گنجور

بخش ۷۲ - مویه کردن ویس بر جدایى رامین

چو ویس دلبر آذین را گسی کرد
به درد و داغ دل مویه بسی کرد
مر آن مردی که این مویه بخواند
اگر با دل بود بی دل بماند
کجا شد آن خجسته روزگارم
که بودی آفتاب اندر کنارم
مرا کز آفتاب آمد جدایی
چگونه پیشم آید روشنایی
برانم زین دو چشم تیره دو رود
که ماه و آفتابم کرد پدرود
اگر نه آفتاب از من جدا شد
جهان بر چشم من تیره چرا شد
منم بیمار و نالان در شب تار
که در شب بیش باشد درد بیمار
نکردم بد به کس تا نبینم
چرا اکنون ز بد روزی چنینم
ز بخت بد دلم را هر زمانی
تو پنداری در آید کاروانی
بدرّد این دل از بس غم که در اوست
بدرّد نار چون پر گرددش پوست
دلی بسته به چندین گونه بیداد
نه تابد خور درو و نه وزد باد
همیشه در دل من ابر دارد
ازیرا زین دو چشمم سیل بارد
ببندد ابر و آنگه برگشاید
چرا ابر دلم چندین بپاید
ازیرا شد رخم همرنگ دینار
که گردد کشت زرد از ابر بسیار
بیامخته‌ست عشق من دبیری
بدین پژمرده رخسار زریری
به خون من نویسد گونه گونه
حروف غم به خطهای نمونه
چه رویست این که رنگش چون زریرست
چه بختست این که عشق او را دبیرست
مرا عشق آتشی در دل برافروخت
دلم با هر چه در دل بد همه سوخت
مرا بر دل همیشه رحمت آید
ز بس کز عشق وی را محنت آید
اگر بی دانشی کرد این دل ریش
چنین شد لاجرم از کردهٔ خویش
بدا کارا که بود این مهربانی
ببرد از من دل و جان و جوانی
گر او را خود من آوردم به گیهان
جزای من بسست این داغ هجران
چنین داغی کزو تا جاودانی
بماند بر روان من نشانی
کجایی ای نگار تیر بالا
مرا بین چون کمانی گشته دو تا
تو تیری من کمانم در جدایی
چو رفتی نیز با زی من نیایی
بپیچم چون به یاد آرم جفایت
چو آن شمشادگون زلف دو تایت
بلرزم چون بیندیشم ز هجران
چو گنجشگی که تر گردد ز باران
دلی دارم به دستت زینهاری
ندید از تو مگر زنهارخواری
دلت چون داد آزارش فزودن
قرارش بردن و دردش نمودن
نه بر تو همچو مادر مهربان بود
نه مهرت را همیشه دایگان بود
نه گیتی را به چشم تو همی دید
ز چشم بد همی بر تو بترسید
نه دیدار تو بودش کام و امید
نه رخسار تو بودش ماه و خورشید
نه بالای تو بودش سرو و شمشاد
نه زین شمشاد بودی جان او شاد
بنفشه بر دو زلفت کی گزیدی
طبرزد با لبانت کس مزیدی
چرا با جان من چندین ستیزی
چرا بیهوده خون من بریزی
نه من آنم که بودم دلفروزت
رخم ماه شب و خورشید روزت
نه مهرت بود هموراه ندیمم
نه بویت بود همواره نسیمم
نه روی من ز عشقت بود زرین
نه اشک من ز جورت بود خونین
نه رود از هجر تو بر رخ گشادم
نه سنگ از مهر تو بر دل نهادم
نه جز تو نیست در گیتی مرا کس
درین گیتی هوای من توی بس
مرا دیدی ز پیش مهربانی
کنون گر بینیم گویی نه آنی
نه آنم که تو دیده‌ستی نه آنم
در آنگه تیر و اکنون چون کمانم
زدم بر رخ دو دست خویش چندان
که نیلوفر شد آن گلنار خندان
دهم آبش همی زین چشم بی خواب
که نیلوفر نباشد تازه بی آب
بنام تا بنالد زیر بر مل
ببارم تا ببارد ابر بر گل
دو چشم من ز سرخی مثل لاله ست
برو بر اشک من مانند ژاله ست
درخت رنج من گشست بی بر
تن امید من ماندست بی سر
مرا دل دشمنست ای وای بر من
چرا چاره همی جویم ز دشمن
چه نادانم که از دل چاره جویم
که خودیکباره دل برد آب رویم
دل من گر نبودی دشمن من
چنین عاصی نبودی در تن من
پر آتش شد دلم چون گشت سرکش
بلی باشد سزای سرکش آتش
بنال ای دل که ارزانی بدینی
که هم در این جهان دوزخ ببینی
قضا ما را چنین کرده‌ست روزی
که من گریم همه ساله تو سوزی
بدین سان زندگانی چون بود خوش
که من باشد در آب و تو در آتش
جهان دریا کنم از دیدگانم
پس آنگه کشتی اندر وی برانم
ز خونین جامه سازم بادبانم
به باد سرد خود کشتی برانم
چو باد از من بود دریا هم از من
نباشد کشتیم را موج دشمن
عدیل ماهیان باشم به دریاب
که خود چون ماهیم همواره در آب
فرستادم به نزد دوست نامه
برو پیچیده خون آلوده جامه
بخواند نامهٔ من یا نخواند
بداند زاری من یا نداند
ببخشاید مرا از مهر گویی
کند با من به پاسخ مهر جویی
نباشد عاشقان را زین بتر روز
که چشم نامه‌ای دارند هر روز
بشد روز وصال و روز خوشی
که من با دوست کردم ناز و گشّی
کنون با او به نامه گشت گفتار
و گر خسپم بود در خواب دیدار
بماندم تا چنین روزی بدیدم
وزان پایه بدین پایه رسیدم
چرا زهر گزاینده نخوردم
چرا روزی به بهروزی نبردم
اگر مرگ من آنگه در رسیدی
مگر چشمم چنین روزی ندیدی
روان را مرگ روز کامرانی
بسی خوشتر ز چونین زندگانی
جهانا خود ترا اینست پیشه
که با بی دل کنی خواری همیشه
همان ابری که باری درد و زاری
ازو بر بیدلانت سنگ باری
همان بادی که آرد بود گلزار
همی نادر به من بوی تن یار
چه بد کردم که او با من چنینست
مگرباد تو با من هم به کینست
بهار خاک را بینم شکفته
زمین را در گل و دیبا گرفته
بهار من ز من مهجور مانده
چو جان پاک از تن دور مانده
همانا خاک در گیتی ز من به
که او را نوبهارست و مرا نه

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو ویس دلبر آذین را گسی کرد
به درد و داغ دل مویه بسی کرد
هوش مصنوعی: وقتی ویس معشوقه‌اش را از دست داد، به شدت قلبش را دچار درد و رنج کرد و بسیار گریه و زاری کرد.
مر آن مردی که این مویه بخواند
اگر با دل بود بی دل بماند
هوش مصنوعی: آن که این غم را نجوا کند، اگر دلی داشته باشد، بی‌دل خواهد ماند.
کجا شد آن خجسته روزگارم
که بودی آفتاب اندر کنارم
هوش مصنوعی: کجا رفت روزهای خوشی که تو در کنارم بودی و مثل آفتاب روشنایی می‌بخشیدی؟
مرا کز آفتاب آمد جدایی
چگونه پیشم آید روشنایی
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم روشنایی را در پیش خود داشته باشم، وقتی که جدایی از خورشید برای من به وجود آمده است؟
برانم زین دو چشم تیره دو رود
که ماه و آفتابم کرد پدرود
هوش مصنوعی: از این دو چشم تاریک فاصله می‌گیرم، چرا که این نگاه‌ها باعث شده‌اند که من با ماه و آفتاب وداع کنم.
اگر نه آفتاب از من جدا شد
جهان بر چشم من تیره چرا شد
هوش مصنوعی: اگر آفتاب از من دور شود، چرا دنیا برای من تاریک می‌شود؟
منم بیمار و نالان در شب تار
که در شب بیش باشد درد بیمار
هوش مصنوعی: من مسافر خسته و پژمرده‌ای هستم که در این شب تاریک تنها درد و رنج خود را تحمل می‌کنم و این شب به اندازه‌ای طولانی و سخت است که درد و رنج من بیشتر می‌شود.
نکردم بد به کس تا نبینم
چرا اکنون ز بد روزی چنینم
هوش مصنوعی: من هیچ زمان به کسی بدی نکردم، پس نمی‌دانم چرا اکنون چنین روزهای بدی را تجربه می‌کنم.
ز بخت بد دلم را هر زمانی
تو پنداری در آید کاروانی
هوش مصنوعی: به خاطر بدی سرنوشتم، هر لحظه انتظار دارم که خوشبختی به سراغم بیاید و زندگی‌ام تغییر کند.
بدرّد این دل از بس غم که در اوست
بدرّد نار چون پر گرددش پوست
هوش مصنوعی: دل من از شدت اندوه به شدت در حال نابودی است، مانند میوه‌ای که وقتی پر شود، پوستش ترکیده و دستخوش آسیب می‌شود.
دلی بسته به چندین گونه بیداد
نه تابد خور درو و نه وزد باد
هوش مصنوعی: دل بسته‌ای که به دلیل انواع ظلم و نادانی دیگران، نه آفتاب می‌تواند به آن برسد و نه نسیم می‌تواند در آن بیفتد.
همیشه در دل من ابر دارد
ازیرا زین دو چشمم سیل بارد
هوش مصنوعی: در دل من همیشه ابری وجود دارد، زیرا از این دو چشم من سیل اشک جاری است.
ببندد ابر و آنگه برگشاید
چرا ابر دلم چندین بپاید
هوش مصنوعی: ابرها بسته می‌شوند و سپس باز می‌شوند؛ پس چرا ابر دل من اینقدر درنگ کند و نرود؟
ازیرا شد رخم همرنگ دینار
که گردد کشت زرد از ابر بسیار
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه رنگ صورتم شبیه رنگ سکه‌های طلا شده، زمین نیز به خاطر باران‌های زیاد به زردی می‌زند.
بیامخته‌ست عشق من دبیری
بدین پژمرده رخسار زریری
هوش مصنوعی: عشق من به خوبی آموخته است که با چهره‌ای نزار و پژمرده، مانند یک نویسنده، سخن بگوید.
به خون من نویسد گونه گونه
حروف غم به خطهای نمونه
هوش مصنوعی: صورت من با خونم نوشته‌های غم را به شکل‌های متفاوت و زیبا ترسیم می‌کند.
چه رویست این که رنگش چون زریرست
چه بختست این که عشق او را دبیرست
هوش مصنوعی: این چهره چه زیباست که رنگش به طلا می‌ماند، و چه بخت خوشی دارد کسی که عشق او را به نظم درآورده است.
مرا عشق آتشی در دل برافروخت
دلم با هر چه در دل بد همه سوخت
هوش مصنوعی: عشق مانند آتش در دل من شعله‌ور شد و همه چیزهایی را که در دلم ذخیره کرده بودم، از بین برد.
مرا بر دل همیشه رحمت آید
ز بس کز عشق وی را محنت آید
هوش مصنوعی: همیشه وقتی به دل می‌آیم، محبت و رحمت نسبت به او حس می‌کنم، زیرا از شدت عشق به او درد و رنجی در دل دارم.
اگر بی دانشی کرد این دل ریش
چنین شد لاجرم از کردهٔ خویش
هوش مصنوعی: اگر این دل شکسته به خاطر نادانی‌اش این‌گونه شده، باید نتیجهٔ عمل خود را بپذیرد.
بدا کارا که بود این مهربانی
ببرد از من دل و جان و جوانی
هوش مصنوعی: بدبختانه چه کار بدی است که این عشق و مهربانی از من دل و جان و جوانی‌ام را می‌گیرد.
گر او را خود من آوردم به گیهان
جزای من بسست این داغ هجران
هوش مصنوعی: اگر من او را به دنیا بیاورم، جزای من تنها همین درد جدایی خواهد بود.
چنین داغی کزو تا جاودانی
بماند بر روان من نشانی
هوش مصنوعی: این ناراحتی و خاطره‌ای که از آن باقی مانده، به قدری عمیق و ماندگار است که تا ابد در وجود من تاثیر خواهد گذاشت.
کجایی ای نگار تیر بالا
مرا بین چون کمانی گشته دو تا
هوش مصنوعی: ای زیبای من، کجایی؟ من را ببین که چقدر در عشقت شعله‌ورم، مثل کمانی که به دو قسمت خم شده است.
تو تیری من کمانم در جدایی
چو رفتی نیز با زی من نیایی
هوش مصنوعی: تو همچون تیر هستی و من کمان؛ هنگامی که از هم دور می‌شویم، وقتی که می‌روی، دیگر با یاد من باز نخواهی گشت.
بپیچم چون به یاد آرم جفایت
چو آن شمشادگون زلف دو تایت
هوش مصنوعی: وقتی به یاد بدعهدی‌هایت می‌افتم، مانند شمشادی که زلف‌های زیبایت را می‌پیچم.
بلرزم چون بیندیشم ز هجران
چو گنجشگی که تر گردد ز باران
هوش مصنوعی: وقتی به دوری و جدایی فکر می‌کنم، مانند گنجشکی می‌لرزم که از باران می‌ترسد.
دلی دارم به دستت زینهاری
ندید از تو مگر زنهارخواری
هوش مصنوعی: من دلی دارم که به دست توست، اما هیچ گاه از تو چیزی جز طلب یاری و کمک ندیدم.
دلت چون داد آزارش فزودن
قرارش بردن و دردش نمودن
هوش مصنوعی: وقتی دل کسی را آزار می‌دهی، آرامش او را از بین می‌بری و به او درد می‌رسانی.
نه بر تو همچو مادر مهربان بود
نه مهرت را همیشه دایگان بود
هوش مصنوعی: نه تو مانند مادر مهربان بودی و نه عشق و محبتت همیشه پایدار و ماندگار بود.
نه گیتی را به چشم تو همی دید
ز چشم بد همی بر تو بترسید
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی به خاطر زیبایی چشمان تو، به دنیا و زیبایی‌های آن توجهی ندارد و از نگاه‌های ناپسند دیگران نسبت به تو نگران است.
نه دیدار تو بودش کام و امید
نه رخسار تو بودش ماه و خورشید
هوش مصنوعی: او نه امید و آرزویی از دیدار تو داشت و نه چهره‌ات به اندازه ماه و خورشید برایش دل‌انگیز بود.
نه بالای تو بودش سرو و شمشاد
نه زین شمشاد بودی جان او شاد
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره می‌شود که نه تنها زیبایی‌های طبیعی مانند سرو و شمشاد در بالاترین مرتبه وجود تو قرار ندارند، بلکه همین شمشاد هم نمی‌تواند موجب شادابی و سرزندگی روح تو باشد. در واقع، چیزی فراتر از زیبایی‌های ظاهری برای شادی و خوشبختی وجود دارد.
بنفشه بر دو زلفت کی گزیدی
طبرزد با لبانت کس مزیدی
هوش مصنوعی: بنفشه‌ای که بر دو زلفت نشسته، آیا با لبانت کسی دیگری به زیبایی‌ات افزوده است؟
چرا با جان من چندین ستیزی
چرا بیهوده خون من بریزی
هوش مصنوعی: چرا با من اینقدر درگیر هستی؟ چرا بی‌دلیل به من آسیب می‌زنی و زندگی‌ام را مختل می‌کنی؟
نه من آنم که بودم دلفروزت
رخم ماه شب و خورشید روزت
هوش مصنوعی: من دیگر آن شخص قبلی نیستم که تو را با زیبایی‌ام سحر کرده بودم؛ چهره‌ام مانند ماه در شب و خورشید در روز تو را روشنی می‌بخشید.
نه مهرت بود هموراه ندیمم
نه بویت بود همواره نسیمم
هوش مصنوعی: نه عشق تو همیشه همراه من بوده و نه بوی تو همیشه مثل نسیم در کنارم وزیده است.
نه روی من ز عشقت بود زرین
نه اشک من ز جورت بود خونین
هوش مصنوعی: نه چهره‌ام از عشق تو درخشان است و نه اشک‌هایم از درد تو رنگ خونین دارند.
نه رود از هجر تو بر رخ گشادم
نه سنگ از مهر تو بر دل نهادم
هوش مصنوعی: نه به خاطر دوری تو اشکی از چشمانم ریختم و نه سنگی از محبت تو بر دل خود گذاشتم.
نه جز تو نیست در گیتی مرا کس
درین گیتی هوای من توی بس
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ‌کس جز تو برای من وجود ندارد و تنها تو هستی که در این جهان به فکر منی.
مرا دیدی ز پیش مهربانی
کنون گر بینیم گویی نه آنی
هوش مصنوعی: وقتی مرا دیدی، مهربانی کن. اما اکنون اگر ببینمت، احساس می‌کنم که تو همان شخص قبلی نیستی.
نه آنم که تو دیده‌ستی نه آنم
در آنگه تیر و اکنون چون کمانم
هوش مصنوعی: من نه آن کسی هستم که تو به آن فکر می‌کنی و نه در حال حاضر و در گذشته مثل تیر و کمان مشخصی هستم.
زدم بر رخ دو دست خویش چندان
که نیلوفر شد آن گلنار خندان
هوش مصنوعی: با دستان خود آن‌چنان به صورت خویش زدم که آن گل قرمز خندان به نیلوفر تبدیل شد.
دهم آبش همی زین چشم بی خواب
که نیلوفر نباشد تازه بی آب
هوش مصنوعی: من همواره از چشمی بی‌خواب، آبی می‌افشانم؛ زیرا که نیلوفر نمی‌تواند بدون آب تازه باشد.
بنام تا بنالد زیر بر مل
ببارم تا ببارد ابر بر گل
هوش مصنوعی: با نام خدا، برای اینکه گل زیر باران بر روی زمین جوانه بزند، من باید بر آن ببارم تا ابر هم بر آن باران ببارد.
دو چشم من ز سرخی مثل لاله ست
برو بر اشک من مانند ژاله ست
هوش مصنوعی: دو چشم من به زیبایی و سرخی گل لاله می‌ماند و اشک‌هایم همچون قطرات شبنم روی گلبرگ‌هاست.
درخت رنج من گشست بی بر
تن امید من ماندست بی سر
هوش مصنوعی: درختی که نماد رنج من است، با درد و زخم‌هایش رشد کرده اما امید من دیگر حقیقتی ندارد و خالی از معناست.
مرا دل دشمنست ای وای بر من
چرا چاره همی جویم ز دشمن
هوش مصنوعی: دل من به دست دشمن افتاده و از این وضعیت ناراحت هستم. چرا باید به دنبال راه‌حلی برای مشکلاتی باشم که از سوی او ایجاد شده‌اند؟
چه نادانم که از دل چاره جویم
که خودیکباره دل برد آب رویم
هوش مصنوعی: چه بی‌خبرم که به دنبال راه حلی از دل هستم، در حالی که خود آن دل ناگهان به سمت آب می‌رود و مرا رها می‌کند.
دل من گر نبودی دشمن من
چنین عاصی نبودی در تن من
هوش مصنوعی: اگر دل من دشمن من نمی‌بود، اینقدر در وجود من نافرمانی نمی‌کرد.
پر آتش شد دلم چون گشت سرکش
بلی باشد سزای سرکش آتش
هوش مصنوعی: دل من همچون آتش شعله‌ور شده است، زیرا که طبیعت سرکش و ناآرام دارد. این کابوس سرکشی، حاکی از حقیقتی است که هر سرکش باید با عواقب آتشین خود مواجه شود.
بنال ای دل که ارزانی بدینی
که هم در این جهان دوزخ ببینی
هوش مصنوعی: ای دل، شکاوه کن که چه آسان قیمت خود را فراموش کرده‌ای، در حالی که هم‌زمان در این دنیا عذاب و درد را تجربه می‌کنی.
قضا ما را چنین کرده‌ست روزی
که من گریم همه ساله تو سوزی
هوش مصنوعی: سرنوشت ما به گونه‌ای رقم خورده که در روزی که من اشک می‌ریزم، تو همیشه دلی آتشین و پر از سوز و گداز داری.
بدین سان زندگانی چون بود خوش
که من باشد در آب و تو در آتش
هوش مصنوعی: زندگی به این صورت خوش است که من در حالتی آرام و خنک هستم و تو در شرایطی پرحرارت و هیجان‌انگیز.
جهان دریا کنم از دیدگانم
پس آنگه کشتی اندر وی برانم
هوش مصنوعی: می‌خواهم جهان را به مانند دریا ببینم و پس از آن، کشتی خود را در آن به حرکت درآورم.
ز خونین جامه سازم بادبانم
به باد سرد خود کشتی برانم
هوش مصنوعی: با پارچه‌ای که از خون ساخته‌ام، بادبان درست می‌کنم و با آن کشتی‌ام را در باد سرد به حرکت درمی‌آورم.
چو باد از من بود دریا هم از من
نباشد کشتیم را موج دشمن
هوش مصنوعی: به مانند باد، دریا نیز از من است؛ پس چگونه ممکن است که دشمنان کشتی ما را غرق کنند.
عدیل ماهیان باشم به دریاب
که خود چون ماهیم همواره در آب
هوش مصنوعی: در دریا مانند ماهی‌ها باشم، چرا که خودم نیز همیشه در آب حضور دارم و چون ماهی زندگی می‌کنم.
فرستادم به نزد دوست نامه
برو پیچیده خون آلوده جامه
هوش مصنوعی: نامه‌ای به دوست فرستادم که در آن، لباس خونی‌ای را بسته‌بندی کرده‌ام.
بخواند نامهٔ من یا نخواند
بداند زاری من یا نداند
هوش مصنوعی: نامه‌ام را بخواند یا نخواند، فرقی نمی‌کند؛ اما بداند که من چقدر در درونم درد و زاری دارم، حتی اگر از آن بی‌خبر باشد.
ببخشاید مرا از مهر گویی
کند با من به پاسخ مهر جویی
هوش مصنوعی: مرا ببخشید اگر محبت و دوستی من به شما را بیان می‌کنم، چون شما نیز در جستجوی محبت و دوستی با من هستید.
نباشد عاشقان را زین بتر روز
که چشم نامه‌ای دارند هر روز
هوش مصنوعی: عاشقان هر روز منتظر یک نامه یا خبر هستند، و این انتظار برای آن‌ها سخت‌تر از هر روزی است.
بشد روز وصال و روز خوشی
که من با دوست کردم ناز و گشّی
هوش مصنوعی: روزی فرا رسید که من با دوست خود به شادی و خوشی پرداختم و از او ناز و لذت بردم.
کنون با او به نامه گشت گفتار
و گر خسپم بود در خواب دیدار
هوش مصنوعی: الان صحبت‌های ما به نامه‌نگاری تبدیل شده است و اگر به خواب بروم، باز هم او را در خواب می‌بینم.
بماندم تا چنین روزی بدیدم
وزان پایه بدین پایه رسیدم
هوش مصنوعی: من صبر کردم تا این روز را ببینم و به این جایگاه رسیدم.
چرا زهر گزاینده نخوردم
چرا روزی به بهروزی نبردم
هوش مصنوعی: چرا از زهر و مشکل استفاده نکردم و چرا روزی به خوشبختی و خوبی نرسیدم؟
اگر مرگ من آنگه در رسیدی
مگر چشمم چنین روزی ندیدی
هوش مصنوعی: اگر روزی مرگ من به سراغم بیاید، مگر ممکن است که چنین روزی را پیش از آن دیده باشم؟
روان را مرگ روز کامرانی
بسی خوشتر ز چونین زندگانی
هوش مصنوعی: مرگ روحی که به خوشبختی دست یافته، بسیار دلپذیرتر از چنین زندگی‌ای است.
جهانا خود ترا اینست پیشه
که با بی دل کنی خواری همیشه
هوش مصنوعی: دنیا اینگونه است که اگر با افرادی که دل ندارند و احساسات را درک نمی‌کنند، هم نشین شوی، همیشه در خطر ذلت و خفت خواهی بود.
همان ابری که باری درد و زاری
ازو بر بیدلانت سنگ باری
هوش مصنوعی: همان ابری که برای تو باران غم و اندوه می‌بارد، بر دل بی‌دل‌های تو سنگینی می‌کند.
همان بادی که آرد بود گلزار
همی نادر به من بوی تن یار
هوش مصنوعی: بادی که عطر گلزار را به همراه دارد، بوی تن محبوبم را نیز به سوی من می‌آورد.
چه بد کردم که او با من چنینست
مگرباد تو با من هم به کینست
هوش مصنوعی: من چه گناهی کرده‌ام که او با من این‌گونه رفتار می‌کند؟ مگر اینکه باد هم به خاطر کینه با من همراه شده است.
بهار خاک را بینم شکفته
زمین را در گل و دیبا گرفته
هوش مصنوعی: بهار را می‌بینم که خاک شکفته و زمین پوشیده از گل و پارچه‌های نرم و زیباست.
بهار من ز من مهجور مانده
چو جان پاک از تن دور مانده
هوش مصنوعی: بهار من از من دور است، همان‌طور که جان پاک از بدن جدا مانده است.
همانا خاک در گیتی ز من به
که او را نوبهارست و مرا نه
هوش مصنوعی: به یقین، در این دنیا خاک برای او بهاری دارد و من از آن بهره‌ای ندارم.

حاشیه ها

1392/05/30 05:07
ماهک

عدیل میشود مانند

1403/04/03 23:07
علی عشایری

بیتی نویافته از این بخشِ ویس و رامین در کتابِ کهنِ رسائل‌العشاق و وسائل‌المشتاق نقل شده است: 

«چرا کردی مرا چونین فراموش؟

که تا گشتم ز غم بی‌صبر و مدهوش»

که باید پس از بیتِ زیر قرار بگیرد: 

«نه جز تو نیست در گیتی مرا کس؟

در این گیتی هوایِ من تویی بس»

(رجوع کنید به مقالهٔ «معرفیِ ابیاتِ نویافته در دست‌نویسِ رسائل‌العشاق و وسائل‌المشتاق»، از علیِ عشایری، در مجلهٔ تاریخِ ادبیات، دورهٔ ۱۶، شمارهٔ ۲، صفحهٔ ۳۵): 

پیوند به وبگاه بیرونی