گنجور

بخش ۶۰ - نامه نوشتن ویس به رامین و دیدار خواستن

چو بشنید این سخن فرزانه مشکین
به فرهنگش جهان را کرد مشکین
یکی نامه نوشت از ویس دژکام
به رامین نکوبخت و نکونام
حریر نامه بود ابریشم چین
چو مشک از تبت و عنبر ز نسرین
قلم از مصر بود آب گل از جور
دویت از عنبرین عود سمندور
دبیر از شهر بابل جادوی‌تر
سخن آمیخته شکر به گوهر
حریرش چون بر ویس پری روی
مدادش همچو زلف ویس خوشبوی
قلم چون قامت ویس از نزاری
ز بس کز رام دید آزار و خواری
دبیر از جادوی چون دیدگانش
سخن چون دُر و شکر در دهانش
سر نامه به نام یک خداوند
وزان پس کرده یاد مهر و پیوند
ز سروی سوخته وز بن گسسته
به سروی از چمن شاداب رسته
ز ماهی در محاق مهر پنهان
به ماهی در سپهر کام تابان
ز باغی سر به‌سر آفت گرفته
به باغی سر به‌سر خرم شکفته
ز شاخی خشک گشته هامواره
به شاخی بار او ماه و ستاره
ز کانی کنده و بی بر بمانده
به کانی در جهان گوهر فشانده
ز روزی بر حد مغرب رسیده
به روزی سر ز مشرق برکشیده
ز یاقوتی به چاهی در، بمانده
به یاقوتی به تاجی در، نشانده
ز گلزاری سموم هجر دیده
به گلزاری ز خوبی بشکفیده
ز دریایی شده بی دُرّ و بی آب
به دریایی پر آب و دُرّ خوشاب
ز بختی تیره چون شوریده آبی
به بختی نامور چون آفتابی
ز مهری تا گه محشر فزایان
به مهری هر زمان کاهش نمایان
ز عشقی تاب او از حد گذشته
به عشقی گرم بوده سرد گشته
ز جانی در عذاب و رنج و سختی
به جانی در هوای نیک بختی
ز طبعی در هوا بیدار گشته
به طبعی در هوا بیزار گشته
ز چهری آب خوبی زو رمیده
به چهری آب خوبی زو دمیده
ز رویی همچو دیبای بر آتش
به رویی همچو دیبای منقش
ز چشمی سال و مه بی خواب و پر آب
به چشمی سال و مه بی آب و پر خواب
ز یاری نیک پر مهر و وفا جوی
به یاری شوخ و بی شرم و جفا جوی
ز ماهی بی کس و بی یار گشته
به شاهی بر جهان سالار گشته
نبشتم نامه در حال چنین زار
که جان از تن تن از جان بود بیزار
منم در آتش هجران گدازان
توی در مجلس شادی نوازان
منم گنج وفا را گشته گنجور
توی دست جفا را گشته دستور
یکی بر تو دهم در نامه سوگند
به حق دوستی و مهر و پیوند
به حق آنکه با هم جفت بودیم
به حق آنکه ما هم‌گفت بودیم
به حق صحبت ما سالیانی
به حق دوستی و مهربانی
که این نامه ز سر تا بن بخوانی
یکایک حال من جمله بدانی
بدان راما که گیتی گرد گردست
ازو گه تن درستی گاه دردست
گهی رنجست و گاهی شادمانی
گهی مرگست و گاهی زندگانی
به نیک و بد جهان بر ما سرآید
وزان پس خود جهان دیگر آید
ز ما ماند به گیتی در، فسانه
در آن گیتی خدای جاودانه
فسان ما همه گیتی بخوانند
یکایک خوب و زشت ما بدانند
تو خود دانی که از ما کیست بدنام
کجا از نام بد جوید همه کام
من آن بودم به پاکی کم تو دیدی
به خوبی از جهانم برگزیدی
من از پاکی چو قطر ژاله بودم
به خوبی همچو برگ لاله بودم
ندیده کام جز تو مرد بر من
زمانه نافشانده گرد بر من
چو گوری بودم اندر مرغزاران
ندیده دام و داس دام داران
تو بودی دام دار و داس دارم
نهادی داس و دام اندر گذارم
مرا در دام رسوایی فگندی
کنون در چاه تنهایی فگندی
مرا بفریفتی وز ره ببردی
کنون زنهار با جانم بخوردی
بدان سر مر ترا طرار دیدم
بدین سر مر ترا غدار دیدم
همی گویی که خوردی سخت سوگند
که با ویسم نباشد نیز پیوند
نه با من نیز هم سوگند خوردی
که تا جان داری از من برنگردی
کدامین راست گیرم زین دو سوگند
کدامین راست گیرم زین دو پیوند
ترا سوگند چون باد بزانست
ترا پیوند چون آب روانست
بزرگست از جهان این هر دو را نام
ولیکن نیست‌شان بر جای آرام
تو همچون سندسی گردان به هر رنگ
و یا همچون زری گردان به هر چنگ
کرا دانی چو من در مهربانی
چو تو با من نمانی با که مانی
نگر تا چند کار بد بکردی
که آب خویش و آب من ببردی
یکی بفریفتی جفت کسان را
به ننگ آلوده دودمان را
دوم سوگندها به‌دروغ کردی
ابا زنهاریان زنها خوردی
سوم برگشتی از یار وفادار
بی آن کزوی رسیدت رنج و آزار
چهارم ناسزا گفتی بر آن کس
که او را خود توی اندر جهان بس
من آن ویسم که رویم آفتابست
من آن ویسم که مویم مشک نابست
من آن ویسم که چهرم نوبهارست
من آن ویسم که مهرم پایدارست
من آن ویسم که ماه نیکوانم
من آن ویسم که شاه جادوانم
من آن ویسم که ماهم بر رخانست
من آن ویسم که نوشم در لبانست
من آن ویسم من آن ویسم من آن ویس
که بودی تو سلیمان من چو بلقیس
مرا باشد به از تو در جهان شاه
ترا چون من نباشد بر زمین ماه
هر آنگاهی که دل از من بتابی
چو بازآیی مرا دوشوار یابی
مکن راما که خود گردی پشیمان
نیابی درد را جز ویس درمان
مکن راما که از گل سیر گردی
نیابی ویس را آنگه به مردی
مکن راما که تو امروز مستی
ز مستی عهد من بر هم شکستی
مکن راما که چون هشیار گردی
ز گیتی بی زن و بی یار گردی
بسا روزا که تو پیشم بنالی
دو رخ بر خاک پای من بمالی
دل از کینه به سوی مهر تابی
مرا جویی به صد دست و نیابی
چو از من سیر گشتی وز لبانم
ز گل هم سیر گردی بی‌گمانم
تو چون بامن نسازی با که سازی
هوا با من نبازی با که بازی
همی گوید هر آن کاو مهر بازد
کرا ویسه نسازد مرگ سازد
ز بدبختیت بس باد این نشانی
گلی دادت چو بستد گلستانی
ترا بنمود رخشان ماهتابی
ز تو بستد فروزان آفتابی
همی نازی که داری ارغوانی
ندانی کز تو گم شد بوستانی
همانا کردی آن تلخی فراموش
که بودی از هوا بی صبر و بی هوش
خیالم گر به خواب اندر بدیدی
گمان بردی که بر شاهی رسیدی
چو بودی من به مغزت بر، گذشتی
تنت گر مرده بودی زنده گشتی
چنین است آدمی بی رام و بی هوش
کند سختی و شادی را فراموش
دگر گفتی که گم کردم جوانی
همی گویی دریغا زندگانی
مرا گم شد جوانی در هوایت
همیدون زندگانی در وفایت
گمان بردم که شاخ شکری تو
بکارم تا شکر بار آوری تو
بکِشتم پس بپروردم به تیمار
چو بررُستی کبست آوردیَم بار
چو یاد آرم از آن رنجی که بردم
وز آن دردی که از مهر تو خوردم
یکی آتش به مغز من درآید
کزو جیحون ز چشم من برآید
چه مایه سختی و خواری کشیدم
به فرجام از تو آن دیدم که دیدم
مرا تو چاه کندی دایه زد دست
به چاه افگنده و خود آسوده بنشست
تو هیزم دادی او آتش برافروخت
به کام دشمنان در آتشم سوخت
ندانم کز تو نالم یا ز دایه
که رنجم زین دوان بُرده‌ست مایه
اگر چه دیدم از تو بی وفایی
نهادی بر دلم داغ جدایی
و گرچه آتشم در دل فگندی
مرا مانند خر در گل فگندی
و گرچه چشم من خونبار کردی
کنارم رود جیحون بار کردی
دلم ناید به یزدانت سپردن
جفایت پیش یزدان برشمردن
مبیند ایچ دردت دیدگانم
که باشد درد تو هم بر روانم
کنون ده در بخواهم گفت نامه
به گفتاری که خون بارد ز خامه

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو بشنید این سخن فرزانه مشکین
به فرهنگش جهان را کرد مشکین
هوش مصنوعی: وقتی فرزانه‌ای با دانایی این سخن را شنید، از دانش و فرهنگ خود به جهان رنگی سیاه و خوشبو بخشید.
یکی نامه نوشت از ویس دژکام
به رامین نکوبخت و نکونام
هوش مصنوعی: شخصی نامه‌ای از ویس دژکام به رامین نکوبخت و نکونام نوشت.
حریر نامه بود ابریشم چین
چو مشک از تبت و عنبر ز نسرین
هوش مصنوعی: پارچه‌ای شفاف و نرم مانند ابریشم چینی، به همراه عطری خوش مانند مشک که از تبت می‌آید و عطر دلپذیری چون عنبر که از گل نسرین به دست می‌آید.
قلم از مصر بود آب گل از جور
دویت از عنبرین عود سمندور
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به زیبایی و جذابیت دارد. قلم از مصر به معنای هنر و ادب و زیور می‌باشد، در حالی که گل از گلبرگ‌های لطیف و خوشبو محسوب می‌شود. همچنین، عود از خوش‌بوترین مواد و سمندور به معنای آتش و شعله‌های زندگی و عشق است. در کل، این تصویرها حس زندگی و زیبایی را به تصویر می‌کشند و داد و ستدی از جذابیت‌ها و ارزش‌های مختلف را به نمایش می‌گذارند.
دبیر از شهر بابل جادوی‌تر
سخن آمیخته شکر به گوهر
هوش مصنوعی: دبیر اهل بابل، کلامش زیبا و دل‌نشین است، به گونه‌ای که سخنانش شیرینی و ارزشمندی خاصی دارند.
حریرش چون بر ویس پری روی
مدادش همچو زلف ویس خوشبوی
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و لطافت حریر شبیه می‌کند. می‌توان گفت که حریر نرم و دلپذیر است و وقتی بر روی چهره‌ای زیبا مانند ویس قرار می‌گیرد، به این زیبایی افزوده می‌شود. همچنین، به یاد زلف‌های خوشبو و خوش‌ظاهر ویس اشاره دارد که خود به نوعی درخشان و جذاب است. در کل، می‌توان گفت که این تصویر به نوعی توصیفگر زیبایی و نرمی است که شخصیت‌های این شعر را به هم پیوند می‌دهد.
قلم چون قامت ویس از نزاری
ز بس کز رام دید آزار و خواری
هوش مصنوعی: قلم به خاطر زیبایی و ظرافتش مانند قامت ویس، از غم و اندوهی که از دیدن آزار و بی‌احترامی به رام به آن دچار شده، به شدت متاثر است.
دبیر از جادوی چون دیدگانش
سخن چون دُر و شکر در دهانش
هوش مصنوعی: معنای این بیت این است که وقتی دبیر به زیبایی نگاه‌های او می‌نگرد، سخنانش نیز مانند دُر و شکر خوشمزه و دلپذیر به نظر می‌آید. در واقع، زیبایی چشمان او بر کلمات و گفتار دبیر تأثیر می‌گذارد و آنها را شیرین و دلنشین می‌کند.
سر نامه به نام یک خداوند
وزان پس کرده یاد مهر و پیوند
هوش مصنوعی: در ابتدای نامه، به نام یک خداوند اشاره شده و بعد به یاد دوستی و ارتباطی که داریم پرداخته شده است.
ز سروی سوخته وز بن گسسته
به سروی از چمن شاداب رسته
هوش مصنوعی: از درختی سوخته و بی‌ریشه، درختی شاداب و سرزنده در میان چمن‌ها روییده است.
ز ماهی در محاق مهر پنهان
به ماهی در سپهر کام تابان
هوش مصنوعی: ماه به خاطرروانی اجرام آسمانی و شرایط خاصی، گاهی در تاریکی پنهان می‌شود؛ اما در عین حال، زیبایی و نور آن در آسمان همیشه دیده می‌شود.
ز باغی سر به‌سر آفت گرفته
به باغی سر به‌سر خرم شکفته
هوش مصنوعی: یکی از باغ‌ها کاملاً تحت تأثیر آفت قرار گرفته و بیمار شده است، در حالی که باغ دیگری به‌طور کامل سرسبز و شاداب شده و گل‌ها در آن شکفته‌اند.
ز شاخی خشک گشته هامواره
به شاخی بار او ماه و ستاره
هوش مصنوعی: از شاخه‌ای که خشک شده، چیزی نمی‌روید، اما از یک شاخه دیگر، میوه‌ای با زیبایی همچون ماه و ستاره به بار می‌آید.
ز کانی کنده و بی بر بمانده
به کانی در جهان گوهر فشانده
هوش مصنوعی: از جا و مکانی که کنده شده و بدون پوشش مانده، در جهان به مکان‌های دیگر جواهرات پراکنده شده‌اند.
ز روزی بر حد مغرب رسیده
به روزی سر ز مشرق برکشیده
هوش مصنوعی: از روزی که به سمت مغرب رسیده‌ایم، به روزی که از سمت مشرق آغاز می‌شود، اشاره دارد.
ز یاقوتی به چاهی در، بمانده
به یاقوتی به تاجی در، نشانده
هوش مصنوعی: در یک چاه، یک یاقوت باقی مانده و در جای دیگر، یاقوتی روی تاجی قرار گرفته است. در این تصویر، به ارزشمند بودن و زیبایی یاقوت‌ها اشاره شده که هم در عمق زمین و هم در اوج اقتدار و جلال می‌درخشند.
ز گلزاری سموم هجر دیده
به گلزاری ز خوبی بشکفیده
هوش مصنوعی: از باغی که از هوای جدایی پر است، به باغ دیگری که پر از زیبایی و شگفتی است، نگاه می‌کنم.
ز دریایی شده بی دُرّ و بی آب
به دریایی پر آب و دُرّ خوشاب
هوش مصنوعی: از دریایی که نه لؤلؤیی دارد و نه آب، به دریایی پر از آب و مروارید زیبا منتقل شده است.
ز بختی تیره چون شوریده آبی
به بختی نامور چون آفتابی
هوش مصنوعی: از سرنوشت بد و ناپایدار مثل آبی سرگردان، به سرنوشت خوب و شناخته‌شده مثل آفتاب.
ز مهری تا گه محشر فزایان
به مهری هر زمان کاهش نمایان
هوش مصنوعی: از زمان‌هایی که مهر و محبت وجود دارد، هر بار که به تدریج از آن کاسته می‌شود، به سوی روز قیامت نزدیک‌تر می‌شویم.
ز عشقی تاب او از حد گذشته
به عشقی گرم بوده سرد گشته
هوش مصنوعی: از شدت عشق، طاقت او به پایان رسیده و در حالی که قبلاً عشقش پرشور و گرم بود، حالا به تدریج سرد و بی‌روح شده است.
ز جانی در عذاب و رنج و سختی
به جانی در هوای نیک بختی
هوش مصنوعی: از وجودی که در عذاب و سختی است، به وجودی که در آرزوی خوشبختی و سعادت است.
ز طبعی در هوا بیدار گشته
به طبعی در هوا بیزار گشته
هوش مصنوعی: از طبعی که در آسمان بیدار شده، به طبعی که در آسمان دلزده شده رسیدیم.
ز چهری آب خوبی زو رمیده
به چهری آب خوبی زو دمیده
هوش مصنوعی: صورت تو، مایه زیبایی و جذابیت است، اما این زیبایی گاهی از چهره‌ات دور می‌شود و لحظاتی از جذابیت و شادابی‌ات کاسته می‌شود.
ز رویی همچو دیبای بر آتش
به رویی همچو دیبای منقش
هوش مصنوعی: چهره‌ای همچون پارچه‌ای زیبا که بر آتش قرار دارد، زیبایی و جذابیتی خاص دارد.
ز چشمی سال و مه بی خواب و پر آب
به چشمی سال و مه بی آب و پر خواب
هوش مصنوعی: از یک چشم در طول سال و ماه، بی‌خواب و پر از اشک، به چشم دیگر در طول سال و ماه، بی‌آب و پر از خواب نگاه می‌کنم.
ز یاری نیک پر مهر و وفا جوی
به یاری شوخ و بی شرم و جفا جوی
هوش مصنوعی: از دوستان با محبت و وفادار کمک بگیر، اما از دوستان بی‌شرم و بی‌وفا دوری کن.
ز ماهی بی کس و بی یار گشته
به شاهی بر جهان سالار گشته
هوش مصنوعی: از آنجا که تنها و بی‌تکیه‌گاه بوده، حالا در مرتبه‌ای بالا و مقام سلطنت بر دنیا دست یافته است.
نبشتم نامه در حال چنین زار
که جان از تن تن از جان بود بیزار
هوش مصنوعی: در حالتی بسیار ناراحت و دلbroken نامه‌ای را نوشتم، به طوری که احساس می‌کردم روح از بدن جدا شده است و دیگر از زندگی خسته شده‌ام.
منم در آتش هجران گدازان
توی در مجلس شادی نوازان
هوش مصنوعی: من در آتش فراق تو شعله‌ور هستم، در حالی که دیگران در مجلس شادی و سرور مشغول نواختن موسیقی و لذت بردن هستند.
منم گنج وفا را گشته گنجور
توی دست جفا را گشته دستور
هوش مصنوعی: من خود گنج وفا هستم، اما در دست تو که پر از جفا است، به عنوان مرشد و راهنمایی قرار گرفته‌ام.
یکی بر تو دهم در نامه سوگند
به حق دوستی و مهر و پیوند
هوش مصنوعی: من به تو در نامه‌ای قسم می‌خورم به حق دوستی و محبت و ارتباطی که بین ماست.
به حق آنکه با هم جفت بودیم
به حق آنکه ما هم‌گفت بودیم
هوش مصنوعی: به راستی که به حق آن کس که ما با هم پیوسته بودیم و به حق آن کسی که ما با هم سخن گفته‌ایم.
به حق صحبت ما سالیانی
به حق دوستی و مهربانی
هوش مصنوعی: ما سال‌ها به راستی درباره دوستی و مهربانی گفت‌وگو کرده‌ایم.
که این نامه ز سر تا بن بخوانی
یکایک حال من جمله بدانی
هوش مصنوعی: این نامه را از ابتدا تا انتها بخوان تا کاملاً متوجه حال و روز من شوی.
بدان راما که گیتی گرد گردست
ازو گه تن درستی گاه دردست
هوش مصنوعی: بدان که زندگی دایما در حال چرخش و تغییر است، گاهی انسان در خوشی و سلامتی به سر می‌برد و گاهی در مشکلات و سختی‌ها.
گهی رنجست و گاهی شادمانی
گهی مرگست و گاهی زندگانی
هوش مصنوعی: زندگی گاهی سختی و رنج به همراه دارد و گاهی خوشحالی و شادابی. در برخی مواقع با مرگ مواجه می‌شویم و در برخی دیگر زندگی ادامه دارد.
به نیک و بد جهان بر ما سرآید
وزان پس خود جهان دیگر آید
هوش مصنوعی: در این دنیا، چه خوب و چه بد، بر ما می‌گذرد و بعد از آن، دنیای دیگری فرامی‌رسد.
ز ما ماند به گیتی در، فسانه
در آن گیتی خدای جاودانه
هوش مصنوعی: در جهان، داستانی از ما باقی مانده که در آن، خداوند جاودانه وجود دارد.
فسان ما همه گیتی بخوانند
یکایک خوب و زشت ما بدانند
هوش مصنوعی: داستان ما به اندازه‌ای بزرگ است که همه این دنیا درباره‌اش حرف بزنند و خوبی‌ها و بدی‌های ما را یکی یکی بشناسند.
تو خود دانی که از ما کیست بدنام
کجا از نام بد جوید همه کام
هوش مصنوعی: تو خود می‌دانی که از میان ما چه کسی بدنام است، و چه کسی به دنبال نام بد می‌گردد، همه در پی بهره‌برداری از نام خوب هستند.
من آن بودم به پاکی کم تو دیدی
به خوبی از جهانم برگزیدی
هوش مصنوعی: من همان کسی بودم که به خلوص و پاکی تو افتخار می‌کردی و از میان همه چیزها، من را به عنوان بهترین انتخاب کردی.
من از پاکی چو قطر ژاله بودم
به خوبی همچو برگ لاله بودم
هوش مصنوعی: من به پاکی مانند قطره‌ی شبنم بودم و به زیبایی همچون برگ گل لاله می‌درخشم.
ندیده کام جز تو مرد بر من
زمانه نافشانده گرد بر من
هوش مصنوعی: هیچ کس جز تو را ندیده‌ام که به من لبخند بزند، و زمانه را بر من سخت کرده است.
چو گوری بودم اندر مرغزاران
ندیده دام و داس دام داران
هوش مصنوعی: مثل اینکه در باغ‌های سرسبز و خوش بو زندگی می‌کنم، ولی هیچ‌گاه دام و کمند شکارچیان را ندیده‌ام.
تو بودی دام دار و داس دارم
نهادی داس و دام اندر گذارم
هوش مصنوعی: تو برای من دام و داس را آماده کردی، حالا من داس و دام را در اختیار دارم و در دنیا به کار می‌برم.
مرا در دام رسوایی فگندی
کنون در چاه تنهایی فگندی
هوش مصنوعی: تو مرا در گرفتار شدن در رسواییانداختی، حالا مرا در چاه تنهایی رها کردی.
مرا بفریفتی وز ره ببردی
کنون زنهار با جانم بخوردی
هوش مصنوعی: من را فریب دادی و از مسیر منحرف کردی، حالا مواظب باش که با جانم بازی نکنید.
بدان سر مر ترا طرار دیدم
بدین سر مر ترا غدار دیدم
هوش مصنوعی: من تو را با این سر، در حالی که سر دیگر تو را فریبکار دیدم.
همی گویی که خوردی سخت سوگند
که با ویسم نباشد نیز پیوند
هوش مصنوعی: تو مدام می‌گویی که به شدت قسم خورده‌ای که ارتباطی با او نداشته‌باشی.
نه با من نیز هم سوگند خوردی
که تا جان داری از من برنگردی
هوش مصنوعی: تو هم به من سوگند خورده بودی که تا زمانی که زنده‌ای، از من دور نشوی.
کدامین راست گیرم زین دو سوگند
کدامین راست گیرم زین دو پیوند
هوش مصنوعی: به کدام یک از این دو سوگند می‌توانم اعتماد کنم؟ کدام یک از این دو پیوند را می‌توان راست دانست؟
ترا سوگند چون باد بزانست
ترا پیوند چون آب روانست
هوش مصنوعی: تو را به مانند باد سوگند می‌زنم و پیوند ما همچون آب روان است.
بزرگست از جهان این هر دو را نام
ولیکن نیست‌شان بر جای آرام
هوش مصنوعی: هر دوی این شخصیت‌ها در دنیا به بزرگی شناخته می‌شوند، اما در واقعیت، هیچ‌یک از آن‌ها در این دنیا آرامش و ثبات ندارند.
تو همچون سندسی گردان به هر رنگ
و یا همچون زری گردان به هر چنگ
هوش مصنوعی: تو مانند یک پارچه‌ی رنگی هستی که به هر رنگی در می‌آید، یا مانند زرِ نرم که به هر شکلی در می‌آید.
کرا دانی چو من در مهربانی
چو تو با من نمانی با که مانی
هوش مصنوعی: اگر کسی به مهربانی من دقت کند، و تو در کنار من نمانی، پس با چه کسی خواهی ماند؟
نگر تا چند کار بد بکردی
که آب خویش و آب من ببردی
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باش که تا چه زمانی کارهای ناپسند کرده‌ای که آبروی خودت و آبروی من را برده‌ای.
یکی بفریفتی جفت کسان را
به ننگ آلوده دودمان را
هوش مصنوعی: شخصی توانست جمعی از افراد را فریب دهد و موجب شد که نسل و خانواده‌اش به عیب و ننگ دچار شود.
دوم سوگندها به‌دروغ کردی
ابا زنهاریان زنها خوردی
هوش مصنوعی: تو با قسم‌های دروغین خودم را فریب دادی و به زنان ناپاکی هم نزدیک شدی.
سوم برگشتی از یار وفادار
بی آن کزوی رسیدت رنج و آزار
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی به یاد یار وفادار خود می‌افتد و به این نکته اشاره می‌کند که حتی اگر از او دور شده، هیچ‌گونه رنج یا آزار از طرف او احساس نکرده است. این رابطه، رابطه‌ای است که خالی از درد و رنج است و تنها یاد و خاطرۀ آن یار باقی مانده است.
چهارم ناسزا گفتی بر آن کس
که او را خود توی اندر جهان بس
هوش مصنوعی: تو به کسی که خود تو در این دنیا برای او مهم هستی، ناسزا گفتی.
من آن ویسم که رویم آفتابست
من آن ویسم که مویم مشک نابست
هوش مصنوعی: من همچون آفتاب درخشان هستم و زیبایی‌هایم بی‌نظیرند. موهایم مانند مشک خالص و خوشبو است.
من آن ویسم که چهرم نوبهارست
من آن ویسم که مهرم پایدارست
هوش مصنوعی: من همچون گلی هستم که زیبایی‌ام در بهار است و عشق و محبت من همیشگی و پایدار است.
من آن ویسم که ماه نیکوانم
من آن ویسم که شاه جادوانم
هوش مصنوعی: من کسی هستم که ماه زیبا را می‌شناسم و همچنین کسی هستم که شاه سحر و جادو را می‌شناسم.
من آن ویسم که ماهم بر رخانست
من آن ویسم که نوشم در لبانست
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که ماه در چهره‌ام نمایان است و من کسی هستم که نوشیدنی‌ام را بر لبانم احساس می‌کنم.
من آن ویسم من آن ویسم من آن ویس
که بودی تو سلیمان من چو بلقیس
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که تو را می‌شناسم، من همانی هستم که مانند بلقیس در کنار سلیمان قرار داشتم.
مرا باشد به از تو در جهان شاه
ترا چون من نباشد بر زمین ماه
هوش مصنوعی: من در این دنیا کسی بهتر از تو ندارم، زیرا بر روی زمین کسی مانند من نیست که بتواند به زیبایی و عظمت تو بیافزاید.
هر آنگاهی که دل از من بتابی
چو بازآیی مرا دوشوار یابی
هوش مصنوعی: هر بار که از من روی برگردانی، وقتی که دوباره برگردی، مرا در وضعیت سخت و دشواری خواهی یافت.
مکن راما که خود گردی پشیمان
نیابی درد را جز ویس درمان
هوش مصنوعی: هرگز از عشق دوری مکن، که اگر پشیمان شوی، هرگز درمانی جز عشق نخواهی یافت.
مکن راما که از گل سیر گردی
نیابی ویس را آنگه به مردی
هوش مصنوعی: اگر از هنر و زیبایی فرار کنی، به جایی نخواهی رسید و در نهایت نمی‌توانی به معشوقه‌ات دست یابی.
مکن راما که تو امروز مستی
ز مستی عهد من بر هم شکستی
هوش مصنوعی: امروز که تو مستی، مرا رها نکن؛ زیرا به خاطر مستی‌ات، پیمان ما را شکسته‌ای.
مکن راما که چون هشیار گردی
ز گیتی بی زن و بی یار گردی
هوش مصنوعی: برای خودت چالشی ایجاد نکن، زیرا وقتی به واقعیت آگاه شوی، احساس تنهایی و بی‌کسی خواهی کرد.
بسا روزا که تو پیشم بنالی
دو رخ بر خاک پای من بمالی
هوش مصنوعی: بسیاری از روزها بود که تو در کنارم به ناله و فغان می‌پرداختی و صورتت را بر خاک پاهای من می‌مالیدی.
دل از کینه به سوی مهر تابی
مرا جویی به صد دست و نیابی
هوش مصنوعی: دل من از کینه پاک شده و به سوی محبت می‌گراید، اما تو با تمام تلاش‌هایت نمی‌توانی آن را به دست آوری.
چو از من سیر گشتی وز لبانم
ز گل هم سیر گردی بی‌گمانم
هوش مصنوعی: وقتی از من خسته و دور شوئی، و از لبانم که مانند گل است نیز سیر شوی، مطمئناً می‌دانم که دیگر به من علاقه‌ای نداری.
تو چون بامن نسازی با که سازی
هوا با من نبازی با که بازی
هوش مصنوعی: اگر تو با من ارتباط نداشته باشی، با چه کسی ارتباط خواهی داشت؟ اگر تو با من بازی نکنی، با چه کسی بازی خواهی کرد؟
همی گوید هر آن کاو مهر بازد
کرا ویسه نسازد مرگ سازد
هوش مصنوعی: هر کسی که عشق و محبت را کنار بگذارد، به ناچار مرگ را به خود می‌خواند و از زندگی دور می‌شود.
ز بدبختیت بس باد این نشانی
گلی دادت چو بستد گلستانی
هوش مصنوعی: از مصیبت‌های تو، این نشان را به باد سپردند که چون باغی را از تو گرفتند، این گل را هم به تو عرضه کردند.
ترا بنمود رخشان ماهتابی
ز تو بستد فروزان آفتابی
هوش مصنوعی: تو همچون ماهی درخشان به نظر می‌رسی و زیبایی‌ات چون آفتابی تابان است که از تو گرفته شده است.
همی نازی که داری ارغوانی
ندانی کز تو گم شد بوستانی
هوش مصنوعی: تو که اینقدر به زیبایی و لطافت خود می‌نازی، نمی‌دانی که با رفتنت چقدر باغ و بوستان برای من و دیگران از بین رفته است.
همانا کردی آن تلخی فراموش
که بودی از هوا بی صبر و بی هوش
هوش مصنوعی: واقعاً تلخی‌ای که تجربه کردی را فراموش کردی، چون در آن زمان شکیبایی و هوشیاری نداشتی.
خیالم گر به خواب اندر بدیدی
گمان بردی که بر شاهی رسیدی
هوش مصنوعی: اگر خیال من را در خواب می‌دیدی، فکر می‌کردی که به مقام بزرگی دست یافته‌ای.
چو بودی من به مغزت بر، گذشتی
تنت گر مرده بودی زنده گشتی
هوش مصنوعی: وقتی که به عمق وجودت پی ببری، حتی اگر جسمت مرده باشد، روح و جانت زنده خواهد شد.
چنین است آدمی بی رام و بی هوش
کند سختی و شادی را فراموش
هوش مصنوعی: انسانی که مجبور به تبعیت نیست و بی‌توجهی می‌کند، می‌تواند سختی‌ها و شادی‌ها را فراموش کند.
دگر گفتی که گم کردم جوانی
همی گویی دریغا زندگانی
هوش مصنوعی: تو می‌گویی که جوانی را گم کرده‌ام و افسوس می‌خوری به خاطر زندگی‌ام.
مرا گم شد جوانی در هوایت
همیدون زندگانی در وفایت
هوش مصنوعی: من جوانی‌ام را در عشق تو گم کرده‌ام و اکنون زندگی‌ام به وفاداری و همراهی با تو وابسته است.
گمان بردم که شاخ شکری تو
بکارم تا شکر بار آوری تو
هوش مصنوعی: گمان می‌کردم که اگر درختی از شاخ شکری تو بكارم، تو می‌توانی برای من شکر بیاوری.
بکِشتم پس بپروردم به تیمار
چو بررُستی کبست آوردیَم بار
هوش مصنوعی: من او را از بین بردم، اما سپس با مراقبت و محبت بزرگش کردم؛ وقتی بهبود یافت، باری از خود به جا گذاشت.
چو یاد آرم از آن رنجی که بردم
وز آن دردی که از مهر تو خوردم
هوش مصنوعی: وقتی به یاد می‌آورم عذابی را که تحمل کردم و دردی را که به خاطر عشق تو کشیدم، احساس غمگینی به سراغم می‌آید.
یکی آتش به مغز من درآید
کزو جیحون ز چشم من برآید
هوش مصنوعی: آتش عشق یا اندیشه‌ای عمیق در ذهن من رخنه کرده که از شدت احساساتم، اشک‌هایم مانند رودخانه‌ای از چشمانم سرازیر می‌شود.
چه مایه سختی و خواری کشیدم
به فرجام از تو آن دیدم که دیدم
هوش مصنوعی: در نهایت، پس از تمام سختی‌ها و رنج‌هایی که متحمل شدم، نتیجه‌ای که از تو گرفتم همان چیزی بود که انتظارش را نداشتم.
مرا تو چاه کندی دایه زد دست
به چاه افگنده و خود آسوده بنشست
هوش مصنوعی: تو من را در چاهی انداختی و خودت راحت نشسته‌ای.
تو هیزم دادی او آتش برافروخت
به کام دشمنان در آتشم سوخت
هوش مصنوعی: تو باعث شدی که او آتش را روشن کند و از آن برای آسیب رساندن به دشمنان استفاده کند، در حالی که خودت در این آتش سوختی.
ندانم کز تو نالم یا ز دایه
که رنجم زین دوان بُرده‌ست مایه
هوش مصنوعی: نمی‌دانم از چه کسی بیشتر ناراحت هستم، از تو یا از پرستار که این رنج و درد را از من گرفته است.
اگر چه دیدم از تو بی وفایی
نهادی بر دلم داغ جدایی
هوش مصنوعی: اگرچه من از بی وفایی تو آگاه شدم و بر دلم زخم جدایی نشسته،
و گرچه آتشم در دل فگندی
مرا مانند خر در گل فگندی
هوش مصنوعی: با وجود اینکه آتشی در دلم شعله‌ور است، مرا مانند الاغی که در گل گیر کرده است، در همان حالت رها می‌کنی.
و گرچه چشم من خونبار کردی
کنارم رود جیحون بار کردی
هوش مصنوعی: هرچند چشمانم را پر از اشک کردی، اما تو مانند جیحون به کنارم آمدی و من را فرا گرفتید.
دلم ناید به یزدانت سپردن
جفایت پیش یزدان برشمردن
هوش مصنوعی: دلم نمی‌آید که تو را به خدا بسپارم، چون رفتار بد تو را برای خدا بازگو می‌کنم.
مبیند ایچ دردت دیدگانم
که باشد درد تو هم بر روانم
هوش مصنوعی: نه دردهای تو را می‌بینم و نه غم‌هایت را، اما می‌دانم که این دردها بر روحم تأثیر می‌گذارند.
کنون ده در بخواهم گفت نامه
به گفتاری که خون بارد ز خامه
هوش مصنوعی: اکنون می‌خواهم نامه‌ای بنویسم که از دل و جان برمی‌آید و احساسات عمیق را منتقل می‌کند.

حاشیه ها

1391/01/13 21:04
مهران

بنا بر وزن شعر،بیت 65 باید به صورت زیر باشد:
من آن ویسم من آن ویسم من آن ویس
که بودی تو سلیمان من چو بلقیس
در غیر این صورت این بیت فاقد قافیه می باشد!!!!

1392/05/29 23:07
بگونیا

بیت 4 دوات صحیح است به معنی مرکب نه دویت کاش شعرها با فونت نستعلیق بود در آن صورت هم شعر میخواندیم هم مشق نظری میکردیم

1392/05/29 23:07
مهری

محاق سه شب آخر ماه قمریست که ماه از زمین دیده نمیشود

1392/05/29 23:07
امیر حسین

دلم ناید به یزدانت سپارم فقط همین اشک امانم را برید

1395/11/17 20:02
ندا

بیت 65را تصحیح بفرمایید. قافبه مصرع اول ویس است و نه ویسم.

1397/08/16 13:11
رضا

تو خود دانی که از ما کیدت بد نام: کیست بدنام
من آن بودم به پاکی کم دیدی...
صحیح: من آن بودم به پاکی کِم تو دیدی. من در پاکی آنگونه بودم که تو دیدی‌ام.

1403/04/03 23:07
علی عشایری

بیتی نویافته از این بخشِ ویس و رامین در کتابِ کهنِ رسائل‌العشاق و وسائل‌المشتاق نقل شده است: 

«ز ماهی در محاق مهر مانده 

زمانه نامهٔ عزلش بخوانده»

که باید پس از بیتِ زیر قرار بگیرد: 

«ز باغی سربه‌سر آفت‌گرفته 

به باغی سربه‌سر خرّم شکفته»

(رجوع کنید به مقالهٔ «معرفیِ ابیاتِ نویافته در دست‌نویسِ رسائل‌العشاق و وسائل‌المشتاق»، از علیِ عشایری، در مجلهٔ تاریخِ ادبیات، دورهٔ ۱۶، شمارهٔ ۲، صفحهٔ ۳۵): 

پیوند به وبگاه بیرونی