گنجور

بخش ۶۵ - نامهٔ پنجم اندر جفا بردن از دوست

ترا دیدم که چونین گش نبودی
چنین تند و چنین سرکش نبودی
ترا دیدم که چون می‌بَرزَدی آه
ز آه تو سیه شد بر فلک ماه
ز خواری همچو خاک راه بودی
به کام دشمن و بدخواه بودی
چو دوزخ بود جان تو ز بس تاب
چون دریا بود چشم تو ز بس آب
هر آن روزی که تو کمتر گرستی
جهان را دجلهٔ دیگر ببستی
کنون افزونتر از جمشید گشتی
مگر همسایهٔ خورشید گشتی
مگر آن روزها کردی فراموش
که تو بودی زمن بی صبر و بی هوش
مگر آنگاه گشتی از نهانم
که من بر تو چگونه مهربانم
مگر رنجی که دیدی رفت از یاد
کجا بر من کشیدی دست بیداد
چرا با من به تلخی همچو هوشی
که با هر کس به شیرینی چو نوشی
همه کس را همی خوشی نمایی
مرا باری چرا گشی فزایی
تو با صد گنج پیروزی و نازی
به چندین گنج شاید گر بنازی
چه باشد گر تو نازی از تن خویش
که ناز من به تو از ناز تو بیش
به تو نازم که تو زیبای نازی
بسازم با تو گر با من بسازی
ولیکن گرچه روی تو بهارست
همیشه بر رخانت گل به بار است
بهار نیکوی بر کس نماند
جهان روزی دهد روزی ستاند
مکش چندین کمان بر دوستانت
که ناگه بشکند روزی کمانت
و گر پر تیر داری جعبهٔ ناز
همه تیرت به یک عاشق مینداز
مرا دل چون کبابست ای پریچهر
فگنده روز و شب بر آتش مهر
بهل تا باشد این آتش فروزان
کبابی را که ببرشتی مسوزان
مکن کاری که من با تو نکردم
مبر آبم که من آبت نبردم
مکن چندین ستم جانا برین دل
که ما هر دو از این خاکیم و زین گل
بدم من نیز همچون تو نیازی
نکردم با تو چندین سرفرازی
نباشد دوستی را هیچ خوشی
چو باشد دوستی با عجب و گشّی
نه بس جان مرا در جدایی
که نیزش درد بیزاری نمایی
ز گشّی بر فلک بردی تن خویش
ز عُجْب آتش زدی در خرمن خویش
تو چون من مردمی نه چون خدایی
مرا چندین جفا تا کی نمایی
اگر هستی تو چون خورشید والا
شبانگه هم فرود آیی ز بالا
دلی مثل دلت خواهم ز یزدان
سیاه و سرکش و بدمهر و نادان
خداوند چنین دل رسته باشد
جهان از دست این دل خسته باشد
رخی بینم ترا چون باغ رنگین
دلی بینم ترا چون کوه سنگین
دریغ آید مرا کت دل چنینست
به گاه بی وفایی آهنینست
اگر تو هجر جویی من نجویم
و گر تو سرد گویی من نگویم
وفا کارم اگر تو جور کاری
من آب آرم اگر تو آتش آری
وفا را زاد مادر چون مرا زاد
جفا را زاد مادر چون ترا زاد
دل من کرد گر با من جفا کرد
که شد طَمْعِ وفا در بی وفا کرد
نشانه کردی او را لاجرم زه
نکو کردی به تیر نرگسان ده
همی زن تا بگویند کاین چرا کرد
بلا بخرید و جان را در بها کرد
ازان خوانند آرش را کمانگیر
که از ساری به مرو انداخت یک تیر
تو اندازی به جان من ز گوراب
همی هر ساعتی صد تیر پرتاب
ترا زیبد نه آرش را سواری
که صد فرسنگ بگذشتی ز ساری
جفا پیشه کنی از راه چندین
چه بی حمت دلی داری چه سنگین
رخم کردی ز خون دیده جیحون
دلم کردی ز درد هجر قارون
عجبتر آنکه چندین جور بینم
نفرسایم همانا آهنیم
مرا گویند مگری کز گرستن
چو مویی شد به باریکی ترا تن
کسی گرید چنین کز مهر و خویش
شود نومید از دیدار رویش
حسودا تو مگر آگه نداری
که در باران بود امیدواری
بهار آید چو بارد ابر بسیار
مگر باز آمد از باران من یار
بهار آمد کنم بر وی گل افشان
چو یار آید کنم بر وی دل افشان
به هجرش برفشانم دُرّ و مرجان
به وصلش برفشانم دیده و جان
اگر روزی کند یک روز دادار
خوشا روزا که باشد روز دیدار
اگر جانی فروشندم به صد جان
برافشانم دو صد جان پیش جانان

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ترا دیدم که چونین گش نبودی
چنین تند و چنین سرکش نبودی
هوش مصنوعی: من تو را دیدم و متوجه شدم که هرگز این‌قدر تندخو و سرکش نبودی.
ترا دیدم که چون می‌بَرزَدی آه
ز آه تو سیه شد بر فلک ماه
هوش مصنوعی: من تو را دیدم که در حال پرواز هستی و به خاطر آه‌های تو، ماه بر آسمان تیره و تار شده است.
ز خواری همچو خاک راه بودی
به کام دشمن و بدخواه بودی
هوش مصنوعی: از ذلت و خاری مانند خاک، به خواسته‌های دشمن و بدخواه پاسخ می‌دهی.
چو دوزخ بود جان تو ز بس تاب
چون دریا بود چشم تو ز بس آب
هوش مصنوعی: وقتی که دل تو به شدت از درد و غم آکنده باشد، گویی جهنم را تجربه می‌کنی و چشمانت از بس که پر از اشک و احساس هستند، مانند دریا شفاف و پرآب به نظر می‌رسند.
هر آن روزی که تو کمتر گرستی
جهان را دجلهٔ دیگر ببستی
هوش مصنوعی: هر روزی که تو کمتر احساس گرسنگی کنی، جهانی متفاوت و زیبا را خواهی دید.
کنون افزونتر از جمشید گشتی
مگر همسایهٔ خورشید گشتی
هوش مصنوعی: اکنون تو به اندازه‌ای بزرگ و قدرتمند شده‌ای که انگار همسایه‌ی خورشید شده‌ای.
مگر آن روزها کردی فراموش
که تو بودی زمن بی صبر و بی هوش
هوش مصنوعی: آیا فراموش کرده‌ای آن روزها را که تو برای من بی‌تاب و بی‌خود بودی؟
مگر آنگاه گشتی از نهانم
که من بر تو چگونه مهربانم
هوش مصنوعی: آیا زمانی که از عمق وجودم آگاهی پیدا کردی، متوجه محبتم به تو خواهی شد؟
مگر رنجی که دیدی رفت از یاد
کجا بر من کشیدی دست بیداد
هوش مصنوعی: آیا رنجی که برای تو کشیدم فراموش شده است که چنین با دست ظلم بر من می‌زنی؟
چرا با من به تلخی همچو هوشی
که با هر کس به شیرینی چو نوشی
هوش مصنوعی: چرا با من مانند فردی عاقل و باهوش رفتار می‌کنی که با دیگران به نرمی و دلگرمی برخورد می‌کند؟
همه کس را همی خوشی نمایی
مرا باری چرا گشی فزایی
هوش مصنوعی: همه افراد را خوشحال نشان می‌دهی، اما چرا من را ناراحت می‌کنی؟
تو با صد گنج پیروزی و نازی
به چندین گنج شاید گر بنازی
هوش مصنوعی: تو به خاطر زیبایی و جذابیتی که داری، به حای صدها پیروزی و موفقیت، می‌توانی به یک گنج با ارزش تکیه کنی، و اگر بر این زیبایی خود ببالی، شاید همان کافی باشد.
چه باشد گر تو نازی از تن خویش
که ناز من به تو از ناز تو بیش
هوش مصنوعی: اگر تو به زیبایی و ناز خود چیزی ببخشی، چه تفاوتی دارد؟ زیرا ناز من به تو از ناز تو بیشتر است.
به تو نازم که تو زیبای نازی
بسازم با تو گر با من بسازی
هوش مصنوعی: من به زیبایی تو افتخار می‌کنم و می‌گویم که اگر تو بخواهی با من همراهی کنی، می‌توانم برای تو زیبایی‌های بیشتری خلق کنم.
ولیکن گرچه روی تو بهارست
همیشه بر رخانت گل به بار است
هوش مصنوعی: اما هرچند که چهره‌ی تو همیشه بهاری است، بر روی تو گل‌ها هرگز نمی‌میرند و همیشه در حال شکفتن هستند.
بهار نیکوی بر کس نماند
جهان روزی دهد روزی ستاند
هوش مصنوعی: بهار خوش و زیبا همیشه برای کسی باقی نمی‌ماند. زندگی یک روز چیزهایی به ما می‌دهد و در روز دیگر، آن‌ها را از ما می‌گیرد.
مکش چندین کمان بر دوستانت
که ناگه بشکند روزی کمانت
هوش مصنوعی: اگر به دوستان خود بیش از حد فشار بیاوری و بارها از آن‌ها امتحان بگیری، ممکن است یک روز این فشار باعث از بین رفتن رابطه‌تان شود.
و گر پر تیر داری جعبهٔ ناز
همه تیرت به یک عاشق مینداز
هوش مصنوعی: اگر تیر و کمان داری و در جعبه‌ات پر از تیرهای نازک است، همه آن تیرها را فقط به یک عاشق پرت کن.
مرا دل چون کبابست ای پریچهر
فگنده روز و شب بر آتش مهر
هوش مصنوعی: دل من مانند کبابی است که روز و شب بر آتش عشق می‌سوزد، ای زیبا روی.
بهل تا باشد این آتش فروزان
کبابی را که ببرشتی مسوزان
هوش مصنوعی: اجازه بده تا این آتش روشن باشد و کبابی که درست کردی را نسوزانی.
مکن کاری که من با تو نکردم
مبر آبم که من آبت نبردم
هوش مصنوعی: کاری انجام نده که من با تو نکردم و از من کینه به دل نگیر، چون من هم هیچ ضرری به تو نرسانده‌ام.
مکن چندین ستم جانا برین دل
که ما هر دو از این خاکیم و زین گل
هوش مصنوعی: ای محبوب، بر این دل نرنجان که ما هر دو از خاک و سرزمین یکی هستیم و به یکدیگر وابسته‌ایم.
بدم من نیز همچون تو نیازی
نکردم با تو چندین سرفرازی
هوش مصنوعی: من هم مانند تو، نیازی به تو ندارم و برای تو ارزش خاصی قائل نیستم.
نباشد دوستی را هیچ خوشی
چو باشد دوستی با عجب و گشّی
هوش مصنوعی: دوستی واقعی هیچ لذتی ندارد، وقتی که این دوستی همراه با خودپسندی و تظاهر باشد.
نه بس جان مرا در جدایی
که نیزش درد بیزاری نمایی
هوش مصنوعی: جدایی برای من خیلی سخت و دردناک است و حتی از زخم فراق هم بیشتر، چون تو در این فاصله به من علامت‌های بی‌میلی را نشان می‌دهی.
ز گشّی بر فلک بردی تن خویش
ز عُجْب آتش زدی در خرمن خویش
هوش مصنوعی: به خاطر شگفتی و افتخار، خود را از زمین به آسمان بردی و به واسطه‌ی این خودپسندی، آتش را در دل زندگی‌ات روشن کردی.
تو چون من مردمی نه چون خدایی
مرا چندین جفا تا کی نمایی
هوش مصنوعی: تو هم مثل من انسان هستی، نه مثل یک خدا. پس تا کی می‌خواهی به من ظلم و بی‌مهری کنی؟
اگر هستی تو چون خورشید والا
شبانگه هم فرود آیی ز بالا
هوش مصنوعی: اگر تو همچون خورشید درخشان و بزرگ هستی، پس در شب نیز باید به زمین بیایی و در کنار دیگران باشی.
دلی مثل دلت خواهم ز یزدان
سیاه و سرکش و بدمهر و نادان
هوش مصنوعی: من دلی می‌خواهم که مانند دل تو باشد، از خدایی که سیاه‌دل، سرکش، بدجنس و نادان است.
خداوند چنین دل رسته باشد
جهان از دست این دل خسته باشد
هوش مصنوعی: خداوندی که دل‌ها را پاک و آزاد می‌کند، جهان را از چنگال دل‌های خسته و ناتوان نجات می‌دهد.
رخی بینم ترا چون باغ رنگین
دلی بینم ترا چون کوه سنگین
هوش مصنوعی: چهره‌ات را می‌بینم که مانند یک باغ پر از رنگ و زیبایی است و دل و روح من را به وجد می‌آورد، و همچنین تو را می‌بینم که مانند یک کوه محکم و استوار هستی.
دریغ آید مرا کت دل چنینست
به گاه بی وفایی آهنینست
هوش مصنوعی: متاسفانه دلم به حال کسی می‌سوزد که در زمان‌هایی که وفاداری لازم است، بی‌وفا و سرد است.
اگر تو هجر جویی من نجویم
و گر تو سرد گویی من نگویم
هوش مصنوعی: اگر تو برای جدایی‌ام تلاش کنی، من چیزی نخواهم گفت و اگر تو سرد و بی‌احساس باشی، من هم حرفی نخواهم زد.
وفا کارم اگر تو جور کاری
من آب آرم اگر تو آتش آری
هوش مصنوعی: اگر تو به من وفا کنی، من هم در سختی‌ها به تو کمک می‌کنم؛ حتی اگر تو باعث ناراحتی من شوی، من به خاطر دوستی‌ام همه چیز را تحمل می‌کنم.
وفا را زاد مادر چون مرا زاد
جفا را زاد مادر چون ترا زاد
هوش مصنوعی: وفا را مادر من به دنیا آورده است، همان‌طور که من را به نور عشق زاده است. جفا را هم مادر تو به دنیا آورده، همان‌طور که تو را به وجود آورده است.
دل من کرد گر با من جفا کرد
که شد طَمْعِ وفا در بی وفا کرد
هوش مصنوعی: دل من باوجود جفایی که با من کرد، هنوز امیدوار به وفا و صداقت او بود.
نشانه کردی او را لاجرم زه
نکو کردی به تیر نرگسان ده
هوش مصنوعی: او را به نشانه عشق می‌کشانید و دل را با چشمان زیبا و دل‌فریبش تحت تاثیر قرار می‌دهد.
همی زن تا بگویند کاین چرا کرد
بلا بخرید و جان را در بها کرد
هوش مصنوعی: بزن تا بگویند که چرا این بلا را پذیرفتی و جانت را با آن معامله کردی.
ازان خوانند آرش را کمانگیر
که از ساری به مرو انداخت یک تیر
هوش مصنوعی: آرش، کمان‌داری است که قدرت و مهارتش در پرتاب تیر به قدری معروف شده که از شهری به نام ساری تیر را به سمت مرو انداخت.
تو اندازی به جان من ز گوراب
همی هر ساعتی صد تیر پرتاب
هوش مصنوعی: هر لحظه به جان من شلیک می‌کنی و احساس می‌کنم که مثل تیرهایی که به اهداف پرتاب می‌شود، آسیب می‌بینم.
ترا زیبد نه آرش را سواری
که صد فرسنگ بگذشتی ز ساری
هوش مصنوعی: تو شایسته‌ی آن نیستی که مانند آرش سوار بر اسب باشی، زیرا که تو از ساری صد فرسنگ فاصله گرفته‌ای.
جفا پیشه کنی از راه چندین
چه بی حمت دلی داری چه سنگین
هوش مصنوعی: اگر به دیگری ظلم و ستم کنی، نشان می‌دهد که چقدر دل بی‌احساس و سنگینی داری.
رخم کردی ز خون دیده جیحون
دلم کردی ز درد هجر قارون
هوش مصنوعی: چهره‌ات باعث شده که اشک‌هایم مانند رود جیحون جاری شود و دل من به خاطر درد جدایی شبیه به دردهای قارون به تنگ آمده است.
عجبتر آنکه چندین جور بینم
نفرسایم همانا آهنیم
هوش مصنوعی: عجب اینجاست که با وجود اینکه انواع و اقسام چیزها را می‌بینم، هرگز از چیزی خسته نمی‌شوم، زیرا من مانند آهن هستم.
مرا گویند مگری کز گرستن
چو مویی شد به باریکی ترا تن
هوش مصنوعی: می‌گویند که اگر انسان در زندگی دچار مشکل و سختی شود، نباید به هر دلیلی کوچک و بی‌اهمیت خود را از پا بیندازد. تمام مشکلات می‌توانند بر شانه‌های او تاثیر بگذارند، حتی اگر به شکل کوچک و ظریفی ظاهر شوند.
کسی گرید چنین کز مهر و خویش
شود نومید از دیدار رویش
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر عشق و محبت به دیگری به شدت ناراحت و غمگین باشد و امید خودش را از دیدن روی آن شخص از دست بدهد، در واقع اشک می‌ریزد و دلش به درد می‌آید.
حسودا تو مگر آگه نداری
که در باران بود امیدواری
هوش مصنوعی: حسودان، آیا نمی‌دانی که در زمان بارندگی، امید و نوید زندگی جدیدی وجود دارد؟
بهار آید چو بارد ابر بسیار
مگر باز آمد از باران من یار
هوش مصنوعی: وقتی بهار می‌رسد و باران‌های زیادی می‌بارد، اما آیا معشوق من باز خواهد گشت؟
بهار آمد کنم بر وی گل افشان
چو یار آید کنم بر وی دل افشان
هوش مصنوعی: بهار که می‌رسد، بر روی او گل می‌پاشم، و وقتی یار می‌آید، دل‌نوازیش می‌کنم.
به هجرش برفشانم دُرّ و مرجان
به وصلش برفشانم دیده و جان
هوش مصنوعی: از دوری او یک دنیای زیبا و گرانبها را به یاد می‌آورم، اما در کنار او، چشم و جانم را شاداب و روشن می‌بینم.
اگر روزی کند یک روز دادار
خوشا روزا که باشد روز دیدار
هوش مصنوعی: اگر روزی پروردگار بخواهد و روزی شاد و خوشی در راه باشد، خوشا به آن روز که بتوانیم همدیگر را ملاقات کنیم.
اگر جانی فروشندم به صد جان
برافشانم دو صد جان پیش جانان
هوش مصنوعی: اگر جانم را هم به قیمت یکصد جان بفروشند، من دو صد جان را در راه عشق و برای معشوق فدا می‌کنم.

حاشیه ها

1395/02/22 16:04
زهرا رضایی

از آن خوانند آرش را کمانگیر ....... که از آمل* به مرو انداخت یک تیر
این بیت در نسخه اصلی این کتاب که در دوره پهلوی هم چاپ شده بود موجوده
لطفا تصحیح کنین

1396/06/21 23:09
بهروز

در پاسخ زهرا خانم باید عرض کنم در قدیمی ترین کتاب حال حاضر شهر ساری نوشته شده و در افسانه های قدیم هم این به ساری و کو های کیاسر ساری و حتی این که آرش در یکی از روستا های ساری زندگی میکرد هم امده ولی در دهه های گذشته برخی برای تحریف و جنگ بین شهر ها این متن رو تغییر و امل را اضافه کردند

1396/07/08 16:10
جاوید

با درود خدمت خانم رضایی
متنون کهن و دانشگاه های معتبر اروپایی به اتفاق "ساری" ذکر کردند. همین رفرنس هم مربوط به دانشگاه فرانکفورت هست که ساری ذکر کرده.
از نظر شعر هم ساری و تکرار ساری و سواری و ساری در بیت بعد نشان دهنده اینه که برای زیبایی و روانی اثر کلمه آمل نمیتونه درست باشه.
ویس و رامین به تصحیح ماگالی تودوا و الکساندر گواخاریا که توسط بنیاد فرهنگ ایران و زیر نظر پرویز ناتل خانلری در دهه چهل خورشیدی در چاپخانه زر چاپ شده هم "ساری" ذکر شده است.
در مجموع آوردن نام آمل متاخر است و سابقه تاریخی ندارد.
ممنون

1396/12/16 22:03
مشاهری

بیتی که مورد توجه دوستان است در تذکرۀ مجمل الفضلای بقایی بخارایی به شکل زیر آمده و به نظامی عروضی نسبت داده شده:
از آن گویند آرش را کمان‌گیر
که از آمل به مرو انداخت او تیر

(بقایی بخارایی،1394: 76)

1397/02/18 19:05
جاوید

مشکل بزرگ دقیقا از اینجا شروع میشود که به جای رجوع به اصل رفرنس یعنی خود کتاب ویس و رامین فخر الدین اسعد به کسان دیگری مانند بخارایی و دهخدا و علامه قزوینی مراجعه می شود.. وقتی خود کتب حی و حاضر هست چه نیازی به ارجاع به دیگران وجود دارد؟؟
اصل کتاب خوشبختانه در مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی هم قابل مشاهده است . چاپ سنگی و سربی کلکته به تصحیح کپتام ولیم صاحب و منشی احمد صاحب.. لطفا اشتباه امثال بخارایی و دیگران را نشر ندهید. آنهم هفتصد سال بعد از فخرالدین اسعد!!!
به این آدرس در مرکز اسناد مجلس اصل کتاب را مشاهده و دانلود کنید:
پیوند به وبگاه بیرونی

1397/05/20 20:08
فضلی

سلام
اول باید بگم اون قسمت به احتمال قوی باید آمل باشه نه ساری
ثانیا در صورتی که ساری باشه پس باید کل تاریخو زیر سوال برد و اینکه آرش از دماوند زیر پا انداخت رو منکر شد
خواهشا اصلاح کنید
چطور اینهمه سال آمل بوده یکدفعه به ساری تغییر کرده

1399/04/01 17:07
مصطفی

سلام
از آن خوانند آرش را کمانگیر
که از آمل به مرو انداخت یک تیر
متاسفانه به دلیل اشتباهاتی که درخی نسخه های این کتاب رخ داده برای دوستان ساروی این شبهه رخ داده که شاید پرتاب تیر آرش کمانگیر از ساری بوده!
این نظریه به راحتی روشن هست که محل پرتاب تیر آمل و بیشترین و معتبرترین روایت از کوه دماوند بوده
1- کتاب ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی در قرن پنجم هجری نوشته شده و تا قبل از این زمان هیچ جا صحبت از پرتاب تیر ارش از ساری نبوده
این کتاب صرفا یک کتاب با داستان عشق و عاشقیست و مرتبط با تاریخ و یا داستان های حماسی نیست که مرجع و ماخذی حماسی به حساب آید
در برخی نسخه ها و به عبارتی نسخه ی اصلی نام آمل در بیت مورد نظر آمده و در برخی نسخه ها ساری
می تواند این احتمال وجود داشته باشد چون در دو بیت پایینتر "که صد فرسنگ بگذشتی ز ساری" آمده ، برخی نسخه نویس ها به اشتباه در بیت مورد نظر به جای آمل ، ساری نوشته باشند
از نظر معنایی هم هیچ ایراد و اشکالی وجود ندارد که تیر از آمل رها شده باشد و صد فرسنگ از ساری گذشته باشد به عنوان مثال تیری از تهران رها شده و 100 کیلومتر از اراک گذشته باشد.
اصلا این کتاب منبع و ماخذ حماسی و تاریخی نیست که مورد استناد قرار بگیرد برای اثبات چنین موضوعی و جالبتر اینکه تمام منابع و ماخذهای ساروی ها از زمان فخرالدین اسعد گرگانی به بعد به همین نسخه های اشتباه ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی برمیگردد در حالی که در نسخه های معتبر همین کتاب هم آمل ذکر شده و قبل از این زمان و این کتاب هیچ منبعی اشاره به پرتاب تیر از ساری ندارد!
جالب نیست؟! همه چیز از یک اشتباه شروع شد!
2- در معتبرترین و قدیمی ترین روایات به پرتاب تیر از آمل اشاره شده به عنوان مثال در اوستا به پرتاب تیر از بالای کوه "اییریوخشوتا" که همان دماوند است اشاره شده و منابع معتبر دیگر نیز همینطور
اگر امکانش وجود داشت مانند برخی موارد دیگر ساروی ها ادعا میکردند دماوند هم در ساری بوده خدا رو شکر فعلا بشر نمیتونه ادعای جابجایی کوه ها رو داشته باشه
3- در زمان فریدون و منوچهر و کیقباد و ... آمل پایتخت ایران بوده و جالبتر اینکه در این دوران (دوران کیانیان) اصلا شهر ساری وجود نداشته
حرف برای توضیح و گفتن بسیاره ؛ دوستان خودشون میتوانند تحقیق کنند

1399/04/03 11:07
علیرضا

دوستان چرا میخواید میراثی که متلق به آمل هست رو به ساری نسبت بدید . اصلا میدونید ساری بعد از آمل به وجود آمده و پایتخت طبریان بوده چرا میخواید بگید از ساری در منابع معتبر ذکر شده که آرش کمانگیر آملی بوده و از کوه دماوند تیر را رها کرد در ضمن کوه دماوندم که در اصل وبه صورت مرزی برای آمل میشه ولی نمیدونم چرا دماوند رو جزو تهران حساب میکنید
لطفا اصلاح کنید

1400/01/19 09:04
مهران

جناب مصطفی صحبت در مورد این کتاب و منابعی که در باره ویس و رامین و فخرالدین اسعد می باشد، است. درباره شعرا و مورخین دیگر صحبت نمی شود. در منظومه ویس و رامین که قدیمی ترین منبعی هست که از آرش نام برده شده است کلمه "ساری" استفاده شده که تمام منابع معتبر هم آن را تایید کرده اند. موفق باشید.

1401/01/05 12:04
Mohsen moghaddas

با عرض احنرام، ادعایی. بس گزاف و به غایت نا درست است که بگوییم  پش از فخرالدین گرگانی نامی از آرش برده نشده و قدیمی ترین منبع است. کمی خنده دار است! شما درباره یک شخصیت اسطوره ایی ریشه دار در فرهنگ باستانی صحبت می کنید نه داستانی در ششصد سال پیش!