گنجور

بخش ۹۳ - پاسخ دادن ویس رامین را

سمنبر ویس گفتا همچنین باد
ز ما بر تو هزاران آفرین باد
شبت خوش باد و روزت همچو شب خوش
دلت گش باد و بختت همچو دل گش
من آن شایسته یارم کم تو دیدی
که همچون من نه دیدی نه شنیدی
نه روشن ماه من بی نور گشته‌ست
نه مشکین زلف من کافور گشته‌ست
نه خم زلفکانم گشت بی تاب
نه در اندر دهانم گشت بی آب
نه سروین قد من گشته‌ست چنبر
نه سیمین کوه من گشته‌ست لاغر
گر آنگه بود ماه نو رخانم
کنون خورشید خوبان جهانم
رخانم را بُوَد حورا پرستار
لبانم را بُوَد رضوان خریدار
به چهره آفتاب نیکوانم
به غمزه پادشاه جاودانم
به پیش عارض من گل بود خوار
چنان چون خوار باشد پیش گل خار
صنوبر پیش بالایم بود چنگ
چو گوهر نزد دندانم بود سنگ
منم از خوب رویی شاه شاهان
چنان کز دلربایی ماه ماهان
نبرَّد کیسه را از خفته طرار
چنان چون من ربایم دل ز بیدار
نگیرد شیر گور و یوز آهو
چنان چون من به غمزه جان جادو
ز رویم مایه خیزد دلبری را
ز مویم مایه باشد کافری را
نبودم نزد کس من خوار مایه
چرا گشتم به نزد تو کدایه
اگر چه نزد تو خوار و زبونم
از آن یاری که تو داری فزونم
کنون هم گل همی بایدت و هم من
بدان تا گلت باشد جفت سوسن
چنین روز آمدت زین یافه تدبیر
سبک ویران شود شهری به دو میر
کجا دیدی دو تیغ اندر نیامی
و یا گم روز و شب در یک مقامی
مرا نادان همی خوانی شگفتست
ترا خودپای نادانی گرفته‌ست
دلت گر ابله و نادان نبودی
به چونین جای بر، پیچان نبودی
وگر نادان منم از تو جدایم
خداوند ترایم نه ترایم
بجای آور سپاس و شکر یزدان
که چون موبد نیی با جفت نادان
چو ویسه داد یکسر پاسخ رام
به مهر اندر نشد سنگین دلش رام
ز روزن باز گشت و روی بنهفت
نگهبانان و در بانانش را گفت
مخسپید امشب و بیدار باشید
به پاس اندر همه هشیار باشید
کجا امشب شبی بس سهمناکست
جهان را از دمه بیم هلاکست
ز باد تند و از هرّای باران
همی تازند پنداری سواران
جهان آشفته چون آشفته دریا
نوان در موجش این دل کشتی آسا
ز موج تند و باد سخت جستن
بخواهد هر زمان کشتی شکستن
چو رامین را به گوش آمد ز جانان
سخن گفتار او با پاسبانان
که امشب سربه سر بیدار باشید
به پاس اندر همه هشیار باشید
امید از دیدن جانان ببرید
کجا بادش همه پهلو بدرید
نیارست ایستادن نیز بر جای
که نه دستش همی جنبید و نه پای
عنان رخش را برتافت ناچار
هم از جان گشته نومید و هم از یار
همی شد در میان برف چون کوه
فزون از کوه او را بر دل اندوه
همی گفت ای دل اندیشه چه داری
اگر دیدی ز یار خویش خواری
به عشق اندر چنین بسیار باشد
تن عاشق همیشه خوار باشد
اگر زین روزت آید رستگاری
مکن زین پس بتان را خواستگاری
تو آزادی و هرگز هیچ آزاد
چو بنده برنتابد جور و بیداد
ازین پس هیچ یار و دوست مگزین
به داغ این پسین معشوق بنشین
بر آن عمری که گم کردی همی موی
چو زین معشوق یاد آری همی گوی
دریغا رفته رنج و روزگارا
کزیشان خود دریغی ماند ما را
دریغا آن همه رنج و تگاپوی
که در میدان به سر برده نشد گوی
دریغا آن همه اومیدواری
که شد نا چیز چون باد گذاری
همی گفتم دلا برگرد ازین راه
که پیش آید درین ره مر ترا چاه
همی گفتم زبانا راز مگشای
نهان دل همه با دوست منمای
که بس خواری نماید دوست ما را
همی دیدم من این روز آشکارا
که چون تو راز بر دلبر گشایی
نهانت هر چه هست او را نمایی
نماید دوست چندان ناز و گشّی
که در مهرش نماند هیچ خوشی
ترا به بود خاموشی ز گفتار
بگفتی لاجرم گشتی چنین خوار
چه نیکو داستانی زد یکی دوست
که خاموشی به مرغان نیز نیکوست

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سمنبر ویس گفتا همچنین باد
ز ما بر تو هزاران آفرین باد
هوش مصنوعی: سمنبر ویس گفت: "ما نیز برای تو هزاران درود و تحسین می‌فرستیم."
شبت خوش باد و روزت همچو شب خوش
دلت گش باد و بختت همچو دل گش
هوش مصنوعی: شب خوبی برایت آرزو می‌کنم و روزت را به زیبایی شب می‌خواهم. دلت شاد و بختت نیز مانند دل شاد باشد.
من آن شایسته یارم کم تو دیدی
که همچون من نه دیدی نه شنیدی
هوش مصنوعی: من فردی هستم که لیاقت دوست را دارم؛ کمتر کسی را دیده‌ای که مانند من وجود داشته باشد یا صدایش را شنیده باشد.
نه روشن ماه من بی نور گشته‌ست
نه مشکین زلف من کافور گشته‌ست
هوش مصنوعی: ماه من دیگر روشنایی ندارد و تاریکی آن را فرا گرفته است. همچنین، زلف‌های سیاه من نیز مثل کافور سفید و بی‌روح شده‌اند.
نه خم زلفکانم گشت بی تاب
نه در اندر دهانم گشت بی آب
هوش مصنوعی: نه خم زلف‌های من باعث بی‌تابی‌ام شد و نه کمبود آب در دهانم مرا به تشویش انداخت.
نه سروین قد من گشته‌ست چنبر
نه سیمین کوه من گشته‌ست لاغر
هوش مصنوعی: نه آن چنبر که به قد من می‌خورد و نه آن قامت لاغر که شبیه کوه سیمین باشد، به نظر نمی‌رسد.
گر آنگه بود ماه نو رخانم
کنون خورشید خوبان جهانم
هوش مصنوعی: اگر ماه خوشگل من در زمانی دیگر باشد، اکنون من مانند خورشید زیبایی‌های جهان هستم.
رخانم را بُوَد حورا پرستار
لبانم را بُوَد رضوان خریدار
هوش مصنوعی: چهره‌ام را حوری نگهداری می‌کند و لب‌هایم را نیز رضوان خریداری کرده است.
به چهره آفتاب نیکوانم
به غمزه پادشاه جاودانم
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و درخشندگی چهره‌ام مانند خورشید می‌درخشم و با ترفندها و شیطنت‌هایم، مانند سلطانی جاودان و بی‌نظیر هستم.
به پیش عارض من گل بود خوار
چنان چون خوار باشد پیش گل خار
هوش مصنوعی: چهره من برای زیبایی مانند گلی است که در مقابل آن، خارها بی‌اهمیت و بی‌ارزش به نظر می‌رسند.
صنوبر پیش بالایم بود چنگ
چو گوهر نزد دندانم بود سنگ
هوش مصنوعی: درخت صنوبر در بالای سرم قرار داشت و مانند چنگ در دستانم احساس می‌شد، همان‌طور که گوهر در دهانم سنگینی می‌کند.
منم از خوب رویی شاه شاهان
چنان کز دلربایی ماه ماهان
هوش مصنوعی: من از زیبایی‌های بی‌نظیر پادشاهی می‌آیم که دل‌ها را می‌رباید، همچنان که ماه‌های زیبا دل‌ها را می‌فریبند.
نبرَّد کیسه را از خفته طرار
چنان چون من ربایم دل ز بیدار
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم کیسه‌ام را از کسی که خوابیده بربایم، اما می‌توانم دل کسی را که بیدار است، به راحتی بردارم.
نگیرد شیر گور و یوز آهو
چنان چون من به غمزه جان جادو
هوش مصنوعی: شیر درنده و یوز تیزپا به شکار آهو می‌پردازند، اما هیچ‌کدام نمی‌توانند با ناز و فریبی که من به کار می‌برم، جان کسی را تحت تاثیر قرار دهند.
ز رویم مایه خیزد دلبری را
ز مویم مایه باشد کافری را
هوش مصنوعی: از چهره‌ام عشق و محبت سرچشمه می‌گیرد و از موهایم چیزی بروز می‌کند که به نوعی به کافر بودن اشاره دارد.
نبودم نزد کس من خوار مایه
چرا گشتم به نزد تو کدایه
هوش مصنوعی: من در نزد دیگران بی‌ارزش بودم، اما چرا وقتی نزد تو آمدم، خود را خوار و ناچیز احساس کردم؟
اگر چه نزد تو خوار و زبونم
از آن یاری که تو داری فزونم
هوش مصنوعی: اگرچه در مقابل تو احساس حقارت می‌کنم، اما به خاطر دوستی و محبت تو از دیگران برترم.
کنون هم گل همی بایدت و هم من
بدان تا گلت باشد جفت سوسن
هوش مصنوعی: اکنون باید هم گل داشته باشی و هم من، تا گل تو جفت سوسن باشد.
چنین روز آمدت زین یافه تدبیر
سبک ویران شود شهری به دو میر
هوش مصنوعی: روزگاری فرا می‌رسد که با اندیشه و تدبیر ضعیف، شهری به دو قسمت تقسیم می‌شود و ویران خواهد شد.
کجا دیدی دو تیغ اندر نیامی
و یا گم روز و شب در یک مقامی
هوش مصنوعی: کجا دیدی که دو شمشیر در یک جا بیفتند و یا اینکه روز و شب در یک مکان گم شوند؟
مرا نادان همی خوانی شگفتست
ترا خودپای نادانی گرفته‌ست
هوش مصنوعی: شگفت‌انگیز است که تو مرا نادان می‌خوانی در حالی که خودت در دام نادانی افتاده‌ای.
دلت گر ابله و نادان نبودی
به چونین جای بر، پیچان نبودی
هوش مصنوعی: اگر قلبت نادان و بی‌خبر نبود، این‌گونه در این موقعیت پیچیده نمی‌شدی.
وگر نادان منم از تو جدایم
خداوند ترایم نه ترایم
هوش مصنوعی: اگر من نادان هستم و از تو دورم، خداوند یاورم است و من هیچ نگرانی ندارم.
بجای آور سپاس و شکر یزدان
که چون موبد نیی با جفت نادان
هوش مصنوعی: از خداوند سپاسگزار باش که تو مانند یک معلم نیکو نیستی که با افراد نادان معاشرت کنی.
چو ویسه داد یکسر پاسخ رام
به مهر اندر نشد سنگین دلش رام
هوش مصنوعی: وقتی او یکدست جواب را داد، دلش با محبت نرم شد و دیگر سنگینی نکرد.
ز روزن باز گشت و روی بنهفت
نگهبانان و در بانانش را گفت
هوش مصنوعی: از روزنه بیرون آمد و چهره‌اش را پنهان کرد، سپس به نگهبانان و دربانان گفت.
مخسپید امشب و بیدار باشید
به پاس اندر همه هشیار باشید
هوش مصنوعی: امشب پنهان شوید و بیدار بمانید تا به خاطر احساس مسئولیت در برابر همه، هشیار و آگاه باشید.
کجا امشب شبی بس سهمناکست
جهان را از دمه بیم هلاکست
هوش مصنوعی: امشب جایی که من هستم، بسیار ترسناک به نظر می‌رسد و دنیا به خاطر خطراتی که آن را تهدید می‌کند، در حال تنش و اضطراب است.
ز باد تند و از هرّای باران
همی تازند پنداری سواران
هوش مصنوعی: از تندباد و باران شدید، به نظر می‌آید که سوارانی در حال تاخت و تاز هستند.
جهان آشفته چون آشفته دریا
نوان در موجش این دل کشتی آسا
هوش مصنوعی: جهان به طور نابسامانی همانند دریا در حال تلاطم است و دل من مانند کشتی‌ای در میان این امواج در حال حرکت است.
ز موج تند و باد سخت جستن
بخواهد هر زمان کشتی شکستن
هوش مصنوعی: کشتی همیشه در معرض خطر است و در هر لحظه ممکن است به خاطر طغیان امواج و وزش بادهای شدید دچار آسیب و شکستن شود.
چو رامین را به گوش آمد ز جانان
سخن گفتار او با پاسبانان
هوش مصنوعی: وقتی رامین صدای محبوبش را از پاسبانان شنید، جوابی به آن‌ها داد.
که امشب سربه سر بیدار باشید
به پاس اندر همه هشیار باشید
هوش مصنوعی: امشب همه باید بیدار و هوشیار باشند و برای پاسداشت یکدیگر آماده باشند.
امید از دیدن جانان ببرید
کجا بادش همه پهلو بدرید
هوش مصنوعی: امید خود را از دیدن محبوب قطع کن، زیرا هر جا که بادی وزید، همه چیز را تحت تأثیر قرار می‌دهد و دچار تغییر می‌شود.
نیارست ایستادن نیز بر جای
که نه دستش همی جنبید و نه پای
هوش مصنوعی: نمی‌تواند در جایی بایستد که نه دستش حرکت کند و نه پایش.
عنان رخش را برتافت ناچار
هم از جان گشته نومید و هم از یار
هوش مصنوعی: اسب خود را به جلو راند، اما ناگزیر هم از زندگی ناامید بود و هم از محبوبش.
همی شد در میان برف چون کوه
فزون از کوه او را بر دل اندوه
هوش مصنوعی: او در میان برف‌ها مانند کوهی بزرگ و سنگین حس می‌کند که بر دلش غم و اندوه زیادی سنگینی می‌کند.
همی گفت ای دل اندیشه چه داری
اگر دیدی ز یار خویش خواری
هوش مصنوعی: دل من، به چه چانه‌زنی مشغولی؟ اگر دیدی که یارت تو را تحقیر می‌کند، چه فکری داری؟
به عشق اندر چنین بسیار باشد
تن عاشق همیشه خوار باشد
هوش مصنوعی: عشق باعث می‌شود که فرد عاشق همیشه در ذلت و خوارگی به سر ببرد و احساس کمبود کند.
اگر زین روزت آید رستگاری
مکن زین پس بتان را خواستگاری
هوش مصنوعی: اگر امروز به آرامش و نجات برسی، دیگر به دنبال عشق و توجه از بتان نرو.
تو آزادی و هرگز هیچ آزاد
چو بنده برنتابد جور و بیداد
هوش مصنوعی: تو آزاد هستی و هرگز هیچ بنده‌ای، این‌گونه که تحت ظلم و ستم قرار می‌گیرد، نمی‌تواند واقعیات را بپذیرد.
ازین پس هیچ یار و دوست مگزین
به داغ این پسین معشوق بنشین
هوش مصنوعی: از این به بعد هیچ یار و دوستی انتخاب نکن، چرا که به خاطر درد و رنج این معشوق در غم و اندوه نشسته‌ای.
بر آن عمری که گم کردی همی موی
چو زین معشوق یاد آری همی گوی
هوش مصنوعی: به یاد بیاور که بر آن عمری که از دست رفت، همواره یاد معشوق و محبوب خود را به سر می‌پروری.
دریغا رفته رنج و روزگارا
کزیشان خود دریغی ماند ما را
هوش مصنوعی: ای کاش که آن روزها و رنج‌هایی که گذشتند بر گردن ما نمی‌ماند و از آن‌ها چیزی برای ما باقی نمی‌ماند.
دریغا آن همه رنج و تگاپوی
که در میدان به سر برده نشد گوی
هوش مصنوعی: ای کاش تمام زحمات و تلاش‌هایی که در میدان کشیده‌ایم، بی‌ثمر نماند.
دریغا آن همه اومیدواری
که شد نا چیز چون باد گذاری
هوش مصنوعی: ای کاش تمام امیدواری‌هایی که داشتیم، به خاطر تغییرات و ناپایداری‌ها، به چیزی تبدیل نشود. مثل بی‌ارزشی که باد می‌برد و جایی نمی‌ماند.
همی گفتم دلا برگرد ازین راه
که پیش آید درین ره مر ترا چاه
هوش مصنوعی: ای دل، من مدام به تو می‌گویم که از این مسیر برگرد، زیرا در این راه، برای تو خطراتی وجود دارد که همچون چاه در انتظار توست.
همی گفتم زبانا راز مگشای
نهان دل همه با دوست منمای
هوش مصنوعی: همیشه به خودم می‌گفتم که رازها را با زبان نگو، و از دل خود و احساسات واقعی‌ام چیزی به دوست نگوی.
که بس خواری نماید دوست ما را
همی دیدم من این روز آشکارا
هوش مصنوعی: من در این روز به وضوح می‌بینم که دوست ما چقدر در حال آسیب دیدن و خوار شدن است.
که چون تو راز بر دلبر گشایی
نهانت هر چه هست او را نمایی
هوش مصنوعی: وقتی که تو رازهایت را به معشوق بازگو کنی، هر چیزی که در دل داری، او را متوجه می‌سازی.
نماید دوست چندان ناز و گشّی
که در مهرش نماند هیچ خوشی
هوش مصنوعی: دوست به قدری ناز و لطافت نشان می‌دهد که دیگر هیچ شادی و خوشی از محبتش باقی نمی‌ماند.
ترا به بود خاموشی ز گفتار
بگفتی لاجرم گشتی چنین خوار
هوش مصنوعی: تو به خاطر خاموشی و سکوتت از صحبت کردن دوری کردی و در نتیجه به این حالت ذلت‌بار درآمدی.
چه نیکو داستانی زد یکی دوست
که خاموشی به مرغان نیز نیکوست
هوش مصنوعی: یک دوستی داستان زیبایی را تعریف کرد و گفت که گاهی سکوت نیز برای پرندگان خوب است.