گنجور

بخش ۸۳ - پاسخ دادن ویس رامین را

سمنبر ویس گفت ای بی خرد رام
نداری از خردمندی بجز نام
جفا بر دل زند خشت گرانش
بماند جاودان بر دل نشانش
جفای تو مرا بر دل بمانده‌ست
چنان کز دل وفای تو برانده‌ست
نباشد با کسی هم کفر و هم دین
نگنجد در دلی هم مهر و هم کین
چو یاد آرم ز صد گونه جفایت
نماند در دلم بوی وفایت
تو خود دانی که من با تو چه کردم
به اومید وفا چه رنج بردم
پس آنگه تو به جای من چه کردی
بکشتی وانچه کشتی خود بخوردی
برفتی بر سرم یاری گزیدی
نکو کردی تو خود او را سزیدی
جزین از تو چه کار آید که کردی
که همچون کرگسان مردار خوردی
زهی داده ستور و بستده خر
ترا همچون منی کی بود درخور
ترا چون جای شور و ریگ شایست
سرا و باغ فرمودن چه بایست
گمان بردم که تو شیر شکاری
نگیری جز گوزن مرغزاری
ندانستم که تو روباه پیری
به صد حیله یکی خرگوش گیری
چرا چون شسته بودی خویشتن پاک
فشاندی بر تنت خاکستر و خاک
چرا بگذاشتی جام می و شیر
نهادی پیش خود جام سک و سیر
چرا برخاستی از فرش نیسان
نشستی بر پلاس و شال خلقان
نه بس بود آنکه از شهرم برفتی
به شهر دشمنان مأوا گرفتی
نه بس بود آنکه دیگر یار کردی
مرا زی دوست و دشمن خوار کردی
نه بس بود آنکه چون نامه نبشتی
سخن با خون من در هم سرشتی
ابا چندین جفا و خشم و آزار
نهادی بار زشتی بر سر بار
چو دایه پیش تو آمد براندی
سگ و جادو و پر دستانش خواندی
تو طراری و پر دستان به دایه
توی جادو توی بسیار مایه
تو او را غرچه و نادان گرفتی
فریب جادوان با او بگفتی
هم او را هم مرا دستان نهادی
هزاران داغمان بر جان نهادی
توی ضحاک دیده جادوی نر
که هم نیزنگ سازی هم فسونگر
تو کردی بی وفایی ما نکردیم
تو خوردی زینهار و ما نخوردیم
ببودی چند گه خرم به گوراب
کنون باز آمدی با چشم پر آب
همی گویی سخنهای نگارین
درونش آهنین بیرونش زرین
منم آن نوشکفته باغ صد رنگ
که تو بر من بگفتی آن همه ننگ
منم آن گلشن شهوار نیکو
که در چشم تو بودم یکسر آهو
منم آن چشمه کز من آب خوردی
چو خوردی چشمه را پر خاک کردی
کنون از تشنگی بردی بسی تاب
شتابان آمدی کز من خوری آب
نبایستی ز چشمه آب خوردن
چو خوردی چشمه را پر خاک کردن
و یا اکنون که کردی چشمه را خوار
نیاری آب او خوردن دگر بار

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سمنبر ویس گفت ای بی خرد رام
نداری از خردمندی بجز نام
هوش مصنوعی: ویس به کسی که بی‌خود و بی‌فکر است می‌گوید: تو در حقیقت هیچ گونه درک و خردی نداری و تمایز تو از دیگران تنها در همین نامی است که بر خود گذاشته‌ای.
جفا بر دل زند خشت گرانش
بماند جاودان بر دل نشانش
هوش مصنوعی: سختی‌ها و رنج‌ها بر دل اثر می‌گذارند و آنچه که به دل می‌نشیند، همواره برای همیشه باقی خواهد ماند.
جفای تو مرا بر دل بمانده‌ست
چنان کز دل وفای تو برانده‌ست
هوش مصنوعی: رنج و ناراحتی ناشی از بی‌محلی تو در دل من باقی مانده، به گونه‌ای که از دل من محبت و وفاداری‌ات رخت بربسته است.
نباشد با کسی هم کفر و هم دین
نگنجد در دلی هم مهر و هم کین
هوش مصنوعی: در دل انسان نمی‌تواند هم محبت و هم دشمنی وجود داشته باشد و نمی‌توان با کسی همزمان هم عقیده و هم نفاق بود.
چو یاد آرم ز صد گونه جفایت
نماند در دلم بوی وفایت
هوش مصنوعی: وقتی به یاد می‌آورم که از تو چندین نوع بی‌وفایی دیده‌ام، دیگر در دل من هیچ اثری از وفای تو نمی‌ماند.
تو خود دانی که من با تو چه کردم
به اومید وفا چه رنج بردم
هوش مصنوعی: تو خود خوب می‌دانی که من چگونه با تو رفتار کرده‌ام و به امید وفاداری تو چه سختی‌ها و رنج‌ها را تحمل کرده‌ام.
پس آنگه تو به جای من چه کردی
بکشتی وانچه کشتی خود بخوردی
هوش مصنوعی: سپس تو به جای من چه کردی که من را غرق کردی و خودت هم از چیزی که به دست آوردی، استفاده کردی.
برفتی بر سرم یاری گزیدی
نکو کردی تو خود او را سزیدی
هوش مصنوعی: تو به من یاری کردی و کار خوبی انجام دادی، اما خودت را هم در این کار شایسته نشان دادی.
جزین از تو چه کار آید که کردی
که همچون کرگسان مردار خوردی
هوش مصنوعی: به جز این، از تو چه انتظاری می‌توان داشت که مانند کرکس‌ها خوراک مرده می‌خوری؟
زهی داده ستور و بستده خر
ترا همچون منی کی بود درخور
هوش مصنوعی: چه خوش شانسی که تو این چنین موهبت‌هایی داری، اما کسی مانند من هرگز شایستهٔ تو نیست.
ترا چون جای شور و ریگ شایست
سرا و باغ فرمودن چه بایست
هوش مصنوعی: تو را چه جای شوق و هیجان است، در حالی که باغ و خانه برای تو مناسب‌تر است.
گمان بردم که تو شیر شکاری
نگیری جز گوزن مرغزاری
هوش مصنوعی: فکر می‌کردم تو شکارچی بزرگی هستی که فقط به دنبال شکارهای خاص و ارزشمندی مانند گوزن می‌روی.
ندانستم که تو روباه پیری
به صد حیله یکی خرگوش گیری
هوش مصنوعی: من نمی‌دانستم که تو چقدر باهوش و مکار هستی و با هر فریب و نیرنگی موفق می‌شوی که من را در دام بیندازی.
چرا چون شسته بودی خویشتن پاک
فشاندی بر تنت خاکستر و خاک
هوش مصنوعی: چرا که وقتی خود را شسته و پاک کرده‌ای، بر بدن خود خاک و خاکستر می‌پاشی؟
چرا بگذاشتی جام می و شیر
نهادی پیش خود جام سک و سیر
هوش مصنوعی: چرا جام شراب را کنار گذاشتی و به جای آن، ظرفی از سکوت و بی‌حوصلگی را مقابل خود قرار داده‌ای؟
چرا برخاستی از فرش نیسان
نشستی بر پلاس و شال خلقان
هوش مصنوعی: چرا از جای راحت و پرنعمت خود برخاستی و به نشیمنگاهی ساده و بی‌زرق و برق آمده‌ای که مردم عادی در آنجا می‌نشینند؟
نه بس بود آنکه از شهرم برفتی
به شهر دشمنان مأوا گرفتی
هوش مصنوعی: این کافی نیست که فقط از شهر من رفتی، بلکه به شهر دشمنان پناه بردی.
نه بس بود آنکه دیگر یار کردی
مرا زی دوست و دشمن خوار کردی
هوش مصنوعی: نه تنها اینکه تو محبت خود را به من نشان دادی، بلکه باعث شدی که از دوست و دشمن، به نوعی بی‌اعتنا باشم.
نه بس بود آنکه چون نامه نبشتی
سخن با خون من در هم سرشتی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کافی نیست فقط به نوشتن نامه‌ای بسنده کنی؛ بلکه وقتی حرفی می‌زنی، باید احساسات عمیق من را در آن لحاظ کنی و با جان و دل سخن بگویی.
ابا چندین جفا و خشم و آزار
نهادی بار زشتی بر سر بار
هوش مصنوعی: با وجود تمام بی‌مهری‌ها و خشم‌ها و آزارهایی که به من رساندی، هنوز هم بار سنگینی از زشتی و ناپسندی بر دوش تو وجود دارد.
چو دایه پیش تو آمد براندی
سگ و جادو و پر دستانش خواندی
هوش مصنوعی: وقتی پرستار نزد تو می‌آید، سگ و جادو و دستانش را دور می‌کنی و به او توجه می‌کنی.
تو طراری و پر دستان به دایه
توی جادو توی بسیار مایه
هوش مصنوعی: تو همچون یک پرنده‌ی پرواز کرده‌ای و به مانند یک دایه، جادو و استعدادهای بسیاری در وجود تو نهفته است.
تو او را غرچه و نادان گرفتی
فریب جادوان با او بگفتی
هوش مصنوعی: تو او را نادان و بی‌خبر پنداشتی و فریب جادوگران را به او منتقل کردی.
هم او را هم مرا دستان نهادی
هزاران داغمان بر جان نهادی
هوش مصنوعی: تو هم او را و هم مرا به درد و رنجی بس grandes دچار کردی و زخم‌هایی ژرف بر جان ما نشاندی.
توی ضحاک دیده جادوی نر
که هم نیزنگ سازی هم فسونگر
هوش مصنوعی: در چشمان ضحاک، جادوی منحصر به فردی وجود دارد که همزمان می‌تواند زیبا و فریبنده باشد.
تو کردی بی وفایی ما نکردیم
تو خوردی زینهار و ما نخوردیم
هوش مصنوعی: تو به ما خیانت کردی، اما ما خیانت نکردیم. تو از ما فاصله گرفتی و ما هیچ دست رد به تو نزدیم.
ببودی چند گه خرم به گوراب
کنون باز آمدی با چشم پر آب
هوش مصنوعی: چند بار در روزهای خوشی، به یاد گذشته و خاطرات خوب برگشتم، اما اکنون دوباره با چشمی پر از اشک و محزون به اینجا بازگشته‌ام.
همی گویی سخنهای نگارین
درونش آهنین بیرونش زرین
هوش مصنوعی: تو همواره از زیبایی‌ها و حرف‌های دلنواز صحبت می‌کنی، اما در حقیقت درونت سخت و محکم است و ظاهرت زرق و برق طلا را دارد.
منم آن نوشکفته باغ صد رنگ
که تو بر من بگفتی آن همه ننگ
هوش مصنوعی: من آن جوانه‌ی تازه‌رشدی هستم که در باغی با رنگ‌های متنوع قرار دارم، و تو درباره‌ام سخن گفته‌ای که مملو از عیب‌ها و ننگ‌ها است.
منم آن گلشن شهوار نیکو
که در چشم تو بودم یکسر آهو
هوش مصنوعی: من همان باغ زیبا و خوشبو هستم که در نگاه تو همچون آهو کامل و بی‌نقص به نظر می‌رسیدم.
منم آن چشمه کز من آب خوردی
چو خوردی چشمه را پر خاک کردی
هوش مصنوعی: من همان چشمه‌ای هستم که تو از آب آن نوشیدی، اما بعد از اینکه نوشیدی، چشمه را با خاک پر کردی.
کنون از تشنگی بردی بسی تاب
شتابان آمدی کز من خوری آب
هوش مصنوعی: حالا به خاطر تشنگی، با عجله و شتاب بسیار آمدی تا از من آب بنوشی.
نبایستی ز چشمه آب خوردن
چو خوردی چشمه را پر خاک کردن
هوش مصنوعی: نباید از چشمه آب بنوشی و سپس چشمه را آلوده کنی.
و یا اکنون که کردی چشمه را خوار
نیاری آب او خوردن دگر بار
هوش مصنوعی: اکنون که چشمه را تحقیر کردی، دیگر نمی‌توانی از آب آن بار دیگر استفاده کنی.