گنجور

بخش ۱۰۱ - آشکار شدن رامین بر شاه موبد

چو یک مه ویس و رامین شاد بودند
به باغ عشق چون شمشاد بودند
جهان خوش گشت و کم شد برف و سرما
در آمد باز پیش آهنگ گرما
به ویسه گفت رامین زود ما را
به شه بر، گشت باید آشکارا
ز پیش آنگه راز ما بداند
کجا زین بیش پوشیده نماند
چو زین چاره بیندیشید گربز
شبی پنهان فرود آمد از آن دز
یکی منزل زمین از مرو بگذشت
چو روز آمد دگر ره باز پس گشت
همی شد بر ره مرو آشکاره
به دروازه درون شد یکسواره
هم اندر گرد راه و جامهٔ راه
همی شد راست تا پیش شهنشاه
خبر دادند شاهنشاه را زود
که خورشید بزرگی روی بنمود
جهان افروز رامین آمد از راه
به پیکر همچو سروی بر سرش ماه
به راه آسیب سرما خورده یکچند
بفرسوده کمرگاه از کمربند
چو پیش شاه شد آزاده رامین
نیایش را دو تا شد سرو سیمین
شهنشه شاد شد چون روی او دید
هم از راه و هم از روزش بپرسید
جهان افروز رامین گفت شاها
نکو ناما به شاهی نیکخواها
ترا جاوید بادا بخت پیروز
ز بهروزیت بد خواه تو بد روز
ز هر کامی فزونتر باد کامت
ز هر نامی نکوتر باد نامت
به نیکو روزگارت جاودان باد
به شاهی بخت نیکت کامران باد
دلی باید مه از کوه دماوند
که بشکیند ز دیدار خداوند
مرا در کودکی تو پروریدی
کنونم سر به پروین برکشیدی
تو داده‌ستی مرا هم جان و هم جاه
مرا هم بابی و هم نامور شاه
گر از نادیدنت بی باک باش
به گوهر دان که من ناپاک باشم
مرا دربان سزد بر رفته کیوان
اگر باشم به درگاه تو دربان
چرا از تو شکیبایی نمایم
که با درد جدایی برنیایم
به فرمانت شدم شاها به گرگان
تهی کردم کُه و دشتش ز گرگان
کهستان را چنان کردم به شمشیر
که آهو را همی فرمان برد شیر
ز موصل تا به شام و تا به ارمن
شهنشه را نمانده‌ست ایچ دشمن
به فر شاه حال من چنانست
که پیشم کمترین بنده جهانست
همه چیزی به من داده‌ست دادار
مگر دیدار شاه نام بُردار
چو از دیدار شاهنشه جدایم
تو گویی در دهان اژدهایم
خدای آسمان هر چند رادست
همه چیزی به یک بنده نداده‌ست
چو بودم روز و شب سخت آرزومند
به جان افزای دیدار خداوند
چنین تنها خرامیدم ز گوراب
شتابان همچو از کهسار سیلاب
به راه اندر همه نخچیر کردم
چو شیران سیه نخچیر خوردم
کنون تا فرّ این درگاه دیدم
به شادی شاه را بر گاه دیدم
دلم باغ بهاران گشت گویی
یکی جانم هزاران گشت گویی
ز دولت یافتم همواره اومید
نهادم تخت را بر تاج خورشید
سه مه خواهم به پیش شاه خوردن
پس آنگه باز عزم راه کردن
و گر کاری جزین فرمایدم شاه
نیابم بهتر از فرمان او راه
چنان فرمان او را پیش دارم
کجا فرمان اورا جان سپارم
من آنگه زنده باشم زی خردمند
که جان بدهم به فرمان خداوند
چو شاهنشاه بشنید این سخن زو
سخنهای به هم آورده نیکو
بدو گفت اینکه کردی خوب کردی
نمودی راستی و شیر مردی
مرا دیدار تو باشد دل افروز
ازو سیری کجا یابم به یک روز
کنون باری زمستانست و سرماست
نباید روز و شب جز رود و مِیْ خواست
چو آید روزگار نوبهاران
ترا در ره بسی باشند یاران
من آیم با تو تا گرگان به نخچیر
که باشد در بهاران خانه دلگیر
کنون رو برکش از تن جامهٔ راه
به گرمابه شو و جامه دگر خواه
چو رامین بازگشت از پیش او شاد
شهنشاهش بسی خلعت فرستاد
سه ماه آنجا بماند آزاده رامین
ندیدش جز هوای دل جهان‌بین
همه آن داد بختش کاو پسندید
نهانی ویس دلبر را همی دید
به پیروزی هوای دل همی راند
هواش از شاه پوشیده همی ماند
همیشه ویس را دیدی نهانی
چنان کز وی نبردی شه گمانی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو یک مه ویس و رامین شاد بودند
به باغ عشق چون شمشاد بودند
هوش مصنوعی: وقتی که ویس و رامین به شادی در باغ عشق کنار هم بودند، مانند شمشادهای سرسبز و زیبا بودند.
جهان خوش گشت و کم شد برف و سرما
در آمد باز پیش آهنگ گرما
هوش مصنوعی: دنیا تغییر کرد و برف و سرما کاهش یافت، اکنون دوباره زمان گرما و خوشی فرارسیده است.
به ویسه گفت رامین زود ما را
به شه بر، گشت باید آشکارا
هوش مصنوعی: رامین به ویسه می‌گوید که باید سریع‌تر به شهر برویم، چرا که مسأله ای پیش آمده که باید علنی و نمایان شود.
ز پیش آنگه راز ما بداند
کجا زین بیش پوشیده نماند
هوش مصنوعی: پس از آن، راز ما برملا خواهد شد و هیچ چیزی از آن پنهان نخواهد ماند.
چو زین چاره بیندیشید گربز
شبی پنهان فرود آمد از آن دز
هوش مصنوعی: هنگامی که او به راه حلی فکر کرد، گربزی شبانه به آرامی از دز پایین آمد.
یکی منزل زمین از مرو بگذشت
چو روز آمد دگر ره باز پس گشت
هوش مصنوعی: یک نفر از جایی در زمین عبور کرد و وقتی صبح شد، دوباره به همان مسیر بازگشت.
همی شد بر ره مرو آشکاره
به دروازه درون شد یکسواره
هوش مصنوعی: او به آرامی به سمت دروازه حرکت کرد و وقتی به آنجا رسید، به سمت درون رفت.
هم اندر گرد راه و جامهٔ راه
همی شد راست تا پیش شهنشاه
هوش مصنوعی: در مسیر حرکت، همواره لباس سفر به درستی به تن می‌کرد تا به حضور پادشاه برسد.
خبر دادند شاهنشاه را زود
که خورشید بزرگی روی بنمود
هوش مصنوعی: به زودی به شاهنشاه خبر دادند که خورشید بزرگی در آسمان نمایان شده است.
جهان افروز رامین آمد از راه
به پیکر همچو سروی بر سرش ماه
هوش مصنوعی: رامین، که مانند یک خورشید درخشان است، از دور می‌آید و همچون درختی سربلند با ماهی در بالای سرش نمایان می‌شود.
به راه آسیب سرما خورده یکچند
بفرسوده کمرگاه از کمربند
هوش مصنوعی: در مسیر سرما، چندی بر بدن آسیب دیده‌ایم و کمر ما از فشار و درد خسته شده است.
چو پیش شاه شد آزاده رامین
نیایش را دو تا شد سرو سیمین
هوش مصنوعی: وقتی رامین، آزاد مرد، به پیش شاه رفت، زیبایی‌اش دوچندان شد و مانند سرو نقره‌ای درخشید.
شهنشه شاد شد چون روی او دید
هم از راه و هم از روزش بپرسید
هوش مصنوعی: پادشاه وقتی چهره آن شخص را دید، خوشحال شد و هم از مسیر او و هم از روزش پرسش کرد.
جهان افروز رامین گفت شاها
نکو ناما به شاهی نیکخواها
هوش مصنوعی: رامین به شاه می‌گوید که افراد نیکوکار و خوش‌نامی به حکومت تو شایسته‌اند و باید در کنار تو قرار بگیرند.
ترا جاوید بادا بخت پیروز
ز بهروزیت بد خواه تو بد روز
هوش مصنوعی: برای تو آرزوی بختی جاودانه و پیروز دارم، چرا که موفقیت و خوشبختی‌ات باعث خشم و بدبختی دشمنانت می‌شود.
ز هر کامی فزونتر باد کامت
ز هر نامی نکوتر باد نامت
هوش مصنوعی: امیدوارم خوشبختی‌ات بیشتر از هر موفقیتی باشد و نامت از هر نام نیکوتر.
به نیکو روزگارت جاودان باد
به شاهی بخت نیکت کامران باد
هوش مصنوعی: باشد که ایام خوشی و بهتری برای تو همیشه پایدار باشد و تقدیر نیک تو به موفقیت و کامیابی برسد.
دلی باید مه از کوه دماوند
که بشکیند ز دیدار خداوند
هوش مصنوعی: دل انسان باید به اندازه‌ای بزرگ و استوار باشد، مانند کوه دماوند، که با مشاهده زیبایی‌های خداوند پر از احساس و شور شود.
مرا در کودکی تو پروریدی
کنونم سر به پروین برکشیدی
هوش مصنوعی: در زمان کودکی من را پرورش دادی و اکنون مرا به اوج و مرتبه بلندی رسانده‌ای.
تو داده‌ستی مرا هم جان و هم جاه
مرا هم بابی و هم نامور شاه
هوش مصنوعی: تو به من هم زندگی و هم مقام عطا کرده‌ای؛ هم مرا به عنوان یک درباری و هم به عنوان یک فرد مشهور شناخته‌ای.
گر از نادیدنت بی باک باش
به گوهر دان که من ناپاک باشم
هوش مصنوعی: اگر از نبودنت بی‌خیال باشی، بدان که من هم ممکن است به خاطر ناپاکی‌هایم ناسازگار باشم.
مرا دربان سزد بر رفته کیوان
اگر باشم به درگاه تو دربان
هوش مصنوعی: اگر من به درگاه تو بیایم، انتظار می‌رود که یک دربان از کیوان نیز به من احترام بگذارد.
چرا از تو شکیبایی نمایم
که با درد جدایی برنیایم
هوش مصنوعی: چرا باید در برابر تو صبر و شکیبایی به خرج دهم، در حالی که توانایی تحمل درد جدایی را ندارم؟
به فرمانت شدم شاها به گرگان
تهی کردم کُه و دشتش ز گرگان
هوش مصنوعی: به دستور تو ای پادشاه، کارهایم را انجام دادم و سرزمین گرگان را از کوه و دشت خالی کردم.
کهستان را چنان کردم به شمشیر
که آهو را همی فرمان برد شیر
هوش مصنوعی: من کوهستان را به قدری تحت کنترل درآوردم که حتی آهو نیز به فرمان شیر obed کرده است.
ز موصل تا به شام و تا به ارمن
شهنشه را نمانده‌ست ایچ دشمن
هوش مصنوعی: از موصل تا شام و تا ارمن، هیچ دشمنی برای شاه باقی نمانده است.
به فر شاه حال من چنانست
که پیشم کمترین بنده جهانست
هوش مصنوعی: حال من به گونه‌ای است که اگر در برابر شاه قرار بگیرم، حتی کوچک‌ترین و ناچیزترین خدمت‌گزار در دنیا نیز در مقایسه با من، وضعیت بهتری دارد.
همه چیزی به من داده‌ست دادار
مگر دیدار شاه نام بُردار
هوش مصنوعی: خداوند به من هر آنچه که خواستم داد، جز اینکه نتوانستم چهره‌ی پادشاه بزرگ را ببینم.
چو از دیدار شاهنشه جدایم
تو گویی در دهان اژدهایم
هوش مصنوعی: وقتی از دیدن پادشاه جدا می‌شوم، انگار در چنگال یک اژدها افتاده‌ام.
خدای آسمان هر چند رادست
همه چیزی به یک بنده نداده‌ست
هوش مصنوعی: خدای آسمان هرچقدر هم که قدرت دارد، به هر فردی همه چیز را نداده است.
چو بودم روز و شب سخت آرزومند
به جان افزای دیدار خداوند
هوش مصنوعی: زمانی که شب و روز در آرزوی دیدار خداوند بودم و جانم برای این دیدار مشتاق بود، احساس بسیار شدیدی داشتم.
چنین تنها خرامیدم ز گوراب
شتابان همچو از کهسار سیلاب
هوش مصنوعی: من به آرامی و شتابان از گور بیرون آمدم، مانند سیلابی که به سرعت از کوه پایین می‌آید.
به راه اندر همه نخچیر کردم
چو شیران سیه نخچیر خوردم
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، مانند شیران با قدرت و شجاعت عمل کردم و از موانع به خوبی عبور کردم.
کنون تا فرّ این درگاه دیدم
به شادی شاه را بر گاه دیدم
هوش مصنوعی: اکنون که زیبایی این درگاه را دیدم، با شادی، شاه را در جایگاهش مشاهده کردم.
دلم باغ بهاران گشت گویی
یکی جانم هزاران گشت گویی
هوش مصنوعی: دلم مانند یک باغ پر از گل‌های بهاری شده است، گویی که یکی از وجودم به هزاران روح تبدیل شده و از شادی پر شده‌ام.
ز دولت یافتم همواره اومید
نهادم تخت را بر تاج خورشید
هوش مصنوعی: از نعمت‌ها و موفقیت‌های زندگی همیشه امیدی به دست آورده‌ام و بنابراین، جایگاه خود را برافراشته‌ام، مانند تاجی بر سر خورشید.
سه مه خواهم به پیش شاه خوردن
پس آنگه باز عزم راه کردن
هوش مصنوعی: من سه ماه می‌خواهم در کنار شاه بمانم و پس از آن تصمیم می‌گیرم که دوباره سفر را آغاز کنم.
و گر کاری جزین فرمایدم شاه
نیابم بهتر از فرمان او راه
هوش مصنوعی: اگر کار دیگری غیر از این انجام دهم، نمی‌توانم راهی بهتر از دستورات او بیابم.
چنان فرمان او را پیش دارم
کجا فرمان اورا جان سپارم
هوش مصنوعی: من چنان به دستورات او احترام می‌گذارم که حتی اگر لازم باشد، جانم را فدای آن دستورات می‌کنم.
من آنگه زنده باشم زی خردمند
که جان بدهم به فرمان خداوند
هوش مصنوعی: من زمانی زنده‌ام که خردمندی را دنبال کنم و حتی اگر لازم باشد، برای اطاعت از خدا جان بدهم.
چو شاهنشاه بشنید این سخن زو
سخنهای به هم آورده نیکو
هوش مصنوعی: زمانی که شاهنشاه این سخن را از او شنید، سخنانی خوب و همراه با هم تألیف را بیان کرد.
بدو گفت اینکه کردی خوب کردی
نمودی راستی و شیر مردی
هوش مصنوعی: به او گفت که کار خوبی کردی، راستگویی و شجاعت را به نمایش گذاشتی.
مرا دیدار تو باشد دل افروز
ازو سیری کجا یابم به یک روز
هوش مصنوعی: دیدار تو برای من، همچون منبعی از شادمانی است. نمی‌توانم در یک روز تمام لذت و خوشحالی‌ام را از این دیدار به دست آورم.
کنون باری زمستانست و سرماست
نباید روز و شب جز رود و مِیْ خواست
هوش مصنوعی: هم‌اکنون زمستان و سرمایی وجود دارد، پس در این روز و شبها جز به آب و شراب فکر نکنید.
چو آید روزگار نوبهاران
ترا در ره بسی باشند یاران
هوش مصنوعی: وقتی که زمان خوشی و شکوفایی فرامی‌رسد، در مسیر تو دوستان زیادی خواهند بود.
من آیم با تو تا گرگان به نخچیر
که باشد در بهاران خانه دلگیر
هوش مصنوعی: من با تو می‌آیم تا گرگان، وقتی که بهاری است و خانه دلگیر است.
کنون رو برکش از تن جامهٔ راه
به گرمابه شو و جامه دگر خواه
هوش مصنوعی: اکنون لباس سفر را از تن بکش و به حمام برو، سپس لباس دیگری بپوش.
چو رامین بازگشت از پیش او شاد
شهنشاهش بسی خلعت فرستاد
هوش مصنوعی: وقتی رامین از حضور او برگشت، با شادی بسیار برای شاهش هدیه‌های فراوانی فرستاد.
سه ماه آنجا بماند آزاده رامین
ندیدش جز هوای دل جهان‌بین
هوش مصنوعی: سه ماه او در آنجا ماند و رامین، آزاد و بی‌قید، جز هوای دل و احساسات خود چیزی نمی‌دید.
همه آن داد بختش کاو پسندید
نهانی ویس دلبر را همی دید
هوش مصنوعی: هرکس که خوش‌شانس باشد، در زندگی‌اش چیزهایی را به دست می‌آورد که دوست می‌دارد، مانند ویسی که با دلبر خود در دلش حس زیبایی و عشق را تجربه می‌کند.
به پیروزی هوای دل همی راند
هواش از شاه پوشیده همی ماند
هوش مصنوعی: دل به پیروزی می‌اندیشد و خواسته‌هایش او را به جلو می‌برد، اما همچنان در زیر سایه قدرت پنهان مانده است.
همیشه ویس را دیدی نهانی
چنان کز وی نبردی شه گمانی
هوش مصنوعی: همیشه ویس را به طور پنهانی دیده‌ای، به طوری که هیچ کس نمی‌تواند تصور کند که تو ممکن است او را بشناسی.