گنجور

بخش ۸۹ - پاسخ دادن ویس رامین را

به پاسخ گفت ویس ماه پیکر
که از حنظل نشاید کرد شکر
حریر مهربانی ناید از سنگ
نبید ارغوانی ناید از بنگ
نگردد موم هرگز هیچ آهن
نگردد دوست هرگز هیچ دشمن
نگرداند مرا باد تو از پای
نجنباند مرا زور تو از جای
به گفتار تو من خرم نگردم
به دیدار تو من بی غم نگردم
مرا در دل بماند از تو یکی درد
که درمانش به افسون نتوان کرد
مرا در جان فگندی زنگ آزار
زدودن کی توان آن را به گفتار
جفاهای تو در گوشم نشسته‌ست
ره دیگر سخن بر وی ببسته‌ست
تو آگندی به دست خویش گوشم
سخنهای تو اکنون چون نیوشم
بسی بودم به روز وصل خندان
بسی بودم به درد هجر گریان
کنون نه گریه‌ام آید نه خنده
که جانم مهر دل را نیست بنده
دلم روبه بُد اکنون شیر گشته‌ست
که از چون تو رفیقی سیر گشته‌ست
فرومُرد آن چراغ مهر و اومید
که روشن تر بُد اندر دل ز خورشید
برفت آن دل که بودی دشمن من
همه چیزی دگر شد در تن من
همان چشمم که دیدی رنگ رویت
و یا گوشم شنیدی گفت و گویت
یکی پنداشتی خورشید دیدی
یکی پنداشتی مژده شنیدی
کنون آن خور به چشمم قیر گشته‌ست
همان مژده به گوشم تیر گشته‌ست
ندانستم که عاشق کور باشد
کجا بختی همیشه شور باشد
همی گویم کنون ای بخت پیروز
کجا بودی نگویی تا به امروز
تنم را روز فرخنده کنونست
دلم را چشم بیننده کنونست
مزه اکنون همی یابم جهان را
خوشی اکنون همی دانم روان را
نخواهم نیز در دام اوفتادن
دو گیتی را به یک ناکس بدادن

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به پاسخ گفت ویس ماه پیکر
که از حنظل نشاید کرد شکر
هوش مصنوعی: ویس با یک چهره زیبا جواب داد که از میوه تلخ حنظل نمی‌توان شکر sweetness درست کرد.
حریر مهربانی ناید از سنگ
نبید ارغوانی ناید از بنگ
هوش مصنوعی: محبت و نیکی مانند پارچه نرم و لطیف نیست که از سنگی سخت و سرد به وجود آید. رنگ ارغوانی و زیبا هم نمی‌تواند از خمر و مستی بیافرینند.
نگردد موم هرگز هیچ آهن
نگردد دوست هرگز هیچ دشمن
هوش مصنوعی: هرگز موم به حالت اولیه خود برنمی‌گردد و هیچ دوستی نیز به دشمنی تبدیل نمی‌شود.
نگرداند مرا باد تو از پای
نجنباند مرا زور تو از جای
هوش مصنوعی: باد نتوانست مرا از جا بکند و نیروی تو نیز نتوانست مرا به حرکت درآورد.
به گفتار تو من خرم نگردم
به دیدار تو من بی غم نگردم
هوش مصنوعی: اگر با تو صحبت کنم، خوشحال و شادمان نمی‌شوم و اگر تو را ببینم، بی‌خیال و بی‌غم نمی‌شوم.
مرا در دل بماند از تو یکی درد
که درمانش به افسون نتوان کرد
هوش مصنوعی: در دل من از تو یک درد باقی مانده است که هیچ جادویی نمی‌تواند آن را درمان کند.
مرا در جان فگندی زنگ آزار
زدودن کی توان آن را به گفتار
هوش مصنوعی: من از جانم زخم و آزار را دور کردی، ولی آیا با صحبت کردن می‌توان آن را درمان کرد؟
جفاهای تو در گوشم نشسته‌ست
ره دیگر سخن بر وی ببسته‌ست
هوش مصنوعی: زخم‌هایی که تو به من زدی، در گوشم جا گرفته و هیچ راهی برای گفتن دیگر باقی نمانده است.
تو آگندی به دست خویش گوشم
سخنهای تو اکنون چون نیوشم
هوش مصنوعی: تو آگاه هستی که من به سخنانت گوش می‌دهم و اکنون مثل نی، صدای تو را با دقت می‌شنوم.
بسی بودم به روز وصل خندان
بسی بودم به درد هجر گریان
هوش مصنوعی: در روزهای وصال، شادی‌های زیادی را تجربه کردم، اما در روزهای جدایی، حس درد و غم زیادی را کشیدم.
کنون نه گریه‌ام آید نه خنده
که جانم مهر دل را نیست بنده
هوش مصنوعی: اکنون نه می‌توانم گریه کنم و نه بخندم، زیرا جانم دیگر به عشق دل وابسته نیست.
دلم روبه بُد اکنون شیر گشته‌ست
که از چون تو رفیقی سیر گشته‌ست
هوش مصنوعی: دل من حالا مثل یک شیر قدرتمند شده است، چون دیگر از دوستی مثل تو سیر شده‌ام.
فرومُرد آن چراغ مهر و اومید
که روشن تر بُد اندر دل ز خورشید
هوش مصنوعی: چراغ محبت و امیدی که در دل روشن‌تر از خورشید بود، به خاموشی رفت.
برفت آن دل که بودی دشمن من
همه چیزی دگر شد در تن من
هوش مصنوعی: دلی که همیشه با من در جنگ بود، حالا رفته است و همه چیز در وجود من تغییر کرده است.
همان چشمم که دیدی رنگ رویت
و یا گوشم شنیدی گفت و گویت
هوش مصنوعی: چشمی که رنگ چهره‌ات را دیده و گوشی که صدای تو را شنیده است.
یکی پنداشتی خورشید دیدی
یکی پنداشتی مژده شنیدی
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که تو یک نور را به‌عنوان خورشید تصور کرده‌ای و یک خبر خوب را به‌عنوان مژده شنیده‌ای.
کنون آن خور به چشمم قیر گشته‌ست
همان مژده به گوشم تیر گشته‌ست
هوش مصنوعی: اکنون آن چهره‌ی زیبا به نظرم مانند قیر تیره و تار شده است و همان خبر خوش که به گوشم رسیده، به شکل تیر در آمده است.
ندانستم که عاشق کور باشد
کجا بختی همیشه شور باشد
هوش مصنوعی: نمی‌دانستم که عشق می‌تواند آدم را نابینا کند، جایی که سرنوشت همیشه پر از هیاهو و شور و شوق باشد.
همی گویم کنون ای بخت پیروز
کجا بودی نگویی تا به امروز
هوش مصنوعی: من همواره می‌گویم ای بخت پیروز، تو کجا بودی که تا امروز هیچ حرفی از تو نشنیدم؟
تنم را روز فرخنده کنونست
دلم را چشم بیننده کنونست
هوش مصنوعی: اکنون روز خوبی است و می‌خواهم که جسمم تازه و شاداب باشد، در حالی که به دلم چه بگویم که حالا در حال دیدن و درک حقیقت‌هاست.
مزه اکنون همی یابم جهان را
خوشی اکنون همی دانم روان را
هوش مصنوعی: اکنون من لذت زندگی را احساس می‌کنم و خوشی‌های جهان را به خوبی درک می‌کنم.
نخواهم نیز در دام اوفتادن
دو گیتی را به یک ناکس بدادن
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم در دام او بیفتم و زندگی‌ام را به یک فرد نااهل و بی‌ارزش بدهم.

حاشیه ها

1399/08/26 20:10
ابوالفضل غلامی

سلام . بیت یکی به آخر، «مزا» غلط است و صورمت صحیح آن «مزه» است. همچنین در مصراع دوم «خوشی» درست است