گنجور

بخش ۴۱ - آگاهى یافتن موبد از قیصر روم و رفتن به جنگ

جهان را گوهر و آیین چنین است
که با هم‌گوهران خود به کین است
هر آن کس را که او خواند براند
هر آن چیزی که او بخشد ستاند
بود تلخش همیشه جفت شیرین
چنان چون آفرینش جفت نفرین
شبش با روز باشد ناز با رنج
بلا با خرمی بدخواه با گنج
نباسد شادمانی بی نژندی
نه پیروزی بود بی مستمندی
بخوان این داستان ویس و رامین
بدو در، گونه‌گون کار جهان بین
گهی اندوه و گه شادی ننوده
گهی بدخواه و گاهی دوست بوده
چو شاهنشاه دل خوش کرد با ویس
دگر ره در میان افتاد ابلیس
فُروکُشت آن چراغ مهربانی
بکند از بن درخت شادمانی
شهنشه موبد از قیصر خبر یافت
که قیصر دل ز راه مهر برتافت
ز بدراهی نهادی دیگر آورد
به خودکامی سر از چنبر برآورد
همه پیمانهای کرده بشکست
بسی کسهای موبد را فروبست
ز روم آمد سپاهی سوی ایران
بسی آباد را کردند ویران
نفیر آمد به درگاه شهنشاه
به تارک برفشانان خاک درگاه
خروشان سربه‌سر فریاد خواهان
ز بیداد زمانه داد خواهان
شهنشه رای زد رفتن به پیگار
ز باغ ملک برکندن همه خار
به شاهان و بزرگان نامه‌ها کرد
ز هر شهری یکی لشکر بیاورد
سپه گرد آمد اندر مرو چندان
که دشت مرو تنگ آمد بریشان
ز درگاهش بر آمد نالهٔ نای
به راه افتاد شاه لشکر آرای
سفر باد خزان شد مرو گلزار
چو باد آمد نه گلشن ماند و نه بار
چو بیرون برد شاهنشاه لشکر
به یاد آمدْش کار ویس دلبر
که رامین را چگونه دوستدارست
دلش با وی چگونه سازگارست
به نادانی ز من بگریخت یک بار
مرا بی صبر و بی دل کرد و بی یار
اگر یک ره دگر چونان گریزد
به تیغ هجر خون من بریزد
پس آن به کش نگه دارم بدین بار
کجا غم خوردم از جستنْش بسیار
جدایی را نیارم دید ازین پس
همین یک ره که دیده‌ستم مرا بس
هر آنگاهی که باشد مرد هشیار
ز سوراخی دو بارش کی گزد مار
شتر را بی گمان زانو ببستن
بسی آسان‌تر از گم گشته جستن
چو زین اندیشها با دل همی راند
همان‌گه زرد فرخ زاده را خواند
بدو گفت ای گرانمایه برادر
مرا با جان و با دیده برابر
نگر تا تو چنین کردار دیدی
ویا از هیچ داننده شنیدی
که چندین بار با من کرد رامین
دلم را سیر کرد از جان شیرین
همه ساله همی سوزد بر آذر
ز دست دایه و ویس و برادر
بمانده‌ستم به دست این سه جادو
برین دردم نیفتد هیچ دارو
نه از بند و نه از زندان بترسند
نه از دوزخ نه از یزدان بترسند
چه شاید کرد با سه دیو دژحیم
که نز شرم آگهی دارند و نز بیم
کند بی شرم هر کاری که خواهد
نترسد زانکه آب او بکاهد
اگرچه شاه شاهان جهانم
ز خود بیچاره‌تر کس را ندانم
چه سودست این خداوندی و شاهی
که روزم همچو قیرست از سیاهی
همه کس را به گیتی من دهم داد
مرا از بخت خود صد گونه فریاد
ستم دیده ز من مردان صف در
کنون گشته زنی بر من ستمگر
همه بیداد من هست از دل من
که گشت از عاشقی همدست دشمن
جهان از بهر آن بد نام خواهد
که خون من همی در جام خواهد
سیه شد روی نام من به یک ننگ
نشوید آب صد دریا ازو زنگ
ز یک سو زن مرا دشمن گرفته
وزو خورشید نام من گرفته
ز دیگر سو کمین کرده برادر
ز کین بر جان من آهخته خنجر
نهاده چشم تا کی دست یابد
که چون دشمن به قتل من شتابد
ندانم چون بود فرجام کارم
چه خواهد کرد با من روزگارم
درین اندیشه روز و شب چنانم
که با من نیست پنداری روانم
جرا جویم به صد فرسنگ دشمن
که دشمن هست هم در خانهٔ من
به در بستن چرا جویم بهانه
که آب من برآمد هم ز خانه
به پیری در بلایی اوفتادم
کجا با او بشد گیتی ز یادم
کنون باید همی رفتن به پیگار
بماندن ویس را ایدر به ناچار
حصار آهین و بند رویین
بسنبد تا ببیند روی رامین
ندانم هیچ چاره جز یکی کار
که رامین را برم با خود به پیگار
بمانم ویس را ایدر غریوان
ببسته در دز اشکفت دیوان
چو باشد رام در ره ویس در بند
نیابند ایچ گونه روی پیوند
ولیکن دز به تو خواهم سپردن
ترا باید همی تیمار خوردن
دل من بر تو دارد استواری
که در هر کار داری هوشیاری
نباید مر ترا گفتن که چون کن
ز هر کاری تو هشیاری فزون کن
نگه دار این دو جادو را در آن دز
ز رنگ و چارهٔ رامین گربز
دو صد منزل زمین پیمود خواهم
به نیکی نام خود بفزود خواهم
چو رامین نزد ویس آید به نیزنگ
شود نامی که می‌جویم همه ننگ
اگرچه خانه‌کن باشد دوصد کس
مر ایشان را شکافنده یکی بس
مرا سه جادو اندر خانگاهند
که در نیرنگ جستن سه سپاهند
ز دیوان گر هزاران لشکر آیند
به دستان این سه جادو برتر آیند
مرا چونان که تو دیدی ببستند
امید شادیم در دل شکستند
به تنبل جامهٔ صبرم بریدند
به زشتی پردهٔ نامم دریدند
نبیند غرقه از دریای جوشان
سه یک زان بد که من دیدم ازیشان
چو بشنید این سخن زرد از شهنشاه
بدو گفت ای به دانش برتر از ماه
منه بر دل تو چندین بار تیمار
که از تیمار گردد مرد بیمار
زنی باری که باشد تا تو چندین
ازو افغان کنی با اشک خونین
گر او در جادوی جز اهرمن نیست
زبونتر زو کسی در دست من نیست
نیابد هیچ بادی نزد او راه
نتابد بر رخانش بر، خور و ماه
نبیند تا تو باز آیی ز پیگار
در آن دژ هیچ خلق و هیچ دیار
نگه دارم من آن جادو صنم را
چو دارد مردم سفله درم را
گرامی دارمش همواره چونان
که دارد مردم آزاده مهمان
شهنشه در زمان با هفتصد گرد
برفت و ویس بانو را به دز برد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جهان را گوهر و آیین چنین است
که با هم‌گوهران خود به کین است
هوش مصنوعی: دنیا دارای ارزش‌ها و قواعدی است که بر اساس آن، موجودات هم‌جنس و مشابه به یکدیگر، به دلایل مختلف ممکن است با هم دچار کینه و دشمنی شوند.
هر آن کس را که او خواند براند
هر آن چیزی که او بخشد ستاند
هوش مصنوعی: هر کسی که خداوند او را دعوت کند، از او دور می‌شود و هر چیزی که خداوند به او بدهد، دریافت می‌کند.
بود تلخش همیشه جفت شیرین
چنان چون آفرینش جفت نفرین
هوش مصنوعی: زندگی انسان همیشه همراه با تلخی و شیرینی است، همان‌طور که آفرینش و نفرین در کنار یکدیگر وجود دارند.
شبش با روز باشد ناز با رنج
بلا با خرمی بدخواه با گنج
هوش مصنوعی: شب و روز با هم ناز و رنج را تجربه می‌کنند؛ در حالی که خوشی و بدخواهی در کنار ثروت قرار می‌گیرد.
نباسد شادمانی بی نژندی
نه پیروزی بود بی مستمندی
هوش مصنوعی: شادمانی واقعی بدون احساس عمیق درست نیست و پیروزی نیز بدون داشتن شفافیت و هدف معنایی ندارد.
بخوان این داستان ویس و رامین
بدو در، گونه‌گون کار جهان بین
هوش مصنوعی: این داستان ویس و رامین را بخوان و در دنیای خود به طور متنوع به اوضاع و احوال جهان نگاه کن.
گهی اندوه و گه شادی ننوده
گهی بدخواه و گاهی دوست بوده
هوش مصنوعی: گاهی انسان با اندوه مواجه می‌شود و گاهی شادی را تجربه می‌کند. او یک زمان با بدخواهی روبروست و زمان دیگر دوستی را در کنار دارد.
چو شاهنشاه دل خوش کرد با ویس
دگر ره در میان افتاد ابلیس
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه دل را شاد کرد، با ویس دیگر، شیطان در میان راه ظهور کرد.
فُروکُشت آن چراغ مهربانی
بکند از بن درخت شادمانی
هوش مصنوعی: چراغ مهربانی خاموش شده و از ریشه درخت شادی زیر و زبر شده است.
شهنشه موبد از قیصر خبر یافت
که قیصر دل ز راه مهر برتافت
هوش مصنوعی: شاه موبد از قیصر مطلع شد که قیصر دیگر به محبت و دوستی علاقه‌ای ندارد.
ز بدراهی نهادی دیگر آورد
به خودکامی سر از چنبر برآورد
هوش مصنوعی: به خاطر انحرافی که پیش آمد، شخصی دیگر به خودخواهی و طمع خود غلبه کرد و از مشکلات و محدودیت‌ها خارج شد.
همه پیمانهای کرده بشکست
بسی کسهای موبد را فروبست
هوش مصنوعی: بسیاری از عهد و پیمان‌هایی که بسته شده بود، شکسته شد و این موضوع باعث شد که کسانی که قدرت و مقام داشتند، به ستوه بیایند و نتوانند از پس آن برآیند.
ز روم آمد سپاهی سوی ایران
بسی آباد را کردند ویران
هوش مصنوعی: سربازانی از روم به سوی ایران آمدند و سرزمین‌های پر آباد را ویران کردند.
نفیر آمد به درگاه شهنشاه
به تارک برفشانان خاک درگاه
هوش مصنوعی: صدای ناله‌ای از درگاه پادشاه به گوش می‌رسد، در حالی که برف‌نشینان بر روی خاک درگاه ایستاده‌اند.
خروشان سربه‌سر فریاد خواهان
ز بیداد زمانه داد خواهان
هوش مصنوعی: همه‌ی بیدادکشیدگان به طور سرشار و با صدای بلند از ظلم و ستم زمانه شکوه و فریاد می‌کنند.
شهنشه رای زد رفتن به پیگار
ز باغ ملک برکندن همه خار
هوش مصنوعی: شاه تصمیم به جنگ گرفت و از باغ پادشاهی، تمام خاشاک‌ها و زواید را پاک کرد.
به شاهان و بزرگان نامه‌ها کرد
ز هر شهری یکی لشکر بیاورد
هوش مصنوعی: نامه‌هایی به شاهان و بزرگان فرستاد که از هر شهری یک گروه به کمک بیاید.
سپه گرد آمد اندر مرو چندان
که دشت مرو تنگ آمد بریشان
هوش مصنوعی: سپاه در مرو جمع شده‌اند به قدری که دشت مرو برای آن‌ها کوچک شده است.
ز درگاهش بر آمد نالهٔ نای
به راه افتاد شاه لشکر آرای
هوش مصنوعی: از درگاه او صدای نالهٔ نی بلند شد و شاه لشکر به حرکت درآمد.
سفر باد خزان شد مرو گلزار
چو باد آمد نه گلشن ماند و نه بار
هوش مصنوعی: فصل سفر به پایان رسید و به محضی که باد وزید، دیگر نه گل‌ها باقی ماندند و نه میوه‌ها.
چو بیرون برد شاهنشاه لشکر
به یاد آمدْش کار ویس دلبر
هوش مصنوعی: زمانی که شاهنشاه لشکر را بیرون برد، به یادش آمد که کار ویس و دلبر او چه بوده است.
که رامین را چگونه دوستدارست
دلش با وی چگونه سازگارست
هوش مصنوعی: دل رامین چگونه و با چه احساسی دوستش دارد و چطور با او سازگار است؟
به نادانی ز من بگریخت یک بار
مرا بی صبر و بی دل کرد و بی یار
هوش مصنوعی: نادانی از من فرار کرد و باعث شد که یک بار بی‌صبر و بی‌دل شوم و یار نداشته باشم.
اگر یک ره دگر چونان گریزد
به تیغ هجر خون من بریزد
هوش مصنوعی: اگر بار دیگر مانند گذشته از من دور شود، با تیغ جدایی خون من را روی زمین بریزد.
پس آن به کش نگه دارم بدین بار
کجا غم خوردم از جستنْش بسیار
هوش مصنوعی: من این بار را به دوش می‌کشم و قید و بند آن را نگه می‌دارم، چون از تلاش برای به دست آوردنش بسیار غم و اندوه کشیده‌ام.
جدایی را نیارم دید ازین پس
همین یک ره که دیده‌ستم مرا بس
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم دیگر جدایی را ببینم؛ همین یک بار که آن را مشاهده کردم برایم کافی است.
هر آنگاهی که باشد مرد هشیار
ز سوراخی دو بارش کی گزد مار
هوش مصنوعی: هر چه شرایط و اوضاع برای فردی پیش بیاید، اگر او با احتیاط و هوشیاری رفتار کند، هرگز اجازه نخواهد داد که دوباره طعمه‌ی خطر شود.
شتر را بی گمان زانو ببستن
بسی آسان‌تر از گم گشته جستن
هوش مصنوعی: بستن زانو به شتر کار آسان‌تری است نسبت به پیدا کردن چیزی که گم شده باشد.
چو زین اندیشها با دل همی راند
همان‌گه زرد فرخ زاده را خواند
هوش مصنوعی: وقتی که دل به تفکرات و اندیشه‌ها مشغول باشد، در همان لحظه زرد فرخ زاده را صدا زد.
بدو گفت ای گرانمایه برادر
مرا با جان و با دیده برابر
هوش مصنوعی: به او گفت: ای برادر گرانقدر، برای من مانند جان و چشمم ارزشمندی.
نگر تا تو چنین کردار دیدی
ویا از هیچ داننده شنیدی
هوش مصنوعی: اگر تو چنین رفتاری را دیدی یا از هیچ فرد با دانشی شنیدی، توجه کن.
که چندین بار با من کرد رامین
دلم را سیر کرد از جان شیرین
هوش مصنوعی: رامین بارها به من محبت کرده و دلم را از عشقش سیراب کرده است. این عشق برای من شیرین و دلپذیر است.
همه ساله همی سوزد بر آذر
ز دست دایه و ویس و برادر
هوش مصنوعی: هر ساله آتش شعله می‌کشد بر آذر به خاطر دایه، ویس و برادر.
بمانده‌ستم به دست این سه جادو
برین دردم نیفتد هیچ دارو
هوش مصنوعی: من گرفتار این سه جادو هستم و هیچ دارویی نمی‌تواند به من کمک کند.
نه از بند و نه از زندان بترسند
نه از دوزخ نه از یزدان بترسند
هوش مصنوعی: آنها نه از اسارت و نه از زندان ترسی دارند، نه از جهنم و نه از خداوند هراسی به دل راه می‌دهند.
چه شاید کرد با سه دیو دژحیم
که نز شرم آگهی دارند و نز بیم
هوش مصنوعی: چه کار می‌توان کرد با سه دیوانی که از شرم آگاهی دارند و از ترس چیزهایی نمی‌کنند؟
کند بی شرم هر کاری که خواهد
نترسد زانکه آب او بکاهد
هوش مصنوعی: هر کسی بدون خجالت هر کاری که می‌خواهد انجام می‌دهد و از عواقب آن نمی‌ترسد، زیرا تأثیر چندانی بر او نخواهد داشت.
اگرچه شاه شاهان جهانم
ز خود بیچاره‌تر کس را ندانم
هوش مصنوعی: با وجود اینکه من در میان پادشاهان برتر هستم، اما کسی را بیچاره‌تر از خود نمی‌شناسم.
چه سودست این خداوندی و شاهی
که روزم همچو قیرست از سیاهی
هوش مصنوعی: چه فایده‌ای دارد اینکه من مقام خداوندی یا سلطنت دارم، اگر روزگار من به‌طور کامل از تاریکی و غم پر باشد؟
همه کس را به گیتی من دهم داد
مرا از بخت خود صد گونه فریاد
هوش مصنوعی: من به هر کس در دنیا چیزی می‌دهم، اما از سرنوشت خودم با صد نوع درد و فریاد رنج می‌برم.
ستم دیده ز من مردان صف در
کنون گشته زنی بر من ستمگر
هوش مصنوعی: مردانی که تحت ستم من قرار گرفته‌اند، اکنون به خاطر ظلم من به زنی تبدیل شده‌اند.
همه بیداد من هست از دل من
که گشت از عاشقی همدست دشمن
هوش مصنوعی: دل من به خاطر عشق، به دشمنی علیه خودم تبدیل شده و این همه سختی‌ها و بیدادهایی که می‌کشم، از دل خودم ناشی می‌شود.
جهان از بهر آن بد نام خواهد
که خون من همی در جام خواهد
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر نام بدی که دارد، خواهد بر آن که خون من نیز در جام قرار گیرد.
سیه شد روی نام من به یک ننگ
نشوید آب صد دریا ازو زنگ
هوش مصنوعی: روی من به خاطر یک ننگ، سیاه شده است و هیچ آب و پاکی، حتی آب صد دریا، نمی‌تواند این آلودگی را از بین ببرد.
ز یک سو زن مرا دشمن گرفته
وزو خورشید نام من گرفته
هوش مصنوعی: از یک طرف، زنی به عنوان دشمن من شناخته شده است و از سوی دیگر، نام من به نام خورشید تغییر یافته و مشهور شده است.
ز دیگر سو کمین کرده برادر
ز کین بر جان من آهخته خنجر
هوش مصنوعی: از طرف دیگر، برادرم برای انتقام بر جان من آماده شده و خنجر را در دست دارد.
نهاده چشم تا کی دست یابد
که چون دشمن به قتل من شتابد
هوش مصنوعی: نگاه کرده‌ام که تا چه زمانی می‌توانم صبر کنم، زیرا همچون دشمنی که به کشتن من بی‌تاب است، در کارم urgency وجود دارد.
ندانم چون بود فرجام کارم
چه خواهد کرد با من روزگارم
هوش مصنوعی: نمی‌دانم سرانجام کارم چه خواهد شد و روزگارم با من چه رفتاری خواهد داشت.
درین اندیشه روز و شب چنانم
که با من نیست پنداری روانم
هوش مصنوعی: در این خیال روز و شب به سر می‌برم که گویی روح من در کنارم نیست.
جرا جویم به صد فرسنگ دشمن
که دشمن هست هم در خانهٔ من
هوش مصنوعی: چرا باید برای دشمنی که در خانه‌ام است، به دنبال آن در دور دست‌ها بروم؟
به در بستن چرا جویم بهانه
که آب من برآمد هم ز خانه
هوش مصنوعی: چرا به دنبال دلیلی برای بستن در می‌گردم، در حالی که مشکل من از خود خانه آغاز شده و به اینجا رسیده است؟
به پیری در بلایی اوفتادم
کجا با او بشد گیتی ز یادم
هوش مصنوعی: در پیری به وضعیتی سخت و مشکل دچار شدم که آنقدر غمگین و ناامید بودم که تمام دنیا از یادم رفته بود.
کنون باید همی رفتن به پیگار
بماندن ویس را ایدر به ناچار
هوش مصنوعی: اکنون باید به سفر رفتن و درگیر ماجرا شدن، زیرا ویس ناچار در اینجا بماند.
حصار آهین و بند رویین
بسنبد تا ببیند روی رامین
هوش مصنوعی: دیواری از آهن و زنجیر می‌سازند تا چهره رامین را تماشا کنند.
ندانم هیچ چاره جز یکی کار
که رامین را برم با خود به پیگار
هوش مصنوعی: من هیچ چاره‌ای نمی‌دانم جز اینکه رامین را با خود به جنگ ببرم.
بمانم ویس را ایدر غریوان
ببسته در دز اشکفت دیوان
هوش مصنوعی: من در اینجا منتظر هستم تا ویس را ملاقات کنم، او در دز اشکفت، در شرایطی دشوار و دور از من، به سر می‌برد.
چو باشد رام در ره ویس در بند
نیابند ایچ گونه روی پیوند
هوش مصنوعی: وقتی که آدمی در مسیر عشقِ کسی گرفتار شده باشد، هیچ‌گونه پیوندی نمی‌تواند او را آزاد کند.
ولیکن دز به تو خواهم سپردن
ترا باید همی تیمار خوردن
هوش مصنوعی: اما باید به تو اعتماد کنم؛ باید با آرامش و توجه از تو مراقبت کنم.
دل من بر تو دارد استواری
که در هر کار داری هوشیاری
هوش مصنوعی: دل من به تو اعتماد دارد، چرا که در هر کاری به دقت و هوشیاری عمل می‌کنی.
نباید مر ترا گفتن که چون کن
ز هر کاری تو هشیاری فزون کن
هوش مصنوعی: نباید به تو بگویم که چطور باید رفتار کنی، اما هر کاری که انجام می‌دهی، باید با هوشیاری و آگاهی بیشتری باشد.
نگه دار این دو جادو را در آن دز
ز رنگ و چارهٔ رامین گربز
هوش مصنوعی: این دو جادو را حفظ کن و در آن مکان نامناسبی که پر از رنگ و مشکلات است، قرار مده.
دو صد منزل زمین پیمود خواهم
به نیکی نام خود بفزود خواهم
هوش مصنوعی: من قصد دارم با نیکوکاری، راهی طولانی را طی کنم تا نام نیک خود را بیشتر کنم.
چو رامین نزد ویس آید به نیزنگ
شود نامی که می‌جویم همه ننگ
هوش مصنوعی: وقتی رامین به نزد ویس می‌رسد، نامی که به دنبالش هستم، تبدیل به ننگی می‌شود که باید از آن پرهیز کنم.
اگرچه خانه‌کن باشد دوصد کس
مر ایشان را شکافنده یکی بس
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است بسیاری بخواهند مسیر زندگی کسی را تغییر دهند، اما فقط یک نفر می‌تواند واقعاً تأثیرگذار باشد و تغییرات عمیق‌تری را ایجاد کند.
مرا سه جادو اندر خانگاهند
که در نیرنگ جستن سه سپاهند
هوش مصنوعی: من را در جایی به دام انداخته‌اند که سه جادو و فریب وجود دارد و آن‌ها در تلاشند تا مرا به دروغ و نیرنگ بکشند.
ز دیوان گر هزاران لشکر آیند
به دستان این سه جادو برتر آیند
هوش مصنوعی: اگر هزاران سپاه از دیوان بیایند، این سه جادو به مراتب بالاتر و قوی‌تر خواهند بود.
مرا چونان که تو دیدی ببستند
امید شادیم در دل شکستند
هوش مصنوعی: مرا به گونه‌ای که تو دیدی، محبوس کردند و امید شادی‌ام را در دل شکستند.
به تنبل جامهٔ صبرم بریدند
به زشتی پردهٔ نامم دریدند
هوش مصنوعی: آنها با بی‌حوصلگی و بی‌اعتنایی، صبر و آرامش من را از من گرفتند و به شکلی زشت و ناپسند، نام و شهرت من را مخدوش کردند.
نبیند غرقه از دریای جوشان
سه یک زان بد که من دیدم ازیشان
هوش مصنوعی: بشر نمی‌تواند به درستی عمق و شدت احساسات و تجربیات من بپردازد و آنچه را که من از این مسائل درک کرده‌ام، نمی‌تواند بفهمد.
چو بشنید این سخن زرد از شهنشاه
بدو گفت ای به دانش برتر از ماه
هوش مصنوعی: وقتی زرد speech این سخن را از پادشاه شنید، به او گفت: ای کسی که در دانش از ماه هم برتری!
منه بر دل تو چندین بار تیمار
که از تیمار گردد مرد بیمار
هوش مصنوعی: دلخوشی‌های زیادی را بر دل خود نبار، زیرا بیمار، با این همه دل‌نگرانی به افسردگی دچار می‌شود.
زنی باری که باشد تا تو چندین
ازو افغان کنی با اشک خونین
هوش مصنوعی: زن بهانه‌ای است که تو چرا این‌قدر درباره‌اش ناله و گله می‌کنی و اشک می‌ریزی؟
گر او در جادوی جز اهرمن نیست
زبونتر زو کسی در دست من نیست
هوش مصنوعی: اگر او در جادوگری جز شیطان نیست، کسی در زیر دست من ذلیل‌تر از او وجود ندارد.
نیابد هیچ بادی نزد او راه
نتابد بر رخانش بر، خور و ماه
هوش مصنوعی: هیچ بادی نمی‌تواند به او نزدیک شود و زیبایی‌هایش، مانند خورشید و ماه، را تحت تأثیر قرار دهد.
نبیند تا تو باز آیی ز پیگار
در آن دژ هیچ خلق و هیچ دیار
هوش مصنوعی: تا تو برنگردی، در آن دژ هیچ‌کس و هیچ سرزمینی وجود ندارد.
نگه دارم من آن جادو صنم را
چو دارد مردم سفله درم را
هوش مصنوعی: من آن معشوق جادوگر را حفظ می‌کنم، چون مردم بی‌ارزش، مال من را دارند.
گرامی دارمش همواره چونان
که دارد مردم آزاده مهمان
هوش مصنوعی: همواره او را گرامی بدار، همان‌طور که افراد آزاد و بااحترام از مهمان خود پذیرایی می‌کنند.
شهنشه در زمان با هفتصد گرد
برفت و ویس بانو را به دز برد
هوش مصنوعی: شخصی بزرگ و مشهور در زمان خود به سفر طولانی و خطرناکی رفت و دختر زیبایی را به دزدید.

حاشیه ها

1392/05/28 21:07
نرگس

فرخ حاده بی نظیر است اگر درست نوشته شده باشد.حاده تند و تیز است چنان که زاویه گوشه تیز را هم حاده گویند در ریاضیات اما حاده به معنی سوار هم داریم و فرخ هم که خجسته و میمون و سعد باشد پس فرخ حاده چه زیباست میشود فرخنده سوار