بخش ۶۶ - نامهٔ ششم اندر نواختن و خواندن دوست
نگارینا ز پیش من برفتی
چه گفتی یا چه فرمایی نگفتی
دلم بردی و خود باره براندی
مرا در شهر بیگانه بماندی
نکردی هیچ رحمت بر غریبان
چو بیماران بمانده بی طبیبان
کنون دانم که خود یادم نیاری
که هم بد مهر و هم بد زینهاری
نبخشایی و از یزدان نترسی
ز حال خستگان خود نپرسی
نگویی حال آن بیچاره چونست
که بی من در میان موج خونست
چنین باید وفا و مهربانی
که من بی تو بمیرم تو ندانی
به تو نالم بگو یا از تو نالم
که من بی تو به زاری بر چه حالم
پدید آمد مرا دردی ز هجران
که نبود غیر مردن هیچ درمان
به گیتی عاشقی بی غم نباشد
خوشی و عاشقی با هم نباشد
همی سخت آیدت کز تو بنالم
بنالم تا شوی آگه ز حالم
ترا چون دل دهد یارا نگویی
که چون دشمن جفای دوست جویی
نه بس بود آنکه از پیشم برفتی
که رفتی نیز یار نو گرفتی
مرا این آگهی بشنید بایست
ز تو این بی وفایی دید بایست
منم این کز تو دیدهستم چنین کار
توی بی من نشسته با دگر یار
منم پیش تو چونین خوار گشته
توی از من چنین بیزار گشته
نه تو آنی که بر من فتنه بودی
به دیدارم همیشه تشنه بودی
نه من آنم که خورشید تو بودم
به گیتی کام و امید تو بودم
نه تو آنی که بی من مرده بودی
چو برگ دی مهی پژمرده بودی
نه من آنم که جانت بازدادم
ترا با بخت فرخ ساز دادم
نه تو آنی که جز یادم نکردی
همی از خاک پایم سرمه کردی
نه من آنم که بودم جفت جانت
کجا بی من نبد خوش این جهانت
چرا اکنون من آنم تو نه آنی
ز تو کینست و از من مهربانی
چرا با من به دل بدساز گشتی
چه بد کردم از من بازگشتی
مگر آسان بریدی راه دشوار
کجا از مهر من بودی سبکبار
تو در دریای هجرم غرقه بودی
ز موج غم بسی رنج آزمودی
دلت با یار دیگر زان بپیوست
کجا غرقه به هر چیزی زند دست
چه باشد گر تو یار نو گرفتی
نباید از تو ما را این شکفتی
بسا کس کاو خورد سرکه به خوان بر
نهاده پیش او حلوای شکر
وصال من ترا خوش بود چون مِیْ
فراقم چون خماری بود در پِیْ
تو مخموری و از می سر بتابی
هر آن گاهی که بوی می بیابی
اگر تو گشتهای از می بدین سان
ترا جز می نباشد هیچ درمان
چو جان باشد گزیده یار پیشین
تو بر یار گزیده هیچ مگزین
و گر نو کردهای نو را نگه دار
کهن را نیز بیهوده میازار
بود مهر دل مردم چو گوهر
ازو پر مایهتر باشد کهنتر
بگرداند گهر چون نو بود رنگ
چه آن گوهر که بدرنگست و چه سنگ
بگردد مهر نو با دلبر نو
چنان چون رنگ نو در جوهر نو
هزار اختر نباشد چون یکی خور
نه هفت اندام باشد چون یکی سر
هزار آرام چون آرام پیشین
هزاران یار چون یار نخستین
نه من یابم چو تو یار دل آزار
نه تو یایی چو من یار وفادار
نه من بتوانم از تو دل بریدن
نه تو بتوانی از من سرکشیدن
به مهر اندر تو ماهی منت خورشید
تو با من باشی و من با تو جاوید
ترا باشد هم از من روشنایی
بسی گردی و پس هم با من آیی
بدان منگر که از من دور گشتی
چنین تابنده و پر نور گشتی
کنون ای سنگدل بر خیز و باز آی
مرا و خویشتن را رنج مفزای
که من با تو چنان باشم از این پی
چو دانش با روان و شیر با می
فراقت قفل سخت آمد روان را
بجز وصل تو نگشاید مر آن را
مخور زین روزگار رفته تشویر
وفا و مهربانی را ز سر گیر
چه باشد گر شدی در مهر بد رای
نهال دوستی ببریدی از جای
چو ببریدی دگر باره فروکار
که پیوسته نکوتر آورد بار
بخش ۶۵ - نامهٔ پنجم اندر جفا بردن از دوست: ترا دیدم که چونین گش نبودیبخش ۶۷ - نامهٔ هفتم اندر گریستن به جدایى و نالیدن به تنهایى: الا ای ابر گرینده به نوروز
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نگارینا ز پیش من برفتی
چه گفتی یا چه فرمایی نگفتی
هوش مصنوعی: عزیزم، وقتی که از پیش من رفتی، چه چیزهایی گفتی یا چه دستوری دادلی که هیچ یک از آنها را به من نیامدی؟
دلم بردی و خود باره براندی
مرا در شهر بیگانه بماندی
هوش مصنوعی: دل مرا با خود بردی و خودت مرا رها کردی در شهری که غریب و بیگانه هستم.
نکردی هیچ رحمت بر غریبان
چو بیماران بمانده بی طبیبان
هوش مصنوعی: تو هیچ رحمتی به بیخانمانها نکردی، مانند بیماران که بدون پزشک و درمان ماندهاند.
کنون دانم که خود یادم نیاری
که هم بد مهر و هم بد زینهاری
هوش مصنوعی: اکنون میدانم که تو دیگر به یاد من نمیمانی، چرا که هم خود را به مهر نشان دادهای و هم از عواقب کارهایت میهراسی.
نبخشایی و از یزدان نترسی
ز حال خستگان خود نپرسی
هوش مصنوعی: تو نه کسی را میبخشی و نه از خدا میترسی و به حال خستگان خود توجهی نداری.
نگویی حال آن بیچاره چونست
که بی من در میان موج خونست
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که حالت آن بیچاره به چه شکل است وقتی که بدون من در میان طوفان مشکلات و دردها قرار دارد.
چنین باید وفا و مهربانی
که من بی تو بمیرم تو ندانی
هوش مصنوعی: وفا و محبت باید به حدی باشد که من بدون تو به حال مرگ بیفتم و تو از این موضوع بیخبر باشی.
به تو نالم بگو یا از تو نالم
که من بی تو به زاری بر چه حالم
هوش مصنوعی: من به تو شکایت کنم یا از تو بگویند، چرا که بی تو در چه حالتی به زاری میزنم.
پدید آمد مرا دردی ز هجران
که نبود غیر مردن هیچ درمان
هوش مصنوعی: من به خاطر دوری و جدایی دردی دارم که جز مردن هیچ راهی برای درمان آن نیست.
به گیتی عاشقی بی غم نباشد
خوشی و عاشقی با هم نباشد
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ عاشقی بدون درد و غم نیست و خوشی و عشق نیز نمیتواند همزمان وجود داشته باشد.
همی سخت آیدت کز تو بنالم
بنالم تا شوی آگه ز حالم
هوش مصنوعی: اگر من از سختیهایی که دارم بگویم، ممکن است برایت دشوار باشد. اما فقط زمانی متوجه حال و حالم خواهی شد که از من شکایت کنم.
ترا چون دل دهد یارا نگویی
که چون دشمن جفای دوست جویی
هوش مصنوعی: زمانی که دلت جرات دارد، برای چه نیاز داری که از دشمنیهای دوستان شکایت کنی؟
نه بس بود آنکه از پیشم برفتی
که رفتی نیز یار نو گرفتی
هوش مصنوعی: نه تنها کافی نیست که از پیش من رفتی، بلکه حالا به کسی دیگر نیز تعلق یافتهای.
مرا این آگهی بشنید بایست
ز تو این بی وفایی دید بایست
هوش مصنوعی: من این پیام را شنیدم که باید از تو دوری کنم، چون وفاداریات را نخواهم دید.
منم این کز تو دیدهستم چنین کار
توی بی من نشسته با دگر یار
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که به خاطر تو چنین رفتار کردی و حالا در غیاب من با شخص دیگری نشستهای.
منم پیش تو چونین خوار گشته
توی از من چنین بیزار گشته
هوش مصنوعی: من در برابر تو اینقدر ذلیل شدهام و تو نیز از من به این اندازه بیزار شدهای.
نه تو آنی که بر من فتنه بودی
به دیدارم همیشه تشنه بودی
هوش مصنوعی: تو آن کسی نیستی که همیشه به خاطر دیدارم دلتنگ و پرجنب و جوش بودهای.
نه من آنم که خورشید تو بودم
به گیتی کام و امید تو بودم
هوش مصنوعی: من آن کسی نیستم که در دنیا برای تو مانند خورشید باشم و آرزو و امیدت باشم.
نه تو آنی که بی من مرده بودی
چو برگ دی مهی پژمرده بودی
هوش مصنوعی: تو آنقدر بیمن ضعیف و بیجانی که مانند برگی در پاییز پژمرده شدهای.
نه من آنم که جانت بازدادم
ترا با بخت فرخ ساز دادم
هوش مصنوعی: من آن کسی نیستم که جان تو را به تو برگردانم و تو را با خوشبختی همراه سازم.
نه تو آنی که جز یادم نکردی
همی از خاک پایم سرمه کردی
هوش مصنوعی: تو آنچنان نیستی که در وجودت فقط یاد من را داشته باشی، حتی بر خاک پایم هم سرمه نکردی.
نه من آنم که بودم جفت جانت
کجا بی من نبد خوش این جهانت
هوش مصنوعی: من دیگر مثل گذشته نیستم، جفت روح تو کجا میتواند بدون من در این دنیا خوشحال باشد؟
چرا اکنون من آنم تو نه آنی
ز تو کینست و از من مهربانی
هوش مصنوعی: چرا اکنون من به آن حالتی که هستم رسیدهام و تو آنگونه نیستی؟ این تفاوت در احساسات ما از کجا ناشی میشود، از محبت تو یا از من؟
چرا با من به دل بدساز گشتی
چه بد کردم از من بازگشتی
هوش مصنوعی: چرا به من دل بد کردی؟ چه کار بدی از من سر زده که از من دور شدی؟
مگر آسان بریدی راه دشوار
کجا از مهر من بودی سبکبار
هوش مصنوعی: آیا ممکن است به راحتی از راه دشوار عبور کنی، در حالی که با عشق من احساس راحتی و سبکی نمیکنی؟
تو در دریای هجرم غرقه بودی
ز موج غم بسی رنج آزمودی
هوش مصنوعی: تو در دل غم و دوری غرق بودی و از امواج درد و رنج، سختیهای زیادی را تحمل کردی.
دلت با یار دیگر زان بپیوست
کجا غرقه به هر چیزی زند دست
هوش مصنوعی: اگر دل تو با کسی دیگر پیوند خورده باشد، در آن صورت چگونه میتوانی به هر چیزی دست بزنید و غرق در آن شوی؟
چه باشد گر تو یار نو گرفتی
نباید از تو ما را این شکفتی
هوش مصنوعی: اگر تو دوست جدیدی پیدا کردهای، نباید ما را نادیده بگیری و احساس دلخوری در دل ما بگذاری.
بسا کس کاو خورد سرکه به خوان بر
نهاده پیش او حلوای شکر
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که سرکه میخورند، اما در مقابلشان شیرینی و حلوای خوشمزهای قرار دارد.
وصال من ترا خوش بود چون مِیْ
فراقم چون خماری بود در پِیْ
هوش مصنوعی: دوست داشتن و نزدیکی من برای تو مانند بادهای خوشگوار است، اما دوری و جداییام مانند خماری و ناخوشیای است که پس از مستی به سراغ آدم میآید.
تو مخموری و از می سر بتابی
هر آن گاهی که بوی می بیابی
هوش مصنوعی: تو در حالت شگفتی و مستی هستی و هر زمان که بوی شراب به مشامت میرسد، به سمت آن کشیده میشوی.
اگر تو گشتهای از می بدین سان
ترا جز می نباشد هیچ درمان
هوش مصنوعی: اگر تو به این صورت از شراب گیرافتادهای، هیچ درمانی غیر از همین شراب برای تو وجود ندارد.
چو جان باشد گزیده یار پیشین
تو بر یار گزیده هیچ مگزین
هوش مصنوعی: وقتی جان تو انتخاب شده است، چرا به انتخاب دیگری توجه کنی؟
و گر نو کردهای نو را نگه دار
کهن را نیز بیهوده میازار
هوش مصنوعی: اگر چیزی جدید و نو به دست آوردهای، آن را حفظ کن و بیدلیل به گذشته و چیزهای قدیمی آسیب نزن.
بود مهر دل مردم چو گوهر
ازو پر مایهتر باشد کهنتر
هوش مصنوعی: محبت و احساسات در دل مردم مانند یک گوهر ارزشمند است و هرچه زمان بگذرد، این احساسات عمیقتر و باارزشتر میشوند.
بگرداند گهر چون نو بود رنگ
چه آن گوهر که بدرنگست و چه سنگ
هوش مصنوعی: اگر گوهر تازه و نو باشد، رنگش را به خوبی نشان میدهد و ارزشش مشخص میشود؛ اما اگر گوهر بیکیفیت و یا سنگ باشد، هیچ رنگ و زیبایی نخواهد داشت.
بگردد مهر نو با دلبر نو
چنان چون رنگ نو در جوهر نو
هوش مصنوعی: خورشید تازه با معشوق تازه میچرخد، همانطور که رنگ تازه در مایهای نو دیده میشود.
هزار اختر نباشد چون یکی خور
نه هفت اندام باشد چون یکی سر
هوش مصنوعی: هزار ستاره هم که باشد، به اندازهی یک خورشید ارزش و نور ندارد و حتی اگر بدنهایی چندین باشند، ولی سر تنها یکی است که اهمیت دارد.
هزار آرام چون آرام پیشین
هزاران یار چون یار نخستین
هوش مصنوعی: هزاران آرامش مانند آرامش قبلی و هزاران دوست مانند دوست اول.
نه من یابم چو تو یار دل آزار
نه تو یایی چو من یار وفادار
هوش مصنوعی: نه من کسی مثل تو را پیدا میکنم که دل را به درد آورد، و نه تو کسی مثل من را داری که وفادار باشد.
نه من بتوانم از تو دل بریدن
نه تو بتوانی از من سرکشیدن
هوش مصنوعی: نه من قادر به جدا شدن از تو هستم و نه تو میتوانی از من دور شوی.
به مهر اندر تو ماهی منت خورشید
تو با من باشی و من با تو جاوید
هوش مصنوعی: اگر تو با من باشی، مثل ماهی که زیر نور خورشید است، همیشه در عشق و محبت باقی خواهیم ماند.
ترا باشد هم از من روشنایی
بسی گردی و پس هم با من آیی
هوش مصنوعی: شاید تو در زندگی خود نور و روشنی زیادی پیدا کنی، اما در نهایت دوباره به من خواهی پیوست.
بدان منگر که از من دور گشتی
چنین تابنده و پر نور گشتی
هوش مصنوعی: بدان که به دوریام از تو، تابش و روشنیات بیشتر شده است.
کنون ای سنگدل بر خیز و باز آی
مرا و خویشتن را رنج مفزای
هوش مصنوعی: اکنون ای دل سنگی، برخیز و به من برگرد و خودت را بیشتر از این ناراحت نکن.
که من با تو چنان باشم از این پی
چو دانش با روان و شیر با می
هوش مصنوعی: من میخواهم با تو اینگونه باشم که دانش با روح و شیر با شراب است.
فراقت قفل سخت آمد روان را
بجز وصل تو نگشاید مر آن را
هوش مصنوعی: فراق و دوری از تو برای جانم مانند قفلی سخت و محکم است و جز با وصل و نزدیکی به تو، هیچ چیزی نمیتواند آن را باز کند.
مخور زین روزگار رفته تشویر
وفا و مهربانی را ز سر گیر
هوش مصنوعی: از این روزگار که گذشته است، در یاد داشتن وفا و مهربانی خود را فراموش نکن.
چه باشد گر شدی در مهر بد رای
نهال دوستی ببریدی از جای
هوش مصنوعی: چه اتفاقی میافتد اگر تحت تاثیر محبت بد، دوستی را از ریشه برکنی و از جایت حرکت کنی؟
چو ببریدی دگر باره فروکار
که پیوسته نکوتر آورد بار
هوش مصنوعی: وقتی که بار دیگر به کارها پرداخته میشود، نتیجهای بهتر و نیکوتر به دست میآید.
حاشیه ها
1399/12/05 12:03
اییار
بیت هفدم به نظر ناموزون میاید
اگر بعد از که (بر)اضافه شود موزون میشود
نه تو آنی که بر من فتنه بودی
به دیدارم همیشه تشنه بودی
با پوزش. ای یار.
1399/12/05 12:03
اییار
و در بیت نوزدهم اگر به جای من تو نوشته سود در معنای شعر صحیح تر است
نه (تو) آنی که بی من مرده بودی
چو برگ دی مهی پژمرده بودی
باتشکر . ای یار.
1399/12/05 12:03
اییار
و در آغاز این بیت به جای وصل اگر وصال جایگزین شود وزن بیت محفوظ تر است.
(وصال) من تو را خوش بود چون می
فراقم چون خماری بود در پی.
سپاس . ای یار .