بخش ۹۹ - پاسخ دادن ویس رامین را
سمنبر ویس دست رام در دست
ز داغ عاشقی بیهوش و سرمست
ز بس سرما تنش چون بید لرزان
ز نرگس بر سمن یاقوت ریزان
همی گفت ای مرا چون دیده درخور
شبم را ماهتابی روز را خور
ز روی دوستی شایسته یاری
ز روی نام زیبا شهریاری
نه بی روی تو خواهم زندگانی
نه بی کام تو خواهم کامرانی
بیازردم ترا نیکو نکردم
بدین غم دست و بازو را بخوردم
مکش چندین کمان خشم و آزار
میندازم تو چندین تیر تیمار
بیا تا هر دوان دل شاد داریم
به نیکو یکدگر را یاد داریم
حدیث رفته را دیگر نگوییم
به آب مهر دلها را بشوییم
مشو دلتنگ از آن خواری که دیدی
وز آن گفتارها کز من شنیدی
ترا خواری بود از همبر تو
نه از چون من نگار و دلبر تو
به گیتی نامورتر پادشایی
ببوسد خاک پای دلربایی
نه باشد در عتاب نیکوان جنگ
نه اندر نازشان بردن بود ننگ
ببر نازم که جانم هم تو بردی
مدارا کن که غارت هم تو کردی
چه ژواهی روز رستاخیز کردن
که خون چون منی داری به گردن
چه روز آید مرا زین روز بدتر
که نه دل بینم اندر بر نه دلبر
دلم بردی و اکنون رفت خواهی
دل و دلدار را چند کاهی
اگر تو رفت خواهی پس مبر دل
که آتش باردم زین درد بر دل
ترا چون دل دهد جستن جدایی
ز روی من بریدن آشنایی
تو آنی کت همی خواندم وفادار
کنون از من شدی یکباره بیزار
دریغا آن همه پیمان که بستی
ببستی باز بیهوده شکستی
بسی دادم دل بیهوده را پند
که با این بی وفا هرگز مپیوند
دل خودکامم از پیمان برون شد
که داند گفت حال او که چون شد
کنون ایدر مرا چندین چه داری
خمارین چشم من خونین چه داری
اگر برگشت خواهی زود برگرد
که سرما برکشید از جان من گرد
و گرتو برنگردی ای سمنبر
به همراهی مرا با خویشتن بر
منم با تو به دشوار و به آسان
چو صد فرسنگ دوری از خراسان
وگر صد پرده را بر من بدری
به خنجر دستم از دامن ببری
بگیرم دامنت با تو بیایم
زمانی بی تو با موبد نپایم
کجا گر من دلی چون کوه دارم
بر اندیشیدن هجرت نیارم
بخواهی رفتن ای خورشید تابان
مرا گمره بماندن در بیابان
بخواهی بردن ای دیبای صدرنگ
ز رویم رنگ وز تن زور و فرهنگ
چه بی رحمی چه بی مهری چه بی شرم
کزین لابه نشد سنگین دلت نرم
همی گفت این سخنها ویس دلبر
همی راند از دو دیده رود بربر
دل رامین نشد زان لابه خشنود
ز بس سختی تو گفتی آهنین بود
گرو بستند برف و خشم رامین
که نه آن کم شود تا روز نه این
چو ویس و دایه نومیدی گرفتند
ز رامین بازگشتند و برفتند
بشد ویس و بشد ماه جهان تاب
دلش پر آتش و دیده پر از آب
هم از سرما تنش لرزنده چون بید
هم از رامین دلش برگشته نومید
همی گفت وای من زین بخت وارون
که گویی هست با جان منش خون
که با من بخت من چندان ستیزد
که روزی خون من ناگه بریزد
ز من ناکستر ای دایه که دانی
اگر زین بیش ورزم مهربانی
وگر باشم ازین پس مهر پرور
بیار انگشت و چشم من برآور
چنان بیچاره گشت اندر تنم جان
که بی جان تن، به زیر خاک پنهان
تن من گر بدین حسرت بمیرد
به گیتی هیچ گورش نپذیرد
کنون کز جان و از جانان بریدم
چه خواهم دید ازین بدتر که دیدم
به عشق اندر بلایی زین بتر نیست
سیاهی را ز پس رنگی دگر نیست
بخش ۹۸ - پاسخ دادن رامین ویس را: جهان افروز رامین گفت ازین پسبخش ۱۰۰ - پشیمان شدن رامین از رفتن ویس و از پس ویس شدن: چو ویس دلبر از رامین جدا شد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سمنبر ویس دست رام در دست
ز داغ عاشقی بیهوش و سرمست
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر تصویری از یک عاشق بسیار شاد و بیقرار را توصیف میکند که در حال تحمل درد عشق است. او در حالی که در دنیای عشق غرق شده و تحت تأثیر آن احساسات شدید قرار دارد، دست محبوبش را در دست دارد و از این ارتباط لذت میبرد. این عشق باعث شده او احساس بیهوشی و سرمستی کند.
ز بس سرما تنش چون بید لرزان
ز نرگس بر سمن یاقوت ریزان
هوش مصنوعی: به خاطر سرمای شدید، بدن او مانند بید در حال لرزش است و در کنار نرگس، یاقوتهایی بر روی سمن (گل) میریزد.
همی گفت ای مرا چون دیده درخور
شبم را ماهتابی روز را خور
هوش مصنوعی: او میگوید: ای کسی که به خاطر تو در شب، مانند ماه تابان هستم، در روز هم مثل خورشید درخشان میشوم.
ز روی دوستی شایسته یاری
ز روی نام زیبا شهریاری
هوش مصنوعی: به خاطر دوستی، کمک شایستهای لازم است، و به خاطر نام زیبا، شایسته است که حکومت و رهبری وجود داشته باشد.
نه بی روی تو خواهم زندگانی
نه بی کام تو خواهم کامرانی
هوش مصنوعی: من بدون چهره تو زندگی نخواهم کرد و بدون خوشحالی تو هم از زندگی لذت نخواهم برد.
بیازردم ترا نیکو نکردم
بدین غم دست و بازو را بخوردم
هوش مصنوعی: من به تو آزار رساندم و به خوبی با تو رفتار نکردم، به خاطر این غم و اندوهی که دارم، دست و بازویم را به زحمت انداختم.
مکش چندین کمان خشم و آزار
میندازم تو چندین تیر تیمار
هوش مصنوعی: خشم و آزار خود را کنار بگذار و به جای آن، به من محبت و مراقبت بفرست.
بیا تا هر دوان دل شاد داریم
به نیکو یکدگر را یاد داریم
هوش مصنوعی: بیایید تا با هم شادی کنیم و به خوبی یکدیگر را به یاد آوریم.
حدیث رفته را دیگر نگوییم
به آب مهر دلها را بشوییم
هوش مصنوعی: دیگر درباره گذشته سخن نگویم و بگذارید با محبت و صداقت دلهایمان را پاک کنیم.
مشو دلتنگ از آن خواری که دیدی
وز آن گفتارها کز من شنیدی
هوش مصنوعی: نگران هتک حرمت و کمارزشی که تجربه کردی نباش و به حرفهایی که از من شنیدی اهمیت نده.
ترا خواری بود از همبر تو
نه از چون من نگار و دلبر تو
هوش مصنوعی: تو از هم نشینی با من احساس حقارت میکنی، نه به خاطر زیبایی و دلربایی من.
به گیتی نامورتر پادشایی
ببوسد خاک پای دلربایی
هوش مصنوعی: در جهان، پادشاهی که مشهورتر از همه است، خاک پای محبوبی را بوسه میزند.
نه باشد در عتاب نیکوان جنگ
نه اندر نازشان بردن بود ننگ
هوش مصنوعی: نه در کار نیکان، جنگ و دعوا وجود دارد، و نه در ناز و دلبرین آنها، خوار و ننگین بودن مطلوب است.
ببر نازم که جانم هم تو بردی
مدارا کن که غارت هم تو کردی
هوش مصنوعی: ببر عزیزم، جانم را هم از من گرفتی، حالا با من مدارا کن که همهچیز را هم تو ویران کردی.
چه ژواهی روز رستاخیز کردن
که خون چون منی داری به گردن
هوش مصنوعی: چه گوهری در روز قیامت میخواهی بیاوری، در حالی که خون افرادی مانند من بر گردن توست؟
چه روز آید مرا زین روز بدتر
که نه دل بینم اندر بر نه دلبر
هوش مصنوعی: روز بدتر از این روزی که نه دلدار را ببینم و نه دل را، چه روزی خواهد آمد؟
دلم بردی و اکنون رفت خواهی
دل و دلدار را چند کاهی
هوش مصنوعی: دل مرا با خود بردی و حالا که میخواهی دل را به کسی دیگر بدهی، دیگر چه اهمیتی دارد که دلدار چه قدر ارزش دارد؟
اگر تو رفت خواهی پس مبر دل
که آتش باردم زین درد بر دل
هوش مصنوعی: اگر تو بروی، دلت را با خود نبر، چون آتش این درد را در دلم خاموش نمیکند.
ترا چون دل دهد جستن جدایی
ز روی من بریدن آشنایی
هوش مصنوعی: وقتی دل به تو وابسته میشود، جدایی از من برایت سخت خواهد بود و دوستی و آشناییام را ترک نخواهی کرد.
تو آنی کت همی خواندم وفادار
کنون از من شدی یکباره بیزار
هوش مصنوعی: تو همیشه برای من مثل یک معشوق وفادار بودی، اما حالا به یکباره از من دور شدهای و بیمیلم کردهای.
دریغا آن همه پیمان که بستی
ببستی باز بیهوده شکستی
هوش مصنوعی: ای کاش آن همه عهد و پیمانی که بستی و به انجام رساندی، دوباره به بیثباتی و بیفایده شکسته نمیشد.
بسی دادم دل بیهوده را پند
که با این بی وفا هرگز مپیوند
هوش مصنوعی: دل بیهودهای را که به او نصیحت کردم، خیلی زحمت دادم. ولی به این نتیجه رسیدم که با این فرد بیوفا هرگز نباید رابطهای برقرار کنم.
دل خودکامم از پیمان برون شد
که داند گفت حال او که چون شد
هوش مصنوعی: دل خودرای من از هر عهد و پیمانی خارج شده است، چه کسی حال من را میداند که چگونه به این حالت درآمدهام؟
کنون ایدر مرا چندین چه داری
خمارین چشم من خونین چه داری
هوش مصنوعی: حالا در اینجا من را با این چشمان خمار و خونین چه میخواهی؟
اگر برگشت خواهی زود برگرد
که سرما برکشید از جان من گرد
هوش مصنوعی: اگر قصد بازگشت داری، هرچه سریعتر اقدام کن، چرا که سرمایی سخت جان مرا میفشارد.
و گرتو برنگردی ای سمنبر
به همراهی مرا با خویشتن بر
هوش مصنوعی: اگر تو به سوی من بازنگردی، ای سمنبر، پس مرا با خودت همراه کن.
منم با تو به دشوار و به آسان
چو صد فرسنگ دوری از خراسان
هوش مصنوعی: من در سختیها و راحتیها با تو هستم، حتی اگر صد فرسنگ از خراسان فاصله داشته باشم.
وگر صد پرده را بر من بدری
به خنجر دستم از دامن ببری
هوش مصنوعی: اگر صد پرده هم بر من بیفکنی، با خنجر دستم را از دامن نمیبرم.
بگیرم دامنت با تو بیایم
زمانی بی تو با موبد نپایم
هوش مصنوعی: میگوید که میخواهم دستت را بگیرم و با تو بیایم، اما اگر تو نباشی، حتی با انسانی پرقدرت و با شکوه هم نمیتوانم زندگی کنم.
کجا گر من دلی چون کوه دارم
بر اندیشیدن هجرت نیارم
هوش مصنوعی: اگر من دلی به استحکام کوه داشته باشم، هرگز درباره ترک وطن و هجرت فکر نخواهم کرد.
بخواهی رفتن ای خورشید تابان
مرا گمره بماندن در بیابان
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، ای خورشید درخشان، مرا در این بیابان تنها و سرگردان رها خواهی کرد.
بخواهی بردن ای دیبای صدرنگ
ز رویم رنگ وز تن زور و فرهنگ
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از دلم و از وجودم رنگ و نشانهای بربایی، باید از من نیرنگ و فرهنگ را نیز بستانی.
چه بی رحمی چه بی مهری چه بی شرم
کزین لابه نشد سنگین دلت نرم
هوش مصنوعی: چه بیرحمی و بیمهری و بیشرمی است که با این ناله و گلهها، دل تو نرم نمیشود.
همی گفت این سخنها ویس دلبر
همی راند از دو دیده رود بربر
هوش مصنوعی: او همواره این سخنان را میگفت و دلبر ویس با اشکهایی که از چشمش سرازیر میشد، عشق و محبت را به سوی خود جلب میکرد.
دل رامین نشد زان لابه خشنود
ز بس سختی تو گفتی آهنین بود
هوش مصنوعی: دل رامین از آن شکایت و زاری خوشحال نشد، چون تو به او گفتی که سخت و بدون احساس هستی.
گرو بستند برف و خشم رامین
که نه آن کم شود تا روز نه این
هوش مصنوعی: برف و خشم رامین به هم گره خوردهاند، نه برف سفید میشود و نه خشم رامین کاهش مییابد تا روز دیگری بیاید.
چو ویس و دایه نومیدی گرفتند
ز رامین بازگشتند و برفتند
هوش مصنوعی: وقتی ویس و دایه از رامین ناامید شدند، به عقب برگشتند و رفتند.
بشد ویس و بشد ماه جهان تاب
دلش پر آتش و دیده پر از آب
هوش مصنوعی: ویس به دور از میتابد و ماه هم زیباست، اما دلش پر از آتش و چشمانش از اشک پر شده است.
هم از سرما تنش لرزنده چون بید
هم از رامین دلش برگشته نومید
هوش مصنوعی: تن او به خاطر سرما لرزان است مانند درخت بید و دلش به خاطر رامین پر از ناامیدی شده است.
همی گفت وای من زین بخت وارون
که گویی هست با جان منش خون
هوش مصنوعی: همواره میگفت که افسوس بر من از این قسمت بدبختی، گویی که دشمن جان من است.
که با من بخت من چندان ستیزد
که روزی خون من ناگه بریزد
هوش مصنوعی: بخت من آنقدر با من دشمنی میکند که روزی ناگهان خونم خواهد ریخت.
ز من ناکستر ای دایه که دانی
اگر زین بیش ورزم مهربانی
هوش مصنوعی: ای دایه، تو از من بدتر نیستی، پس اگر بیشتر از این تلاش کنم، آیا مهربانی را درک میکنی؟
وگر باشم ازین پس مهر پرور
بیار انگشت و چشم من برآور
هوش مصنوعی: اگر از این پس با مهر و محبت رفتار کنی، انگشت و چشمانم را به سوی تو خواهم آورد.
چنان بیچاره گشت اندر تنم جان
که بی جان تن، به زیر خاک پنهان
هوش مصنوعی: به قدری جانم در وجودم بیقراری کرد که حالا بدنم بدون جان شده و در زیر خاک مدفون است.
تن من گر بدین حسرت بمیرد
به گیتی هیچ گورش نپذیرد
هوش مصنوعی: اگر بدنم به خاطر این حسرت بمیرد، در این دنیا هیچکس حاضر نیست جایی برای دفن آن فراهم کند.
کنون کز جان و از جانان بریدم
چه خواهم دید ازین بدتر که دیدم
هوش مصنوعی: حال که از زندگی و عشق محبوبم جدا شدم، چه چیزی را میتوانم ببینم که بدتر از آنچه قبلاً تجربه کردهام باشد؟
به عشق اندر بلایی زین بتر نیست
سیاهی را ز پس رنگی دگر نیست
هوش مصنوعی: درد و رنج عشق هیچ تهدیدی بدتر از سیاهی زندگی نیست، زیرا پس از سیاهی، رنگ و روشنی دیگری وجود ندارد.
حاشیه ها
1403/04/03 23:07
علی عشایری
بیتی نویافته از این بخشِ ویس و رامین در کتابِ کهنِ رسائلالعشاق و وسائلالمشتاق نقل شده است:
«ز سر گیریم عشق و مهربانی
که بس خرّم بُوَد این زندگانی»
که باید پس از بیتِ زیر قرار بگیرد:
«به آبِ مِهر دلها را بشوییم
حدیثِ رفته را دیگر نگوییم»
(رجوع کنید به مقالهٔ «معرفیِ ابیاتِ نویافته در دستنویسِ رسائلالعشاق و وسائلالمشتاق»، از علیِ عشایری، در مجلهٔ تاریخِ ادبیات، دورهٔ ۱۶، شمارهٔ ۲، صفحهٔ ۳۴):