گنجور

بخش ۴۲ - بردن شاه موبد ویس را به دز اشکفت و صفت دز و خبر یافتن رامین از ویس

دز اشکفت بر کوه کلان بود
نه کوهی بود برجی زاسمان بود
ز سختی سنگ او مانند سندان
نکردی کار بر وی هیچ سوهان
ز بس پهنا یکی نیم جهان بود
ز بس بالا ستونی زاسمان بود
به شب بالاش بودی شمع پیکر
به سر بر آتش او را ماه و اختر
برو مردم ندیم ماه بودی
ز راز آسمان آگاه بودی
چو بر دز برد موبد دلستان را
مهی دیگر بیفزود آسمان را
به پیکر دز چو سنگین مجمری بود
نگه کن تا چه نیکو پیکری بود
به مجمر در رخان ویس آتش
بر آن آتش عبیر آن خال دلکش
حصار از روی آن ماه حصاری
شکفته همچو باغ نو بهاری
سمن‌بر ویس با دایه نشسته
شهنشه پنج در بر وی ببسته
همه درها به مهر خویش کرده
همه مهرش برادر را سپرده
در صد گنج بر ویسه گشاده
در آنجا ساز صد ساله نهاده
در آن دز بود بختش را همه کام
مگر پیوند یار و دیدن رام
چو شاهنشه ز کار دز بپرداخت
سوی مرو آمد و کام سفر ساخت
سپاهی بود همچون کوه آهن
بتر مردی درو بهتر ز بیژن
به رفتن هر یکی خندان و نازان
مگر رامین که گریان بود و نالان
ز تاب مهر سوزان تب گرفته
چو کبگی باز در مخلب گرفته
غبار حسرتش بر رخ نشسته
امید وصلتش در دل شکسته
به جسمش جان شیرین خوار گشته
به زیرش خز و دیبا خار گشته
نه روز او را قرار و نه شب آرام
به کام دشمنان افتاده بی کام
جگر پر ریش گشته دل پر از نیش
همی گفتی نهانی با دل خویش
چه عشقست اینکه هرگز کم نگردد
دلم روزی ازو خرم نگردد
مرا تا هست با عشق آشنایی
نبیند چشم بختم روشنایی
اگر هر بار میزد بر دلم خار
خدنگ زهر پیکان زد ازین بار
برفت از پیش چشمم آن دلارام
که بی او نیست در تن صبر و آرام
به عشق اندر وفاداری نکردم
چو روز هجر او دیدم نمردم
چو سنگینه دلم چه آهنینم
که گیتی را همی بی او ببینم
اگر باشد تنم بی روی جانان
همان بهتر که باشم نیز بی جان
رفیقا حال ازین بتر چه دانی
که مرگم خوشترست از زندگانی
اگر جانان من با من نباشد
همان خوشتر که جان در تن نباشد
ز بهر دوست خواهم جان شیرین
چنان کز بهر دیدارش جهان بین
کنون کز بخت خود بی یار گشتم
ز جان و دیدگان بیزار گشتم
چو نالیدی چنان از بخت بد ساز
به دل کردی سرودی دیگر آغاز
دلاگر عاشقی ناله بیاور
که بیداد هوا را نیست داور
که بخشاید به گیتی عاشقان را
که بخشایش کند درد کسان را
اگر نالم همی بر داد نالم
که ببریدند شادی را نهالم
ببردند آفتابم را ز پیشم
ز هجرش پر نمک کردند ریشم
ببار ای چشم من خونابم اکنون
کدامین روز را داری همی خون
مرا هرگز غمی چونین نباشد
سزد کت اشک جز خونین نباشد
اگر بودی به غم زین پیش خونبار
سزد گر جان فروباری بدین بار
به باران تازه گردد روی گیهان
چرا پژمرده شد رویم ز باران
دلم را آتش تیمار بگداخت
به چشم آورد و بر زرین رخم تاخت
گرستن گرچه از مردان نه نیکوست
ز من نیکوست در هجر چنان دوست
چو باز آمد ز راه دز شهنشاه
ز حال ویس، رامین گشت آگاه
غمش بر غم فزود و درد بر درد
نشستش گَرد هجران بر رخ زرد
چو طوفان از مژه بارید باران
بشست از روی زردش گرد هجران
همی گفتی سخنهای دل‌انگیز
که باشد مرد عاشق را دل‌آویز
من آن خسته دلم کز دوست دورم
ز بخت آزرده‌ام وز دل نفورم
چنانم تا حصاری گشت یارم
که گویی بسته در رویین حصارم
ببر بادا پیام من به دلبر
بگو صد داغ تو دارم به دل، بر
مرا در دیده دیدار تو مانده‌ست
چو اندر یاد گفتار تو مانده‌ست
یکی خواب از دو چشم من سترده‌ست
یکی گیتی ز یاد من ببرده‌ست
درین سختی اگر من آهنینم
نمانم تا رخانت بازبینم
اگر درد مرا قسمت توان کرد
نماند در جهان یک جان بی درد
چنان گشتم ز درد و ناتوانی
که مرگم خوشترست از زندگانی
مرا زین درد کی باشد رهایی
که درمانم توی وز من جدایی
چو رامین را به روی آمد چنین حال
شد از مویه موی از ناله چون نال
همان دشمن که دیرین دشمنش بود
چو روی او بدید او را ببخشود
به یک گفته ز بیماری چنان شد
که سیمین تیر وی زرین کمان شد
فتاده در عماری زار و نالان
بیامد با شهنشه تا به گرگان
جنان شد کز جهان امید برداشت
تو گفتی زهر پیکان در جگر داشت
بزرگان پیش شاهنشاه رفتند
یکایک حال او با شه بگفتند
به خواهش بازگفتند ای خداوند
ترا رامین برادر هست و فرزند
نیایی در جهان چون او سواری
به هر فرهنگ چون او نامداری
همه کس را چو او کهتر بیاید
کزو بسیار کام دل برآید
ترا در پیش چون او یک برادر
اگر دانی به از بسیار لشکر
ازو دندان دشمن بر تو کُندست
که او شیر دمان و پیل تندست
اگر روزی ازو آزرده بودی
عفو کردی و خشنودی نمودی
کنون تازه مکن آزار رفته
به کینه مشکن این شاخ شکفته
کزو تا مرگ بس راهی نمانده‌ست
ز کوهش باز جز کاهی نمانده‌ست
همین یک بار بر جانش ببخشای
مرو را این سفر کردن مفرمای
سفر خود خوش نباشد با درستی
نگر تا چون بود با درد و سستی
نمانش تا بیاساید یکی ماه
که بس خسته شد او از شدت راه
چو گردد درد لختی بر وی آسان
به دستورت شود سوی خراسان
مگر به سازدش آن آب آن شهر
که این کشور چو زهرست آن چو پازهر
چو بشنید این سخن شاه از بزرگان
نماند آزاده رامین را به گرگان
چو شاهنشه بشد رامین بیاسود
همه دردی از اندامش بپالود
دگر ره زعفرانش ارغوان گشت
کمانش باز شمشاد جوان گشت
فتادش بویهٔ دیدار دلبر
چو آتش در دل و چون تیر در بر
برفت از شهر گرگان یک‌سواره
به زیرش تندرو بادی تخاره
سرایان بود چون بلبل همه راه
به گوناگون سرود و گونه‌گون راه
نخواهم بی تو یارا زندگانی
نه آسانی نه کام این جهانی
نترسم چون ترا جویم ز دشمن
اگر باشد جهانی دشمن من
وگر راهم سراسر مار باشد
برو صد آهنین دیوار باشد
همه آبش بود جای نهنگان
همه کوهش بود جای پلنگان
گیا بر دشت اگر شمشیر باشد
وگر ریگش چو ببر و شیر باشد
سنومش باد باشد صاعقه میغ
نبارد بر سرم زان میغ جز تیغ
بود مر باد او را گرد پیکان
چنان چون ابر او را سنگ باران
به جان تو کز آن ره برنگردم
وگر چونانکه برگردم نه مَردم
اگر دیدار تو باشد در آتش
نهم دو چشم بینایم بر آتش
وگر وصل تو باشد در دم شیر
مرا با او سخن باشد به شمشیر
ره وصلت مرا کوتاه باشد
سه ماهه راه گامی راه باشد
چو باشد گر بود شمشیر در راه
شهاب و برق بارد بر سر ماه

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دز اشکفت بر کوه کلان بود
نه کوهی بود برجی زاسمان بود
هوش مصنوعی: در دل کوه، دژی بزرگ و بلند وجود دارد که در واقع مانند برج‌هایی از آسمان ارتفاع دارد.
ز سختی سنگ او مانند سندان
نکردی کار بر وی هیچ سوهان
هوش مصنوعی: سنگ را به مانند سندان سختی داده‌ای و هیچ لطف و نرمی را بر او تحمیل نکرده‌ای.
ز بس پهنا یکی نیم جهان بود
ز بس بالا ستونی زاسمان بود
هوش مصنوعی: از شدت وسعت، نیمی از جهان به نظر می‌رسد و به خاطر بلندای ستون، همچون که از آسمان سر بر کشیده است.
به شب بالاش بودی شمع پیکر
به سر بر آتش او را ماه و اختر
هوش مصنوعی: در شب، تو مانند شمعی بودی که با پیکرت روشنایی می‌افشانی و به خاطر او، ماه و ستاره‌ها را بر آتش می‌نشانی.
برو مردم ندیم ماه بودی
ز راز آسمان آگاه بودی
هوش مصنوعی: برو، ای کسی که در میانه مردم به مانند ماه روشن بودی، اگر از اسرار آسمان باخبر بودی.
چو بر دز برد موبد دلستان را
مهی دیگر بیفزود آسمان را
هوش مصنوعی: چون بر دز، موبدی زیبا و دلربا به آسمان اضافه شد.
به پیکر دز چو سنگین مجمری بود
نگه کن تا چه نیکو پیکری بود
هوش مصنوعی: به بدن دزد که مثل یک مجسمه سنگین و زیبا است نگاه کن و ببین چقدر فرم و حالت خوبی دارد.
به مجمر در رخان ویس آتش
بر آن آتش عبیر آن خال دلکش
هوش مصنوعی: در جمع زیبایی‌های چهره‌ی او، آتش و عطر خاصی وجود دارد که دل را می‌سوزاند و مجذوب می‌کند.
حصار از روی آن ماه حصاری
شکفته همچو باغ نو بهاری
هوش مصنوعی: حصاری که دور آن ماه وجود دارد، شکوفا شده و مانند باغی در بهار نو می‌نماید.
سمن‌بر ویس با دایه نشسته
شهنشه پنج در بر وی ببسته
هوش مصنوعی: سمن (گلاب) کنار ویس با پرستار نشسته و پادشاه پنج در را بر او بسته است.
همه درها به مهر خویش کرده
همه مهرش برادر را سپرده
هوش مصنوعی: همه درها را با محبت خود بسته‌اند و هر کس محبتش را به برادرش سپرده است.
در صد گنج بر ویسه گشاده
در آنجا ساز صد ساله نهاده
هوش مصنوعی: در صد گنج، در جایی که دروازه‌ای باز است، آنجا ساز و آوایی که صد سال قدمت دارد قرار داده شده است.
در آن دز بود بختش را همه کام
مگر پیوند یار و دیدن رام
هوش مصنوعی: در آن دز همه چیز برای او فراهم بود و خوشبختی را در اختیار داشت، اما تنها چیزی که برایش باقی مانده بود، پیوند با محبوب و دیدار او بود.
چو شاهنشه ز کار دز بپرداخت
سوی مرو آمد و کام سفر ساخت
هوش مصنوعی: به محض این که پادشاه از کار دزدی فارغ شد، به سمت مرو رفت و آماده سفر شد.
سپاهی بود همچون کوه آهن
بتر مردی درو بهتر ز بیژن
هوش مصنوعی: در میان لشکری، مردی وجود داشت که به استحکام کوه آهن بود و از بیژن، بهتر و شجاع‌تر به نظر می‌رسید.
به رفتن هر یکی خندان و نازان
مگر رامین که گریان بود و نالان
هوش مصنوعی: هر کس که می‌رود با خوشحالی و زیبایی، مگر رامین که در حال اشک ریختن و ناراحتی است.
ز تاب مهر سوزان تب گرفته
چو کبگی باز در مخلب گرفته
هوش مصنوعی: به خاطر تابش شدید آفتاب، همچون کبکی که در دستان شکارچی گرفتار شده، دچار تب و تب و تاب شدم.
غبار حسرتش بر رخ نشسته
امید وصلتش در دل شکسته
هوش مصنوعی: نشانه‌های اندوهش بر چهره‌اش نمایان است و امیدی که به وصالش داشت، دلش را در هم شکسته است.
به جسمش جان شیرین خوار گشته
به زیرش خز و دیبا خار گشته
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی می‌پردازد که در آن جسم شخصی به شکلی نه چندان زیبا و دلپذیر درآمده و از زیبایی‌های طبیعی و فریبایی دور شده است. به عبارتی، جنبه‌های مثبت و شیرین زندگی در زیر ظاهر خالی و نه چندان خوشایند او پنهان شده‌اند.
نه روز او را قرار و نه شب آرام
به کام دشمنان افتاده بی کام
هوش مصنوعی: او نه در روز آرامش دارد و نه در شب راحت است؛ چون در چنگال دشمنان گرفتار شده و از خواسته‌های خود دور مانده است.
جگر پر ریش گشته دل پر از نیش
همی گفتی نهانی با دل خویش
هوش مصنوعی: دل از درد و رنج بسیار پر شده و جگر هم زخمی شده است. او به آرامی با دل خود نجوا می‌کند و در دلش حرف‌هایی دارد که به کسی نمی‌گوید.
چه عشقست اینکه هرگز کم نگردد
دلم روزی ازو خرم نگردد
هوش مصنوعی: این عشق چه شادی بزرگی است که هرگز کم نمی‌شود و همیشه دل من از آن شاد و خوشحال است.
مرا تا هست با عشق آشنایی
نبیند چشم بختم روشنایی
هوش مصنوعی: تا وقتی که عشق را می‌شناسم، چشمانم امیدی به روشنایی ندارند.
اگر هر بار میزد بر دلم خار
خدنگ زهر پیکان زد ازین بار
هوش مصنوعی: هر بار که زخم می‌زدم بر دلم، این‌بار زهر پیکان دردناک‌تر شده است.
برفت از پیش چشمم آن دلارام
که بی او نیست در تن صبر و آرام
هوش مصنوعی: آن دلبر زیبا که همیشه در کنارم بود، از جلوی چشمم رفته است و اکنون بدون او هیچ آرامش و صبری در تنم نیست.
به عشق اندر وفاداری نکردم
چو روز هجر او دیدم نمردم
هوش مصنوعی: در عشق، به وفاداری پایبند نبودم، اما وقتی روز جدایی‌اش را دیدم، نتوانستم زنده بمانم.
چو سنگینه دلم چه آهنینم
که گیتی را همی بی او ببینم
هوش مصنوعی: وقتی دل من سنگین است، چقدر بی‌احساس و سرد شده‌ام که حتی دنیا را بدون او می‌بینم.
اگر باشد تنم بی روی جانان
همان بهتر که باشم نیز بی جان
هوش مصنوعی: اگر بدنم بدون چهره محبوب باشد، بهتر است که اصلاً وجود نداشته باشم.
رفیقا حال ازین بتر چه دانی
که مرگم خوشترست از زندگانی
هوش مصنوعی: دوست من، چه می‌دانی از حال و روز من که مرگ برایم بهتر از زندگی است.
اگر جانان من با من نباشد
همان خوشتر که جان در تن نباشد
هوش مصنوعی: اگر محبوب من با من نباشد، بهتر است که زندگی و وجودم نیز در این دنیا نباشد.
ز بهر دوست خواهم جان شیرین
چنان کز بهر دیدارش جهان بین
هوش مصنوعی: برای دوست، جان شیرینم را فدای می‌کنم، زیرا به خاطر دیدن او، تمام دنیا را می‌بینم و ارزش آن را دارم.
کنون کز بخت خود بی یار گشتم
ز جان و دیدگان بیزار گشتم
هوش مصنوعی: حال که از خوش‌اقبالی خود بدون یار مانده‌ام، از جان و چشمانم خسته و دل‌زده شده‌ام.
چو نالیدی چنان از بخت بد ساز
به دل کردی سرودی دیگر آغاز
هوش مصنوعی: وقتی از سرنوشت بد خود شکایت می‌کنی، در دل خود آهنگی تازه را شروع می‌کنی.
دلاگر عاشقی ناله بیاور
که بیداد هوا را نیست داور
هوش مصنوعی: اگر دلی عاشق باشد، باید فریاد کند، زیرا در این دنیای آشفته، هیچ حاکم و داوری وجود ندارد که به بی‌عدالتی‌ها رسیدگی کند.
که بخشاید به گیتی عاشقان را
که بخشایش کند درد کسان را
هوش مصنوعی: در این دنیای بزرگ، کاش کسانی پیدا شوند که به عاشقان عشق ببخشند و در عوض، درد و رنج دیگران را تسکین دهند.
اگر نالم همی بر داد نالم
که ببریدند شادی را نهالم
هوش مصنوعی: اگر ناراحتی و ناله‌ام را بیان کنم، دلیل آن این است که شادی من را از من گرفته‌اند.
ببردند آفتابم را ز پیشم
ز هجرش پر نمک کردند ریشم
هوش مصنوعی: آفتابم را از کنارم دور کردند و به خاطر دوری‌اش، موی سرم به سختی و غم آغشته شد.
ببار ای چشم من خونابم اکنون
کدامین روز را داری همی خون
هوش مصنوعی: ای چشم من، اشک‌هایت را بریز و بر زخم دلم ببار، اکنون که در حسرت گذشته هستم، کدام روز در انتظار تو مانده است؟
مرا هرگز غمی چونین نباشد
سزد کت اشک جز خونین نباشد
هوش مصنوعی: هرگز نباید غمی به این شدت بر من حاکم شود، زیرا اشک‌هایم باید چون خونین باشند.
اگر بودی به غم زین پیش خونبار
سزد گر جان فروباری بدین بار
هوش مصنوعی: اگر از قبل به خاطر غم و اندوه خون دل می‌خوردی، جایز بود که جان خود را برای این بار سنگین فدای کنی.
به باران تازه گردد روی گیهان
چرا پژمرده شد رویم ز باران
هوش مصنوعی: به خاطر باران، طبیعت تازه و شاداب می‌شود، ولی چرا من از باران اندوهگین و پژمرده شده‌ام؟
دلم را آتش تیمار بگداخت
به چشم آورد و بر زرین رخم تاخت
هوش مصنوعی: دل من را از عشق و محبت سوزاند و با نگاهش به روی صورت گرانبهایم حمله‌ور شد.
گرستن گرچه از مردان نه نیکوست
ز من نیکوست در هجر چنان دوست
هوش مصنوعی: اگرچه از مردان گرسنگی کشیدن کار پسندیده‌ای نیست، اما در فراق و دوری از کسی که دوستش دارم، این کار برای من پسندیده است.
چو باز آمد ز راه دز شهنشاه
ز حال ویس، رامین گشت آگاه
هوش مصنوعی: وقتی که بازگشت فرستاده‌ای از جانب شاه، او از وضعیت ویس و رامین آگاه شد.
غمش بر غم فزود و درد بر درد
نشستش گَرد هجران بر رخ زرد
هوش مصنوعی: غم او بر غم‌هایش افزوده شد و دردش بر دردهایش چیره گردید. نشانه‌های جدایی بر چهره‌اش آثار زردی به همراه آورد.
چو طوفان از مژه بارید باران
بشست از روی زردش گرد هجران
هوش مصنوعی: وقتی اشک‌های چشم مانند طوفانی باریدند، باران غم و دوری را از صورت زرد او شست.
همی گفتی سخنهای دل‌انگیز
که باشد مرد عاشق را دل‌آویز
هوش مصنوعی: تو همواره سخنان زیبایی بیان می‌کنی که می‌تواند دل مرد عاشق را شاد کند.
من آن خسته دلم کز دوست دورم
ز بخت آزرده‌ام وز دل نفورم
هوش مصنوعی: من دلی خسته و دلbroken دارم که از دوستی دورم و نگران از بخت بد و ناگواری‌هایم.
چنانم تا حصاری گشت یارم
که گویی بسته در رویین حصارم
هوش مصنوعی: من به حدی به عشق و دوستی معشوق وابسته شده‌ام که انگار در دنیای او محصور شده‌ام و هیچ راهی برای بیرون رفتن ندارم.
ببر بادا پیام من به دلبر
بگو صد داغ تو دارم به دل، بر
هوش مصنوعی: بفرست باد پیغام من را به محبوبم و بگو که دل من پر از درد و حسرت برای اوست.
مرا در دیده دیدار تو مانده‌ست
چو اندر یاد گفتار تو مانده‌ست
هوش مصنوعی: در چشمانم تصویر تو باقی‌مانده است، مانند اینکه یاد سخنانت در ذهنم همچنان زنده است.
یکی خواب از دو چشم من سترده‌ست
یکی گیتی ز یاد من ببرده‌ست
هوش مصنوعی: چشمان من یکی خواب را از من گرفته و یکی نیز دنیا را از یادم برده است.
درین سختی اگر من آهنینم
نمانم تا رخانت بازبینم
هوش مصنوعی: اگرچه در این سختی‌ها محکم و استوار هستم، اما نمی‌مانم تا دوباره چهره زیبایت را ببینم.
اگر درد مرا قسمت توان کرد
نماند در جهان یک جان بی درد
هوش مصنوعی: اگر بتوانی درد من را به اشتراک بگذاری، در دنیا هیچ‌کس نخواهد بود که از درد بی‌بهره باشد.
چنان گشتم ز درد و ناتوانی
که مرگم خوشترست از زندگانی
هوش مصنوعی: به قدری از درد و ناتوانی رنج می‌برم که مرگ برایم بهتر از ادامه‌ی زندگی است.
مرا زین درد کی باشد رهایی
که درمانم توی وز من جدایی
هوش مصنوعی: من چطور می‌توانم از این درد رها شوم، در حالی که تو درمان من هستی و جدایی از تو برایم ممکن نیست؟
چو رامین را به روی آمد چنین حال
شد از مویه موی از ناله چون نال
هوش مصنوعی: وقتی رامین به دیدار یار می‌رسد، حالش به شدت تحت تأثیر قرار می‌گیرد و از شدت احساس، موهایش به حالت گیسو در می‌آید و ناله‌اش همچون نالیدن می‌شود.
همان دشمن که دیرین دشمنش بود
چو روی او بدید او را ببخشود
هوش مصنوعی: دشمنی که مدت‌ها با او دشمن بود، وقتی چهره‌اش را دید، او را بخشید.
به یک گفته ز بیماری چنان شد
که سیمین تیر وی زرین کمان شد
هوش مصنوعی: به یک بار گفتن از بیماری، حالتی پیدا کرد که تیر او از نقره و کمانش از طلا شد.
فتاده در عماری زار و نالان
بیامد با شهنشه تا به گرگان
هوش مصنوعی: در شرایطی سخت و ناامید، به پیش شاه آمده و به گرگان می‌روند.
جنان شد کز جهان امید برداشت
تو گفتی زهر پیکان در جگر داشت
هوش مصنوعی: در بهشت چون امید از دنیا برداشت، تو گفتی زهر تیر در دلش قرار داشت.
بزرگان پیش شاهنشاه رفتند
یکایک حال او با شه بگفتند
هوش مصنوعی: بزرگان به ترتیب و به صورت جداگانه به حضور شاه رسیدند و وضعیت او را با شاه در میان گذاشتند.
به خواهش بازگفتند ای خداوند
ترا رامین برادر هست و فرزند
هوش مصنوعی: از روی خواهش گفتند، ای خداوند، برادری به نام رامین داری که فرزند نیز هست.
نیایی در جهان چون او سواری
به هر فرهنگ چون او نامداری
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ کس مانند او نیست، او سواری است که در هر فرهنگی مشهور و معروف است.
همه کس را چو او کهتر بیاید
کزو بسیار کام دل برآید
هوش مصنوعی: هر کسی مانند او کمتر است و اگر او باشد، دل‌های زیادی شاد و راضی خواهند بود.
ترا در پیش چون او یک برادر
اگر دانی به از بسیار لشکر
هوش مصنوعی: اگر تو برادری مانند او در پیش روی خود داشته باشی، این برادر برای تو از بسیاری از لشکر بهتر است.
ازو دندان دشمن بر تو کُندست
که او شیر دمان و پیل تندست
هوش مصنوعی: او دندان دشمن را بر روی تو کُند کرده است، زیرا او مانند شیری در اوج قدرت و بسیار تواناست.
اگر روزی ازو آزرده بودی
عفو کردی و خشنودی نمودی
هوش مصنوعی: اگر روزی از او ناراحت شده بودی، او را بخشیدی و به او خوشنود شدی.
کنون تازه مکن آزار رفته
به کینه مشکن این شاخ شکفته
هوش مصنوعی: اکنون دیگر آزار نده، چرا که به خاطر کینه، این گلِ شکفته را نشکن.
کزو تا مرگ بس راهی نمانده‌ست
ز کوهش باز جز کاهی نمانده‌ست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از زمانی که فرد تا مرگش باقی مانده، راهی به جز نرسیدن به مقصود وجود ندارد و آنچه که از تلاش‌هایش باقی مانده، جز یک چیز ناچیز و بی‌ارزش نیست. در واقع، اشاره به این دارد که مسیر زندگی او به انتها نزدیک شده و چیزی جز شکست یا ناامیدی به جا نمانده است.
همین یک بار بر جانش ببخشای
مرو را این سفر کردن مفرمای
هوش مصنوعی: لطفاً یک بار دیگر به او اجازه بده تا از تو دور شود و سفر کند. این را از او نخواه.
سفر خود خوش نباشد با درستی
نگر تا چون بود با درد و سستی
هوش مصنوعی: سفر خود را با دقت و درستی آغاز کن تا بدانی که در مسیر با مشکلات و دشواری‌ها روبه‌رو خواهی شد.
نمانش تا بیاساید یکی ماه
که بس خسته شد او از شدت راه
هوش مصنوعی: منتظر نمان تا یک ماه بیافتد و استراحت کند، چون او از شدت خستگی به خاطر راه طولانی خسته شده است.
چو گردد درد لختی بر وی آسان
به دستورت شود سوی خراسان
هوش مصنوعی: وقتی که درد مدتی بر او آسان شود، به سوی خراسان خواهد رفت.
مگر به سازدش آن آب آن شهر
که این کشور چو زهرست آن چو پازهر
هوش مصنوعی: آیا به خاطر آن آب آن شهر می‌توان به آن کشور که مانند زهر است دل بست، در حالی که آن شهر خود مشابه پادزهر است؟
چو بشنید این سخن شاه از بزرگان
نماند آزاده رامین را به گرگان
هوش مصنوعی: وقتی شاه این سخن را از بزرگان شنید، دیگر هیچ آزاده‌ای در گرگان نماند.
چو شاهنشه بشد رامین بیاسود
همه دردی از اندامش بپالود
هوش مصنوعی: زمانی که شاهانشاه رامین خوشحال شد، تمام دردها و رنج‌هایش را از وجودش دور کرد و احساس آرامش کرد.
دگر ره زعفرانش ارغوان گشت
کمانش باز شمشاد جوان گشت
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر می‌رسد که با تغییر فصل یا زمان، رنگ و حال و هوای محیط تغییر کرده است. زعفران که نمادی از زیبایی و رنگ زرد است، به ارغوانی تبدیل شده و کمان، که به نوعی زیبایی و جوانی اشاره دارد، شاداب و سرزنده به نظر می‌رسد. این مسأله می‌تواند نشان‌دهنده تحول و تجدید حیات در طبیعت باشد.
فتادش بویهٔ دیدار دلبر
چو آتش در دل و چون تیر در بر
هوش مصنوعی: حادثهٔ ملاقات با معشوق برایش مانند شعله‌ای در دل و مانند تیری در سینه‌اش تأثیرگذار بود.
برفت از شهر گرگان یک‌سواره
به زیرش تندرو بادی تخاره
هوش مصنوعی: یک سوارکار از شهر گرگان به سرعت و با شتاب حرکت کرد و نسیمی تند او را همراهی می‌کرد.
سرایان بود چون بلبل همه راه
به گوناگون سرود و گونه‌گون راه
هوش مصنوعی: در محیطی شاد و سرزنده، مانند بلبل که آوازهایی زیبا می‌خواند، همه به شیوه‌های مختلف و به رنگ‌های گوناگون، مسیرهای مختلفی را دنبال می‌کنند.
نخواهم بی تو یارا زندگانی
نه آسانی نه کام این جهانی
هوش مصنوعی: بدون تو زندگی برایم نه راحت است و نه خوشبختی در این دنیا وجود دارد.
نترسم چون ترا جویم ز دشمن
اگر باشد جهانی دشمن من
هوش مصنوعی: من از دشمن نمی‌ترسم، حتی اگر تمام دنیا نیز در برابر من باشند، چون به جستجوی تو می‌پردازم.
وگر راهم سراسر مار باشد
برو صد آهنین دیوار باشد
هوش مصنوعی: اگر راهم پر از موانع و خطرات باشد، حتی اگر دیوارهای آهنینی برایم قرار داده باشند، من از هدفم دست نخواهم کشید.
همه آبش بود جای نهنگان
همه کوهش بود جای پلنگان
هوش مصنوعی: تمامی آب‌ها جایگاه نهنگ‌هاست و تمامی کوه‌ها محل زندگی پلنگ‌ها هستند.
گیا بر دشت اگر شمشیر باشد
وگر ریگش چو ببر و شیر باشد
هوش مصنوعی: اگر در دشت گیاهانی وجود داشته باشد که به مانند شمشیر تیز و برنده‌اند، یا اینکه شن‌های آنجا به اندازه‌ی قوای یک ببر و شیر قوی و جسور باشند، به این معناست که اوضاع وخیم و خطرناکی در پیش است.
سنومش باد باشد صاعقه میغ
نبارد بر سرم زان میغ جز تیغ
هوش مصنوعی: اگر طوفانی بوزد، آسمان بر سرم باران نمی‌ریزد، چون از آن ابر جز شمشیر نمی‌توانم انتظار داشته باشم.
بود مر باد او را گرد پیکان
چنان چون ابر او را سنگ باران
هوش مصنوعی: او مانند ابر است که با شدت می‌بارد و به طور ناگهانی به حرکت در می‌آید، و مانند باد، به طرز تند و سریع در فضای اطراف خود می‌چرخد.
به جان تو کز آن ره برنگردم
وگر چونانکه برگردم نه مَردم
هوش مصنوعی: به جان تو، من از آن راه باز نخواهم گشت و اگر روزی برگردم، دیگر انسان نخواهم بود.
اگر دیدار تو باشد در آتش
نهم دو چشم بینایم بر آتش
هوش مصنوعی: اگر دیدار تو نصیبم شود، حتی اگر بخواهم چشم‌هایم را در آتش هم بگذارم، باز هم این کار را می‌کنم.
وگر وصل تو باشد در دم شیر
مرا با او سخن باشد به شمشیر
هوش مصنوعی: اگر در آن لحظه به وصال تو برسم، شیر مرا به گفتگو می‌خواند و این گفت‌وگو با شمشیر خواهد بود.
ره وصلت مرا کوتاه باشد
سه ماهه راه گامی راه باشد
هوش مصنوعی: راه رسیدن به وصال تو بسیار کوتاه است، اما سه ماهه این مسیر باید به تدریج و با قدم‌برداری آغاز شود.
چو باشد گر بود شمشیر در راه
شهاب و برق بارد بر سر ماه
هوش مصنوعی: زمانی که شمشیر در دست باشد، مانند شهاب در آسمان می‌درخشد و بارش برق بر فراز ماه، نشانه‌ای از قدرت و زیبایی آن است.

حاشیه ها

1392/05/28 23:07
شمس

مخلب یعنی چنگال پرندگان

1392/05/28 23:07
شمسعلی

پنجه شیر هم مخلب است

1392/05/28 23:07
منتعلی

ستردن در اینجا به معنی زدودن است ولی معنی تراشیدن و محو شدن هم میدهد

1392/05/28 23:07
راعلی

تخاره اسبی تیزرو است و پرورش یافته

1392/05/29 07:07
امین کیخا

مخلب که عربی است به خلیدن و خلاندن فارسی خیلی ماننده است

1402/01/07 21:04
جهن یزداد

من کوشیدم همه را ویرایش کنم جر دو واژه را دست نزدم
یکی لشتی جای لختی -  در برخی گویژ ها جای خ ش اید
 و دگر  دسرورت  جای دستورت که باز در  گویژ اذراپادان  جای ت ر اید