بخش ۸۱ - آمدن ویس دگر بار بر روزن و سخن گفتنش با رخش رامین
چو ویس اندر شبستان رفت و بنشست
زمانی بود و باز از جای برجست
بگفت این و دگر ره شد به روزن
ز روزن تیغ زد خورشید روشن
دگر ره گفت با رخش ره انجام
نهی رخشا همی بر چشم من گام
مرا هستی چو فرزند دل افروز
به تو نپسندم این سختی بدین روز
چرا همراه بد جستی و بدخواه
تو نشنیدی که همراهست و پس راه
اگر با تو نه این بد رای بودی
ترا بر چشم من بر، جای بودی
کنون بر باد شد اومید و رنجت
نه بارت هست زی ما نه سپنجت
برو بار و سپنج از دیگران خواه
دل گمگشته را از دلبران خواه
برو راما تو نیز از مرو برگرد
پزشکی جوی و با او یاد کن درد
بسا روزا که از تو بار جستم
چو زنهاری ز تو زنهار جستم
نه بر درگاه خویشم بار دادی
نه با زنهاریان زنهار دادی
بسا شبها که تو خوش خفته بودی
نه چون من بی دل و آشفته بودی
تو خفته در میان خز و سنجاب
من افتاده به راه اندر گِل و آب
کنون آن بد که کردی بازدیدی
بلا را هم بلا انباز دیدی
اگر تو نازکی ای شاخ سوسن
هر آیینه نیی نازکتر از من
و گر بودم ترا یک روز درخور
نگفتم جاودان تیمار من خور
ببر اومید دل چون من بریدم
ز نومیدی به آسانی رسیدم
اگر اومید رنجوری نماید
ز نومیدی بسی آسانی آید
من آن بودم که از اومیدواری
همی بردم به دریا بر، سماری
کنون از شورش دریا برستم
دل از اومید بیهوده بشستم
ز خرسندی گزیدم پارسایی
که خرسندیست بهتر پادشایی
کنون کت نیست روزی از کهن یار
برو یاری که نو کردی نگه دار
کهن دینار و یاقوتست نامی
و گرنه یار نو باشد گرامی
چو مهرم را بریدی از جفا سر
بریده سر نروید بار دیگر
اگر برروید از گورم گیازار
گیازارم بود از تو دلازار
وگرچه نیکدان بودم به تدبیر
ندانستم که گردد مهر دل پیر
مجو از من دگر ره مهربانی
که ناید باز پیران را جوانی
همانم من که تو نامه نوشتی
به نامه نام من بردی به زشتی
مرا از مهرت آمد زشت نامی
که جز با تو نکردم خویشکامی
نکردم در جهان جز تو یکی یار
تو نیز از بخت من بودی بدین زار
توی چون مادری کش طالعی شور
یکی فرزند بودش وان یکی کور
به دیده کوری دختر نبیند
همی داماد بی آهو گزیند
دلم گر چون کمان در مهر دوتاست
چو تیرست در جفا گفتار من راست
دل تو چو نشانه شد بر آزار
نشانهت را ز پیش تیر بردار
برو تا نشنوی گفتار دلگیر
ز تلخی چون کبست از زخم چون تیر
بخش ۸۰ - پاسخ دادن ویس رامین را: جوابش داد ویس ماه پیکربخش ۸۲ - پاسخ دادن رامین ویس را: دل رامین ز گفتارش بپیچید
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو ویس اندر شبستان رفت و بنشست
زمانی بود و باز از جای برجست
هوش مصنوعی: وقتی ویس به اتاق خواب رفت و مدتی نشست، دوباره از جای خود بلند شد.
بگفت این و دگر ره شد به روزن
ز روزن تیغ زد خورشید روشن
هوش مصنوعی: گفتن این کلام و سپس به دنبال آن، روزن را گشود و نور خورشید از روزن به درون تابید.
دگر ره گفت با رخش ره انجام
نهی رخشا همی بر چشم من گام
هوش مصنوعی: سپس آن اسب زیبا به من گفت که برای رسیدن به مقصد، باید گام برداری و من هم به چشمان تو نگاه میکنم.
مرا هستی چو فرزند دل افروز
به تو نپسندم این سختی بدین روز
هوش مصنوعی: من وجودم را مانند فرزندی که دل را شاد میکند، نمیپسندم که این سختی و دشواری را برای تو در این روزها مجبور باشم تحمل کنم.
چرا همراه بد جستی و بدخواه
تو نشنیدی که همراهست و پس راه
هوش مصنوعی: چرا با کسی که دارای خصایل بد است، همراه شدی و از او دور نشدی، در حالی که میدانی او به دنبال آسیب رساندن به توست؟
اگر با تو نه این بد رای بودی
ترا بر چشم من بر، جای بودی
هوش مصنوعی: اگر تو اینگونه ناپسند و بدخواه نبودی، بر چشم من جا و مقام ویژهای داشتی.
کنون بر باد شد اومید و رنجت
نه بارت هست زی ما نه سپنجت
هوش مصنوعی: حال که امیدت از بین رفته، به تو میگویم که نه بار وانت سنگین است و نه رنج و سختیای برایت باقی مانده است.
برو بار و سپنج از دیگران خواه
دل گمگشته را از دلبران خواه
هوش مصنوعی: برو و آنچه از دیگران به دست میآوری را جمع کن، اما برای دل گمشدهات از محبوبان، محبت و دوستی بخواه.
برو راما تو نیز از مرو برگرد
پزشکی جوی و با او یاد کن درد
هوش مصنوعی: برو و از راهی که آمدهای برگرد و به دنبال پزشکی بگرد و با او دربارهی دردهایت صحبت کن.
بسا روزا که از تو بار جستم
چو زنهاری ز تو زنهار جستم
هوش مصنوعی: بسیاری از روزها از تو یاری خواستم، مانند کسی که از دلسردی و ناامیدی به کمک تو پناه آورده است.
نه بر درگاه خویشم بار دادی
نه با زنهاریان زنهار دادی
هوش مصنوعی: نه از من خواستی چیزی به تو بدهم و نه برای نجات خود از دیگران کمک خواستی.
بسا شبها که تو خوش خفته بودی
نه چون من بی دل و آشفته بودی
هوش مصنوعی: بسیاری از شبها تو به آرامی خوابیده بودی، در حالی که من در دلشوره و بیقراری سپری میکردم.
تو خفته در میان خز و سنجاب
من افتاده به راه اندر گِل و آب
هوش مصنوعی: تو در آرامش و راحتی خوابیدهای، در حالی که من در مسیر با مشکلات و سختیهایی از قبیل گل و آب دست و پنجه نرم میکنم.
کنون آن بد که کردی بازدیدی
بلا را هم بلا انباز دیدی
هوش مصنوعی: اکنون که آن کار بدی را انجام دادی، دوباره مصیبت را میبینی که همنشین بلا شده است.
اگر تو نازکی ای شاخ سوسن
هر آیینه نیی نازکتر از من
هوش مصنوعی: اگر تو به لطافت و زیبایی گل، شاخ سوسن باشی، هیچ وقت نمیتوانی از من نازکتر و ظریفتر باشی.
و گر بودم ترا یک روز درخور
نگفتم جاودان تیمار من خور
هوش مصنوعی: اگر روزی برای تو شایسته میبودم، هرگز نمیگفتم که همیشه در فکر و یاد تو هستم.
ببر اومید دل چون من بریدم
ز نومیدی به آسانی رسیدم
هوش مصنوعی: امید دل را از دست بده، چون من به خاطر ناامیدی، به راحتی به آرامش رسیدم.
اگر اومید رنجوری نماید
ز نومیدی بسی آسانی آید
هوش مصنوعی: اگر امید در دل انسان احساس ناامیدی را به وجود آورد، در این صورت میتوان از این ناامیدی به راحتی عبور کرد و به آرامش رسید.
من آن بودم که از اومیدواری
همی بردم به دریا بر، سماری
هوش مصنوعی: من کسی بودم که از امیدواری، به دریا میرفتم با یک کولهبار.
کنون از شورش دریا برستم
دل از اومید بیهوده بشستم
هوش مصنوعی: حالا از نیروی طوفانی دریا نجات یافتم و دل خود را از آرزوهای بیفایده پاک کردم.
ز خرسندی گزیدم پارسایی
که خرسندیست بهتر پادشایی
هوش مصنوعی: از خوشحالی، پارسایی را انتخاب کردم که بودن در شادی از داشتن پادشاهی بهتر است.
کنون کت نیست روزی از کهن یار
برو یاری که نو کردی نگه دار
هوش مصنوعی: اکنون دیگر روزگار قدیم یار من نیست، بنابراین از کسی کمک بگیر که با تو همراهی کند و به سوی آینده پیش برود.
کهن دینار و یاقوتست نامی
و گرنه یار نو باشد گرامی
هوش مصنوعی: دولت و ثروت اگرچه قدیمی و باارزش هستند، اما در واقع، عشق و محبت جدید همیشه از آنها ارزشمندتر و گرامیتر است.
چو مهرم را بریدی از جفا سر
بریده سر نروید بار دیگر
هوش مصنوعی: وقتی عشق و محبت من را با ستم و بیتوجهی قطع کردی، دیگر هیچگاه سر و سامان نمیگیرم و نمیتوانم دوباره به زندگی برگردم.
اگر برروید از گورم گیازار
گیازارم بود از تو دلازار
هوش مصنوعی: اگر از خاک من گیاه بروید، نشان از این است که عشق و احساسات من به تو همچنان زنده است و در دل من باقی خواهد ماند.
وگرچه نیکدان بودم به تدبیر
ندانستم که گردد مهر دل پیر
هوش مصنوعی: با وجود اینکه از مسائل به خوبی آگاه بودم، اما نتوانستم تدبیر کنم و درک کنم که عشق به دل پیر تبدیل میشود.
مجو از من دگر ره مهربانی
که ناید باز پیران را جوانی
هوش مصنوعی: دیگر از من انتظار محبت نداشته باش، چون جوانی دیگر برای پیران به وجود نمیآید.
همانم من که تو نامه نوشتی
به نامه نام من بردی به زشتی
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که تو به او نامه نوشتی و در آن نام من را به بدی ذکر کردی.
مرا از مهرت آمد زشت نامی
که جز با تو نکردم خویشکامی
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو، نام زشتی بر من نشانه رفته که هیچ لذتی جز در کنار تو احساس نکردم.
نکردم در جهان جز تو یکی یار
تو نیز از بخت من بودی بدین زار
هوش مصنوعی: من در این دنیا هیچکس را جز تو دوست نداشتم و تو نیز به عنوان یار من، نتیجه شوم بخت من بودی.
توی چون مادری کش طالعی شور
یکی فرزند بودش وان یکی کور
هوش مصنوعی: در دنیای ما، مثل مادری که سرنوشتش شاد است و فرزندی مهیج دارد، اما دیگری ناموفق و نابینا است.
به دیده کوری دختر نبیند
همی داماد بی آهو گزیند
هوش مصنوعی: دختر نابینا نمیتواند داماد را ببیند، بنابراین او هم نمیتواند از بین دامادهایی که حالتشان مانند آهو نیست، یک انتخاب کند.
دلم گر چون کمان در مهر دوتاست
چو تیرست در جفا گفتار من راست
هوش مصنوعی: دل من مانند کمانی است که در محبت دو طرف کشیده شده، و سخنان من همانند تیرهایی است که در ناامیدی پرتاب میشوند.
دل تو چو نشانه شد بر آزار
نشانهت را ز پیش تیر بردار
هوش مصنوعی: وقتی دل تو هدفی برای آسیب قرار گرفت، تیر هدفگیری را از جلو برکنار کن.
برو تا نشنوی گفتار دلگیر
ز تلخی چون کبست از زخم چون تیر
هوش مصنوعی: برای اینکه از صحبتهای دلشکسته و ناراحتکننده دور بمانی، باید بروی. مانند کبوتری که از زخم تیر رنج میبرد، تلخی را درک نکن.