بخش ۱۱۳ - قصه خاقان با برادرزاده
برادر بد آن شاه را سروری
خنیده به مردی به هر کشوری
پدرشان ز گیتی چو بربست رخت
شدند این دو جوینده تاج و تخت
زمانی نشدشان دل از جنگ سیر
سرانجام خاقان یغر گشت چیر
برادرش کشته شد از پیش اوی
پسر ماند از او سرکشی کینهجوی
دلیری که نامش تکینتاش بود
همه ساله با عم به پرخاش بود
نهان هر گهی تاختن ساختی
به تاراج بومش برانداختی
زمانی ز کین پدر توختن
نیاسودی از غارت و سوختن
یکی بهره بگرفته بد کشورش
شکسته بسی گونهگون لشکرش
همین هفته کآمد سپهبد فراز
همی خواست آمد سوی جنگ باز
در اندیشه خاقان گرفتار بود
کش از هر دو سو رزم و پیکار بود
به هم با مهان انجمن کرد و گفت
که گردون ندانم چه دارد نهفت
از این پهلوان وز برادر پسر
ندانم چه آورد خواهم به سر
ز دو رویه دشمن ندانم برست
نه پیداست کاختر کرا یاورست
چنانم که سرگشتهای روز تنگ
رهش پیش غرقاب وز پس نهنگ
کنون چاره جویید تا چون کنیم
که این خار از پای بیرون کنیم
ره آموز و روزی ده و چاره گر
بوند این سه مر بی پدر را پدر
بسی رای زد هر کس از روی کار
سرانجام گفتند کای شهریار
چو آتش نمایدت از دور دود
از آن به که سوزدت نزدیک زود
شهان و بزرگان روی زمین
چه فرخ پدرت و چه فغفور چین
همه باژ ضحاک را دادهاند
ز کامش برون گام ننهادهاند
فریدون از او به به فرنگ و فر
همیدون به داد و نژاد و گهر
گر او را تو فرمان بری ننگ نیست
ترا با سپهدار او جنگ نیست
هر آن ریش کز مرهم آید به راه
تو داغش کنی بیش گردد تباه
همه کاخ و ایوان به بزم و به خوان
بیارای و این پهلوان را بخوان
بر او بر شمر هدیه چندان ز گنج
کش آسان شود هر چه دیدست رنج
پس آن گه بدو از برادر پسر
بخوان نامه های گله سر به سر
که او خود ز دشمن کشد کین تو
نهد بر سپهر برین زین تو
به دست کسان چون توان گشت شیر
نباید ترا پیش او شد دلیر
پسندید خاقان و پیش گوان
بفرمود پاسخ سوی پهلوان
پس از نام و یاد جهان آفرین
ز دل بر سپهبد گرفت آفرین
دگر گفت کز باژ و هدیه ز گنج
دهم هر چه گویی ندارم به رنج
سزد شاه ایران اگر سر کشست
که او را چو تو گرد لشکر کشست
اگر خواهد از من شه نام جوی
فرستم سرم بر طبق پیش اوی
بدین باژ دو دیده گوهر کنم
ز تن پوستم بدره زر کنم
ولی آرزو دارم از تو یکی
که آری به کاخم درنگ اندکی
بوی شاد یک هفته مهمان من
بیارای این میهن و مان من
به جان فریدون اگر دانی ام
کز این آرزو شاد گردانی ام
فرستاده را باره خویش داد
وز اندازه دیبا و زر بیش داد
گُسی کردش و شد فرسته چو باد
پیام آنچه بد گفت و نامه بداد
سپهدار از آن گفتها گشت رام
که پیغام بد با نوید و خرام
سوی شاه با لشکر آغاز کرد
وز آن روی خاقان بشد ساز کرد
هزار اسپ رود از فسیله گزید
دو رَه ده هزار از بره سربرید
ز گاوان فربه همی چل هزار
ز نخچیر و مرغان فزون از شمار
دو ره صد هزار دگر گوسفند
همه کشت و بر دشت و صحرا فکند
پذیره به پیش سپهدار شد
چو یکجای دیدارشان باز شد
به بر یکدگر را هم از پشت زین
گرفتند این شاد از آن آن از این
به یکجای بودند خوش هر دوان
همه راه هم پرسش و هم عنان
سپهدار با هر که بود از سپاه
نشستند بر خوان هم از گرد راه
ز هر خوردنی ساز چندان گروه
یکی دشت بد گردش اندر دو کوه
پر از گور و نخچیر کوهش همه
به دشت اندر از گور و آهو رمه
به هر گام جامی پر از لعل می
طبقهای نقل و درم زیرپی
رده در رده کاسه و خوان و جام
فروزان به مجمر دورن عود خام
به زیر از طوایف نهفته زمین
ز بر کله در کله دیبای چین
سپاهی ز شهد و شکر ساخته
همه نیزه در دست و تیغ آخته
گروهی به پیکار رفته فراز
گروهی به نخچیر با یوز و باز
ز حلوا به هر صیفی میوهدار
همه برکشان شکر و قند بار
طبقها و جام از کران تا کران
به مشک و می اندوده و زعفران
سپهریست هر جام گفتی مگر
مهش انگبین و ستاره شکر
کمربسته در پیش خوبان پرست
همه باده و باد بیزان به دست
چنان روشن از می بلورین ایاغ
کز او کور دیده بهشب بیچراغ
دم نای هر جای و چنگ و رباب
پراکنده مستان بر آتش کباب
گرفته خورشها همه کوه و دشت
کشان پیشکار آب و دستار و طشت
به بوی خورشها ددان تاخته
زبر در هوا مرغ صف ساخته
نشسته به خوان یکسر ایرانیان
همه چینیان پیش بسته میان
شب و روز خاقان پرستش نمای
کمربسته پیش سپهبد به پای
جدا خوانش هر روز دادی بلاش
یکی ابر بد ویژه دینار پاش
سر هفته آمد نوندی فراز
که آورد لشکر تکینتاش باز
ز ناگه خروشی برآمد به ابر
شد آن بزم بر سان کام هژبر
سپهبد به خاقان یغر گفت چیست
چه لشکر رسید و تکینتاش کیست
بگسترد خاقان سخن سر به سر
گله هر چه بدش از برادر پسر
سپهدار گفت اینت غمری دلیر
کز اینسان شدست از سر خویش سیر
من اینجا و او رزمکوش آمدست
همانا که خونش به جوش آمدست
یکست ابلهان را شتاب و شکیب
سواران بد را چه بالا چه شیب
ترا دل بدین غم نباید سپرد
که تنها بس او را نریمان گرد
گرش صدهزاراند گردان جنگ
همه درگه جنگ و کین تیز چنگ
ببینی که چون گویم ای شیر هین
که خونشان ستاند به شمشیر کین
چنان کن که شبگیر با یوز و باز
خرامیم مر جنگ را پیشباز
می و بزم کاینجاست آنجا بریم
نریمان زند تیغ و ما میخوریم
من از ویژهگردان گزینم هزار
تو بگزین هم از لشکر اندک سوار
بدان تا چو اندک نماید سپاه
دلیری کند دشمن آید به راه
مگر ناگهش سر به دام آورم
وز این کار فرجام نام آورم
چو پر حواصل برآورد زاغ
برافروخت ز ایوان نیلی چراغ
همان نامزد کرد اندک سپاه
ببردند و راندند یک هفته راه
به بزم و به نخچیر بر کوه و دشت
چنین تا بژی برز دیدار گشت
بر آن تیغ بژ از بر کوهسار
تکینتاش با جنگیان دههزار
بگفتند از ایران دلیری سترگ
رسیدست نو با سپاهی بزرگ
ز خاقان یغر جنگ تو خواستست
وز ایران نبرد ترا خاستست
ز تیغ بژ آمد به پایین کوه
بزد صف کین با سپه همگروه
نیامدش باک از دلیری که بود
چو گرد سپه دید بشتافت زود
بخش ۱۱۲ - نامه گرشاسب به خاقان: چو در کشورش پهلوان سپاهبخش ۱۱۴ - جنگ نریمان با تکینتاش: نریمان بیآمد هم اندر زمان
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
برادر بد آن شاه را سروری
خنیده به مردی به هر کشوری
هوش مصنوعی: برادر بد، آن شاهی را که در مقام رهبری خود، به خاطر ویژگیهای ناپسندش در هر سرزمینی، از اعتبار و عظمت کمتری برخوردار است.
پدرشان ز گیتی چو بربست رخت
شدند این دو جوینده تاج و تخت
هوش مصنوعی: وقتی پدرشان از دنیا رفت، این دو نفر به دنبال کسب قدرت و سلطنت رفتند.
زمانی نشدشان دل از جنگ سیر
سرانجام خاقان یغر گشت چیر
هوش مصنوعی: زمانی جنگ و ستیز بین آنها تمام نشد و دلشان از این درگیری خسته نگشت، تا اینکه در نهایت خاقان (سلطان یا رئیس) بر پیروزی دست یافت.
برادرش کشته شد از پیش اوی
پسر ماند از او سرکشی کینهجوی
هوش مصنوعی: برادرش در حضور او به قتل رسید، و پسرش هم به خاطر این حادثه به کینهورزی و سرکشی پرداخت.
دلیری که نامش تکینتاش بود
همه ساله با عم به پرخاش بود
هوش مصنوعی: شجاعتی که به نام تکینتاش شناخته میشد، هر ساله با عم (شخصی دیگر) درگیر و به چالش کشیده بود.
نهان هر گهی تاختن ساختی
به تاراج بومش برانداختی
هوش مصنوعی: هر وقت فرصتی پیدا کردی، به سرعت به حریم دیگران حمله کردی و آنجا را به باد دادی.
زمانی ز کین پدر توختن
نیاسودی از غارت و سوختن
هوش مصنوعی: سالها به خاطر انتقام پدر، هرگز از غارت و نابودی خسته نشدی.
یکی بهره بگرفته بد کشورش
شکسته بسی گونهگون لشکرش
هوش مصنوعی: کسی که از سرزمین خود بهرهمند شده، نیروهای گوناگونی را برای جنگ جمع کرده است.
همین هفته کآمد سپهبد فراز
همی خواست آمد سوی جنگ باز
هوش مصنوعی: در همین هفته، سرداری بزرگ آمادهی جنگ شد و قصد کرد که به میدان نبرد بیاید.
در اندیشه خاقان گرفتار بود
کش از هر دو سو رزم و پیکار بود
هوش مصنوعی: خاقان (پادشاه) در فکر و اندیشهای عمیق و پیچیده به سر میبرد، زیرا از یک سو درگیر جنگ و نبرد است و از سوی دیگر نیز با چالشهایی مواجه است.
به هم با مهان انجمن کرد و گفت
که گردون ندانم چه دارد نهفت
هوش مصنوعی: با بزرگان نشست و گفت که نمیدانم دنیا چه اسراری را در خودش پنهان کرده است.
از این پهلوان وز برادر پسر
ندانم چه آورد خواهم به سر
هوش مصنوعی: من نمیدانم این پهلوان و برادرش چه چیزی برای من به ارمغان خواهند آورد و چه سرنوشتی را برایم رقم خواهند زد.
ز دو رویه دشمن ندانم برست
نه پیداست کاختر کرا یاورست
هوش مصنوعی: از دو چهرهی دشمن نمیتوانم بفهمم که کدام یک از آنها حمایت کننده است؛ نه روشن است که کسی که در کنارم است، همدست است یا خیر.
چنانم که سرگشتهای روز تنگ
رهش پیش غرقاب وز پس نهنگ
هوش مصنوعی: من به حالتی دچار شدم که مانند سرگردانانی هستم که در یک روز سخت و دشوار، در پی راهی میگردند و در نگران غرق شدن در مشکلات و مواجهه با خطرات بزرگ هستند.
کنون چاره جویید تا چون کنیم
که این خار از پای بیرون کنیم
هوش مصنوعی: اکنون باید فکر کنیم که چطور میتوانیم این خاری را که در پای ماست بیرون آوریم.
ره آموز و روزی ده و چاره گر
بوند این سه مر بی پدر را پدر
هوش مصنوعی: آموزشدهنده، روزیرسان و مشکلگشا، این سه نفر میتوانند مانند پدر برای کسی که پدر ندارد، باشند.
بسی رای زد هر کس از روی کار
سرانجام گفتند کای شهریار
هوش مصنوعی: بسیاری بیهوده صحبت کردند و نظری دادند، اما در نهایت گفتند: ای پادشاه!
چو آتش نمایدت از دور دود
از آن به که سوزدت نزدیک زود
هوش مصنوعی: اگر دور از تو آتش را ببینیم که دودی از آن بلند میشود، بهتر است از نزدیکیاش بترسیم زیرا که ممکن است زودتر به ما آسیب برساند.
شهان و بزرگان روی زمین
چه فرخ پدرت و چه فغفور چین
هوش مصنوعی: پادشاهان و بزرگان دنیا، چه آنکه پدر تو خوشحال است و چه کسی که در چین حکومت میکند.
همه باژ ضحاک را دادهاند
ز کامش برون گام ننهادهاند
هوش مصنوعی: همه چیزهایی که ضحاک به دندان گرفته و بلعیده، دیگران از آنها بهرهای نبردهاند و هیچکس از همین جا فراتر نرفته است.
فریدون از او به به فرنگ و فر
همیدون به داد و نژاد و گهر
هوش مصنوعی: فریدون به او (به فرنگ) سفر کرد و فر و نژاد و ارزش را به داد آورد.
گر او را تو فرمان بری ننگ نیست
ترا با سپهدار او جنگ نیست
هوش مصنوعی: اگر تو از او پیروی کنی، برایت ننگی نخواهد بود و جنگ با فرمانده او جایز نخواهد بود.
هر آن ریش کز مرهم آید به راه
تو داغش کنی بیش گردد تباه
هوش مصنوعی: هر زمانی که درد و مشکلی به خاطر تو به وجود بیاید، اگر به آن بیتوجهی کنی و آن را نادیده بگذاری، این درد بیشتر خواهد شد و اوضاع بدتر خواهد گشت.
همه کاخ و ایوان به بزم و به خوان
بیارای و این پهلوان را بخوان
هوش مصنوعی: تمام کاخ و تالار را با جشن و مهمانی بیارای و این پهلوان را به مهمانی دعوت کن.
بر او بر شمر هدیه چندان ز گنج
کش آسان شود هر چه دیدست رنج
هوش مصنوعی: اگر بر او هدیهای بیاوری، مانند گنجی که آرامش را برایش به ارمغان میآورد، هر سختی و دشواری که کشیده، آسان و سبک میشود.
پس آن گه بدو از برادر پسر
بخوان نامه های گله سر به سر
هوش مصنوعی: پس از آن، از برادر پسر به او نامههایی دربارهی گلایهها و مشکلات بخوان.
که او خود ز دشمن کشد کین تو
نهد بر سپهر برین زین تو
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که او (ایزد یا سرنوشت) خود از روی دشمنی انتقام تو را خواهد گرفت و این انتقام را در آسمان و جایگاه برتر به نمایش خواهد گذاشت.
به دست کسان چون توان گشت شیر
نباید ترا پیش او شد دلیر
هوش مصنوعی: اگر قدرت و توانایی تو به دست افرادی باشد که مثل شیرند، نباید در برابر آنها شجاع و بیباک باشی.
پسندید خاقان و پیش گوان
بفرمود پاسخ سوی پهلوان
هوش مصنوعی: خاقان و پیش گوان این موضوع را پسندیدند و دستور دادند تا پاسخی به سمت پهلوان ارسال شود.
پس از نام و یاد جهان آفرین
ز دل بر سپهبد گرفت آفرین
هوش مصنوعی: بعد از ذکر نام و یاد خالق جهان، از دل به بزرگ فرمانده احترام گذاشت.
دگر گفت کز باژ و هدیه ز گنج
دهم هر چه گویی ندارم به رنج
هوش مصنوعی: او گفت که من از خزانهام هر چه که بخواهی به عنوان مالیات و هدیه میدهم، اما این کار برای من سخت است و نمیتوانم همیشه چنین کنم.
سزد شاه ایران اگر سر کشست
که او را چو تو گرد لشکر کشست
هوش مصنوعی: اگر شاه ایران سرکشی کند، سزاوار است، زیرا او مثل تو رهبری لشکر را بر عهده دارد.
اگر خواهد از من شه نام جوی
فرستم سرم بر طبق پیش اوی
هوش مصنوعی: اگر او بخواهد که نام من را بفرستد، سرم را به عنوان قربانی به پای او تقدیم میکنم.
بدین باژ دو دیده گوهر کنم
ز تن پوستم بدره زر کنم
هوش مصنوعی: من دو چشم خود را مانند نگین ارزشمند میکنم و تن خود را به تن پوشی از طلا تبدیل میسازم.
ولی آرزو دارم از تو یکی
که آری به کاخم درنگ اندکی
هوش مصنوعی: من آرزو دارم که تو به کاخ من بیایی و کمی درنگ کنی.
بوی شاد یک هفته مهمان من
بیارای این میهن و مان من
هوش مصنوعی: بوی خوش و شادی یک هفته مهمان من را به این سرزمین و خانهام بیاور.
به جان فریدون اگر دانی ام
کز این آرزو شاد گردانی ام
هوش مصنوعی: اگر میدانی که فریدون چقدر برایم عزیز است، میتوانی مرا با برآورده کردن این آرزو شاد کنی.
فرستاده را باره خویش داد
وز اندازه دیبا و زر بیش داد
هوش مصنوعی: فرستاده را با احترام و امکانات فراوانی پذیرایی کردند و به او فرشهای نرم و طلاهایی بیشتر از آنچه انتظار میرفت، اهدا کردند.
گُسی کردش و شد فرسته چو باد
پیام آنچه بد گفت و نامه بداد
هوش مصنوعی: او پیامش را با سرعتی شبیه به باد به فرستاد و هر آنچه که بد گفته بود، در نامهای نوشت و ارسال کرد.
سپهدار از آن گفتها گشت رام
که پیغام بد با نوید و خرام
هوش مصنوعی: سردار با آرامش به گفتوگو پرداخت و توانست پیام ناخوشایند را با خبر خوش و آرامشبخش همراه کند.
سوی شاه با لشکر آغاز کرد
وز آن روی خاقان بشد ساز کرد
هوش مصنوعی: او به سمت شاه با لشکری حرکت کرد و از آن طرف نیز به سوی خاقان آماده شد.
هزار اسپ رود از فسیله گزید
دو رَه ده هزار از بره سربرید
هوش مصنوعی: هزاران اسب از سوی گماشته شده فرار کردند و دو مسیر را انتخاب کردند، در حالی که ده هزار بره را کشتند.
ز گاوان فربه همی چل هزار
ز نخچیر و مرغان فزون از شمار
هوش مصنوعی: در میان گاوان چاق و فربه، هزاران عدد وجود دارد و تعداد پرندگان از شمارش نیز فراتر رفته است.
دو ره صد هزار دگر گوسفند
همه کشت و بر دشت و صحرا فکند
هوش مصنوعی: دو راه مختلف وجود دارد که در آنها تعداد زیادی از گوسفندها ذبح شده و در دشت و صحرا رها شدهاند.
پذیره به پیش سپهدار شد
چو یکجای دیدارشان باز شد
هوش مصنوعی: پذیره به سمت فرمانده رفت، هنگامی که دیدار آنها دوباره امکانپذیر شد.
به بر یکدگر را هم از پشت زین
گرفتند این شاد از آن آن از این
هوش مصنوعی: در اینجا دو نفر که بر روی اسب نشستهاند، هر کدام از یک طرف دیگری را به دست گرفتهاند. یکی از آنها خوشحال است و دیگری هم از او خوشحال است، یعنی هر دو به نوعی به یکدیگر وابسته و مرتبط هستند.
به یکجای بودند خوش هر دوان
همه راه هم پرسش و هم عنان
هوش مصنوعی: هر دو نفر در یک جا خوشحال و راضیاند و هر دو در مسیر خود به دنبال سوال و جواب و همچنین هماهنگی با یکدیگر هستند.
سپهدار با هر که بود از سپاه
نشستند بر خوان هم از گرد راه
هوش مصنوعی: سردار همراه با هر کسی که بود، از لشکر پایین آمدند و بر سر سفره نشسته و از گرد راه استراحت کردند.
ز هر خوردنی ساز چندان گروه
یکی دشت بد گردش اندر دو کوه
هوش مصنوعی: از هر چیزی که میخوریم، گروهی به هم میپیوندند و در دشتهای وسیع و میان دو کوه، گرد هم میآیند.
پر از گور و نخچیر کوهش همه
به دشت اندر از گور و آهو رمه
هوش مصنوعی: کوهها مملو از قبر و شکار هستند و در دشتها نیز از گور و آهو رمههای زیادی وجود دارد.
به هر گام جامی پر از لعل می
طبقهای نقل و درم زیرپی
هوش مصنوعی: نیمنگاهی به سفر زندگی بیندازیم که در هر قدم، بهمان چیزهای باارزش و زیبا هدیه میشود. در این مسیر، مال و ثروت نیز به وفور وجود دارد و ما را به سوی شادابی و نعمت سوق میدهد.
رده در رده کاسه و خوان و جام
فروزان به مجمر دورن عود خام
هوش مصنوعی: در میان صفهای کاسه و سفره و لیوان، درخشش شعلههای آتش وجود دارد که از دود عود خام بلند میشود.
به زیر از طوایف نهفته زمین
ز بر کله در کله دیبای چین
هوش مصنوعی: در زیر خاک، گروههایی از زمین پنهان شدهاند که بر سر آنان، پردهای از ابریشم چینی کشیده شده است.
سپاهی ز شهد و شکر ساخته
همه نیزه در دست و تیغ آخته
هوش مصنوعی: گروهی از سپاهیان که از عسل و شکر ساخته شدهاند، با نیزههایی در دست و شمشیرهایی آماده به کار ایستادهاند.
گروهی به پیکار رفته فراز
گروهی به نخچیر با یوز و باز
هوش مصنوعی: گروهی به جنگ رفتهاند و در بالای آنها، گروهی دیگر به دنبال شکار با یوزها و بازها هستند.
ز حلوا به هر صیفی میوهدار
همه برکشان شکر و قند بار
هوش مصنوعی: از حلوا و شیرینیهای مختلف هر کدام که میوهدار باشد، همه با شکر و قند شیرین میشوند.
طبقها و جام از کران تا کران
به مشک و می اندوده و زعفران
هوش مصنوعی: همه جا را با خوشبوکنندهها و شراب پر کردهاند و زعفران پاشیدهاند.
سپهریست هر جام گفتی مگر
مهش انگبین و ستاره شکر
هوش مصنوعی: هر جامی که به دست میگیری، گویی که سپهری از زیباییهای آسمانی است، با نیکوییهایی چون عسل و ستارههای زیبا.
کمربسته در پیش خوبان پرست
همه باده و باد بیزان به دست
هوش مصنوعی: افرادی که خود را برای خدمت به زیباییها آماده کردهاند، در دست خود همیشه مشغول نوشیدن شراب و لذت از خوشیها هستند.
چنان روشن از می بلورین ایاغ
کز او کور دیده بهشب بیچراغ
هوش مصنوعی: این بیت به وصف زیبایی و روشنی شراب بلوری میپردازد، به طوری که این شراب چنان درخشان و تابان است که حتی افرادی که در تاریکی به سر میبرند و بینا نیستند، میتوانند از نور آن بهرهمند شوند. به عبارت دیگر، زیبایی و فرهیختگی این شراب به حدی است که تأثیرش حتی بر کسانی که به نظر میرسد نمیتوانند چیزی را ببینند، حس میشود.
دم نای هر جای و چنگ و رباب
پراکنده مستان بر آتش کباب
هوش مصنوعی: هر جا صدای دم نای و نواهایی از چنگ و رباب شنیده میشود، جمعی از عاشقان و مستان در حال لذت بردن و برگرد آتش کباب هستند.
گرفته خورشها همه کوه و دشت
کشان پیشکار آب و دستار و طشت
هوش مصنوعی: همهجا پر از خوراکیهاست، کوه و دشت را پر کردهاند. آب و ظروف و پارچههای مخصوص برای پذیرایی آمادهاند.
به بوی خورشها ددان تاخته
زبر در هوا مرغ صف ساخته
هوش مصنوعی: پرندگان به خاطر عطر خوش خورشها به آسمان میآیند و در آنجا صف میکشند.
نشسته به خوان یکسر ایرانیان
همه چینیان پیش بسته میان
هوش مصنوعی: همه ایرانیها در یک جشن و مهمانی نشستهاند و چینیها در میانه آن، دقت و نظارت دارند.
شب و روز خاقان پرستش نمای
کمربسته پیش سپهبد به پای
هوش مصنوعی: در طول شب و روز، پادشاه خویش را پرستش میکند و با ارادت و ادب پیش فرمانده ایستاده است.
جدا خوانش هر روز دادی بلاش
یکی ابر بد ویژه دینار پاش
هوش مصنوعی: هر روز برای من جداگانه خواندی، مانند ابری که بر زمین میبارد و نیاز به دینار را میپاشد.
سر هفته آمد نوندی فراز
که آورد لشکر تکینتاش باز
هوش مصنوعی: در ابتدای هفته، نوزده نفر به بالای تپه آمدند و لشکری که دارای قدرت و شجاعت است را به همراه آوردند.
ز ناگه خروشی برآمد به ابر
شد آن بزم بر سان کام هژبر
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی صدایی بلند شد و آن جشن و سرور مانند خورشید در آسمان ناپدید شد.
سپهبد به خاقان یغر گفت چیست
چه لشکر رسید و تکینتاش کیست
هوش مصنوعی: سپهبد به خاقان گفت که این چه خبری است و چه لشکری به ما رسیده و این تکینتاش کیست؟
بگسترد خاقان سخن سر به سر
گله هر چه بدش از برادر پسر
هوش مصنوعی: خاقان (شاه) به طور کامل در مورد موضوعی صحبت کرد و تمام شکایتهایی که از برادرزادهاش داشت را بیان کرد.
سپهدار گفت اینت غمری دلیر
کز اینسان شدست از سر خویش سیر
هوش مصنوعی: فرمانده گفت: این مرد شجاعی است که از این همه دردی که گردنش را گرفته، بیخیال شده است.
من اینجا و او رزمکوش آمدست
همانا که خونش به جوش آمدست
هوش مصنوعی: من اینجا هستم و او هم به میدان نبرد آمده است، زیرا خونش به جوش آمده و آمادهی جنگ است.
یکست ابلهان را شتاب و شکیب
سواران بد را چه بالا چه شیب
هوش مصنوعی: افراد نادان بدون فکر و شتابزده عمل میکنند، در حالی که سواران باتجربه و باحوصله، چه در مسیر مستقیم و چه در مسیرهای دشوار، به آرامی و با دقت پیش میروند.
ترا دل بدین غم نباید سپرد
که تنها بس او را نریمان گرد
هوش مصنوعی: نباید دل خود را به این غم بسپاری، زیرا تنها او را نریمان (قهرمان) میسازد.
گرش صدهزاراند گردان جنگ
همه درگه جنگ و کین تیز چنگ
هوش مصنوعی: اگرچه گردان جنگ صد هزار نفر هستند، اما همه آنها در میدان جنگ و انتقام در تلاطم و آمادهباش هستند.
ببینی که چون گویم ای شیر هین
که خونشان ستاند به شمشیر کین
هوش مصنوعی: ببین که چگونه میگویم: ای شیر، بخوان که خون آنها را با شمشیر انتقام میگیرم.
چنان کن که شبگیر با یوز و باز
خرامیم مر جنگ را پیشباز
هوش مصنوعی: به گونهای رفتار کن که مانند یوز و باز، در هنگام غروب و آغاز شب، با وقار و با اعتماد به نفس در برابر جنگ آماده باشیم.
می و بزم کاینجاست آنجا بریم
نریمان زند تیغ و ما میخوریم
هوش مصنوعی: به جایی که میخواهیم برویم، مکانی برای نوشیدن شراب و جشن است. ما از مشکلات و چالشها فرار میکنیم و به خوشی و لذت میپردازیم.
من از ویژهگردان گزینم هزار
تو بگزین هم از لشکر اندک سوار
هوش مصنوعی: من از میان بهترینها، هزار نفر را برمیگزینم تا تو را انتخاب کنم، حتی اگر تعداد افراد سوار کم باشد.
بدان تا چو اندک نماید سپاه
دلیری کند دشمن آید به راه
هوش مصنوعی: بدان که وقتی که سپاه اندکی به نظر برسد، دشمن جسور و شجاع میشود و به میدان میآید.
مگر ناگهش سر به دام آورم
وز این کار فرجام نام آورم
هوش مصنوعی: آیا ناگهان او را به دام نیاورم و از این کار به نتیجهای مهم دست نیابم؟
چو پر حواصل برآورد زاغ
برافروخت ز ایوان نیلی چراغ
هوش مصنوعی: وقتی زاغ با پرهایش پرچم را برافراشت، چراغی را در ایوان نیلی روشن کرد.
همان نامزد کرد اندک سپاه
ببردند و راندند یک هفته راه
هوش مصنوعی: به همین دلیل، تعدادی از سربازان را به راهی دور فرستادند و آنها را برای یک هفته به سفر فرستادند.
به بزم و به نخچیر بر کوه و دشت
چنین تا بژی برز دیدار گشت
هوش مصنوعی: در مجالس شادی و شکار در کوه و دشت، تا زمانی که برز، ملاقات و دیدار را تجربه کند.
بر آن تیغ بژ از بر کوهسار
تکینتاش با جنگیان دههزار
هوش مصنوعی: بر آن شمشیر براق بر فراز کوهسار، مانند دلاورانی که در نبردهای بسیار شرکت دارند.
بگفتند از ایران دلیری سترگ
رسیدست نو با سپاهی بزرگ
هوش مصنوعی: خبر رسیده است که دلیری بزرگ از ایران با سپاه زیادی به اینجا آمده است.
ز خاقان یغر جنگ تو خواستست
وز ایران نبرد ترا خاستست
هوش مصنوعی: از طرف خاقان برای جنگ تو خواسته و از ایران برای نبرد تو انگیزه گرفته است.
ز تیغ بژ آمد به پایین کوه
بزد صف کین با سپه همگروه
هوش مصنوعی: از لبه تیغی که به پایین کوه آمده، ترس و وحشت ایجاد شده و گروهی از جنگجویان همپیمان در حال آمادهباش هستند.
نیامدش باک از دلیری که بود
چو گرد سپه دید بشتافت زود
هوش مصنوعی: او از دلیری نمیترسید، اما وقتی که سپاه را دید، سریعاً فرار کرد.
حاشیه ها
1392/01/05 11:04
امین کیخا
خنیده با فتحه اول یعنی معروف و ان از خواندن است و خوانده معنی میدهد زیرا کسی که معروف است نامش به انجمن ها می خوانند
1392/01/05 11:04
امین کیخا
از کام کسی گام بیرون ننهادن یعنی به میل کسی عمل کردن
1392/01/05 12:04
امین کیخا
بژ به معنی گردنه و بلندی است و اسدی می دانسته که با بش که موی گردن اسب و شیر است یکی می باشد ولی یکی را با نگارش جداگانه نوشته برای ما و فارسیمان ، بر روان ان دانسته مرد و دانسته کار درود بهان
1392/01/05 12:04
علیرضا
فسیله،گله ،رمه
1392/01/05 12:04
علیرضا
همه باده و بادبیزان به دست....زیباست
1392/01/05 12:04
علیرضا
ژی همان کوژیست به معنی گودی
1392/01/05 12:04
علیرضا
ژی به معنی کوژی و گودیست،بسی ژی در آن مرغزار و شکار فردوسی