گنجور

بخش ۳۸ - گردیدن شاه موبد به گیتى در طلب ویس

چو از دیدار ویسه گشت نومید
به چشمش تیره شد تابنده خورشید
سپردش زرد را شاهی سراسر
که هم دستور بودش هم برادر
گزید از هر چه او را بود تیغی
تگاور باره‌ای چون تند میغی
به سختی چون دل کافر کمانی
پر از الماس پرّان تیردانی
بشد تنها به گیتی ویس جویان
ز درد دل زبانش ویس گویان
همی روی زمین آباد و ویران
چه روم و هند چه ایران و توران
نشان ویسه هر جایی بپرسید
نه خود دید و نه از کس نیز بشنید
گهی چون رنگ بود در کوهساران
گهی چون شیر بود در مرغزاران
گهی چون دیو بود اندر بیابان
گهی چون مار بود اندر نیستان
به کوه و بیشه و هامون و دریا
همی شد پنج مه چون مرد شیدا
گهی شمشیر زد بر تنش سرما
گهی آسیب زد بر جانش گرما
گهی خوردی فطیر راهبانان
گهی انگشت و گه شیر شبانان
نخفتی ور بخفتی شاه مسکین
زمینش فرش بودی دست بالین
بدین سان پنج مه بر دشت و بر کوه
رفیقش راه بود و جفتش اندوه
شده بدبختی وی بخت رامین
همه تلخیش وی را گشته شیرین
بسا سنگا که دستش کوفت بر سر
بسا خونا که چشمش ریخت بر بر
چو بی راهی همی رفتی به راهی
و یا تنها بماندی جایگاهی
به بخت خویشتن چندان گرستی
کجا افزونتر از باران گرستی
همی گفتی دریغا روزگارم
سپاه و گنج و رخت بی شمارم
ز بهر دل سراسر برفشاندم
کنون بیشاهی و بیدل بماندم
هم از دل دورمانده‌ستم هم از دوست
به چونین روز مردن سخت نیکوست
چو بر جستنْش بردارم یکی گام
جدا گردد همی از من یک اندام
مرا انده ازان بسیار گشته‌ست
که خود جانم ز من بیزار گشته‌ست
تو گویی باد پیشم آتشینست
زمین در زیر پایم آهنینست
ز گیتی هر چه بینم دل‌گشایی
همی آید به چشمم اژدهایی
دلم چونست چون ابری کشیده
هوا چونست چون زهری چشیده
به پیری گر نبودی عشق شایست
مرا این عشق با این غم چه بایست
بدین غم طفل گردد پیر دلگیر
نگر چون زار گردد مردم پیر
بهشتی را ز گیتی برگزیدم
که با هجران او دوزخ بدیدم
چو یاد آرم به دل جور و جفایش
بیفزاید مرا مهر و وفایش
بتر گردم چو عیبش برشمارم
تو گویی عیب او را دوست دارم
دل من کور گشت از مهربانی
نبیند هیچ کام این جهانی
ز پیش عاشقی بودم توانا
به کار خویشتن بینا و دانا
کنون در عاشقی بس ناتوانم
چنان گشتم که گر بینم ندانم
دریغا نام من در هوشیاری
دریغا رنج من در مهرکاری
که رنجم را ببرد از ناگهان باد
همان آتش به جان من درافتاد
مرا اندر جهان اکنون چه گویند
همه کس دل ز مهر من بشویند
مرا دیوانه پندارند و بی هال
که دیوانه چو من باشد به هر حال
هم از شادی هم از شاهی بریده
چنین با گور و آهو آرمیده
چرا چون یار دلبر بود با من
شنیدم بیهده گفتار دشمن
چو با هجرش همی طاقت ندارم
چرا فرمانش را طاعت ندارم؟
اگر روزی رخانش باز بینم
بدو بخشم همه تاج و نگینم
بفرمانش بُوَم تا زنده باشم
خداوند او بود من بنده باشم
کنون کز مهر دارم حلقه در گوش
هر آن چیزی که او را خوش مرا نوش
چو ماهی پنج و شش گرد جهان گشت
تنش یکباره سست و ناتوان گشت
همی ترسید از آسیب زمانه
که مرگش را کند روزی بهانه
به بد روزی و تنهایی بمیرد
پس آنگه دشمنی جایش بگیرد
صواب آن دید کز ره باز گردد
هوای ویس جستن درنوردد
به امیدش گذارد زندگانی
مگر روزی بیابد زو نشانی
همانگه سوی مرو شاهجان شد
دگرباره جهان زو شادمان شد
تو گفتی کِشت بی‌نم گشته، نم یافت
و یا درویش بیمایه درم یافت
به مرو شایگان مژده درافتاد
که آمد شاه موبد با دل شاد
همه بازارها آذین ببستند
پری رویان بر آذین‌ها نشستند
برافشاندند چندان زر و گوهر
که شد درویش آن کشور توانگر

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو از دیدار ویسه گشت نومید
به چشمش تیره شد تابنده خورشید
هوش مصنوعی: وقتی از دیدار او ناامید شد، چشمانش تاریک شد و نورافشانی خورشید را دیگر نمی‌دید.
سپردش زرد را شاهی سراسر
که هم دستور بودش هم برادر
هوش مصنوعی: او زرد را به شاهی سپرد به‌طور کامل، زیرا او هم مشاور بود و هم برادرش.
گزید از هر چه او را بود تیغی
تگاور باره‌ای چون تند میغی
هوش مصنوعی: او از هر چیزی که به او آسیب می‌زند، انتخاب می‌کند و با بی‌رحمی و تندی عمل می‌کند، مانند ابر تند و طوفانی.
به سختی چون دل کافر کمانی
پر از الماس پرّان تیردانی
هوش مصنوعی: دل کافر به سختی مانند کمانی است که پر از الماس است و تیرانداز، تیرهایش را از آن می‌زند.
بشد تنها به گیتی ویس جویان
ز درد دل زبانش ویس گویان
هوش مصنوعی: ویس که در عالم تنها به سر می‌برد، به جستجوی ویس‌ها و کسانی که مانند او هستند، مشغول است و از شدت درد دلش، زبانش به اظهار احساسات می‌گشاید.
همی روی زمین آباد و ویران
چه روم و هند چه ایران و توران
هوش مصنوعی: دنیا پر از سرزمین‌های آباد و ویران است، من به هرجا که بروم، چه به روم و چه به هند، چه به ایران و چه به توران، شاهد این تغییرات خواهم بود.
نشان ویسه هر جایی بپرسید
نه خود دید و نه از کس نیز بشنید
هوش مصنوعی: نشانی از ویسه را در هیچ جا نپرسید، نه خودش آن را دیده و نه از کسی چیزی در این مورد شنیده است.
گهی چون رنگ بود در کوهساران
گهی چون شیر بود در مرغزاران
هوش مصنوعی: گاهی مانند رنگی ملایم در کوه‌های بلند و زمانی دیگر مانند شیر، نیرومند و شجاع در دشت‌هاست.
گهی چون دیو بود اندر بیابان
گهی چون مار بود اندر نیستان
هوش مصنوعی: گاهی انسان رفتاری خشن و وحشیانه دارد و مانند دیو در بیابان می‌شود، و گاهی هم بسیار مکار و فریبنده است و همچون ماری در کنار نیستان عمل می‌کند.
به کوه و بیشه و هامون و دریا
همی شد پنج مه چون مرد شیدا
هوش مصنوعی: پنج ماه در کنار کوه‌ها، جنگل‌ها، دشت‌ها و دریاها گذشت، همچون مردی عاشق و شیدا که به جستجوی محبوبش می‌رود.
گهی شمشیر زد بر تنش سرما
گهی آسیب زد بر جانش گرما
هوش مصنوعی: گاهی سرما به بدنش آسیب می‌زند و گاهی گرما بر جانش تاثیر می‌گذارد.
گهی خوردی فطیر راهبانان
گهی انگشت و گه شیر شبانان
هوش مصنوعی: گاهی نانی که راهبان می‌خورند می‌خوری، گاهی هم انگشت می‌زنی و گاهی شیر شبانان را نوش جان می‌کنی.
نخفتی ور بخفتی شاه مسکین
زمینش فرش بودی دست بالین
هوش مصنوعی: اگر شب نمی‌خوابیدی یا اگر خواب می‌رفتی، زمین آن شاه بی‌نوا فرشی برایت بود و دستت زیر سر تو بود.
بدین سان پنج مه بر دشت و بر کوه
رفیقش راه بود و جفتش اندوه
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده شده که در پنج ماه، در دشت و کوه، همراه او دوست و همدمش غم و اندوه است.
شده بدبختی وی بخت رامین
همه تلخیش وی را گشته شیرین
هوش مصنوعی: بدبختی رامین باعث شده که تلخی‌های زندگی‌اش به شیرینی‌های او تبدیل شود.
بسا سنگا که دستش کوفت بر سر
بسا خونا که چشمش ریخت بر بر
هوش مصنوعی: بسیاری از سنگ‌ها به سر کوبیده شده‌اند و بسیاری از خون‌ها بر زمین ریخته شده‌اند.
چو بی راهی همی رفتی به راهی
و یا تنها بماندی جایگاهی
هوش مصنوعی: وقتی که در مسیری نادرست پیش می‌روی، یا به تنهایی در جایی می‌مانی، ممکن است احساس سردرگمی کنی.
به بخت خویشتن چندان گرستی
کجا افزونتر از باران گرستی
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای به سرنوشت و شانس خود امیدوار و مصر هستی که گویی از باران هم بیشتر تشنه‌ای.
همی گفتی دریغا روزگارم
سپاه و گنج و رخت بی شمارم
هوش مصنوعی: همیشه می‌گفتی افسوس که روزگار من پر از نیرو و ثروت و نعمت بسیار است.
ز بهر دل سراسر برفشاندم
کنون بیشاهی و بیدل بماندم
هوش مصنوعی: برای رضای دل، همه جا را پر از برف کردم، اما اکنون در بی‌کس و بی‌دلی باقی ماندم.
هم از دل دورمانده‌ستم هم از دوست
به چونین روز مردن سخت نیکوست
هوش مصنوعی: من هم از دل دور مانده‌ام و هم از دوست؛ بنابراین، چنین روزی برای مردن بسیار خوب است.
چو بر جستنْش بردارم یکی گام
جدا گردد همی از من یک اندام
هوش مصنوعی: وقتی که بخواهم قدمی به جلو بردارم، از من یک انگار جدا می‌شود.
مرا انده ازان بسیار گشته‌ست
که خود جانم ز من بیزار گشته‌ست
هوش مصنوعی: من به شدت ناراحت و غمگین هستم، چون حتی جانم از خودم دل‌زده و بیزار شده است.
تو گویی باد پیشم آتشینست
زمین در زیر پایم آهنینست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که من در حال حاضر نیرویی قوی و پرشور دارم و در عین حال بر محیط اطرافم تسلط دارم. حس قدرت و استحکام در وجودم حس می‌شود.
ز گیتی هر چه بینم دل‌گشایی
همی آید به چشمم اژدهایی
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این دنیا می‌بینم، برایم دل‌نشین و خوشایند است، اما در نظر من، همه این زیبایی‌ها همچون یک اژدهای ترسناک به نظر می‌رسد.
دلم چونست چون ابری کشیده
هوا چونست چون زهری چشیده
هوش مصنوعی: دل من به حالتی است شبیه به ابرهای سنگین که آسمان را پوشانده‌اند. حال و هوای من هم مثل کسی است که زهر خورده و به شدت رنج می‌کشد.
به پیری گر نبودی عشق شایست
مرا این عشق با این غم چه بایست
هوش مصنوعی: اگر عشق به من مناسب نمی‌بود، حتی در دوران پیری، این عشق با این همه غم چه فایده‌ای دارد؟
بدین غم طفل گردد پیر دلگیر
نگر چون زار گردد مردم پیر
هوش مصنوعی: غم بزرگ، انسان را مانند کودکی می‌کند که دلش شاد نیست. ببین چگونه وقتی به دلایلی غمگین می‌شود، افراد در سنین بالا هم به حالتی زار و افسرده درمی‌آیند.
بهشتی را ز گیتی برگزیدم
که با هجران او دوزخ بدیدم
هوش مصنوعی: من بهشتی را از دنیا انتخاب کردم، چرا که درد دوری از آن برایم به اندازه دوزخ سخت بود.
چو یاد آرم به دل جور و جفایش
بیفزاید مرا مهر و وفایش
هوش مصنوعی: هر وقت به دردها و ناملایمات او فکر می‌کنم، محبت و وفاداری‌اش در دل من افزایش پیدا می‌کند.
بتر گردم چو عیبش برشمارم
تو گویی عیب او را دوست دارم
هوش مصنوعی: وقتی که عیوب او را بشمارم، طوری به نظر می‌رسد که گویا من به آن عیوب علاقه‌مند هستم.
دل من کور گشت از مهربانی
نبیند هیچ کام این جهانی
هوش مصنوعی: دل من از محبت و مهربانی چنان پر شده است که دیگر نمی‌تواند هیچ آرزو یا خواسته‌ای از این دنیا ببیند یا حس کند.
ز پیش عاشقی بودم توانا
به کار خویشتن بینا و دانا
هوش مصنوعی: من از دیرباز عاشق بودم و قدرت انجام کارهایم را داشتم، به گونه‌ای که خودم را می‌شناختم و به دانش و بینش دست یافته بودم.
کنون در عاشقی بس ناتوانم
چنان گشتم که گر بینم ندانم
هوش مصنوعی: حالا در عشق به حدی ضعیف و بی‌تاب شده‌ام که اگر کسی را ببینم، نمی‌دانم چه باید بگویم یا چه احساسی داشته باشم.
دریغا نام من در هوشیاری
دریغا رنج من در مهرکاری
هوش مصنوعی: آه، ای کاش نام من در حال هوشیاری شناخته شود، و ای کاش زحمات من در محبت دیده شود.
که رنجم را ببرد از ناگهان باد
همان آتش به جان من درافتاد
هوش مصنوعی: بادی ناگهانی و بی‌مقدمه رنج‌های مرا می‌برد، اما همین لحظه، آتش عشق در وجودم شعله‌ور شده است.
مرا اندر جهان اکنون چه گویند
همه کس دل ز مهر من بشویند
هوش مصنوعی: اکنون در این جهان چه می‌گویند همه مردم؟ دل‌ها را از محبت من خالی می‌کنند.
مرا دیوانه پندارند و بی هال
که دیوانه چو من باشد به هر حال
هوش مصنوعی: مرا به عنوان یک دیوانه می‌شناسند و بی‌اعتنا به حال و احوالم، اما اگر کسی دیوانه‌ای به این اندازه باشد، در هر شرایطی موضوعیت دارد.
هم از شادی هم از شاهی بریده
چنین با گور و آهو آرمیده
هوش مصنوعی: این شخص از هر دو نعمت شادی و قدرت (سلطنت) جدا شده و اکنون در کنار گور و آهو آرامیده است.
چرا چون یار دلبر بود با من
شنیدم بیهده گفتار دشمن
هوش مصنوعی: چرا که چون یار محبوب من با من بود، از سخنان بی‌مورد دشمنان چیزی نشنیدم.
چو با هجرش همی طاقت ندارم
چرا فرمانش را طاعت ندارم؟
هوش مصنوعی: وقتی نمی‌توانم دوری‌اش را تحمل کنم، پس چرا از دستوراتش تبعیت نمی‌کنم؟
اگر روزی رخانش باز بینم
بدو بخشم همه تاج و نگینم
هوش مصنوعی: اگر روزی دوباره چهره زیبایش را ببینم، تمام ثروت و دارایی‌ام را به او تقدیم می‌کنم.
بفرمانش بُوَم تا زنده باشم
خداوند او بود من بنده باشم
هوش مصنوعی: به فرمان او زندگی می‌کنم و تا زمانی که زنده هستم، او خالق و من مخلوق هستم.
کنون کز مهر دارم حلقه در گوش
هر آن چیزی که او را خوش مرا نوش
هوش مصنوعی: اکنون که به خاطر محبت، خود را به حلقه‌ای درآورده‌ام، همه چیزهایی که برای او خوشایند است، مرا خوشحال می‌کند.
چو ماهی پنج و شش گرد جهان گشت
تنش یکباره سست و ناتوان گشت
هوش مصنوعی: وقتی که یک ماهی به دور دنیا می‌گردد و زمان زیادی را سپری می‌کند، در نهایت بدنش ضعیف و ناتوان می‌شود.
همی ترسید از آسیب زمانه
که مرگش را کند روزی بهانه
هوش مصنوعی: او از آسیب‌ها و مشکلاتی که زمانه به او وارد می‌کند، می‌ترسد و نگران است که مرگش یک روز بهانه‌ای برای این آسیب‌ها شود.
به بد روزی و تنهایی بمیرد
پس آنگه دشمنی جایش بگیرد
هوش مصنوعی: انسانی که در روزهای سخت و در تنهایی بمیرد، پس از آن، دشمنی جای او را پر خواهد کرد.
صواب آن دید کز ره باز گردد
هوای ویس جستن درنوردد
هوش مصنوعی: بهتر است که از مسیر خود برگردد و از دنباله‌روی عشق ویس دست بکشد.
به امیدش گذارد زندگانی
مگر روزی بیابد زو نشانی
هوش مصنوعی: به امید او زندگی خود را سپری می‌کند، شاید روزی نشانه‌ای از او پیدا کند.
همانگه سوی مرو شاهجان شد
دگرباره جهان زو شادمان شد
هوش مصنوعی: در همان لحظه، شاهجان به سوی مرو رفت و جهان بار دیگر از وجود او شاد و خوشحال شد.
تو گفتی کِشت بی‌نم گشته، نم یافت
و یا درویش بیمایه درم یافت
هوش مصنوعی: تو گفتی که زمین بدون آب خشک شده است، اما حالا به جایی رسیده که نم پیدا کرده و یا فرد فقیر بدون ارزش اکنون توانسته پولی به دست آورد.
به مرو شایگان مژده درافتاد
که آمد شاه موبد با دل شاد
هوش مصنوعی: مردم مرو خبر خوشی شنیدند که شاه بزرگ با قلبی شاداب به شهر آمده است.
همه بازارها آذین ببستند
پری رویان بر آذین‌ها نشستند
هوش مصنوعی: همه بازارها تزئین شده‌اند و دختران زیبا بر تزئینات نشسته‌اند.
برافشاندند چندان زر و گوهر
که شد درویش آن کشور توانگر
هوش مصنوعی: عده‌ای طلا و جواهرات زیادی را پراکندند، به‌طوری‌که آن سرزمین که قبلاً فقیر بود، ثروتمند شد.

حاشیه ها

1392/05/28 14:07
ازالیا

دستور میشود وزیر و مشاور