گنجور

بخش ۶۸ - نامهٔ هشتم اندر خبر دوست پرسیدن

دلی دارم به داغ دوست بریان
گوا بر حال من دو چشم گریان
تنی دارم به سان موی باریک
جهان بر چشم من چون موی تاریک
چو روزم پاک چون شب تیره گونست
شبم از تیرگی بنگر که چونست
به گیتی چشمم آنگه روز بیند
که آن رخسار جان افروز بیند
همی تا تو شده‌ستی کاروانی
ز هر کاری گزیدم دیدبانی
به راهی بر همیشه دیدبانم
تو گویی باژ خواه کاروانم
به من بر، نگذرد یک کاروانی
که نه پرسم همی از تو نشانی
همی گویم که دید آن بی وفا را
که نشناسد به گیتی جز جفا را
که دید آن ماهروی لشکری را
که یزدان آفریدش دلبری را
که دید آن دلربای دلستان را
که جز فتنه نیامد زو جهان را
خبر دارید کان دلبد چونست
کمست امروز مهرش یا فزونست
خبر دارید کاو در دل چه دارد
به من بر، رحمت آرد یا نیارد
دگر با من خورد ز نهار یا نه
مرا با او بود دیدار یا نه
ز نیک و بد چه خواهد کرد با من
چه گوید مر مرا با دوست و دشمن
ز من خشنود باشد یا دلازار
جفا جویست با من یا وفادار
ز من یاد آورد گوید که چون باد
کسی کان سال و مه دارد مرا یاد
ز کس پرسد که بی او چیست حالم
به دل در، دارد امید وصالم
گر از حالم نپرسد آن دل افروز
من از حالش همی پرسم شب و روز
همانست او که من دیدم همانست
همان سنگین دل و نامهربانست
همان گلبوی و گلچهره نگارست
همان خونریز و خونخواره سوارست
اگرچند او مرا ناشاد خواهد
به جان من همه بیداد خواهد
من او را شاد خواهم جاودانه
شده ایمن ز بیداد زمانه
چه آن کز دلبرم آگاهی آرد
چه آن کم مژدگان شاهی آرد
من آن کس را چو چشم خویش دارم
که چشمش دیده باشد روی یارم
چو گوید شادمان دیدم فلان را
من از شادی بدو بخشم روان را
غم هجران به روی او گسارم
ز بهر دوست او را دوست دارم
هر آن بادی کز آن کشور برآید
مرا از جان شرین خوشتر آید
بدانم من چو باشد باد خوش بوی
که شاد و تندرستست آن پری روی
مرا از زلفش آرد بوی سنبل
چو زان رخسار و لب بوی می و گل
بر آرم سرد بادی زین دل ریش
نمایم باد را راز دل خویش
الا ای خوش نسیم نوبهاری
تو بوی زلف آن بت روی داری
بگو چون دیدی آن سرو سهی را
که دارد در بلای جان رهی را
به بوی زلف اویم شاد کردی
و لیکن بر دلم بیداد کردی
همی گوید دل مسکین من وای
که بوی زلف او بردی دگر جای
خبر دارد که چونم در جدایی
جدا از خورد و خواب و آشنایی
تنم زین آه سرد و چشم گریان
بمانده در میان باد و باران
چو من هست آن نگار مهرپرور
و یا دل بر گرفت از مهر یکسر
چو نامم بشنود شادی فزاید
و یا از بی وفابی خشمش آید
ببر بادا پیام من بدان ماه
که ببریدش قضا از من به ناگاه
بگو ای رفته مهر من ز یادت
میان مهربانان شرم بادت
چنین باشد وفا و مهربانی
که من بی تو بمیرم تو بمانی
جوانمردی همی ورزی به گیهان
جوانمردان چنین دارند پیمان
هزاران دل بدیدم از جفا ریش
ندیدم هیچ دل همچون دل خویش
جفا باشد به عشق اندر بتر زین
که پاداشن دهی مهر مرا کین
نه پرسی از کسی نام و نشانم
نه بخشایی برین خسته روانم
نه برگیری ز من درد جدایی
نه حال خویش در نامه نمایی
ندانم تا ترا دل بر چه سانست
مرا باری به کام دشمنانست
چنان گوشم به در چشمم به راهست
که گویی خانه‌ام زندان و چاهست
اگر مرغی بپرد ای دلارای
دل مسکین من برپرد از جای
دل من زان رخ طاووس پیکر
کبوتروار شد همچون کبوتر

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلی دارم به داغ دوست بریان
گوا بر حال من دو چشم گریان
هوش مصنوعی: دل من از آتش عشق دوست می‌سوزد، به گواهی بر این حال، چشمانم پر از اشک است.
تنی دارم به سان موی باریک
جهان بر چشم من چون موی تاریک
هوش مصنوعی: بدنی دارم که به نازکی موی است و جهان برای من به اندازه‌ای کوچک است که مانند مویی تیره به نظر می‌رسد.
چو روزم پاک چون شب تیره گونست
شبم از تیرگی بنگر که چونست
هوش مصنوعی: روز من مانند شب تاریک و خالی از نور است و حالا به شبم نگاه کن که چقدر سیاه و تیره است.
به گیتی چشمم آنگه روز بیند
که آن رخسار جان افروز بیند
هوش مصنوعی: چشمانم روزی به زیبایی‌های دنیا خواهد افتاد که آن چهره دل‌فریب را ببینم.
همی تا تو شده‌ستی کاروانی
ز هر کاری گزیدم دیدبانی
هوش مصنوعی: من به خاطر تو، به هر کاری که انجام دادی، نظارت و مراقبت کرده‌ام و هر بار همچون یک کاروان در حال حرکت بوده‌ای.
به راهی بر همیشه دیدبانم
تو گویی باژ خواه کاروانم
هوش مصنوعی: من همیشه در راهی هستم و تو را مانند ناظری می‌شناسم که مراقب کاروان من هستی.
به من بر، نگذرد یک کاروانی
که نه پرسم همی از تو نشانی
هوش مصنوعی: به من بیا، تا جایی نروم که هیچ کاروانی از تو خبری نداشته باشد و بابت تو از کسی نشانی نپرسم.
همی گویم که دید آن بی وفا را
که نشناسد به گیتی جز جفا را
هوش مصنوعی: من می‌گویم که اگر کسی آن بی وفا را ببیند، نمی‌تواند چیزی جز خیانت و بی‌وفایی از او بشناسد.
که دید آن ماهروی لشکری را
که یزدان آفریدش دلبری را
هوش مصنوعی: آن کسی که آن ماه رو را دید، لشکری را مشاهده کرد که خداوند برای او دلبری و زیبایی خلق کرده است.
که دید آن دلربای دلستان را
که جز فتنه نیامد زو جهان را
هوش مصنوعی: کسی که زیبایی دلربای خود را دید، متوجه شد که جز فریب و جذابیت، چیزی از او نصیب جهان نمی‌شود.
خبر دارید کان دلبد چونست
کمست امروز مهرش یا فزونست
هوش مصنوعی: می‌پرسد که آیا خبر دارید که حال دلبر چگونه است؟ آیا امروز محبتش کم شده یا بیشتر از قبل شده است؟
خبر دارید کاو در دل چه دارد
به من بر، رحمت آرد یا نیارد
هوش مصنوعی: شما مطمئنا آگاهید که در دل او چه چیزی نهفته است؛ آیا به من رحمتی می‌کند یا خیر؟
دگر با من خورد ز نهار یا نه
مرا با او بود دیدار یا نه
هوش مصنوعی: باز هم با من غذایی خورد یا نه، یا اینکه او را دیدی یا نه؟
ز نیک و بد چه خواهد کرد با من
چه گوید مر مرا با دوست و دشمن
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که انسان نباید نگران نظرات و قضاوت‌های دیگران باشد، چه آن‌ها خوب باشند و چه بد. او می‌خواهد ببیند که چه چیزی از این داستان به او مربوط می‌شود و دیگران درباره‌اش چه می‌گویند، چه دوستانش و چه دشمنانش. در واقع، این شعر تأکید دارد بر بی‌اهمیتی نظرات دیگران و تمرکز بر خود فرد.
ز من خشنود باشد یا دلازار
جفا جویست با من یا وفادار
هوش مصنوعی: یا از من راضی است و یا دلش را می‌آزارد، اگر با من خوب باشد یا اگر به من خیانت کند.
ز من یاد آورد گوید که چون باد
کسی کان سال و مه دارد مرا یاد
هوش مصنوعی: کسی از من یاد می‌کند و می‌گوید که مانند بادی که در سال و ماه به یاد می‌آورد، یاد من را نیز زنده نگه‌دار.
ز کس پرسد که بی او چیست حالم
به دل در، دارد امید وصالم
هوش مصنوعی: اگر کسی از من بپرسد که بدون او حال من چگونه است، در درونم امید دیدارش همیشه وجود دارد.
گر از حالم نپرسد آن دل افروز
من از حالش همی پرسم شب و روز
هوش مصنوعی: اگر آن دلربا از احوال من نپرسد، من هر شب و روز از احوال او می‌پرسم.
همانست او که من دیدم همانست
همان سنگین دل و نامهربانست
هوش مصنوعی: او همان کسی است که من دیدم، همان فردی که دل سنگینی دارد و مهربان نیست.
همان گلبوی و گلچهره نگارست
همان خونریز و خونخواره سوارست
هوش مصنوعی: این جملات به توصیف فردی می‌پردازند که هم زیبایی و لطافت دارد و هم قدرت و خشونت. او به‌عنوان یک معشوق جذاب و دلربا با چهره‌ای زیبا توصیف می‌شود، و در عین حال به عنوان یک سوارکار بی‌رحم و خطرناک شناخته می‌شود. این تضاد بین زیبایی و خشونت نشان‌دهنده پیچیدگی شخصیت اوست.
اگرچند او مرا ناشاد خواهد
به جان من همه بیداد خواهد
هوش مصنوعی: هرچند او قصد نارضایتی من را دارد، اما در وجود من هیچ چیزی جز بی‌عدالتی نخواهد بود.
من او را شاد خواهم جاودانه
شده ایمن ز بیداد زمانه
هوش مصنوعی: من او را خوشحال خواهم کرد و او را از ظلم و ستم زمان محافظت می‌کنم.
چه آن کز دلبرم آگاهی آرد
چه آن کم مژدگان شاهی آرد
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که وقتی کسی از دلبر و محبوب خود آگاهی و خبر خوشی داشته باشد، در واقع این خبر می‌تواند خوشحالی و شادی را به ارمغان بیاورد. همچنین، اگر کمبودهایی وجود داشته باشد، باز هم ممکن است این خبرها خوشحال‌کننده باشند. در مجموع، اهمیت و ارزش خبرهایی که از جانب محبوب دریافت می‌شود، در اینجا مورد تأکید قرار گرفته است.
من آن کس را چو چشم خویش دارم
که چشمش دیده باشد روی یارم
هوش مصنوعی: من کسی را مانند چشم خودم مهم و عزیز می‌دانم که چشمانش زیبایی معشوقم را دیده باشد.
چو گوید شادمان دیدم فلان را
من از شادی بدو بخشم روان را
هوش مصنوعی: وقتی می‌گوید که شخصی را شاد و خرسند دیده‌ام، من از شدت شادی و خوشحالی که از این دیدار دارم، روح و احساسات خود را به او هدیه می‌زنم.
غم هجران به روی او گسارم
ز بهر دوست او را دوست دارم
هوش مصنوعی: به خاطر دوست، رنج فراق او را تحمل می‌کنم و به او عشق می‌ورزم.
هر آن بادی کز آن کشور برآید
مرا از جان شرین خوشتر آید
هوش مصنوعی: هر بادی که از آن سرزمین بوزد، برایم از جان شیرین هم لذت‌بخش‌تر است.
بدانم من چو باشد باد خوش بوی
که شاد و تندرستست آن پری روی
هوش مصنوعی: من می‌دانم زمانی که بوی خوشی در هوا می‌پیچد، نشانه‌ای است از شادابی و سلامتی آن معشوق زیبا.
مرا از زلفش آرد بوی سنبل
چو زان رخسار و لب بوی می و گل
هوش مصنوعی: بوی خوشی که از زلف معشوق می‌آید، همچون بوی سنبل است؛ زیرا چهره و لبان او بوی شراب و گل را به یاد می‌آورد.
بر آرم سرد بادی زین دل ریش
نمایم باد را راز دل خویش
هوش مصنوعی: از دل غمگین و آسیب‌دیده‌ام بادی سرد برمی‌خیزد که رازهای قلبم را به باد می‌گویم.
الا ای خوش نسیم نوبهاری
تو بوی زلف آن بت روی داری
هوش مصنوعی: ای نسیم خوش بهاری، تو بوی زلف آن معشوق را به همراه داری.
بگو چون دیدی آن سرو سهی را
که دارد در بلای جان رهی را
هوش مصنوعی: بگو وقتی آن درخت خوش قامت را دیدی که در مشکل و سختی جان خودش را می‌گذرانید، چه احساسی پیدا کردی؟
به بوی زلف اویم شاد کردی
و لیکن بر دلم بیداد کردی
هوش مصنوعی: به خاطر عطر موهای او شاد شدم، اما در دل من بی‌عدالتی به وجود آوردی.
همی گوید دل مسکین من وای
که بوی زلف او بردی دگر جای
هوش مصنوعی: دل درمانده‌ام می‌گوید که وای، بوی زلف او را بردی و دیگر جایی برای من نمانده است.
خبر دارد که چونم در جدایی
جدا از خورد و خواب و آشنایی
هوش مصنوعی: او از حال من آگاه است که در این جدایی از خواب و خوراک و همچنین از همه آشناها بی‌خبرم.
تنم زین آه سرد و چشم گریان
بمانده در میان باد و باران
هوش مصنوعی: جسد من به خاطر این آه سرد و چشمان گریان، در میان وزش باد و باران رها شده است.
چو من هست آن نگار مهرپرور
و یا دل بر گرفت از مهر یکسر
هوش مصنوعی: اگر من هستم، آن معشوق زیبا و پرمحبت هم وجود دارد، یا اینکه دل به عشقش داده و کاملاً مجذوب او شده‌ام.
چو نامم بشنود شادی فزاید
و یا از بی وفابی خشمش آید
هوش مصنوعی: وقتی کسی نام من را می‌شنود، بر خوشحالی‌اش افزوده می‌شود و یا ممکن است از بی‌وفایی من عصبانی شود.
ببر بادا پیام من بدان ماه
که ببریدش قضا از من به ناگاه
هوش مصنوعی: باد، پیام من را به آن ماه برسان که ناگهان قضا و تقدیر او را از من جدا کرده است.
بگو ای رفته مهر من ز یادت
میان مهربانان شرم بادت
هوش مصنوعی: بگو ای کسی که محبت من از ذهنت رفته، در میان مهربانان، شرم بر تو باد.
چنین باشد وفا و مهربانی
که من بی تو بمیرم تو بمانی
هوش مصنوعی: وفا و محبت به این صورت است که من بدون تو از دنیا بروم، اما تو هنوز زنده بمانی.
جوانمردی همی ورزی به گیهان
جوانمردان چنین دارند پیمان
هوش مصنوعی: جوانمردی هنری است که باید در دنیا به آن پایبند بود و جوانمردان اصولی دارند که بر اساس آن زندگی می‌کنند.
هزاران دل بدیدم از جفا ریش
ندیدم هیچ دل همچون دل خویش
هوش مصنوعی: من در زندگی هزاران دل را دیده‌ام که از ظلم و جفا آزرده شده‌اند، اما هیچ دلی به اندازه دل خودم رنج نبرده است.
جفا باشد به عشق اندر بتر زین
که پاداشن دهی مهر مرا کین
هوش مصنوعی: اگر در عشق به من بی‌رحمی کنی، این بدتر از این است که محبت من را به خاطر کینه‌ام پاداش دهی.
نه پرسی از کسی نام و نشانم
نه بخشایی برین خسته روانم
هوش مصنوعی: نه از کسی اسم و نشانی می‌پرسی، نه برای این دل خسته‌ام چیزی می‌بخشی.
نه برگیری ز من درد جدایی
نه حال خویش در نامه نمایی
هوش مصنوعی: نه از من غم جدایی را برطرف می‌کنی و نه حالم را در نامه نشان می‌دهی.
ندانم تا ترا دل بر چه سانست
مرا باری به کام دشمنانست
هوش مصنوعی: نمی‌دانم دل تو چگونه است، اما به هر حال من در نظر دشمنان، دلتنگ هستم.
چنان گوشم به در چشمم به راهست
که گویی خانه‌ام زندان و چاهست
هوش مصنوعی: گوشم به در و چشمم به راه است، طوری که انگار خانه‌ام تبدیل به زندان و چاه شده است.
اگر مرغی بپرد ای دلارای
دل مسکین من برپرد از جای
هوش مصنوعی: اگر مرغی پرواز کند، ای عزیز دل من که در غم و اندوه هستم، من هم از جای خود پرواز می‌کنم.
دل من زان رخ طاووس پیکر
کبوتروار شد همچون کبوتر
هوش مصنوعی: دل من به خاطر زیبایی آن چهره مانند کبوتر عاشق شد و حالتی نرم و لطیف پیدا کرد.