گنجور

بخش ۳۹ - نامه نوشتن رامین به مادر و آگاه شدن موبد

بدان گاهی که شاهنشاه موبد
برون رفت از نگارین کاخ و گنبد
دل از شاهی و شهر خویش برداشت
بیابان بر گزید و کاخ بگذاشت
بدان زاری و بد روزی همی گشت
چو ماهی پنج و شش بگذشت برگشت
ز ری رامین به مادر نامه‌ای کرد
ز شادی جان او را جامه‌ای کرد
کجا رامین و شه هردو برادر
به هم بودند ازین پاکیزه مادر
وزیشان زرد را مادر دگر بود
شنیده‌ستم که او هندو گهر بود
فرستاده به مرو آمد نهانی
شتابان تر ز باد مهرگانی
همی تا شاه رفته بود و رامین
همیشه اشک مادر بود خونین
گهی بر روی خون دیده راندی
گهی از درد دل فریاد خواندی
کجا چون شاه و چون رامین دو فرزند
ازو یکباره بگسستند پیوند
زنی را از دو گیتی برگزیدند
هم از مادر هم از شاهی بریدند
چو آگه شد ز رامین شادمان شد
تنش را آن خبر همتای جان شد
به نامه گفته بود ای نیک مادر
مرا ببرید از گیتی برادر
کجا او را به جان من ستیزست
به من بر سال و مه چون تیغ تیزست
هم از ویس است آزرده هم از من
همی جوید به ما بر کام دشمن
مرا یک موی ویس ماه پیکر
گرامی‌تر ز چون او صد برادر
مرا از ویس باری جز خوشی نیست
ازو جز برتری و سرکشی نیست
هر آنگاهی که از وی دور مانم
بجز خوشی و کام دل نرانم
هر آنگاهی که بر درگاه باشم
ز بیمش گویی اندر چاه باشم
نه چرخست او نه ماه و آفتابست
کجا بامن هم از یک مام و بابست
به هر نامی که خواهی زو نکاهم
به میدان در چنو پنجاه خواهم
همی تا رفته‌ام از مرو گنده
نیاسودم ز بازی و ز خنده
به مرو اندر چنان بودم شب و روز
که گفتی آهوم در پنجهٔ یوز
نه بس بود آن بلا خوردن به ناکام
که آتش نیز بایستش به فرجام
به آتش‌مان چه سوزد نه خدایست
که دوزخ دار و پادافره نمایست
کنون اینجا که هستم تندرستم
ز ویسه شادم و از باده مستم
فرستادم به تو نامه نهانی
بدان تا حال و کار من بدانی
نگر تا هیچ گونه غم نداری
که تیمار جهان باشد گذاری
نمودم حال خویش و روز و جایم
وزین پس هرچه باشد هم نمایم
همی گردم به گیهان تا بدان گاه
که گردد جایگاه شاه بی شاه
چو تخت موبد از وی بازماند
مرا خود بخت بر تختش نشاند
نه او را جان به کوهی باز بسته‌ست
و یا در چشمهء حیوان بشسته‌ست
وگر زین بماند چند گاهی
به جان من که گِرد آرم سپاهی
فرود آرم مرو را از سرِ تخت
نشینم با دلارامم برِ تخت
نباشد دیر، باشد زود این کار
تو گفتار مرا در دل نگه دار
چو گفتارم پدید آید تو گو زه
نباشد هیچ دانایی ز تو به
درود ویس جان‌افزای بپذیر
بسی خوشتر ز بوی گل به شبگیر
چو مادر نامهٔ فرزند برخواند
ز شادی دل بر آن نامه برافشاند
چو از ره اندر آمد نامه آن روز
شهنشه نیز باز آمد دگر روز
دل مادر برست از رنج دیدن
تو گفتی خواست از شادی پریدن
جهان را کارها چونین شگفته‌ست
خنک آن کس کزو عبرت گرفته‌ست
نماید چند بازی بلعجب وار
پس آنگه نه طرب ماند نه تیمار
نگر تا از بلای او ننالی
که گر نالی ز ناله بر محالی
نگر تا از هوای او ننازی
که گر نازی ز نازش بر مجازی
چو شاهنشه یکی هفته بیاسود
ز تنهایی همیشه تنگدل بود
چو دستورش ز پیش او برفتی
مرو را دیو اندیشه گرفتی
شبی مادر بدو گفت ای نیازی
چرا از رنج و اندُه می‌گدازی
چنین غمگین و درمانده چرایی
نه بر ایران و توران پادشایی؟
نه شاهان جهان باژت گزارند
دل و دیده بفرمان تو دارند
جهان از قیروان تا چین داری
به هر کامی که خواهی کامگاری
چرا هنواره چونین مستمندی
جرا این سست جانت را پسندی
به پیری هر کسی نیکی فزایند
کجا از خواب برنایی درآیند
دگر بر راه ناخوبی نپیوند
ز پیری کام برنایی نجویند
کجا پیریش باشد سخترین بند
همن موی سپیدش بهترین پند
ترا تا پیر گشتی آز بیش است
دلم زین آز تو بسیار ریش است
شهنشه گفت ای مادر چنین است
دلم گویی که هم با من به کین است
زنی را بر گزیدم از جهانی
همی از وی نیارامم زمانی
نه گر پندش دهم پندم پذیرد
نه با شادی و ناز آرام گیرد
مرا شش ماه در گیتی دوانید
چه مایه رنج زی جانم رسانید
کنون غمگین و آشفته بدان است
که او بی یار زنده در جهان است
همی تا باشد این دل در تن من
نپردازم به جنگ هیچ دشمن
اگر جانم ز ویس آگاه گشتی
دراز اندوه من کوتاه گشتی
پذیرفتم که گر رویش ببینم
به دست او دهم تاج و نگینم
ز فرمانش دگر بیرون نیایم
چنان دارم که فرمان خدایم
گناه رفته را اندر گذارم
دگر هرگز به روی او نیارم
به رامین نیز جز نیکی نخواهم
برادر باشد و پشت و پناهم
چو این گفتار ازو بشنید مادر
تو گویی در دلش افتاد آذر
ز دیده اشک خونین بر رخان ریخت
تو گفتی ناردان بر زعفران ریخت
گرفتش دست آن پر مایه فرزند
بخور گفتا برین گفتار سوگند
که خون ویس و رامینم نریزی
نه هرگز نیز با ایشان ستیزی
به جا آری سخن‌هایی که گفتی
چنان کاندر وفا نایدْت زفتی
کجا من دارم آگاهی ازیشان
بگویم چون بیابم راست پیمان
چو مادر با شهنشه این سخن گفت
ز شادی روی او چون لاله بشکفت
به دست و پای مادر اندر افتاد
هزاران بوسه بر دستش همی داد
همی گفت ای مرا با جان برابر
مرا از دوزخ سوزان برآور
به نیکویی بکن یک کار دیگر
روانم باز ده یک بار دیگر
که فرمان ترا بر دل نگارم
سر از فرمانت هرگز برندارم
بخورد آنگاه با مادرش سوگند
به دین روشن و جان خردمند
به یزدان جهان و دین پاکان
به روشن جان نیکان و نیاکان
به آب پاک و خاک و آتش و باد
به فرهنگ و وفا و دانش و داد
که بر رامین ازین پس بد نجویم
دل از آزار و کردارش بشویم
نخواهم بر تن و جانش زیانی
ز دل ننمایمش جز مهربانی
شبستان مرا بانو بود ویس
دل و جان مرا دارو بود ویس
گناه رفته را زو درگذارم
دگر هرگز به رویش باز نارم
چو شاهنشه بدین سان خورد سوگند
به کار ویس دل را کرد خرسند
همان گه مادرش نامه فرستاد
به نامه کرد رفته یک به یک یاد
سخنها گفت نیکوتر ز گوهر
به گاه طعم شیرین‌تر ز شکر
به نامه گفته بود ای جان مادر
بهشت و دوزخت فرمان مادر
ز فرمانم نگر تا سر نتابی
که از دادار جز دوزخ نیابی
چو این نامه بخوانی زود بشتاب
مرا یک بار دیگر زنده دریاب
که چشمم کور شد از بس گرستن
تنم خواهد همی از جان گسستن
چراغ جانم اندر تن فرومرد
بهار کامم اندر دل بپژمرد
همی تا روی تو بینم چنینم
به پیش دادگر رخ بر زمینم
ترا خواهم که بینم در جهان بس
که بر من نیست فرخ تر ز تو کس
شهنشه نیز همچون من نوانست
تنش گویی ز یادت بی روانست
چو بی تو گشت او قدرت بدانست
به گیتی گشت چندان کاو توانست
چه مایه در جهان رنج و بلا دید
نگر چه روزگار ناسزاد دید
کنون برگشت و بازآمد پشیمان
بجز دیدارت او را نیست درمان
بخورد از راستی پاکیزه سوگند
که هرگز نشکند در مهر پیوند
گرامی داردت چون جان و دیده
وزین دیگر برادر برگزیده
ترا باشد ز بیرون داد و فرمان
چنان چون ویسه را اندر شبستان
هم او بانو بود هم تو سپهبد
شما را چون پدر آزاده موبد
نباشد نیز هرگز خشم و آزار
دلت جوید به گفتار و به کردار
تو نیز از دل برون کن بیم و پرهیز
مکن تندی و چونین سخت مستیز
که از بیگانگی سودی نیاری
وگرچه مایهٔ بسیار داری
چو داری در خراسان مرزبانی
چرا جویی دگر جا ایرمانی
خراسانی که چون خرم بهشتست
ترا ایزد ز حاک او سرشته‌ست
ترا داده‌ست بر وی پادشایی
چرا جویی همی از وی جدایی
درین بیگانگی و رنج بی‌مر
چه خواهی جستن از شاهی فزونتر
به طبع اندر چه داری به ز امید
به چرخ اندر چه یابی به ز خورشید
چو در پیشت بود کانی ز گوهر
چرا جویی به سختی کان دیگر
چو آمد پاسخ نامه به پایان
ببردندش به پشت بادپایان
دل رامین از آن نامه بتفسید
ز حال مادر و موبد بپرسید
چو از پیمان و سوگند آگهی یافت
عنان از ری به سوی مرو برتافت
نشانده دلبرش را در عماری
چه اندر تاخ در شاهواری
ز بوی زلف و رنگ روی آن ماه
چو مشک و لاله شد خاک همه راه
اگرچه بود در پرده نهفته
همی تابید چون ماه دو هفته
و گرچه بود در ره کاروانی
چو سروی بود رسته خسروانی
هوا او را به آب مهر شسته
هزاران رشته در پروین گسسته
به کام خود نشسته پنج شش ماه
برو ناتافته نور خور و ماه
شده از نازکی چون قطرهٔ آب
ز تری همچو سروی سبز و شاداب
یکی خوبیش را سد برفزوده
نه کس دیده چو او نه خود شنوده
چو چشم شاه موبد بر وی افتاد
همه شغل جهان او را شد از یاد
چنان کان خوبی ویسه فزون بود
مرو را نیز مهر دل بیفزود
فراموش کرد آزار گذشته
تو گفتی دیو موبد شد فرشته
دگر باره به رامش دست بردند
جهان را بازی و سخره شمردند
به کام دل همی بودند خرم
ز مِیْ دادند کشت کام را نم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدان گاهی که شاهنشاه موبد
برون رفت از نگارین کاخ و گنبد
هوش مصنوعی: در زمان‌هایی که پادشاه و بزرگ‌مرد مذهبی از کاخ زیبا و ساختمان باستانی خود خارج می‌شود.
دل از شاهی و شهر خویش برداشت
بیابان بر گزید و کاخ بگذاشت
هوش مصنوعی: دل از زندگی پر زرق و برق و سلطنت خود برید و بیابان را انتخاب کرد و از کاخ و زندگی اش دور شد.
بدان زاری و بد روزی همی گشت
چو ماهی پنج و شش بگذشت برگشت
هوش مصنوعی: زندگی با سختی و مشکلات در حال گذر بود، مانند ماهی که در حرکت است. پس از مدتی، اوضاع تغییر کرد و بهبود یافت.
ز ری رامین به مادر نامه‌ای کرد
ز شادی جان او را جامه‌ای کرد
هوش مصنوعی: رامین از شادی، نامه‌ای به مادرش نوشت و برای او جامه‌ای تهیه کرد تا خوشحال شود.
کجا رامین و شه هردو برادر
به هم بودند ازین پاکیزه مادر
هوش مصنوعی: کجا هر دو، رامین و شاه، از یک مادر پاک و با فضیلت به هم تعلق داشتند؟
وزیشان زرد را مادر دگر بود
شنیده‌ستم که او هندو گهر بود
هوش مصنوعی: مادرشان از زرد پوست‌ها کسی دیگر بود و من شنیده‌ام که او از نژاد هندو بود.
فرستاده به مرو آمد نهانی
شتابان تر ز باد مهرگانی
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای به مرو آمد که به‌طور پنهانی و با سرعتی بیشتر از باد مهرگان در حال حرکت بود.
همی تا شاه رفته بود و رامین
همیشه اشک مادر بود خونین
هوش مصنوعی: در زمانی که شاه رفته بود، مادر همیشه در حال گریه و اندوه بود و اشک‌های او مانند خون جاری بود.
گهی بر روی خون دیده راندی
گهی از درد دل فریاد خواندی
هوش مصنوعی: گاهی بر روی اشک‌ها و غم‌های خود راه رفتی و گاهی از شدت درد دل، فریاد زدی.
کجا چون شاه و چون رامین دو فرزند
ازو یکباره بگسستند پیوند
هوش مصنوعی: کجا می‌توان مانند شاه و رامین دید که دو فرزند از او ناگهان ارتباطشان را قطع کردند؟
زنی را از دو گیتی برگزیدند
هم از مادر هم از شاهی بریدند
هوش مصنوعی: زنی را انتخاب کردند که از هر دو دنیا بهترین باشد، نه تنها از خانواده مادرش، بلکه از خاندان سلطنتی نیز جدا شده است.
چو آگه شد ز رامین شادمان شد
تنش را آن خبر همتای جان شد
هوش مصنوعی: وقتی که رامین خبر خوشی دریافت کرد، روحش شاد شد و این خبر برای او به اندازه جانش ارزشمند بود.
به نامه گفته بود ای نیک مادر
مرا ببرید از گیتی برادر
هوش مصنوعی: در نامه ذکر شده بود که ای مادر خوب، برادر مرا از این دنیا ببر.
کجا او را به جان من ستیزست
به من بر سال و مه چون تیغ تیزست
هوش مصنوعی: کجا او با جان من درگیر است، وقتی که همچون شمشیری تیز به من نزدیک می‌شود و زمان و ماه را به چالش می‌کشد؟
هم از ویس است آزرده هم از من
همی جوید به ما بر کام دشمن
هوش مصنوعی: او هم از ویس دل‌گیر است و هم از من، و حالا در جستجوی ماست تا بر دشمن خود غلبه کند.
مرا یک موی ویس ماه پیکر
گرامی‌تر ز چون او صد برادر
هوش مصنوعی: موی او برای من گران‌بهاتر و ارزشمندتر از صد برادری است که دارم.
مرا از ویس باری جز خوشی نیست
ازو جز برتری و سرکشی نیست
هوش مصنوعی: من از ویس فقط خوشحالی می‌گیرم و هیچ‌چیز دیگری جز برتری و خودسری از او نمی‌بینم.
هر آنگاهی که از وی دور مانم
بجز خوشی و کام دل نرانم
هوش مصنوعی: هر بار که از او دور شوم، جز شادی و رضایت دل چیزی برایم نمی‌ماند.
هر آنگاهی که بر درگاه باشم
ز بیمش گویی اندر چاه باشم
هوش مصنوعی: هر زمانی که در آستانه حضور او باشم، احساس می‌کنم که به شدت از او می‌ترسم و این ترس حالتی مشابه سقوط به چاه را برایم به وجود می‌آورد.
نه چرخست او نه ماه و آفتابست
کجا بامن هم از یک مام و بابست
هوش مصنوعی: او نه یک بار چرخنده است و نه همچون ماه و آفتاب، بلکه به نوعی با من از یک خانواده و ریشه است.
به هر نامی که خواهی زو نکاهم
به میدان در چنو پنجاه خواهم
هوش مصنوعی: به هر نامی که بخواهی، من در میدان حاضر خواهم شد و در اینجا چیزی حدود پنجاه نفر خواهم داشت.
همی تا رفته‌ام از مرو گنده
نیاسودم ز بازی و ز خنده
هوش مصنوعی: هرچه از مرو دور شده‌ام، نتوانسته‌ام از بازی و خنده آرام بگیرم.
به مرو اندر چنان بودم شب و روز
که گفتی آهوم در پنجهٔ یوز
هوش مصنوعی: در مرو به قدری غرق در حال و هوای خاصی بودم که گویا آهو در چنگال یوز گرفتار شده است.
نه بس بود آن بلا خوردن به ناکام
که آتش نیز بایستش به فرجام
هوش مصنوعی: کسی که در زندگی دچار ناکامی و مشکلات است، تنها تحمل درد و رنج کافی نیست، بلکه در نهایت باید با عواقب سخت‌تر همچون آتش هم روبرو شود.
به آتش‌مان چه سوزد نه خدایست
که دوزخ دار و پادافره نمایست
هوش مصنوعی: اگر آتش ما را بسوزاند، نباید نگران باشیم، زیرا خداوند دوزخ را آفریده و می‌تواند به ما پاداش دهد.
کنون اینجا که هستم تندرستم
ز ویسه شادم و از باده مستم
هوش مصنوعی: حالا که در اینجا هستم، حال بدنم خوب است و از شادی ویسه خوشحالم و تحت تأثیر باده هستم.
فرستادم به تو نامه نهانی
بدان تا حال و کار من بدانی
هوش مصنوعی: من نامه‌ای محرمانه برای تو فرستادم تا از وضعیت و احوالات من آگاه شوی.
نگر تا هیچ گونه غم نداری
که تیمار جهان باشد گذاری
هوش مصنوعی: نگران نباش و غمگین نباش، زیرا مشکلات و سختی‌های دنیا موقتی هستند و گذر خواهند کرد.
نمودم حال خویش و روز و جایم
وزین پس هرچه باشد هم نمایم
هوش مصنوعی: احساسات و وضعیت کنونی‌ام را نشان دادم و در هر زمانی و هر مکانی که باشم، همه چیز را به روشنی بیان می‌کنم.
همی گردم به گیهان تا بدان گاه
که گردد جایگاه شاه بی شاه
هوش مصنوعی: من در جستجوی جهان هستم تا زمانی که جایگاه پادشاه بدون پادشاه شود.
چو تخت موبد از وی بازماند
مرا خود بخت بر تختش نشاند
هوش مصنوعی: وقتی که تخت فرمانروای بزرگ به من نرسید، شانس و اقبال خودم را بر روی آن تخت نشاند.
نه او را جان به کوهی باز بسته‌ست
و یا در چشمهء حیوان بشسته‌ست
هوش مصنوعی: نه جان او به کوهی محدود شده و نه در چشمه‌ای از زندگی به دام افتاده است.
وگر زین بماند چند گاهی
به جان من که گِرد آرم سپاهی
هوش مصنوعی: اگر چند وقتی از این وضعیت بگذرد، جانم را به خطر می‌اندازد که در این مدت، گروهی را دور هم جمع کنم.
فرود آرم مرو را از سرِ تخت
نشینم با دلارامم برِ تخت
هوش مصنوعی: من مرو را از بالای تخت پایین می‌آورم و خودم با دلبرم بر روی تخت نشسته‌ام.
نباشد دیر، باشد زود این کار
تو گفتار مرا در دل نگه دار
هوش مصنوعی: کار تو ممکن است دیر انجام شود، اما در عوض نشان می‌دهد که باید به زود انجام شدن آن اعتماد کرد. تو اما، حرف‌هایم را در دل خود نگه‌دار.
چو گفتارم پدید آید تو گو زه
نباشد هیچ دانایی ز تو به
هوش مصنوعی: هرگاه سخنان من آشکار شود، تو بگو که هیچ دانایی از تو نمی‌باشد.
درود ویس جان‌افزای بپذیر
بسی خوشتر ز بوی گل به شبگیر
هوش مصنوعی: سلام بر تو ای ویس عزیز، که به شادی و نشاط افزوده می‌کنی. عطر گل در هنگام غروب، زیبایی‌اش را کم ندارد و تو برای من خوشایندتر هستی.
چو مادر نامهٔ فرزند برخواند
ز شادی دل بر آن نامه برافشاند
هوش مصنوعی: وقتی مادری نامهٔ فرزندش را می‌خواند، از شادی، دلش بر آن نامه روشن می‌شود و خوشحال می‌گردد.
چو از ره اندر آمد نامه آن روز
شهنشه نیز باز آمد دگر روز
هوش مصنوعی: وقتی نامه آن روز شاه از راه رسید، روز دیگری نیز دوباره بازگشت.
دل مادر برست از رنج دیدن
تو گفتی خواست از شادی پریدن
هوش مصنوعی: مادر با دیدن تو از رنج و سختی، دلش به تپش افتاد و انگار از خوشحالی می‌خواست بپرد.
جهان را کارها چونین شگفته‌ست
خنک آن کس کزو عبرت گرفته‌ست
هوش مصنوعی: جهان پر از اتفاقات عجیب و پیچیده است، و خوشا به حال کسی که از این وقایع درس می‌آموزد و عبرت می‌گیرد.
نماید چند بازی بلعجب وار
پس آنگه نه طرب ماند نه تیمار
هوش مصنوعی: بسیاری از نمایش‌ها و بازی‌های شگفت‌انگیز در زندگی اتفاق می‌افتد، اما پس از آن نه شادی‌ای باقی می‌ماند و نه غمی احساس می‌شود.
نگر تا از بلای او ننالی
که گر نالی ز ناله بر محالی
هوش مصنوعی: مراقب باش که از سختی‌های او شکایت نکنی، چون اگر شکایت کنی، به جایی نمی‌رسی و تنها صدایت در بی‌ثمر می‌ماند.
نگر تا از هوای او ننازی
که گر نازی ز نازش بر مجازی
هوش مصنوعی: مراقب باش که از خواسته‌های او به خود مغرور نشوی، زیرا اگر به خود ببالید، ممکن است از واقعیت دور شوی.
چو شاهنشه یکی هفته بیاسود
ز تنهایی همیشه تنگدل بود
هوش مصنوعی: چون پادشاهی برای یک هفته از تنهایی استراحت کرد، ولی همیشه از دل تنگ و غمگین بود.
چو دستورش ز پیش او برفتی
مرو را دیو اندیشه گرفتی
هوش مصنوعی: زمانی که تو به دستورات او توجه نکردی و از پیش او رفتی، افکار منفی و نادرست بر تو تسلط پیدا کرد.
شبی مادر بدو گفت ای نیازی
چرا از رنج و اندُه می‌گدازی
هوش مصنوعی: یک شب مادر به او گفت: ای پسر، چرا خود را از زحمت و غم رها نمی‌کنی؟
چنین غمگین و درمانده چرایی
نه بر ایران و توران پادشایی؟
هوش مصنوعی: چرا باید اینقدر غمگین و بی‌چاره باشم؟ آیا به خاطر حکومت بر ایران و توران است؟
نه شاهان جهان باژت گزارند
دل و دیده بفرمان تو دارند
هوش مصنوعی: نه پادشاهان جهان برای تو خراج می‌پردازند و نه دل و چشمانت تحت فرمان آن‌هاست.
جهان از قیروان تا چین داری
به هر کامی که خواهی کامگاری
هوش مصنوعی: دنیا از قیروان تا چین را در اختیار داری و می‌توانی به هر آرزویی که داری، برسید و خوشبختی را تجربه کنی.
چرا هنواره چونین مستمندی
جرا این سست جانت را پسندی
هوش مصنوعی: چرا همیشه این‌قدر مست و شاداب هستی؟ چرا این روح ضعیف و ناتوان را انتخاب کرده‌ای؟
به پیری هر کسی نیکی فزایند
کجا از خواب برنایی درآیند
هوش مصنوعی: وقتی کسی در سال‌های پیری خود به کار خیر و نیکی می‌پردازد، از خواب غفلت بیدار می‌شود و به روشنی و آگاهی می‌رسد.
دگر بر راه ناخوبی نپیوند
ز پیری کام برنایی نجویند
هوش مصنوعی: دیگر بر راه‌های نادرست نروید و از پیری خواسته‌های خود را جستجو نکنید.
کجا پیریش باشد سخترین بند
همن موی سپیدش بهترین پند
هوش مصنوعی: کجا می‌توان یافت که پیری با دشواری‌های زندگی روبرو نباشد؟ ولی موهای سپید او بهترین تجربه و نصیحت‌ها را به همراه دارد.
ترا تا پیر گشتی آز بیش است
دلم زین آز تو بسیار ریش است
هوش مصنوعی: تا وقتی که تو سالم و جوان هستی، خواسته‌ها و آزهای زیادتری از تو دارم و این خواسته‌ها باعث شده که دل من به شدت آزرده شود.
شهنشه گفت ای مادر چنین است
دلم گویی که هم با من به کین است
هوش مصنوعی: پادشاه گفت: ای مادر، دل من به گونه‌ای است که گویی با من دشمنی دارد.
زنی را بر گزیدم از جهانی
همی از وی نیارامم زمانی
هوش مصنوعی: من زنی را انتخاب کرده‌ام که از هر کسی در جهان خاص‌تر است و برای مدتی هم نمی‌توانم از فکر او بیرون بروم.
نه گر پندش دهم پندم پذیرد
نه با شادی و ناز آرام گیرد
هوش مصنوعی: اگر به او نصیحتی هم بکنم، نه تنها آن را قبول نمی‌کند، بلکه نمی‌تواند با خوشحالی و آرامش زندگی کند.
مرا شش ماه در گیتی دوانید
چه مایه رنج زی جانم رسانید
هوش مصنوعی: شش ماه به دنبال من دویدند و چه مقدار رنج و ناراحتی به من تحمیل کردند.
کنون غمگین و آشفته بدان است
که او بی یار زنده در جهان است
هوش مصنوعی: اکنون او غمگین و نگران است، زیرا در این دنیا بدون یار و همراه زندگی می‌کند.
همی تا باشد این دل در تن من
نپردازم به جنگ هیچ دشمن
هوش مصنوعی: تا زمانی که این دل در بدن من زنده است، به نبرد با هیچ دشمنی نخواهم پرداخت.
اگر جانم ز ویس آگاه گشتی
دراز اندوه من کوتاه گشتی
هوش مصنوعی: اگر از احساسات و عشق ویس مطلع شدی، غم و اندوهم به شدت کاهش پیدا کرده است.
پذیرفتم که گر رویش ببینم
به دست او دهم تاج و نگینم
هوش مصنوعی: پذیرفتم که اگر چهره‌اش را ببینم، تاج و نگینم را به دستان او می‌سپارم.
ز فرمانش دگر بیرون نیایم
چنان دارم که فرمان خدایم
هوش مصنوعی: من به قدری از دستورات او پیروی می‌کنم که انگار از فرمان خداوند پیروی می‌کنم و از هیچ کدام خارج نمی‌شوم.
گناه رفته را اندر گذارم
دگر هرگز به روی او نیارم
هوش مصنوعی: من خطاهای گذشته را فراموش می‌کنم و هرگز دیگر به روی او نمی‌آورم.
به رامین نیز جز نیکی نخواهم
برادر باشد و پشت و پناهم
هوش مصنوعی: من فقط می‌خواهم به رامین خوبی کنم و او برای من برادری و پشتیبانی باشد.
چو این گفتار ازو بشنید مادر
تو گویی در دلش افتاد آذر
هوش مصنوعی: زمانی که مادر این حرف را از او شنید، به نظر می‌رسید که در دلش آتشی شعله‌ور شده است.
ز دیده اشک خونین بر رخان ریخت
تو گفتی ناردان بر زعفران ریخت
هوش مصنوعی: از چشمان او اشک‌های خونین بر صورتش جاری شد، گویی که گل‌های ناردان بر زعفران ریخته باشند.
گرفتش دست آن پر مایه فرزند
بخور گفتا برین گفتار سوگند
هوش مصنوعی: او دست پرمایه‌ی فرزند را گرفت و گفت: سوگند می‌خورم که به این حرف توجه کن.
که خون ویس و رامینم نریزی
نه هرگز نیز با ایشان ستیزی
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم به هیچ وجه خون ویس و رامین را بریزم و همچنین هیچ مخالفتی با آنها ندارم.
به جا آری سخن‌هایی که گفتی
چنان کاندر وفا نایدْت زفتی
هوش مصنوعی: سخنانت را به گونه‌ای بیان کن که اگر روزی وفاداری نشان ندادی، این سخنان به یادگار بماند.
کجا من دارم آگاهی ازیشان
بگویم چون بیابم راست پیمان
هوش مصنوعی: من چگونه می‌توانم از آن‌ها صحبت کنم وقتی که حقیقت را نمی‌شناسم؟
چو مادر با شهنشه این سخن گفت
ز شادی روی او چون لاله بشکفت
هوش مصنوعی: زمانی که مادر با پادشاه این سخن را گفت، از شادی چهره‌اش مانند لاله‌ای شکفت و زیبا شد.
به دست و پای مادر اندر افتاد
هزاران بوسه بر دستش همی داد
هوش مصنوعی: او به پا و دست مادر افتاد و هزاران بوسه بر دست او می‌زند.
همی گفت ای مرا با جان برابر
مرا از دوزخ سوزان برآور
هوش مصنوعی: او می‌گفت: ای کسی که جانم را با تو برابر می‌دانم، مرا از آتش سوزان جهنم نجات بده.
به نیکویی بکن یک کار دیگر
روانم باز ده یک بار دیگر
هوش مصنوعی: کاری نیکو انجام بده و روح من را دوباره آزاد کن.
که فرمان ترا بر دل نگارم
سر از فرمانت هرگز برندارم
هوش مصنوعی: من هرگز از فرمان تو روی برنمی‌تابم و همیشه فرمانت را در دل خود جای می‌دهم.
بخورد آنگاه با مادرش سوگند
به دین روشن و جان خردمند
هوش مصنوعی: آن لحظه سوگند یاد کرد که به مادرش آب داده و به دین روشن و روح خردمند احترام می‌گذارد.
به یزدان جهان و دین پاکان
به روشن جان نیکان و نیاکان
هوش مصنوعی: به خداوند بزرگ و به دین پاکان و به روح روشن نیکان و پدرانشان احترام می‌گذارم.
به آب پاک و خاک و آتش و باد
به فرهنگ و وفا و دانش و داد
هوش مصنوعی: به عناصر طبیعی مانند آب، خاک، آتش و باد و همچنین به ارزش‌های انسانی مانند فرهنگ، وفاداری، دانش و عدالت اهمیت داده شده است.
که بر رامین ازین پس بد نجویم
دل از آزار و کردارش بشویم
هوش مصنوعی: از این به بعد بر رامین، دل مرا از آزار و رفتارش پاک می‌کنم.
نخواهم بر تن و جانش زیانی
ز دل ننمایمش جز مهربانی
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم به او آسیبی برسانم و فقط با مهربانی از دل خودم با او رفتار می‌کنم.
شبستان مرا بانو بود ویس
دل و جان مرا دارو بود ویس
هوش مصنوعی: شبستان برای من منزلگاه بانو بود، و ویس همچون دارویی برای دل و جان من بود.
گناه رفته را زو درگذارم
دگر هرگز به رویش باز نارم
هوش مصنوعی: من دیگر هرگز به گناهی که قبلاً مرتکب شده‌ام توجه نکرده و به آن بازنمی‌گردم.
چو شاهنشه بدین سان خورد سوگند
به کار ویس دل را کرد خرسند
هوش مصنوعی: زمانی که شاه به این شکل سوگند یاد کرد، دل ویس را شاد کرد و خوشحال نمود.
همان گه مادرش نامه فرستاد
به نامه کرد رفته یک به یک یاد
هوش مصنوعی: در آن زمان، مادرش نامه‌ای فرستاد و یادآوری کرد که هر یک از آنها رفته‌اند.
سخنها گفت نیکوتر ز گوهر
به گاه طعم شیرین‌تر ز شکر
هوش مصنوعی: گفتار انسان‌ها می‌تواند ارزشمندتر و زیباتر از جواهرات باشد، و در مواقعی می‌تواند لذت‌بخش‌تر از شیرینی شکر باشد.
به نامه گفته بود ای جان مادر
بهشت و دوزخت فرمان مادر
هوش مصنوعی: در نامه‌ای به مادر گفته است که ای جان، بهشت و جهنم تحت فرمان تو هستند.
ز فرمانم نگر تا سر نتابی
که از دادار جز دوزخ نیابی
هوش مصنوعی: به فرمان من توجه کن و از سرکشی خودداری کن، زیرا از خالق جز عذاب و جهنم نصیب نخواهی برد.
چو این نامه بخوانی زود بشتاب
مرا یک بار دیگر زنده دریاب
هوش مصنوعی: زمانی که این نامه را بخوانی، به سرعت بیازم و دوباره من را به زندگی بازپس بگیر.
که چشمم کور شد از بس گرستن
تنم خواهد همی از جان گسستن
هوش مصنوعی: چشمم به خاطر گرسنگی بسیار، دیگر نمی‌تواند ببیند و تنم آن‌قدر به درد آمده که از جانم جدا می‌شود.
چراغ جانم اندر تن فرومرد
بهار کامم اندر دل بپژمرد
هوش مصنوعی: زندگی و روح من مانند چراغی در بدنم می‌درخشد، ولی آرزوها و خوشی‌هایم در دل پژمرده شده‌اند.
همی تا روی تو بینم چنینم
به پیش دادگر رخ بر زمینم
هوش مصنوعی: هر زمان که چهره‌ات را می‌بینم، به خاطر عدالت، بر زمین می‌افتم و به سجده می‌روم.
ترا خواهم که بینم در جهان بس
که بر من نیست فرخ تر ز تو کس
هوش مصنوعی: می‌خواهم تو را ببینم، چرا که هیچ‌کس در این دنیا برای من خوشایندتر از تو نیست.
شهنشه نیز همچون من نوانست
تنش گویی ز یادت بی روانست
هوش مصنوعی: پادشاه نیز مانند من در حالتی است که گویی بدنش، بدون روح، از یاد تو خالی است.
چو بی تو گشت او قدرت بدانست
به گیتی گشت چندان کاو توانست
هوش مصنوعی: وقتی او بدون تو شد، قدرت خود را شناخت و در دنیا به اندازه‌ای دست یافت که می‌توانست.
چه مایه در جهان رنج و بلا دید
نگر چه روزگار ناسزاد دید
هوش مصنوعی: در دنیا چه مقدار درد و رنج وجود دارد و به چه روزگار نامناسبی دچار شده‌ایم.
کنون برگشت و بازآمد پشیمان
بجز دیدارت او را نیست درمان
هوش مصنوعی: اکنون او برگشته و پشیمان است و غیر از دیدن تو چاره‌ای برایش باقی نمانده است.
بخورد از راستی پاکیزه سوگند
که هرگز نشکند در مهر پیوند
هوش مصنوعی: به راستی و با صداقت سوگند می‌خورد که هیچ‌گاه در محبت و دوستی‌اش پیمان را نمی‌شکند.
گرامی داردت چون جان و دیده
وزین دیگر برادر برگزیده
هوش مصنوعی: شما را همچون جان و چشم خود ارجمند می‌داند و از این رو، برادری برگزیده است.
ترا باشد ز بیرون داد و فرمان
چنان چون ویسه را اندر شبستان
هوش مصنوعی: تو باید از بیرون و از دستورات چنان پیروی کنی که مانند شخصی باشی که در یک شبستان قرار دارد.
هم او بانو بود هم تو سپهبد
شما را چون پدر آزاده موبد
هوش مصنوعی: او هم بانو بود و هم تو فرمانده‌ای بزرگ. شما را مثل پدر، آزاد و بزرگ منش می‌بیند.
نباشد نیز هرگز خشم و آزار
دلت جوید به گفتار و به کردار
هوش مصنوعی: همیشه باید از خشم و آزار دوری کرد و به دیگران با کلمات و رفتار نیک پاسخ داد.
تو نیز از دل برون کن بیم و پرهیز
مکن تندی و چونین سخت مستیز
هوش مصنوعی: از دل خود ترس و احتیاط را کنار بگذار و از تندی و سخت‌گیری پرهیز کن.
که از بیگانگی سودی نیاری
وگرچه مایهٔ بسیار داری
هوش مصنوعی: اگر با دیگران بیگانه باشی و ارتباطی نداشته باشی، حتی اگر ثروت و منابع زیادی داشته باشی، هیچ فایده‌ای نخواهی برد.
چو داری در خراسان مرزبانی
چرا جویی دگر جا ایرمانی
هوش مصنوعی: اگر در خراسان مرزبان داری، چرا به دنبال مرزبان دیگری در جای دیگری می‌گردی؟
خراسانی که چون خرم بهشتست
ترا ایزد ز حاک او سرشته‌ست
هوش مصنوعی: خراسان، سرزمینی است که به مانند بهشت زیباست و خداوند تو را از سرزمین این حاکم آفریده است.
ترا داده‌ست بر وی پادشایی
چرا جویی همی از وی جدایی
هوش مصنوعی: چرا به دنبال جدایی از کسی هستی که به تو قدرت و سلطنت داده است؟
درین بیگانگی و رنج بی‌مر
چه خواهی جستن از شاهی فزونتر
هوش مصنوعی: در این حس جدایی و درد بی‌پایان، چه چیزی بیشتر از سلطنت و قدرت می‌خواهی پیدا کنی؟
به طبع اندر چه داری به ز امید
به چرخ اندر چه یابی به ز خورشید
هوش مصنوعی: اندر روح و سرشت خود چه داری که امیدی بیش از آن در آسمان نمی‌توانی پیدا کنی، و در چرخ فلک چه چیزی می‌توانی جستجو کنی که از نور خورشید ارزشمندتر باشد؟
چو در پیشت بود کانی ز گوهر
چرا جویی به سختی کان دیگر
هوش مصنوعی: وقتی که در جلوی تو جواهر قرار دارد، چرا به دنبال سختی و زحمت در جستجوی منابع دیگر باشی؟
چو آمد پاسخ نامه به پایان
ببردندش به پشت بادپایان
هوش مصنوعی: وقتی که جواب نامه به پایان رسید، آن را به پشت بادپایان سپردند.
دل رامین از آن نامه بتفسید
ز حال مادر و موبد بپرسید
هوش مصنوعی: دل رامین از نامه به شدت غمگین شد و درباره حال مادر و موبد سوال کرد.
چو از پیمان و سوگند آگهی یافت
عنان از ری به سوی مرو برتافت
هوش مصنوعی: وقتی از وعده و سوگند مطلع شد، از ری به سمت مرو راهی شد.
نشانده دلبرش را در عماری
چه اندر تاخ در شاهواری
هوش مصنوعی: دلبرش را در جایگاهی بالا نشاند، چه تلاطم و هیاهویی در این مقام سلطنتی به وجود آمده است.
ز بوی زلف و رنگ روی آن ماه
چو مشک و لاله شد خاک همه راه
هوش مصنوعی: از عطر زلف و زیبایی چهره آن ماه، خاک تمام راه‌ها مانند مشک و گل لاله فرخنده و زیبا شده است.
اگرچه بود در پرده نهفته
همی تابید چون ماه دو هفته
هوش مصنوعی: هرچند که پنهان بود، اما همچنان مانند ماه درخشان بود و نورش را بر دیگران می‌تاباند.
و گرچه بود در ره کاروانی
چو سروی بود رسته خسروانی
هوش مصنوعی: اگرچه در مسیر کاروانی بود، اما مانند درخت سرو، رسته‌ای از خاندان خسروانی است.
هوا او را به آب مهر شسته
هزاران رشته در پروین گسسته
هوش مصنوعی: آب و هوا او را با عشق شست‌وشو داده و هزاران ارتباط و پیوند را در ستاره پروین قطع کرده است.
به کام خود نشسته پنج شش ماه
برو ناتافته نور خور و ماه
هوش مصنوعی: مدتی است که به خوشی و آرامش زندگی کرده‌ام، اما حالا از این حالت جدا شده و به زندگی و واقعیت‌های جدیدی رو می‌آورم.
شده از نازکی چون قطرهٔ آب
ز تری همچو سروی سبز و شاداب
هوش مصنوعی: از نازکی مانند قطرهٔ آب، به طراوت و شادابی همچون درخت سروی سبز تبدیل شده است.
یکی خوبیش را سد برفزوده
نه کس دیده چو او نه خود شنوده
هوش مصنوعی: هیچ‌کس زیبایی او را ندیده و خود او هم هیچ‌وقت چنین چیزی را نشنیده است.
چو چشم شاه موبد بر وی افتاد
همه شغل جهان او را شد از یاد
هوش مصنوعی: وقتی که چشم شاه در نگاهش به او افتاد، تمام مسئولیت‌ها و کارهای جهان از ذهنش پاک شد.
چنان کان خوبی ویسه فزون بود
مرو را نیز مهر دل بیفزود
هوش مصنوعی: چنان که زیبایی او بسیار است، محبت دل نیز برای من افزون شده است.
فراموش کرد آزار گذشته
تو گفتی دیو موبد شد فرشته
هوش مصنوعی: فراموش کرده‌ام که گذشته‌ات چقدر مرا آزرد، تو به من گفتی که بزرگ‌ترین آزار را تو به من رساندی، اما حالا همچون یک فرشته به نظر می‌رسی.
دگر باره به رامش دست بردند
جهان را بازی و سخره شمردند
هوش مصنوعی: دوباره دست به سرگرمی و شادی زدند و دنیا را به بازی و مسخره گرفتند.
به کام دل همی بودند خرم
ز مِیْ دادند کشت کام را نم
هوش مصنوعی: آن‌ها به خوبی و خوشی مشغول لذت‌بردن از می و خوشحالی هستند و در این حال، کشت و کارشان تحت تأثیر این شادی قرار می‌گیرد.

حاشیه ها

1392/05/28 14:07
امین کیخا

93 رخ بر زمینم

1392/05/28 14:07
امین کیخا

خانه ایرمانی ، عاریتی خانه استیجاری !

1392/05/28 15:07
خورشید

باد مهرگانی میشود باد خزانی که بسیار تند میوزد