بخش ۱۱۷ - رفتن نریمان به توران و دیدن شگفتیها
چو شد هفتهای شهری آمدش پیش
کهی نزدش از مه بلندیش بیش
همه که دل خاره سنگین ز آب
بسان گیا رسته زو زر ناب
از آن شهریان هر که زآن زر برد
جز اندک نبردند از آن زر خرد
چو بسیار بردندی اندر زمان
بمردندی و جمله دودمان
همه شهر درویش بودند سخت
گیا بودشان پوشش و فرش و رخت
ندید اندر ایشان ازین سود و رفت
برآمد به کوهی شتابنده تفت
بدو گفت رهبر که گر زین سپاه
کند بانگ یک تن درین تنگ راه
ز باران چنان سیل از افراز و شیب
بخیزد که از عمق باشد نهیب
همیدون چنین است کوهی دگر
که آهن چو ساییش بر سنگ بر
همه این جهان پر ز باران شود
هوا دیده سوکواران شود
کسی کاو بدآن کوه پوید سوار
گرد در نمد نعل اسپ استوار
وگرنه ز باران یکی سیل سخت
بخیزد که از بن برآرد درخت
بر آنسوی که تنگ کوهیست نیز
دو میل اندرو رستنی نیست چیز
در آن تنگ هر کس که دارد خروش
گرد سنگباران ز هر جای جوش
چنین گوید آن کاو ز دانا گروه
که دیوان همی افکنندش ز کوه
سپهدار خاموش ازو برگذشت
دگر پیشش آمد یکی پهن دشت
درو چشمه آب چون خون به رنگ
بر چشمه کرده گوزنی ز سنگ
در آن بوم و بر هر گوزنی که درد
برو چیره گشتی، بماندی ز خورد
دوان تاختی پیش او چون نوند
تن خویش سودی در او بار چند
چو روزش بدی مانده گشتی درست
چو مرگی بدی گشتی افتاده سست
دگر دید شهری نو آیین به راه
کهی نزد او سرش بر اوج ماه
همه سینه کوه بید و خدنگ
یکی بیشه گردش زریر و زرنگ
سر تیغ آن که همه خاک بود
گیاه و گلش پاک تریاک بود
کسی کآن گیا با می خوشگوار
بخوردی نکردی برو زهر کار
شهش داشت آن را نگهبان بسی
نماندی که بی هدیه بردی کسی
چو بشنید کآمد نریمان گرد
شد و هدیه بیکران پیش برد
ز تریاک و از گونه گونه گهر
ز زربفت چینی و از سیم و زر
سپهبد به جاهش بسی برفزود
فرود آمد آنجا و یک هفته بود
بدان شهر گلزار بسیار بود
یکی چشمه به میان گلزار بود
به پهنا فزون از دو میدان زمین
همه آب آن چشمه چون انگبین
چو خورشید گیتی بیاراستی
یکی بانگ ازآن چشمه برخاستی
همه سنگش از زیر هم در شتاب
دویدی ستادی برافراز آب
چوکردی نهان خور فروغ از جهان
همان سنگها بازگشتی نهان
از آن چند برد از پی آزمون
سپه راند یک هفته دیگر فزون
یکی بیشه و خوش چراگاه بود
همه بیشه پرنده روباه بود
چو مرغان به پرواز در هر کنار
چهبر شخ و هامون چهبر کوهسار
به هر درد پرش بدی سود و بال
ولیکن بدی شوم بانگش به فال
بیاندازه زان روبهان سر برید
وز آن جا بشد نزد شهری رسید
بدان شهر بد ژرف چاهی مغاک
درو چشمه آب چون سیم پاک
بدان چشمه در هر که یک تنگ بار
درافکندی از یک رطل تا هزار
چو کوه آبش از موج بفراختی
ز پس باز بر خشکی انداختی
به خون و به دزدی چو آن مردمان
شدندی به دل بر کسی بدگمان
ببستی شه او را سبک دست و پای
در آن چشمه انداختی هم به جای
شدی گر گنهکار بودی تباه
فتادی برون گر بدی بیگناه
دگر دید دشتی همه کند مند
در آن دشت سهمن درختی بلند
تنش سبز و شاخش همه چون زریر
به زیرش یکی چشمه آبی چو قیر
چو پیچان رسن برگهای دراز
فروهشته زو تا به هامون فراز
زنخچیر هرچ اندر آن دشت و کوه
به بیماری اندر بماندی ستوه
دویدی بشستی در آن چشمه تن
ز پیش درخت آمدی چون شمن
خروشان پرستیدن آراستی
نشستی گهی گاه برخاستی
درست ار شدی در زمان باز جای
و گر نه بمردی فتادی به جای
ز نخچیر کز گرد او مرده بود
دو پرتاب ره چرم گسترده بود
نه بر بیخ و شاخش نه بر برگ و بار
نکردی ز بن آتش تیزکار
همه دشت با شیر و گرگ و پلنگ
بد از گرد او غرم و آهوی و رنگ
نه با آهوان یوز را بد ستیز
نه از شیر مر غُرم را بد گریز
به شهری دگر نزد رودی رسید
به هر سوش مردم پراکنده دید
میان غلیژن زبر وز فرود
همه پشم جستند از آن ژرف رود
کز آن هر که دارد چو زابر بلند
برو آتش افتد نیابد گزند
همه بندهوار آمدندش ز پیش
ببردند از آن پشم از اندازه بیش
همان جایگه دید مردی دورنگ
سپید و سیه تنش همچون پلنگ
سه چشمش یکی بر فراز و دو زیر
به دندان چو خوکان به ناخن چو شیر
ز گردش رده مردمان بیشمار
بسی کژدم زنده از پیش و مار
همی خورد از آن کش گزندی نبود
وزآن هر چه او را بزد مرد زود
سبک زآن پلنگینه دیو نژند
به خنجر سر و دست بیرون فکند
به جای دگر دید دو بیشه تنگ
ازاین سو طبرخون و زآن سوخدنگ
بر هر دو بیشه یکی برز کوه
برآن کوه کپی فراوان گروه
به گردش بسی چشمه نفت و قیر
فرازش چو دریا یکی آبگیر
به دشت اندرون شهری آراسته
چو گنجی پراکنده از خواسته
همه مردمش را فزون از شمار
از آن کپیان برده و پیشکار
ز زیور همه غرق در سیم و زر
بسا کی ز گل برنهاده به سر
به بازار چون بنده فرزند نیز
در آن شهر بفروختندی به چیز
هم اندر زمان کس بر شاه کرد
ز کاری که بایستش آگاه کرد
نبد شاه را ز اختر نیک بهر
به پیکارش آورد لشکر ز شهر
نریمان بیاورد لشکر به جنگ
زمانه بدان پادشا کرد تنگ
به کم یک زمان زان سپاه بزرگ
بد افکنده بسیار گرد سترگ
گرفتندش و لشکر آواره گشت
همه شهر با خاک همواره گشت
ز تاراج آن شهر وز گنج شاه
توانگر ببودند یکسر سپاه
بدین سان دو ماه اندر آن مرز شاد
همی گشت و بسیار درها گشاد
بسی شهر و بتخانه تاراج کرد
بسی شاه را بیسر و تاج کرد
بسی مرد گردافکن پهلوان
که از گرز بشکستشان پهلوان
بخش ۱۱۶ - پند دادن گرشاسب نریمان را: بدو گفت پیش از شدن هوش دار بخش ۱۱۸ - نامه گرشاسب به فغفور چین: و زآن سو همان روز کاو رفته بود
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو شد هفتهای شهری آمدش پیش
کهی نزدش از مه بلندیش بیش
هوش مصنوعی: بعد از گذشت یک هفته، شهری به دیدن او آمد، که برایش از بلندی و بزرگی ماه خبر آورد.
همه که دل خاره سنگین ز آب
بسان گیا رسته زو زر ناب
هوش مصنوعی: همه کسانی که دلشان آزرده و سنگین است، مانند گیاهی هستند که از آب جدا شده و به سمت زمین خشک میرود.
از آن شهریان هر که زآن زر برد
جز اندک نبردند از آن زر خرد
هوش مصنوعی: در میان مردمان آن شهر، هر کس که از آن طلا برمیداشت، تنها مقدار کمی از آن طلا را برداشته است.
چو بسیار بردندی اندر زمان
بمردندی و جمله دودمان
هوش مصنوعی: در گذشته، وقتی که افراد زیادی در طول زمان از دنیا میرفتند، تمام نسلها و خانوادهها نیز از هم جدا میشدند و از بین میرفتند.
همه شهر درویش بودند سخت
گیا بودشان پوشش و فرش و رخت
هوش مصنوعی: تمام شهر درویشان بودند و پوشش و فرش و لباسشان به شدت از گیاهان تهیه شده بود.
ندید اندر ایشان ازین سود و رفت
برآمد به کوهی شتابنده تفت
هوش مصنوعی: او از این افراد هیچ سودی ندید و به سرعت از آنجا رفت و به کوهی شتافت.
بدو گفت رهبر که گر زین سپاه
کند بانگ یک تن درین تنگ راه
هوش مصنوعی: رهبر به او گفت: اگر از این سپاه یک نفر در این راه بارنگ بلند صدا کند، چه خواهد شد؟
ز باران چنان سیل از افراز و شیب
بخیزد که از عمق باشد نهیب
هوش مصنوعی: از باران، طوری آب جمع میشود که از ارتفاع و شیبها به حرکت در میآید و این حرکت به قدری قوی است که از عمق زمین به نظر میرسد صدایی بلند ایجاد میکند.
همیدون چنین است کوهی دگر
که آهن چو ساییش بر سنگ بر
هوش مصنوعی: درست مثل کوهی دیگر که سایهاش بر سنگها میافتد، همانند آنچه آهن در زیر آفتاب بر سنگها میسازد.
همه این جهان پر ز باران شود
هوا دیده سوکواران شود
هوش مصنوعی: اگر تمام این دنیا پر از باران شود، آسمان نیز به حالت غم و اندوه در خواهد آمد.
کسی کاو بدآن کوه پوید سوار
گرد در نمد نعل اسپ استوار
هوش مصنوعی: کسی که به سمت آن کوه میرود و سوار بر اسب است، مانند گردی که در نمد نعل اسب قرار دارد، ثابت و استوار است.
وگرنه ز باران یکی سیل سخت
بخیزد که از بن برآرد درخت
هوش مصنوعی: اگر باران بیفتد، ممکن است سیلابی بزرگ به راه بیفتد که ریشه درختان را از زمین بیرون بکشد.
بر آنسوی که تنگ کوهیست نیز
دو میل اندرو رستنی نیست چیز
هوش مصنوعی: در آن سوی کوهی که تنگ و باریک است، دو مایل آن طرفتر هم چیزی برای رویش و رشد وجود ندارد.
در آن تنگ هر کس که دارد خروش
گرد سنگباران ز هر جای جوش
هوش مصنوعی: در آن مکان تنگ، هر کسی که صدای بلندی دارد، مانند سنگی که از هر سو به سوی دیگر پرتاب میشود، خود را نشان میدهد.
چنین گوید آن کاو ز دانا گروه
که دیوان همی افکنندش ز کوه
هوش مصنوعی: کسی که از گروه دانایان سخن میگوید، اینگونه میگوید: افرادی که دیوانه هستند، از روی کوه به پایین میافتند.
سپهدار خاموش ازو برگذشت
دگر پیشش آمد یکی پهن دشت
هوش مصنوعی: سرباز سردرگم و بیصدا از آنجا گذشت و پس از او، یکی دیگر در دشت وسیع ظاهر شد.
درو چشمه آب چون خون به رنگ
بر چشمه کرده گوزنی ز سنگ
هوش مصنوعی: آب چشمه به رنگ خون به نظر میرسد، چون گوزنی از سنگ در آن افتاده است.
در آن بوم و بر هر گوزنی که درد
برو چیره گشتی، بماندی ز خورد
هوش مصنوعی: در آن مکان، هر گوزنی که به درد و رنج دچار شود، از خوردن یا زاد و ولد باز میماند.
دوان تاختی پیش او چون نوند
تن خویش سودی در او بار چند
هوش مصنوعی: تو مانند تیری که به سرعت پرتاب میشود، به سوی او میتازی؛ اما در این دویدن، آیا سودی برای تو وجود دارد یا فقط بار سنگینی بر دوش خود میکشی؟
چو روزش بدی مانده گشتی درست
چو مرگی بدی گشتی افتاده سست
هوش مصنوعی: وقتی روزها به پایان میرسد، انسان قویتر و متحدتر میشود، اما وقتی مرگ سراغش میآید، ضعف و ناتوانی به سراغش میآید.
دگر دید شهری نو آیین به راه
کهی نزد او سرش بر اوج ماه
هوش مصنوعی: دیگر شهری را دیدم که به تازگی بنا شده بود و در مسیرش پیش رفت، مانند اینکه سر او به اوج ماه رسیده است.
همه سینه کوه بید و خدنگ
یکی بیشه گردش زریر و زرنگ
هوش مصنوعی: در سینهی کوه، درختان بید و نیزهای نشستهاند، و همه چیز در حال چرخش و گردش است و به رنگ زریر و زرنگ دیده میشود.
سر تیغ آن که همه خاک بود
گیاه و گلش پاک تریاک بود
هوش مصنوعی: بر سر تیغی که در اصل از خاک ساخته شده است، گیاه و گلی وجود دارد که از آن پاکتر و معطرتر است.
کسی کآن گیا با می خوشگوار
بخوردی نکردی برو زهر کار
هوش مصنوعی: اگر کسی در زندگیاش از چیزهای لذتبخش بهره نبرد و فقط به کارهای سخت و ناخوشایند مشغول باشد، باید از آن زندگی دور شود.
شهش داشت آن را نگهبان بسی
نماندی که بی هدیه بردی کسی
هوش مصنوعی: نگهبان به شدت محافظت میکرد، اما تو خیلی زود رفتی و بدون اینکه هدیهای به کسی بدهی، رفتی.
چو بشنید کآمد نریمان گرد
شد و هدیه بیکران پیش برد
هوش مصنوعی: وقتی نریمان خبر را شنید، گرد آمد و هدیهای بیپایان به پیش آورد.
ز تریاک و از گونه گونه گهر
ز زربفت چینی و از سیم و زر
هوش مصنوعی: از تریاک و انواع مختلف گوهرها، از پارچه زربفت و سفال چینی و همچنین از نقره و طلا سخن میگوید.
سپهبد به جاهش بسی برفزود
فرود آمد آنجا و یک هفته بود
هوش مصنوعی: سپهبد در مقام خود به اعتبار و مقامش افزوده شد و به آنجا آمد و به مدت یک هفته در آنجا ماند.
بدان شهر گلزار بسیار بود
یکی چشمه به میان گلزار بود
هوش مصنوعی: در آن شهر پر از گل، زیباییهای فراوانی وجود داشت و در میان گلها، چشمهای قرار داشت.
به پهنا فزون از دو میدان زمین
همه آب آن چشمه چون انگبین
هوش مصنوعی: آب آن چشمه به گستردگی دو میدان زمین و بیشتر است، و طعم آن مانند عسل شیرین و دلپذیر است.
چو خورشید گیتی بیاراستی
یکی بانگ ازآن چشمه برخاستی
هوش مصنوعی: وقتی خورشید دنیا را نورانی کرد، صدایی از آن چشمه به گوش رسید.
همه سنگش از زیر هم در شتاب
دویدی ستادی برافراز آب
هوش مصنوعی: همه تلاش کردند تا از زیر بار سنگینی که رویشان بود، به سرعت دور شوند و در کنار هم، با قدرت ایستادند و تلاش کردند که به جلو برانند.
چوکردی نهان خور فروغ از جهان
همان سنگها بازگشتی نهان
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید را از دید پنهان کردی، گویا به عمق زمین بازگشتی و به شکل سنگها درآمدی.
از آن چند برد از پی آزمون
سپه راند یک هفته دیگر فزون
هوش مصنوعی: پس از آنکه در آزمونی شرکت کرد، سپاه با انگیزه بیشتری به جلو میرود و یک هفته دیگر به تلاش و کوشش خود ادامه میدهد.
یکی بیشه و خوش چراگاه بود
همه بیشه پرنده روباه بود
هوش مصنوعی: در جنگلی، مرتع زیبایی وجود داشت که پر از پرندگان و روباهها بود.
چو مرغان به پرواز در هر کنار
چهبر شخ و هامون چهبر کوهسار
هوش مصنوعی: مثل پرندگان که در حال پرواز هستند و در هر جایی میروند، چه بر روی دشتها و چه بر روی کوهها.
به هر درد پرش بدی سود و بال
ولیکن بدی شوم بانگش به فال
هوش مصنوعی: هر دردی که انسان تجربه میکند، ممکن است در نهایت به او سود و پیشرفت بدهد. اما احساس بدی که از آن درد به دست میآید، میتواند نشانهای نگرانکننده باشد.
بیاندازه زان روبهان سر برید
وز آن جا بشد نزد شهری رسید
هوش مصنوعی: بینهایت از آن روباهها سر برید و پس از آن به سمت شهری رفت.
بدان شهر بد ژرف چاهی مغاک
درو چشمه آب چون سیم پاک
هوش مصنوعی: در آن شهر، چاهی عمیق و تاریک وجود دارد که درون آن چشمهای از آب زلال و پاک مانند نقره جریان دارد.
بدان چشمه در هر که یک تنگ بار
درافکندی از یک رطل تا هزار
هوش مصنوعی: بدان که در هر کسی که چیزی به او بدهی، از کم تا زیاد، تأثیر آن عمل وجود دارد.
چو کوه آبش از موج بفراختی
ز پس باز بر خشکی انداختی
هوش مصنوعی: وقتی که کوه، آب را از تلاطم امواج به سوی خود جذب کرد، سپس آن آب را دوباره به زمین خشک برگرداند.
به خون و به دزدی چو آن مردمان
شدندی به دل بر کسی بدگمان
هوش مصنوعی: اگر همچون آن انسانها با خونریزی و دزدی به دل کسی بدگمان شویم، به همان اندازه در جامعه بیاعتمادی و نگرانی به وجود میآید.
ببستی شه او را سبک دست و پای
در آن چشمه انداختی هم به جای
هوش مصنوعی: تو او را دست و پای بسته به چشمهایی انداختی، و در آنجا او را سبک و آزاد رها کردی.
شدی گر گنهکار بودی تباه
فتادی برون گر بدی بیگناه
هوش مصنوعی: اگر گناهکار بودهای، به نابودی دچار میشوی و اگر بیگناه هستی، به سرنوشت خوبی دچار خواهی شد.
دگر دید دشتی همه کند مند
در آن دشت سهمن درختی بلند
هوش مصنوعی: در دشت دیگری، چیزی نمیماند و تنها درختی بلند در آنجا دیده میشود.
تنش سبز و شاخش همه چون زریر
به زیرش یکی چشمه آبی چو قیر
هوش مصنوعی: ترکیب رنگ سبز و زیبایی شاخ و برگ این درخت مانند زریر (نوعی درخت با شکوه) است، و در زیر آن چشمهای از آب سیاه مانند قیر جاری است.
چو پیچان رسن برگهای دراز
فروهشته زو تا به هامون فراز
هوش مصنوعی: وقتی که طناب لای دندانهها پیچ میخورد، برگهای دراز آن تا هامون بلند میشود.
زنخچیر هرچ اندر آن دشت و کوه
به بیماری اندر بماندی ستوه
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دل دشت و کوه وجود دارد، به نوعی درگیر بیماری و رنج است.
دویدی بشستی در آن چشمه تن
ز پیش درخت آمدی چون شمن
هوش مصنوعی: تو در کنار چشمه نشستهای و درختی را که به جلو آمده، مانند شمنی میبینی.
خروشان پرستیدن آراستی
نشستی گهی گاه برخاستی
هوش مصنوعی: با شور و شوق در حال پرستش بودی و زیباییهای زندگی را به نمایش گذاشتی، گاهی نشستهای و گاهی هم برخاستهای.
درست ار شدی در زمان باز جای
و گر نه بمردی فتادی به جای
هوش مصنوعی: اگر در زمان مناسب به درستی عمل کنی، به جای خود میرسی، وگرنه اگر دقیقهای از راکد بمانی، به بیراهه خواهی افتاد.
ز نخچیر کز گرد او مرده بود
دو پرتاب ره چرم گسترده بود
هوش مصنوعی: از تیرکمان که به سمت او پرتاب شد، دو پر از چرم (پوشش) به سمت او انتقام جویی زده شده بود.
نه بر بیخ و شاخش نه بر برگ و بار
نکردی ز بن آتش تیزکار
هوش مصنوعی: تو نه بر ریشه و شاخهاش کار میکنی و نه بر برگ و میوهاش، بلکه از اساس و از عمق، آتش شعلهور را به وجود آوردهای.
همه دشت با شیر و گرگ و پلنگ
بد از گرد او غرم و آهوی و رنگ
هوش مصنوعی: در این دشت که پر از شیر، گرگ و پلنگ است، همه چیز تحت تأثیر قدرت و شکوه او قرار دارد. غرم و آهوان نیز در رنگ و حالت خود به او وابستهاند.
نه با آهوان یوز را بد ستیز
نه از شیر مر غُرم را بد گریز
هوش مصنوعی: نه با آهوها و یوزها درگیر شو و نه از شیر و مرغ و سر و صدا بترس.
به شهری دگر نزد رودی رسید
به هر سوش مردم پراکنده دید
هوش مصنوعی: شخصی به شهری دیگر نزدیک یک رودخانه رسید و در آنجا مردم را پراکنده و در حال فعالیتهای مختلف مشاهده کرد.
میان غلیژن زبر وز فرود
همه پشم جستند از آن ژرف رود
هوش مصنوعی: در میانهی کوهها و دشتها، تمامی پشمها از جریان عمیق رودستان به بیرون آمدهاند.
کز آن هر که دارد چو زابر بلند
برو آتش افتد نیابد گزند
هوش مصنوعی: هرکس که دارای شخصیت چون زبرجد باشد، از خطرات و آتشهای زندگی در امان خواهد ماند و آسیبی به او نمیرسد.
همه بندهوار آمدندش ز پیش
ببردند از آن پشم از اندازه بیش
هوش مصنوعی: همه به صورت بندگی و احترام به او نزدیک شدند و از او خواستند که آنها را با خود ببرد و از دیوارهای بلند و نزدیک به او پشم زیادی برداشتند.
همان جایگه دید مردی دورنگ
سپید و سیه تنش همچون پلنگ
هوش مصنوعی: در همان مکان، مردی را دید که رنگ پوستش ترکیبی از سفید و سیاه بود و حالتی شبیه به پلنگ داشت.
سه چشمش یکی بر فراز و دو زیر
به دندان چو خوکان به ناخن چو شیر
هوش مصنوعی: او سه چشم دارد؛ یکی در بالا و دو تای دیگر در پایین. دندانهایش شبیه دندانهای خوک و ناخنهایش مانند ناخنهای شیر است.
ز گردش رده مردمان بیشمار
بسی کژدم زنده از پیش و مار
هوش مصنوعی: بسیاری از انسانها در دنیا وجود دارند، و در این میان، موجودات خطرناکی مانند کژدم و مار هم زندهاند.
همی خورد از آن کش گزندی نبود
وزآن هر چه او را بزد مرد زود
هوش مصنوعی: او از غذایی میخورد که هیچ آسیب و ضرری ندارد و هر کس که به او آسیب برساند، به سرعت مجازات خواهد شد.
سبک زآن پلنگینه دیو نژند
به خنجر سر و دست بیرون فکند
هوش مصنوعی: دیو پلنگی شکل، با خنجر، سر و دست خود را از زانوها بیرون آورد.
به جای دگر دید دو بیشه تنگ
ازاین سو طبرخون و زآن سوخدنگ
هوش مصنوعی: به جای دیگر، دو جنگل باریک را میبیند؛ از یک سو، شمشیری خونین و از سوی دیگر، نغمهای دلپذیر به گوش میرسد.
بر هر دو بیشه یکی برز کوه
برآن کوه کپی فراوان گروه
هوش مصنوعی: در هر دو جنگل، کوهی بزرگ وجود دارد و بر روی این کوه، گروهی زیاد از گزندگان زندگی میکنند.
به گردش بسی چشمه نفت و قیر
فرازش چو دریا یکی آبگیر
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که چشمههای نفت و قیر بسیار زیادی وجود دارند و در مقایسه با آنها، دریایی بزرگ مانند یک حوضچه آب میماند. در واقع، حجم و پراکندگی نفت و قیر به اندازهای است که میتوان آنها را به نوعی بیپایان تصور کرد.
به دشت اندرون شهری آراسته
چو گنجی پراکنده از خواسته
هوش مصنوعی: در دشت، شهری زیبا و دلانگیز وجود دارد که مانند گنجی پراکنده و ارزنده از آرزوها و خواستههاست.
همه مردمش را فزون از شمار
از آن کپیان برده و پیشکار
هوش مصنوعی: همه مردمش بسیار زیاد هستند و به همان اندازه تحت تأثیر و کنترل آن کپیها قرار دارند و در خدمت آنها هستند.
ز زیور همه غرق در سیم و زر
بسا کی ز گل برنهاده به سر
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد به زرق و برق و تجملات دنیوی مشغولاند، اما ممکن است زیباییهای طبیعی و ساده را که در گل و گیاه وجود دارد، نادیده بگیرند.
به بازار چون بنده فرزند نیز
در آن شهر بفروختندی به چیز
هوش مصنوعی: در بازار، مانند یک بنده، فرزند نیز در آن شهر به فروش میرسید.
هم اندر زمان کس بر شاه کرد
ز کاری که بایستش آگاه کرد
هوش مصنوعی: در زمانهای که هیچکس به شاه اطلاع نداد که چه کاری باید انجام دهد.
نبد شاه را ز اختر نیک بهر
به پیکارش آورد لشکر ز شهر
هوش مصنوعی: شاه به خاطر طالع نیکو دست به کار شد و لشکری از شهر برای نبرد جمع کرد.
نریمان بیاورد لشکر به جنگ
زمانه بدان پادشا کرد تنگ
هوش مصنوعی: نریمان برای مقابله با مشکلات و چالشهای زمانه، ارتش را آماده کرد و کار پادشاه را دشوار ساخت.
به کم یک زمان زان سپاه بزرگ
بد افکنده بسیار گرد سترگ
هوش مصنوعی: در مدت کوتاهی، از آن ارتش بزرگ، دوستی و محبت زیادی ایجاد شده است.
گرفتندش و لشکر آواره گشت
همه شهر با خاک همواره گشت
هوش مصنوعی: او را دستگیر کردند و لشکر به هم ریخت و تمام شهر مانند خاک و ویرانه شد.
ز تاراج آن شهر وز گنج شاه
توانگر ببودند یکسر سپاه
هوش مصنوعی: به دلیل خروجی ناپسند از آن شهر و دزدیده شدن ثروتهای پادشاه ثروتمند، تمامی سربازان و نظامیان از آنجا رفته بودند.
بدین سان دو ماه اندر آن مرز شاد
همی گشت و بسیار درها گشاد
هوش مصنوعی: در این حالت، دو ماه در آن منطقه خوشحال بودند و به گشت و گذار میپرداختند و درهای زیادی را باز میکردند.
بسی شهر و بتخانه تاراج کرد
بسی شاه را بیسر و تاج کرد
هوش مصنوعی: بسیاری از شهرها و معابد را غارت کرد و بسیاری از پادشاهان را بدون تاج و تخت و بیاحترام کرد.
بسی مرد گردافکن پهلوان
که از گرز بشکستشان پهلوان
هوش مصنوعی: بسیاری از دلیران و قهرمانان وجود دارند که در میدان نبرد با ضربات گرز خود، دشمنان را شکست دادهاند و نامی از خود به یادگار گذاشتهاند.