بخش ۴۳ - زارى کردن ویس از رفتن رامین
چو آگه گشت ویس از رفتن رام
به چشمش بام تیره گشت چون شام
فراقش زعفران بر ارغوان ریخت
چو مژگانش گهر بر کهربا بیخت
جدایی بر رخانش زرگری کرد
ولیکن چشم او را جوهری کرد
زنان بر روی دست پر نگارش
بنفشه کرد تازه گل انارش
کبودش جامه بد چون سوکواران
رخانش لعل همچون لالهزاران
ز بس بر رخ زدن دست نگارین
ز بس بر جامه راندن اشک خونین
ازو بستد فراقش رنگ فرخ
رخش چون جامه کرد و جامه چون رخ
همی نالید بر تنهایی از جفت
خروشان زار با دایه همی گفت
فدای عاشقی کردم جوانی
فدای مهر جانان زندگانی
گمان کردم که ما با هم بمانیم
هر آن کامی که دل خواهد برانیم
قضا پیوند ما از هم ببرید
جدایی پردهٔ رازم بدرید
نگارا تا تو بودی در بر من
به نوشین خواب خوش بد بستر من
کنون تا بسترم پر خار کردی
مرا زان خواب خوش بیزار کردی
چو چشمم را ز غم بی خواب کردی
کنارم را پر از خوناب کردی
ازان ترسد دل من گاه و بیگاه
که تو ناچار جویی جنگ بدخواه
بتابد مهر بر روی چو ماهت
نشیند گرد بر زلف سیاهت
نهی بر جای افسر خود بر سر
کمان گیری به جای رود و ساغر
زره پوشی به جای خز و دیبا
بفرسایدْت آن اندام زیبا
چنان چون ریختی خونم به عبهر
بریزی خون بدخواهان به خنجر
چرا نشنیدم از تو هر چه گفتی
چرا با تو نرفتم چون تو رفتی
مگر بر من نشستی گرد راهت
شدی مشکین از آن زلف سیاهت
دلم با تو به راه اندر رفیق است
ز هجرت خسته و در خون غریق است
رفیقت را به راه اندر نگه دار
فزونتر زین که آزردی میازار
نکو باشد ز خوبان خوب کاری
نمودن دوستان را دوستداری
تو آن کن با من ای باروی چون خور
که باشد با خور روی تو در خور
مرا یاد آر از حالم بیندیش
توانگر هم بیندیشد ز درویش
مرا دیدی که دود عشق چون بود
کنون آتش پدید آمد از آن دود
از این هجرت بدین هول و درازی
همه دردی به چشمم گشت بازی
چه طوفانست گویی بر روانم
که جیحون میرود از دیدگانم
دلم چون نامهٔ پر رنج و دردست
که بر عنوان او این روی زردست
نگر تا زاری اندر نامه چونست
که بر عنوان او دریای خونست
چو ویس از درد دل نالید بسیار
ز بس تیمار، پیچان گشت چون مار
دل دایه بر آن دلبر همی سوخت
مرو را جز شکیبایی نیاموخت
همی گفتش صبوری کن که آخر
به کام دل رسد یک روز صابر
همه اندوه و تیمارت سر آید
ز تخم صابری شادی برآید
اگر چه بیدلان را صبر خوردن
بسی آسانتر است از صبر کردن
تو صابر باش و پند دایه بنیوش
که صبر تلخ بار آرد ترا نوش
ترا درمان بجز یزدان که داند
ازین بندت رهاندن او تواند
همی خوان کردگارت را به یاری
همی کن با همه کس خوبکاری
مگر یزدان شما را دست گیرد
ز ناگه آتش دشمن بمیرد
به اندرزت همین گفتن توانم
که چاره جز شکیبایی ندانم
به پاسخ گفت وی را ویس دلکش
صبوری چون توان کردن در آتش
تو نشنیدی چه گفت آن مرد تیمار
که داد او را رفیقی پند بسیار
رفیقا بیش ازین پندم میاموز
برین گنبد نپاید مر ترا گوز
بشد یار و مرا ناکرده پدرود
چه این پند و چه پولی زان سر رود
دل من با دل تو نیست یکسان
ترا دامن همی سوزد مرا جان
ترا زانچه که من پیچم به تیمار
بود درد کسان بر دیگران خوار
مرا گویی ترا صبرست چاره
چه آسانست کوشش بر نظاره
تو معذوری که تو همچون سواری
ز رنج ره تو آگاهی نداری
تو قارونی ز صبر و من تهی دست
بود بر چشم سیران گرْسنه مست
تو نیز ای دایه با من همچنینی
ز بهر من شکیبایی گزینی
همانا گر چو من بیدل بمانی
فغان در گیتی از من بیش رانی
تو بنشینی و از من صبر جویی
صبوری چون کنم بی دل نگویی
اگر بیدل بود شیر دُژآگاه
برو چیره شود در دشت روباه
تو پنداری مرا باید که چونین
همی بارد ز دیده سیل خونین
نخواهد هیچ کس بدبختی خویش
نجوید هیچ دانا سختی خویش
برم این چاه بدبختی تو کندی
به صد چاره مرا در وی فکندی
کنون آسان نشستی بر سر چاه
همی گویی ز یزدان یاوری خواه
بجز یزدان ترا چاره که داند
ترا زین بند سختی او رهاند
نمد باشد در آب افگندن آسان
نباشد زو برآوردنش از آن سان
بخش ۴۲ - بردن شاه موبد ویس را به دز اشکفت و صفت دز و خبر یافتن رامین از ویس: دز اشکفت بر کوه کلان بودبخش ۴۴ - آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس: چو رامین آمد از گرگان سوی مرو
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو آگه گشت ویس از رفتن رام
به چشمش بام تیره گشت چون شام
هوش مصنوعی: زمانی که ویس از رفتن رام مطلع شد، چهرهاش به خاطر غم و اندوه سیاه و تیره شد، مانند شب.
فراقش زعفران بر ارغوان ریخت
چو مژگانش گهر بر کهربا بیخت
هوش مصنوعی: فراق او همانند زعفرانی بر روی رنگ ارغوانی است و مانند مژگانش، گوهرها را بر روی کهربا میپاشد.
جدایی بر رخانش زرگری کرد
ولیکن چشم او را جوهری کرد
هوش مصنوعی: جدایی از چهرهاش زیبایی و درخشش خاصی به وجود آورد، اما چشمان او همچنان خیرهکننده و با ارزش باقی ماند.
زنان بر روی دست پر نگارش
بنفشه کرد تازه گل انارش
هوش مصنوعی: زنان با دقت و زیبایی، گلهای تازه انار را مانند نگارشی زیبا بر روی دستانشان قرار میدهند.
کبودش جامه بد چون سوکواران
رخانش لعل همچون لالهزاران
هوش مصنوعی: رنگ جامهاش به مانند افرادی است که در عزاداری هستند و صورتش همانند باغی از گلهای لاله میدرخشد.
ز بس بر رخ زدن دست نگارین
ز بس بر جامه راندن اشک خونین
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت چهره، آنقدر که اشکهای خونین بر روی لباس میریزد و بر چهره نقش میبندد.
ازو بستد فراقش رنگ فرخ
رخش چون جامه کرد و جامه چون رخ
هوش مصنوعی: فراق و دوری او رنگ شادابی و خوشی را از چهرهام گرفت، مانند این که جامهام را عوض کرده و چهرهام را با لون جامه همسان کرده باشد.
همی نالید بر تنهایی از جفت
خروشان زار با دایه همی گفت
هوش مصنوعی: در تنهایی خود ناله و شکایت میکند و از فراق دوست به شدت غمگین است. به دایهای که کنار اوست، احساسات خود را بیان میکند و از درد دوری میگوید.
فدای عاشقی کردم جوانی
فدای مهر جانان زندگانی
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، جوانیام را فدای محبوبم کردم و زندگیام را به او تقدیم نمودم.
گمان کردم که ما با هم بمانیم
هر آن کامی که دل خواهد برانیم
هوش مصنوعی: فکر میکردم که ما همیشه با هم خواهیم بود و هر زمانی که دلمان خواست، شادکامی را تجربه خواهیم کرد.
قضا پیوند ما از هم ببرید
جدایی پردهٔ رازم بدرید
هوش مصنوعی: سرنوشت ما را از هم جدا کرد و پردهٔ رازهای من را از هم پاره کرد.
نگارا تا تو بودی در بر من
به نوشین خواب خوش بد بستر من
هوش مصنوعی: عزیزم، هنگامی که تو در کنار من بودی، خواب شیرین و خوشی داشتیم و زندگی برای من به بهترین شکل بود.
کنون تا بسترم پر خار کردی
مرا زان خواب خوش بیزار کردی
هوش مصنوعی: اکنون که بستر من را پر از خاری کردی، به خاطر آن خواب خوش از تو بیزارم.
چو چشمم را ز غم بی خواب کردی
کنارم را پر از خوناب کردی
هوش مصنوعی: وقتی که با غم و اندوه، خواب را از چشمانم گرفتی، زندگیام را پر از درد و رنج کردی.
ازان ترسد دل من گاه و بیگاه
که تو ناچار جویی جنگ بدخواه
هوش مصنوعی: دل من گاه و بیگاه نگران است که تو ناگزیر میشوی با دشمنی مبارزه کنی.
بتابد مهر بر روی چو ماهت
نشیند گرد بر زلف سیاهت
هوش مصنوعی: خورشید بر چهرهات میتابد و وقتی که ماه بر چهرهات نشسته، گرد سیاهی بر موهای تو قرار میگیرد.
نهی بر جای افسر خود بر سر
کمان گیری به جای رود و ساغر
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به فردی اشاره دارد که در لحظهای خاص و در موقعیتی مهم، باید بر سر افسر خود بایستد و سرسختی نشان دهد. به جای اینکه به لذت و شادیهای گذرا رو آورد، باید تمرکز و تعهد خود را حفظ کند. این جمله، تأکیدی بر اهمیت مسئولیت و وفاداری در شرایط دشوار است.
زره پوشی به جای خز و دیبا
بفرسایدْت آن اندام زیبا
هوش مصنوعی: یک جنگجو به جای پوشیدن لباسهای نرم و گرانبها، زرهی بر تن دارد که نشاندهنده قدرت و استواری اوست، و این زره بر زیبایی بدن او میافزاید.
چنان چون ریختی خونم به عبهر
بریزی خون بدخواهان به خنجر
هوش مصنوعی: چنان که تو خون من را به دلیری و شجاعت ریختی، من هم باید به همین شیوه خون دشمنانم را بریزم.
چرا نشنیدم از تو هر چه گفتی
چرا با تو نرفتم چون تو رفتی
هوش مصنوعی: چرا از تو هیچ چیز نشنیدم؟ چرا وقتی تو رفتی، من با تو نرفتم؟
مگر بر من نشستی گرد راهت
شدی مشکین از آن زلف سیاهت
هوش مصنوعی: آیا تو بر من نشستی و در مسیرت به من نزدیک شدی و من به خاطر آن موهای سیاهت شگفتزده شدم؟
دلم با تو به راه اندر رفیق است
ز هجرت خسته و در خون غریق است
هوش مصنوعی: دل من برای تو در مسیر زندگی همدل است؛ از دوری خسته و غرق در درد و غم است.
رفیقت را به راه اندر نگه دار
فزونتر زین که آزردی میازار
هوش مصنوعی: دوستت را در مسیر زندگی بیشتر از آنچه که او را آزار دادهای، حفظ کن و در حق او بدی نکن.
نکو باشد ز خوبان خوب کاری
نمودن دوستان را دوستداری
هوش مصنوعی: خوب است که از میان مردم خوب، کارهای نیک انجام دهیم و دوستان را دوست داشته باشیم.
تو آن کن با من ای باروی چون خور
که باشد با خور روی تو در خور
هوش مصنوعی: ای معشوق، با من همچون خورشید که بر روی زمین تابش دارد، رفتار کن.
مرا یاد آر از حالم بیندیش
توانگر هم بیندیشد ز درویش
هوش مصنوعی: به یاد من باش و به حال من فکر کن، حتی ثروتمندها نیز باید درباره افراد فقیر فکر کنند.
مرا دیدی که دود عشق چون بود
کنون آتش پدید آمد از آن دود
هوش مصنوعی: به تو گفتم که عشق چطور مرا آزار میدهد، حالا میبینی که این درد به آتش وجودم تبدیل شده است.
از این هجرت بدین هول و درازی
همه دردی به چشمم گشت بازی
هوش مصنوعی: از این دوری و از این انتظار طولانی، همه مشکلات و دردها برایم مثل یک بازی شده است.
چه طوفانست گویی بر روانم
که جیحون میرود از دیدگانم
هوش مصنوعی: احساس شدیدی در درون من وجود دارد که به شدت به من فشار میآورد و باعث میشود اشکهایم سرازیر شوند.
دلم چون نامهٔ پر رنج و دردست
که بر عنوان او این روی زردست
هوش مصنوعی: دل من مانند نامهای است که پر از رنج و درد است و ظاهر آن چهرهای زرد و پژمرده دارد.
نگر تا زاری اندر نامه چونست
که بر عنوان او دریای خونست
هوش مصنوعی: بنگر که چه اندازه در نامهی تو ناله و زاری وجود دارد، چرا که در عنوان آن مانند دریایی از خون است.
چو ویس از درد دل نالید بسیار
ز بس تیمار، پیچان گشت چون مار
هوش مصنوعی: وقتی ویس از دلشکستگی و درد خود شکایت کرد و ناله سر داد، از شدت عذاب و رنج، مانند ماری پیچ و تاب خورد.
دل دایه بر آن دلبر همی سوخت
مرو را جز شکیبایی نیاموخت
هوش مصنوعی: دل مادر مانند آتش میسوزد برای آن محبوب، اما جز صبر و شکیبایی هیچ چیز نیاموخته است.
همی گفتش صبوری کن که آخر
به کام دل رسد یک روز صابر
هوش مصنوعی: او به او میگفت صبر داشته باش، چون روزی به خواستهات خواهی رسید.
همه اندوه و تیمارت سر آید
ز تخم صابری شادی برآید
هوش مصنوعی: همه غمها و مشکلاتی که داری، تمام خواهند شد و از صبر و بردباری، شادی و خوشحالی به دست میآید.
اگر چه بیدلان را صبر خوردن
بسی آسانتر است از صبر کردن
هوش مصنوعی: اگرچه برای افرادی که درد و رنج را میشناسند، تسلیم شدن و تحمل سختیها آسانتر از صبر کردن است.
تو صابر باش و پند دایه بنیوش
که صبر تلخ بار آرد ترا نوش
هوش مصنوعی: سبر را پیشه کن و به نصایح مادری گوش بده، زیرا صبر هرچند تلخ است، در نهایت خوشی به همراه دارد.
ترا درمان بجز یزدان که داند
ازین بندت رهاندن او تواند
هوش مصنوعی: تنها یزدان است که میتواند تو را از این بندها آزاد کند و درمانی غیر از او در کار نیست.
همی خوان کردگارت را به یاری
همی کن با همه کس خوبکاری
هوش مصنوعی: خداوند را به یاد آور و از او کمک بخواه. همچنین با همه انسانها با نیکی و خوبی رفتار کن.
مگر یزدان شما را دست گیرد
ز ناگه آتش دشمن بمیرد
هوش مصنوعی: تنها با یاری خداوند است که میتوان از خطرها و آتشهای دشمن رهایی یافت و زنده ماند.
به اندرزت همین گفتن توانم
که چاره جز شکیبایی ندانم
هوش مصنوعی: تنها راه حلی که میتوانم به تو بگویم، صبر کردن است و جز این چیزی نمیدانم.
به پاسخ گفت وی را ویس دلکش
صبوری چون توان کردن در آتش
هوش مصنوعی: ویس دلکش به او پاسخ میدهد که چگونه میتوان در آتش صبر کرد.
تو نشنیدی چه گفت آن مرد تیمار
که داد او را رفیقی پند بسیار
هوش مصنوعی: تو نشنیدی چه گفت آن مرد پر از درد که دوستی به او نصیحتهای زیادی کرد.
رفیقا بیش ازین پندم میاموز
برین گنبد نپاید مر ترا گوز
هوش مصنوعی: دوست عزیز، دیگر مرا بیشتر نصیحت نکن. این دنیا مانند گنبدی است که هیچ چیز در آن پایدار نیست و تو هم در آن ثبات نخواهی داشت.
بشد یار و مرا ناکرده پدرود
چه این پند و چه پولی زان سر رود
هوش مصنوعی: دوست من به من بدون خداحافظی رفت، زیرا نه نصیحتی برایم مانده و نه پولی که از آن بهرهمند شوم.
دل من با دل تو نیست یکسان
ترا دامن همی سوزد مرا جان
هوش مصنوعی: دل من با دل تو تفاوت دارد و این موضوع به شدت مرا آزار میدهد. احساس میکنم که دلتنگی و عشق به تو، باعث میشود که در درونم آتش بگیرد و بسوزد.
ترا زانچه که من پیچم به تیمار
بود درد کسان بر دیگران خوار
هوش مصنوعی: من برای تو از آنچه در دل دارم میپیچم و ناراحتیهای خود را نشان میدهم، اما درد و رنج دیگران را نادیده میگیرم و برای آنها اهمیت قائل نمیشوم.
مرا گویی ترا صبرست چاره
چه آسانست کوشش بر نظاره
هوش مصنوعی: تو میگویی که صبر داری، اما چه آسان است که تنها به تماشا بنشینی و تلاش نکنی.
تو معذوری که تو همچون سواری
ز رنج ره تو آگاهی نداری
هوش مصنوعی: تو به گونهای هستی که مانند سوارکاری هستی که از درد و رنج مسیر خود بیخبر است.
تو قارونی ز صبر و من تهی دست
بود بر چشم سیران گرْسنه مست
هوش مصنوعی: تو مانند قارون (که به ثروت و قدرتش معروف است) بر اثر صبر و استقامتت به فراوانی رسیدهای، اما من بیچیز و تهیدست هستم که در برابر چشمان سیران (کسانی که سیر و بینیاز شدهاند) همچنان گرسنه و مست نیاز و فقر هستم.
تو نیز ای دایه با من همچنینی
ز بهر من شکیبایی گزینی
هوش مصنوعی: ای دایه، تو هم مانند من به خاطر من تحمل و صبر میکنی.
همانا گر چو من بیدل بمانی
فغان در گیتی از من بیش رانی
هوش مصنوعی: اگر تو هم مثل من بیدل بمانی، در جهان فریاد و نالهای از من بیشتر بلند خواهد شد.
تو بنشینی و از من صبر جویی
صبوری چون کنم بی دل نگویی
هوش مصنوعی: اگر تو بسازی و از من انتظار صبر داشته باشی، من چگونه میتوانم صبر کنم در حالی که دل ندارم و نمیگویی که چه باید بکنم؟
اگر بیدل بود شیر دُژآگاه
برو چیره شود در دشت روباه
هوش مصنوعی: اگر بیدلی مانند شیر در دشت وجود داشته باشد، به راحتی بر روباه چیره خواهد شد.
تو پنداری مرا باید که چونین
همی بارد ز دیده سیل خونین
هوش مصنوعی: به نظر تو، من باید به شدت گریه کنم و اشکهای خونین از چشمانم بریزد؟
نخواهد هیچ کس بدبختی خویش
نجوید هیچ دانا سختی خویش
هوش مصنوعی: هیچ کس دوست ندارد که رنج و محنت خود را جستجو کند و هیچ انسان دانایی نمیخواهد با مشکلات و سختیهای زندگی روبرو شود.
برم این چاه بدبختی تو کندی
به صد چاره مرا در وی فکندی
هوش مصنوعی: من از این چاه بدبختی میروم، اما تو با صدها تدبیر مرا در آن انداختی.
کنون آسان نشستی بر سر چاه
همی گویی ز یزدان یاوری خواه
هوش مصنوعی: حال که به آرامی کنار چاه نشستهای، از خداوند یاری طلب میکنی.
بجز یزدان ترا چاره که داند
ترا زین بند سختی او رهاند
هوش مصنوعی: جز خدا هیچ کس نمیتواند به تو کمک کند و تنها اوست که میتواند تو را از این سختی و بند رهایی بخشد.
نمد باشد در آب افگندن آسان
نباشد زو برآوردنش از آن سان
هوش مصنوعی: نمد را در آب انداختن کار سادهای است، اما بیرون آوردن آن به همین سادگی نیست.
حاشیه ها
1392/05/28 23:07
همتعلی
شیر دژاگاه یعنی شیر خشمگین که اشتباها شیر زداگاه نگاشته شده
1399/07/24 17:09
رضا
آخر این چه شعر گذاشتنی است؟ پر از غلط و افتادگی و حرفهای بیربط و اشتباهات تایپی. این که توهین به ادبیات است.بهجز شاعران معروف تمام اشعار گنجور همین وضع را دارد.