بخش ۶۱ - نامه اول در صفت آرزومندى و درد جدایى
اگر چرخ فلک باشد حریرم
ستاره سر بسر باشد دبیرم
هوا باشد دوات و شب سیاهی
حروف نامه برگ و ریگ و ماهی
نویسند این دبیران تا به محشر
امید و آرزوی من به دلبر
به جان تو که ننویسند نیمی
مرا جز هجر ننمایند بیمی
مرا خود با فراقت خواب ناید
وگر آید خیالت دَررُباید
چنان گشتم درین هجران که دشمن
ببخشاید همی چون دوست بر من
به گریه گهگهی دل را کنم خوش
همی آتش کشم گویی به آتش
نشانم گرد هر چیزی به گردی
کنم درمان هر دردی به دردی
من از هجران تو با غم نشسته
تو با بدخواه من خرم نشسته
بگرید چون ببیند دیدهٔ من
مهار دوست اندر دست دشمن
تو گویی آتشست این درد دوری
که خود چیزی نسوزد جز صبوری
نیابد خواب در گرما همه کس
در آتش چون شود راحت مرا بس
من آن سروم که هجران تو بَرکند
به کام دشمانان از پای بفگند
کنون آن کم تو دیدی سرو بالا
به بستر در فتاده گشته دو تا
همالانم چو مهر دل نمایند
مرا گهگه بپرسیدن درآیند
اگرچه گرد بالینم نشینند
چنانم از نزاری کم نبینند
به طنازی همی گویند هر بار
مگر بیمار ما رفتهست بهشکار
تنم را آرزومندی چنان کرد
که از دیدار بیننده نهان کرد
به ناله میبدانستند حالم
کنون نتوانم از سستی که نالم
اگر مرگ آید و سالی نشیند
به جان تو که شخص من نبیند
به هجر اندر همین یک سود بینم
که از مرگ ایمنم تا من چنینم
مرا اندوه چون کهسار گشتهست
ره صبرم برو دشوار گشتهست
مبادا هرگز از دردم رهایی
اگر من صبر دارم در جدایی
شکیبایی در آن دل چون بماند
که جز سوزنده دوزخ را نماند
دلی کاو شد تهی از خون خود نیز
درو آرام چون گیرد دگر چیز
دروغست آنکه جان در تن ز خونست
مرا خون نیست جانم مانده چونست
نگارا تا تو بودی در بر من
تنم چون شاخ بود و گل بر من
سزد گر بی تو میسوزم بر آذر
که خود سوزد همه کس شاخ بی بر
تو تا رفتی برفت از من همه کام
نه دیدارت همی یابم نه آرام
جدا شد کام من تا تو جدایی
نیاید باز تا تو بازنایی
بیاشفتهست با من روزگارم
تو گویی با فلک در کارزارم
جهانم بی تو آشفتهست یکسر
چو باشد بی امیر آشفته لشکر
چنان در هجر بر من بگذرد روز
که در صحرا بر آهو بگذرد یوز
اگر گریم بدین تیمار نیکوست
گرستن بر چنین حالی نه آهوست
منم بی یار وز دردم بسی یار
منم بی کار وز عشقم بسی کار
نیابم بی تو کام اینجهانی
همانا کم تو بودی زندگانی
بکِشتی در دلم تخم هوایت
کنون آبش ده از جوی وفایت
ببین روی مرا یک بار دیگر
نگر تا در جهان دیدی چنین زر
اگرچه دشمنی با من به کینی
ببخشایی چو روی من ببینی
اگرچه بی وفا بد سگالی
به درد من تو از من بیش نالی
مرا گویند بیماری و نالان
طبیبی جوی تا سازدت درمان
اگر درمان بیمار از طبیبست
مرا خود درد و آزار از طبیبست
طبیب من خیانت کرد با من
بماند از غدر او این درد با من
مرا تا باشد این درد نهانی
ترا جویم که درمانم تو دانی
به دیدار تو باشم آرزومند
ندارم دل نادیدنت خرسند
نیم از بخت و از دادار نومید
که باز آید مرا تابنده خورشید
اگر خورشید روی تو برآید
شب تیمار و رنج من سرآید
ببخشاید مرا دیرینه دشمن
چه باشد گر ببخشایی تو بر من
چه باشد گر به من رحم آوری تو
که نه از دشمنم دشمنتری تو
گر این نامه بخوانی بازنایی
به بی رحمی دهم بر تو گوایی
بخش ۶۰ - نامه نوشتن ویس به رامین و دیدار خواستن: چو بشنید این سخن فرزانه مشکینبخش ۶۲ - نامهء دوم دوست را به یاد داشتن و خیالش را به خواب دیدن: نگارا تا ز پیش من برفتی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اگر چرخ فلک باشد حریرم
ستاره سر بسر باشد دبیرم
هوش مصنوعی: اگر دنیای ساز و کار زندگی به مانند چرخ فلک باشد، من در آن همچون حریری نرم و لطیف هستم و ستارهها سر تا پای من را فرا گرفتهاند و این موضوع باعث میشود که من همچون یک نویسنده یا دبیر با کمال دقت و زیبایی در زندگیام بنویسم و بیان کنم.
هوا باشد دوات و شب سیاهی
حروف نامه برگ و ریگ و ماهی
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده شده است که در دل شب، با توجّه به تاریکی و سکوت آن، میتوان به نوشتن مشغول شد. دواتی در آسمان وجود دارد که مانند هوا به کار میرود و واژهها مانند برگ و ریگ در میانه شب به جریان میافتند، در حالی که ماهی نیز به وضوح میچرخد. این تصویر به زیبایی تلاش و جستوجو برای بیان احساسات و افکار را در بستر یک شب تاریک نشان میدهد.
نویسند این دبیران تا به محشر
امید و آرزوی من به دلبر
هوش مصنوعی: نویسندگان این نامهها تا روز قیامت، امید و آرزوی من به معشوقم را به دل دارند.
به جان تو که ننویسند نیمی
مرا جز هجر ننمایند بیمی
هوش مصنوعی: به خاطر تو، تنها غم دوری من را نشان نخواهند داد و هیچ چیز دیگری دربارهام نخواهند نوشت.
مرا خود با فراقت خواب ناید
وگر آید خیالت دَررُباید
هوش مصنوعی: من بخاطر جداییات نمیتوانم بخوابم و حتی اگر خوابم برود، خیال تو مرا بیدار میکند.
چنان گشتم درین هجران که دشمن
ببخشاید همی چون دوست بر من
هوش مصنوعی: در این جدایی به حالتی رسیدهام که حتی دشمنم نیز مرا مورد بخشش قرار میدهد، مانند دوست.
به گریه گهگهی دل را کنم خوش
همی آتش کشم گویی به آتش
هوش مصنوعی: گاهی به گریه دل را خوش میکنم و گویا خود را در آتش میسوزانم.
نشانم گرد هر چیزی به گردی
کنم درمان هر دردی به دردی
هوش مصنوعی: هر چیزی که در اطرافم باشد، به دور آن میچرخم و با مشکلات و دردهای خودم، راه حل پیدا میکنم.
من از هجران تو با غم نشسته
تو با بدخواه من خرم نشسته
هوش مصنوعی: من در غم فراق تو نشستهام و تو در حالی که خوشحالی، به فکر من و درد من نیستی.
بگرید چون ببیند دیدهٔ من
مهار دوست اندر دست دشمن
هوش مصنوعی: آنچنان غمگین و اندوهگین میشوم که وقتی میبینم چشم من تحت کنترل و تسلط دشمن قرار گرفته است و این دشمن، محبوب من را از من دور کرده است.
تو گویی آتشست این درد دوری
که خود چیزی نسوزد جز صبوری
هوش مصنوعی: این درد ناشی از دوری تو مانند آتش است، اما تنها چیزی که در این آتش نمیسوزد، صبوری من است.
نیابد خواب در گرما همه کس
در آتش چون شود راحت مرا بس
هوش مصنوعی: در گرما هیچکس نمیتواند بخوابد، همه در آتش و سختی هستند؛ اما زمانی که من به آرامش میرسم، برایم کافی است.
من آن سروم که هجران تو بَرکند
به کام دشمانان از پای بفگند
هوش مصنوعی: من همچون سروی هستم که با دوری تو، دشمنانم خوشحال میشوند و مرا از ریشه میکنند.
کنون آن کم تو دیدی سرو بالا
به بستر در فتاده گشته دو تا
هوش مصنوعی: اکنون آن سرو بلند را که کمتر به چشم میآمد، در حالتی میبینی که بر روی زمین افتاده و به دو نیم شده است.
همالانم چو مهر دل نمایند
مرا گهگه بپرسیدن درآیند
هوش مصنوعی: من مانند ماهی که در دلها نور میافشاند، گاهگاهی سراغم میآیند و از حال و روزم میپرسند.
اگرچه گرد بالینم نشینند
چنانم از نزاری کم نبینند
هوش مصنوعی: اگرچه برخی در کنار من نشستهاند و کفن مرا میبینند، اما آنها نمیتوانند بهاندازه من از درد و رنجی که دارم، آگاه شوند.
به طنازی همی گویند هر بار
مگر بیمار ما رفتهست بهشکار
هوش مصنوعی: به هر بار که سخن میگویند، به شوخی و طنز صحبت میکنند، مگر اینکه حالا بیمار ما به دنبال چیزی رفته باشد.
تنم را آرزومندی چنان کرد
که از دیدار بیننده نهان کرد
هوش مصنوعی: تنم را به شکلی آرزوها شکل دادهاند که از چشم ناظر پنهان ماندهام.
به ناله میبدانستند حالم
کنون نتوانم از سستی که نالم
هوش مصنوعی: در حال حاضر، به خاطر ضعف و ناتوانیام، نمیتوانم از وضعیت خود بگویم و حال دردر خود را با ناله به دیگران نشان دهم.
اگر مرگ آید و سالی نشیند
به جان تو که شخص من نبیند
هوش مصنوعی: اگر مرگ به سراغت بیاید و سالها بر تو بگذرد، هیچکس من را نخواهد دید.
به هجر اندر همین یک سود بینم
که از مرگ ایمنم تا من چنینم
هوش مصنوعی: به خاطر دوری و جدایی، تنها فایدهای که میبینم این است که از مرگ در امان هستم؛ تا زمانی که به این حالت ادامه داشته باشم.
مرا اندوه چون کهسار گشتهست
ره صبرم برو دشوار گشتهست
هوش مصنوعی: اندوه من چون کوهی بزرگ شده است و راهی که باید صبر کنم، برایم دشوار شده است.
مبادا هرگز از دردم رهایی
اگر من صبر دارم در جدایی
هوش مصنوعی: هرگز نخواهی توانست از درد من رها شوی، حتی اگر من در این جدایی صبر کنم.
شکیبایی در آن دل چون بماند
که جز سوزنده دوزخ را نماند
هوش مصنوعی: اگر در دل صبر و استقامت بماند، دیگر چیزی جز آتش جهنم در دسترس نخواهد بود.
دلی کاو شد تهی از خون خود نیز
درو آرام چون گیرد دگر چیز
هوش مصنوعی: دلی که از احساسات و عواطفش خالی شده، به آرامش نخواهد رسید و نمیتواند چیز دیگری را تحمل کند یا در خود جای دهد.
دروغست آنکه جان در تن ز خونست
مرا خون نیست جانم مانده چونست
هوش مصنوعی: آنکه میگوید جان من به خاطر خون در بدنم است، دروغ میگوید؛ زیرا جان من باقی مانده است ولی خون من نیست.
نگارا تا تو بودی در بر من
تنم چون شاخ بود و گل بر من
هوش مصنوعی: ای محبوب، زمانی که تو در کنار من بودی، وجود من مثل شاخی بود که گلی بر آن روییده است.
سزد گر بی تو میسوزم بر آذر
که خود سوزد همه کس شاخ بی بر
هوش مصنوعی: اگر من بدون تو بسوزم، سزاوار است، چرا که آتش میسوزاند و هر کسی که بر بیبر باشد، خود را در آتش میاندازد.
تو تا رفتی برفت از من همه کام
نه دیدارت همی یابم نه آرام
هوش مصنوعی: وقتی تو رفتی، همه چیز از من رفت. نه میتوانم تو را ببینم و نه میتوانم آرامش داشته باشم.
جدا شد کام من تا تو جدایی
نیاید باز تا تو بازنایی
هوش مصنوعی: تا وقتی که تو دور هستی، من خوشحال نیستم و نمیتوانم از خوشی کام ببرم. تنها وقتی که دوباره به من بازگردی، میتوانم طعم خوشی را بچشم.
بیاشفتهست با من روزگارم
تو گویی با فلک در کارزارم
هوش مصنوعی: شرایط زندگیام به شدت دچار تلاطم و نابسامانی است، گویا در حال نبرد با سرنوشت هستم.
جهانم بی تو آشفتهست یکسر
چو باشد بی امیر آشفته لشکر
هوش مصنوعی: دنیای من بدون تو کاملاً بینظم و نابسامان است، مانند لشکری که بیرهبر باشد و نتواند به خوبی حرکت کند.
چنان در هجر بر من بگذرد روز
که در صحرا بر آهو بگذرد یوز
هوش مصنوعی: روزها به گونهای بر من میگذرد که گویی یوزی در صحرا در حال تعقیب آهو است. این گذر زمان برای من بسیار دردناک و دشوار است.
اگر گریم بدین تیمار نیکوست
گرستن بر چنین حالی نه آهوست
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به خاطر این ناراحتیام گریه کنم، اشکالی ندارد، زیرا در چنین شرایطی گرسنگی هم مثل حالتی است که آهو تجربه میکند.
منم بی یار وز دردم بسی یار
منم بی کار وز عشقم بسی کار
هوش مصنوعی: من به تنهایی و بدون همراه خود خیلی دلمشغولی و درد دارم و با وجود اینکه بیکارم، عشق من پر از فعالیت و شور و شوق است.
نیابم بی تو کام اینجهانی
همانا کم تو بودی زندگانی
هوش مصنوعی: من بدون تو هیچ لذتی از زندگی نمیبرم، زیرا زندگیام بدون تو هرگز کامل نخواهد بود.
بکِشتی در دلم تخم هوایت
کنون آبش ده از جوی وفایت
هوش مصنوعی: در دل من عشق تو جوانه زده است، اکنون با آب وفای خود آن را سیراب کن.
ببین روی مرا یک بار دیگر
نگر تا در جهان دیدی چنین زر
هوش مصنوعی: لطفاً برای یک بار دیگر به چهره من نگاه کن، تا ببینی در این دنیا چنین گوهری وجود دارد.
اگرچه دشمنی با من به کینی
ببخشایی چو روی من ببینی
هوش مصنوعی: اگرچه تو ممکن است به خاطر کینهات با من دشمنی کنی، اما وقتی که به چهره من نگاه کنی، ممکن است نظرت تغییر کند.
اگرچه بی وفا بد سگالی
به درد من تو از من بیش نالی
هوش مصنوعی: هر چند که تو نسبت به من وفادار نیستی و به من آسیب میزنی، اما به نظر میرسد که تو بیشتر از من در این وضعیت نگران و نالهکنندهای.
مرا گویند بیماری و نالان
طبیبی جوی تا سازدت درمان
هوش مصنوعی: به من میگویند که بیمار هستم و نیاز به درمان دارم، بنابراین به دنبال طبیبی میگردند تا مرا درمان کند.
اگر درمان بیمار از طبیبست
مرا خود درد و آزار از طبیبست
هوش مصنوعی: اگر بیماریم ناشی از درمانگری باشد، خود درد و رنجی که میکشم نیز از همان درمانگر است.
طبیب من خیانت کرد با من
بماند از غدر او این درد با من
هوش مصنوعی: پزشکم به من خیانت کرد و به خاطر نیرنگ او، این درد را همچنان با خود دارم.
مرا تا باشد این درد نهانی
ترا جویم که درمانم تو دانی
هوش مصنوعی: من دلم میخواهد تا زمانی که این درد پنهان در وجودم هست، تو را جستجو کنم، زیرا تویی که میدانی چگونه مرا درمان کنی.
به دیدار تو باشم آرزومند
ندارم دل نادیدنت خرسند
هوش مصنوعی: من آرزو دارم که تو را ببینم و به خاطر عدم دیدنت هرگز شاد نیستم.
نیم از بخت و از دادار نومید
که باز آید مرا تابنده خورشید
هوش مصنوعی: نیم از سرنوشت و خدا ناامیدم که دوباره خورشید درخشان به من بازگردد.
اگر خورشید روی تو برآید
شب تیمار و رنج من سرآید
هوش مصنوعی: اگر تو مانند خورشید به من لبخند بزنی و در کنارم باشی، تمام ناراحتیها و سختیهای شبهایم از بین خواهد رفت.
ببخشاید مرا دیرینه دشمن
چه باشد گر ببخشایی تو بر من
هوش مصنوعی: اگر دیرینه دشمنی را ببخشی، چه اهمیتی دارد؟ چه خوب است اگر تو نیز مرا ببخشی.
چه باشد گر به من رحم آوری تو
که نه از دشمنم دشمنتری تو
هوش مصنوعی: چه اهمیتی دارد اگر تو به من رحم کنی، در حالی که تو از دشمنانم نیز بدتر هستی.
گر این نامه بخوانی بازنایی
به بی رحمی دهم بر تو گوایی
هوش مصنوعی: اگر این نامه را بخوانی، متوجه میشوی که من بر تو گواهی میدهم که بیرحمی کردهام.
حاشیه ها
1391/04/11 16:07
رضا
با سلام . بیت دوم مصرع اول را در کتاب اینگونه یافتم
هوا باشد دوات و شب سیاهی
کلمه ی شب جا افتاده است.
1392/05/29 23:07
ناشناس
طناصی احتمالا طنازی است که غلت نوشته شده و به معنی شوخی و اینجا مسخره کردن است
1392/05/30 01:07
امین کیخا
تنازی درست است