بخش ۵۵ - عروسى کردن رامین با گل
پس آنگه نامداران را بخواندند
دگر ره در و گوهر برفشاندند
جهان افروز رامین کرد پیمان
به سوگندی که بود آئین ایشان
که تا جانم بماند در تن من
گل خورشید رخ باشد زن من
نجویم نیز ویس بدگمان را
نه جز وی نیکوان این جهان را
مرا تا من زیم گل یار باشد
دلم از دیگران بیزار باشد
گل گلبوی باشد دل گشایم
زمین کشور بود گوراب جایم
مرا تا گل بود سوسن نبویم
همین تا مه بود اختر نجویم
پس آنگه گل به خویشان کس فرستاد
همه کس را ازین کار آگهی داد
ز گرگان و ری و قم و صفاهان
ز خوزستان و کوهستان و ارّان
ز هر شهری بیامد شهریاری
ز هر مرزی بیامد مرز داری
شبستان پر شد از انبوه ماهان
هم ایوان پر شد از انبوه شاهان
سراسر دل به رامش برگشادند
به شادی ماه را بر شاه دادند
چهل فرسنگ آذینها ببستند
همه جایی به می خوردن نشستند
ز بس بر دستها پُر مر پیاله
تو گفتی بود یکسر دشت لاله
چو روز آمد به هر دشتی و رودی
به گوش آمد ز هر گونه سرودی
چو شب بودی به هر دشتی و راغی
به هر دستی ز جام می چراغی
عقیقین بود سنگ کوهساران
چو نوشین بود آب جویباران
ز بس بر راغ دیدند لهد بازی
بیامختند گوران لعب سازی
ز بس بر کوه دیدند شاد خواری
بدانستند مرغان مِیْ گساری
ز بس بر روی صحرا مشک و دیبا
همه خرخیز و ششتر گشت صحرا
ز بس در مرغها دستان نوایی
همه مرغان شده چنگی و نایی
ز بس مِیْ ریختن در کوهساران
ز مِیْ سیل آمد اندر جویباران
بخار بوی خوش چون ابر بسته
به مِیْ گرد از همه گیتی بشسته
که و مه پاک مرد و زن یکی ماه
به نخچیر و به رامش گاه و بیگاه
گهی ژوپین زدند و گاه تنبور
گهی مستان بُدند و گاه مخمور
گهی ساغر زدند و گاه چوگان
گهی دستان زدند و گاه پیکان
گهی آهو رمانیدند از کوه
گهی از دل زداییدند اندوه
گهی غرم و گوزن و رنگ کهسار
ز بالا سوی هامون رفت ناچار
گهی آهو و گور از روی صحرا
ز دست یوز و سگ رفته به بالا
جهان بیغم نباشد گاه و بیگاه
در آن کشور نبود اندوه یک ماه
جهانی عاشق و معشوق با هم
نشسته روز و شب بی رنج و بی غم
گشاده دل به بخشش مهتران را
روایی خاسته رامشگران را
سرایان هر یکی بر نام رامین
سرودی نغز و دستانی بهآیین
همیگفتند راما شاد و خرم
بزی تو جاودان دور از همه غم
به هر کامی که داری، کامگاری
به هر نامی که جویی، نامداری
به پیروزی فزوده گشت کامت
به بهروزی ستوده گشت نامت
به نخچیر آمدی با بس شگفتی
چو گل بایسته نخچیری گرفتی
به نیکی آفتاب آمد شکارت
گل خوبی شکفت اندر کنارت
کنون همواره گل در پیش داری
همیشه گلپرستی کیش داری
بهشتی گل نباشد چون گل تو
که گلزار آمد این گل را دل تو
گلی کش بوستان، ماه دو هفتهست
کدامین گل چو او بر مه شکفتهست؟
به دی ماهان تو گل بر بار داری
نکوتر آنکه گل بی خار داری
گلش با گلستان سرو روان است
کجا دانی که چونین گلستان است؟
گلستانی که با تو گاه و بیگاه
گهی در باغ باشد گاه بر گاه
به شادی باش با وی کاین گلستان
نه تابستان بریزد نه زمستان
گلی کهش خار زلف مشکسای است
عجبتر آنکه مشکش دلربای است
گلی کاو را دو کژدم باغبان است
گلی کاو را دو نرگس پاسبان است
گلی کز رنگ او آید جوانی
چنان کز بویش آید زندگانی
گلی کاو را به دل باید که جویی
گلی کاو را به جان باید که بویی
گلی با بوی مشک و رنگ باده
فرتته کِشته رضوان آب داده
گلی کاو خاص گشت و هر گلی عام
نهاده فتنه گردش عنبرین دام
گلی عنبر فروشان بر کنارش
گلی شکر فروشان بر گذارش
بماناد این گل اندر دست رامین
و با او جام مِیْ بر دست رامین
چنین بادا به پیروزی چنین باد
جهان یکسر به کام آن و این باد
چو ماهی خرمی کردند هموار
به چوگان و شراب و رود و اِشکار
به پایان شد عروسی نوبهاران
برفتند آن ستوده نامداران
گل و رامین آسایش گرفتند
به شادی بر دز گوراب رفتند
دگر باره فراز آمد بت آرای
نگارید آن سمن بر را سراپای
از آرایش چنان شد ماه گوراب
که از دیدار او دیده گرفت آب
رخش گفتی نگار اندر نگارست
بناگوشش بهار اندر بهارست
اگرچه بود مویش زنگیانه
چنان چون بود چشمش آهوانه
مشاطه مشکش اندر گیسوان کرد
چو سرمه در دو چشم آهوان کرد
دو زلف و ابروانش را بپیراست
بناگوش و رخانش را بیاراست
گل گلبوی شد چون گل شکفته
چو سروی در زر و گوهر گرفته
چکان از هر دو رخ آب جوانی
روان از دو لب آب زندگانی
نگارین روی او چون قبلهٔ چین
نگارین دست مثل زلف پُر چین
چو رامین روی یار دلستان دید
رُخش را چون شکفته گلستان دید
چو ابری دید زلف مشکبارش
به ابر اندر ستاره گوشوارش
دو زلفش چون ز عنبر حلقه در هم
رخانش چون ز لاله توده بر هم
به گردن برش مروارید چندان
چو بر سوسن چکیده قطر باران
لبش خندان چو یاقوت سخنگوی
دهانش تنگ و چون گلاب خوشبوی
اگر پیدا بدی در روز اختر
چنان بودی که بر گردنش گوهر
بدو گفت ای به خوبی ماه گوراب
ببرده ماه رویت ماه را آب
مرا امروز تو درمان جانی
که ویس دلستان را نیک مانی
تو چون ویسی لب از نوش و بر از سیم
تو گویی کرده شد سیبی به دو نیم
گل آشفته شد از گفتار رامین
بدو گفت ای بداندیش و بدآیین
چنین باشد سخن آزادگان را؟
و یا قول زبان شهزادگان را؟
مبادا در جهان چون ویس دیگر
بد آغاز و بد انجام و بد اختر
مبادا در جهان چون دایه جادو
کزو گیرد همه سرمایه جادو
ترا ایشان چنین خودکام کردند
ز خودکامی ترا بدنام کردند
نه تو هرگز خوری از خویشتن بر
نه از تو برخورد یک یار دیگر
ترا کردهست دایه سخت بیهوش
نیاری سوی پند دیگران گوش
بخش ۵۴ - رفتن رامین به گوراب و دیدن گل و عاشق شدن بر وى: اگرچه یافت رامین مرزبانیبخش ۵۶ - نامه نوشتین رامین به ویس و بیزارى نمودن: چو رامین دید کاو را دل بیازرد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
پس آنگه نامداران را بخواندند
دگر ره در و گوهر برفشاندند
هوش مصنوعی: سپس از میان بزرگان و نامآوران دعوت کردند و راه دیگری را پیش گرفتند و گوهرها و نعمتها را به صحنه آوردند.
جهان افروز رامین کرد پیمان
به سوگندی که بود آئین ایشان
هوش مصنوعی: جهان افروز، رامین را قانع کرد که بر اساس سنت و رسم آنان، پیمانی ببندند که به آن سوگند یاد کنند.
که تا جانم بماند در تن من
گل خورشید رخ باشد زن من
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندگیام در بدنم ادامه دارد، چهره معشوقم مانند گل خورشید برایم خواهد درخشید.
نجویم نیز ویس بدگمان را
نه جز وی نیکوان این جهان را
هوش مصنوعی: من نیز ویس بدگمان را نمیجویم و جز او در این جهان کسی را نیک نمیدانم.
مرا تا من زیم گل یار باشد
دلم از دیگران بیزار باشد
هوش مصنوعی: تا زمانی که من در کنار محبوبم هستم و گل او در دست دارم، دلم از دیگران بینیاز و دور خواهد بود.
گل گلبوی باشد دل گشایم
زمین کشور بود گوراب جایم
هوش مصنوعی: اندازه گل رخساران است که دل را شاد میکند و سرزمین من به قدری زیباست که میتوانم در آن آرامش یابم.
مرا تا گل بود سوسن نبویم
همین تا مه بود اختر نجویم
هوش مصنوعی: تا زمانی که گل (زیبایی) وجود دارد، درخت سوسن (نماد زیبایی) نیز میروید. من تا زمانی که ماه (عشق) هست، به ستاره (آرزو) نخواهم رسید.
پس آنگه گل به خویشان کس فرستاد
همه کس را ازین کار آگهی داد
هوش مصنوعی: سپس گل به بستگان خود فرستاد و به همه افراد از این موضوع آگاه کرد.
ز گرگان و ری و قم و صفاهان
ز خوزستان و کوهستان و ارّان
هوش مصنوعی: از گرگان و ری و قم و اصفهان، از خوزستان و مناطق کوهستانی و اران.
ز هر شهری بیامد شهریاری
ز هر مرزی بیامد مرز داری
هوش مصنوعی: از هر شهری، فردی با قدرت و سلطنت آمده و از هر سرزمین، کسی با حکمرانی و سرپرستی آمده است.
شبستان پر شد از انبوه ماهان
هم ایوان پر شد از انبوه شاهان
هوش مصنوعی: شبستان پر از نور ماههای زیاد شده و ایوان نیز از جمعیت شاهان پر شده است.
سراسر دل به رامش برگشادند
به شادی ماه را بر شاه دادند
هوش مصنوعی: دلها را به شادی و خوشحالی گشودند و ماه را به عنوان نماد خوشبختی به پادشاه تقدیم کردند.
چهل فرسنگ آذینها ببستند
همه جایی به می خوردن نشستند
هوش مصنوعی: چهل فرسنگ راه را با تزیینات زیبایی آراستند و همه جا را برای نوشیدن مشروبات آماده کردند و نشستند.
ز بس بر دستها پُر مر پیاله
تو گفتی بود یکسر دشت لاله
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه پیالههای شراب بسیار در دستان ماست، گویی تمام دشتها پر از گلهای لاله است.
چو روز آمد به هر دشتی و رودی
به گوش آمد ز هر گونه سرودی
هوش مصنوعی: با طلوع روز، در هر دشت و رود، صدای آوازهای مختلف به گوش میرسد.
چو شب بودی به هر دشتی و راغی
به هر دستی ز جام می چراغی
هوش مصنوعی: در هر شب که به دشت و چمن میروی، با هر دستی که جام شراب را بگیری، روشنی و نور آن را حس خواهی کرد.
عقیقین بود سنگ کوهساران
چو نوشین بود آب جویباران
هوش مصنوعی: سنگهای کوهها مانند عقیق باارزش و زیبا هستند، همانطور که آب جویبارها لطیف و دلنشین است.
ز بس بر راغ دیدند لهد بازی
بیامختند گوران لعب سازی
هوش مصنوعی: به خاطر تماشای زیادی از بازیهای بیمقدار، مردمان گور را به یک نوع بازی عادت کردند.
ز بس بر کوه دیدند شاد خواری
بدانستند مرغان مِیْ گساری
هوش مصنوعی: به خاطر شادی و خوشحالی که بر فراز کوه مشاهده کردند، پرندگان نشانههای میگساری را شناختند.
ز بس بر روی صحرا مشک و دیبا
همه خرخیز و ششتر گشت صحرا
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه در دشت بوی مشک و پارچههای ابریشمی پخش شده، همه موجودات بیقرار و مضطرب شدهاند.
ز بس در مرغها دستان نوایی
همه مرغان شده چنگی و نایی
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی آواز پرندهها، همه مرغها مانند آلات موسیقی و نوازندگان شدهاند و صدای دلانگیز آنها به گوش میرسد.
ز بس مِیْ ریختن در کوهساران
ز مِیْ سیل آمد اندر جویباران
هوش مصنوعی: به خاطر نوشیدن بسیار شراب در کوهها، سیلی در جویبارها به راه افتاده است.
بخار بوی خوش چون ابر بسته
به مِیْ گرد از همه گیتی بشسته
هوش مصنوعی: بخار خوشبو مانند ابری که به دور مِی جمع شده، تمام دنیا را از هر گونه آلودگی پاک کرده است.
که و مه پاک مرد و زن یکی ماه
به نخچیر و به رامش گاه و بیگاه
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که مرد و زن به شکل یکسانی در زندگی مشترک خود با هم هستند و در کنار یکدیگر به خوشی و شادی میپردازند، چه در زمانهای خاص و چه در روزهای عادی. این یعنی هر دو در مسیر زندگی شریک و همدرد یکدیگرند.
گهی ژوپین زدند و گاه تنبور
گهی مستان بُدند و گاه مخمور
ژوپین: نیزه دو سر
گهی ساغر زدند و گاه چوگان
گهی دستان زدند و گاه پیکان
هوش مصنوعی: گاه دور هم مینشینند و با شادی و خوشگذرانی از می و ساغر مینوشند، گاه بازیهای دیگری مانند چوگان را انجام میدهند، گاه هم با یکدیگر به مسابقات تیراندازی میپردازند.
گهی آهو رمانیدند از کوه
گهی از دل زداییدند اندوه
هوش مصنوعی: گاهی آهو را از کوه میراندند و گاهی از دل اندوهی را میزدودند.
گهی غرم و گوزن و رنگ کهسار
ز بالا سوی هامون رفت ناچار
هوش مصنوعی: گاهی باران و طوفان و رنگ های زیبای کوهستان از بالا به سمت هامون میروند، بدون انتخاب و به ناچار.
گهی آهو و گور از روی صحرا
ز دست یوز و سگ رفته به بالا
هوش مصنوعی: گاهی آهو و گور از روی دشت به خاطر حمله یوز و سگ به ارتفاعات پناه میبرند.
جهان بیغم نباشد گاه و بیگاه
در آن کشور نبود اندوه یک ماه
هوش مصنوعی: در این دنیا، هیچگاه نمیتوان زندگی بیدغدغهای داشت و در آن سرزمین، حتی برای یک ماه هم غم و اندوه وجود ندارد.
جهانی عاشق و معشوق با هم
نشسته روز و شب بی رنج و بی غم
هوش مصنوعی: در جهانی پر از عشق، معشوق و عاشق به آرامی در کنار یکدیگر زندگی میکنند و هیچ ناراحتی یا دردی ندارند. روز و شب را با عشق و شادی سپری میکنند.
گشاده دل به بخشش مهتران را
روایی خاسته رامشگران را
هوش مصنوعی: دلش را به روی بزرگان باز کرده و آماده است که با سخاوت و generosity به دیگران کمک کند. همچنین، از هنرمندان و خوشنوازان پذیرایی و حمایت میکند.
سرایان هر یکی بر نام رامین
سرودی نغز و دستانی بهآیین
هوش مصنوعی: هر یک از سرایندگان بر سُرای رامین، آهنگی زیبا و داستانی به شیوهای مناسب سرودهاند.
همیگفتند راما شاد و خرم
بزی تو جاودان دور از همه غم
هوش مصنوعی: همه میگفتند راما خوشحال و شاداب است و بهگونهای زندگی میکند که همیشه از تمام نگرانیها دور است و در آرامش قرار دارد.
به هر کامی که داری، کامگاری
به هر نامی که جویی، نامداری
هوش مصنوعی: هر چه هدف و کامی داری، به آن دست خواهی یافت و به هر نام و شناسهای که به دنبالش هستی، به آن میرسی.
به پیروزی فزوده گشت کامت
به بهروزی ستوده گشت نامت
هوش مصنوعی: با افزایش موفقیتهایت، آرزوهایت به حقیقت نزدیکتر میشود و نامت به خاطر نیکیهایت مورد ستایش قرار میگیرد.
به نخچیر آمدی با بس شگفتی
چو گل بایسته نخچیری گرفتی
هوش مصنوعی: تو با شگفتیهای بسیار به شکار آمدی و مانند گلی زیبا، شکارچی را تحت تأثیر قرار دادی.
به نیکی آفتاب آمد شکارت
گل خوبی شکفت اندر کنارت
هوش مصنوعی: خورشید با نیکی و خوبی به دنیا آمده است و گل زیبایی در کنار تو شکوفا شده است.
کنون همواره گل در پیش داری
همیشه گلپرستی کیش داری
هوش مصنوعی: اکنون همیشه گل را در نظر داشته باش و همواره به زیبایی و عشق به آن توجه کن.
بهشتی گل نباشد چون گل تو
که گلزار آمد این گل را دل تو
هوش مصنوعی: بهشت هیچگاه نمیتواند مانند گلی باشد که تو هستی، زیرا تو زیبایی را به باغ میآوری و گلهای دیگر را نیز تحت تأثیر قرار میدهی.
گلی کش بوستان، ماه دو هفتهست
کدامین گل چو او بر مه شکفتهست؟
هوش مصنوعی: گلی در باغ میروید که درخشش و زیبایی آن مانند ماهی است که دو هفته است کامل شده. هیچ گلی مانند او در این باغ شکوفا نشده است.
به دی ماهان تو گل بر بار داری
نکوتر آنکه گل بی خار داری
هوش مصنوعی: در دی ماه، تو گلهایی زیباتر از آنچه به طور طبیعی وجود دارد، همراه داری که هیچ خاری در آنها نیست.
گلش با گلستان سرو روان است
کجا دانی که چونین گلستان است؟
هوش مصنوعی: گل او در میان گلستانی از سروها میرقصد، اما تو نمیدانی که این گلستان چقدر زیبا و دلربا است.
گلستانی که با تو گاه و بیگاه
گهی در باغ باشد گاه بر گاه
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از زیبایی و نشاطی است که در کنار کسی خاص تجربه میشود. گفتمانی از حضوری است که گاهی در باغ و جای دلانگیزی با هم گذرانده میشود، به گونهای که لحظات خوبی را در کنار هم رقم میزنند. این ارتباط و دیدارها میتواند گاه به گاه شکل بگیرد، اما همیشه یادآور آن لحظات شادیآور است.
به شادی باش با وی کاین گلستان
نه تابستان بریزد نه زمستان
هوش مصنوعی: با او شاد باش، زیرا این گلستان نه در تابستان میریزد و نه در زمستان.
گلی کهش خار زلف مشکسای است
عجبتر آنکه مشکش دلربای است
هوش مصنوعی: گلی که خارهایش به رنگ سیاهی زلف معشوق است، جای تعجب اینجاست که خود آن گل بویی دلنشین از مشک میدهد.
گلی کاو را دو کژدم باغبان است
گلی کاو را دو نرگس پاسبان است
هوش مصنوعی: گلی که دو کژدم آن را نگهداری میکنند، گلی است که دو نرگس هم از آن مراقبت میکنند.
گلی کز رنگ او آید جوانی
چنان کز بویش آید زندگانی
هوش مصنوعی: گلی که به خاطر رنگش جوانی را به یاد میآورد، مانند عطری که نشاندهنده زندگی است.
گلی کاو را به دل باید که جویی
گلی کاو را به جان باید که بویی
هوش مصنوعی: گلی که باید در دل نگه داری، باید مانند جویی باشد که در دلش جاری است. همچنین، گلی که باید به جانت بکشی، باید عطری داشته باشد که جان را در برگیرد.
گلی با بوی مشک و رنگ باده
فرتته کِشته رضوان آب داده
هوش مصنوعی: گلی با عطر مشک و رنگ شراب در بهشت به اصطلاح کاشته شده و با آب رضایت و خوشنودی سیراب شده است.
گلی کاو خاص گشت و هر گلی عام
نهاده فتنه گردش عنبرین دام
هوش مصنوعی: یک گل خاص و ویژه به وجود آمده که در میان گلهای معمولی باعث ایجاد آشفتگی و جذابیت شده است. عطر دلانگیز آن توجه همه را به خود جلب کرده و دامی برای جذب دیگران فراهم آورده است.
گلی عنبر فروشان بر کنارش
گلی شکر فروشان بر گذارش
هوش مصنوعی: گلی که رایحه خوش عنبر دارد، در کنار او گلی دیگر است که عطر شیرین شکر را پخش میکند.
بماناد این گل اندر دست رامین
و با او جام مِیْ بر دست رامین
هوش مصنوعی: این گل در دستان رامین باقی میماند و او همچنین یک جام شراب در دست دارد.
چنین بادا به پیروزی چنین باد
جهان یکسر به کام آن و این باد
هوش مصنوعی: به همین شکل، به پیروزی باد، و همچنین به خوشبختی و رضایت در سراسر جهان، چه برای این و چه برای آن.
چو ماهی خرمی کردند هموار
به چوگان و شراب و رود و اِشکار
هوش مصنوعی: وقتی که ماهی آزاد و خوشحال شدند، همه چیز در زندگی به آرامش و شادابی بدل گشت؛ بازی چوگان، شراب، رود، و خوشیهای دیگر به وجود آمد.
به پایان شد عروسی نوبهاران
برفتند آن ستوده نامداران
هوش مصنوعی: عروسی فصل بهار به پایان رسید و آن مردان ستوده و با افتخار رفتند.
گل و رامین آسایش گرفتند
به شادی بر دز گوراب رفتند
هوش مصنوعی: گل و رامین با شادی و آرامش به جایی خوش آب و هوا به نام دز گوراب رفتند.
دگر باره فراز آمد بت آرای
نگارید آن سمن بر را سراپای
هوش مصنوعی: یک بار دیگر، زیبای دلربا در اوج خود ظاهر شده و آن گل خوشبو بر تمامی وجود من سایه افکنده است.
از آرایش چنان شد ماه گوراب
که از دیدار او دیده گرفت آب
هوش مصنوعی: از زیبایی و آرایش ماه، نهر گوراب به گونهای تحت تأثیر قرار گرفت که چشمان بیننده، به خاطر تماشای او نتوانستند حتی آب را ببینند.
رخش گفتی نگار اندر نگارست
بناگوشش بهار اندر بهارست
هوش مصنوعی: خودرویی که نشانگر زیبایی و جذابیت است، دندانهایش مانند گلهای بهاری میدرخشد و زیبایی او به قدری است که مانند بهار در بهار جلوهگر میشود.
اگرچه بود مویش زنگیانه
چنان چون بود چشمش آهوانه
هوش مصنوعی: موهای او سیاه و زیباست، درست مانند چشمانش که شبیه چشمان آهوان نرم و گیرایی دارد.
مشاطه مشکش اندر گیسوان کرد
چو سرمه در دو چشم آهوان کرد
هوش مصنوعی: آرایشگری موهایش را به زیبایی آراسته و مانند سرمهای که در چشمان آهوان مینشیند، جلوهای خاص به آن بخشیده است.
دو زلف و ابروانش را بپیراست
بناگوش و رخانش را بیاراست
هوش مصنوعی: او دو زلف و ابروانش را به زیبایی آراسته و گوشها و گونههایش را نیز به طرز دلانگیزی زیبا کرده است.
گل گلبوی شد چون گل شکفته
چو سروی در زر و گوهر گرفته
هوش مصنوعی: گل مانند عطر و بوی دلانگیز خود شکوفا شده است، درست مثل سروی که در زرق و برق طلا و جواهرات زینت یافته است.
چکان از هر دو رخ آب جوانی
روان از دو لب آب زندگانی
هوش مصنوعی: از هر طرف چشمان جوانی، مانند آب زلال در حال جاری شدن است و لبانش همانند چشمههای حیات به زندگی ادامه میدهند.
نگارین روی او چون قبلهٔ چین
نگارین دست مثل زلف پُر چین
هوش مصنوعی: چهرهی زیبا و دلنشین او مانند قبلهای است که همه راهها به آنجا میرسد و دستانش مانند موهایی با چین و شکن هستند.
چو رامین روی یار دلستان دید
رُخش را چون شکفته گلستان دید
هوش مصنوعی: وقتی رامین چهره محبوبش را دید، آن را مانند گلهای سرخ شکفته در باغچه احساس کرد.
چو ابری دید زلف مشکبارش
به ابر اندر ستاره گوشوارش
هوش مصنوعی: وقتی ابری، زلف مشکی او را میبیند، مانند ستارهای در داخل ابر بر گردن او میدرخشد.
دو زلفش چون ز عنبر حلقه در هم
رخانش چون ز لاله توده بر هم
هوش مصنوعی: دو زلف او مانند خوشبویی عنبر در هم پیچیدهاند و چهرهاش مانند گل لاله تودهای از زیبایی است که در هم تنیده شده.
به گردن برش مروارید چندان
چو بر سوسن چکیده قطر باران
هوش مصنوعی: به گردن او مرواریدهایی آویزان است که به زیبایی و درخشش قطرات باران بر گل سوسن میمانند.
لبش خندان چو یاقوت سخنگوی
دهانش تنگ و چون گلاب خوشبوی
هوش مصنوعی: لبخند او مانند یاقوت درخشان است و صحبتهایش محدود و کم است، اما بوی آن مانند گل گلاب خوشایند و دلنشین است.
اگر پیدا بدی در روز اختر
چنان بودی که بر گردنش گوهر
هوش مصنوعی: اگر در روز ستاره، زیبایی تو آنقدر درخشان بود که انگار گردنبند مرواریدی بر گردن داشتی.
بدو گفت ای به خوبی ماه گوراب
ببرده ماه رویت ماه را آب
هوش مصنوعی: به مَحبوب میگوید: ای کسی که به زیبایی ماه هستی، گورابی (آبتنی) کرده و ماهروی تو، ماه را در آب غرق کرده است.
مرا امروز تو درمان جانی
که ویس دلستان را نیک مانی
هوش مصنوعی: امروز تو برای من مانند دارویی هستی که جانم را شفا میدهد، چون تو معشوقهای زیبا و دلپسند هستی.
تو چون ویسی لب از نوش و بر از سیم
تو گویی کرده شد سیبی به دو نیم
هوش مصنوعی: تو مانند ویس هستی که لبهایش از نوش و دندانهایش از نقره است؛ گویا سیبی به دو نیم شده و زیباییات به دو بخش تقسیم شده است.
گل آشفته شد از گفتار رامین
بدو گفت ای بداندیش و بدآیین
هوش مصنوعی: گل به خاطر سخنهای رامین ناراحت و آشفته شد و به او گفت: ای دارای اندیشه و رفتار ناپسند، چه میگویی؟
چنین باشد سخن آزادگان را؟
و یا قول زبان شهزادگان را؟
هوش مصنوعی: آیا این طور باید باشد که سخن دیوانگان چنین باشد؟ یا آیا این گفتار از زبان شاهزادگان است؟
مبادا در جهان چون ویس دیگر
بد آغاز و بد انجام و بد اختر
هوش مصنوعی: هرگز نگذار که در زندگیات مانند ویس، سرنوشتت به بدی و شقاوت رقم بخورد.
مبادا در جهان چون دایه جادو
کزو گیرد همه سرمایه جادو
هوش مصنوعی: مراقب باش که در این دنیا مانند دایهای جادوگر نباشی که تمام داراییاش را از جادو بگیرد.
ترا ایشان چنین خودکام کردند
ز خودکامی ترا بدنام کردند
هوش مصنوعی: تو را به خاطر خودخواهیهای دیگران بدنام کردند و به این شکل خودپرستی تو را به زحمت انداختند.
نه تو هرگز خوری از خویشتن بر
نه از تو برخورد یک یار دیگر
هوش مصنوعی: هرگز از خودت چیزی نخواهی چشید و از تو تاثیر نمیپذیریم مگر از کسی دیگر.
ترا کردهست دایه سخت بیهوش
نیاری سوی پند دیگران گوش
هوش مصنوعی: تو به قدری غرق در خواب و بیخیالی هستی که نمیتوانی به نصیحتهای دیگران گوش دهی.
حاشیه ها
1392/02/21 08:04
امین کیخا
پرمر به زبر نخست به معنی انتظار و أمید است و مسعود سعد به کار برده است ولی این جا یک کلمه نیست و پر همان کامل است
1392/05/29 12:07
امین کیخا
دستان بایین یعنی داستان کلاسیک ، به ایین معنی رسمی و باکلاس امروزی است
1392/05/29 13:07
امین کیخا
خرخیز همان قرقیز است که به پارچه قرقیزی هم گفته می شده است شوشتر هم که شوشتر خوزستان است که ابریشم و شوشتری ان خنیده است .
1392/05/29 14:07
سنبل
موی زنگیانه نو بود یعنی موی فرفری و مجعد مانند موی زنگیان .
1392/05/29 17:07
امین کیخا
جعد را شکن ونیز مرغول گویند به لری کلیل یعنی مجعد که همراه ملیل هم می اید .
1392/05/29 17:07
امین کیخا
مجعد مرغوله می شود