گنجور

بخش ۸۲ - پاسخ دادن رامین ویس را

دل رامین ز گفتارش بپیچید
هم اندر دل جوابش را بسیچید
جوابش داد رامین گفت ماها
ز غم خواهد مرا کردن تباها
ندانم گفت من طرار چون مهر
که صبر از دل رباید گونه از چهر
چنان آسان رباید دل ز هشیار
که از مستان رباید کیسه طرار
تنم گر پیر شد مهرم نشد پیر
نوای نو توان زد بر کهن زیر
مرا مهر تو در تن جان پاکست
ز پیری جان مردم را چه باکست
مکن بر من فسوس مهر بسیار
که بیماری نخواهد مرد بیمار
مزن طعنه مرا گر تو درستی
که نه من خواستم از بخت سستی
نیاز من به روی خود بدیدی
درفش بی نیازی برکشیدی
چرا راز دلم با تو نمودم
چرا تیمار جان خود فزودم
دلیرم من به راز دل نمودن
دلیری تو به جان و دل ربودن
مبادا کس که بنماید دل خویش
که پس چون روز من روز آیدش پیش
نگارا گر تو گشتی بر بتان مه
تو خود دانی که مهتر دادگر به
کنون کز مهتری گشتی توانگر
به حال مردم درویش بنگر
اگر من گشتم از مهرت گنهگار
نیم چندین ملامت را سزاوار
همی تا آز باشد بر جهان چیر
نگردد جان مردم از گنه سیر
گنه کرد آدم اندر پاک مینو
هر آیینه منم از گوهر او
سیه سر را گنه بر سر نبشته‌ست
گنهگاریش در گوهر سرشته‌ست
نه دانش روی برتابد قضا را
نه مردی دست برپیچد بلا را
چه آن کاو بی‌خرد باشد چه بخرد
نخواهد خویشتن را هیچ کس بد
گناه دی بشد با دی ز دستم
تو فردا بین که مهرت چون پرستم
به مهر اندر کنم تدبیر فردا
که دی را در نیابد هیچ دانا
اگر بشکستم اندر مهر پیمان
بجز پوزش نمودن نیست درمان
در آن شهری چرا آرام گیرند
که عذری در گناهی نپذیرند
اگر پوزش نکو باشد ز کهتر
نکوتر باشد آمرزش ز مهتر
بیامرز این گناهی را که کردم
که دیگر گرد او هرگز نگردم
اگر زلت نبودی کهتران را
نبودی عفو کردن مهتران را
ز تو دیدم فراوان خوب کاری
مگر بخشایش و آمرزگاری
گنه کردم ز بهر آزمایش
که چون داری در آمرزش نمایش
گناهم را بیامرز و چنین دان
که نیکی گم نگردد در دو گیهان
جزای من بس است این شرمساری
بلای من بس است این بردباری
من اندر برف و باران ایستاده
تو چشم مردمی بر هم نهاده
ز بی رحمت دل و بی آب دیده
زبانی همچو شمشیری کشیده
همی گویی ترا هرگز ندیدم
وگر دیدم امید از تو بریدم
نگارینا مجو از من جدایی
همه چیزی همی جو جز رهایی
به جان این زهر نتوانم چشیدن
به دل این بار نتوانم کشیدن
اگر باشد دلم از سنگ خادا
نداند کرد با هجرت مدارا
ز هجرانت بترسد وز بلا نه
ترا خواهد ز یزدان و مرا نه

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل رامین ز گفتارش بپیچید
هم اندر دل جوابش را بسیچید
هوش مصنوعی: دل رامین از حرف‌های او ناراحت شد و در دلش جواب‌های زیادی برای او آماده کرد.
جوابش داد رامین گفت ماها
ز غم خواهد مرا کردن تباها
هوش مصنوعی: رامین پاسخ داد که ما از غم و اندوهی که داریم، به زودی به حالتی نابودکننده خواهیم رسید.
ندانم گفت من طرار چون مهر
که صبر از دل رباید گونه از چهر
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چرا آن شخص اینگونه می‌گوید، اما مانند خورشید که با تابش خود، صبر و آرامش را از دل می‌رباید، او نیز تاثیر عجیبی دارد که باعث می‌شود احساسات بر چهره‌ام نمایان شود.
چنان آسان رباید دل ز هشیار
که از مستان رباید کیسه طرار
هوش مصنوعی: دل انسان به قدری به سادگی و راحتی از دست فرد هشیار و آگاه می‌رود که گویی از دست افرادی که در حال مستی و سرخوشی‌اند نیز راحت‌تر و آسان‌تر گرفته می‌شود.
تنم گر پیر شد مهرم نشد پیر
نوای نو توان زد بر کهن زیر
هوش مصنوعی: اگر چه جسمم پیر شده است، اما محبتم کهنه نشده و همچنان می‌توانم نغمه‌های تازه‌ای را بر آهنگ‌های قدیمی سر دهم.
مرا مهر تو در تن جان پاکست
ز پیری جان مردم را چه باکست
هوش مصنوعی: عشق تو در وجودم مانند جان پاکی است و اینکه انسان در پیری چگونه به زندگی ادامه می‌دهد، برایم اهمیتی ندارد.
مکن بر من فسوس مهر بسیار
که بیماری نخواهد مرد بیمار
هوش مصنوعی: بیش از حد محبت نکن، زیرا این بیماری هرگز از بیمار ریشه‌کن نخواهد شد.
مزن طعنه مرا گر تو درستی
که نه من خواستم از بخت سستی
هوش مصنوعی: به من تهمت نزن، زیرا اگر واقعاً درست می‌گویی، بدان که من هیچ‌گاه از سرنوشت ضعیف خود خواسته‌ام.
نیاز من به روی خود بدیدی
درفش بی نیازی برکشیدی
هوش مصنوعی: من به نگاه تو احتیاج دارم، اما با قدرت و استقلال خود، نیازی به دیگران را فراموش کرده‌ام.
چرا راز دلم با تو نمودم
چرا تیمار جان خود فزودم
هوش مصنوعی: چرا احساسی که در دل دارم را با تو در میان گذاشتم و چرا به درد و رنج خودم اضافه کردم؟
دلیرم من به راز دل نمودن
دلیری تو به جان و دل ربودن
هوش مصنوعی: من شجاع هستم در بیان رازهای دلم و تو با شجاعت و عشق، دل مرا ربوده‌ای.
مبادا کس که بنماید دل خویش
که پس چون روز من روز آیدش پیش
هوش مصنوعی: مراقب باش کسی قلبش را به نمایش نگذارد، زیرا زمانی که روز سختی برای او فرا برسد، دلیلی برای پشیمانی خواهد داشت.
نگارا گر تو گشتی بر بتان مه
تو خود دانی که مهتر دادگر به
هوش مصنوعی: ای عزیز، اگر تو به زیبایی‌های معشوقان خود توجه کنی، خودت می‌دانی که بهترین و مؤثرترین میمیدان اخلاقی و عدالت در وجود تو نهفته است.
کنون کز مهتری گشتی توانگر
به حال مردم درویش بنگر
هوش مصنوعی: اکنون که به مقام و قدرت رسیده‌ای، به وضعیت و حال مردم بی‌بضاعت و درویش نگاه کن.
اگر من گشتم از مهرت گنهگار
نیم چندین ملامت را سزاوار
هوش مصنوعی: اگر من به خاطر عشق تو گناهکار شدم، این میزان سرزنش و ملامت که به من رواست، بی‌معناست.
همی تا آز باشد بر جهان چیر
نگردد جان مردم از گنه سیر
هوش مصنوعی: تا زمانی که آز و طمع در جهان وجود دارد، روح انسان‌ها آسوده نمی‌شود و از گناه خالی نخواهد ماند.
گنه کرد آدم اندر پاک مینو
هر آیینه منم از گوهر او
هوش مصنوعی: آدم در دنیای پاک و بی‌گناه مرتکب گناه شد و من نیز هر لحظه از ویژگی‌های او تأثیر می‌پذیرم.
سیه سر را گنه بر سر نبشته‌ست
گنهگاریش در گوهر سرشته‌ست
هوش مصنوعی: سر سیاه، نشانه‌ای از گناه بر پیشانی خود دارد و گناهکاری او در ذات و جوهر وجودش نهفته است.
نه دانش روی برتابد قضا را
نه مردی دست برپیچد بلا را
هوش مصنوعی: دانش نمی‌تواند بر قضا و سرنوشت غلبه کند و مردانگی نیز نمی‌تواند از چنگال بلا و مصیبت بگریزد.
چه آن کاو بی‌خرد باشد چه بخرد
نخواهد خویشتن را هیچ کس بد
هوش مصنوعی: هر کسی اگر بی‌خود باشد یا عاقل، هیچ‌کس نمی‌تواند خود را بد بداند.
گناه دی بشد با دی ز دستم
تو فردا بین که مهرت چون پرستم
هوش مصنوعی: گناه دیروز دیگر از من گذشته است. فردا را بخواهی ببینی که چطور محبت تو را پرستش می‌کنم.
به مهر اندر کنم تدبیر فردا
که دی را در نیابد هیچ دانا
هوش مصنوعی: من در محبت تدبیر فردا را می‌چینم، زیرا هیچ دانایی نمی‌تواند دیروز را درک کند.
اگر بشکستم اندر مهر پیمان
بجز پوزش نمودن نیست درمان
هوش مصنوعی: اگر در عشق و پیمان شکست بخورم، تنها راه درمان این است که از شما عذرخواهی کنم.
در آن شهری چرا آرام گیرند
که عذری در گناهی نپذیرند
هوش مصنوعی: در آن شهری که هیچ عذری برای ناپسندی نمی‌پذیرند، چرا باید در آرامش زندگی کنند؟
اگر پوزش نکو باشد ز کهتر
نکوتر باشد آمرزش ز مهتر
هوش مصنوعی: اگر کسی عذر خوبی بیاورد، حتی از کسی که مقام پایین‌تری دارد، بهتر و پسندیده‌تر است. همچنین، بخشش و عذرخواهی از بزرگ‌ترها باید با نیکی و بزرگواری باشد.
بیامرز این گناهی را که کردم
که دیگر گرد او هرگز نگردم
هوش مصنوعی: از تو می‌خواهم که این اشتباه من را ببخشی، زیرا دیگر هرگز به گرد او نخواهم آمد.
اگر زلت نبودی کهتران را
نبودی عفو کردن مهتران را
هوش مصنوعی: اگر خطا و اشتباهی وجود نداشت، جوان‌ترها هرگز بزرگ‌ترها را نمی‌بخشیدند.
ز تو دیدم فراوان خوب کاری
مگر بخشایش و آمرزگاری
هوش مصنوعی: من از تو کارهای خوب زیادی دیدم، اما بهترین آنها بخشش و آمرزش توست.
گنه کردم ز بهر آزمایش
که چون داری در آمرزش نمایش
هوش مصنوعی: من به خاطر آزمون و امتحان خطا کردم، تا ببینم که تو چگونه در بخشش خود را نشان می‌دهی.
گناهم را بیامرز و چنین دان
که نیکی گم نگردد در دو گیهان
هوش مصنوعی: ای کاش گناهانم را ببخشی و بدان که کارهای خوب هرگز در دو جهان از بین نمی‌روند.
جزای من بس است این شرمساری
بلای من بس است این بردباری
هوش مصنوعی: تنها مجازات من همین شرمندگی است و همین تحمّل و صبر کردن من کافی است.
من اندر برف و باران ایستاده
تو چشم مردمی بر هم نهاده
هوش مصنوعی: من در میان برف و باران ایستاده‌ام و تو در حال خواب رفتن و بی‌توجهی هستی.
ز بی رحمت دل و بی آب دیده
زبانی همچو شمشیری کشیده
هوش مصنوعی: دل بی‌رحم و چشمانی بی‌آب همچون شمشیری کشیده شده است.
همی گویی ترا هرگز ندیدم
وگر دیدم امید از تو بریدم
هوش مصنوعی: می‌گویی که هرگز تو را ندیده‌ام و اگر هم دیده‌ام، امیدم را از تو قطع کرده‌ام.
نگارینا مجو از من جدایی
همه چیزی همی جو جز رهایی
هوش مصنوعی: ای معشوقه‌ام، از من دوری نکن و برای هیچ چیز جز آزادی‌ام تلاش مکن.
به جان این زهر نتوانم چشیدن
به دل این بار نتوانم کشیدن
هوش مصنوعی: نمی‌توانم این زهر را به جان بچشم و این بار سنگین را به دل تحمل کنم.
اگر باشد دلم از سنگ خادا
نداند کرد با هجرت مدارا
هوش مصنوعی: اگر دل من از سنگ باشد، خدا نخواهد دانست که با دوری چطور باید آرامش پیدا کرد.
ز هجرانت بترسد وز بلا نه
ترا خواهد ز یزدان و مرا نه
هوش مصنوعی: از دوری تو ترسیده است و از بلا به هیچ‌وجه به یزدان نیاز ندارد، نه تو را و نه مرا.

حاشیه ها

1392/01/22 00:03
محمد

در بیت اول کلمۀ رمامین باید به رامین تغییر یابد
باسپاس محمد

1392/05/30 02:07
امین کیخا

سیه سر یعنی بد بخت