گنجور

بخش ۱۰۳ - پرسش دیگر از جان

سپهدار گفتش سر سرکشان
که از جان مرا خوب دادی نشان
ولیکن چو رفتنش را بود گاه
کجا باشدش جای و آرامگاه
ورا گفت بر چارمین آسمان
بود جای او تا به آخر زمان
به قندیلی اندر ز پاکیزه نور
بود مانده آسوده وز رنج دور
چو باشد گه رستخیز و شمار
به تن زنده گرداندش کردگار
گزارد همه کارش از خوب و زشت
گرش جای دوزخ بود گر بهشت
ره ایزد ار داند و جای خویش
شود باز آنجا که بودست پیش
یکی دیگرش زندگانی بود
کزآن زندگی جاودانی بود
کند هم بود هر چه رای آیدش
هرآن کام باید به جای آیدش
وگر زآنکه جانی بود تیره بین
نه آرایش داد داند نه دین
بماند چو بیچاره ای مستنمد
چو زندانیی جاودانه به بند
خرد مایه ور گوهری روشنست
چو جان او و جان مرو را چون تنست
ز هرچ آفریده شد او بد نخست
همه چیزها او شناسد درست
چراغیست از فره کردگار
به هر نیک و بد داور راست کار
روان را درستی و بینایی اوست
تن مردمی را توانایی اوست
چو چشمی است بیننده و راهجوی
که دادار را دید شاید در اوی
چو شاهی است دین تاجش و دادگاه
دل پاک دستور و دانش سپاه
همه چیز زیر و خرد از برست
جز ایزد که او از خرد برترست
درختی است از مردمی سایه ور
هشش بیخ و دین برگ و بارش هنر
ز دوده یکی آینست از نهان
که بینی در او چهر هر دو جهان
بر آیین الف وار بالای راست
به هر جانور بر بر او پادشاست
ز دادار امید و فرمان و پند
مر آنراست کاو از خرد بهره مند
خرمند اگر با غم و بی کس است
خرد غمگسار و کس او بس است
بپرسید دیگر که تن را خورش
پدیدست هم پوشش و پرورش
خور و پوشش جان پاکیزه چیست
که داند بدان پوشش و خورد زیست
چنین گفت کز پوشش به کزین
مدان چیز جان را به از راه دین
شنیدم که رفته روان ها ز تن
بنازند یکسر به نیکو کفن
همان پوشش است این کفن بی گمان
که هرگز نساید بود جاودان
خور جان هم از دانش آمد پدید
که جان را به دانش توان پرورید
بود مرده هر کس که نادان بود
که بی دانشی مردن جان بود
بپرسید بازش که مرگی چه چیز
همان مرده از چند گون است نیز
چنین گفت داننده دل برهمن
که مرگی جداییست جان را ز تن
دوگونه است مرده ز راه خرد
که دانا بجز مرده شان نشمرد
یکی تن که بی جان بماند به جای
دگر جان نادان دور از خدای
چو جان رفت اگر رست از اندوه و بند
زیان نیست گر بر تن آیدگزند
دگر باره پرسید گردگزین
که ای بسته بر اسپ فرهنگ زین
خور جان بگفتی کنون گوی راست
چه چیزست جان نیز و جایش کجاست
چنین گفت دانا که جان نزد من
یکی گوهر آمد تمامی تن
چه گویا چه بینا چه فرهنگ گیر
چه بیداری او را چه دانش پذیر
صفتهاست او را هم از ساز او
کزایشان شود آگه از راز او
چو مرگی ز تن برگشایدش بند
ز دو گونه افتد به رنج و گزند
گر اندر طبایع فتد گرد گرد
و گر سوی دوزخ شود جفت درد
ز جان و ز جایش نمودمت راه
اگر دانشی نیز خواهی بخواه
سخن اندکی گفتم از هر چه بود
ولیکن دراو هست بسیار سود

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سپهدار گفتش سر سرکشان
که از جان مرا خوب دادی نشان
هوش مصنوعی: فرمانده به او گفت: ای سرکردگان، تو نشان خوبی از جانم به من دادی.
ولیکن چو رفتنش را بود گاه
کجا باشدش جای و آرامگاه
هوش مصنوعی: اما وقتی که او به سفر می‌رود، جایگاه و آرامش او کجا خواهد بود؟
ورا گفت بر چارمین آسمان
بود جای او تا به آخر زمان
هوش مصنوعی: او گفت که مکان او در آسمان چهارم است و تا پایان زمان باقی خواهد ماند.
به قندیلی اندر ز پاکیزه نور
بود مانده آسوده وز رنج دور
هوش مصنوعی: در یک قندیل از نور پاک و روشن، حالتی آرام و دور از زحمت وجود دارد.
چو باشد گه رستخیز و شمار
به تن زنده گرداندش کردگار
هوش مصنوعی: زمانی خواهد آمد که در آن روز رستاخیز، خداوند انسان را از جدید به زندگی بازمی‌گرداند.
گزارد همه کارش از خوب و زشت
گرش جای دوزخ بود گر بهشت
هوش مصنوعی: همه کارهایش را انجام می‌دهد، چه خوب و چه بد، حتی اگر جای او در دوزخ باشد، باز هم بهشت برایش مهم نیست.
ره ایزد ار داند و جای خویش
شود باز آنجا که بودست پیش
هوش مصنوعی: اگر خداوند راه و جایگاه خویش را بشناسد، دوباره به همان جایی که بود برمی‌گردد.
یکی دیگرش زندگانی بود
کزآن زندگی جاودانی بود
هوش مصنوعی: یک نوع دیگر از زندگی وجود دارد که از آن، زندگی ابدی و جاودانی به دست می‌آید.
کند هم بود هر چه رای آیدش
هرآن کام باید به جای آیدش
هوش مصنوعی: هر آنچه که در ذهنش بیفتد، همان باید به حقیقت بپیوندد و محقق شود.
وگر زآنکه جانی بود تیره بین
نه آرایش داد داند نه دین
هوش مصنوعی: اگر کسی دارای روحی تاریک و ناپاک باشد، نه به زیبایی ظاهر اهمیت می‌دهد و نه به اصول مذهبی و دینی.
بماند چو بیچاره ای مستنمد
چو زندانیی جاودانه به بند
هوش مصنوعی: بماند مانند کسی که به شدت در نیاز است، مانند زندانی که همیشه در قید و بند به سر می‌برد.
خرد مایه ور گوهری روشنست
چو جان او و جان مرو را چون تنست
هوش مصنوعی: نیروی عقل و خرد مانند جواهر درخشانی است که مانند جان انسان ارزشمند و مهم است و روح انسان را نیز مانند بدنش در نظر می‌گیرد.
ز هرچ آفریده شد او بد نخست
همه چیزها او شناسد درست
هوش مصنوعی: هر چیزی که خلق شده، او (خدا) آن را به خوبی می‌شناسد، چون آغاز همه چیز از اوست.
چراغیست از فره کردگار
به هر نیک و بد داور راست کار
هوش مصنوعی: چشممان به نور و راهنمایی‌ای است که از حکمت خدای بزرگ به ما رسیده، تا در برابر هر کار نیک و بد، قضاوت درست و عادلانه‌ای داشته باشیم.
روان را درستی و بینایی اوست
تن مردمی را توانایی اوست
هوش مصنوعی: درک و آگاهی انسان به درست‌کردن روح او بستگی دارد و قدرت و توانایی جسمی او به اساس آن روح و درک او است.
چو چشمی است بیننده و راهجوی
که دادار را دید شاید در اوی
هوش مصنوعی: چشمی وجود دارد که بینا و جستجوگر است و ممکن است خالق را در آن ببیند.
چو شاهی است دین تاجش و دادگاه
دل پاک دستور و دانش سپاه
هوش مصنوعی: چون شاه، دین مانند تاجی است که بر سر می‌گذارد و دادگاه همان دل پاک است که باید با انصاف قضاوت کند، و دانش، نیرویی است که به او کمک می‌کند.
همه چیز زیر و خرد از برست
جز ایزد که او از خرد برترست
هوش مصنوعی: همه چیز در این دنیا تحلیل و تجزیه‌پذیر است، جز خداوند که فراتر از هر گونه خرد و درک انسانی است.
درختی است از مردمی سایه ور
هشش بیخ و دین برگ و بارش هنر
هوش مصنوعی: درختی وجود دارد که از مردم سایه می‌افکند و ریشه‌های آن ایمان است، در حالی که هنر به عنوان میوه و برگه‌های آن رشد می‌کند.
ز دوده یکی آینست از نهان
که بینی در او چهر هر دو جهان
هوش مصنوعی: از دودی که به طور پنهانی ایجاد شده، نشانی هست که در آن چهره هر دو دنیا را می‌توان دید.
بر آیین الف وار بالای راست
به هر جانور بر بر او پادشاست
هوش مصنوعی: به روش الف، هر موجودی که در سمت راست قرار دارد، بر او پادشاهی می‌شود.
ز دادار امید و فرمان و پند
مر آنراست کاو از خرد بهره مند
هوش مصنوعی: امید، فرمان و نصیحت از سوی آفریدگار به کسی می‌رسد که از خرد و دانایی برخوردار باشد.
خرمند اگر با غم و بی کس است
خرد غمگسار و کس او بس است
هوش مصنوعی: اگر کسی غمگین و تنهای باشد، دانایی به او کمک می‌کند و در واقع این دانایی همدم او خواهد بود.
بپرسید دیگر که تن را خورش
پدیدست هم پوشش و پرورش
هوش مصنوعی: سوالی مطرح شد که چه چیزی باعث ظهور خورشید بر تن می‌شود، هم به عنوان پوشش و هم به عنوان پرورش.
خور و پوشش جان پاکیزه چیست
که داند بدان پوشش و خورد زیست
هوش مصنوعی: خوراک و پوشاکی که ضامن پاکی روح و جان انسان باشد، چیست که کسی به حقیقت آن آگاه باشد و بداند با این نوع خوراک و پوشاک، زندگی‌اش چگونه خواهد بود؟
چنین گفت کز پوشش به کزین
مدان چیز جان را به از راه دین
هوش مصنوعی: این گفته به این معناست که از ظواهر و پوشش‌های مادی نباید فریب خورد، زیرا ارزش واقعی جان و روح انسان در پیروی از راه‌های معنوی و دینی نهفته است. به عبارت دیگر، آنچه برای انسان حائز اهمیت است، مسیر معنوی و اخلاقی است، نه چیزهای ظاهری و دنیوی.
شنیدم که رفته روان ها ز تن
بنازند یکسر به نیکو کفن
هوش مصنوعی: شنیدم که روح‌ها از بدن جدا شده و به سوی آرامش و زیبایی می‌روند و در کمال نیکویی لباس کفن بر تن می‌کنند.
همان پوشش است این کفن بی گمان
که هرگز نساید بود جاودان
هوش مصنوعی: این کفن به وضوح همان پوششی است که هرگز نمی‌تواند از بین برود و همیشه باقی خواهد ماند.
خور جان هم از دانش آمد پدید
که جان را به دانش توان پرورید
هوش مصنوعی: زندگی و روح انسان از دانش و آگاهی سرچشمه می‌گیرد و می‌توان با یادگیری و دانایی، روح را رشد و پرورش داد.
بود مرده هر کس که نادان بود
که بی دانشی مردن جان بود
هوش مصنوعی: هر کسی که نادان باشد، در واقع مرده به شمار می‌آید، زیرا زندگی بدون دانش، معادل مرگ است.
بپرسید بازش که مرگی چه چیز
همان مرده از چند گون است نیز
هوش مصنوعی: از او بپرسید که منظور از مرگ چه گونه‌ای است و اینکه آن مرده چه ویژگی‌هایی دارد.
چنین گفت داننده دل برهمن
که مرگی جداییست جان را ز تن
هوش مصنوعی: آگاه بر دل برهمن گفت که جدایی جان از بدن همانند مرگ است.
دوگونه است مرده ز راه خرد
که دانا بجز مرده شان نشمرد
هوش مصنوعی: مردانی که به خرد و دانش دست یافته‌اند، به دو دسته تقسیم می‌شوند: برخی از آن‌ها به خاطر دانایی خود به خوبی شناخته می‌شوند و برخی دیگر حتی پس از مرگ نیز ناشناخته باقی می‌مانند.
یکی تن که بی جان بماند به جای
دگر جان نادان دور از خدای
هوش مصنوعی: اگر انسانی بدون روح باقی بماند، در حقیقت جان نادانی است که از خداوند دور افتاده است.
چو جان رفت اگر رست از اندوه و بند
زیان نیست گر بر تن آیدگزند
هوش مصنوعی: وقتی که جان از غم و درد رها شود، اگرچه به تن آسیب برسد، جای نگرانی نیست.
دگر باره پرسید گردگزین
که ای بسته بر اسپ فرهنگ زین
هوش مصنوعی: دوباره گردگزین پرسید که ای کسی که بر اسب فرهنگ زین بسته‌ای.
خور جان بگفتی کنون گوی راست
چه چیزست جان نیز و جایش کجاست
هوش مصنوعی: این جمله به ما می‌گوید که جان و روح انسان چه معنایی دارد و مکان آن چیست. در واقع، فردی در حال پرسش است که حقیقت زندگی و وجود چه چیزی است و اینکه روح و جان در کجای وجود انسان قرار دارند.
چنین گفت دانا که جان نزد من
یکی گوهر آمد تمامی تن
هوش مصنوعی: آن حکیم چنین گفت که جان انسان برای من مانند یک گوهر ارزشمند است که تمام وجود او را می‌سازد.
چه گویا چه بینا چه فرهنگ گیر
چه بیداری او را چه دانش پذیر
هوش مصنوعی: این جمله به ویژگی‌های فردی اشاره دارد و بیان می‌کند که شخص می‌تواند به وضوح و روشنی صحبت کند، قابلیت درک و بینایی بالایی دارد، به فرهنگ اهمیت می‌دهد و به صورت بیدار و آگاه به مسائل اطراف خود توجه می‌کند و همچنین در یادگیری و کسب دانش تلاش دارد.
صفتهاست او را هم از ساز او
کزایشان شود آگه از راز او
هوش مصنوعی: صفات خداوند همانند سازسازی است که از آن صداهای مختلفی به گوش می‌رسد و همین صفات می‌توانند انسان‌ها را از اسرار او آگاه کنند.
چو مرگی ز تن برگشایدش بند
ز دو گونه افتد به رنج و گزند
هوش مصنوعی: وقتی که انسان از دنیا می‌رود و از قید و بندهای جسمی رها می‌شود، به دو شکل دچار درد و رنج می‌گردد.
گر اندر طبایع فتد گرد گرد
و گر سوی دوزخ شود جفت درد
هوش مصنوعی: اگر در طبیعت تغییراتی به وجود آید و یا به سمت عذاب برود، باید با درد و رنج همراه شود.
ز جان و ز جایش نمودمت راه
اگر دانشی نیز خواهی بخواه
هوش مصنوعی: اگر به تو راهی را نشان دادم، از عمق وجودم و از جایگاه خودم بوده است. اگر خواهان دانشی هستی، باید طلب کنی.
سخن اندکی گفتم از هر چه بود
ولیکن دراو هست بسیار سود
هوش مصنوعی: من درباره‌ی موضوعات مختلف کمی صحبت کردم، اما در این صحبت‌ها نکات ارزشمندی نهفته است.