گنجور

بخش ۵۱ - اندر پند دادن شاه موبد ویس را و سرزنش کردن

چو با رامین سخنها گفت به‌گوی
شهنشه نیز با ویس پری‌روی
به هشیاری سخنهای نکو گفت
که بر وی نرم شد سنگین دل جفت
ز هر گونه سخن را ساز می‌کرد
به بن می‌برد و باز آغاز می‌کرد
بدو گفت ای بهار مهرجویان
به چهره آفتاب ماهرویان
چه مایه رنج بردم در هوایت
چه مایه درد خوردم از جفایت
دراز آهنگ شد در مهر کارم
که تو بر باد دادی روزگارم
ندانم هیچ خوبی کان ترا نیست
ندانم هیچ نیکی کان مرا نیست
به از ما نیست اکنون در جهان شاه
تو بر خوبان شهی و من شهان شاه
بیا تا هر دو با هم یار باشیم
به شادی هر دو گیتی‌دار باشیم
به پرده در تو بانو باش و خاتون
که من باشم شه شاهان ز بیرون
مرا نامی بود زین پادشایی
ترا باشد همی فرمانروایی
کجا شهری و جایی نامدارست
کجا باغی و راغی پر نگارست
ترا بخشم سراسر پادشایی
که اکنون تو به صد چندان سزایی
وزیرانم وزیران تو باشند
دبیرانم دبیران تو باشند
به هر کاری تو فرمان ده بریشان
که ارزانی توی بر داد و فرمان
چو من باشم به مهر تو گرفتار
به جان و دل هوایت را خریدار
که یارد در جهان با تو چخیدن
دل از پیمان و فرمانت بریدن
نگارینا ز من بپذیر پندم
که من نیکم به تو نیکی پسندم
نه آنم من که چون تو بدگمانم
همه ناراستی باشد نهانم
روانم دوستی را مهربانست
زبانم راستی را ترجمانست
روانم هر چه جوید مهر جوید
زبانم هر چه گوید راست گوید
ز پاکی مهر بر گفتار من نه
ترا یک راست چون گفتار من نه
اگر با من به مهر دل بسازی
دگر ره نرد بی راهی نبازی
چنان گردی که شاهان زمانه
به درگاهت ببوسند آستانه
و گر با من نگه داری همین راه
ز من بدتر نباشد هیچ بدخواه
مکن ماها ز خشم من بپرهیز
که پرهیزد ز خشمم آتش تیز
نگارا شرم دار از روی ویرو
کجا کس را برادر نیست چون او
چرا بر خود پسندی کان هنر جوی
همیشه باشد از ننگت سیه روی
ترا گر زان برادر شرم بودی
مرا پیشه بسی آزرم بودی
چو تو مهر برادر را ندانی
من از تو چون نیوشم مهربانی
چو تو نام نیکان را نپایی
برادر را و مادر را نشایی
من از تو مهر چون امید دارم
وگر تاج از مه و خورشید دارم
مرا یکباره اکنون پاسخی ده
به کام دشمنان با بخت مسته
بگو تا در دل سنگین چه داری
نهال دشمنی یا دوستداری
که من در مهر تو گشتم ز جان سیر
ترا زین پس نپرسم جز به شمشیر
نشاید بیش ازین کردن مدارا
که رازم در جهان شد آشکارا

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو با رامین سخنها گفت به‌گوی
شهنشه نیز با ویس پری‌روی
هوش مصنوعی: وقتی رامین با دیگران صحبت کرد، همچنین با ویس، دختر زیبایی که مثل پری است، نیز صحبت کرد.
به هشیاری سخنهای نکو گفت
که بر وی نرم شد سنگین دل جفت
هوش مصنوعی: با آگاهی و دقت، سخنان نیک و دلنشینی بیان کرد که دلِ سنگین و سخت آن دو نفر را نرم و لطیف کرد.
ز هر گونه سخن را ساز می‌کرد
به بن می‌برد و باز آغاز می‌کرد
هوش مصنوعی: او هر نوع سخنی را به صورتی خاص ترتیب می‌داد، اما در نهایت به نقطه‌ای می‌رسید که دوباره همه چیز را از نو آغاز می‌کرد.
بدو گفت ای بهار مهرجویان
به چهره آفتاب ماهرویان
هوش مصنوعی: به او گفت: ای بهار، که به دنبال محبت هستی، به چهره‌ات تابش آفتاب و زیبایی ماه را می‌بینم.
چه مایه رنج بردم در هوایت
چه مایه درد خوردم از جفایت
هوش مصنوعی: به خاطر محبت و عشقت چه زحمت‌ها که متحمل شدم و چه دردها که به خاطر ظلم و بی‌وفایی‌ات کشیدم.
دراز آهنگ شد در مهر کارم
که تو بر باد دادی روزگارم
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که تحت تأثیر محبت تو قرار دارم و به خاطر تو روزهای عمرم را به باد داده‌ام.
ندانم هیچ خوبی کان ترا نیست
ندانم هیچ نیکی کان مرا نیست
هوش مصنوعی: نمی‌دانم هیچ خوبی که در تو وجود ندارد، نمی‌دانم هیچ نیکی که در من نیست.
به از ما نیست اکنون در جهان شاه
تو بر خوبان شهی و من شهان شاه
هوش مصنوعی: در حال حاضر، هیچ‌کس مانند تو در دنیا وجود ندارد. تو برترین سلطنت را بر زیبایان داری و من هم بر شاهان، مقام بلندی دارم.
بیا تا هر دو با هم یار باشیم
به شادی هر دو گیتی‌دار باشیم
هوش مصنوعی: بیایید تا با هم دوست باشیم و در کنار هم شاد زندگی کنیم.
به پرده در تو بانو باش و خاتون
که من باشم شه شاهان ز بیرون
هوش مصنوعی: ای بانوی گرامی، در دل خود مهربان و با وقار باش، زیرا من هستم فرمانروای بزرگ و برتر از دیگران، که در خارج از این پرده قرار دارم.
مرا نامی بود زین پادشایی
ترا باشد همی فرمانروایی
هوش مصنوعی: من نامی دارم که به خاطر سلطنت است و تو نیز باید حکمرانی کنی.
کجا شهری و جایی نامدارست
کجا باغی و راغی پر نگارست
هوش مصنوعی: در کجا می‌توان شهری معروف و شناخته شده یافت و در کجا می‌توان باغی زیبا و پر از نقش و نگار پیدا کرد؟
ترا بخشم سراسر پادشایی
که اکنون تو به صد چندان سزایی
هوش مصنوعی: تو را به بهترین شکل ممکن قدر و ارزش می‌گذارم، زیرا اکنون به مراتب بیشتر از پادشاهی سزاوار احترامی.
وزیرانم وزیران تو باشند
دبیرانم دبیران تو باشند
هوش مصنوعی: وزیران من از آن تو هستند و دبیرانم نیز از آن تو.
به هر کاری تو فرمان ده بریشان
که ارزانی توی بر داد و فرمان
هوش مصنوعی: هر کار که بخواهی، به آن‌ها دستور بده؛ زیرا که این کار برای تو آسان است و تو خود سرپرست و فرمانده آن‌ها هستی.
چو من باشم به مهر تو گرفتار
به جان و دل هوایت را خریدار
هوش مصنوعی: وقتی که من به عشق تو اسیر شده‌ام، با تمام وجود و احساس، خواهان حضور و محبت تو هستم.
که یارد در جهان با تو چخیدن
دل از پیمان و فرمانت بریدن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در دنیا هیچ دوستی نمی‌تواند دلش را از ارتباط و همراهی با تو جدا کند، حتی اگر بخواهد از پیمان و تصمیم تو فاصله بگیرد.
نگارینا ز من بپذیر پندم
که من نیکم به تو نیکی پسندم
هوش مصنوعی: ای دختر زیبا، از من نصیحت را بپذیر، چون من برای تو فقط خیر و نیکی را می‌خواهم.
نه آنم من که چون تو بدگمانم
همه ناراستی باشد نهانم
هوش مصنوعی: من آن‌کس نیستم که به خاطر بدگمانی‌ام، همه چیز را نادرست و پنهان ببینم.
روانم دوستی را مهربانست
زبانم راستی را ترجمانست
هوش مصنوعی: روح من به دوست بسیار مهربان است و زبانم بیانگر حقیقت و راستی است.
روانم هر چه جوید مهر جوید
زبانم هر چه گوید راست گوید
هوش مصنوعی: روح من هرچه جستجو کند، عشق را می‌جوید و زبانم هر چه بگوید، حقیقت را بیان می‌کند.
ز پاکی مهر بر گفتار من نه
ترا یک راست چون گفتار من نه
هوش مصنوعی: از خالصی عشق و محبت، سخنان من به تو می‌رسد، اما تو به‌راستی مانند کلام من نمی‌گویی.
اگر با من به مهر دل بسازی
دگر ره نرد بی راهی نبازی
هوش مصنوعی: اگر با من با محبت و دوستی رفتار کنی، دیگر در مسیر عشق و روابط اشتباه نخواهی کرد و به جایی نخواهی رسید که پشیمان باشی.
چنان گردی که شاهان زمانه
به درگاهت ببوسند آستانه
هوش مصنوعی: به گونه‌ای باش که حتی پادشاهان زمانه نیز به حضور تو بیایند و آستان تو را بوسه بزنند.
و گر با من نگه داری همین راه
ز من بدتر نباشد هیچ بدخواه
هوش مصنوعی: اگر با من رابطه‌ات را حفظ کنی، هیچ بدخواهی از من بدتر نخواهد بود.
مکن ماها ز خشم من بپرهیز
که پرهیزد ز خشمم آتش تیز
هوش مصنوعی: از دوری از عصبانیت من پرهیز نکن، چون اگر از آن دوری کنی، آتش خشم من شدیدتر خواهد شد.
نگارا شرم دار از روی ویرو
کجا کس را برادر نیست چون او
هوش مصنوعی: ای نگار، از زیبایی چهره‌ات شرم‌ کن؛ زیرا کسی را نمی‌توان یافت که مانند تو برادری داشته باشد.
چرا بر خود پسندی کان هنر جوی
همیشه باشد از ننگت سیه روی
هوش مصنوعی: چرا به خودت مغروری؟ در حالی که همیشه در پی هنر هستی، ننگ و رسوایی روی تو را تیره کرده است.
ترا گر زان برادر شرم بودی
مرا پیشه بسی آزرم بودی
هوش مصنوعی: اگر تو از برادر خود شرم می‌کردی، من نیز در برابر تو بسیار شرمنده می‌بودم.
چو تو مهر برادر را ندانی
من از تو چون نیوشم مهربانی
هوش مصنوعی: اگر تو محبت برادر را نشناسی، من چگونه می‌توانم از تو محبت و مهربانی را دریافت کنم؟
چو تو نام نیکان را نپایی
برادر را و مادر را نشایی
هوش مصنوعی: اگر به نام نیکان توجه نکنید، به برادر و مادر خود نیز احترام نخواهید گذاشت.
من از تو مهر چون امید دارم
وگر تاج از مه و خورشید دارم
هوش مصنوعی: من از محبت تو مانند امیدی که دارم، با ارزش‌تر و گران‌بها‌تر از تاجرانی هستم که تاج و تختی از ماه و خورشید دارند.
مرا یکباره اکنون پاسخی ده
به کام دشمنان با بخت مسته
هوش مصنوعی: حال نابسامانی را که دارم، به سرعت پاسخ بده و انتقام دشمنانم را با بخت مساعد بگیر.
بگو تا در دل سنگین چه داری
نهال دشمنی یا دوستداری
هوش مصنوعی: بگو که در دل سنگین‌ات چه احساس و نیّتی داری، آیا کینه و دشمنی داری یا محبت و دوستی؟
که من در مهر تو گشتم ز جان سیر
ترا زین پس نپرسم جز به شمشیر
هوش مصنوعی: من در عشق تو به حدی خسته و بی‌حوصله شده‌ام که از این به بعد فقط با قدرت و جنگ می‌توانم در مورد تو صحبت کنم.
نشاید بیش ازین کردن مدارا
که رازم در جهان شد آشکارا
هوش مصنوعی: دیگر نمی‌توان بیش از این با احتیاط و مدارا رفتار کرد، زیرا راز من در دنیا آشکار شده است.