بخش ۹۵ - فرستادن ویس دایه را در پى رامین و خود رفتن در عقب
بشد دایه سبک چون مرغ پران
نه از بادش زیان و نه ز باران
دلی کز مهر باشد ناشکیبا
نه از سرما بترسد نه ز گرما
به ره برف را گلبرگ پنداشت
به رامین در رسید او را فروداشت
سمنبر ویس چون سروی گرازان
تن چون برفش اندر برف تازان
فروغ آفتاب آمد ز رویش
نسیم نوبهار آمد ز بویش
به تازه شب جهان شد روز روشن
میان برف کرد از روی گلشن
خجل شد برف از آن اندام سیمین
همیدون باد از آن زلفین مشکین
نه چون اندام او بد برف زیبا
نه چون زلفین او بد باد بویا
ز چشمش بر زمین گوهر فشان بود
ز مویش بر هوا عنبر فشان بود
تو گفتی حور بی فرمان رضوان
ز ناگه از بهشت آمد به گیهان
بدان تا جان رامین را رهاند
ز بخت او را به کام دل رساند
چو آمد پیش او شد گش و نازان
بدو گفت ای چراغ سرفرازان
سرشت هر گِلی همچون گِل تست
نهاد هر دلی همچون دل تست
همه کس را بپیچد دل ز آزار
همه کس را جفا سخت آید از یار
همه کس کام و عیش خویش خواهد
اگرچه بیش دارد بیش خواهد
چنان کاکنون جفای من ترا بود
ز پیش این جفای تو مرا بود
دلت را گر جفای من حزین کرد
جفای تو دلم را همچنین کرد
نگر تا خویشتن را چه پسندی
به هر کس آن پسند ار هوشمندی
جهان گه دوست باشد گاه دشمن
گهی بر تو بتابد گاه بر من
اگر دشمن به کامت باشد امروز
به کام دشمنان باشی تو یک روز
کسی کاو چون تو باشد زشت کردار
به گفتاری چرا گردد دلازار
نگر تا تو به جای من چه کردی
به زشتی نام خوبم چند بردی
بجز کردار ناخوبت چه دیدم
نگر تا چند ناخوبی شنیدم
ز ناخوبی نهادی بار بر بار
ز بی مهری فزودی کار بر کار
نه بس بود آنکه از پیمان بگشتی
برفتی با دگر کس مهر کشتی
وگر چاره نبود از مهر کشتن
چه بایست آنچنان نامه نبشتن
ز ویس و دایه بیزاری نمودن
به رسوایی و زشتی بر، فزودن
چه بفزودت بدان زشتی که کردی
مرا چندین به زشتی برشمردی
اگر شرمت نبود از نیک یارت
همان شرمت نبود از کردگارت
نه با من خوردهای صد بار سوگند
که هرگز نشکنی در مهر پیوند
اگر شاید ترا سوگند خوردن
پس آن سوگند را بهدروغ کردن
چرا از من نشاید بازگفتن
ترا بد گوهر و بد ساز گفتن
چرا کردی چنین وارونه کردار
که ننگست ار بگویندش به گفتار
تو نشنیدی که شد کردار مردم
نکوهیده پی گفتار مردم
بدان زشتست آهو کش بگویند
ازیرا بخردان آهو نجویند
چو نتوانی ملامتها کشیدن
نباید جز سلامت برگزیدن
نگه کن در همه روزی به فرداش
مکن بد تا نرنجی از مکافاش
اگر جنگ آوری کیفر بری تو
وگر کاسه زنی کوزه خوری تو
تباهی گر بکاری بدروی تو
فزونی گر بگویی بشنوی تو
اگر کشتی کنون بارش درودی
و گر گفتی کنون پاسخ شنودی
چنین نازک مباش ای شیر مردان
چنین از ما عنان را برمگردان
مشو دلتنگ بر من کت سزا نیست
به هر حالی گناه تو مرا نیست
همان دردی که تو ما را نمودی
روا باشد که تو نیز آزمودی
گنه تو کردهای تو خشم گیری
نگویی تا که دادت این دلیری
تو داور باش و پیدا کن گناهم
که پوزش میندانم بر چه خواهم
نگویی بر تن پاکم چه آهوست
و یا از روی و مویم چه نه نیکوست
هنوزم قدّ چون سروست گل بار
هنوزم روی چون ماهست گلنار
هنوزم هست سنبل عنبر آگین
هنوزم هست شکر گوهر آگین
هنوزم بر رخان لالهست و نسرین
هنوزم در دهان زهرهست و پروین
فروغ آفتاب آید ز رویم
نسیم نوبهار آید ز بویم
چه آهو دانی اندر من نگویی
بجز یکتادلی و راستگویی
به گاه دوستداری دوستدارم
به گاه سازگاری سازگارم
نه با خوبی ز یک مادر بزادم
نه با آزادگی از یک نژادم
نه شهرو را منم شایسته فرزند
نه خوبان را منم زیبا خداوند
مرا زیبد به گیتی نام خوبی
که دارد تاب زلفم دام خوبی
مرا در زیر هر مویی بر اندام
هزاران دل فتادهستند در دام
گل رویم بود همواره بر بر
سر زلفم همه ساله معنبر
اگر روی مرا بیند بهاران
فرو ریزد ز شرم از شاخساران
نبینی چون رخانم هیچ گلنار
همیشه تازه و خوشبوی بر بار
نبینی چون لبانم هیچ شکر
به دلها بر، ز جان و مال خوشتر
گر از مهر و وفایم سیر گشتی
بساط دوستی را درنوشتی
جوانمردی کن و پنهان همی دار
مکن یکباره یار خویش را خوار
به خشم اندر بکن لختی مدارا
مکن بدمهری خویش آشکارا
نه هر کس کاو خورد با گوشت نان را
به گردن بازبندد استخوان را
خردمند آن کسی را مرد خواند
که راز دل نهفتن به تواند
نداند راز او پیراهن اوی
نه موی آگاه باشد بر تن اوی
تو نیز این دشمنی در دل همی دار
مرا منمای چندین خشم و آزار
مبند از کینه راه شادمانی
مکُش یکباره شمع مهربانی
مبُر از مهرِ چو من دلفروزی
مگر مهرم به کار آیدت روزی
جهان هرگز به حالی بر نپاید
پس هر روز روز دیگر آید
اگر کین آمدت زان مهر بسیار
مگر مهر آید از کینه دگر بار
چنان کاندر پس گرماست سرما
دگر ره از پس سرماست گرما
بخش ۹۴ - پشیمان شدن ویس از کردهٔ خویش: شگفتا پر فریبا روزگارابخش ۹۶ - پاسخ دادن رامین ویس را: جوابی داد رامین دلازار
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بشد دایه سبک چون مرغ پران
نه از بادش زیان و نه ز باران
هوش مصنوعی: مثل پرندهای که به راحتی میتواند پرواز کند، دایه از فشارها و نگرانیها آزاد است. نه باد میتواند به او آسیبی بزند و نه باران بر او تاثیری دارد.
دلی کز مهر باشد ناشکیبا
نه از سرما بترسد نه ز گرما
هوش مصنوعی: دلهایی که پر از عشق و محبت هستند، نه از سرما میترسند و نه از گرما. این دلها با وجود تغییرات دما و شرایط دشوار، همیشه استقامت دارند و نمیشکنند.
به ره برف را گلبرگ پنداشت
به رامین در رسید او را فروداشت
هوش مصنوعی: در راه، برف را به عنوان گلبرگ تصور کرد و وقتی به رامین رسید، او را نازل کرد.
سمنبر ویس چون سروی گرازان
تن چون برفش اندر برف تازان
هوش مصنوعی: ویس، چون سروی خوش قد و قامت است و تن او مانند برفی است که در برف تازه میدرخشد.
فروغ آفتاب آمد ز رویش
نسیم نوبهار آمد ز بویش
هوش مصنوعی: نور و روشنی آفتاب از چهرهاش میتابد و نسیم تازه بهاری به خاطر عطر و بوی او به وزیدن آغاز کرده است.
به تازه شب جهان شد روز روشن
میان برف کرد از روی گلشن
هوش مصنوعی: شب تازگی به خود گرفته و جهان را روشن کرده است. برف بر روی گلها نشسته و زیبایی خاصی را به وجود آورده است.
خجل شد برف از آن اندام سیمین
همیدون باد از آن زلفین مشکین
هوش مصنوعی: برف از زیبایی اندام لاغر و باریک او شرمنده شد و باد هم از زلفهای مشکی او خجالت کشید.
نه چون اندام او بد برف زیبا
نه چون زلفین او بد باد بویا
هوش مصنوعی: سراسر زیبایی او نه فقط به خاطر اندامش است که مانند برف زیباست و نه به خاطر زلفهایش که همچون بادی خوشبو میوزد.
ز چشمش بر زمین گوهر فشان بود
ز مویش بر هوا عنبر فشان بود
هوش مصنوعی: چشمش چون جواهری درخشان در زمین میتابد و مویش بویی خوش مانند عطر عطرگون در فضا پخش میکند.
تو گفتی حور بی فرمان رضوان
ز ناگه از بهشت آمد به گیهان
هوش مصنوعی: تو گفتی که حور (دختران بهشتی) بدون اجازه رضوان (نگهبان بهشت) ناگهان از بهشت به جهان آمدند.
بدان تا جان رامین را رهاند
ز بخت او را به کام دل رساند
هوش مصنوعی: بدان که تا جان رامین را نجات ندهد، بخت او را به آرزوش نمیرساند.
چو آمد پیش او شد گش و نازان
بدو گفت ای چراغ سرفرازان
هوش مصنوعی: زمانی که به حضور او رسید، با شوق و زیبایی به او گفت: ای چراغ افتخارآفرینان.
سرشت هر گِلی همچون گِل تست
نهاد هر دلی همچون دل تست
هوش مصنوعی: هر گلی ویژگیهای خاص خود را دارد، مانند گلی که تو هستی. هر دلی هم مانند دل تو احساسات و اسرار خود را دارد.
همه کس را بپیچد دل ز آزار
همه کس را جفا سخت آید از یار
هوش مصنوعی: دل هر انسانی به خاطر آزار دیگران به تنگ میآید و این موضوع باعث میشود که هر کسی از خیانت و بدی کردن یاری که به او نزدیک است، رنج بکشد.
همه کس کام و عیش خویش خواهد
اگرچه بیش دارد بیش خواهد
هوش مصنوعی: هر فردی به دنبال خوشی و لذت خودش است و هرچقدر هم که داشته باشد، باز هم بیشتر از آن را میخواهد.
چنان کاکنون جفای من ترا بود
ز پیش این جفای تو مرا بود
هوش مصنوعی: اکنون که من به تو بدی کردهام، بدی تو به من نیز از قبل وجود داشته است.
دلت را گر جفای من حزین کرد
جفای تو دلم را همچنین کرد
هوش مصنوعی: اگر دلت به خاطر بیمحلی من غمگین شده، بیمحلی تو نیز دل من را همینطور ناراحت کرده است.
نگر تا خویشتن را چه پسندی
به هر کس آن پسند ار هوشمندی
هوش مصنوعی: بدنیا توجه کن که چه چیزی را برای خود میپسندی، زیرا اگر باهوش باشی، باید همان را برای دیگران نیز بپسندی.
جهان گه دوست باشد گاه دشمن
گهی بر تو بتابد گاه بر من
هوش مصنوعی: در زندگی، گاه اوقات خوش و دوستداشتنی داریم و گاه مشکلات و دشواریهایی با ما همراه است. بعضی وقتها دنیا به ما محبت میکند و گاهی بر ما سخت میگیرد؛ همچنین ممکن است یک نفر در یک زمان خوب باشد و در زمان دیگر بد.
اگر دشمن به کامت باشد امروز
به کام دشمنان باشی تو یک روز
هوش مصنوعی: اگر امروز خیانت و بدی دشمنان به نفع تو تمام شود، بدان که ممکن است در آینده خودت هم به همین سرنوشت دچار شوی.
کسی کاو چون تو باشد زشت کردار
به گفتاری چرا گردد دلازار
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند تو باشد و رفتار زشتی داشته باشد، چرا دلخون و ناراحت شود؟
نگر تا تو به جای من چه کردی
به زشتی نام خوبم چند بردی
هوش مصنوعی: نگاه کن که به جای من چه کردی، که به سبب زشتیهای تو، نام نیک من چندان آسیب دیده است.
بجز کردار ناخوبت چه دیدم
نگر تا چند ناخوبی شنیدم
هوش مصنوعی: جز کردار بد تو چیز دیگری ندیدم، پس تا کی باید بدیهایت را بشنوم؟
ز ناخوبی نهادی بار بر بار
ز بی مهری فزودی کار بر کار
هوش مصنوعی: از کارهای بد و ناپسند، بر مشکلات و بارهای زندگیم افزوده شده و به خاطر بیمحبتیها، بر سختیها و مسئولیتهایم بیشتر اضافه شده است.
نه بس بود آنکه از پیمان بگشتی
برفتی با دگر کس مهر کشتی
هوش مصنوعی: تنها شکستن یک پیمان کافی نیست؛ تو با دیگران نیز به عشق و محبت پیوستهای و رابطهای نامشروع برقرار کردهای.
وگر چاره نبود از مهر کشتن
چه بایست آنچنان نامه نبشتن
هوش مصنوعی: اگر دیگر چارهای برای از بین بردن عشق وجود نداشت، باید چنین نامهای را نوشت.
ز ویس و دایه بیزاری نمودن
به رسوایی و زشتی بر، فزودن
هوش مصنوعی: از نفرت به ویس و دایه، رسوایی و زشتی بیشتر میشود.
چه بفزودت بدان زشتی که کردی
مرا چندین به زشتی برشمردی
هوش مصنوعی: تو به من زشتی و ناپسندی کردی، اما حالا مدام به زشتیهای من اشاره میکنی و بر آنها میافزایی.
اگر شرمت نبود از نیک یارت
همان شرمت نبود از کردگارت
هوش مصنوعی: اگر از خوبی دوستت شرمنده نیستی، باید از خداوند هم شرمنده نباشی.
نه با من خوردهای صد بار سوگند
که هرگز نشکنی در مهر پیوند
هوش مصنوعی: تو بارها به من قسم خوردهای که هرگز محبت و پیوندمان را نخواهی شکست.
اگر شاید ترا سوگند خوردن
پس آن سوگند را بهدروغ کردن
هوش مصنوعی: اگر ممکن است که تو قسم بخوری، پس آن قسم را به دروغ بزن.
چرا از من نشاید بازگفتن
ترا بد گوهر و بد ساز گفتن
هوش مصنوعی: چرا باید دوباره دربارهی تو صحبت کنم، چون تو دارای صفات زشت و ناپسند هستی؟
چرا کردی چنین وارونه کردار
که ننگست ار بگویندش به گفتار
هوش مصنوعی: چرا طوری عمل کردی که اگر دربارهات صحبت کنند، ننگ خواهد بود؟
تو نشنیدی که شد کردار مردم
نکوهیده پی گفتار مردم
هوش مصنوعی: تو نشنیدی که رفتارهای ناپسند مردم به خاطر سخنانی است که خودشان میگویند.
بدان زشتست آهو کش بگویند
ازیرا بخردان آهو نجویند
هوش مصنوعی: شناخت این موضوع ضروری است که نام بردن از کسانی که به شکار آهو مشغولند، زشت و ناپسند است، زیرا حکیمان و خردمندان هرگز به دنبال شکار آهو نمیروند.
چو نتوانی ملامتها کشیدن
نباید جز سلامت برگزیدن
هوش مصنوعی: اگر نمیتوانی تحمل نارضایتیها و سرزنشها را داشته باشی، پس بهتر است تنها به سلامتی و آرامش خود فکر کنی و از آن برگزینید.
نگه کن در همه روزی به فرداش
مکن بد تا نرنجی از مکافاش
هوش مصنوعی: به روزهای گذشته خود دقت کن و سعی کن در مورد فردا نگرانی نداشته باش، تا دلت شکسته نشود.
اگر جنگ آوری کیفر بری تو
وگر کاسه زنی کوزه خوری تو
هوش مصنوعی: اگر جنگی به پا کنی، تنبیه تو خواهد بود و اگر ساکت باشی و نظارهگر باشی، رنجش را خود میپذیری.
تباهی گر بکاری بدروی تو
فزونی گر بگویی بشنوی تو
هوش مصنوعی: اگر کار بدی انجام دهی، نتیجهاش ویرانی است؛ اما اگر حرف خوبی بگویی، نتیجهاش را میشنوی و درک میکنی.
اگر کشتی کنون بارش درودی
و گر گفتی کنون پاسخ شنودی
هوش مصنوعی: اگر حالا کشتی بار سنگینی دارد، به این معنی است که اگر حالا چیزی بگویی، میتواند پاسخ آن را دریافت کنی.
چنین نازک مباش ای شیر مردان
چنین از ما عنان را برمگردان
هوش مصنوعی: ای شیر مردان، اینقدر نرم و نازک نباشید! اینگونه از ما کنترل را پس نگیرید.
مشو دلتنگ بر من کت سزا نیست
به هر حالی گناه تو مرا نیست
هوش مصنوعی: دلتنگ من نشو، چون در هیچ شرایطی تقصیری بر گردن تو نیست.
همان دردی که تو ما را نمودی
روا باشد که تو نیز آزمودی
هوش مصنوعی: دردی که تو به ما نشان دادی، برای تو هم درست است چون خودت هم آن را تجربه کردهای.
گنه تو کردهای تو خشم گیری
نگویی تا که دادت این دلیری
هوش مصنوعی: تو خطا کردهای و خشمگین هستی، اما نگو تا زمانی که این شجاعت را داری.
تو داور باش و پیدا کن گناهم
که پوزش میندانم بر چه خواهم
هوش مصنوعی: تو تصمیمگیرنده باش و خطای مرا شناسایی کن، زیرا بر این موضوع که باید عذرخواهی کنم، اطلاعی ندارم.
نگویی بر تن پاکم چه آهوست
و یا از روی و مویم چه نه نیکوست
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به زیبایی و جذابیت ظاهری خود اشاره میکند و از کسی که به او نگاه میکند میخواهد تا در مورد زیباییاش قضاوت نکند. او از زیباییاش مانند آهو و ویژگیهای مویش فراتر به سادگی صحبت میکند و به نیکی آن تأکید میکند. به طور کلی، شاعر در حال بیان زیبایی و شگفتی از ظاهر خود است.
هنوزم قدّ چون سروست گل بار
هنوزم روی چون ماهست گلنار
هوش مصنوعی: شخصی به زیبایی و جوانی محبوبش اشاره میکند که هنوز هم مانند درخت سرو، قامت بلندی دارد و مانند گل، ظاهری شاداب و زیبا. همچنین چهرهاش همچنان مانند ماه درخشان و جذاب است.
هنوزم هست سنبل عنبر آگین
هنوزم هست شکر گوهر آگین
هوش مصنوعی: هنوز هم عطر و زیبایی گل سنبل وجود دارد و هنوز هم شیرینی و زیبایی مروارید پایدار است.
هنوزم بر رخان لالهست و نسرین
هنوزم در دهان زهرهست و پروین
هوش مصنوعی: هنوز هم بر چهرهات گلهای زیبا مانند لاله و نسرین وجود دارد و هنوز هم در دهان تو بوی خوش و زیبایی مانند زهره و پروین حس میشود.
فروغ آفتاب آید ز رویم
نسیم نوبهار آید ز بویم
هوش مصنوعی: نور آفتاب از روی من میتابد و نسیم بهاری از بوی من به مشام میرسد.
چه آهو دانی اندر من نگویی
بجز یکتادلی و راستگویی
هوش مصنوعی: چه میدانی از حال من؟ تنها راستگویی و یکتایی را میگویم.
به گاه دوستداری دوستدارم
به گاه سازگاری سازگارم
هوش مصنوعی: زمانی که در حال عشق ورزی هستم، به عشق نزدیک میشوم و وقتی که در شرایط سازگاری و همفکری هستم، به همان نحو رفتار میکنم.
نه با خوبی ز یک مادر بزادم
نه با آزادگی از یک نژادم
هوش مصنوعی: من نه به خاطر خوبی و محبت یک مادر به دنیا آمدهام و نه به خاطر شجاعت و آزادگی نَژاد و خانوادگی که از آن آمدهام.
نه شهرو را منم شایسته فرزند
نه خوبان را منم زیبا خداوند
هوش مصنوعی: نه من لیاقت شهر را دارم و نه زیبایی خوبان را، فقط خداوند زیباست.
مرا زیبد به گیتی نام خوبی
که دارد تاب زلفم دام خوبی
هوش مصنوعی: برای من بهتر است که در دنیا نامی نیکو داشته باشم، زیرا زلفهای من به مانند دام خوبی میدرخشند.
مرا در زیر هر مویی بر اندام
هزاران دل فتادهستند در دام
هوش مصنوعی: در زیر هر موی من، دلهای زیادی گرفتار شدهاند و به دام عشق افتادهاند.
گل رویم بود همواره بر بر
سر زلفم همه ساله معنبر
هوش مصنوعی: گل روی من همیشه بر سر زلف من قرار دارد و هر ساله معنای خاصی را به همراه دارد.
اگر روی مرا بیند بهاران
فرو ریزد ز شرم از شاخساران
هوش مصنوعی: اگر چهرهی من را ببینید، طبیعت از شرم گلهایش را فرو میریزد.
نبینی چون رخانم هیچ گلنار
همیشه تازه و خوشبوی بر بار
هوش مصنوعی: هرگز چهرههای زیبای من را نمیبینی، چون گلهای نرگس همیشه تازه و خوشبو بر درختان هستند.
نبینی چون لبانم هیچ شکر
به دلها بر، ز جان و مال خوشتر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که لبان من به قدری شیرین و دلنشین هستند که هیچ شکر نمیتواند با آنها برابری کند، و این شیرینی از جان و مال انسان نیز ارزشمندتر است.
گر از مهر و وفایم سیر گشتی
بساط دوستی را درنوشتی
هوش مصنوعی: اگر از محبت و وفاداری من خسته شدی، مراسم دوستی را کنار گذاشتی.
جوانمردی کن و پنهان همی دار
مکن یکباره یار خویش را خوار
هوش مصنوعی: با جوانمردی رفتار کن و هیچ وقت در خفا کسی را خوار نکن.
به خشم اندر بکن لختی مدارا
مکن بدمهری خویش آشکارا
هوش مصنوعی: در موقعیتهای سخت، کمی صبور باش و عصبانی نشو. بدخلقی و بیمحلیات را به وضوح نشان نده.
نه هر کس کاو خورد با گوشت نان را
به گردن بازبندد استخوان را
هوش مصنوعی: هر کسی که نان بخورد، نمیتواند به سادگی خود را به آن قید کند و به چیزی که آماده است، وابسته شود. برخی افراد نمیتوانند به راحتی امکانات و منابع خود را درک کنند و با سلامت و حکمت از آنها بهره ببرند.
خردمند آن کسی را مرد خواند
که راز دل نهفتن به تواند
هوش مصنوعی: کسی را که خردمند میدانند، آن فردی است که بتواند رازها و احساسات درونیاش را در دل نگه دارد و به راحتی آنها را فاش نکند.
نداند راز او پیراهن اوی
نه موی آگاه باشد بر تن اوی
هوش مصنوعی: او از راز وجودش بیخبر است؛ نه از پیراهنش و نه از مویش، اما اگر کسی به او نگاه کند، میتواند بفهمد که او چه کسی است و چه احساسی دارد.
تو نیز این دشمنی در دل همی دار
مرا منمای چندین خشم و آزار
هوش مصنوعی: تو هم در دل خود نسبت به من دشمنی نداشته باش و این همه خشم و آزار را از خود دور کن.
مبند از کینه راه شادمانی
مکُش یکباره شمع مهربانی
هوش مصنوعی: از کینه و دشمنی دوری کن تا به شادی برسی، و محبت و مهربانی را به یکباره از بین نبر.
مبُر از مهرِ چو من دلفروزی
مگر مهرم به کار آیدت روزی
هوش مصنوعی: هیچگاه از محبت و عشق کسی مانند من که دل را شاد میکند، دوری نکن؛ مگر اینکه روزی نیاز به عشق من پیدا کنی.
جهان هرگز به حالی بر نپاید
پس هر روز روز دیگر آید
هوش مصنوعی: جهان هیچ وقت به یک شکل و شرایط پایدار نمیماند و هر روز وضعیت جدیدی به وجود میآید.
اگر کین آمدت زان مهر بسیار
مگر مهر آید از کینه دگر بار
هوش مصنوعی: اگر محبت تو به من به خاطر خشم و کینهات باشد، آیا محبت واقعی بار دیگر از کینه به وجود میآید؟
چنان کاندر پس گرماست سرما
دگر ره از پس سرماست گرما
هوش مصنوعی: حرارت در پی سردی و سردی پس از حرارت است. هرکدام از این دو حالت، نتیجه و اثر دیگری را به دنبال دارد.