گنجور

بخش ۵۶ - نامه نوشتین رامین به ویس و بیزارى نمودن

چو رامین دید کاو را دل بیازرد
نگر تا پوزش آزار چون کرد
ز پیش گل حریر و کلک برداشت
حریرش را به آب مُشک بنگاشت
برآهخت از میان تیغ جفا را
بدو ببرید پیوند وفا را
یکی نامه نوشت آن بی وفا یار
به یاری بس وفا جوی و وفادار
به نامه گفت ویسا نیک دانی
که چند آمد مرا از تو زیانی
خدا و جز خدا از من بیازرد
همه کس در جهانم سرزنش کرد
شنیدم گه نصیحت گه ملامت
شدم از عشق در گیتی علامت
چه بودی گر دو چشمم در جهان دید
یکی کس را که کار من پسندید
تو گفتی مهر من بود ای عجب کین
که مرد و زن برو کردند نفرین
به گیتی هر که نام من شنیدی
به زشتی پوستین بر من دریدی
بدین سان زشت گشتی روی نامم
وزین بدتر به زشتی روی کامم
گهی بر تارکم شمشیر بودی
گهی در رهگذاری شیر بودی
نبودم تا ترا دیدم به دل شاد
نجست اندر دل مسکین من باد
نهیب من ز هجرانت فزون بود
که با او چشم من دریای خون بود
بلای من ز دیدارت بتر بود
که با او نیم حان و بیم سر بود
کدامین روز از تو دور ماندم
که نه جیحون ز دو دیده براندم
کدامین روز دیدار تو دیدم
که نه صد گونه درد دل کشیدم
چه بودی گر بدی بیم سر و جان
نبودی شرم خلق و بیم یزدان
مرا دیدی ز پیش مهربانی
که چون خودکام بودم در جوانی
چو آهو بد به چشمم هر پلنگی
چو ماهی بد به پیشم هر نهنگی
نجوشیدم ز هر بادی چو دریا
تو گفتی خور ز من گردید صفرا
گه تندی زبون من بدی شیر
چنانچون گاهِ تیزی تیر و شمشیر
چو بازم بر هوا پرواز کردی
مه گردون حذر زان باز کردی
نوند کام من چندان دویدی
کجا اندیشها در وی رسیدی
امید من چو چشم دوربین بود
نشاط من چو رهوارم به زین بود
ز رامش پر ز خوشی بود جانم
ز شادی پر ز گوهر بود کانم
به باغ لهو در، شمشاد بودم
به دشت جنگ بر، پولاد بودم
همه زر بود سنگ کوهسارم
همه دُر بود ریگ رودبارم
وزان پس حال من دیدی که چون گشت
همان بختم زبونان را زبون گشت
جوانه سرو قد من دوتا شد
دو هفته ماه من جفت سها شد
هوا پشت مرا چون چنبری کرد
زمانه گفتی از من دیگری کرد
چو دست عشق آتش بر دلم ریخت
نشاط از من به صد فرسنگ بگریخت
خرد دیدم ز دل آواره گشته
به دست عشق در، بیچاره گشته
کمان‌ور گشته هر کس در زمانه
ملامت تیر و جان من نشانه
مرا خود بود داغ عشق بر بر
چه بایستم ملامت نیز بر سر
چو من بودم خود از جام هوا مست
چه بایستت زدن مر مست را دست
کنون از من درودت باد بسیار
وگرچه گشتم از مهر تو بیزار
ترا آگه کنم اکنون ز کارم
که چون خوبست و خرم روزگارم
بدان ویسا که تا از تو جدایم
به دل بر، هر مرادی پادشایم
به آب صابری دل را بشستم
به کام خویش جفت نیک جستم
گل خوشبوی را در دل بکشتم
که با گل من همیشه در بهشتم
کنون پیشم همیشه گل به بارست
گهم در دست و گاهم در کنارست
گلم در بسترست و گل به بالین
مرا شایسته چون جان و جهان بین
مرا گل زن بود تا روز جاوید
چو او باشد نخواهم ماه و خورشید
سرای من ز گل چون بوستانست
حصار من ز گل چون گلستانست
سه چندان کز تو دیدم رنج و خواری
ازو دیدم نشاط و کامگاری
همانا جانم از تن برپریدی
اگر با تو چنین روزی بدیدی
چو یاد آید گذشته سالیانم
ببخشایم همی بر خسته جانم
که چندان صبر ناکام چون کرد
به بیمار تو چندان زهر چون خورد
من آنگه از جهان آگه نبودم
که در سختی همی شادی نمودم
ز راه آگه نبودم همچو گمراه
چو کرم سِک ز طعم شهد ناگاه
کنون زان خفتگی بیدار گشتم
وزآن مستی کنون هشیار گشتم
کنون بند بلا بر هم شکستم
وزآن زندان بدروزی بجستم
بخوردم با گل گل بوی سوگند
به گفت فرخ و جان خردمند
به یزدان جهان و ماه و خورشید
به دین و دانش و فرهنگ و امید
که باشم تا زیم با گل وفا جوی
به شادی کرده با او روی در روی
ازین پس مرو با تو ماه با من
همیدون شاه با تو ماه با من
یکی ساعت که باشم جفت این ماه
نشسته شادمان در کشور ماه
به از صد ساله چونان زندگانی
که زندان بود بر جان و جوانی
تو زین پس سال و ماه و روز مشمر
به راه و روز من بسیار منگر
که راه روز هجر من درازست
دلم از تو نیازی بی نیازست
چو پیش آید چنین روز و چنین کار
شکیبایی به از زرّ به خروار
چو این نامه به پایان برد رامین
به عنوان بر نهادش مهر زرّین
عماری دار خود را داد و فرمود
که نامه نزد جانانش برد زود
عماری دار چون باد روان شد
به سه هفته به مرو شایگان شد
شهنشه را ازین آگاه کردند
هم از راهش به پیش شاه بردند
شهنشه نامه زو بستد فروخواند
در آن گفتارها خیره فروماند
سبک نامه به ویس دلستان داد
ز کار رام او را مژدگان داد
مرو را گفت چشمت باد روشن
که رامین با گلست اکنون به گلشن
بشد رامین و در گوراب زن کرد
ترا با داغ دل پرتاب زن کرد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو رامین دید کاو را دل بیازرد
نگر تا پوزش آزار چون کرد
هوش مصنوعی: وقتی رامین دید که دلش از چیزی ناراحت شده است، توجه کرد که چگونه باید از آن آزار پوزش بطلبد.
ز پیش گل حریر و کلک برداشت
حریرش را به آب مُشک بنگاشت
هوش مصنوعی: گل حریر را کنار زد و حریر را به آب مشک آغشته کرد.
برآهخت از میان تیغ جفا را
بدو ببرید پیوند وفا را
هوش مصنوعی: از دل درد و رنجی که جفا به او وارد کرده، به قدرت و با دقت، پیوندها و وابستگی‌های وفاداری را برید.
یکی نامه نوشت آن بی وفا یار
به یاری بس وفا جوی و وفادار
هوش مصنوعی: کسی به دوست بی‌وفایش نامه‌ای نوشت و از او خواست که به سراغ فردی بوفادار برود و او را درک کند.
به نامه گفت ویسا نیک دانی
که چند آمد مرا از تو زیانی
هوش مصنوعی: در نامه به او گفتم که تو خوب می‌دانی من چقدر از تو آسیب دیده‌ام.
خدا و جز خدا از من بیازرد
همه کس در جهانم سرزنش کرد
هوش مصنوعی: هر کس در دنیا می‌تواند مرا سرزنش کند، اما اگر خدا و غیر از او به من آزار برسانند، برایم اهمیتی ندارد.
شنیدم گه نصیحت گه ملامت
شدم از عشق در گیتی علامت
هوش مصنوعی: در زندگی، گاهی نصیحت و گاهی سرزنش را از عشق شنیده‌ام و عشق برای من نشانه‌ای در این دنیا شده است.
چه بودی گر دو چشمم در جهان دید
یکی کس را که کار من پسندید
هوش مصنوعی: اگر دو چشم من در این دنیا فقط یک نفر را ببینند که به کار من علاقه‌مند باشد، چه شخصی بودم!
تو گفتی مهر من بود ای عجب کین
که مرد و زن برو کردند نفرین
هوش مصنوعی: تو گفتی که عشق من به تو عجب است، اما حالا ببین که این عشق باعث شده مرد و زن یکدیگر را نفرین کنند.
به گیتی هر که نام من شنیدی
به زشتی پوستین بر من دریدی
هوش مصنوعی: در دنیا هر کسی که نام من را شنیده، به من مانند پوستین زشت نگاه کرده و بدگویی کرده است.
بدین سان زشت گشتی روی نامم
وزین بدتر به زشتی روی کامم
هوش مصنوعی: به این ترتیب، چهره‌ام به خاطر نامم زشت شد و از این بدتر، طعم زندگی‌ام تلخ و ناخوشایند گشت.
گهی بر تارکم شمشیر بودی
گهی در رهگذاری شیر بودی
هوش مصنوعی: گاهی بر سر من شمشیر کشیده‌اند و گاهی در مسیرم با مهربانی و شجاعت مانند شیر رفتار کرده‌اند.
نبودم تا ترا دیدم به دل شاد
نجست اندر دل مسکین من باد
هوش مصنوعی: من زمانی که تو را دیدم، در دل شادمان نبودم و حالا با این بی‌خود بودن و عشق، قلب مسکین من دچار طوفان شده است.
نهیب من ز هجرانت فزون بود
که با او چشم من دریای خون بود
هوش مصنوعی: فریاد و ناله من از دوری تو چنان زیاد است که اشک‌هایم به مثل دریا تبدیل شده است.
بلای من ز دیدارت بتر بود
که با او نیم حان و بیم سر بود
هوش مصنوعی: دوستی و ملاقات تو برای من بسیار دشوارتر از غم و دردهایی است که تحمل می‌کنم، زیرا بدون تو زندگی‌ام نه کامل است و نه از امنیت و آسایش برخوردار.
کدامین روز از تو دور ماندم
که نه جیحون ز دو دیده براندم
هوش مصنوعی: کدام روزی بوده که از تو دور بوده‌ام و چشمانم با اشک پر نشده باشد؟
کدامین روز دیدار تو دیدم
که نه صد گونه درد دل کشیدم
هوش مصنوعی: کدام روزی را دیدم که در آن درد و رنج دل را نچشیدم، وقتی تو را ملاقات کردم؟
چه بودی گر بدی بیم سر و جان
نبودی شرم خلق و بیم یزدان
هوش مصنوعی: اگر نه از ترس جان و سر خود و نه از شرم مردم و خوف خدا بودی، چه چیزی می‌ماند؟
مرا دیدی ز پیش مهربانی
که چون خودکام بودم در جوانی
هوش مصنوعی: تو مرا در زمان جوانی دیدی، زمانی که به خودرایی و خودخواهی می‌زدم و مهربانی‌ام مانند آن بود.
چو آهو بد به چشمم هر پلنگی
چو ماهی بد به پیشم هر نهنگی
هوش مصنوعی: چنانچه آهو برای من در چشم شیر خطرناکی است، هر نهنگ نیز در پیش من شبیه ماهی کوچکی به نظر می‌رسد.
نجوشیدم ز هر بادی چو دریا
تو گفتی خور ز من گردید صفرا
هوش مصنوعی: من مانند دریا به هیچ بادی نلرزیده‌ام، اما تو گفتی که از من بخور و صفرا به وجود آوردی.
گه تندی زبون من بدی شیر
چنانچون گاهِ تیزی تیر و شمشیر
هوش مصنوعی: گاهی زبان من به شدت تند و آتشین می‌شود، مانند زمانی که تیر یا شمشیری تیز و برنده به کار می‌رود.
چو بازم بر هوا پرواز کردی
مه گردون حذر زان باز کردی
هوش مصنوعی: وقتی که دوباره پرواز کردی و به آسمان رسیدی، دقت کن و از خطرات آن پرندگان پرواز کردن بپرهیز.
نوند کام من چندان دویدی
کجا اندیشها در وی رسیدی
هوش مصنوعی: من به اندازه‌ای به دنبال لذت و خوشی رفتم که دیگر نتوانستم در مورد آنچه که در فکر و ذهنم می‌گذشت ، به درستی اندیشیده و تأمل کنم.
امید من چو چشم دوربین بود
نشاط من چو رهوارم به زین بود
هوش مصنوعی: امید من مانند دید دوربین است و شادی من همچون اسب تندرو از زین زودتر می‌گذرد.
ز رامش پر ز خوشی بود جانم
ز شادی پر ز گوهر بود کانم
هوش مصنوعی: جانم پر از خوشی و سرور است، و وجودم از جواهرات شادی لبریز شده است.
به باغ لهو در، شمشاد بودم
به دشت جنگ بر، پولاد بودم
هوش مصنوعی: در باغ شادمانی، مانند درخت شمشاد بودم که نشانه آرامش و زیبایی است، اما در میدان جنگ، همچون فولاد محکم و مقاوم شده‌ام.
همه زر بود سنگ کوهسارم
همه دُر بود ریگ رودبارم
هوش مصنوعی: من مانند سنگ‌های کوه ارزشمندم و همچون مروارید، در میان ریگ‌های رودخانه درخشانم.
وزان پس حال من دیدی که چون گشت
همان بختم زبونان را زبون گشت
هوش مصنوعی: پس از آن، حال من را ببین که چگونه وقتی سرنوشت من به سراغم آمد، زبانم نیز به زبان زبـان‌آوران تبدیل شد.
جوانه سرو قد من دوتا شد
دو هفته ماه من جفت سها شد
هوش مصنوعی: جوانه سرو بلند من به دو قسمت تقسیم شد و در مدت دو هفته، چهره زیبای من شبیه دو ستاره درخشان شد.
هوا پشت مرا چون چنبری کرد
زمانه گفتی از من دیگری کرد
هوش مصنوعی: هوا علیه من به مانند دایره‌ای تنگ شد، به طوری که زمان به من القا می‌کند که انگار من انسانی دیگر هستم.
چو دست عشق آتش بر دلم ریخت
نشاط از من به صد فرسنگ بگریخت
هوش مصنوعی: وقتی که عشق مانند آتش بر دلم موراخت، شادی و سرور از وجودم دور شد و به فاصله‌ای بسیار دور رفت.
خرد دیدم ز دل آواره گشته
به دست عشق در، بیچاره گشته
هوش مصنوعی: عقل و خرد را دیدم که تحت تأثیر عشق، از دل آواره شده و بیچاره گشته است.
کمان‌ور گشته هر کس در زمانه
ملامت تیر و جان من نشانه
هوش مصنوعی: هر کسی در این دنیا به نوعی مورد سرزنش قرار می‌گیرد و تیر ملامت به سوی او نشانه رفته است، در حالی که من هدف این تیرها هستم.
مرا خود بود داغ عشق بر بر
چه بایستم ملامت نیز بر سر
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق در درونم داغی دارم و به همین خاطر نباید به سرزنش دیگران توجه کنم.
چو من بودم خود از جام هوا مست
چه بایستت زدن مر مست را دست
هوش مصنوعی: وقتی من در حال مستی از هوای عشق می‌باشم، برای چه نیازی به نزدن دست مست دارم؟
کنون از من درودت باد بسیار
وگرچه گشتم از مهر تو بیزار
هوش مصنوعی: اکنون برایت آرزوی سلامتی و خوشی می‌کنم، هرچند که از عشق و محبت تو فاصله گرفتم.
ترا آگه کنم اکنون ز کارم
که چون خوبست و خرم روزگارم
هوش مصنوعی: می‌خواهم حال و روز خود را برایت بگویم و بگویم که چقدر خوب و خوشبخت است.
بدان ویسا که تا از تو جدایم
به دل بر، هر مرادی پادشایم
هوش مصنوعی: بدان که تا زمانی که از تو دور هستم، در دل خود هر آرزویی دارم که مثل یک پادشاه است.
به آب صابری دل را بشستم
به کام خویش جفت نیک جستم
هوش مصنوعی: با آب صبر، دل خود را شستم و به خواسته‌ام، همراهی خوب را پیدا کردم.
گل خوشبوی را در دل بکشتم
که با گل من همیشه در بهشتم
هوش مصنوعی: من گل خوشبویی را در دل خود پرورش دادم تا همیشه با آن در کنار بهشت باشم.
کنون پیشم همیشه گل به بارست
گهم در دست و گاهم در کنارست
هوش مصنوعی: به تازگی همیشه گل و زیبایی در کنار من است؛ گاهی در دستانم و گاهی در کنارم قرار دارد.
گلم در بسترست و گل به بالین
مرا شایسته چون جان و جهان بین
هوش مصنوعی: گلم در کنارم است و خود گل در سرم، من را شایسته می‌داند چون جان و دنیا را.
مرا گل زن بود تا روز جاوید
چو او باشد نخواهم ماه و خورشید
هوش مصنوعی: من تا روز ابدیت به گل زنی محتاجم، چون او در کنارم باشد، دیگر نیازی به ماه و خورشید ندارم.
سرای من ز گل چون بوستانست
حصار من ز گل چون گلستانست
هوش مصنوعی: خانه من مانند بوستانی از گل‌هاست و دیوارهای خانه‌ام نیز شبیه گلستانی پر از زیبایی است.
سه چندان کز تو دیدم رنج و خواری
ازو دیدم نشاط و کامگاری
هوش مصنوعی: از تو که رنج و سختی زیادی دیدم، در عوض از آن رنج‌ها، شادی و خوشحالی نیز نصیبم شده است.
همانا جانم از تن برپریدی
اگر با تو چنین روزی بدیدی
هوش مصنوعی: اگر تو هم روزی مانند این را تجربه کنی، روح من از بدنم جدا خواهد شد.
چو یاد آید گذشته سالیانم
ببخشایم همی بر خسته جانم
هوش مصنوعی: وقتی به یاد می‌آورم گذشته‌های دور را، برای جان خسته‌ام بخشش می‌طلبم.
که چندان صبر ناکام چون کرد
به بیمار تو چندان زهر چون خورد
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای که شخصی صبر و تحملش تمام شده و ناکام مانده، اینجا نشان داده می‌شود که چقدر بیمار تو زجر و رنج کشیده است و چقدر زهر در روح و دل او نفوذ کرده است.
من آنگه از جهان آگه نبودم
که در سختی همی شادی نمودم
هوش مصنوعی: در زمانی که هیچ اطلاعاتی از جهان نداشتم، حتی در شرایط دشوار هم خوشحال بودم.
ز راه آگه نبودم همچو گمراه
چو کرم سِک ز طعم شهد ناگاه
هوش مصنوعی: من از مسیر درست بی‌خبر بودم و مانند کسی که گم شده است، ناگهان به شور و شیرینی زندگی پی بردم، مانند کرمی که به طعم خوش عسل می‌رسد.
کنون زان خفتگی بیدار گشتم
وزآن مستی کنون هشیار گشتم
هوش مصنوعی: حالا از خواب عمیقم بیدار شدم و از حال مستی خارج شدم و به هوش آمدم.
کنون بند بلا بر هم شکستم
وزآن زندان بدروزی بجستم
هوش مصنوعی: حالا زنجیرهای درد را پاره کردم و از آن زندان بد به آزادی رسیدم.
بخوردم با گل گل بوی سوگند
به گفت فرخ و جان خردمند
هوش مصنوعی: من با گلی خوشبو نوشیدم و بوی سوگند را احساس کردم که فرخ و جان خردمند به من گفتند.
به یزدان جهان و ماه و خورشید
به دین و دانش و فرهنگ و امید
هوش مصنوعی: به خداوند و جهان و نورهای ماه و خورشید، به دین، علم، فرهنگ و امید توجه کنیم.
که باشم تا زیم با گل وفا جوی
به شادی کرده با او روی در روی
هوش مصنوعی: من به دنبال این هستم که در کنار گل وفا کنم و با او روبرو به شادی بپردازم.
ازین پس مرو با تو ماه با من
همیدون شاه با تو ماه با من
هوش مصنوعی: از این به بعد، با تو نرو، چرا که ماه با من است و تو همچنان شاه منی.
یکی ساعت که باشم جفت این ماه
نشسته شادمان در کشور ماه
هوش مصنوعی: در یک لحظه، در کنار این ماه نشسته‌ام و شادمانم در سرزمین زیبای او.
به از صد ساله چونان زندگانی
که زندان بود بر جان و جوانی
هوش مصنوعی: بهتر از زندگی‌ای که مانند زندان بر روح و جوانی انسان باشد، حتی اگر یک صد سال به طول بینجامد.
تو زین پس سال و ماه و روز مشمر
به راه و روز من بسیار منگر
هوش مصنوعی: از این پس، به سال و ماه و روز توجه نکن و نگذار در زندگی‌ات روزها و مدت‌ها را به حساب بیاوری. به زندگی من نیز زیاد چشم ندوخته و به فکر نباش.
که راه روز هجر من درازست
دلم از تو نیازی بی نیازست
هوش مصنوعی: درد جدایی من بسیار طولانی است و با این حال، دل من از تو هیچ نیازی ندارد.
چو پیش آید چنین روز و چنین کار
شکیبایی به از زرّ به خروار
هوش مصنوعی: زمانی که چنین روزی و چنین موقعیتی پیش می‌آید، صبر و بردباری بهتر از انبوهی از طلاست.
چو این نامه به پایان برد رامین
به عنوان بر نهادش مهر زرّین
هوش مصنوعی: وقتی رامین این نامه را به انتها رساند، در انتهای آن مهر طلا گذاشت.
عماری دار خود را داد و فرمود
که نامه نزد جانانش برد زود
هوش مصنوعی: عماری درخواست کرد که خانه‌اش را به دیگران بسپارد و به آن شخصی که دوستش دارد دستور داد تا نامه‌ای را به سرعت به او برساند.
عماری دار چون باد روان شد
به سه هفته به مرو شایگان شد
هوش مصنوعی: عمار به مانند باد سریع و پرشتاب به مرو رفت و در سه هفته به مقام و موقعیتی عالی دست یافت.
شهنشه را ازین آگاه کردند
هم از راهش به پیش شاه بردند
هوش مصنوعی: شاه را از این موضوع مطلع کردند و او را به سمت خود راهنمایی کردند.
شهنشه نامه زو بستد فروخواند
در آن گفتارها خیره فروماند
هوش مصنوعی: شاهنامه را گرفت و آغاز به خواندن کرد، در آن داستان‌ها چنان حیران و مبهوت ماند که نمی‌دانست چه بگوید.
سبک نامه به ویس دلستان داد
ز کار رام او را مژدگان داد
هوش مصنوعی: سبک نامه به ویس عاشق دلنواز داده شد و از کار نرم و ملایم او، خوشحالی و بشارت برایش آوردند.
مرو را گفت چشمت باد روشن
که رامین با گلست اکنون به گلشن
هوش مصنوعی: برو و بگو که چشمانت روشن باشد، زیرا رامین هم‌اکنون با گل‌ها در باغ به سر می‌برد.
بشد رامین و در گوراب زن کرد
ترا با داغ دل پرتاب زن کرد
هوش مصنوعی: رامین به گوراب رفت و دلش را با غم و افسردگی پرتاب کرد.

حاشیه ها

1392/05/29 13:07
امین کیخا

پوزیدن و پوزش کردن یعنی عذر اوردن

1392/05/29 13:07
امین کیخا

پوستین بر کسی دریدن یعنی عیب جویی کردن

1392/05/29 13:07
امین کیخا

رهوار یعنی وسیله نقلیه چه ماشین چه ستور

1392/05/29 14:07
شب بو

بیت 13 گویا اندر باید بشود در که وزن برگردد

1392/05/29 14:07
کوکب

نوند هم اسب تیزرو است و هم پیک و نامه رسان ،فکر میکنم به تعداد اسبهای تیزرو نام برای آنها داشته باشیم

1401/11/19 11:02
سیدمحمدحسین میرفخرائی

در بیت آخر آمده: «بشد رامین و در گوراب زن کرد.» اصطلاح «زن‌کردن» در گذشته به‌معنای ازدواج‌کردن برای مردان رایج بوده، چنان‌که امروزه کم‌وبیش از «شوهرکردن» استفاده می‌شود.

اوحدی می‌سراید:

زن کنی، خانه باید و پس کار/ بعدازآن بنده و ضیاع و عقار