گنجور

بخش ۱۰۴ - پرسشی دیگر از برهمن

دل پهلوان گشت از او شاد و گفت
دگر پرسشی نغز دارم نهفت
چه برناست آبستن و گنده پیر
هم از وی بسی بچه گردش به شیر
به ناز آنچه زاید همی پرورد
چو پرورد بکشد هم آن گه خورد
جهانست گفت این فژه پیرزن
بچه جانور هر چه هست انجمن
کرا زاد پرورد و دارد به ناز
کشد پس کند ناپدیدار باز
دگر گفت کآن گاو پیسه کدام
که هستش جهان سر به سر چارگام
به رنگی دگر نیز هر پای اوی
به رفتن نگردد تهی جای اوی
ده و دو ست اندام او هر چه هست
هر اندام را استخوانست شست
به پاسخ چنین گفت دانش سگال
که این گاو نزدیک من هست سال
خزان و زمستان تموز و بهار
به هر رنگ پای وی اند این چهار
ده و دو کش اندام گفتی به هم
به شست استخوان هریک از بیش و کم
مه سال بیش از ده و دو نخاست
شب و روز هر ماه شست است راست
دگر گفت چون جان آشفتگان
یکی خوابگه چیست پر خفتگان
دو چادر همیشه برآن خوابگاه
کشیده یکی زرد و دیگر سیاه
مر آن خفتگان را کی افتد شتاب
که بیدار گردند یک ره ز خواب
چنین گفت کاین خوابگاه این زمیست
برو خفتگانیم هرچ آدمیست
دو چادر شب و روز دان گرد گرد
که برماست گاهی سیه گاه زرد
از این خواب اگر کوته ست ار دراز
گه مرگ بیدار گردیم باز
دگر گفت بر هفت خوان پر گهر
چه دانی یکی مرغ بگشاده پر
کجا خورد آن مرغ از آن گوهرست
خورش نیز هر چند افزونترست
نه گوهر همی کم شود در شمار
نه سیر آید آن مرغ بسیار خوار
برهمن در پاسخش برگشاد
که این هفت خوان کشورست از نهاد
گهر جانور پاک دان مرغ مرگ
که هستیم با او چو با باد برگ
همی تا خورد جانور بیشتر
نه او سیر گردد نه کم جانور
ازاین به مرا راه گفتار نیست
سخن را کرانه پدیدار نیست
سپهبد پسندید و گفت از خرد
سخن های نغز این چنین در خورد
کنون از ستودانت پرسم سخن
که کردست و کی بودش آغاز و بن
بدان سان بزرگ استخوانهای کیست
فرازش نبشته بر آن سنگ چیست
برهمن ز کس گفت نشنیده ام
من اش همچنان استخوان دیده ام
نبشته چنین است بر خاره سنگ
که گیتی به کس برندارد درنگ
به مردی منازید و بد مسپرید
بدین مرده و کالبد بنگرید
بترسید از آن دادفرمای پاک
که چونین کسی را کند می هلاک
ببد خیره دل پهلوان ز آن شگفت
ببوسیدش وساز رفتن گرفت
به خواهشگری زاو درآویخت پیر
کز ایدر مرو امشب آرام گیر
به جای آمد آن چت ز من بود رای
تو نیز آنچه رای من آور بجای
چنان دان که رفتن رسیدم فراز
بباید شد ار چند مانم دراز
چو پیریت سیمین کند گوشوار
از آن پس تو جز گوش رفتن مدار
تن ما یکی خانه دان شوره ناک
که ریزد همی اندک اندکش خاک
چو دیوار فرسوده شد زیر و بر
سرانجام روزی درآید به سر
جوانیم بد مایه خوبیم سود
جهان دزد شد سود و مایه ربود
سپهر از برم سال نهصد گذاشت
کنون اسپ از آن تاختن بازداشت
قدم کرد چوگان و در زخم اوی
ز میدان عمرم به سر برد گوی
چو فردا ز یک نیمه بالای روز
شود در دگر نیمه گیتی فروز
بدان مرز رخشنده زین مرز تار
گذر کرد خواهم سوی کردگار
مشو تا تنم را سپاری به خاک
چو من جان سپارم به یزدان پاک
سپهبد پذیرفت و آرام کرد
همه شب ز بهرش همی خورد درد
گه چاشت چون بود روز دگر
بیآمد برهمن ز کازه به در
ازو وز گروه خواست پوزش نخست
شد آن گه بدان چشمه و تن بشست
بر آیین خویش از گیا بست ازار
خروشان شد از پیش یزدان به زار
براند آب دو چشم از آن چشمه بیش
همی خواست ز ایزد گناهان خویش
سرانجام چون لابه چندی شمرد
دو رخ بر زمین جان به یزدان سپرد
سپهدار با خیل او همگنان
گرفت از برش مویه غمگنان
به آیین کفن کردش و دخمه گاه
وز آن جایگه رفت نزد سپاه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل پهلوان گشت از او شاد و گفت
دگر پرسشی نغز دارم نهفت
هوش مصنوعی: دل قهرمان از این خبر خوشحال شد و گفت: حالا یک سوال زیبا و پنهانی دارم.
چه برناست آبستن و گنده پیر
هم از وی بسی بچه گردش به شیر
هوش مصنوعی: چه کسی می‌گوید که پیران هنوز توانایی زایمان ندارند؟ آبستن و بزرگسال هم می‌تواند فرزندانی زیبا و تازه به دنیا آورد.
به ناز آنچه زاید همی پرورد
چو پرورد بکشد هم آن گه خورد
هوش مصنوعی: به ناز و تنهایی چیزی که به وجود می‌آید، مانند اینکه وقتی پروردگار چیزی را خلق کند، باید از آن مراقبت کرده و در نهایت به آن nourishment می‌دهد.
جهانست گفت این فژه پیرزن
بچه جانور هر چه هست انجمن
هوش مصنوعی: جهان می‌گوید که این پیرزن، به مانند مادرش از هر موجودی که هست از جمع، بهره‌مند است.
کرا زاد پرورد و دارد به ناز
کشد پس کند ناپدیدار باز
هوش مصنوعی: هر کسی که از جانب پروردگارش نعمت و خوبی دریافت کرده است، باید با ناز و نازخویی با آن رفتار کند و در نهایت، ممکن است روزی این نعمت‌ها را از دست بدهد و ناپدید شوند.
دگر گفت کآن گاو پیسه کدام
که هستش جهان سر به سر چارگام
هوش مصنوعی: شخصی گفت: آن گاوی که همواره در دشت می‌چرد، چه جور است که تمام جهان را در چهار گام دشت می‌کند؟
به رنگی دگر نیز هر پای اوی
به رفتن نگردد تهی جای اوی
هوش مصنوعی: او با هر گام خود به رنگی تازه در می‌آید و هیچ‌گاه از جای خود خالی نمی‌باشد.
ده و دو ست اندام او هر چه هست
هر اندام را استخوانست شست
هوش مصنوعی: هر یک از اعضای بدن او، به اندازه‌ای زیبا و متناسب است که گویی هر کدام به یک استخوان باریک و ظریف شباهت دارد.
به پاسخ چنین گفت دانش سگال
که این گاو نزدیک من هست سال
هوش مصنوعی: سگال در پاسخ گفت که این گاو در نزدیکی من قرار دارد و به مدت زیادی است که در اینجا حضور دارد.
خزان و زمستان تموز و بهار
به هر رنگ پای وی اند این چهار
هوش مصنوعی: درختان در هر فصل به رنگ و حالت‌های مختلفی درمی‌آیند؛ در پاییز و زمستان، و همچنین در تابستان و بهار، رنگ‌ها و زیبایی‌های متفاوتی دارند.
ده و دو کش اندام گفتی به هم
به شست استخوان هریک از بیش و کم
هوش مصنوعی: جسم هر یک از آنها به قدری لاغر و کوچک است که انگار با شست انگشت پا استخوانشان را می‌توان در دست گرفت.
مه سال بیش از ده و دو نخاست
شب و روز هر ماه شست است راست
هوش مصنوعی: ماهی که به طول سال می‌کشد، بیش از دوازده شب و روز نمی‌زند و هر ماه به درستی سی روز دارد.
دگر گفت چون جان آشفتگان
یکی خوابگه چیست پر خفتگان
هوش مصنوعی: او پرسید: حالا که زندگی آشفته است، جای خواب و استراحت برای بی‌خواب‌ها کجاست؟
دو چادر همیشه برآن خوابگاه
کشیده یکی زرد و دیگر سیاه
هوش مصنوعی: در یک خوابگاه دو چادر همیشه بر افراشته است، یکی به رنگ زرد و دیگری به رنگ سیاه.
مر آن خفتگان را کی افتد شتاب
که بیدار گردند یک ره ز خواب
هوش مصنوعی: کی به خواب رفته‌ها می‌رسد شتاب تا یک بار دیگر از خواب بیدار شوند؟
چنین گفت کاین خوابگاه این زمیست
برو خفتگانیم هرچ آدمیست
هوش مصنوعی: او می‌گوید که این مکان خوابگاه ما روی زمین است و ما در اینجا مانند دیگر انسان‌ها می‌خوابیم و به خواب می‌رویم.
دو چادر شب و روز دان گرد گرد
که برماست گاهی سیه گاه زرد
هوش مصنوعی: دو چادر به عنوان نماد شب و روز بر سر ما قرار دارد، که نشان‌دهنده‌ی حال و احوال ماست؛ گاهی در حالت تاریکی و غم (سیاه) و گاهی در وضعیت روشنایی و شادابی (زرد) قرار داریم.
از این خواب اگر کوته ست ار دراز
گه مرگ بیدار گردیم باز
هوش مصنوعی: اگر این خواب کوتاه باشد یا طولانی، در هر صورت در هنگام مرگ دوباره بیدار خواهیم شد.
دگر گفت بر هفت خوان پر گهر
چه دانی یکی مرغ بگشاده پر
هوش مصنوعی: او به دیگری گفت: تو چه می‌دانی که در هفت خوان پر از جواهر، تنها یک پرنده بال گشوده است؟
کجا خورد آن مرغ از آن گوهرست
خورش نیز هر چند افزونترست
هوش مصنوعی: آن پرنده کجا همان گوهر را خورده است، خورشید نیز هرچقدر بیشتر باشد.
نه گوهر همی کم شود در شمار
نه سیر آید آن مرغ بسیار خوار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که ارزش‌ها و چیزهای با اهمیت هرگز کم نمی‌شوند و همچنین، آنهایی که چیزهای کم‌ارزش دارند، نمی‌توانند به دستاوردهای بزرگ و معتبر برسند. به عبارتی، حجم و کمیت هیچ چیز به تنهایی ملاک نیست و کیفیت و اصالت اهمیت بیشتری دارد.
برهمن در پاسخش برگشاد
که این هفت خوان کشورست از نهاد
هوش مصنوعی: برهمن در پاسخ به او گفت که این هفت خوان، عرصه‌ای از کشور است که ریشه‌اش به آغاز برمی‌گردد.
گهر جانور پاک دان مرغ مرگ
که هستیم با او چو با باد برگ
هوش مصنوعی: ما در زندگی مانند برگی هستیم که با باد به این سو و آن سو می‌رویم و وجود واقعی‌مان به مرگ وابسته است. زندگی ما به موجودی پاک و بافرمان شباهت دارد که در نهایت سرنوشتمان به دست اوست.
همی تا خورد جانور بیشتر
نه او سیر گردد نه کم جانور
هوش مصنوعی: جانور هر چقدر هم که بخورد، نه سیر می‌شود و نه جانش کم می‌شود.
ازاین به مرا راه گفتار نیست
سخن را کرانه پدیدار نیست
هوش مصنوعی: از این به بعد هیچ راهی برای گفت و گو وجود ندارد و هیچ پایان و مرزی برای سخن گفته نمی‌شود.
سپهبد پسندید و گفت از خرد
سخن های نغز این چنین در خورد
هوش مصنوعی: فرمانده خوشش آمد و گفت که این‌گونه سخنان عاقلانه و زیبا مناسب است.
کنون از ستودانت پرسم سخن
که کردست و کی بودش آغاز و بن
هوش مصنوعی: حالا از ستایش‌کنندگان تو می‌پرسم که چه کسی تو را ستایش کرده و این ستایش از کجا آغاز شده است؟
بدان سان بزرگ استخوانهای کیست
فرازش نبشته بر آن سنگ چیست
هوش مصنوعی: بزرگ‌ترین استخوان‌ها متعلق به کیست که نام او بر روی آن سنگ نوشته شده است؟
برهمن ز کس گفت نشنیده ام
من اش همچنان استخوان دیده ام
هوش مصنوعی: من از کسی درباره برهمن نشنیده‌ام، اما او را چون استخوان دیده‌ام.
نبشته چنین است بر خاره سنگ
که گیتی به کس برندارد درنگ
هوش مصنوعی: بر روی سنگ خارا نوشته شده که دنیا هیچ‌گاه برای کسی متوقف نمی‌شود.
به مردی منازید و بد مسپرید
بدین مرده و کالبد بنگرید
هوش مصنوعی: با دیگران در مورد مردان بزرگ بحث و جدل نکنید و به ظاهر و جسم آنها توجه نکنید.
بترسید از آن دادفرمای پاک
که چونین کسی را کند می هلاک
هوش مصنوعی: از داوری الهی بترسید که چنین افرادی را به هلاکت می‌رساند.
ببد خیره دل پهلوان ز آن شگفت
ببوسیدش وساز رفتن گرفت
هوش مصنوعی: بزرگ‌مرد دلیر از آن شگفتی به حیرت افتاد و او را بوسید و در حال رفتن آماده شد.
به خواهشگری زاو درآویخت پیر
کز ایدر مرو امشب آرام گیر
هوش مصنوعی: پیرمردی از درخت به خواستگاری آمد و گفت: از اینجا نرو و امشب آرامش را از دست نده.
به جای آمد آن چت ز من بود رای
تو نیز آنچه رای من آور بجای
هوش مصنوعی: من با تو به خاطر فکر و رأیی که داشتم، ارتباط برقرار کردم و حالا تو هم همانطور فکر می‌کنی که من فکر می‌کردم.
چنان دان که رفتن رسیدم فراز
بباید شد ار چند مانم دراز
هوش مصنوعی: به گونه‌ای فکر کن که اگر به بالای قله برسی، باید از آنجا بروی، حتی اگر مدتی طولانی هم در آنجا بمانی.
چو پیریت سیمین کند گوشوار
از آن پس تو جز گوش رفتن مدار
هوش مصنوعی: وقتی که موهایت به رنگ نقره‌ای درآید و سن‌ات بالا برود، دیگر نباید به زیبایی ظاهری توجه کنی و فقط باید به شنیدن و درک صحبت‌هایتان توجه کنی.
تن ما یکی خانه دان شوره ناک
که ریزد همی اندک اندکش خاک
هوش مصنوعی: بدن ما مانند خانه‌ای است پر از نمک که به آرامی در حال خراب شدن و از بین رفتن است.
چو دیوار فرسوده شد زیر و بر
سرانجام روزی درآید به سر
هوش مصنوعی: زمانی که دیوار فرسوده و خراب می‌شود، بالاخره روزی فرو می‌ریزد و تخریب می‌شود.
جوانیم بد مایه خوبیم سود
جهان دزد شد سود و مایه ربود
هوش مصنوعی: جوان هستیم و در عین حال که چیز خوبی داریم، اما در این دنیا ضرر کردیم، چرا که منفعت و داشته‌هایمان از ما گرفته شده است.
سپهر از برم سال نهصد گذاشت
کنون اسپ از آن تاختن بازداشت
هوش مصنوعی: آسمان از من فاصله‌ای طولانی را سپری کرده و در حال حاضر اسب نتوانسته به آن سرعتی که داشت، ادامه دهد و متوقف شده است.
قدم کرد چوگان و در زخم اوی
ز میدان عمرم به سر برد گوی
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که زندگی همچون بازی چوگان است و هر ضربه‌ای که به انسان زده می‌شود، او را بیشتر به سوی پایان نزدیک می‌کند. این جمله نشان می‌دهد که با هر چالشی که در زندگی مواجه می‌شویم، قدم به قدم به پایان عمر نزدیک‌تر می‌شویم.
چو فردا ز یک نیمه بالای روز
شود در دگر نیمه گیتی فروز
هوش مصنوعی: زمانی که فردا در نیمه‌ی روز روشن شود، در نیمه‌ی دیگر جهان نوری خواهد درخشید.
بدان مرز رخشنده زین مرز تار
گذر کرد خواهم سوی کردگار
هوش مصنوعی: من از این سرزمین تیره و تار عبور می‌کنم و به سوی سرزمین روشن و پرنور می‌روم تا به خداوند برسم.
مشو تا تنم را سپاری به خاک
چو من جان سپارم به یزدان پاک
هوش مصنوعی: تن خویش را به زمین مسپار، زیرا من جانم را به خداوند بخشیده‌ام.
سپهبد پذیرفت و آرام کرد
همه شب ز بهرش همی خورد درد
هوش مصنوعی: سپهبد قبول کرد و آرامش بخشید، اما در طول شب به خاطر او همچنان درد می‌کشید.
گه چاشت چون بود روز دگر
بیآمد برهمن ز کازه به در
هوش مصنوعی: در روز دیگر، زمانی که خورشید به نصف رسیده بود، برهمن از در خانه‌اش خارج شد.
ازو وز گروه خواست پوزش نخست
شد آن گه بدان چشمه و تن بشست
هوش مصنوعی: او از خودش و از جمعی دیگر معذرت‌خواهی کرد و سپس به سمت چشمه رفت تا خودش را بشوید.
بر آیین خویش از گیا بست ازار
خروشان شد از پیش یزدان به زار
هوش مصنوعی: به خاطر روش خود، از گیاهان یک بارانی درست کردند و از پیش خداوند به زاری افتادند.
براند آب دو چشم از آن چشمه بیش
همی خواست ز ایزد گناهان خویش
هوش مصنوعی: او از چشمه اشک، آب دو چشمش را می‌ریزد و از خداوند درخواست می‌کند که گناهانش را ببخشاید.
سرانجام چون لابه چندی شمرد
دو رخ بر زمین جان به یزدان سپرد
هوش مصنوعی: در نهایت پس از مدت طولانی که زاری و ناله کرد، دو چهره بر زمین افتاد و روحش را به خدا تسلیم کرد.
سپهدار با خیل او همگنان
گرفت از برش مویه غمگنان
هوش مصنوعی: رئیس سپاه با همراهانش از دور دید که عده‌ای از افراد غمگین و ناراحت در حال ناله و فریاد هستند.
به آیین کفن کردش و دخمه گاه
وز آن جایگه رفت نزد سپاه
هوش مصنوعی: او را طبق سنت با کفن پوشاند و در آرامگاه گذاشت، سپس از آنجا به سوی سپاه رفت.