گنجور

بخش ۵۷ - رسیدن پیگ رامین به مرو شاهجان و آگاه شدن ویس از آن

چو پیگ و نامهٔ رامین درآمد
طراقی از دل ویسه برآمد
دلش داد اندر آن ساعت گوایی
که رامین کرد با او بی وفایی
چو موبد نامهٔ رامین بدو داد
درخش حسرت اندر جانش افتاد
ز سختی خونش اندر تن بجوشید
ولیکن راز از مردم بپوشید
لبش بود از برون چون لاله خندان
شده دل زاندرون چون تفته سندان
چو مینو بود خرم از برونش
چو دوزخ بود تفسیده درونش
به خنده می‌نهفت از دلش تنگی
به رهواری همی پوشید لنگی
رخش از نامه خواندن شد زریری
که خود دانست کم مایه دبیری
بدو گفت از خدا این خواستم من
که روزی گم کند بازار دشمن
مگر شاهم دگر زشتی نگوید
بهانه هر زمان بر من نجوید
بدین شادی به درویشان دهم چیز
بسی گوهر به آتشگه برم نیز
هم او از غم برست اکنون و هم من
بیفتاد از میان بازار دشمن
کنون اندر جهانم هیچ غم نیست
که جانم را ز بیم تو ستم نیست
من اندر کام و ناز و بخت پیروز
نه خوش خوردم نه خوش خفتم یکی روز
کنون دلشاد باشم در جوانی
به آسانی گذارم زندگانی
مرا گر مه بشد مانده‌ست خورشید
همه کس را به خورشیدست امید
مرا از تو شود روشن جهان بین
چه باشد گر نبینم روی رامین
همی گفت این سخن دل با زبان نه
سخن را آشکارا چون نهان نه
چو بیرون رفت شاه او را تب آمد
ز تاب مهر جانش بر لب آمد
دلش در بر تپان شد چون کبوتر
که در چنگال شاهین باشدش سر
چکان گشته ز اندامش خوی سرد
چو شبنم کاو نشیند بر گل زرد
سهی سروش چو بید از باد لرزان
ز نرگس بر سمن یاقوت ریزان
به زرین یاره سیمین سینه کوبان
به مشکین زلف خاک خانه روبان
همی غلتید در خاک و همی گفت
چه تیرست این که آمد چشم من سفت
چه بختست این که روزم را سیه کرد
چه روزست این که جانم را تبه کرد
بیا ای دایه این غم بین که ناگاه
بیامد مثل طوفان از کمینگاه
ز تخت زر مرا در خاک افگند
خسک در راه صبر من پراگند
تو خود داری خبر یا من بگویم
که از رامین چه رنج آمد به رویم
بشد رامین و در گوراب زن کرد
پس آنگه مژدگان نامه به من کرد
که من گل کشتم و گل پروریدم
ز مورد و سوسن و خیری بریدم
به مرو اندر مرا اکنون چه گویند
سزد ار مرد و زن بر من بمویند
یکی درمان بجو از بهر جانم
که من زین درد جان را چون رهانم
مرا چون این خبر بشنید بایست
گرم مرگ آمدی زین پیش شایست
مرا اکنون نه زر باید نه گوهر
نه جان باید نه مادر نه برادر
مرا کام جهان با رام خوش بود
کنون چون رام رفت از کام چه سود
مرا او جان شیرین بود و بی جان
نیابد هیچ شادی تن ز گیهان
روم از هر گناهی تن بشویم
وز ایزد خویشتن را چاره جویم
به درویشان دهم چیزی که دارم
مگر گاه دعا باشند یارم
به لابه خواهم از دادار گیهان
که رامین گردد از کرده پشیمان
به تاری شب به مرو آید ز گوراب
ز باران ترّ بفسرده برو آب
تنش همچون تن من سست و لرزان
دلش همچون دل من زار و سوزان
گه از سرمای سخت و گه ز تیمار
همی خواهد ز ویس و دایه زنهار
ز ما بیند همین بد مهری آن روز
که از وی ما همی بینیم امروز
خدایا داد من بستانی از رام
کنی او را چو من بی صبر و آرام
جوابش داد دایه گفت چندین
مبر اندوه کت بردن نه آیین
مخور اندوه و بزدای از دلت زنگ
به خرسندی و خاموشی و فرهنگ
تن آزاده را چندین مرنجان
دل آسوده را چندین مپیچان
مکن بیداد بر جان و جوانی
که جان را مرگ به زین زندگانی
ز بس کاین روی گلگون را زنی تو
ز بس کاین موی مشکین را کنی تو
رخی نیکوتر از باغ بهشتی
چو روی اهرمن کردی به زشتی
جهان چندان که داری بیش باید
ولیک از بهر جان خویش باید
هر آنگاهی که نبود جان شیرین
مه دایه باد و مه شاه و مه رامین
چو بسپردم من اندر تشنگی جان
مبادا در جهان یک قطره باران
هر آنگاهی که گیتی گشت بی من
مرا چه دوست در گیتی چه دشمن
همه مردان به زن دیدن دلیرند
به مهر اندر چو رامین زود سیرند
گر از تو سیر شد رامین بد مهر
که رویت را همی سجده برد مهر
ز مهر گل همیدون سیر گردد
همین مومین زبان شمشیر گردد
اگر بیند هزاران ماه و اختر
نیاید زان همه نور یکی خور
گل گورابی ارچه ماهرویست
به خواری پیش تو چون خاک کویست
نکوتر زیر پای تو ز رویش
چو خوشتر خاک پای تو ز بویش
چو رامین از تو تنها ماند و مهجور
اگر زن کردی زی من بود معذور
کسی کز بادهٔخوش دور باشد
اگر دُردی خورَد معذور باشد
سمنبر ویس گفت ای دایه دانی
که گم کردم به صبر اندر جوانی
زنان را شوهرست و یار بر سر
مرا اکنون نه یارست و نه شوهر
اگر شویست بر من بدگمانست
وگر یارست با من بدنهانست
ببردم خویشتن را آب و سایه
چو گم کردم ز بهر سود مایه
بیفگندم درم از بهر دینار
کنون بی هردوان ماندم به تیمار
مده دایه به خرسندی مرا پند
که بر آتش نخسپد هیچ خرسند
مرا بالین و بستر آتشین است
بر آتش دیو عشقم همنشین است
بر آتش صبر کردن چون توانم
اگر سنگین و رویینست جانم
مرا زین بیش خرسندی مفرمای
به من بر، باد بیهوده مپیمای
مرا درمان نداند هیچ دانا
مرا چاره نداند هیچ کانا
مرا صد تیر زهر آلوده تا پر
نشاند این پیگ واین نامه به دل، بر
چه گویی دایه زین پیگ روان‌گیر
که ناگه بر دلم زد ناوک تیر
ز رام آورد مشک آلود نامه
برد از ویس خون آلود جامه
بگریم زار بر نالان دل خویش
ببارم خون دیده بر دل ریش
الا ای عاشقان مهرپرور
منم بر عاشقان امروز مهتر
شما را من ز روی مهربانی
نصیحت کرد خواهم رایگانی
نصیحت دوستان از من پذیرید
دهم پند شما گر پند گیرید
مرا بینیدحال من نیوشید
دگر در عشق ورزیدن مکوشید
مرا بینید و خود هشیار باشید
ز مهر ناکسان بیزار باشید
نهال عاشقی در دل مکارید
و گر کارید جان او را سپارید
اگر چونانکه حال من ندانید
به خون بر رخ نوشته‌ستم بخوانید
مرا عشق آتشی در دل برافروخت
که هر چند بیش کشتم بیشتر سوخت
جهان کردم ز آب دیده پر گل
نمود از آب چشمم آتش دل
چه چشمست این که خوابش نگیرد
چه آبست این کزو آتش نمیرد
مرا پروردن باشه بدی آز
بپروردم یکی باشه به صد ناز
به روزش داشتم بر دست سیمین
شبش هرگز نبستم جز به بالین
چو پر مادر آوردش بیفگند
دگر پرها برآورد و پرآگند
بدانست او ز دست من پریدن
به خودکامی سوی کبگان دویدن
گمان بردم که او گیرد شکاری
مرا باشد همیشه غمگساری
یکی ناگه ز دست من رها شد
به ابر اندر ز چشم من جدا شد
کنون خسته شدم از بس که پویم
نشان باشهٔ گم کرده جویم
دریغا رفته رنج و روزگارم
دریغا این دل امیدوارم
دریغا رنج بسیارا که بردم
که خود روزی ز رنجم برنخوردم
بگردم در جهان چون کاروانی
که تا یابم ز گمگشته نشانی
مرا هم دل بشد هم دوست از بر
نباشم بی دل و بی دوست ایدر
کنم بر کوهساران سنگ بالین
ز جور آن دل چون کوه سنگین
دل از من رفت اگر یابم نشانش
دهم این خسته جان را مژدگانش
مرا تا جان چنین پر دود باشد
دلم از بخت چون خشنود باشد
منم کم دوست ناخشنود گشته‌ست
منم کم بخت خشم آلود گشته‌ست
مرا بی کارد ای دایه تو کشتی
که تخم عشق در جانم بکشتی
درین راهم تو بودی کور رهبر
چو در چاهم فگندی تو بر آور
مرا چون از تو آمد درد شاید
که درمانم کنون هم از تو آید
بسیچ راه کن بر خیز و منشین
ببر پیغام من یک یک به رامین
بگو ای بدگمان بی وفا زه
تو کردی بر کمان ناکسی زه
تو چشم راستی را کور کردی
تو بخت مردمی را شور کردی
تو از گوهر چو گزدم جان گزایی
به سنگ ار بگذری گوهر نمایی
تو ماری از تو ناید جز گزیدن
تو گرگی از تو ناید جز دریدن
ز طبع تو همین آید که کردی
که با زنهاریان زنهار خوردی
اگر چه من ز کارت دل فگارم
بدین آهوت ارزانی ندارم
مکن بد با کسی و بد میندیش
کجا چون بد کنی آید بدت پیش
اگر یکسر بشد مهرم ز یادت
میان مهربانان شرم بادت
بدین زشتی که از پیشم برفتی
فرامش کردی آن خوبی که گفتی
چو برگ لاله بودت خوب گفتار
به زیر لاله در، خفته سیه مار
اگر تو یار نو کردی روا باد
ز گیتی آنچه می‌خواهی ترا باد
مکن چندین به نومیدی مرا بیم
نه هر کاو زر بیابد بفگند سیم
اگر تو جوی نو کندی به گوراب
نباید بستن از جوی کهن آب
وگر تو خانه کردی در کهستان
کهن خانه مکن در مرو ویران
به باغ ار گل بکشتی فرخت باد
ز مرزش بَرمَکن آزاده شمشاد
زن نو با دلارام کهن دار
که هر تخمی ترا کامی دهد بار
همی گفت این سخنها ویس بت‌روی
زهر چشمی روان بر هر رخی جوی
تو گفتی چشم بود ابر نوروز
همی بارید بر راغ دل افروز
دل دایه بر آن بت‌روی سوزان
همی گفت ای بهار دلفروزان
مرا بر آتش سوزنده منشان
گلاب از دیده بر گلنار مفشان
که اکنون من بگیرم ره به گوراب
بوم در راه چون ره بی خور و خواب
کنم با رام هر چاری که دانم
مگر جان ترا زین غم رهانم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو پیگ و نامهٔ رامین درآمد
طراقی از دل ویسه برآمد
هوش مصنوعی: زمانی که نامهٔ رامین به دست ویسه رسید، صدایی دلنشین و شادی از دل او برخاست.
دلش داد اندر آن ساعت گوایی
که رامین کرد با او بی وفایی
هوش مصنوعی: در آن لحظه که رامین به بی‌وفایی دست زد، دل او گواهی داد.
چو موبد نامهٔ رامین بدو داد
درخش حسرت اندر جانش افتاد
هوش مصنوعی: وقتی موبد نامهٔ رامین را به او داد، حسرتی عمیق به جانش راه یافت.
ز سختی خونش اندر تن بجوشید
ولیکن راز از مردم بپوشید
هوش مصنوعی: با وجود اینکه درونش به خاطر سختی‌ها به درد می‌آید و خونش به جوش می‌آید، اما رازهایش را از دیگران پنهان نگه می‌دارد.
لبش بود از برون چون لاله خندان
شده دل زاندرون چون تفته سندان
هوش مصنوعی: لب او بیرون مانند لاله‌ای خندان است، اما دل او در درون مانند سندانی داغ و گرم است.
چو مینو بود خرم از برونش
چو دوزخ بود تفسیده درونش
هوش مصنوعی: اگر ظاهرش بهشتی و سرسبز باشد، اما باطنش چون آتش دوزخ و تباه است.
به خنده می‌نهفت از دلش تنگی
به رهواری همی پوشید لنگی
هوش مصنوعی: او به خاطر اینکه دلش تنگ است، احساساتش را با خنده پنهان می‌کند و به گونه‌ای فضایی آزاد و راحت برای خود ایجاد می‌کند.
رخش از نامه خواندن شد زریری
که خود دانست کم مایه دبیری
هوش مصنوعی: اسب ویران از خواندن نامه‌ای متوجه ویژگی‌های خود شد، که نشان می‌دهد او به خوبی می‌داند که در توانایی نوشتن و دانشش کمبودهایی دارد.
بدو گفت از خدا این خواستم من
که روزی گم کند بازار دشمن
هوش مصنوعی: او به او گفت: من از خدا خواستم که روزی بازار دشمنان را نابود کند و رونق آنها را از بین ببرد.
مگر شاهم دگر زشتی نگوید
بهانه هر زمان بر من نجوید
هوش مصنوعی: منظور این است که شاه یا فردی مهم هرگز چیزی زشت و ناپسند را درباره من بیان نکند و بهانه‌ای برای ایراد گرفتن از من نداشته باشد.
بدین شادی به درویشان دهم چیز
بسی گوهر به آتشگه برم نیز
هوش مصنوعی: به این خوشحالی، خیلی چیزهای باارزش را به درویشان می‌دهم و خودم نیز چیزهای زیادی را به آتش می‌زنم.
هم او از غم برست اکنون و هم من
بیفتاد از میان بازار دشمن
هوش مصنوعی: او از غم و اندوه رهایی یافت و همچنین من نیز در بازار دشمنان دچار مشکل و افتادم.
کنون اندر جهانم هیچ غم نیست
که جانم را ز بیم تو ستم نیست
هوش مصنوعی: حالا در این جهان هیچ ناراحتی و غمی ندارم چون جانم از ترس تو در امان است.
من اندر کام و ناز و بخت پیروز
نه خوش خوردم نه خوش خفتم یکی روز
هوش مصنوعی: من در دوره‌ای که با لذت و خوشبختی سپری می‌شد، نه از شادی زیاد لذت بردم و نه در غم و اندوه غرق شدم، این وضعیت تنها به یک روز محدود بود.
کنون دلشاد باشم در جوانی
به آسانی گذارم زندگانی
هوش مصنوعی: اکنون باید خوشحال باشم، زیرا در جوانی به سادگی می‌توانم زندگی‌ام را سپری کنم.
مرا گر مه بشد مانده‌ست خورشید
همه کس را به خورشیدست امید
هوش مصنوعی: اگر ماه از من دور باشد، خورشید باقی می‌ماند. همه‌ی مردم به نور خورشید امید دارند.
مرا از تو شود روشن جهان بین
چه باشد گر نبینم روی رامین
هوش مصنوعی: اگر من نتوانم چهره رامین را ببینم، جهان برای من چه روشنایی خواهد داشت؟
همی گفت این سخن دل با زبان نه
سخن را آشکارا چون نهان نه
هوش مصنوعی: آدمی گاهی دلش می‌خواهد چیزی را بگوید، اما نمی‌تواند آن را به وضوح بیان کند، چرا که اندیشه‌ها و احساسات درونش را به راحتی نمی‌شود با کلمات بیان کرد.
چو بیرون رفت شاه او را تب آمد
ز تاب مهر جانش بر لب آمد
هوش مصنوعی: وقتی شاه از قصر بیرون رفت، احساسی از تب و اضطراب به او دست داد و عشقش به زندگی در آستانه‌ای قرار گرفت.
دلش در بر تپان شد چون کبوتر
که در چنگال شاهین باشدش سر
هوش مصنوعی: دل او به شدت می‌تپد و مضطرب است، مانند کبوتر که در چنگال شاهین گرفتار شده و نمی‌تواند فرار کند.
چکان گشته ز اندامش خوی سرد
چو شبنم کاو نشیند بر گل زرد
هوش مصنوعی: اندام او به قدری سرد و بی‌احساس شده که مانند شبنمی بر روی گل زرد نشسته است.
سهی سروش چو بید از باد لرزان
ز نرگس بر سمن یاقوت ریزان
هوش مصنوعی: نهال لطیفی به مانند سروی که از نسیم می‌لرزد، از زیبایی نرگس و گل سمن همچون یاقوتی درخشان در حال تماشا است.
به زرین یاره سیمین سینه کوبان
به مشکین زلف خاک خانه روبان
هوش مصنوعی: دختر زیبایی با چهره‌ای درخشان و سینه‌ای آراسته به جواهرات، با موی مشکی و زیبایش در حال ضربه زدن به سینه‌اش است و به خانه‌ای که از مشکی بودن زلفش خوشبو شده، اشاره می‌کند.
همی غلتید در خاک و همی گفت
چه تیرست این که آمد چشم من سفت
هوش مصنوعی: او در خاک غلت می‌خورد و با تعجب می‌گوید که این چه تیر تیزی است که به چشم من خورده است.
چه بختست این که روزم را سیه کرد
چه روزست این که جانم را تبه کرد
هوش مصنوعی: این روز چقدر بدشانسی دارد که باعث شده روز من به سیاهی بگذرد و چقدر بد است که زندگی‌ام را به خطر انداخته است.
بیا ای دایه این غم بین که ناگاه
بیامد مثل طوفان از کمینگاه
هوش مصنوعی: بیا ای مادری مهربان، این اندوه را ببین که ناگهان مثل طوفانی از مخفیگاهش ظاهر شد.
ز تخت زر مرا در خاک افگند
خسک در راه صبر من پراگند
هوش مصنوعی: از تخت طلا، من را به خاک انداخت و ناپاکی‌ها را در راه صبر من پخش کرد.
تو خود داری خبر یا من بگویم
که از رامین چه رنج آمد به رویم
هوش مصنوعی: آیا خودت می‌دانی یا باید من بگویم که چه درد و رنجی از عشق رامین به من رسیده است؟
بشد رامین و در گوراب زن کرد
پس آنگه مژدگان نامه به من کرد
هوش مصنوعی: رامین به گوراب رفت و پس از آن، نامه‌ای حاوی مژده برای من فرستاد.
که من گل کشتم و گل پروریدم
ز مورد و سوسن و خیری بریدم
هوش مصنوعی: من گل‌های زیبا و باطراوتی را پرورش داده‌ام و از میان آنها گلایه و شکایت‌ها را کنار گذاشته‌ام.
به مرو اندر مرا اکنون چه گویند
سزد ار مرد و زن بر من بمویند
هوش مصنوعی: در حال حاضر در مرو، اگر مردان و زنان درباره من صحبت کنند، چه ایرادی دارد؟
یکی درمان بجو از بهر جانم
که من زین درد جان را چون رهانم
هوش مصنوعی: به دنبال درمانی هستم تا جانم را نجات دهد، زیرا از این درد به شدت رنج می‌برم و نمی‌دانم چگونه خود را از آن برهانم.
مرا چون این خبر بشنید بایست
گرم مرگ آمدی زین پیش شایست
هوش مصنوعی: وقتی شنیدم این خبر را، ایستادم؛ چون مرگ نزدیک آمده است و پیش از این خود را برای آن آماده کرده بودم.
مرا اکنون نه زر باید نه گوهر
نه جان باید نه مادر نه برادر
هوش مصنوعی: اکنون من به هیچ چیز احتیاج ندارم، نه پول، نه جواهر، نه زندگی، نه مادر و نه برادر.
مرا کام جهان با رام خوش بود
کنون چون رام رفت از کام چه سود
هوش مصنوعی: خواستن‌های من از زندگی با آرامش و خوشی همراه بود، اما حالا که آن آرامش رفته، دیگر چه بهره‌ای از خواسته‌هایم می‌توانم ببرم؟
مرا او جان شیرین بود و بی جان
نیابد هیچ شادی تن ز گیهان
هوش مصنوعی: او برای من مانند جان شیرین است و بدون او، هیچ‌گونه شادی‌ای در زندگی نمی‌توانم احساس کنم.
روم از هر گناهی تن بشویم
وز ایزد خویشتن را چاره جویم
هوش مصنوعی: از هر گناهی دور می‌شوم و از خداوند کمک می‌خواهم تا راهی برای نجات خود پیدا کنم.
به درویشان دهم چیزی که دارم
مگر گاه دعا باشند یارم
هوش مصنوعی: من چیزی از آنچه دارم به درویشان می‌بخشم، به جز در مواقعی که دعا کردنشان به کمکم بیاید.
به لابه خواهم از دادار گیهان
که رامین گردد از کرده پشیمان
هوش مصنوعی: از خداوند می‌خواهم که به من کمک کند تا رامین از کارهایی که کرده پشیمان شود.
به تاری شب به مرو آید ز گوراب
ز باران ترّ بفسرده برو آب
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، آوای آب از گوری به گوش می‌رسد که بر اثر باران، روحش زنده شده و به جریان افتاده است.
تنش همچون تن من سست و لرزان
دلش همچون دل من زار و سوزان
هوش مصنوعی: بدن او نیز مثل بدن من ضعیف و ناتوان است و دل او نیز مانند دل من آکنده از درد و رنج است.
گه از سرمای سخت و گه ز تیمار
همی خواهد ز ویس و دایه زنهار
هوش مصنوعی: گاهی از سرما و سختی رنج می‌برد و گاهی از درد و غم، در این وضعیت به کمک ویس و دایه نیاز دارد و از آن‌ها درخواست کمک می‌کند.
ز ما بیند همین بد مهری آن روز
که از وی ما همی بینیم امروز
هوش مصنوعی: آن روزی که ما از او بدی دیدیم، امروز او هم به همین شکل بدی را از ما می‌بیند.
خدایا داد من بستانی از رام
کنی او را چو من بی صبر و آرام
هوش مصنوعی: خدایا، از من گله و شکایت را بگیر و او را چون من صبوری نکن.
جوابش داد دایه گفت چندین
مبر اندوه کت بردن نه آیین
هوش مصنوعی: دايه جوابش را داد و گفت: «اینقدر غم و ناراحتی را با خود نبَر، این کار خوب و درست نیست.»
مخور اندوه و بزدای از دلت زنگ
به خرسندی و خاموشی و فرهنگ
هوش مصنوعی: غصه نخور و از دل خود غم را پاک کن، که با شادی، سکوت و دانش، زندگی رنگین‌تر می‌شود.
تن آزاده را چندین مرنجان
دل آسوده را چندین مپیچان
هوش مصنوعی: بدن آزاد و رها را بیهوده آزار نده و دل آرام را به هیچ دلیلی به هم نزن.
مکن بیداد بر جان و جوانی
که جان را مرگ به زین زندگانی
هوش مصنوعی: بر جان و جوانی ظلم نکن، زیرا جان را در این زندگی، مرگ تهدید می‌کند.
ز بس کاین روی گلگون را زنی تو
ز بس کاین موی مشکین را کنی تو
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه تو همچنان به زیبایی چهره‌ام توجه می‌کنی، این موهای سیاه را هم به خاطر تو مرتب می‌کنم.
رخی نیکوتر از باغ بهشتی
چو روی اهرمن کردی به زشتی
هوش مصنوعی: چهره‌ای زیباتر از بهشت، زمانی که به زشتی تبدیل شود، مانند روی اهریمن است.
جهان چندان که داری بیش باید
ولیک از بهر جان خویش باید
هوش مصنوعی: دنیا آنچنان که در اختیار داری، باید بیشتر داشته باشی، ولی برای سلامت و آسایش روح خود باید مراقب باشی.
هر آنگاهی که نبود جان شیرین
مه دایه باد و مه شاه و مه رامین
هوش مصنوعی: هر نگاهی که در آن جان و دل شیرین نباشد، مانند بادی است که با خود چیزی ندارد؛ مثل دایه‌ای که مهربانی نمی‌کند و مثل شاه و رامین که نمی‌توانند عشق و حسی واقعی را ارائه دهند.
چو بسپردم من اندر تشنگی جان
مبادا در جهان یک قطره باران
هوش مصنوعی: وقتی که در آتش تشنگی جان سپردم، هیچ چیزی در این دنیا نباید باشد که حتی یک قطره باران را به چنگ آورد.
هر آنگاهی که گیتی گشت بی من
مرا چه دوست در گیتی چه دشمن
هوش مصنوعی: هر بار که دنیا بدون من تغییر کند، دیگر برایم مهم نیست که در این دنیا دوستانی دارم یا دشمنانی.
همه مردان به زن دیدن دلیرند
به مهر اندر چو رامین زود سیرند
هوش مصنوعی: همه مردان از دیدن زن شجاع هستند و وقتی به محبت و عشق می‌رسند، مانند رامین به سرعت سیر می‌شوند.
گر از تو سیر شد رامین بد مهر
که رویت را همی سجده برد مهر
هوش مصنوعی: اگر رامین از هجران تو خسته شد و دیگر نتواند محبت کند، حتی اگر به زیباترین چهره‌ات هم احترام بگذارد، باز هم دیگر عشق و محبت او به تو از بین رفته است.
ز مهر گل همیدون سیر گردد
همین مومین زبان شمشیر گردد
هوش مصنوعی: از عشق گل، دل مومنان به شادی و نشاط می‌افتد و زبان آنان همچون شمشیری تیز و قوی می‌شود.
اگر بیند هزاران ماه و اختر
نیاید زان همه نور یکی خور
هوش مصنوعی: اگر هزاران ماه و ستاره بیفتند، هیچ یک نمی‌تواند جای یک خورشید را بگیرد.
گل گورابی ارچه ماهرویست
به خواری پیش تو چون خاک کویست
هوش مصنوعی: اگرچه گل گلاب زیبا و دلرباست، اما در مقابل تو مثل خاک کوچه‌ها بی‌ارزش و پست به نظر می‌رسد.
نکوتر زیر پای تو ز رویش
چو خوشتر خاک پای تو ز بویش
هوش مصنوعی: بهتر از هر چیزی که زیر پاهایت باشد، خاکی است که زیر پای تو قرار دارد؛ بوی آن خاک نیز دلپذیرتر است.
چو رامین از تو تنها ماند و مهجور
اگر زن کردی زی من بود معذور
هوش مصنوعی: وقتی رامین از تو دور و تنها شد و به بی‌مهری دچار گشت، اگر تو به او بی‌اعتنایی کنی، من تو را در این کار بی‌دلیل نمی‌دانم.
کسی کز بادهٔخوش دور باشد
اگر دُردی خورَد معذور باشد
هوش مصنوعی: اگر کسی از نوشیدن شراب خوشبو دور باشد، اگر هم به نوشیدن مشروبی دیگر بپردازد، قابل ملامت نیست و می‌توان او را بخشید.
سمنبر ویس گفت ای دایه دانی
که گم کردم به صبر اندر جوانی
هوش مصنوعی: سمنبر ویس به دایه‌اش می‌گوید: آیا می‌دانی که در جوانی‌ام به خاطر صبر گم کرده‌ام؟
زنان را شوهرست و یار بر سر
مرا اکنون نه یارست و نه شوهر
هوش مصنوعی: زنان دارای شوهر و دلداده هستند، اما من اکنون نه دلداده‌ای دارم و نه همسری.
اگر شویست بر من بدگمانست
وگر یارست با من بدنهانست
هوش مصنوعی: اگر به من بدگمان شوی، خوبی‌هایت به من آشکار نمی‌شود و اگر از دوستانم باشی، باز هم رازهایت را پنهان می‌کنی.
ببردم خویشتن را آب و سایه
چو گم کردم ز بهر سود مایه
هوش مصنوعی: من خود را در زیر آب و سایه از دست دادم تا از سود و منفعت بهره‌مند شوم.
بیفگندم درم از بهر دینار
کنون بی هردوان ماندم به تیمار
هوش مصنوعی: من برای به دست آوردن پول، از خانه‌ام بیرون رفتم، اما حالا بدون هیچ دارایی و ثروتی تنها به فکر ناراحتی‌ام مانده‌ام.
مده دایه به خرسندی مرا پند
که بر آتش نخسپد هیچ خرسند
هوش مصنوعی: این جمله به بیان این نکته می‌پردازد که نمی‌توان به راحتی از دیگران درخواست کرد که خوشحالی و رضایت را در شرایط دشواری به دست آورند، زیرا در لحظات سخت و بحرانی، شادمانی واقعی امکان‌پذیر نیست و مانند خرسی که در آتش می‌افتد، نمی‌توان انتظار داشت که در شرایط دردناک و سخت کسی خوشحال باشد.
مرا بالین و بستر آتشین است
بر آتش دیو عشقم همنشین است
هوش مصنوعی: من در آتش عشق خود در حال سوختن هستم و این آتش به گونه‌ای است که بستر و محل خواب من را نیز سوزانده است. عشق من مانند دیو، همواره در کنار من است و مرا نمی‌گذارد آرامش داشته باشم.
بر آتش صبر کردن چون توانم
اگر سنگین و رویینست جانم
هوش مصنوعی: اگر تحمل زحمت را دارم، بر آتش صبر می‌کنم، حتی اگر جانم سنگین و سخت باشد.
مرا زین بیش خرسندی مفرمای
به من بر، باد بیهوده مپیمای
هوش مصنوعی: از من توقع رضایت بیش از این نداشته باش و از سوی دیگر، بیهوده به من وعده نده.
مرا درمان نداند هیچ دانا
مرا چاره نداند هیچ کانا
هوش مصنوعی: هیچ‌کسی که به دانایی معروف است نمی‌تواند برای من درمانی پیدا کند و هیچ‌کس نمی‌داند چگونه می‌تواند به من کمک کند.
مرا صد تیر زهر آلوده تا پر
نشاند این پیگ واین نامه به دل، بر
هوش مصنوعی: مرا صد تیر زهرآلود تا پر نشاند این پیغ و این نامه به دل، بر هزاران درد و اندوه بر من رفته تا این پیام و نامه را به دل بنشانم.
چه گویی دایه زین پیگ روان‌گیر
که ناگه بر دلم زد ناوک تیر
هوش مصنوعی: چه می‌گویی، ای پرستار، در پی آن کودک که ناگهان تیر عشق به دلم برخورد؟
ز رام آورد مشک آلود نامه
برد از ویس خون آلود جامه
هوش مصنوعی: پیام آوری که با لباس آغشته به خون نزد ویس آمد، نامه‌ای داشت که از سرشت عاشقانه و غم‌انگیز ویس خبر می‌داد.
بگریم زار بر نالان دل خویش
ببارم خون دیده بر دل ریش
هوش مصنوعی: به خاطر دل زار و نالانی که دارم، اشک‌های خونینم را بر دل زخم‌خورده‌ام می‌ریزم.
الا ای عاشقان مهرپرور
منم بر عاشقان امروز مهتر
هوش مصنوعی: ای عاشقان، من همان مهر و محبت هستم که امروز بر شما سرور و بزرگ‌تر هستم.
شما را من ز روی مهربانی
نصیحت کرد خواهم رایگانی
هوش مصنوعی: من از روی محبت برایتان نصیحتی دارم که کاملاً رایگان و بدون چشم‌داشت است.
نصیحت دوستان از من پذیرید
دهم پند شما گر پند گیرید
هوش مصنوعی: دوستان، نصیحت‌های من را بپذیرید، زیرا اگر شما از من پند بگیرید، من هم نکته‌های شما را با کمال میل قبول می‌کنم.
مرا بینیدحال من نیوشید
دگر در عشق ورزیدن مکوشید
هوش مصنوعی: حال من را ببینید و گوش کنید؛ دیگر در عشق ورزیدن تلاش نکنید.
مرا بینید و خود هشیار باشید
ز مهر ناکسان بیزار باشید
هوش مصنوعی: به من توجه کنید و خودتان آگاه باشید؛ از محبت افراد نادان و بی‌ارزش فاصله بگیرید.
نهال عاشقی در دل مکارید
و گر کارید جان او را سپارید
هوش مصنوعی: عشق مانند نهالی است که در دل آدمی کاشته می‌شود و اگر به درستی از آن مراقبت شود، می‌تواند زندگی فرد را تحت تأثیر قرار دهد. در حقیقت، با عشق ورزیدن به دیگران، جان و وجود خود را نیز به آن سپرده‌ایم.
اگر چونانکه حال من ندانید
به خون بر رخ نوشته‌ستم بخوانید
هوش مصنوعی: اگر شما حال و روز من را نمی‌دانید، می‌توانید به آثار و نشانه‌های بر روی صورتم نگاه کنید که نشان‌دهنده‌ی غم و اندوهم است.
مرا عشق آتشی در دل برافروخت
که هر چند بیش کشتم بیشتر سوخت
هوش مصنوعی: عشق مانند آتش در دلم شعله‌ور شده و هرچقدر که تلاش کنم آن را خاموش کنم، بیشتر روشن می‌شود و مرا می‌سوزاند.
جهان کردم ز آب دیده پر گل
نمود از آب چشمم آتش دل
هوش مصنوعی: در نتیجه‌ی غم و اندوهی که دارم، دنیا را با اشک‌هایم پر از گل کرده‌ام، و آتش دل من از همین اشک‌ها به وجود آمده است.
چه چشمست این که خوابش نگیرد
چه آبست این کزو آتش نمیرد
هوش مصنوعی: این چشم چه خاصیتی دارد که خوابش نمی‌برد و این آب چه ویژگی‌ای دارد که آتش را خاموش نمی‌کند؟
مرا پروردن باشه بدی آز
بپروردم یکی باشه به صد ناز
هوش مصنوعی: مرا به خوبی تربیت کن، حتی اگر بخواهد که بدی را تجربه کنم، من هم یکی را با صد ناز پرورش می‌دهم.
به روزش داشتم بر دست سیمین
شبش هرگز نبستم جز به بالین
هوش مصنوعی: در روزهای خوب زندگی‌ام، همیشه دست زیبای شب را نگه داشتم، اما فقط در کنار بسترش.
چو پر مادر آوردش بیفگند
دگر پرها برآورد و پرآگند
هوش مصنوعی: وقتی پرنده‌ای از لانه می‌آید و پرهایش را به دنیا نشان می‌دهد، دیگر نمی‌تواند به عقب برگردد و به حالت قبل از پرواز برگردد. او اکنون آزاد است و باید زندگی جدیدی را آغاز کند.
بدانست او ز دست من پریدن
به خودکامی سوی کبگان دویدن
هوش مصنوعی: او می‌داند که من نمی‌توانم به خاطر خواسته‌های خودم به بال و پر زدن و به سوی دیگران دویدن ادامه دهم.
گمان بردم که او گیرد شکاری
مرا باشد همیشه غمگساری
هوش مصنوعی: من فکر می‌کردم که او شکارم می‌کند، اما همیشه برای من غمگین است و دردی به دوش دارد.
یکی ناگه ز دست من رها شد
به ابر اندر ز چشم من جدا شد
هوش مصنوعی: ناگهان چیزی از دستان من آزاد شد و در آسمان مثل ابر، از دید من دور شد.
کنون خسته شدم از بس که پویم
نشان باشهٔ گم کرده جویم
هوش مصنوعی: اکنون از اینکه به دنبال نشانی از خودم می‌گردم، خسته شده‌ام.
دریغا رفته رنج و روزگارم
دریغا این دل امیدوارم
هوش مصنوعی: آه که روزها و زحماتم گذشت و افسوس که دل من هنوز امیدوار است.
دریغا رنج بسیارا که بردم
که خود روزی ز رنجم برنخوردم
هوش مصنوعی: افسوس که من رنج و زحمت زیادی را تحمل کردم، اما هیچگاه از درد و رنج خودم بهره‌ای نبردم.
بگردم در جهان چون کاروانی
که تا یابم ز گمگشته نشانی
هوش مصنوعی: می‌خواهم در دنیا سفر کنم و مثل یک کاروان بگردم، تا بتوانم نشانه‌ای از آنچه که گم کرده‌ام پیدا کنم.
مرا هم دل بشد هم دوست از بر
نباشم بی دل و بی دوست ایدر
هوش مصنوعی: من هم دل را از دست داده‌ام و هم دوستم دیگر در کنارم نیست. بدون دل و دوستی، چگونه می‌توانم در این‌جا زندگی کنم؟
کنم بر کوهساران سنگ بالین
ز جور آن دل چون کوه سنگین
هوش مصنوعی: بر بلندای کوه‌ها، سنگی برای سر خود قرار می‌دهم تا از ظلم و غم آن دل سنگین مانند کوهی استراحت کنم.
دل از من رفت اگر یابم نشانش
دهم این خسته جان را مژدگانش
هوش مصنوعی: اگر دل من از من دور شده باشد، اگر آن را پیدا کنم، نشانی از آن به این جان خسته‌ام خواهم داد و به آن مژده می‌دهم.
مرا تا جان چنین پر دود باشد
دلم از بخت چون خشنود باشد
هوش مصنوعی: تا زمانی که جانم پر از غم و اندوه است، دلم به مدد بخت خوشاید و راضی خواهد بود.
منم کم دوست ناخشنود گشته‌ست
منم کم بخت خشم آلود گشته‌ست
هوش مصنوعی: من دلسرد و ناراحت هستم و به خاطر کمبود محبت، حس ناامیدی و خشم در وجودم احساس می‌کنم.
مرا بی کارد ای دایه تو کشتی
که تخم عشق در جانم بکشتی
هوش مصنوعی: ای دایه، تو بدون هیچ ابزاری مرا از بین بردی، چرا که عشق را در وجود من به قتل رساندی.
درین راهم تو بودی کور رهبر
چو در چاهم فگندی تو بر آور
هوش مصنوعی: اگر در این مسیر تو راهنمای من بودی، اکنون چشمم بسته است و نمی‌توانم راه را ببینم. اگر تو در تنگنای من قرار بگیری، من به آرامش و موفقیت می‌رسم.
مرا چون از تو آمد درد شاید
که درمانم کنون هم از تو آید
هوش مصنوعی: وقتی که درد و رنجی از تو به من می‌رسد، شاید راهم به سوی درمان نیز از تو باشد.
بسیچ راه کن بر خیز و منشین
ببر پیغام من یک یک به رامین
هوش مصنوعی: بسیار تلاش کن و بلند شو، نشین و پیام من را به رامین برسان.
بگو ای بدگمان بی وفا زه
تو کردی بر کمان ناکسی زه
هوش مصنوعی: ای بدگمان و خیانتکار، به من بگو که آیا از تو بود که تیر را بر کمان بی‌کسی قرار دادی؟
تو چشم راستی را کور کردی
تو بخت مردمی را شور کردی
هوش مصنوعی: تو با کارهایت دید روشن را از بین بردی و شانس مردم را به بدبختی کشاندی.
تو از گوهر چو گزدم جان گزایی
به سنگ ار بگذری گوهر نمایی
هوش مصنوعی: اگر تو مانند گوهر با ارزش باشی، حتی اگر به سنگی برخورد کنی، باز هم جلوه‌ای از درخشش و زیبایی را نشان می‌دهی.
تو ماری از تو ناید جز گزیدن
تو گرگی از تو ناید جز دریدن
هوش مصنوعی: تو اگر ماهی، از تو جز ماهی نمی‌آید؛ و اگر گرگ باشی، جز دریدن نمی‌کنی.
ز طبع تو همین آید که کردی
که با زنهاریان زنهار خوردی
هوش مصنوعی: از ویژگی‌های خودت همین است که وقتی در موقعیت خطرناکی قرار می‌گیری، به کسانی که باید از آنها احتیاط کنی به خوبی توجه می‌کنی و از آنها فاصله می‌گیری.
اگر چه من ز کارت دل فگارم
بدین آهوت ارزانی ندارم
هوش مصنوعی: هرچند که من از کار تو دلbroken هستم و ناراحتم، اما این احساس را برای تو کم نمی‌دانم.
مکن بد با کسی و بد میندیش
کجا چون بد کنی آید بدت پیش
هوش مصنوعی: بدی نکن و نسبت به دیگران بد اندیشی نداشته باش، زیرا وقتی که بدی کنی، عواقب بد به سراغ خودت خواهد آمد.
اگر یکسر بشد مهرم ز یادت
میان مهربانان شرم بادت
هوش مصنوعی: اگر تمام محبت من به خاطر یاد تو از بین برود، ای کسی که به مهربانی مشهور هستی، باید از این بابت شرمنده باشی.
بدین زشتی که از پیشم برفتی
فرامش کردی آن خوبی که گفتی
هوش مصنوعی: به خاطر زشتی که باعث شد از من دور شوی، خوبی‌هایی را که قبلاً گفتی فراموش کردی.
چو برگ لاله بودت خوب گفتار
به زیر لاله در، خفته سیه مار
هوش مصنوعی: مانند برگ لاله، چه زیبایید در گفتار؛ اما زیر این لاله، ماری سیاه خوابیده است.
اگر تو یار نو کردی روا باد
ز گیتی آنچه می‌خواهی ترا باد
هوش مصنوعی: اگر تو دوستی جدید پیدا کرده‌ای، از این دنیا هر آنچه می‌خواهی برایت به خوبی پیش بیاید.
مکن چندین به نومیدی مرا بیم
نه هر کاو زر بیابد بفگند سیم
هوش مصنوعی: لطفاً امیدم را از دست نده، چرا که همه کسانی که طلا پیدا می‌کنند، نقره را ضایع نمی‌کنند.
اگر تو جوی نو کندی به گوراب
نباید بستن از جوی کهن آب
هوش مصنوعی: اگر در جایی تازه و جدید به فعالیت بپردازی، نباید جلوی جوی قدیمی را بگیری، چرا که زندگی و رشد در جریان است و این دو نباید مختل شوند.
وگر تو خانه کردی در کهستان
کهن خانه مکن در مرو ویران
هوش مصنوعی: اگر تو در کوهستانی قدیمی خانه ساختی، در مکانی ویران نباش.
به باغ ار گل بکشتی فرخت باد
ز مرزش بَرمَکن آزاده شمشاد
هوش مصنوعی: اگر در باغ، گلی را بکارند، باد نمی‌تواند آن را از مرز باغ برباید؛ چون شمشاد آزاد و استوار است.
زن نو با دلارام کهن دار
که هر تخمی ترا کامی دهد بار
هوش مصنوعی: زن جوانی را با آرامش و زیبایی گذشته در کنار خود نگه‌دار که هر خواسته‌ای که از او داشته باشی، به تو برآورده خواهد کرد.
همی گفت این سخنها ویس بت‌روی
زهر چشمی روان بر هر رخی جوی
هوش مصنوعی: ویس، با ظاهری زیبا و دلربا، از دلشهر عشق صحبت می‌کند، به گونه‌ای که کلماتش مثل زهر چشم در جویایی از زیبایی و عشق بر چهره‌ی هر کسی جاری می‌شود.
تو گفتی چشم بود ابر نوروز
همی بارید بر راغ دل افروز
هوش مصنوعی: تو گفتی که چشم، مانند ابرهای بهاری، بر دل‌ها خوشی و نشاط می‌بارد.
دل دایه بر آن بت‌روی سوزان
همی گفت ای بهار دلفروزان
هوش مصنوعی: دل در دل‌داری به آن چهره زیبا و داغ عشق می‌گوید ای بهار شادی‌آور.
مرا بر آتش سوزنده منشان
گلاب از دیده بر گلنار مفشان
هوش مصنوعی: از من بر آتش سوزنده‌ی خود نریزید، گلاب را از چشمانم بر گلنار نپاشید.
که اکنون من بگیرم ره به گوراب
بوم در راه چون ره بی خور و خواب
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که اکنون من قصد دارم راهی به سوی خانه‌ام پیدا کنم، در حالی که در مسیرم نه خوراکی دارم و نه فرصتی برای خواب.
کنم با رام هر چاری که دانم
مگر جان ترا زین غم رهانم
هوش مصنوعی: هر کاری که بلدم انجام می‌دهم تا شاید بتوانم جان تو را از این اندوه نجات بدهم.

حاشیه ها

1392/05/29 13:07
امین کیخا

بدمهری بی وفایی

1392/05/29 13:07
امین کیخا

93 نشان باشه گم گشته جویم ، یعنی بدنبال باشه گم گشته ام می گردم و باشه نوعی پرنده شکاری کوچک است به لری واشه می گویند و در چالاکی خنیده و معروف است .

1392/05/29 13:07
امین کیخا

از رنج دسترنج را داریم که شناخته است و نیز پایرنج که یعنی مزدی که بخاطر حضور کسی می پردازند . و حق القدمش است !

1392/05/29 13:07
امین کیخا

اینکه ویس راما را در جای شکارگر قرار داده مانند باشه ،بناچار خودش را شکار شده می دیده و این حسی شناخته شده است .

1392/05/29 14:07
یاس

زریر گیاهی بوده که برای رنگرزی کاربرد داشته و زرد رنگ بوده و زریری هم میشود مانند زریر

1392/05/29 14:07
ناشناس

که خود دانست کم مایه دبیری خیلی زیباست یعنی ویس کمابیش سواد خواندن داشته است

1392/05/29 14:07
مینا

برای فونت فرهنگستان دبیره را انتخاب کرده است

1392/05/29 17:07
امین کیخا

فرهنگستان بیشتر باد می پیماید ! کوشش جداگانه بیشتر ادیبان از انچه خرچنگستان ساخته بهتر و استوار تر بوده است ، این فرهنگستان زنخ بر خویش می زند !

1392/05/29 17:07
امین کیخا

نباید بیداد کرد ، فرهنگستان می کوشد ولی نه چنان که درخور است این به حق نزدیک تراست . انکس که ادیب فرهنگستان پارسی است همانا جانشینی سعدی و حافظ و نظامی می کند و گنجور شگفت مرده ریگی است ! هنگامی که رایانگارهای فرهنگنامه های بزرگ انگلیسی برای نیوشندگان و بینندگانشان واژه می فرستند زبان فارسی در دست ادیبانی باید باشد که زادن و زایاندن بدانند چنانچه ساختن و سازاندن و گر نه سترونی و کم مایگی ننگیست بر ما که کنار کشیدنی نیست . ولی کم نیستند کسانی که می نویسند و نمی ارامند می کوشند و دهان از شکر خوارگی باز نمی دارند . در این راه جای دوکس خالی است انانکه گویش های ایرانی غیر رسمی را می دانند مانند انچه در شهرستانها رایج است و نیز دانایانی که پهلوی بدانند و نیز به دانشی از علوم امروز استادی داشته باشند و به نوین شدن اصطلاحات دانشیک یارمندی برسانند .ایا مردمی که سد و ده هزار پزشک دارند نباید پزشکی را به فارسی بنویسند ؟ ایدون باد ،

1396/01/31 09:03
عزیزالله موحدی

در این مصراع «نهال عاشقای در دل مکارید»، عاشقی درست تر است.