بخش ۵۹ - بیمار شدن ویس از فراق رامین
ز درد جان و دل بر بستر افتاد
بریده گشت گفتی سرو آزاد
همه بستر ز جانش پر غم و درد
همه بالین ز رویش پر گل زرد
به بالینش نشسته ماهرویان
زنان مهتران و نامجویان
یکی گفتی که چشم بد بخستش
یکی گفتی که افسونگر ببستش
پزشکانی همه فرهنگ خوانده
ز حال درد او عاجز بمانده
یکی گفتی همه رنجش ز سوداست
یکی گفتی همه دردش ز صفراست
ز هر شهر آمده اخترشناسان
حکیمان و گزینان خراسان
یکی گفتی قمر کرد این به میزان
یکی گفتی زحل کرد این به سرطان
پری بندان و زراقان نشسته
ز بهر ویس یکسر دل شکسته
یکی گفتی ورا دیده رسیدهست
یکی گفتی پری او را بدیدهست
ندانست ایچ کس کاو را چه درداست
چه رنج او را چنین آزرده کردهست
به داغ رام سوزان ماه را دل
به درد ماه پیچان شاه را دل
سمنبر ویس گریان بر دل خویش
گهی ریزان ز نرگس بر گل خویش
چو شاهنشه ازو تنها بماندی
ز خون دیدگان دریا براندی
سخنهایی چنان دلگیر گفتی
کجا صبر از همه دلها برفتی
چرا ای عاشقان عبرت نگیرید
چرا از من نصیحت نپذیرید
مرا بینید و دل بر کس مبندید
که پس هر سختیی بر دل پسندید
مرا ای عاشقان از دور بینید
بسوزید ار به نزد من نشینید
مرا زین گونه آتش در دل افتاد
که یارم را دل از سنگست و پولاد
مرا عذرست اگر فریاد خوانم
که من فریاد از آن بیداد خوانم
دل پر ریش خویش او را نمودم
بدو گفتم که رنجت آزمودم
که داند کاو به جای من چه بد کرد
یکی بد کرد و جانم را به صد کرد
مرا این دوست بی دل کرد و بی کام
که اکنون دشمن من شد به فرجام
چه نیکویی کند مردم به مردم
که من در دوستی با او نکردم
امید و رنج خود بر باد دادم
چو راز دوستی بر وی گشادم
وفا کشتم چرا انده درودم
ثنا گفتم چرا نفرین شنودم
مرا چون بخت من با من به کینست
ز بیگانه چه نالم گر چنینست
بکوشیدم بسی با بخت بدساز
نبد با آبگینه سنگ را ساز
کنون از بخت و دل بیزار گشتم
به نام هر دو بیزاری نبشتم
چو بدبختان نهادم سر به بالین
ز جانم گشته بستر حسرت آگین
ز بدبختی بجز مرگم نباید
چو من بدبخت را خود مرگ شاید
چو یارم دیگری بر من گزیند
همان بهتر که جانم مرگ بیند
پس آنگه خواند مشکین را بر خویش
نمود او را همه راز دل ریش
کجا مشکین دبیرش بود دیرین
همیشه رازدار ویس و رامین
مرو را گفت مشکینا تو دیدی
ز رامین بی وفاتر یا شنیدی
اگر مویم به ناخن بر، برستی
دل من این گمان بر وی نبستی
ندانستم کز آتش آب خیزد
ز نوش ناب زهر ناب خیزد
مرا دیدی که راه پارسایی
چگونه داشتم در پادشایی
کنون از هردوان بیزار گشتم
به چشم دوست و دوشمن خوار گشتم
نه اندر پادشایی پادشایم
نه اندر پارسایی پارسایم
همی ناکرد باید پادشایی
بزرگی جستن و فرمانروایی
من اندر جستن رامم همه سال
فدا کرده دل و جان و سر و مال
گهی از بهر وصلش پوی پویم
گهی از بیم هجرش موی مویم
اگر دارم هزاران جان شیرین
نپردازم یکی از شغل رامین
مرا رامین به نادانی بسی خست
کنون پشت مرا یکباره بشکست
بسی شاخ از درخت من بیفگند
کنون اصلش برید و بیخ برکند
بر آزارش همی کردم صبوری
کنون صبرم بود آزار دوری
بدین بار او به جان من نه آن کرد
که با آن خود شکیبایی توان کرد
مرا شمشیر جورش سر بریدهست
مرا ژوپین هجرش دل دریدهست
صبوری چون کنم بر سر بریدن
خموشی چون کنم بر دل دریدن
چه دانی زین بتر کاو رفت و زن کرد
پس آنگه مژده را نامه به من کرد
که من گل کشتم و گل پروریدم
ز مورد و نرگس و خیری بریدم
وزان پس دایه را با یک جگر تیر
گسی کرد از میان دشت نخچیر
تو گفتی دایه را هرگز ندیدهست
و یا خود زو جفایی صد کشیدهست
کنون افتادهام بر بستر مرگ
به جان من رسیده خنجر مرگ
قلم بر گیر مشکینا به مشک آب
یکی نامه نویس از من به گوراب
تب گرمم ببین و باد سردم
به نامه یاد کن همواره دردم
تو خود دانی سخن در هم سرشتن
به نامه هر چه به باید نبشتن
اگر باز آوری او را به گفتار
شوم تا مرگ در پیشت پرستار
تو دانایی و بر گفتار دانا
بود آسان فریب مرد برنا
بخش ۵۸ - رفتن دایه به گوراب نزد رامین: بگفت این و به راه افتاد شبگیربخش ۶۰ - نامه نوشتن ویس به رامین و دیدار خواستن: چو بشنید این سخن فرزانه مشکین
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز درد جان و دل بر بستر افتاد
بریده گشت گفتی سرو آزاد
هوش مصنوعی: از شدت درد و رنج، بر بستر افتاده و حالتی بریده و نزار پیدا کرده بود، گویی که درختی آزاد و سرسبز خشک شده است.
همه بستر ز جانش پر غم و درد
همه بالین ز رویش پر گل زرد
هوش مصنوعی: تمامی تخت خواب او پر از غم و درد است و تمامی بالشش به خاطر چهرهی او از گلهای زرد لبریز شده است.
به بالینش نشسته ماهرویان
زنان مهتران و نامجویان
هوش مصنوعی: زنان زیبا به کنار تخت او نشستهاند، آنها که از خانوادههای برجسته و معروف هستند و خواهان نام و مقاماند.
یکی گفتی که چشم بد بخستش
یکی گفتی که افسونگر ببستش
هوش مصنوعی: یکی گفت که چشم زخم به او آسیب زده است و دیگری گفت که جادوگری او را گرفتار کرده است.
پزشکانی همه فرهنگ خوانده
ز حال درد او عاجز بمانده
هوش مصنوعی: تمام پزشکان با دانش و فرهنگ در برابر درد او ناتوان ماندهاند.
یکی گفتی همه رنجش ز سوداست
یکی گفتی همه دردش ز صفراست
هوش مصنوعی: یکی میگوید که تمام مشکلات و رنجهای زندگی ناشی از جستوجوی سود و منفعت است، در حالی که دیگری معتقد است که تمام دردها و ناراحتیها به خاطر خشم و صفرا (که به طور سنتی نماد طبع گرم و غلبه احساسات است) به وجود میآیند.
ز هر شهر آمده اخترشناسان
حکیمان و گزینان خراسان
هوش مصنوعی: از هر شهری، اخترشناسان، حکیمان و برگزیدگان از خراسان آمدهاند.
یکی گفتی قمر کرد این به میزان
یکی گفتی زحل کرد این به سرطان
هوش مصنوعی: یکی گفت که قمر، یعنی ماه، در اینجا به میزان و اندازهگیری نمایان شده است. دیگری گفت که زحل، سیارهای دیگر، در حالت سرطان قرار دارد.
پری بندان و زراقان نشسته
ز بهر ویس یکسر دل شکسته
هوش مصنوعی: پریها و زیبایان به دلیل عشق به ویس دور هم جمع شدهاند و همه دلهایشان به خاطر او شکسته است.
یکی گفتی ورا دیده رسیدهست
یکی گفتی پری او را بدیدهست
هوش مصنوعی: یکی گفت: کسی او را دیده است و دیگری گفت: او را مانند پری دیده است.
ندانست ایچ کس کاو را چه درداست
چه رنج او را چنین آزرده کردهست
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند که او چه دردی دارد و چه چیزی باعث شده است که اینقدر رنجور و آزردهخاطر باشد.
به داغ رام سوزان ماه را دل
به درد ماه پیچان شاه را دل
هوش مصنوعی: ماه به اندازهای زیبا و جذاب است که دلم برایش میسوزد، انگار که داغی در دل دارم. دل شاه نیز به خاطر این زیبایی و دلتنگی به تپش در آمده است.
سمنبر ویس گریان بر دل خویش
گهی ریزان ز نرگس بر گل خویش
هوش مصنوعی: سمنبر ویس در حال گريه بر دل خودش است و گهگاه اشکهایش مانند قطرات نرگس بر گلهایش میریزد.
چو شاهنشه ازو تنها بماندی
ز خون دیدگان دریا براندی
هوش مصنوعی: زمانی که شاهنشاه از او تنها ماند، اشکهایش مانند دریا به روا شتافتند.
سخنهایی چنان دلگیر گفتی
کجا صبر از همه دلها برفتی
هوش مصنوعی: تو با کلماتت چنان حرفهایی زدی که همه دلها را از صبر و تحمل خالی کردی.
چرا ای عاشقان عبرت نگیرید
چرا از من نصیحت نپذیرید
هوش مصنوعی: چرا ای عاشقان درس عبرت نمیگیرید و چرا نصیحت من را نمیپذیرید؟
مرا بینید و دل بر کس مبندید
که پس هر سختیی بر دل پسندید
هوش مصنوعی: مرا ببینید و دل خود را به کسی ندهید، زیرا پس از هر مشکلی، دلتان باید آزاد باشد.
مرا ای عاشقان از دور بینید
بسوزید ار به نزد من نشینید
هوش مصنوعی: ای عاشقان، اگر نمیتوانید به نزد من بیایید، دست کم از دور مرا ببینید و به خاطر عشق من بسوزید.
مرا زین گونه آتش در دل افتاد
که یارم را دل از سنگست و پولاد
هوش مصنوعی: آتش عشق و حسرت در دل من شعلهور شده است، در حالی که محبوبم قلبی سخت و بیاحساس دارد.
مرا عذرست اگر فریاد خوانم
که من فریاد از آن بیداد خوانم
هوش مصنوعی: من اگر فریاد بزنم، باید به خاطر ظلمی که میبینم باشد و این فریاد نه از روی ناتوانی، بلکه از ناتوانی در برابر بیعدالتی است.
دل پر ریش خویش او را نمودم
بدو گفتم که رنجت آزمودم
هوش مصنوعی: دل شکستهام را به او نشان دادم و به او گفتم که درد و رنج تو را به خوبی درک کردهام.
که داند کاو به جای من چه بد کرد
یکی بد کرد و جانم را به صد کرد
هوش مصنوعی: چه کسی میداند که به جای من چه کارهایی انجام شده است؟ یک نفر کاری بد کرده و جان من را به شدت آزار داده است.
مرا این دوست بی دل کرد و بی کام
که اکنون دشمن من شد به فرجام
هوش مصنوعی: دوست من به حدی بیعاطفه و بیاحساس شده که حالا به دشمن من تبدیل شده و این وضعیت مرا بیدل و بیخواسته کرده است.
چه نیکویی کند مردم به مردم
که من در دوستی با او نکردم
هوش مصنوعی: مردم چگونه به یکدیگر خوب رفتار میکنند که من چنین مهربانی را در دوستی خود با او نداشتم.
امید و رنج خود بر باد دادم
چو راز دوستی بر وی گشادم
هوش مصنوعی: من امیدها و دردهای خود را به باد سپردم وقتی که راز دوستی را با او در میان گذاشتم.
وفا کشتم چرا انده درودم
ثنا گفتم چرا نفرین شنودم
هوش مصنوعی: من وفاداری را به جان خریدم، اما به جای شادی، غم نصیبم شد. در حالی که مدح و ستایش کردم، چرا باید نفرین بشنوم؟
مرا چون بخت من با من به کینست
ز بیگانه چه نالم گر چنینست
هوش مصنوعی: اگر بخت من با من دشمن است، از بیگانگان چه انتظاری میتوانم داشته باشم؟ چرا باید از آنها شکوایه کنم وقتی خودم با چنین وضعیتی روبهرو هستم؟
بکوشیدم بسی با بخت بدساز
نبد با آبگینه سنگ را ساز
هوش مصنوعی: من تلاش کردم بسیار اما نتوانستم با سرنوشتی شوم، سنگ را با آبگینه (شیشه) هماهنگ سازم.
کنون از بخت و دل بیزار گشتم
به نام هر دو بیزاری نبشتم
هوش مصنوعی: اکنون از سرنوشت و دل خود ناامید شدم و به خاطر هر دو، از این ناامیدی چیزی نمینویسم.
چو بدبختان نهادم سر به بالین
ز جانم گشته بستر حسرت آگین
هوش مصنوعی: زمانی که بر بالین خواب میروم، به یاد بدبختیها و ناامیدیهایم میافتم و احساس میکنم که جانم در بستر حسرت و اندوه فرو رفته است.
ز بدبختی بجز مرگم نباید
چو من بدبخت را خود مرگ شاید
هوش مصنوعی: جز مرگ، چارهای برای کسی که در رنج و بدبختی است وجود ندارد؛ شاید مرگ تنها راه نجات برای او باشد.
چو یارم دیگری بر من گزیند
همان بهتر که جانم مرگ بیند
هوش مصنوعی: اگر محبوبم شخص دیگری را برگزید، برای من بهتر است که جانم به پایان برسد.
پس آنگه خواند مشکین را بر خویش
نمود او را همه راز دل ریش
هوش مصنوعی: سپس او به مشکینپوش خواند و رازهای دلش را که در دلش خراشیده بود، به او نشان داد.
کجا مشکین دبیرش بود دیرین
همیشه رازدار ویس و رامین
هوش مصنوعی: در کجا است آن دبیر سیاهپوش که همیشه راز عشق ویس و رامین را نگه میداشته؟
مرو را گفت مشکینا تو دیدی
ز رامین بی وفاتر یا شنیدی
هوش مصنوعی: مرو به من گفت: «ای مشکلدار، آیا تو رامین را دیدی که بی وفاتر است یا شنیدی؟»
اگر مویم به ناخن بر، برستی
دل من این گمان بر وی نبستی
هوش مصنوعی: اگر مویم به ناخن گیر کند، دل من به او نمیرسد و به این فکر نمیافتم که شاید به او وابسته شوم.
ندانستم کز آتش آب خیزد
ز نوش ناب زهر ناب خیزد
هوش مصنوعی: نمیدانستم که از آتش، آب به وجود میآید و از نوشیدنی خالص، زهر خالص ناشی میشود.
مرا دیدی که راه پارسایی
چگونه داشتم در پادشایی
هوش مصنوعی: من را دیدی که در مسیر نیکی و پرهیزگاری چگونه رفتار میکردم، حتی در اوج قدرت و سلطنت.
کنون از هردوان بیزار گشتم
به چشم دوست و دوشمن خوار گشتم
هوش مصنوعی: اکنون از هر دو طرف خسته و بیزار شدم، حالا در نظر دوستان و دشمنان، بیارزش و کوچک شدهام.
نه اندر پادشایی پادشایم
نه اندر پارسایی پارسایم
هوش مصنوعی: من نه در مقام پادشاهی پادشاه هستم و نه در مقام پارسایی (شادابی و نیکوکاری) پارسا.
همی ناکرد باید پادشایی
بزرگی جستن و فرمانروایی
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن قدرت و سلطنت، باید از کارهای نادرست پرهیز کرد و صحیح عمل کرد.
من اندر جستن رامم همه سال
فدا کرده دل و جان و سر و مال
هوش مصنوعی: من تمام سال در تلاش هستم تا آرامش و سرخوشی را بیابم و برای این هدف همیشه دل و جان و تمامی اموالم را فدای آن کردهام.
گهی از بهر وصلش پوی پویم
گهی از بیم هجرش موی مویم
هوش مصنوعی: گاه به خاطر وصالش به دنبال او میروم و گاه از ترس جداییاش به شدت احساس ناراحتی میکنم.
اگر دارم هزاران جان شیرین
نپردازم یکی از شغل رامین
هوش مصنوعی: اگر هزاران جان شیرین داشته باشم، هیچ کدام را برای شغل رامین فدای نمیکنم.
مرا رامین به نادانی بسی خست
کنون پشت مرا یکباره بشکست
هوش مصنوعی: مرا رامین به خاطر نادانیام بسیار خسته کرده، اکنون دیگر طاقت نیاوردم و دلم شکست.
بسی شاخ از درخت من بیفگند
کنون اصلش برید و بیخ برکند
هوش مصنوعی: بسیاری از شاخههای درخت من را قطع کردند، حالا خود درخت را از ریشه میسوزانند.
بر آزارش همی کردم صبوری
کنون صبرم بود آزار دوری
هوش مصنوعی: من در گذشته برای تحمل آزار او صبر میکردم، اما حالا دوری او برایم شده است آزار.
بدین بار او به جان من نه آن کرد
که با آن خود شکیبایی توان کرد
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی میگوید که آن فرد محبوب یا معشوق به جان او آسیبی وارد کرده است که هیچکس دیگری با چنین آزاری نمیتواند صبر و تحمل کند. به عبارتی، شدت این آسیب به حدی است که تحمل آن از عهده هیچکس خارج است.
مرا شمشیر جورش سر بریدهست
مرا ژوپین هجرش دل دریدهست
هوش مصنوعی: من به خاطر جداییاش مانند سر بریدهای هستم که شمشیر عشقش مرا زخمی کرده و دلم با این دوری پاره پاره شده است.
صبوری چون کنم بر سر بریدن
خموشی چون کنم بر دل دریدن
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم صبر کنم در حالی که دلم پر از درد است و چگونه میتوانم سکوت کنم در مواجهه با هزاران زخم و درد قلبی؟
چه دانی زین بتر کاو رفت و زن کرد
پس آنگه مژده را نامه به من کرد
هوش مصنوعی: تو چه میدانی از آن کس که رفت و با زنی زندگی کرد و سپس نامهای به من فرستاد که خبر خوبی را رساند؟
که من گل کشتم و گل پروریدم
ز مورد و نرگس و خیری بریدم
هوش مصنوعی: من گلهایی مانند مروارید و نرگس پرورش دادهام و آنها را به زیبایی درمیآورم.
وزان پس دایه را با یک جگر تیر
گسی کرد از میان دشت نخچیر
هوش مصنوعی: پس از آن دایه را با یک تیر به دل، در وسط دشت شکار، از پا درآورد.
تو گفتی دایه را هرگز ندیدهست
و یا خود زو جفایی صد کشیدهست
هوش مصنوعی: تو گفتی که او هرگز دایهاش را ندیده و یا اینکه از دایهاش آسیبها و بیمهریهای زیادی دیده است.
کنون افتادهام بر بستر مرگ
به جان من رسیده خنجر مرگ
هوش مصنوعی: الان در بستر مرگ دراز کشیدهام و حس میکنم که خنجر مرگ به جانم نزدیک شده است.
قلم بر گیر مشکینا به مشک آب
یکی نامه نویس از من به گوراب
هوش مصنوعی: قلم را به دست بگیر، ای نازنین، و یک نامه از من به گوراب بنویس، در حالی که مشکی پر از آب همراهت است.
تب گرمم ببین و باد سردم
به نامه یاد کن همواره دردم
هوش مصنوعی: من در حال تجربه یک تب شدید هستم اما با این حال، نشانهای از خنکی در دلم دارم. این تضاد را همیشه به یاد داشته باش.
تو خود دانی سخن در هم سرشتن
به نامه هر چه به باید نبشتن
هوش مصنوعی: تو خود میدانی که در هم آمیختن سخن، به نوشتن هر آن چیزی که باید، اشاره دارد.
اگر باز آوری او را به گفتار
شوم تا مرگ در پیشت پرستار
هوش مصنوعی: اگر دوباره او را بیاوری و با حرفهای تلخ و ناخوشایند با او صحبت کنی، تا زمانی که به مرگ نزدیک شوی، او از تو مراقبت خواهد کرد.
تو دانایی و بر گفتار دانا
بود آسان فریب مرد برنا
هوش مصنوعی: تو باهوشی و کسی که باهوش است، به راحتی میتواند جوانها را فریب دهد.
حاشیه ها
1392/05/29 13:07
امین کیخا
بیت 4 افسونگر بجای افزونگر درست است
1392/05/29 14:07
امین کیخا
پزشک را پچشگ و نیز درستبد می گفته اند و گروهی می گویند طبیب هم لغتی است بنیاد بر تب که حرارت بدن است و نه طیب عربی که یعنی خوب
1392/05/29 14:07
امین کیخا
پری بند یعنی جن گیر
1392/05/29 14:07
امین کیخا
اسانفریب یعنی سریع الگول ! گولخور
1392/05/29 22:07
شیوا
مو از ناخن رستن یا مو از کف روییدن کنایه از امر محال است
1392/05/29 22:07
رازقی
خستن یعنی آزردن مجروح کردن هم میشود
1392/05/29 23:07
ادریسی
زن کرد یعنی زن اختیار کرد یا زن گرفت با اصطلاح امروز
1394/10/12 02:01
ندا
شعرش خیلی جذاب و خوندنیه. به خصوص برای کسایی که دوست دختر یا دوست پسرشون رو تازه از دست دادن.