گنجور

بخش ۹۴ - پشیمان شدن ویس از کردهٔ خویش

شگفتا پر فریبا روزگارا
که چون دارد زبون خویش ما را
به ما بازی نماید این نبهره
چنان چون مرد بازی کن به مهره
گهی دلشاد دارد گاه غمگین
گهی با مهر دارد گاه با کین
مگر ما را جزین بهره نبایست
وگر چونین نبودی خود نشایست
تن ما گر نبودی بستهٔ آز
نگفتی از گشی با هیچ کس راز
نه کس را در جهان گردن نهادی
نه باری زین جهان بر تن نهادی
ز بند مردمی جُستی رهایی
نجستی از بزرگی جز جدایی
چو بودی در گهرمان بی نیازی
به که کردی جهان افسوس و بازی
چنان کاندر میان ویس و رامین
بگسترد از پس مهر آن همه کین
چو رامین باز گشت از ویس نومید
ز مهر هر دو گشت ابلیس نومید
پشیمان گشت ویس از کردهٔ خویش
دل نالانش گشت آزردهٔ خویش
ز گریه کرد چشم خویش پر آب
به رخ بر، اشک او چون دُرّ خوشاب
همی بارید چون ابر بهاری
به آب اندر روان همچون سماری
گل رویش به گونه گشت چون گل
ز درد دل همی زد سنگ بر دل
نه بر دل که میزد سنگ بر سنگ
ز ناله همچو زیر چنگ بر چنگ
همی گفت آه ازین وارونه بختم
تو گویی شاخ محنت را درختم
چرا تیمار جان خود خریدم
به دست خود گلوی خود بریدم
چه بد بود این که کردم با تن خویش
چرا گشتم بدین سان دشمن خویش
کنون آتش ز جانم که نشاند
کنون خود کرده را درمان که داند
به دایه گفت دایه خیز و منشین
نمونه کار خسته جان من بین
نگر تا هیچ کس را این فتاده‌ست
به بخت من ز مادر دخت زاده‌ست
مرا آمد به در بخت وفاگر
به زورش بازگردانیدم از در
مرا بر دست جام نوش و من مست
به مستی جام را بفگندم ازدست
سیه باد جفا انگیخت گردم
کبود ابر بلا بارید دردم
سه چندان کز هوا بارد همی نم
درین شب بر دلم بارد همی غم
منم از خرمی درویش گشته
چراغ خود به دست خویش کشته
الا ای دایه همچون باد بشتاب
نگارین دلبرم را زود دریاب
عنان باره‌اش گیر و فرود آر
بگو ای رفته از پیشم به آزار
نباشد هیچ کامی بی نهیبی
نباشد هیچ عشقی بی عتیبی
به جان اندر امید و آز باشد
به عشق اندر عتاب و ناز باشد
جفای تو حقیقت بُد به کردار
جفای من مجازی بُد به گفتار
نبینی هیچ مهر و مهر جویی
که خود در وی نباشد گفت و گویی
بدان دلبر چرا باشد نیازی
که خود با او نشاید کرد نازی
تو آزرده شدی از من به گفتار
من آزرده شدم از تو به کردار
اگر بود از تو آن کردار نیکو
چرا بود از من این گفتار آهو
چو از تو آنچنان کردار شایست
مرا خود بیش و کم گفتن نبایست
بدار ای دایه او را تا من آیم
که پوزش آنچه باید من نمایم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شگفتا پر فریبا روزگارا
که چون دارد زبون خویش ما را
هوش مصنوعی: عجب است که روزگار چگونه ما را به زبان خود، متوجه و مختصر می‌کند.
به ما بازی نماید این نبهره
چنان چون مرد بازی کن به مهره
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که زندگی و اتفاقات آن به ما نشان می‌دهد که چگونه بازی کنیم، همانطور که یک بازیکن با مهره‌هایش بازی می‌کند و با دقت و مهارت آنها را حرکت می‌دهد. در واقع، ما باید در زندگی به‌دقت رفتار کنیم و از فرصتها بهره بگیریم.
گهی دلشاد دارد گاه غمگین
گهی با مهر دارد گاه با کین
هوش مصنوعی: دل انسان گاهی شاد و خوشحال است و گاهی غمگین و ناراحت. همچنین ممکن است گاهی با محبت و عشق برخورد کند و گاهی با کینه و دشمنی.
مگر ما را جزین بهره نبایست
وگر چونین نبودی خود نشایست
هوش مصنوعی: آیا ما جز این بهره‌ای دیگر نمی‌توانستیم داشته باشیم؟ و اگر اینگونه نبود، به خودی خود سزاوار چنین وضعیتی نمی‌بودیم.
تن ما گر نبودی بستهٔ آز
نگفتی از گشی با هیچ کس راز
هوش مصنوعی: اگر بدن ما در بند آز و آزمایش نبود، هرگز رازی را با کسی در میان نمی‌گذاشتیم.
نه کس را در جهان گردن نهادی
نه باری زین جهان بر تن نهادی
هوش مصنوعی: نه به کسی در این دنیا تسلیم شدی و نه بر دوش خود باری از این دنیا به دوش گرفتی.
ز بند مردمی جُستی رهایی
نجستی از بزرگی جز جدایی
هوش مصنوعی: اگر از قید و بند مردم به دنبال آزادی هستی، باید بدانی که رهایی از بزرگی و مقام، به جز جدایی از آن مقام امکان‌پذیر نیست.
چو بودی در گهرمان بی نیازی
به که کردی جهان افسوس و بازی
هوش مصنوعی: وقتی که در دنیای ما نیازهای اساسی برآورده شده باشد، دیگر نیازی به دنیا و سرگرمی‌های آن نخواهیم داشت. افسوس که بیشتر مردم به دنبال تجملات و بازی‌های دنیا می‌روند.
چنان کاندر میان ویس و رامین
بگسترد از پس مهر آن همه کین
هوش مصنوعی: چنان که در داستان ویس و رامین، پس از عشق و مهر، تمام دشمنی‌ها و کینه‌ها گسترش یافته است.
چو رامین باز گشت از ویس نومید
ز مهر هر دو گشت ابلیس نومید
هوش مصنوعی: وقتی رامین از ویس برگشت، از مهر و محبتشان ناامید شد و هر دو مثل ابلیس ناامید شدند.
پشیمان گشت ویس از کردهٔ خویش
دل نالانش گشت آزردهٔ خویش
هوش مصنوعی: ویس از کارهایی که انجام داده بود، پشیمان شد و دلش از ناراحتی و اندوه آکنده شد.
ز گریه کرد چشم خویش پر آب
به رخ بر، اشک او چون دُرّ خوشاب
هوش مصنوعی: چشم‌هایش از شدت گریه سرشار از آب شده و اشک‌های او مانند مرواریدهای زیبا بر چهره‌اش می‌درخشند.
همی بارید چون ابر بهاری
به آب اندر روان همچون سماری
هوش مصنوعی: باران بهاری درست مانند ابرها می‌بارد و آب را به جریان می‌اندازد، شبیه سمورهایی که در آب شنا می‌کنند.
گل رویش به گونه گشت چون گل
ز درد دل همی زد سنگ بر دل
هوش مصنوعی: به خاطر درد و رنجی که در دل دارد، چهره‌اش همچون گل پژمرده شده و بی‌تابی می‌کند.
نه بر دل که میزد سنگ بر سنگ
ز ناله همچو زیر چنگ بر چنگ
هوش مصنوعی: دل را دردی عمیق است که مانند ضربه‌ای به سنگ، دردش تند و سخت است؛ همان‌طور که ناله‌ای از دل بر می‌آید، مانند صداهایی که از نواختن چنگ می‌شنویم.
همی گفت آه ازین وارونه بختم
تو گویی شاخ محنت را درختم
هوش مصنوعی: او همواره آه و ناله می‌کند و از سرنوشت تلخ و ناگوار خود شکایت دارد، گویی که بار مشکلات و سختی‌ها همچون شاخی به زندگی‌اش رسیده و آن را تحت فشار قرار داده است.
چرا تیمار جان خود خریدم
به دست خود گلوی خود بریدم
هوش مصنوعی: چرا به خاطر حفظ روح و آرامش خودم، به خودم آسیب زدم و خودم را در شرایط بدی قرار دادم؟
چه بد بود این که کردم با تن خویش
چرا گشتم بدین سان دشمن خویش
هوش مصنوعی: چقدر بد بود که با خودم اینگونه رفتار کردم، چرا باید به این وضعیت دچار می‌شدم که خودم را اینقدر دشمن خودم ببینم؟
کنون آتش ز جانم که نشاند
کنون خود کرده را درمان که داند
هوش مصنوعی: حالا آتش درون من شعله‌ور است، کسی که خود را در این حال قرار داده، نمی‌داند که چطور می‌تواند درمانی پیدا کند.
به دایه گفت دایه خیز و منشین
نمونه کار خسته جان من بین
هوش مصنوعی: به پرستار گفت: بلند شو و کنار من ننشین، زحمت و خستگی جان من را ببین.
نگر تا هیچ کس را این فتاده‌ست
به بخت من ز مادر دخت زاده‌ست
هوش مصنوعی: نگاه کن که هیچ کس مانند من به چنین بختی گرفتار نشده است؛ من از آغاز زندگی، دختری از مادر زاده‌ام.
مرا آمد به در بخت وفاگر
به زورش بازگردانیدم از در
هوش مصنوعی: سرنوشت خوب و خوشی به پیش من آمده بود، اما با قدرت و اجبار آن را از خود دور کردم و نتوانستم به آن دست یابم.
مرا بر دست جام نوش و من مست
به مستی جام را بفگندم ازدست
هوش مصنوعی: من در حال نوشیدن شراب هستم و به خاطر مستی از شراب، جام را از دستم می‌افکنم.
سیه باد جفا انگیخت گردم
کبود ابر بلا بارید دردم
هوش مصنوعی: به خاطر بی‌مهری‌ها، حالا دلم خیلی غمگین و زخمی است. همچون ابرهای تیره که باران بلا می‌بارند، درد درونم را فراگرفته‌اند.
سه چندان کز هوا بارد همی نم
درین شب بر دلم بارد همی غم
هوش مصنوعی: باران شبانه‌ای که از آسمان می‌ریزد، بر دل من احساس غم و اندوهی را می‌آورد.
منم از خرمی درویش گشته
چراغ خود به دست خویش کشته
هوش مصنوعی: من از شادی و خوشحالی به درویشی تبدیل شدم و چراغ وجودم را با دستان خود خاموش کردم.
الا ای دایه همچون باد بشتاب
نگارین دلبرم را زود دریاب
هوش مصنوعی: ای دایه، همچون باد سریع بیا و محبوب رنگین من را زودتر دریاب.
عنان باره‌اش گیر و فرود آر
بگو ای رفته از پیشم به آزار
هوش مصنوعی: کنترلی بر اسبش داشته باش و او را پایین بیاور و بگو ای کسی که از پیش من رفته‌ای و باعث رنجش من شده‌ای.
نباشد هیچ کامی بی نهیبی
نباشد هیچ عشقی بی عتیبی
هوش مصنوعی: هیچ دستاوردی بدون چالش و سختی به دست نمی‌آید و هیچ عشقی بدون مشکلات و موانع واقعی نخواهد بود.
به جان اندر امید و آز باشد
به عشق اندر عتاب و ناز باشد
هوش مصنوعی: در دل، امید و آز به شدت وجود دارد و در عشق، نوعی سرزنش و ناز و عشق بازی مشاهده می‌شود.
جفای تو حقیقت بُد به کردار
جفای من مجازی بُد به گفتار
هوش مصنوعی: دنیا پر از رفتارهای بی‌رحمانه است، ولی بی‌وفایی تو واقعی است، در حالی که بی‌وفایی من تنها در کلمات و سخن است.
نبینی هیچ مهر و مهر جویی
که خود در وی نباشد گفت و گویی
هوش مصنوعی: اگر کسی را در جستجوی محبت و دوستی می‌بینی، بدان که آن عشق و محبت در درون خود او نیز وجود دارد.
بدان دلبر چرا باشد نیازی
که خود با او نشاید کرد نازی
هوش مصنوعی: بدان که دلبر چرا باید نیازی داشته باشد، وقتی که خود نمی‌تواند با او رفتاری یا ناز و عشوه‌ای کند.
تو آزرده شدی از من به گفتار
من آزرده شدم از تو به کردار
هوش مصنوعی: تو از حرف‌های من ناراحت شدی و من هم از رفتارهای تو ناراحت شدم.
اگر بود از تو آن کردار نیکو
چرا بود از من این گفتار آهو
هوش مصنوعی: اگر تو آن رفتار خوب را داشتی، پس چرا من این سخن را در دل دارم که شبیه به حرف‌های آهو است؟
چو از تو آنچنان کردار شایست
مرا خود بیش و کم گفتن نبایست
هوش مصنوعی: وقتی رفتار تو چنان شایسته است، پس لازم نیست که من از آن کم و یا زیاد چیزی بگویم.
بدار ای دایه او را تا من آیم
که پوزش آنچه باید من نمایم
هوش مصنوعی: ای پرستار، بچه را بیدار کن تا من بیایم و از او عذرخواهی کنم بابت کاری که باید انجام دهم.