بخش ۵۰ - نصیحت کردن بهگوى رامین را
چو سر برزد خور تابان دگر روز
فروزان روی او شد گیتی افروز
هوا مانند تیغی شد زدوده
زمین چون زعفرانی گشت سوده
یکی فرزانه بود اندر خراسان
در آن کشور مه اختر شناسان
سختگویی که نامش بود بهگوی
نبودی مثل او دانا و نیکوی
گه و بیگاه با رامین نشستی
به آب پند جانش را بشستی
همی گفتی که تو یک روز شاهی
به چنگ آری هر آن کامی که خواهی
درخت کام تو گردد برومند
تو باشی در جهان مهتر خداوند
چو آمد پیش رامین بامدادان
مرو را دید بس دلتنگ و گریان
بپرسیدش که درمانده چرایی
چرا شادی و رامش نفزایی
جوانی داری و اورنگ شاهی
چو این هر دو بود دیگرچه خواهی
خرد را در هوا چندین مرنجان
روان را در بلا چندین مپیچان
ترا خصمی کند جان پیش دادار
ز بس کاو را همی داری به تیمار
بدین مایه درنگ و زندگانی
چرا کاری کنی جز شادمانی
اگر حکم خدا دیگر نگردد
به انده بردن از ما برنگردد
چه باید بیهده اندوه خوردن
همان نابوده را تیمار بردن
چو بشنید این سخن دلخسته رامین
بدو گفت ای مرا چشم جهان بین
نکو گفتی تو با من هرچه فگتی
ولیکن چون نماید چرخ زفتی
دل مردم نه از سنگست و پولاد
که گر غمگین شود باشد ازو شاد
تنی را چند باشد سازگاری
دلی را چند باشد بردباری
جهان را زشتکاری بیش از آنست
که ما را کوشش و صبر و توان است
قضا بر هر کسی بارید باران
ولیکن بر دلم بارید طوفان
نه بر من بگذرد هرگز یکی روز
که ننماید مرا داغ جگر سوز
اگر روزی مرا کامی نماید
به زیر کام در دامی نماید
جهان گر بر سر من گل فشاند
ز هر گل بر دلم خاری نشاند
به کام خویش جامی مِیْ نخوردم
که جام زهرش اندر پِیْ نخوردم
به چونین حال و چونین زندگانی
کرا از دل بر آید شادمانی
اگر خواری همین یک راه دیدم
که دی از خشم شاهنشاه دیدم
سزد گر من نصیحت نپذیرم
به بخت خویش گریم تا بمیرم
پس آنگه کرد با او یک به یک یاد
که دیگر باره ایشان را چه افتاد
چه خواری کرد با من شاه شاهان
به پیش ویس بانو ماه ماهان
دو چشم من چنین پتیاره دیده
چرا پر خون ندارم هر دو دیده
به آید مردن از خواری کشیدن
صبوری کردن و تلخی چشیدن
به هر دردی شکیبم جز به خواری
مجو از من به خواری بردباری
چو حال خود به بهگو گفت رامین
جگرریش و دو چشم از گریه خونین
نگر تا پاسخس چون داد بهگوی
تو نیز ار پاسخی گویی چنان گوی
بدو گفت ای ز بخت خویش نالان
تو شیری چند نالی از شغالان
ترا دولت رسد روزی به فریاد
ازان پس کت نماید چند بیداد
ترا تا باشد اندر دل هوا خوش
تن تو همچنین باشد بلا کش
به جانان دل نبایستی سپردن
چو نتوانستی اندوهانش خوردن
ندانستی که هرچون مهرکاری
به روی آید ترا هر گونه خواری
هر آنگاهی که داری گل چدن کار
روا باشد که دستت را خلد خار
به مهر اندر تو چون بازارگانی
ازو گه سود بینی گه زیانی
تو گفتی بی زیانی سود بینی
ویا نه آتشی بی دود بینی
کسی کاو تخم کشتن پیشه دارد
همیشه دل در آن اندیشه دارد
ز کشتن تا برستن تا درودن
بسا رنجا که باید آزمودن
تو تخم عاشقی در دل بکشتی
که بار آید ترا حور بهشتی
ندانستی کزو تا بار یابی
بسی رنج و بسی آزار یابی
مگر صد ره ترا گفتم ازین پیش
مکن بیداد بر نازک تن خویش
هوای دل چو موجانگیز دریاست
درو رفتن نه کار مرد داناست
چه عشق اندر دل و چه تیزآتش
در آتش عیش کردن کی بود خوش
ترا تا دوست باشد ماه ماهان
همان دشمنت باشد شاه شاهان
تو در دل کن که بینی رنج و خواری
کنی ناکام صبر و بردباری
تنت باشد همیشه جای آزار
دلت همواره باشد جای تیمار
تو با پیل دمان در کارزاری
ندانم چونت باشد رستگاری
تو با شیر ژیان اندر نبردی
ندانم چونت باشد شیر مردی
تو بی کشتی همی دریا گذاری
ازو جوینده دُرّ شاهواری
ندانم چون بود فرجام کارت
چه نیک و بد نماید روزگارت
تو سال و ماه با آن اژدهایی
که از وی نیست دشمن را رهایی
مگر یک روز بر تو راه گیرد
ز کین دل ترا ناگاه گیرد
تو خانه کرده ای بر راه سیلاب
درو خفته به سان مست در خواب
مگر یکروز طوفانی درآید
ترا با خانه ناگه دررباید
تو صد باره به دام اندر نشستی
چو بختت یار بود از دام جستی
مگر یک روز نتوانی بجستن
روانت را نباشد روی رستن
بس آن خواری از این خواری بود بیش
کجا خونت بود در گردن خویش
روان را بیش از این خواری چه دانی
که در دوزخ بمانی جاودانی
بدین سر باشدت حسرت سر انجام
بدان سر باشدت وارونه فرجام
اگر فرمان بری پندم نیوشی
شکیبایی کنی در صبر کوشی
نباشد هیچ مردی چون صبوری
بخاصه روز هجر و وقت دوری
اگر مردی کنی و صبر جویی
به صبر این زنگ را از دل بشویی
اگر تو ویس را سالی نبینی
به دلجویی برو دیگر گزینی
به گاه هجر تیمارش نداری
چنان گردی که خود یادش نیاری
چو بر دل چیر گردد مهر جانان
به از دوری نباشد هیچ درمان
همه مهری ز نادیدن بکاهد
کرا دیده نبیند دل نخواهد
بسا عشقا که نادیدن زُدودست
چنان کردش که گفتی خود نبودهست
بسا روزا که تو بینی دل خویش
نمانده یاد ویس او را کم و بیش
به روی مردمان آید همه کار
به دست آرند کام خویش ناچار
به شمشیر و به دینار و به فرهنگ
به تدبیر و به دستان و به نیرنگ
ترا کاری به روی آید به گیهان
نه تدبیرش همی دانی نه درمان
فسانه گشتهای در هفت کشور
همیشه خوار بر چشم برادر
که و مه چون به مجلس جام گیرند
ترا در ناحفاظان نام گیرند
ز گیتی بد گمان چون تو ندانند
همی جز نا جوانمردت نخوانند
همی گویند چون او کس چه باید
که در گوهر برادر را نشاید
اگر خود ویسه بودی ماه و خورشید
خرد را کام و جان را ناز و امید
نبایستی که رامین خردمند
ابا ویسه بکردی مهر و پیوند
مبادا در جهان آن شادی و کام
کزو آید روان را زشتی نام
چو رامین شیرمرد نام گستر
به نام بد بیالودهست گوهر
چو آلوده شود گوهر به یک ننگ
نشوید آب صد دریا ازو زنگ
چو جان ما که جاویدان بماند
بماند نام بد تا جان بماند
همانا نیست رامین را یکی یار
که او را بازدارد از چنین کار
رفیقی نیک رای از گوهری به
دلی آسان گذار از کشوری به
تو کام دل ز ویسه برگرفتی
ز شاخ مهربانی بر گرفتی
اگر صد سال بینی او همانست
نه حورالعین و ماه آسمانست
ازو بهتر به پاکی و نکویی
هزاران بیش یابی گر بجویی
بدین بی مایگی عمر و جوانی
به سر بردن به یک زن چون توانی
اگر تو دیگری را یار گیری
به دل پیوند او را خوار گیری
تو در گیتی جز او دلبر ندیدی
ازیرا بر بتانش برگزیدی
ستاره نزد تو دارد روایی
که با ماهت نبودهست آشنایی
هوا را از دل گمره برون کن
یکی ره خویشتن را آزمون کن
جهان از هند و چین تا روم و بربر
به پیروزی تو داری با برادر
نه جز مرز خراسان کشوری نیست
و یا جز ویس بانو دلبری نیست
نشست خویش را مرز دگر جوی
ز هر شهری نگاری سیمبر جوی
همی بین دلبران را تا بدان گاه
که یابی دلبری نیکوتر از ماه
نگارینی که با آن روی نیکوش
شود ویسه ز یاد تو فراموش
ز دولت بر خور و از زندگانی
بران همواره کام اینجهانی
بدین غمخوارگی تا کی نشینی
نهیب جان شیرین چند بینی
گه آمد کز بزرگان شرم داری
برادر را تو نیز آزرم داری
گه آمد کز جوانی کام جویی
ز بزم و رزم کردن نام جویی
گه آمد کز بزرگی یاد گیری
به فال نیک راه داد گیری
تو اکنون پادشایی جست بایی
کجا جز پادشاهی را نشایی
به گرد دایه و ویسه چه گردی
کزیشان آب روی خود ببردی
همالان تو جویان جاه و پایه
تو سال و ماه جویان ویس و دایه
رفیقان تو جویان پادشایی
تو جویان بازی و ناپارسایی
شد از تو روزگار لهو و بازی
تو در میدان بازی چند تازی
چه دیوست این که بر جانت فسون کرد
ترا یکبارگی چونین زبون کرد
تو اندر خدمت وارونه دیوی
نه اندر طاعت گیهان خدیوی
همی ترسم که کار تو به فرجام
چنان گردد که یابد دشمنت کام
اگر پند رهی را کار بندی
شوی رسته ز چندین مستمندی
غمت شادی شود سختیت رامش
بلا خوشی و نادانیت دانش
اگر سیریت نامد زانگه دیدی
نه من گفتم سخن نه تو شنیدی
همی کن همچنین تا خود چه آید
جهان بازیت را بازی نماید
تو باشی در میان ما بر کناره
نباشد جز درودی بر نظاره
چو بشنید این سخن رامین بیدل
تو گفتی چون خری شد مانده در گل
گهی چون لاله شد رویش ز تشویر
گهی چون زعفران و گاه چون قیر
بدو گفت این که تو گویی چنینست
دل من با روان من به کینست
شنیدم پند خوبت را شنیدم
بریدم زین دل نادان بریدم
نبینی تو مرا زین پس هواجوی
نراند نیز بر رویم هوا جوی
منم فردا و راه ماهآباد
بگردم در جهان چون گور آزاد
نیایم در میان مهر جویان
نورزم نیز مهر ماهرویان
چنان کاری چرا ورزم به امید
که جانم را از او ننگست جاوید
بخش ۴۹ - بزم ساختن موبد در باغ و سرود گفتن رامشگر گوسان: مه اردیبهشت و روز خردادبخش ۵۱ - اندر پند دادن شاه موبد ویس را و سرزنش کردن: چو با رامین سخنها گفت بهگوی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو سر برزد خور تابان دگر روز
فروزان روی او شد گیتی افروز
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید دوباره از افق برمیخیزد، روزی جدید آغاز میشود و چهرهاش دنیا را روشن و درخشان میکند.
هوا مانند تیغی شد زدوده
زمین چون زعفرانی گشت سوده
هوش مصنوعی: هوا مانند تیغی تیز و برنده شده و زمین به رنگ زعفران در آمده است.
یکی فرزانه بود اندر خراسان
در آن کشور مه اختر شناسان
هوش مصنوعی: در خراسان شخصی دانا و فرزانه بود که در آن سرزمین به علم اخترشناسی و ستارهشناسی معروف بود.
سختگویی که نامش بود بهگوی
نبودی مثل او دانا و نیکوی
هوش مصنوعی: سخن گفتن با کسی که به خوبی و دانایی معروف است، به سادگی ممکن نیست. او مانند هیچکس دیگر نیست و از لحاظ دانش و نیکی، جایگاهی ویژه دارد.
گه و بیگاه با رامین نشستی
به آب پند جانش را بشستی
هوش مصنوعی: گاهی و بیگاه با رامین نشستی و در دل از او پند و اندرز گرفتی.
همی گفتی که تو یک روز شاهی
به چنگ آری هر آن کامی که خواهی
هوش مصنوعی: تو همیشه میگفتی که روزی به سلطنت خواهی رسید و همه خواستههایت را به دست خواهی آورد.
درخت کام تو گردد برومند
تو باشی در جهان مهتر خداوند
هوش مصنوعی: درخت کام تو بزرگ و تنومند میشود و تو در این دنیا مقام والایی خواهی داشت که این نعمت از سوی خداوند است.
چو آمد پیش رامین بامدادان
مرو را دید بس دلتنگ و گریان
هوش مصنوعی: صبحگاه که رامین به پیش مرو آمد، او را دید که بسیار غمگین و در حال گریه است.
بپرسیدش که درمانده چرایی
چرا شادی و رامش نفزایی
هوش مصنوعی: از او پرسیدند چرا در این حال ناتوانی، شادی و خوشی را افزایش نمیدهی؟
جوانی داری و اورنگ شاهی
چو این هر دو بود دیگرچه خواهی
هوش مصنوعی: اگر جوانی و مقام سلطنت را داری، دیگر چه چیزی از زندگی میخواهی؟
خرد را در هوا چندین مرنجان
روان را در بلا چندین مپیچان
هوش مصنوعی: خرد خود را بیدلیل آشفته نکن و ذهن خود را در مشکلات و پیچیدگیها نچرخان.
ترا خصمی کند جان پیش دادار
ز بس کاو را همی داری به تیمار
هوش مصنوعی: اگر جانت به خداوند گله کند و از تو شکایت نماید، این به خاطر آن است که تو با تمام محبت و مراقبت همواره او را تحت فشار قرار دادهای.
بدین مایه درنگ و زندگانی
چرا کاری کنی جز شادمانی
هوش مصنوعی: چرا در زندگی خود بیشتر از این که شاد باشی، به درنگ و مشکلات فکر میکنی؟
اگر حکم خدا دیگر نگردد
به انده بردن از ما برنگردد
هوش مصنوعی: اگر حکم خدا دیگر تغییر نکند، ما هم نگرانی و اندوه را ترک نمیکنیم.
چه باید بیهده اندوه خوردن
همان نابوده را تیمار بردن
هوش مصنوعی: چرا باید بیهوده ناراحت باشیم؟ همان کسی که به او نمیتوان کمک کرد و از دست رفته است را نباید بیشتر از این به یاد آورد.
چو بشنید این سخن دلخسته رامین
بدو گفت ای مرا چشم جهان بین
هوش مصنوعی: وقتی رامین این حرف را شنید، با دلخوری به او گفت: ای کسی که به من نگاه میکنی و دنیای اطرافم را میبینی.
نکو گفتی تو با من هرچه فگتی
ولیکن چون نماید چرخ زفتی
هوش مصنوعی: تو هرچه خوبی گفتی با من، اما زمانه چگونه نشان خواهد داد که چه اتفاقاتی میافتد.
دل مردم نه از سنگست و پولاد
که گر غمگین شود باشد ازو شاد
هوش مصنوعی: دل مردم از مواد سختی مانند سنگ و فولاد نیست؛ وقتی که آنها ناراحت باشند، میتوانند با خوشحالی دیگری تسکین پیدا کنند.
تنی را چند باشد سازگاری
دلی را چند باشد بردباری
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به این که شایستگی و سازگاری جسم و تن انسان به تعداد مشخصی محدود است، در حالی که میزان بردباری و تحمل دل انسان به مراتب بیشتر و وسیعتر از آن است. یعنی جسم ممکن است تحمل محدودی داشته باشد، اما دل میتواند در برابر سختیها و چالشها بیشتر از آنچه که تصور میشود، تاب بیاورد.
جهان را زشتکاری بیش از آنست
که ما را کوشش و صبر و توان است
هوش مصنوعی: دنیا پر از زشتی و ناپاکی است و به قدری فساد و مشکلات در آن وجود دارد که ما نمیتوانیم با تلاش و صبر و قدرت خود، آنها را تحمل کنیم یا برطرف نماییم.
قضا بر هر کسی بارید باران
ولیکن بر دلم بارید طوفان
هوش مصنوعی: سرنوشت و روزگار بر همه افراد تاثیر میگذارد و مشکلاتی را به همراه دارد، اما برای من، این مشکلات به شدت و به شکل یک طوفان نمایان شدهاند.
نه بر من بگذرد هرگز یکی روز
که ننماید مرا داغ جگر سوز
هوش مصنوعی: هرگز روزی بر من نخواهد گذشت که احساس درد عمیق در دل و سوزش آن را نداشته باشم.
اگر روزی مرا کامی نماید
به زیر کام در دامی نماید
هوش مصنوعی: اگر روزی به من خوشی و کامی بدهد، آن خوشی ممکن است مرا در دام و مشکلی گرفتار کند.
جهان گر بر سر من گل فشاند
ز هر گل بر دلم خاری نشاند
هوش مصنوعی: اگر جهان بر سر من با گلها پر شود، اما از هر گل، خاری در دلم نشیند، چه فایدهای دارد؟
به کام خویش جامی مِیْ نخوردم
که جام زهرش اندر پِیْ نخوردم
هوش مصنوعی: من هرگز جام می نخوردم که طعم زهرش را بعداً بچشم.
به چونین حال و چونین زندگانی
کرا از دل بر آید شادمانی
هوش مصنوعی: در چنین وضعیت و زندگیای، چه کسی میتواند از دل شادمانی را احساس کند؟
اگر خواری همین یک راه دیدم
که دی از خشم شاهنشاه دیدم
هوش مصنوعی: اگر دیدم که تنها راه نجات من از خواری، خشم شاهنشاه است، به همین اکتفا میکنم.
سزد گر من نصیحت نپذیرم
به بخت خویش گریم تا بمیرم
هوش مصنوعی: اگر من به نصیحت دیگران توجه نکنم، سزاوار است که به سرنوشت خود بگریم و حتی ممکن است جانم را از دست بدهم.
پس آنگه کرد با او یک به یک یاد
که دیگر باره ایشان را چه افتاد
هوش مصنوعی: سپس او به ترتیب با او صحبت کرد تا بفهمد چه بر سرشان آمده است.
چه خواری کرد با من شاه شاهان
به پیش ویس بانو ماه ماهان
هوش مصنوعی: شاه شاهان با من چه ذلت و خواری را تحمل کرد در برابر ویس بانو، که مانند یک ماه در میان ماههاست.
دو چشم من چنین پتیاره دیده
چرا پر خون ندارم هر دو دیده
هوش مصنوعی: چرا چشمان من اینقدر غمگین و ناراحت به نظر میرسند و در عین حال هر دو چشمم پر از اشک نیستند؟
به آید مردن از خواری کشیدن
صبوری کردن و تلخی چشیدن
هوش مصنوعی: مردن بهتر است از اینکه به خاطر تحمل کردن سختیها و تلخیها، زندگی را با غم و ذلت سپری کنیم.
به هر دردی شکیبم جز به خواری
مجو از من به خواری بردباری
هوش مصنوعی: به هر سختی و دردی تحمل میکنم، اما همیشه میخواهم در برابر ذلت و خواری ایستادگی کنم.
چو حال خود به بهگو گفت رامین
جگرریش و دو چشم از گریه خونین
هوش مصنوعی: رامین به بهگو گفت که حال و روزش چقدر بد است و چشمانش از گریه خونی شده است.
نگر تا پاسخس چون داد بهگوی
تو نیز ار پاسخی گویی چنان گوی
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باش که وقتی به سوالی پاسخ میدهی، باید سعی کنی به همان شیوه و با همان لحن پاسخگویی دیگران نیز جواب بدهی.
بدو گفت ای ز بخت خویش نالان
تو شیری چند نالی از شغالان
هوش مصنوعی: به او گفت: ای کسی که از سرنوشت خود ناراحت هستی، برای چه از شغالها شکایت میکنی؟ تو باید همچون یک شیر قوی باشی.
ترا دولت رسد روزی به فریاد
ازان پس کت نماید چند بیداد
هوش مصنوعی: روزی به تو خوشبختی و کامیابی خواهد رسید و در آن زمان، از ظلم و ناعدالتی که تا آن زمان متحمل شدهای، کاستیها و مشکلاتت برطرف خواهد شد.
ترا تا باشد اندر دل هوا خوش
تن تو همچنین باشد بلا کش
هوش مصنوعی: هر چقدر در دل من برای تو آرزو باشد، خوشا به حال تو که حال و روزی خوب داری.
به جانان دل نبایستی سپردن
چو نتوانستی اندوهانش خوردن
هوش مصنوعی: نمیتوان قلب را به محبوب سپرد، زیرا اگر نتوانی غمهای او را تحمل کنی، بهتر است به او دل نبندی.
ندانستی که هرچون مهرکاری
به روی آید ترا هر گونه خواری
هوش مصنوعی: نمیدانستی که هر بار که بر تو نور خورشید تابیده میشود، ممکن است هر نوع ذلتی را تجربه کنی.
هر آنگاهی که داری گل چدن کار
روا باشد که دستت را خلد خار
هوش مصنوعی: هرگونه نگاهی که به کار و تلاش خود داری، باید پذیرفته شود؛ زیرا ممکن است در این راه، به زحمت و مشکلاتی برخورد کنی.
به مهر اندر تو چون بازارگانی
ازو گه سود بینی گه زیانی
هوش مصنوعی: در دل تو مانند یک بازار، گاهی سود و فایدهای میبینی و گاهی زیان و خسارتی.
تو گفتی بی زیانی سود بینی
ویا نه آتشی بی دود بینی
هوش مصنوعی: تو گفتی که آیا در کسب و کار بدون ضرر سودی خواهی دید یا نه، مانند آتشی که دود ندارد.
کسی کاو تخم کشتن پیشه دارد
همیشه دل در آن اندیشه دارد
هوش مصنوعی: کسی که همیشه به کاشتن تخم مشغول است، همواره دلش در فکر این کار است.
ز کشتن تا برستن تا درودن
بسا رنجا که باید آزمودن
هوش مصنوعی: برای رسیدن به موفقیت و رشد، باید از موانع و چالشها عبور کرد و برای هر گام، تحمل سختیها و دردها را یاد گرفت.
تو تخم عاشقی در دل بکشتی
که بار آید ترا حور بهشتی
هوش مصنوعی: تو در دل خود عشق را به شکل بذر کاشتی تا اینکه از آن میوههای خوشبختی و زیبایی به دست آوری.
ندانستی کزو تا بار یابی
بسی رنج و بسی آزار یابی
هوش مصنوعی: نمیدانستی که اگر در این راه قدم بگذاری، با سختیها و رنجهای زیادی مواجه خواهی شد.
مگر صد ره ترا گفتم ازین پیش
مکن بیداد بر نازک تن خویش
هوش مصنوعی: شاید صد بار به تو گفتهام که قبل از این، بر جسم لطیف خودت، ظلم نکن.
هوای دل چو موجانگیز دریاست
درو رفتن نه کار مرد داناست
هوش مصنوعی: دل مانند دریاست که در آن امواجی وجود دارد. در چنین شرایطی، رفتن و غرق شدن در آن، کار افراد عاقل نیست.
چه عشق اندر دل و چه تیزآتش
در آتش عیش کردن کی بود خوش
هوش مصنوعی: چه عشقی در دل وجود دارد و چه آتش تندی در حال شعله ور شدن است؛ اما این شادمانی و لذت بردن از زندگی چه زمانی خوشایند خواهد بود؟
ترا تا دوست باشد ماه ماهان
همان دشمنت باشد شاه شاهان
هوش مصنوعی: هرگاه تو را دوستی همچون ماه، به خوبی و زیبایی گرامی بدارد، در عوض دشمنی مانند شاه، به تو آسیبی نمیزند.
تو در دل کن که بینی رنج و خواری
کنی ناکام صبر و بردباری
هوش مصنوعی: اگر در دل خود تصمیم بگیری که رنج و درد را ببینی، در این صورت بیثمر است که صبر و استقامت را تحمل کنی.
تنت باشد همیشه جای آزار
دلت همواره باشد جای تیمار
هوش مصنوعی: بدنت همیشه باید جایی برای آسیب و آزار باشد و دلت همیشه باید جایی برای محبت و مراقبت داشته باشد.
تو با پیل دمان در کارزاری
ندانم چونت باشد رستگاری
هوش مصنوعی: در زمانی که نبرد در حال جریان است، نمیدانم سرنوشت تو چگونه خواهد بود و آیا به موفقیت خواهی رسید یا خیر.
تو با شیر ژیان اندر نبردی
ندانم چونت باشد شیر مردی
هوش مصنوعی: تو در نبرد با شیر جنگل هستی و نمیدانم نتیجهاش چگونه خواهد بود، اما میدانم که تو مرد شجاعی هستی.
تو بی کشتی همی دریا گذاری
ازو جوینده دُرّ شاهواری
هوش مصنوعی: تو بدون قایق و کشتی در دریا سفر میکنی و در این مسیر به دنبال جواهرات گرانبها هستی.
ندانم چون بود فرجام کارت
چه نیک و بد نماید روزگارت
هوش مصنوعی: نمیدانم سرنوشت تو چگونه خواهد بود؛ آیا روزهای خوبی در پیش داری یا روزهای بدی.
تو سال و ماه با آن اژدهایی
که از وی نیست دشمن را رهایی
هوش مصنوعی: تو با تجربه و دانشی که داری، قادر به نجات دشمنان از خطراتی هستی که به طور طبیعی از آنها رنج میبرند.
مگر یک روز بر تو راه گیرد
ز کین دل ترا ناگاه گیرد
هوش مصنوعی: شاید یک روز به خاطر کینهای که در دل دارم، ناگهان بر تو مسیر پیدا کنم.
تو خانه کرده ای بر راه سیلاب
درو خفته به سان مست در خواب
هوش مصنوعی: تو در میانهی طغیانی، خانه ساختهای و مثل کسی که خوابش برده، در آرامش و سادگی خوابیدهای.
مگر یکروز طوفانی درآید
ترا با خانه ناگه دررباید
هوش مصنوعی: شاید یک روز طوفانی بیاید که ناگهان تو را از خانهات دور کند.
تو صد باره به دام اندر نشستی
چو بختت یار بود از دام جستی
هوش مصنوعی: شما بارها و بارها در تله افتادهاید، اما چون در آن زمان شانس با شما بود، موفق به رهایی از آن تله شدید.
مگر یک روز نتوانی بجستن
روانت را نباشد روی رستن
هوش مصنوعی: اگر یک روز نتوانی روانت را پیدا کنی، دیگر امیدی برای رشد و شکوفایی نخواهی داشت.
بس آن خواری از این خواری بود بیش
کجا خونت بود در گردن خویش
هوش مصنوعی: بسیاری از ننگ و ذلتها به دلیل خودخواهی و بیاعتنایی به دیگران است، زیرا وقتی به خود آسیب میزنی، در واقع زخم آن به خودت بازمیگردد.
روان را بیش از این خواری چه دانی
که در دوزخ بمانی جاودانی
هوش مصنوعی: روان را بیش از این خوارتر نمیدانی که در جهنم برای همیشه خواهی ماند.
بدین سر باشدت حسرت سر انجام
بدان سر باشدت وارونه فرجام
هوش مصنوعی: به خاطر شوق و آرزوهایی که داری، در نهایت به آنچه که میخواهی نمیرسی و نتیجهی کارهایت به شکل معکوس خواهد بود.
اگر فرمان بری پندم نیوشی
شکیبایی کنی در صبر کوشی
هوش مصنوعی: اگر به نصیحت من گوش کنی و صبور باشی، میتوانی در تحمل و استقامت موفق شوی.
نباشد هیچ مردی چون صبوری
بخاصه روز هجر و وقت دوری
هوش مصنوعی: هیچ مردی به اندازه صبر و حوصله در روز جدایی و زمان دوری نیست.
اگر مردی کنی و صبر جویی
به صبر این زنگ را از دل بشویی
هوش مصنوعی: اگر با صبر و بردباری رفتار کنی و به آن ادامه بدهی، در نهایت میتوانی مشکلات و غمهای درونت را از بین ببری و آرامش پیدا کنی.
اگر تو ویس را سالی نبینی
به دلجویی برو دیگر گزینی
هوش مصنوعی: اگر سالی از ویس خبری نداشته باشی، به دلجویی برو و گزینه دیگری را انتخاب کن.
به گاه هجر تیمارش نداری
چنان گردی که خود یادش نیاری
هوش مصنوعی: زمانی که کسی را به خاطر جدایی فراموش کردهای، به قدری ناآگاه و بیخیالی که خودت نیز دیگر به یاد او نمیافتی.
چو بر دل چیر گردد مهر جانان
به از دوری نباشد هیچ درمان
هوش مصنوعی: وقتی عشق معشوق بر دل حاکم میشود، دیگر هیچ درمانی برای دوری از او وجود ندارد.
همه مهری ز نادیدن بکاهد
کرا دیده نبیند دل نخواهد
هوش مصنوعی: اگر کسی را نبیند و از او دور باشد، محبت و عاطفهاش کم میشود. در واقع، وقتی چشم به چهرهی محبوب نیفتد، دل نیز از عشق او خالی میگردد.
بسا عشقا که نادیدن زُدودست
چنان کردش که گفتی خود نبودهست
هوش مصنوعی: بسیاری از عشقها هستند که به خاطر نادیده گرفتن و فراموش کردن، چنان اثری بر انسان میگذارند که انگار هیچگاه وجود نداشتهاند.
بسا روزا که تو بینی دل خویش
نمانده یاد ویس او را کم و بیش
هوش مصنوعی: بسیاری از روزها را تجربه میکنی که قلبت دیگر یاد معشوق را در خود ندارد، حتی به اندازهای کم.
به روی مردمان آید همه کار
به دست آرند کام خویش ناچار
هوش مصنوعی: همه چیز به خاطر انسانها انجام میشود و آنها با تلاش خود به اهداف و خواستههایشان میرسند.
به شمشیر و به دینار و به فرهنگ
به تدبیر و به دستان و به نیرنگ
هوش مصنوعی: با شمشیر و پول، و با دانش و تدبیر، و با دستان و ترفندها، میتوان به هدف دست یافت.
ترا کاری به روی آید به گیهان
نه تدبیرش همی دانی نه درمان
هوش مصنوعی: به زودی مشکلی برای تو پیش خواهد آمد که نه راه حلی برایش میدانی و نه تدبیر مناسبی برای مقابله با آن داری.
فسانه گشتهای در هفت کشور
همیشه خوار بر چشم برادر
هوش مصنوعی: تو در میان هفت کشور به داستانی تبدیل شدهای که همیشه در نظر برادر خود حقیر و کمارزش هستی.
که و مه چون به مجلس جام گیرند
ترا در ناحفاظان نام گیرند
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید و ماه در جمعی به دست هم جامی بگیرند، نام تو در لیست بزرگ نامآوران ثبت خواهد شد.
ز گیتی بد گمان چون تو ندانند
همی جز نا جوانمردت نخوانند
هوش مصنوعی: از دنیا بدگمان نباش، زیرا که مردم جز تو، کسی را به بیوفایی و نا جوانمردی نمیشناسند.
همی گویند چون او کس چه باید
که در گوهر برادر را نشاید
هوش مصنوعی: همه میگویند که اگر کسی به اندازه او نباشد، پس چه نیازی به برادر که در ارزش و برتری با او برابر نیست؟
اگر خود ویسه بودی ماه و خورشید
خرد را کام و جان را ناز و امید
هوش مصنوعی: اگر خودت مانند ماه و خورشید میدرخشیدی، خرد و خردمندی به تو میرسید و زندگی پر از لذت و امید میشد.
نبایستی که رامین خردمند
ابا ویسه بکردی مهر و پیوند
هوش مصنوعی: نباید رامین، که خردمند است، به خاطر ابا ویسه، محبت و ارتباطی را برقرار کند.
مبادا در جهان آن شادی و کام
کزو آید روان را زشتی نام
هوش مصنوعی: در دنیا مراقب باش که آن خوشی و خوشبختی که باعث نازیبایی روح میشود، به دست نیاوری.
چو رامین شیرمرد نام گستر
به نام بد بیالودهست گوهر
هوش مصنوعی: رامین، مردی شجاع و مشهور است، اما به خاطر نام بدی که به او نسبت داده شده، زیبایی او تحت تأثیر قرار گرفته است.
چو آلوده شود گوهر به یک ننگ
نشوید آب صد دریا ازو زنگ
هوش مصنوعی: وقتی یک چیز ارزشمند به عیب یا ننگی دچار شود، حتی آب صد دریا هم نمیتواند آن را پاک کند.
چو جان ما که جاویدان بماند
بماند نام بد تا جان بماند
هوش مصنوعی: اگر روح ما که جاودانه است باقی بماند، نام نیک نیز تا زمانی که زندگی ادامه دارد، باقی خواهد ماند.
همانا نیست رامین را یکی یار
که او را بازدارد از چنین کار
هوش مصنوعی: رامین هیچ یاری ندارد که او را از این کار ناپسند بازدارد.
رفیقی نیک رای از گوهری به
دلی آسان گذار از کشوری به
هوش مصنوعی: دوستی با اندیشه خوب، به راحتی میتواند از دلی باارزش و از کشوری پر از زیباییها عبور کند.
تو کام دل ز ویسه برگرفتی
ز شاخ مهربانی بر گرفتی
هوش مصنوعی: تو از محبت و مهربانی بهرهمند شدی و از آن احساس خوب و دلپذیر بهره گرفتی.
اگر صد سال بینی او همانست
نه حورالعین و ماه آسمانست
هوش مصنوعی: اگر صد سال هم او را تماشا کنی، همچنان همانند خواهد بود و نه مانند حوریان بهشتی یا ماه آسمان.
ازو بهتر به پاکی و نکویی
هزاران بیش یابی گر بجویی
هوش مصنوعی: اگر به دنبال کسی با ویژگیهای خوب و پاکتر از او بگردی، هزاران نفر را خواهید یافت.
بدین بی مایگی عمر و جوانی
به سر بردن به یک زن چون توانی
هوش مصنوعی: عمر و جوانی خود را به صورتی بیارزش سپری کردن مانند است که تنها به خاطر یک زن از خودگذشتگی کردی.
اگر تو دیگری را یار گیری
به دل پیوند او را خوار گیری
هوش مصنوعی: اگر با کسی رابطه برقرار کنی، باید بدان که ارزش آن رابطه را کم میکنی.
تو در گیتی جز او دلبر ندیدی
ازیرا بر بتانش برگزیدی
هوش مصنوعی: در این دنیا تو هیچ معشوقی جز او نمیشناسی، زیرا به پرستش معشوقان دیگری پرداختهای.
ستاره نزد تو دارد روایی
که با ماهت نبودهست آشنایی
هوش مصنوعی: ستارهای که در آسمان وجود دارد، به تو میگوید که با ماه تو هیچ رابطهای نداشته است.
هوا را از دل گمره برون کن
یکی ره خویشتن را آزمون کن
هوش مصنوعی: هوا را از دل گمراه دور کن و راه واقعی خود را امتحان کن.
جهان از هند و چین تا روم و بربر
به پیروزی تو داری با برادر
هوش مصنوعی: دنیا از هند و چین گرفته تا روم و سرزمین بربرها، به خاطر پیروزی تو است که به همراه برادرت به دست آمده است.
نه جز مرز خراسان کشوری نیست
و یا جز ویس بانو دلبری نیست
هوش مصنوعی: تنها در مرز خراسان سرزمینی وجود ندارد و هیچ دلبری جز ویس بانو نیست.
نشست خویش را مرز دگر جوی
ز هر شهری نگاری سیمبر جوی
هوش مصنوعی: هر شخصی باید از جایی جدید و متفاوت برای زندگی و تجربه کردن خود استفاده کند. از هر شهری که بروی، به دنبال زیبایی و جذابیت باش.
همی بین دلبران را تا بدان گاه
که یابی دلبری نیکوتر از ماه
هوش مصنوعی: به نظرم افرادی را که در دل مینشانیم، باید تا زمانی ادامه دهیم که دلبری بهتر از ماه را بیابیم.
نگارینی که با آن روی نیکوش
شود ویسه ز یاد تو فراموش
هوش مصنوعی: زیبایی که با چهره نیکو خود، مرا فراموش کند و از یاد تو بیرون برود.
ز دولت بر خور و از زندگانی
بران همواره کام اینجهانی
هوش مصنوعی: از نعمتهای زندگی بهرهمند شو و همیشه از خوشیهای این دنیا بهره ببر.
بدین غمخوارگی تا کی نشینی
نهیب جان شیرین چند بینی
هوش مصنوعی: تا کی میخواهی به این درد و غم نشستی و جان شیرینت را به خاطر آن آسیب ببینی؟
گه آمد کز بزرگان شرم داری
برادر را تو نیز آزرم داری
هوش مصنوعی: گاهی اوقات وقتی از بزرگان شرمنده میشوی، نشان میدهد که تو نیز به برادرت باید احترام و حیا داشته باشی.
گه آمد کز جوانی کام جویی
ز بزم و رزم کردن نام جویی
هوش مصنوعی: گاهی از جوانی به شادکامی و لذت جویی میآییم و در پی نام و شهرت از مجالس شاد و میدانهای نبرد میگذریم.
گه آمد کز بزرگی یاد گیری
به فال نیک راه داد گیری
هوش مصنوعی: هر زمان که از بزرگی چیزی یاد بگیری، آن را به فال نیک بگیر و در راه آن گام بردار.
تو اکنون پادشایی جست بایی
کجا جز پادشاهی را نشایی
هوش مصنوعی: تو اکنون در جایگاه پادشاهی قرار داری، اما آیا کسی غیر از پادشاهی را میشناسی؟
به گرد دایه و ویسه چه گردی
کزیشان آب روی خود ببردی
هوش مصنوعی: به دور دایه و زن بافنده چه میچرخید، در حالی که آنها با خود آبروی شما را میبرند؟
همالان تو جویان جاه و پایه
تو سال و ماه جویان ویس و دایه
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر اشاره به افرادی دارد که در جستجوی مقام و موقعیت هستند. آنها تلاش میکنند تا در دنیای خود به خرامش و زیبایی بپردازند، همانطور که ویس و دایه در داستانهای کلاسیک به جذابیت و محبت شناخته میشوند. در واقع، این جستجو برای مقام و منزلت میتواند نشانهای از آرزوها و ناآرامیهای درونی باشد.
رفیقان تو جویان پادشایی
تو جویان بازی و ناپارسایی
هوش مصنوعی: دوستان تو به دنبال مقام و سلطنت تو هستند و به دنبال لذت و بیقیدی میگردند.
شد از تو روزگار لهو و بازی
تو در میدان بازی چند تازی
هوش مصنوعی: از تو زمانه پر از خوشی و بازی شده است، تو در میدان سرگرمیها مانند یک بازیکن زبده هستی.
چه دیوست این که بر جانت فسون کرد
ترا یکبارگی چونین زبون کرد
هوش مصنوعی: این چه موجودی است که بر روحت جادو زده و تو را یکباره اینچنین ذلیل و بینوا کرده است؟
تو اندر خدمت وارونه دیوی
نه اندر طاعت گیهان خدیوی
هوش مصنوعی: تو در خدمت یک دیو بدجنس هستی، نه در فرمانبری از خداوند جهانیان.
همی ترسم که کار تو به فرجام
چنان گردد که یابد دشمنت کام
هوش مصنوعی: من نگرانم که سرنوشت تو به گونهای رقم بخورد که دشمنانت به هدفشان برسند.
اگر پند رهی را کار بندی
شوی رسته ز چندین مستمندی
هوش مصنوعی: اگر به نصیحت و راهنمایی فرد فرزانهای توجه کنی، از بسیاری از کمبودها و مشکلات رهایی مییابی.
غمت شادی شود سختیت رامش
بلا خوشی و نادانیت دانش
هوش مصنوعی: غم تو میتواند به شادی تبدیل شود، مشکلاتت به آسایش منجر گردند، و ناپختگیات به دانایی و آگاهی بیانجامد.
اگر سیریت نامد زانگه دیدی
نه من گفتم سخن نه تو شنیدی
هوش مصنوعی: اگر نشانههایی از محبت و عشق را در وجود من ندیدی، نه من این احساس را بیان کردم و نه تو آن را درک کردی.
همی کن همچنین تا خود چه آید
جهان بازیت را بازی نماید
هوش مصنوعی: به همین کار ادامه بده تا ببینی چه چیزی به سرنوشتت میآید. دنیا به تو نشان خواهد داد که چه بازیهایی برایت دارد.
تو باشی در میان ما بر کناره
نباشد جز درودی بر نظاره
هوش مصنوعی: حضورت در میان ما باعث شادی و رونق میشود و تنها چیزی که از دور تو را مینگریم، سلامی است بر زیباییات.
چو بشنید این سخن رامین بیدل
تو گفتی چون خری شد مانده در گل
هوش مصنوعی: وقتی رامین این حرف را شنید، از شدت ناراحتی و بیقراری به حالتی افتاد که مانند الاغی شد که در گل گیر کرده و نمیتواند حرکت کند.
گهی چون لاله شد رویش ز تشویر
گهی چون زعفران و گاه چون قیر
هوش مصنوعی: چهرهاش گاه مانند لاله زیبا و سرخ میشود، گاهی نیز همانند زعفران زرد و در بعضی مواقع همچون قیر تیره و تار دیده میشود.
بدو گفت این که تو گویی چنینست
دل من با روان من به کینست
هوش مصنوعی: او به او گفت: "دل من و جانم به این کار که تو میگویی، در عداوت و کینه است."
شنیدم پند خوبت را شنیدم
بریدم زین دل نادان بریدم
هوش مصنوعی: من پند خوب تو را شنیدم و از دل نادان خود جدا شدم.
نبینی تو مرا زین پس هواجوی
نراند نیز بر رویم هوا جوی
هوش مصنوعی: نمیتوانی مرا ببینی و همینطور نمیتوانی من را از خود دور کنی؛ حتی باد هم نمیتواند بر من تأثیر بگذارد.
منم فردا و راه ماهآباد
بگردم در جهان چون گور آزاد
هوش مصنوعی: من فردا به جستجوی مقصدی جدید میرفتم و در دنیای آزاد به گشت و گذار میپرداختم.
نیایم در میان مهر جویان
نورزم نیز مهر ماهرویان
هوش مصنوعی: نمیآیم در میان افرادی که به دنبال محبت و دوستی هستند و با این حال نیز با زیبایانی که پرتو محبت دارند، درگیری ندارم.
چنان کاری چرا ورزم به امید
که جانم را از او ننگست جاوید
هوش مصنوعی: چرا باید کاری بکنم در امید اینکه زندگیام از او بیعیب و نقص باشد؟
حاشیه ها
1392/05/29 00:07
امین کیخا
بهگوی یعنی نصیحت گر و نیک گفتار نام پسران و دختران تواند بود
1392/05/29 00:07
امین کیخا
اسان گذار، کسی که اسانگیری میکند