گنجور

بخش ۱۰۰ - پشیمان شدن رامین از رفتن ویس و از پس ویس شدن

چو ویس دلبر از رامین جدا شد
هوا همچون دمنده اژدها شد
چه برفش بود و چه زهر هلاهل
که در ساعت همی بفسرد ازو دل
سیه ابری برآمد صف بپیوست
دم و دیدار بیننده فروبست
همی زد برف را بر چشم و بر روی
چنان کاسیمه گشتی پیل با اوی
ببسته راه رامین بی محابا
چو بندد راه کشتی موج دریا
تنش در برف بود و دل در آتش
که با دلبر چرا شد تند و سرکش
پشیمان گشت از گفتار بی بر
ز دیده سیل مرجان ریخت بر بر
خروشی ناگهان از وی رها شد
که گفتی جان وی از تن جدا شد
عنان رخش را چون باد برتافت
سمنبر ویس را در راه دریافت
چو مستی بیهش از رخش اندر افتاد
بسان بیدلان در بست فریاد
همی گفت ای صنم بر من ببخشای
مرا تیمار بر تیمار مفزای
گناه من ز نادانی دو تو شد
که نانیکو به چشم من نکو شد
من آن زشتی که دانستم بکردم
دوباره آب خود پیشت ببردم
کنونم نیست با تو چشم دیدار
زبان را نیست با تو رای گفتار
دلم از شرم تو مستست گویی
زبانم را گره بسته‌ست گویی
نه در پوزش سخن گفتن توانم
نه بی تو ره به کار خویش دانم
بماندستم کنون بی چار و بی یار
دل از صبر و تن از آرام بیزار
زبان از شرم تو خاموش گشته
روان از مهر تو بی هوش گشته
ببرد از ره دلم را دیو تندی
به مهر اندر پدید آورد کندی
کنون گردیدم از کرده پشیمان
ز من طاعت ازین پس وز تو فرمان
چنان دلجوی فرمان‌بر بُوَم من
که پیشت کمترین چاکر بوم من
اگر کین آورد مهر مرا پیش
به خنجر بر شکافم سینهٔ خویش
بگیرم من ترا در برف دامن
بدارم تا نه تو مانی و نه من
مرا کس نیست جز تو در جهان نیز
چو من مانده نباشم تو ممان نیز
اگر شاید که من پیشت بمیرم
چرا در مرگ دامانت نگیرم
به گاه مرگ جویم چون تو یاری
در آن گیتی به هم خیزیم باری
هر آن گاهی که چون تو یار دارم
نهیب راه محشر خوار دارم
مرا هم تو بهشتی هم تو حوری
که جوید در جهان زین هردو دوری
منم با تو تو با من تا به جاوید
نبرم هرگز از مهر تو اومید
همی گفت این سخن دلخسته رامین
روان از دیده بر، بر رود خونین
سخنهایی که صد باره بگفتند
دگر باره همان از سر گرفتند
جفاهای کهن را تازه کردند
دگر باره یکایک برشمردند
بگفتند آن جفا کز هم بدیدند
سخنهای جفا کز هم شنیدند
دراز آهنگ شد گفتار ایشان
جهان مانده شگفت از کار ایشان
دل ویسه چو کوهی بود سنگین
رخش همچون بهاری بود رنگین
نه از گفتار رامین نرم شد سنگ
نه از سرما بهارش گشت بی رنگ
چو تنگ آمد به خاور لشکر شام
برآمد چون درفشی پیکر بام
دل رامین ز شیدایی بترسید
دل ویسه ز رسوایی بتفسید
کجا رامین شدی از هجر شیدا
کجا ویسه شدی از روز رسوا
چو بام آمد سخنها گشت کوتاه
دل گمراهشان آمد سوی راه
همانگه دست یکدیگر گرفتند
ز بیم دشمنان در گوشک رفتند
دل از درد و روان از غم بشستند
سرای و گوشک را درها ببستند
ز شادی هر دو چون گل بر شکفتند
میان قاقم و دیبا بخفتند
تو گفتی آسمانی گشت بستر
درو آن دو سمنبر چون دو پیکر
یکی تن بود در بستر به دو جان
چو رخشنده دو گوهر در یکی کان
همه بالین پر از مه بود و پروین
همه بستر پر از گلنار و نسرین
ز روی و موی ایشان در شبستان
نگارستان بُد و خرم گلستان
نهاده چون دو دیبا روی بر روی
چو دو زنجیر مشکین موی بر موی
چه از بستر چه زان دو روی نیکو
به هم بر، خزّ و دیبا بوده ده تو
چنین بودند یک مه دو نیازی
نیاسودند روز و شب ز بازی
همیشه راست کرده بر نشان تیر
به هم آمیخته مثل می و شیر
گهی پر باده جام زر گرفتند
گهی سرو سهی در برگرفتند
گهی کافور و گل بر هم نهادند
گهی بر ریش هم مرهم نهادند
اگرچه بود دلهاشان پر آزار
به بوسه خواستندش عذر بسیار
نشسته شاه بر اورنگ زرین
نبود آگه ز کار ویس و رامین
ندانست او که رامین در سرایش
نشسته روز و شب با دلربایش
همی با او خورد آب از یکی جام
به تیغ ننگ ببریده سر نام
بپالوده دل از اندوه دوران
بیاگنده به عشق روی جانان
به کام خویش در دام اوفتاده
دو گیتی را به یک دلبر بداده
یکی ماهه نشاط و نیک بختی
ببردی یادشان ششماهه سختی
مبادا عشق و گر بادا چنین باد
که یابد عاشق از بخت جوان داد
چه خوش باشد چنین عشق و چنین حال
گر آید مرد عاشق را چنین فال
به عشق اندر چنین بختی بباید
که تا پس کار عشق آسان برآید
بسا روزا که من عشق آزمودم
چنین یک روز ازو خرم نبودم
زمانه زانکه بود اکنون بگشته‌ست
مگر روز بهیش اندر گذشته‌ست

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو ویس دلبر از رامین جدا شد
هوا همچون دمنده اژدها شد
هوش مصنوعی: زمانی که ویس، معشوق رامین، از او جدا شد، حال و هوا به شدت تیره و سنگین شد و مانند نفسی که از یک اژدها خارج می‌شود، وحشتناک و طاقت‌فرسا گردید.
چه برفش بود و چه زهر هلاهل
که در ساعت همی بفسرد ازو دل
هوش مصنوعی: دل با وجود هر سردی یا تلخی که احساس کند، همچنان در حال ذوب شدن و پر شدن از عشق است.
سیه ابری برآمد صف بپیوست
دم و دیدار بیننده فروبست
هوش مصنوعی: ابرهای تیره‌ای برآمده و صفی ایجاد کردند، به طوری که هوا تاریک شد و دیدار بیننده مشخص نبود.
همی زد برف را بر چشم و بر روی
چنان کاسیمه گشتی پیل با اوی
هوش مصنوعی: برف بر چشمان و صورتش می‌بارید، به‌طوری که در آن حال، گویی پیلی با او مواجه شده است.
ببسته راه رامین بی محابا
چو بندد راه کشتی موج دریا
هوش مصنوعی: چون دریای طوفانی راه کشتی را می‌بندد، رامین هم بدون ترس و تردید مسیرش را بسته است.
تنش در برف بود و دل در آتش
که با دلبر چرا شد تند و سرکش
هوش مصنوعی: او در برف سرد و ساکت نشسته بود، اما دلش در آتش عشق می‌سوخت. نمی‌داند چرا با معشوقش این‌قدر بی‌تاب و پرخاشگر شده است.
پشیمان گشت از گفتار بی بر
ز دیده سیل مرجان ریخت بر بر
هوش مصنوعی: او از سخنان نادرستش پشیمان شده و به خاطر این احساس ندامت، اشک‌هایش مانند سیل مرجان بر صورتش می‌ریزد.
خروشی ناگهان از وی رها شد
که گفتی جان وی از تن جدا شد
هوش مصنوعی: ناگهان صدایی از او بلند شد، انگار که جانش از بدنش جدا شده باشد.
عنان رخش را چون باد برتافت
سمنبر ویس را در راه دریافت
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف لحظه‌ای می‌پردازد که سرعت و شتاب حرکت اسب را با باد مقایسه می‌کند و اشاره دارد که اسب به سمت سمن‌بر ویس در حال حرکت است. این توصیف نشان‌دهندهٔ شتاب و هیجان سفر به سمت معشوق است.
چو مستی بیهش از رخش اندر افتاد
بسان بیدلان در بست فریاد
هوش مصنوعی: وقتی که مستی و سرخوشی مانند بی‌خبری بر او غلبه می‌کند، همانند کسانی که در خواب و بی‌خبر هستند، شروع به فریاد زدن می‌کند.
همی گفت ای صنم بر من ببخشای
مرا تیمار بر تیمار مفزای
هوش مصنوعی: ای معشوق من، لطف کن و مرا ببخش. بر زحمت‌ها و دردهایم نیفزای.
گناه من ز نادانی دو تو شد
که نانیکو به چشم من نکو شد
هوش مصنوعی: گناه من از نادانی این است که تو باعث شدی خوب و بد در نظر من معکوس شود و چیزی که نباید خوب به نظر می‌رسید، برایم خوب جلوه کرد.
من آن زشتی که دانستم بکردم
دوباره آب خود پیشت ببردم
هوش مصنوعی: من به زشتی‌هایی که از آن‌ها آگاه شدم، دوباره مرتکب شدم و می‌خواهم آبرو و شخصیت خود را نزد تو به خطر بیندازم.
کنونم نیست با تو چشم دیدار
زبان را نیست با تو رای گفتار
هوش مصنوعی: من اکنون دیگر نمی‌توانم تو را ببینم و از طرفی هم نمی‌توانم با تو صحبت کنم.
دلم از شرم تو مستست گویی
زبانم را گره بسته‌ست گویی
هوش مصنوعی: دل من به خاطر شرم تو به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و احساس می‌کنم که نمی‌توانم به راحتی صحبت کنم.
نه در پوزش سخن گفتن توانم
نه بی تو ره به کار خویش دانم
هوش مصنوعی: من نه می‌توانم از تو عذرخواهی کنم و نه بدون تو می‌دانم چگونه به کارهای خود رسیدگی کنم.
بماندستم کنون بی چار و بی یار
دل از صبر و تن از آرام بیزار
هوش مصنوعی: الان من در وضعیتی هستم که نه یاری دارم و نه راهی برای چاره‌سازی. دل من از صبر کردن خسته شده و جسمم نمی‌تواند آرامش را تحمل کند.
زبان از شرم تو خاموش گشته
روان از مهر تو بی هوش گشته
هوش مصنوعی: زبان به خاطر شرم و حیا از تو ناتوان شده و دل به خاطر محبتت بی‌قرار و بی‌هوش شده است.
ببرد از ره دلم را دیو تندی
به مهر اندر پدید آورد کندی
هوش مصنوعی: دیو تند و خشمگین دل من را از مسیرش دور کرد و موجب شد که عشق در من به آرامی از بین برود.
کنون گردیدم از کرده پشیمان
ز من طاعت ازین پس وز تو فرمان
هوش مصنوعی: حالا از کارهایی که کرده‌ام پشیمان شده‌ام. از این پس اطاعت از من نیست و تو هم دیگر نمی‌توانی از من فرمان بگیری.
چنان دلجوی فرمان‌بر بُوَم من
که پیشت کمترین چاکر بوم من
هوش مصنوعی: من به اندازه‌ای دل‌جوی و فرمان‌بردار تو هستم که حتی کوچک‌ترین خدمت‌گزارم را هم به تو تقدیم می‌کنم.
اگر کین آورد مهر مرا پیش
به خنجر بر شکافم سینهٔ خویش
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر عشق و محبت من به او کینه‌توزی کند، من با وجود این کینه، کینه‌ام را به قلب خودم منتقل می‌کنم و آن را با چاقو می‌شکافم.
بگیرم من ترا در برف دامن
بدارم تا نه تو مانی و نه من
هوش مصنوعی: می‌خواهم تو را در برف بگیرم و نگه‌دارم تا دیگر نه تو در این دنیا باشی و نه من.
مرا کس نیست جز تو در جهان نیز
چو من مانده نباشم تو ممان نیز
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ‌کس جز تو برای من نیست و اگر هم من نباشم، تو هم نباید بمانی.
اگر شاید که من پیشت بمیرم
چرا در مرگ دامانت نگیرم
هوش مصنوعی: اگر ممکن است که من به خاطر تو بمیرم، پس چرا مرگ تو را به دامان خود نمی‌گیرم؟
به گاه مرگ جویم چون تو یاری
در آن گیتی به هم خیزیم باری
هوش مصنوعی: در زمان مرگ، دلم می‌خواهد که تو را در کنار خود داشته باشم تا در آن دنیا دوباره با هم جمع شویم.
هر آن گاهی که چون تو یار دارم
نهیب راه محشر خوار دارم
هوش مصنوعی: هر زمان که من تو را به عنوان یار خود دارم، هیچ نگرانی از ناپسند یا عواقب سختی‌هایی مانند روز قیامت ندارم.
مرا هم تو بهشتی هم تو حوری
که جوید در جهان زین هردو دوری
هوش مصنوعی: تو برای من بهشتی و همچنین حوری هستی که در دنیا هیچ‌کس نمی‌تواند به دنبال این دو باشد.
منم با تو تو با من تا به جاوید
نبرم هرگز از مهر تو اومید
هوش مصنوعی: من همیشه با تو هستم و تو هم با من، و هیچ‌گاه امیدم را از عشق تو قطع نخواهم کرد.
همی گفت این سخن دلخسته رامین
روان از دیده بر، بر رود خونین
هوش مصنوعی: این فرد دلbroken و خسته، به طور آشکار از احساساتش سخن می‌گوید و به نظر می‌رسد که احساساتش به شدت جریحه‌دار و خونین است. او احساس می‌کند که این درد و اندوه عمیق باعث می‌شود که حتی روحش نیز از او جدا شود.
سخنهایی که صد باره بگفتند
دگر باره همان از سر گرفتند
هوش مصنوعی: برخی از حرف‌ها و موضوعاتی که بارها گفته شده، دوباره به همان شکل و مضمون اول مطرح می‌شوند.
جفاهای کهن را تازه کردند
دگر باره یکایک برشمردند
هوش مصنوعی: رنجش‌ها و ظلم‌های قدیمی را دوباره زنده کردند و یکی یکی آن‌ها را یادآوری کردند.
بگفتند آن جفا کز هم بدیدند
سخنهای جفا کز هم شنیدند
هوش مصنوعی: گفتند که آن ظلم و ستمی که از یکدیگر دیدند، سخنانی از بی‌عدالتی است که از هم شنیدند.
دراز آهنگ شد گفتار ایشان
جهان مانده شگفت از کار ایشان
هوش مصنوعی: گفتار آن‌ها به طرز عجیبی طولانی و دراز شده است و جهان هنوز از کارهایشان حیران و متعجب مانده است.
دل ویسه چو کوهی بود سنگین
رخش همچون بهاری بود رنگین
هوش مصنوعی: دل او سنگین و محکم مانند کوه است و چهره‌اش رنگ و رویی شبیه بهار دارد، یعنی خوش‌رنگ و زیباست.
نه از گفتار رامین نرم شد سنگ
نه از سرما بهارش گشت بی رنگ
هوش مصنوعی: نه صحبت‌های رامین توانست سنگ را نرم کند، و نه سرمای هوا باعث شد که بهار رنگ و رنگینی‌اش را از دست بدهد.
چو تنگ آمد به خاور لشکر شام
برآمد چون درفشی پیکر بام
هوش مصنوعی: وقتی که لشکر شام به سمت شرق فشرده و نزدیک شد، مانند پرچمی در اوج بام نمایان شد.
دل رامین ز شیدایی بترسید
دل ویسه ز رسوایی بتفسید
هوش مصنوعی: دل رامین از شیدایی و عشق می‌ترسد و دل ویسه نیز از رسوایی و عیب‌جوئی نگران است.
کجا رامین شدی از هجر شیدا
کجا ویسه شدی از روز رسوا
هوش مصنوعی: کجایند رامین و شیدا که از دوری یکدیگر در عذابند؟ کجا ویسه از احساس شرم و رسوایی به سر می‌برد؟
چو بام آمد سخنها گشت کوتاه
دل گمراهشان آمد سوی راه
هوش مصنوعی: وقتی که صبح شد، صحبت‌ها کم و مختصر شد و دل‌های گمراه به راه درست هدایت شدند.
همانگه دست یکدیگر گرفتند
ز بیم دشمنان در گوشک رفتند
هوش مصنوعی: در همان زمان، به‌خاطر ترس از دشمنان، دست یکدیگر را گرفتند و به درون گوشه‌ای رفتند.
دل از درد و روان از غم بشستند
سرای و گوشک را درها ببستند
هوش مصنوعی: دل از درد و روان از غم پاک کردند و درها و گوشه‌های خانه را بستند.
ز شادی هر دو چون گل بر شکفتند
میان قاقم و دیبا بخفتند
هوش مصنوعی: از شادی، هر دو مانند گل شکوفا شدند و در میان پارچهٔ زربافت و ابریشم آرام گرفتند.
تو گفتی آسمانی گشت بستر
درو آن دو سمنبر چون دو پیکر
هوش مصنوعی: تو گفتی که آسمان گویی فرش خوابگاه آن دو سمن‌بر شده، شبیه به دو پیکر.
یکی تن بود در بستر به دو جان
چو رخشنده دو گوهر در یکی کان
هوش مصنوعی: یک تن در بستر خوابیده است، اما دو روح در آن وجود دارد، مانند دو جواهر در یک معدن که همزمان در کنار هم می‌درخشند.
همه بالین پر از مه بود و پروین
همه بستر پر از گلنار و نسرین
هوش مصنوعی: همه جا پر از مه و زیبایی بود و بر روی بستر، گل‌هایی مانند گلنار و نسرین چشم‌نواز بودند.
ز روی و موی ایشان در شبستان
نگارستان بُد و خرم گلستان
هوش مصنوعی: از زیبایی و طراوت چهره و موهای آنها در فضای خوش‌بو و دل‌انگیز مانند یک باغ گل، لذت می‌بردم.
نهاده چون دو دیبا روی بر روی
چو دو زنجیر مشکین موی بر موی
هوش مصنوعی: دو نفر مانند دو پارچه دیبا کنار هم نشسته‌اند، مانند دو زنجیر که موهای مشکی‌شان به هم پیچیده است.
چه از بستر چه زان دو روی نیکو
به هم بر، خزّ و دیبا بوده ده تو
هوش مصنوعی: ای انسان، چه در بستر و چه در عوض زان دو روی زیبا، به همدیگر وصل شده‌اید. پارچه‌های گرانبها و لطیف همچون خز و دیبا در دستان توست.
چنین بودند یک مه دو نیازی
نیاسودند روز و شب ز بازی
هوش مصنوعی: دو نفر از مهارت و توانایی خود خسته نشدند و در طول روز و شب از تلاش و کوشش دست نکشیدند.
همیشه راست کرده بر نشان تیر
به هم آمیخته مثل می و شیر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در زندگی، انسان‌ها باید در تلاش برای راست‌گویی و صداقت باشند، و همچنین به زیبایی‌های زندگی، مانند محبت و دوستی، اهمیت بدهند. به عبارتی دیگر، زندگی باید ترکیبی از حقیقت و زیبایی باشد.
گهی پر باده جام زر گرفتند
گهی سرو سهی در برگرفتند
هوش مصنوعی: گاهی اوقات با نوشیدن شراب و لذت بردن از زندگی، جام زرین را در دست می‌گیرند و گاهی دیگر، زیبایی و جوانی دلربایی را در آغوش می‌کشند.
گهی کافور و گل بر هم نهادند
گهی بر ریش هم مرهم نهادند
هوش مصنوعی: گاهى بر روى هم عطر و گل را می‌گذارند و گاهى بر ریش هم درمانی قرار می‌دهند.
اگرچه بود دلهاشان پر آزار
به بوسه خواستندش عذر بسیار
هوش مصنوعی: اگرچه دل‌هایشان پر از درد و رنج بود، اما به خاطر عشق، از او عذرخواهی کردند و سعی کردند به او نزدیک شوند.
نشسته شاه بر اورنگ زرین
نبود آگه ز کار ویس و رامین
هوش مصنوعی: شاه بر تخت طلایی نشسته است، اما از ماجرای ویس و رامین خبر ندارد.
ندانست او که رامین در سرایش
نشسته روز و شب با دلربایش
هوش مصنوعی: او نمی‌دانست که رامین به خاطر دلبرش، روز و شب مشغول شعر سرایی است.
همی با او خورد آب از یکی جام
به تیغ ننگ ببریده سر نام
هوش مصنوعی: او با یکی دیگر از جامی آب می‌نوشید، در حالی که با تیغ ننگ خود، نامش را بریده بود.
بپالوده دل از اندوه دوران
بیاگنده به عشق روی جانان
هوش مصنوعی: دل را از غم‌های زندگی پاک کن و با عشق به چهره محبوب خود زندگی را زنده کن.
به کام خویش در دام اوفتاده
دو گیتی را به یک دلبر بداده
هوش مصنوعی: دل به عشق یک نفر داده و به خاطر او همه چیز، حتی دو جهان را رها کرده است.
یکی ماهه نشاط و نیک بختی
ببردی یادشان ششماهه سختی
هوش مصنوعی: یکی از زیباترین دوران‌ها و لحظات شاد را به یاد می‌آورد که به خاطر خوشبختی و نشاط بود، اما در عین حال سختی‌های شش ماهه قبلی را نیز فراموش نکرده است.
مبادا عشق و گر بادا چنین باد
که یابد عاشق از بخت جوان داد
هوش مصنوعی: مراقب باش که عشق باعث نرسیدن به خوشبختی نشود، زیرا ممکن است عاشق به دلیل جوانی خود، به سرنوشت تلخی دچار شود.
چه خوش باشد چنین عشق و چنین حال
گر آید مرد عاشق را چنین فال
هوش مصنوعی: چه خوب است این عشق و این حالت، اگر برای مرد عاشق چنین سرنوشت و نشانه‌ای پیش بیاید.
به عشق اندر چنین بختی بباید
که تا پس کار عشق آسان برآید
هوش مصنوعی: برای رسیدن به عشق، باید شانس خوبی داشته باشیم تا در نهایت کارهای مربوط به عشق آسان‌تر شود.
بسا روزا که من عشق آزمودم
چنین یک روز ازو خرم نبودم
هوش مصنوعی: بسیاری از روزها را تجربه کرده‌ام که در آن‌ها عشق را امتحان کرده‌ام، اما هیچ‌یک از آن روزها مرا خوشحال نکرده است.
زمانه زانکه بود اکنون بگشته‌ست
مگر روز بهیش اندر گذشته‌ست
هوش مصنوعی: زمانه‌ای که اکنون داریم، تغییر کرده است، مگر اینکه روزهایی بهتر در گذشته وجود داشته باشد.