بخش ۵۲ - پاسخ دادن ویس موبد را
چو بشنید این سخن ویس دلارای
چو سرو بوستانی جست از جای
بدو گفت ای گرانمایه خداوند
گرانتر حکمت از کوه دماوند
دل تو پیشه کرده بردباری
کف تو پیشه کرده دُر باری
ترا دادهست یزدان هرچه باید
هنرهایی که اورنگت فزاید
هنرهای تو پیداتر ز خورشید
کنشهای تو زیباتر ز امید
توی فرخ شهنشاه زمانه
بمان اندر زمانه جاودانه
به همت آسمان نامداری
به دولت آفتاب کامگاری
خجسته نام چون خورشید تابان
رونده حکم چون تقدیر یزدان
خداوندا تو خود دانی که گردون
کند هر ساعتی لونی دگرگون
کنشهایی کزو بینیم هموار
بدو بر حکم و بر فرمان دادار
خدا او را به اندازه براندهست
کم و بیشش بر آن اندازه ماندهست
ز آغاز جهان تا روز فرجام
به رفتن سربسر یکسان نهد گام
چنان گردد که دادارش بفرمود
چنان چون خواست او را راه بنمود
بهی و بتری در ما سرشتهست
چنان چون نیک و بد بر ما نبشتهست
نه از دانش دگر گردد سرشته
نه از مردی دگر گردد نوشته
درین گیتی چه نادان و چه گربز
به کار خویش حیرانند و عاجز
اگر پاکست طبعم یا پلیدست
چنانست او که یزدان آفریدهست
چو از آغاز گشتم آفریده
بدان اندازه گشتم پروریده
چو یزدان مر ترا پیروز کردهست
مگر جان مرا بد روز کردهست
من از خوبی و زشتی بی گناهم
کجا من خویشتر را بد نخواهم
نه من گفتی که نپذیرم سلامت
همه غم خواهم و رنج و ملامت
مرا از بهر سختی آفریدند
چنان کز بهر خواری پروریدند
نه من گفتم که گونه زرد خواهم
همیشه جان و دل پر درد خواهم
هر آن روزی که گفتم شادمانم
شکنجه گشت شادی بر روانم
مرا چه چاره چون بختم چنینست
تو گویی چرخ با جانم به کینست
ز گمراهی دلم همرنگ نیلست
همانا غول بختم را دلیلست
کنون از جان خود گشتم چنان سیر
که خواهم خویشتن را خوردهٔ شیر
به ناخن پردهٔ دل را بدَرَّم
به دندان رشتهٔ جان را ببرم
نه دل باید مرا زین بیش نه جان
که خود تیمار و دردم هست ازیشان
نه اندر دل مرا روزی وزد باد
نه جان اندر تنم روزی شود شاد
چو کار من چنین آشفته ماندهست
همیشه چشم بختم خفته ماندهست
چرا ورزم بدین سان مهربانی
کزو دردست و ننگ جاودانی
مرا دشمن شده چون تو خداوند
ز من بیزار گشته خویش و پیوند
ز رازم دشمنان آگاه گشته
جهان بر چشم من چون چاه گشته
بدین سختی چه باید مهرکاری
بدین خواری چه باید دوستداری
ز بس کامد به گوش من ملامت
شدم یکباره در گیتی علامت
دری در جان تاریکم گشادند
چراغی اندر آن درگه نهادند
فتاد اندر دل من روشنایی
خرد از جان من جست آشنایی
ز راه مهر جستن بازگشتم
ز رخت مهر دل پرداز گشتم
بدانستم که از مهرم به پایان
نیاید جز هلاک هر دو گیهان
مثال مهر همچون ژرف دریاست
کنار و قعر او هر دو نه پیداست
اگر تا جاودان در وی نشینم
به دو دیده کنارش را نبینم
اگر جان هزاران نوح دارم
یکی جان را ازو بیرون نیارم
چرا با جان بیچاره ستیزم
چرا بیهوده خون خویش ریزم
چرا از تو نصیحت نپذیرم
چرا راه سلامت برنگیرم
اگر بینی ز من دیگر تباهی
بکن با من ز کینه هرچه خواهی
اگر رامین ازین پس شیر گردد
نپندارم که بر من چیر گردد
اگر بادست بوی من نیابد
گذر بر بام و کوی من نیابد
اگر جادوست از کارم بماند
و گر کیدست از چارم بماند
پذیرفتم هم از تو هم ز یزدان
که هرگز نشکنم این عهد و پیمان
اگر کار پرستش را سزایم
ازین پس تو مرایی من ترایم
دلت خشنود کن یک بار دیگر
کزین پس با تو باشم همچو شکر
همانا گر دهانم را ببویی
ازو آیدت بوی راستگویی
شهنشه چشم و رویش را ببوسید
که بشنید آنکه زو هرگز بنشنید
دگر باره نوازشها نمودش
به نیکو و ستایش بر فزودش
ز یکدیگار جدا گشتند خرم
میان دل شکسته لشکر غم
بخش ۵۱ - اندر پند دادن شاه موبد ویس را و سرزنش کردن: چو با رامین سخنها گفت بهگویبخش ۵۳ - رفتن رامین به گوراب و دور افتادن از ویس: چو خواهد بود روز برف و باران
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو بشنید این سخن ویس دلارای
چو سرو بوستانی جست از جای
هوش مصنوعی: وقتی ویس این صحبتها را شنید، مانند درخت سرو در باغ، ناگهان از جای خود برخاست.
بدو گفت ای گرانمایه خداوند
گرانتر حکمت از کوه دماوند
هوش مصنوعی: به او گفت: ای صاحب ارزش و مقام، حکمت تو از کوه دماوند که بلندترین کوه است، بیشتر و باارزشتر است.
دل تو پیشه کرده بردباری
کف تو پیشه کرده دُر باری
هوش مصنوعی: دل تو صبر و بردباری را انتخاب کرده است و دست تو به جواهرات و زیباییها مشغول است.
ترا دادهست یزدان هرچه باید
هنرهایی که اورنگت فزاید
هوش مصنوعی: خداوند به تو هر چه لازم است برای افزایش ارزش و مقام تو عطا کرده است.
هنرهای تو پیداتر ز خورشید
کنشهای تو زیباتر ز امید
هوش مصنوعی: هنرهای تو به اندازهای روشن و مشهود است که از نور خورشید هم بیشتر به چشم میآید و کارهایت به قدری زیباست که از امید هم زیباتر است.
توی فرخ شهنشاه زمانه
بمان اندر زمانه جاودانه
هوش مصنوعی: در دوران پادشاهی فرخ، تو باید در طول زمان زندگی کنی و جاودانه بمانی.
به همت آسمان نامداری
به دولت آفتاب کامگاری
هوش مصنوعی: با حمایت و تلاش آسمان، اعتبار و نام بزرگی به دست آمده است که مانند آفتابی، موفقیت و خوشبختی را به ارمغان میآورد.
خجسته نام چون خورشید تابان
رونده حکم چون تقدیر یزدان
هوش مصنوعی: نام خجسته مانند خورشید درخشان است و فرمانش همچون سرنوشت الهی است.
خداوندا تو خود دانی که گردون
کند هر ساعتی لونی دگرگون
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ، تو خود آگاهی که آسمان هر لحظه رنگ و حالتی متفاوت به خود میگیرد.
کنشهایی کزو بینیم هموار
بدو بر حکم و بر فرمان دادار
هوش مصنوعی: هر کارهایی که از او میدانیم، همیشه بر اساس فرمان و ارادهی خداوند انجام میشود.
خدا او را به اندازه براندهست
کم و بیشش بر آن اندازه ماندهست
هوش مصنوعی: خدا او را به اندازهای خلق کرده است و با توجه به همان اندازه، در تمام خصوصیاتش قرار گرفته است.
ز آغاز جهان تا روز فرجام
به رفتن سربسر یکسان نهد گام
هوش مصنوعی: از ابتدای جهان تا روز قیامت، همه در حال حرکت و رفتن هستند و هر کسی بهطور یکسان قدم برمیدارد.
چنان گردد که دادارش بفرمود
چنان چون خواست او را راه بنمود
هوش مصنوعی: چنان میشود که پروردگارش اراده کرده و بر اساس خواسته او، مسیرش را مشخص میکند.
بهی و بتری در ما سرشتهست
چنان چون نیک و بد بر ما نبشتهست
هوش مصنوعی: خوبی و بدی در وجود ما به طور طبیعی وجود دارد، همانطور که صفات نیک و بد بر سرنوشت ما تأثیر میگذارد.
نه از دانش دگر گردد سرشته
نه از مردی دگر گردد نوشته
هوش مصنوعی: نه علم دیگری باعث میشود که آدمی تغییر کند و نه خصایل دیگر او را به بیراهه میبرند.
درین گیتی چه نادان و چه گربز
به کار خویش حیرانند و عاجز
هوش مصنوعی: در این دنیا چه کسانی که نادان هستند و چه آنهایی که باهوش و زرنگ، در کار خود گیج و ناتواناند.
اگر پاکست طبعم یا پلیدست
چنانست او که یزدان آفریدهست
هوش مصنوعی: اگر طبیعت من پاک باشد یا آلوده، به همین شکل است که خداوند آن را آفریده است.
چو از آغاز گشتم آفریده
بدان اندازه گشتم پروریده
هوش مصنوعی: از زمانی که به وجود آمدم، به اندازهای که لازم بود رشد کردم و پرورش یافتهام.
چو یزدان مر ترا پیروز کردهست
مگر جان مرا بد روز کردهست
هوش مصنوعی: وقتی که خداوند تو را پیروز کرده است، پس چرا جان من به زحمت افتاده است؟
من از خوبی و زشتی بی گناهم
کجا من خویشتر را بد نخواهم
هوش مصنوعی: من در مورد خوبی و زشتی بیتقصیر هستم و هرگز نمیخواهم به خودم یا کسی دیگر آسیب برسانم.
نه من گفتی که نپذیرم سلامت
همه غم خواهم و رنج و ملامت
هوش مصنوعی: نه تو گفتی که سلامتیات را نپذیرم، من هم تمام غمها و رنجها و ملامتها را به جان میخرم.
مرا از بهر سختی آفریدند
چنان کز بهر خواری پروریدند
هوش مصنوعی: من را به خاطر مشکلات و سختیها خلق کردهاند، به گونهای که برای تحمل ذلت و خوار شدن پرورش داده شدهام.
نه من گفتم که گونه زرد خواهم
همیشه جان و دل پر درد خواهم
هوش مصنوعی: من هرگز نگفتم که همیشه خواهان چهرهای زرد باشم و جان و دل پر از درد داشته باشم.
هر آن روزی که گفتم شادمانم
شکنجه گشت شادی بر روانم
هوش مصنوعی: هر روزی که ادعا کردم خوشحالم، شادیام به درد و رنج تبدیل شد.
مرا چه چاره چون بختم چنینست
تو گویی چرخ با جانم به کینست
هوش مصنوعی: چه راه حلی برای من باقیمانده است وقتی سرنوشتم اینگونه رقم خورده است؟ به نظر میرسد که تقدیر با روح من در حال جنگ است.
ز گمراهی دلم همرنگ نیلست
همانا غول بختم را دلیلست
هوش مصنوعی: از سردرگمی و گمراهی دلم به رنگ آب نیل در آمده است، زیرا حاکم بدبختیام دلیل این وضعیت است.
کنون از جان خود گشتم چنان سیر
که خواهم خویشتن را خوردهٔ شیر
هوش مصنوعی: اکنون به شدت از جان خود خسته و پر از تجربه هستم که به اندازهای نیاز دارم که خودم را در دل شیر بیفکنم.
به ناخن پردهٔ دل را بدَرَّم
به دندان رشتهٔ جان را ببرم
هوش مصنوعی: میخواهم به شدت احساسات و اسرار دلم را آشکار کنم و به گونهای عمیق و دردناک به جان خود آسیب بزنم.
نه دل باید مرا زین بیش نه جان
که خود تیمار و دردم هست ازیشان
هوش مصنوعی: نه دل بیشتری از این باید داشته باشم و نه جان، زیرا خود به تنهایی بار درد و رنج را میکشم.
نه اندر دل مرا روزی وزد باد
نه جان اندر تنم روزی شود شاد
هوش مصنوعی: نه روزی در دل من بادی میوزد و نه روزی جانم در تنم شاد و خوشحال میشود.
چو کار من چنین آشفته ماندهست
همیشه چشم بختم خفته ماندهست
هوش مصنوعی: کار من همیشه در حال آشفتگی و بینظمی است و به نظر میرسد که شانس و یا تقدیر من هم هیچگاه بیدار و فعال نبوده است.
چرا ورزم بدین سان مهربانی
کزو دردست و ننگ جاودانی
هوش مصنوعی: چرا باید با من اینقدر محبت کنی در صورتی که درد و ننگ همیشگی از تو برمیخیزد؟
مرا دشمن شده چون تو خداوند
ز من بیزار گشته خویش و پیوند
هوش مصنوعی: دشمن من است، مانند اینکه تو خداوندی و از من کنده شدهای و دیگر علاقهای به من نداری.
ز رازم دشمنان آگاه گشته
جهان بر چشم من چون چاه گشته
هوش مصنوعی: راز من به خاطر دشمنانم فاش شده است و اکنون جهان برای من مانند چاهی عمیق و ناامیدکننده به نظر میرسد.
بدین سختی چه باید مهرکاری
بدین خواری چه باید دوستداری
هوش مصنوعی: به این دشواری چه باید کرد؟ برای این ذلت چه باید تحمل کرد؟
ز بس کامد به گوش من ملامت
شدم یکباره در گیتی علامت
هوش مصنوعی: به خاطر شنیدن زیاد سرزنش و ملامت، ناگهان در این دنیا نشان و علامتی از خود به جای گذاشتم.
دری در جان تاریکم گشادند
چراغی اندر آن درگه نهادند
هوش مصنوعی: در درون وجود تاریک من، درب جدیدی باز کردند و چراغی در آنجا روشن کردند.
فتاد اندر دل من روشنایی
خرد از جان من جست آشنایی
هوش مصنوعی: در دل من روشنی و دانش شکل گرفته و از وجودم جستجوی آشنایی و شناخت آغاز شده است.
ز راه مهر جستن بازگشتم
ز رخت مهر دل پرداز گشتم
هوش مصنوعی: از راه محبت و عشق بازگشتم و از چهرهات روشنی دل و حالم را بازیافتم.
بدانستم که از مهرم به پایان
نیاید جز هلاک هر دو گیهان
هوش مصنوعی: فهمیدم که عشق من به پایان نمیرسد جز اینکه باعث نابودی هر دو جهان شود.
مثال مهر همچون ژرف دریاست
کنار و قعر او هر دو نه پیداست
هوش مصنوعی: عشق و محبت مانند دریا است که عمق آن نه تنها در سطح، بلکه در زیر آب نیز پنهان است و نمیتوان به راحتی تمام اسرار آن را کشف کرد.
اگر تا جاودان در وی نشینم
به دو دیده کنارش را نبینم
هوش مصنوعی: اگر تا ابد در کنارش زندگی کنم، هرگز نمیتوانم با دو چشم خود او را ببینم.
اگر جان هزاران نوح دارم
یکی جان را ازو بیرون نیارم
هوش مصنوعی: اگر هزاران جان مانند نوح داشته باشم، تنها یک جانم را از دست نخواهم داد.
چرا با جان بیچاره ستیزم
چرا بیهوده خون خویش ریزم
هوش مصنوعی: چرا با این جان بیچاره درگیرم؟ چرا بیوجه و بیدلیل خون خودم را هدر میکنم؟
چرا از تو نصیحت نپذیرم
چرا راه سلامت برنگیرم
هوش مصنوعی: چرا از تو توصیهای نکنم و چرا مسیر درست را انتخاب نکنم؟
اگر بینی ز من دیگر تباهی
بکن با من ز کینه هرچه خواهی
هوش مصنوعی: اگر از من تباهی و بدی دیگری ببینی، با من کینهتوزی کن و هر کاری که میخواهی انجام بده.
اگر رامین ازین پس شیر گردد
نپندارم که بر من چیر گردد
هوش مصنوعی: اگر رامین از این به بعد قوی و نیرومند شود، فکر نمیکنم که توانایی برتری بر من را پیدا کند.
اگر بادست بوی من نیابد
گذر بر بام و کوی من نیابد
هوش مصنوعی: اگر کسی با بوی من آشنا نباشد، هرگز نمیتواند از سر در و کوچهام عبور کند.
اگر جادوست از کارم بماند
و گر کیدست از چارم بماند
هوش مصنوعی: اگر کار من ناپیدا و جادویی باشد، دیگر نمیتوانم آن را انجام دهم و اگر این کار به نیرنگ و فریب بستگی داشته باشد، از راه درست و منطقی دور میشوم.
پذیرفتم هم از تو هم ز یزدان
که هرگز نشکنم این عهد و پیمان
هوش مصنوعی: من به این نتیجه رسیدم که هم از تو و هم از خداوند قرار و پیمانی که بستهام را هیچگاه زیر پا نخواهم گذاشت.
اگر کار پرستش را سزایم
ازین پس تو مرایی من ترایم
هوش مصنوعی: اگر کار عبادت را به درستی انجام دهم، از این به بعد تو را در دل و جان خود بیشتر حس میکنم.
دلت خشنود کن یک بار دیگر
کزین پس با تو باشم همچو شکر
هوش مصنوعی: یک بار دیگر دل تو را شاد کنم تا از این به بعد همچون شکر در کنار تو باشم.
همانا گر دهانم را ببویی
ازو آیدت بوی راستگویی
هوش مصنوعی: اگر دهانم را بو کنی، بوی صداقت و راستگویی از آن به مشامت خواهد رسید.
شهنشه چشم و رویش را ببوسید
که بشنید آنکه زو هرگز بنشنید
هوش مصنوعی: شاهزاده زیبایی و چهرهاش را بوسید که کسی نتواند دربارهاش صحبت کند از آنجا که هرگز نتوانسته از او فاصله بگیرد.
دگر باره نوازشها نمودش
به نیکو و ستایش بر فزودش
هوش مصنوعی: او دوباره با لطافت و محبت با او رفتار کرد و تمجید و ستایشش را بیشتر کرد.
ز یکدیگار جدا گشتند خرم
میان دل شکسته لشکر غم
هوش مصنوعی: از یکدیگر جدا شدند و در دل شکسته، شادیها و خوشیها به غم و اندوه تبدیل شد.