گنجور

بخش ۷۱ - تمام شدن ده نامه و فرستادن ویس آذین را به رامین

نویسنده چو از نامه بپرداخت
به جای آورد هر چاری که بشناخت
چو مشکین کرد مشکین نوک خامه
به نوک خامه مشکین کرد نامه
گرفت آن نامه را ویسه ز مشکین
بمالیدش بدان دو زلف مشکین
به یک فرسنگ بوی نامهٔ ویس
همی شد همچو بوی جامهٔ ویس
پس آنگه خواند آذین را بر خویش
بدو گفت ای به من شایسته چون خویش
اگر بودی تو تا امروز چاکر
ازین پس باشی آزاده برادر
به جاه اندر ترا انباز دارم
به مهر اندر ترا همراز دارم
ترا خواهم فرستاده به رامین
مرا درخورتر از جان و جهان‌بین
تو فرزندی مرا رامین خداوند
عزیز دل خداوندست و فرزند
مکن در ره درنگ و زود بشتاب
چو باد دی مهی و تیر پرتاب
که من زین پس به راهت چشم دارم
گهی روز و گهی ساعت شمارم
چنان کن کت نبیند دوست و دشمن
به رامین بر پیام و نامهٔ من
درودش ده ز من بیش از ستاره
بگو ای ناکس زنهار خواره
من از تو بد کنش آن رنج دیدم
که درد مرگ را صد ره چشیدم
فرامش کردی آن سوگند و زنهار
که خوردی با من و کردی دو صد بار
چه آن سوگند و چه باد گذاری
چه آن زنهار و چه ابر بهاری
تو آن کردی بدین مسکین دل من
که هرگز نکند دشمن به دشمن
یکایک آنچه کردی پیشت آیاد
به جابی کت نیاید کس به فریاد
تو پنداری که با من کردی این بد
به جان من که کردی با تن خود
نشانه شد روانت سرزنش را
که بگزید از کنشها این کنش را
کجا این را به نکته برشمارند
پس از ما بر نگارستان نگارند
چرا از دوستان دل برگرفتی
چرا از دشمنان دلبر گرفتی
مرا چون اژدها بر جان گزیدی
چو در شهر کسان جانان گزیدی
کجا یابی تو چون من دوستداری
چو شاهنشاه موبد شهریاری
به خوشی چون خراسان جایگاهی
چو مرو شایگان محکم پناهی
فرامش کردی آن نیکی که دیدی
ز من وز شه به هر کامی رسیدی
ز شاهی بود موبد را یکی نام
ترا بود آن دگرگونه همه کام
چو بر گنجش همه فرمان مرا بود
به گنج اندر همه چیزی ترا بود
تو بر خوردی ز گنج شاهوارش
چنان کز ساز و رخت بی شمارش
ستوران جز گزیده ننشستی
کمرها جز گرانمایه نبستی
نپوشیدی مگر دیبای صد رنگ
ز چین آورده نیکوتر ز ارژنگ
نخوردی می جز از یاقوت رخشان
چو مریخ از میان مهر تابان
ز بت رویان ستاره پیشکارت
چو ویسه آفتاب اندر کنارت
چنین حال و چنین مال و چنین جای
دلاویز و دل افروز و دلارای
بَدل کردی مرا آخر چه بودت
به جای این زیان چندست سودت
نکردی سود و مایه بر فشاندی
نبردی هیچ و بی مایه بماندی
قضا برداشت از پیش تو صد گنج
کنون دانگی همی جوبی به صدرنج
چه نادانی که این مایه ندانی
که از بسیار نیکی بر زیانی
بَدَل داری ز هر چیزی یکی چیز
چنان کز زر بدل دارند ارزیز
به جای سیم ناب و زر خود روی
بدل دادت زمانه آهن و روی
به جای ناز و مهرت رنج و کینه
به جای در خوشاب آبگینه
به جای آب رویت آب جویست
به جای مشک نابت خاک کویست
عجب دارم اگر تو هوشمندی
چنین بد خویشتن را چون پسندی
گلی کاو با تو بسیاری نپاید
بدین سان دل درو بستن چه باید
گلی به یا گلستانی شکفته
گلش نیکوتر از ماه دو هفته
چو آذین سربه سر پیغام بشنید
همان گه باد پایی خنگ بگزید
به بالا و به پهنا کوه پیکر
به رفتار و به پویه باد صرصر
به کوه اندر چو سیلاب رونده
به دشت اندر چو عفریت دونده
به بالا بر، شدی همچون پلنگان
به دریا در، شدی مثل نهنگان
به پای او چه کهسار و چه هامون
به چشم او چه دریا و چه جیحون
به پشتش بر، سوار آسوده در راه
چنان بودی که مرد خفته بر گاه
بیابان را چو نامه درنوشتی
چو پرنده به گردون بر، گذشتی
به راه اندر نه خوردش بود و نه خواب
به دو هفته ز مرو آمد به گوراب

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نویسنده چو از نامه بپرداخت
به جای آورد هر چاری که بشناخت
هوش مصنوعی: وقتی نویسنده کار کتابش را تمام کرد، هر آنچه را که می‌شناخت به درستی انجام داد.
چو مشکین کرد مشکین نوک خامه
به نوک خامه مشکین کرد نامه
هوش مصنوعی: وقتی که خطی خوش و زیبا با مداد نگارش می‌شود، نوک آن به رنگ تیره و شبیه به مشک در می‌آید و نوشته‌ها نیز با این شکل زیبا و تیره‌تر جلوه می‌کنند.
گرفت آن نامه را ویسه ز مشکین
بمالیدش بدان دو زلف مشکین
هوش مصنوعی: او آن نامه را با موهای مشکی خود که مثل مشک بودند، مالید و به آن دو زلف مشکی اشاره کرد.
به یک فرسنگ بوی نامهٔ ویس
همی شد همچو بوی جامهٔ ویس
هوش مصنوعی: بوی نامهٔ ویس، که به فاصلهٔ یک فرسنگ هم می‌رسید، مانند بوی لباس او به مشام می‌رسید.
پس آنگه خواند آذین را بر خویش
بدو گفت ای به من شایسته چون خویش
هوش مصنوعی: سپس او به جشن و شادی پرداخت و به او گفت: ای کسی که همچون خودم برای من شایسته‌ای.
اگر بودی تو تا امروز چاکر
ازین پس باشی آزاده برادر
هوش مصنوعی: اگر تا امروز به عنوان خدمتگزار بوده‌ای، از این پس باید به عنوان یک انسان آزاد زندگی کنی، برادر.
به جاه اندر ترا انباز دارم
به مهر اندر ترا همراز دارم
هوش مصنوعی: من تو را در مقام و منزلت محترم می‌شمارم و با محبت، به تو در راز و نیازها و افکارم نزدیک می‌شوم.
ترا خواهم فرستاده به رامین
مرا درخورتر از جان و جهان‌بین
هوش مصنوعی: من تو را به رامین می‌فرستم، زیرا تو برای من بسیار ارزشمندتری از جان و جهان هستی.
تو فرزندی مرا رامین خداوند
عزیز دل خداوندست و فرزند
هوش مصنوعی: تو فرزندی برای من، و خداوند هم عزیزترین دل‌هایش را به تو داده است.
مکن در ره درنگ و زود بشتاب
چو باد دی مهی و تیر پرتاب
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی هرگز درنگ نکن و هرچه زودتر اقدام کن، همان‌طور که باد دی ماه و تیر پرتاب به سرعت حرکت می‌کنند.
که من زین پس به راهت چشم دارم
گهی روز و گهی ساعت شمارم
هوش مصنوعی: من اکنون همیشه منتظرم که به راه تو بیفتیم، گاهی در روز و گاهی در ساعت شمارش می‌کنم.
چنان کن کت نبیند دوست و دشمن
به رامین بر پیام و نامهٔ من
هوش مصنوعی: کاری کن که هیچ‌کس، چه دوست و چه دشمن، نامه و پیغام من را نبیند و از رامین آگاه نشود.
درودش ده ز من بیش از ستاره
بگو ای ناکس زنهار خواره
هوش مصنوعی: به او سلامی بفرست که برتر از تعداد ستاره‌هاست، ای بی‌ قیمت، از سرِ ناامیدی دوری کن.
من از تو بد کنش آن رنج دیدم
که درد مرگ را صد ره چشیدم
هوش مصنوعی: من به خاطر بدی‌هایی که از تو دیده‌ام، آن‌قدر رنج کشیده‌ام که چندین بار درد مرگ را تجربه کرده‌ام.
فرامش کردی آن سوگند و زنهار
که خوردی با من و کردی دو صد بار
هوش مصنوعی: تو آن سوگند و عهدی که با من بستی را فراموش کردی و چندین بار به آن وفا نکردی.
چه آن سوگند و چه باد گذاری
چه آن زنهار و چه ابر بهاری
هوش مصنوعی: این دوگانگی در زندگی انسان‌ها را نشان می‌دهد. بعضی‌‌ها به قسم و وعده‌ها وفادار می‌مانند، در حالی که برخی دیگر در برابر سختی‌ها و تغییرات، به چیزهای ظاهری و فریبنده دل می‌بندند. در نهایت، هر انسانی با انتخاب‌های خود به مسیری متفاوت می‌رود.
تو آن کردی بدین مسکین دل من
که هرگز نکند دشمن به دشمن
هوش مصنوعی: تو به دل مسکین من چنان رفتار کردی که حتی دشمن هم به دشمنش این طور نمی‌کند.
یکایک آنچه کردی پیشت آیاد
به جابی کت نیاید کس به فریاد
هوش مصنوعی: هر آنچه که انجام دادی، همه چیز به یاد تو خواهد آمد. هیچ کس نمی‌تواند در شرایط سخت به کمک تو بیاید.
تو پنداری که با من کردی این بد
به جان من که کردی با تن خود
هوش مصنوعی: تو فکر می‌کنی که با من بد رفتار کردی، اما در واقع این بدی که به من رساندی، به خودت آسیب زد.
نشانه شد روانت سرزنش را
که بگزید از کنشها این کنش را
هوش مصنوعی: روانت به نماد سرزنش تبدیل شد، زیرا از میان تمام کنش‌ها به این کنش خاص روی آورده‌ای.
کجا این را به نکته برشمارند
پس از ما بر نگارستان نگارند
هوش مصنوعی: کجا می‌توانند زیبایی‌هایی را که پس از ما به وجود می‌آید، مانند ما با دقت و ظرافت توصیف و ثبت کنند؟
چرا از دوستان دل برگرفتی
چرا از دشمنان دلبر گرفتی
هوش مصنوعی: چرا از دوستانت فاصله گرفتی و دل بریدی، در حالی که به دشمنانت نزدیک‌تر شده‌ای و به آنها محبت نشان داده‌ای؟
مرا چون اژدها بر جان گزیدی
چو در شهر کسان جانان گزیدی
هوش مصنوعی: تو به من شبیه اژدهایی حمله کردی و بر جانم آسیبی زدی، همان‌طور که در شهری دیگر بر جانِ کسانی که محبوب تو بودند، آسیب می‌زنی.
کجا یابی تو چون من دوستداری
چو شاهنشاه موبد شهریاری
هوش مصنوعی: کجایی تو که چون من دوست می‌داری، همچون شاهنشاه که سلطنت می‌کند.
به خوشی چون خراسان جایگاهی
چو مرو شایگان محکم پناهی
هوش مصنوعی: به خوشی مانند خراسان، مکانی است که مانند مرو، استحکامی و پناهگاهی مطمئن دارد.
فرامش کردی آن نیکی که دیدی
ز من وز شه به هر کامی رسیدی
هوش مصنوعی: یادت رفته که من چقدر برایت خوب بودم و چگونه از آن کارها و تلاش‌های من بهره‌برداری کردی.
ز شاهی بود موبد را یکی نام
ترا بود آن دگرگونه همه کام
هوش مصنوعی: موبد از شاهی نامی دارد و آن نام به شکل دیگری تمامی خواسته‌ها و آرزوهای او را برآورده می‌کند.
چو بر گنجش همه فرمان مرا بود
به گنج اندر همه چیزی ترا بود
هوش مصنوعی: هرگاه که من بر گنج مسلط باشم، در گنج تمام چیزها نیز برای تو وجود دارد.
تو بر خوردی ز گنج شاهوارش
چنان کز ساز و رخت بی شمارش
هوش مصنوعی: تو مانند گنجی با ارزش و با شکوه به من برخورد کردی، به گونه‌ای که هیچ ساز و زینتی نمی‌تواند با آن برابری کند.
ستوران جز گزیده ننشستی
کمرها جز گرانمایه نبستی
هوش مصنوعی: تنها برگزیدگان را به نشستن در کنار خود دعوت می‌کنی و گردن‌ها را فقط به ارزشمندان می‌بندی.
نپوشیدی مگر دیبای صد رنگ
ز چین آورده نیکوتر ز ارژنگ
هوش مصنوعی: تنها زمانی زیور زیبایی را بر تن کردی که دامن رنگین و زیبا از چین بیاوری، که از هر رنگ و زیبایی برتر باشد.
نخوردی می جز از یاقوت رخشان
چو مریخ از میان مهر تابان
هوش مصنوعی: تو جز زیبایی و جذابیت چیزی نمی‌چشی، همچنان که مریخ از درخشش خورشید بهره‌مند می‌شود.
ز بت رویان ستاره پیشکارت
چو ویسه آفتاب اندر کنارت
هوش مصنوعی: از زیبایی‌های محبوبی مانند ستاره در افق پیش رویت دوری نکن، زیرا که مانند آفتابی در کنارت خواهد بود.
چنین حال و چنین مال و چنین جای
دلاویز و دل افروز و دلارای
هوش مصنوعی: این‌گونه حال و وضعیت، و این‌گونه دارایی و این مکان جذاب و دلچسب و محبوب، نشان‌دهنده‌ی زیبایی و خوشایندی است.
بَدل کردی مرا آخر چه بودت
به جای این زیان چندست سودت
هوش مصنوعی: آخر چه دلیلی داشتی که مرا در این وضعیت بگذاری؟ به جای این همه ضرر و زیان، چه سودی برای تو داشته است؟
نکردی سود و مایه بر فشاندی
نبردی هیچ و بی مایه بماندی
هوش مصنوعی: تو هیچ سود و بهره‌ای نداشتی و تنها زحمت کشیدی، در حالی که چیزی به دست نیاوردی و بی‌مایه و خالی ماندی.
قضا برداشت از پیش تو صد گنج
کنون دانگی همی جوبی به صدرنج
هوش مصنوعی: سرنوشت و تقدیر تو از قبل مشخص شده است، اما اکنون می‌توانی از این وضعیت بهره‌برداری کنی و به مقام و جایگاهی بالا برسی.
چه نادانی که این مایه ندانی
که از بسیار نیکی بر زیانی
هوش مصنوعی: چه نادانی که نمی‌دانی با وجود اینکه خوبی‌ها زیادند، ممکن است عواقب بدی نیز به دنبال داشته باشند.
بَدَل داری ز هر چیزی یکی چیز
چنان کز زر بدل دارند ارزیز
هوش مصنوعی: هر چیزی دمی بدل دارد، مثل اینکه چیزی جایگزین آن شود، چنانکه طلا هم بدل دارد که به آن ارزش می‌دهند.
به جای سیم ناب و زر خود روی
بدل دادت زمانه آهن و روی
هوش مصنوعی: زمانه به جای طلا و نقره‌ای که مد نظرت بود، به تو فقط آهن و چهره‌ای زشت داده است.
به جای ناز و مهرت رنج و کینه
به جای در خوشاب آبگینه
هوش مصنوعی: به جای زیبایی و محبتت، من فقط رنج و کینه را دریافت کرده‌ام و به جای در زیبا، آب گندیده‌ای را دارم.
به جای آب رویت آب جویست
به جای مشک نابت خاک کویست
هوش مصنوعی: به جای اینکه روی تو مانند آب زلال باشد، جوی آب است و به جای اینکه عطر نابت مانند مشک باشد، بوی خاک کوی تو را می‌دهد.
عجب دارم اگر تو هوشمندی
چنین بد خویشتن را چون پسندی
هوش مصنوعی: عجب می‌کنم که چطور می‌توانی خودت را این‌گونه بد بپنداری و هنوز هم از این وضعیت راضی باشی.
گلی کاو با تو بسیاری نپاید
بدین سان دل درو بستن چه باید
هوش مصنوعی: اگر گلی که با تو یک جا نمی‌ماند و از بین می‌رود، بی‌خود دل به آن بسته‌ای، چه فایده‌ای دارد؟
گلی به یا گلستانی شکفته
گلش نیکوتر از ماه دو هفته
هوش مصنوعی: گلی در باغی شکوفه زده که زیبایی‌اش از چهره ماه هم بیشتر است.
چو آذین سربه سر پیغام بشنید
همان گه باد پایی خنگ بگزید
هوش مصنوعی: زمانی که پیام را از سر تا پا شنید، در همان لحظه باد آرامی را برگزید.
به بالا و به پهنا کوه پیکر
به رفتار و به پویه باد صرصر
هوش مصنوعی: کوه به شکل و اندازه‌اش بلند و وسیع است، و مانند باد تند و خنک در حرکت و جنب و جوش است.
به کوه اندر چو سیلاب رونده
به دشت اندر چو عفریت دونده
هوش مصنوعی: در کوه مانند سیلابی خروشان و در دشت چون موجودی سرکش و تندرو به حرکت درمی‌آید.
به بالا بر، شدی همچون پلنگان
به دریا در، شدی مثل نهنگان
هوش مصنوعی: به اوج بر برو، به مانند پلنگ‌ها با نیرومندی وارد دریا شو، همچون نهنگ‌ها به عمق آب‌ها برو.
به پای او چه کهسار و چه هامون
به چشم او چه دریا و چه جیحون
هوش مصنوعی: برای او، کوه و دشت چه ارزشی دارد؟ برای او، دریا و رودخانه چه فرقی می‌کند؟
به پشتش بر، سوار آسوده در راه
چنان بودی که مرد خفته بر گاه
هوش مصنوعی: سوار بر او به آرامی حرکت می‌کردی، مانند مردی که در خواب بر بستر دراز کشیده است.
بیابان را چو نامه درنوشتی
چو پرنده به گردون بر، گذشتی
هوش مصنوعی: وقتی که بیابان را همچون یک نامه نوشته‌ای، مانند پرنده‌ای که در آسمان پرواز می‌کند، از آن جا عبور می‌کنی.
به راه اندر نه خوردش بود و نه خواب
به دو هفته ز مرو آمد به گوراب
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که در مسیر حرکت، نه خستگی وجود دارد و نه خواب. پس از دو هفته، از مرو به گوراب رسید.

حاشیه ها

1392/05/30 02:07
امین کیخا

صرصر بادیست سرد و سخت

1392/05/30 05:07
شبنم

زنهار خوار میشود عهد شکن مقابلش زنهار دار است

1394/10/31 00:12
یاسر دالوند

در یک بیت مانده به آخر، «نامه» ظاهراً گشته و محرف «ناقه» است.

1396/02/21 15:04
احمد

در این بیت
به بلا بر شدی همچون پلنگان
به دریا در شدی مثل نهنگان
"بلا" اشتباه و "بالا" صحیح است.