو راه صد هزار یال از پهلوانان را برشمرد و پسر خاقان را در مقام رهبری قرار داد.
پذیره فرستاد پرخاشجوی
پسر سوی پیکار بنهاد روی
هوش مصنوعی: پسر خشمگین پیام اعلام جنگ فرستاد و به سوی نبرد آماده شد.
فرستاده زی پهلوان شد ز پیش
ز فغفور گفت آنچه بُد کم و بیش
هوش مصنوعی: پیام‌آور به سوی پهلوان رفت و از فغفور آنچه بود، به طور کامل و بدون کمرنگ کردن بیان کرد.
خبر داد دیگر که لشکر به جنگ
فرستاد و اینک رسیدند تنگ
هوش مصنوعی: گزارش دادند که نیروهای نظامی به میدان نبرد فرستاده شدند و حالا به تنگه رسیدند.
سواران کین توز بی حدّ و مر
فرستاد همراه با یک پسر
هوش مصنوعی: سواران خشمگین و بی‌حد و مرز را فرستادم همراه با پسری.

حاشیه ها

1392/01/05 14:04
امین کیخا

خنج نام شهری در جنوب که درود بر مردمانش باد اما خنج با فتح اول به معنی بیهوده و باطل