بخش ۸۴ - پاسخ دادن رامین ویس را
دگر باره جوابش داد رامین
بدو گفت ای بهار بربر و چین
جهان چون آسیای گرد گردست
که دادارش چنین گردنده کردهست
نماند حال او هرگز به یک سان
گهی آذار باشد گه زمستان
من و تو هر دو فرزند جهانیم
ابر یک حال بودن چون توانیم
تن ما نیز گردان چون جهانست
که گاهی کودک و گاهی جوانست
گهی بیمار و گاهی تندرستست
چو گاهی زورمند و گاه سستست
گهی با رخت باشد گاه بی رخت
گهی پیروزبخت و گاه بدبخت
تن مردم ضعیف و نا توانست
که لختی گوشت و مشتی استخوانست
نه برتابد ز گرما رنج گرما
نه برتابد ز سرما رنج سرما
چو گرما باشدش سرما بخواهد
چو سرما باشدش گرما بخواهد
بجوید خورد کز خوردن ببالد
پس آنگه او هم از خوردن بنالد
اگرچه آز بر وی سخت چیرست
ز مستی چون نبیند زود سیرست
وگرچه او خوشی از کام یابد
چو بیند کام خود را برنتابد
ز سستی کامها بر وی وبالست
ازیرا در پی کامش ملالست
دلش چون بر مرادی چیر گردد
همانگه زان مرادش سیر گردد
دگر باره چو کامی درنیابد
از آز دل به کام دل شتابد
گهی در آز تیز و تند باشد
گهی در کام سیر و کند باشد
چو کام آید نماند هیچ تندی
چو آز آید نماند هیچ کندی
نباشد هیچ کامی خوشتر از مهر
که ورزی با رخی تابنده چون مهر
چنان در هر دلی خود کام گردد
که دل بی صبر و بی آرام گردد
به دست آز دل دیوانه گردد
ز خواب و خرمی بیگانه گردد
بسی سختی برد تا چیر گردد
چو کام دل بیابد سیر گردد
نه برتابد به وصلت ناز جانان
نه برتابد به دوری درد هجران
گهی جوید ز هجرانش جدایی
گهی از خشم و آزارش رهایی
چو مردم هست زین سان سخت عاجز
ندارد صبر بر یک حال هرگز
نگارا من یکی از مردمانم
ز دست آز رستن چون توانم
همیشه گرد تو پرواز دارم
کجا بر سر لگام آز دارم
ترا جستم چو بر من چیره بود آز
همه زشتی مرا نیکو نمود آز
وزان پس چون تو خشم و ناز کردی
ز بد مهری دری نو باز کردی
برفتم تا نبینم خشم و نازت
ببردم کبگ مهر از پیش بازت
دلی کاو با تو راندی کامگاری
هم از تو چون کشیدی خشم و خواری
در آن شهری که بودم شاه و مهتر
هم اندر وی ببودم خوار و کهتر
گه رفتن چنان آمد گمانم
که بی تو زیستن آسان توانم
ز بت رویان یکی دیگر بجویم
بدو بندم دلی کز تو بشویم
نسوزد عشق را جز عشق خرمن
چنان چون بشکند آهن به آهن
چو عشق نو کند دیدار در دل
کهن را کم شود بازار در دل
درم هر گه که نو آید به بازار
کهی را کم شود در شهر مقدار
مرا چون دوستان گفتند یک سر
نبرّد عشق را جز عشق دیگر
نداند عشق را جز عشق درمان
نشاید کرد سندان جز به سندان
به گفتِ دوستان رفتم به گوراب
به سان تشنه، جویان در جهان آب
گهی جستم ز رویت یادگاری
گهی جستم ز هجرت غمگساری
گل گلبوی را در راه دیدم
گمان بردم که تابان ماه دیدم
نه بت دیدم بدان شکل و بدان روی
نه گل دیدم بدان رنگ و بدان بوی
دل اندر مهر آن بت روی بستم
همی گفتم ز مهر ویس رستم
همی خواندم فسونی بر فسونی
همی شستم ز دل خونی به خونی
بسی کردم نهان و آشکارا
به نرمی با دل مسکین مدارا
ندیدم در مدارا هیچ سودی
که دل هر ساعتی زاری نمودی
چنان آتش ز مهر افتاد بر من
که تن در سوز بود و دل به شیون
نه دل را بود در تن هیچ آرام
نه غم را بود نیز اندر دل انجام
ز بیرون گر به رامش مینشستم
نهانی بر فراقت میگرستم
ز بیچاره تنم مانده روانی
نه خوش خوردم نه خوش خفتم زمانی
چو بی تو رستخیز تن بدیدم
بجز باز آمدن چاره ندیدم
توی نیک و بد و درمان و دردم
توی شیرین و تلخ و گرم و سردم
توی کام و بلا و ناز و رنجم
غم و شادی و درویشی و گنجم
توی چشم و دل و جان و جهانم
توی خورشید و ماه و آسمانم
توی دشمن مرا و هم توی دوست
نکوبختی که هر چیز از تو نیکوست
بکن با من نگارا هر چه خواهی
که تو بر من خداوندی و شاهی
به تو نالم که در دل آذری تو
به تو نالم که بر دل داوری تو
بخش ۸۳ - پاسخ دادن ویس رامین را: سمنبر ویس گفت ای بی خرد رامبخش ۸۵ - پاسخ دادن ویس رامین را: سمنبر ویس گریان بر لب بام
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دگر باره جوابش داد رامین
بدو گفت ای بهار بربر و چین
هوش مصنوعی: رامین دوباره به او پاسخ داد و گفت: ای بهار، تو که از سرزمینهای دوری چون بربر و چین آمدهای.
جهان چون آسیای گرد گردست
که دادارش چنین گردنده کردهست
هوش مصنوعی: دنیا مانند آسیایی است که به دور خود میچرخد و خالق آن این گرداندن را ترتیب داده است.
نماند حال او هرگز به یک سان
گهی آذار باشد گه زمستان
هوش مصنوعی: حال او هرگز ثابت نیست؛ گاهی آزاردهنده است و گاهی آرامشبخش.
من و تو هر دو فرزند جهانیم
ابر یک حال بودن چون توانیم
هوش مصنوعی: من و تو هر دو از فرزندان این دنیا هستیم، اما چطور میتوانیم در یک وضعیت مشابه باقی بمانیم؟
تن ما نیز گردان چون جهانست
که گاهی کودک و گاهی جوانست
هوش مصنوعی: بدن ما نیز مانند جهان دچار تغییر و تحول است؛ گاهی در دوران کودکی به سر میبریم و گاهی به جوانی میرسیم.
گهی بیمار و گاهی تندرستست
چو گاهی زورمند و گاه سستست
هوش مصنوعی: انسان گاهی در شرایط نیکو و سالم است و زمانی دیگر با مشکلات و ناتوانیها روبرو میشود؛ گاهی در اوج قدرت و توانایی است و گاهی ممکن است ضعیف و بیرمق باشد.
گهی با رخت باشد گاه بی رخت
گهی پیروزبخت و گاه بدبخت
هوش مصنوعی: هر زمانی ممکن است حال و روز متفاوتی داشته باشیم؛ گاهی در کنار محبوب و خوشبختیم و گاهی دور از او و غمگین.
تن مردم ضعیف و نا توانست
که لختی گوشت و مشتی استخوانست
هوش مصنوعی: بدن انسان ضعیف و ناتوان است و جز مقدار کمی گوشت و چند تکه استخوان چیزی نیست.
نه برتابد ز گرما رنج گرما
نه برتابد ز سرما رنج سرما
هوش مصنوعی: انسان نمیتواند تحمل کند که از گرما رنج ببرد و همچنین نمیتواند از سردی نیز آزار ببیند.
چو گرما باشدش سرما بخواهد
چو سرما باشدش گرما بخواهد
هوش مصنوعی: وقتی که هوا گرم است، انسان به دنبال خنکایی میگردد و زمانی که هوا سرد است، خواهان گرما است. انسانها همیشه در جستجوی حالتی هستند که در آن احساس راحتی کنند.
بجوید خورد کز خوردن ببالد
پس آنگه او هم از خوردن بنالد
هوش مصنوعی: باید جستجو کرد و غذا خورد تا رشد کند، اما سپس او هم از خوردن شکایت خواهد کرد.
اگرچه آز بر وی سخت چیرست
ز مستی چون نبیند زود سیرست
هوش مصنوعی: اگرچه آز و طمع بر او بسیار غالب است، اما وقتی در مستی غرق شود، سریعاً از آن سیر میشود.
وگرچه او خوشی از کام یابد
چو بیند کام خود را برنتابد
هوش مصنوعی: اگرچه او از خوشی بهرهمند میشود، اما وقتی خوشیاش را ببیند، نمیتواند آن را تحمل کند.
ز سستی کامها بر وی وبالست
ازیرا در پی کامش ملالست
هوش مصنوعی: از ناهنجاری و سستی خواستهها، بار مشکلات بر دوش او سنگینی میکند؛ زیرا در جستجوی آرزوهایش، رنج و دلتنگی به همراه دارد.
دلش چون بر مرادی چیر گردد
همانگه زان مرادش سیر گردد
هوش مصنوعی: زمانی که دل انسان بر آرزویی تسلط پیدا کند، در آن لحظه از همان آرزو سیر خواهد شد.
دگر باره چو کامی درنیابد
از آز دل به کام دل شتابد
هوش مصنوعی: وقتی که انسان بار دیگر نتواند از خواستههایش به نتیجهای برسد، دلش به دنبال لذت و خوشی میرود.
گهی در آز تیز و تند باشد
گهی در کام سیر و کند باشد
هوش مصنوعی: گاهی انسان در فشار و تنگنای زندگی با سرعت و شدت حرکت میکند و گاهی در آرامش و آسایش به سر میبرد.
چو کام آید نماند هیچ تندی
چو آز آید نماند هیچ کندی
هوش مصنوعی: وقتی که خواستهام برآورده شود، هیچ گونه مشکلی باقی نمیماند و وقتی هم که تجربهای را به دست میآورم، دیگر هیچ چیز آزاردهندهای باقی نخواهد ماند.
نباشد هیچ کامی خوشتر از مهر
که ورزی با رخی تابنده چون مهر
هوش مصنوعی: هیچ چیز خوشایندتر از محبت نیست، به ویژه اگر آن محبت به کسی باشد که چهرهاش مانند خورشید درخشان و تابناک است.
چنان در هر دلی خود کام گردد
که دل بی صبر و بی آرام گردد
هوش مصنوعی: به گونهای که هر دل به خودخواهی و خواستههایش غرق شود، جوری که دیگر نتواند صبر کند و آرامش را از دست بدهد.
به دست آز دل دیوانه گردد
ز خواب و خرمی بیگانه گردد
هوش مصنوعی: با لمس محبت، دل دیوانه از خواب و خوشحالی دور میشود.
بسی سختی برد تا چیر گردد
چو کام دل بیابد سیر گردد
هوش مصنوعی: برای اینکه به هدفی برسیم یا رضایت خاطر حاصل کنیم، باید سختیها و مشکلات زیادی را پشت سر بگذاریم.
نه برتابد به وصلت ناز جانان
نه برتابد به دوری درد هجران
هوش مصنوعی: نه عشق محبوب را تحمل میکند و نه دوری از او را میتواند تحمل نماید.
گهی جوید ز هجرانش جدایی
گهی از خشم و آزارش رهایی
هوش مصنوعی: گاهی خواهان جدایی از معشوق به خاطر دوری و فراق هستم و گاهی به خاطر درد و رنجی که از او میکشم، آرزو میکنم که از این آزار رها شوم.
چو مردم هست زین سان سخت عاجز
ندارد صبر بر یک حال هرگز
هوش مصنوعی: وقتی انسان به این سختیها دچار میشود و ناتوان است، هرگز نمیتواند بر یک وضعیت ثابت صبر کند.
نگارا من یکی از مردمانم
ز دست آز رستن چون توانم
هوش مصنوعی: ای محبوب، من یکی از انسانها هستم و نمیتوانم از دست این آز و فتنه رهایی یابم.
همیشه گرد تو پرواز دارم
کجا بر سر لگام آز دارم
هوش مصنوعی: من همیشه دور تو میچرخم و هیچ کنترلی بر روی خود ندارم.
ترا جستم چو بر من چیره بود آز
همه زشتی مرا نیکو نمود آز
هوش مصنوعی: من به دنبالت گشتم، هنگامی که بر من عیبها و زشتیها غالب بودند، تو به من نیکی و زیبایی بخشیدی.
وزان پس چون تو خشم و ناز کردی
ز بد مهری دری نو باز کردی
هوش مصنوعی: وقتی که تو با خشم و ناز برخورد کردی، درهای تازهای از بدی و سختی به روی من باز شد.
برفتم تا نبینم خشم و نازت
ببردم کبگ مهر از پیش بازت
هوش مصنوعی: رفتم تا از دیدن خشم و زیباییات دور شوم و کبک عشق را از جلویت بردارم.
دلی کاو با تو راندی کامگاری
هم از تو چون کشیدی خشم و خواری
هوش مصنوعی: دل که تو از آن جدا شدی، هرگز به شادکامی نخواهد رسید. چون از تو دور شده، تنها خشم و تلخی را احساس میکند.
در آن شهری که بودم شاه و مهتر
هم اندر وی ببودم خوار و کهتر
هوش مصنوعی: در آن شهری که من زندگی میکردم، هم شاه و هم بزرگان بودند، اما من در آنجا جایگاهی پایینتر و بیاهمیت داشتم.
گه رفتن چنان آمد گمانم
که بی تو زیستن آسان توانم
هوش مصنوعی: گاهی به ذهنم میرسد که با رفتنت، زندگی بدون تو برایم آسان خواهد بود.
ز بت رویان یکی دیگر بجویم
بدو بندم دلی کز تو بشویم
هوش مصنوعی: من به دنبال شخص دیگری از میان زیبایان میگردم و دلی را به او میسپرم که از تو جدا شده باشد.
نسوزد عشق را جز عشق خرمن
چنان چون بشکند آهن به آهن
هوش مصنوعی: عشق هیچ چیزی را جز عشق نمیسوزاند، مانند اینکه آهن تنها با آهن میشکند.
چو عشق نو کند دیدار در دل
کهن را کم شود بازار در دل
هوش مصنوعی: وقتی عشق تازهای در دل عاطفههای قدیمی بیدار میشود، احساسات قدیمی کمفروغ میشوند و اهمیتشان کاهش مییابد.
درم هر گه که نو آید به بازار
کهی را کم شود در شهر مقدار
هوش مصنوعی: هر بار که چیزی جدید و تازه به بازار میآید، ارزشت در جامعه کم نمیشود.
مرا چون دوستان گفتند یک سر
نبرّد عشق را جز عشق دیگر
هوش مصنوعی: دوستان به من گفتند که عشق را باید کنار بگذارم، اما آیا عشق دیگری نیز وجود دارد که من را از این عشق رهایی بخشد؟
نداند عشق را جز عشق درمان
نشاید کرد سندان جز به سندان
هوش مصنوعی: عشق را تنها عشق میتواند درمان کند و برای رفع مشکلات عشق، تنها عشق را میتوان به کار گرفت.
به گفتِ دوستان رفتم به گوراب
به سان تشنه، جویان در جهان آب
هوش مصنوعی: با صحبت دوستان، به جایی رفتم که آبی وجود دارد، مانند یک تشنهای که در دنیا به دنبال آب میگردد.
گهی جستم ز رویت یادگاری
گهی جستم ز هجرت غمگساری
هوش مصنوعی: گاهی به خاطر خاطرهای از تو به سراغم میآید، و گاهی به خاطر جداییام از تو، دلی پر از غم دارم.
گل گلبوی را در راه دیدم
گمان بردم که تابان ماه دیدم
هوش مصنوعی: در راه، گلی زیبا و خوشبو را دیدم و به اشتباه فکر کردم که یک ماه درخشان را مشاهده کردهام.
نه بت دیدم بدان شکل و بدان روی
نه گل دیدم بدان رنگ و بدان بوی
هوش مصنوعی: من هرگز قبلاً چنین زیبایی و ظاهری را ندیدهام و هیچ گلی را با این رنگ و عطر نمیشناسم.
دل اندر مهر آن بت روی بستم
همی گفتم ز مهر ویس رستم
هوش مصنوعی: دل من تحت تأثیر زیبایی آن معشوق قرار گرفت و به خود میگفتم که عشق او مانند عشق ویس رستم بزرگ است.
همی خواندم فسونی بر فسونی
همی شستم ز دل خونی به خونی
هوش مصنوعی: من مدام در حال خواندن و خلق جادوهای زیبا بودم و از دل خود غم و اندوه را میشستم.
بسی کردم نهان و آشکارا
به نرمی با دل مسکین مدارا
هوش مصنوعی: من به طور پنهانی و به روشنی، با ملایمت و نرمی با دل بیپناه و درمانده رفتار کردم و مدارا نمودم.
ندیدم در مدارا هیچ سودی
که دل هر ساعتی زاری نمودی
هوش مصنوعی: در هیچ زمانی در نرمش و سازش، فایدهای ندیدم، زیرا که دل همواره در حال گریه و ناله بود.
چنان آتش ز مهر افتاد بر من
که تن در سوز بود و دل به شیون
هوش مصنوعی: به قدری از عشق و محبت دچار آتش شدم که بدنم در آتش میسوزد و دلم به شدت ناله و فریاد میزند.
نه دل را بود در تن هیچ آرام
نه غم را بود نیز اندر دل انجام
هوش مصنوعی: در دل هیچ آرامشی وجود ندارد و غم هم در دل جایی برای تمام شدن ندارد.
ز بیرون گر به رامش مینشستم
نهانی بر فراقت میگرستم
هوش مصنوعی: اگر از بیرون به آهستگی در کنار تو مینشستم، به طور مخفیانه برای دوریات اشک میریختم.
ز بیچاره تنم مانده روانی
نه خوش خوردم نه خوش خفتم زمانی
هوش مصنوعی: بدن ضعیف و بیچارهام باعث شده که نه به خوشحالی برسم و نه به آرامش، درمدت زمانی که گذراندهام.
چو بی تو رستخیز تن بدیدم
بجز باز آمدن چاره ندیدم
هوش مصنوعی: وقتی که بدون تو به زندگی دوباره فکر کردم، جز اینکه به تو باز گردم، راه دیگری ندیدم.
توی نیک و بد و درمان و دردم
توی شیرین و تلخ و گرم و سردم
هوش مصنوعی: در همه حال و اوضاع زندگی، چه در خوشیها و چه در ناخوشیها، چه در سلامت و چه در بیماری، من همیشه تو را در کنار خود احساس میکنم.
توی کام و بلا و ناز و رنجم
غم و شادی و درویشی و گنجم
هوش مصنوعی: در زندگی من، تمام احساسات و تجربیات از جمله لذتها و دشواریها، ناز و رنج، شادی و غم، و همچنین ثروت و فقر وجود دارد.
توی چشم و دل و جان و جهانم
توی خورشید و ماه و آسمانم
هوش مصنوعی: تو در تمام وجود و دلم هستی، در نور خورشید و تابش ماه و در آسمان نیز حاضری.
توی دشمن مرا و هم توی دوست
نکوبختی که هر چیز از تو نیکوست
هوش مصنوعی: در تو دشمنی وجود ندارد و حتی در دوستی هم نیست، زیرا هر چیزی که از جانب تو باشد، خوب و مثبت است.
بکن با من نگارا هر چه خواهی
که تو بر من خداوندی و شاهی
هوش مصنوعی: ای نگار من، هر چه دلت میخواهد با من بکن، زیرا تو برای من مانند خدا و پادشاهی.
به تو نالم که در دل آذری تو
به تو نالم که بر دل داوری تو
هوش مصنوعی: من از تو شکایت میکنم، زیرا در دلِ من آتش عشق تو شعلهور است. من از تو گلایه میکنم، چون قضاوت و داوری تو بر دل من حاکم است.