گنجور

بخش ۳۷ - سرزنش کردن موبد ویس را

چو در مرو گزین شد شاه شاهان
دلش خرم به روی ماه ماهان
ز روی ویس بودی آفتابش
ز موی ویس بودی مشک نابش
نشسته شاد روزی با دلارام
سخن گفت از هوای ویس با رام
که بنشستی به بوم ماه چندین
ز بهر آنکه جفتت بود رامین
اگر رامین نبودی غمگسارت
نبودی نیم روز آنجا قرارت
جوابش داد خورشید سمن‌بر
مبر چندین گمان بد به من بر
گهی گویی که با تو بود ویرو
کنی دیدار ویرو بر من آهو
گهی گویی که با تو بود رامین
چرا بر من زنی بیغاره چندین
مدان دوزخ بدان گرمی که گویند
نه اهریمن بدان زشتی که جویند
اگر چه دزد را دزدی بود کار
دروغش نیز هم گویند بسیار
تو خود دانی که ویرو چون جوانست
به دشت و کوه بر نخچیرگانست
نداند کار جز نخچیر کردن
نشستن با بزرگان باده خوردن
به عادت نیز رامین همچنین است
مرو را دوستدار راستین است
به هم بودند هر دو چون برادر
نشسته روز و شب با رود و ساغر
جوان را هم جوان باشد دلارام
کجا باشد جوانی خوشترین کام
جوانی ایزد از مینو سرشته‌ست
مرو را بوی چون بوی بهشتست
چو رامین آمد اندر کشور ماه
به رامش جفت ویرو بود شش ماه
به ایوان و به میدان و به نخچیر
به اندوه و به شادی و به تدبیر
اگر ویروست او را بد برادر
و گر شهروست او را بود مادر
نه هر کاو دوستی ورزید جایی
به زیر دوستی بودش خطایی
نه هر کاو جایگاهی مهربانی
کند، دارد به دل در بد گمانی
نه هر دل چون دلت ناپاک باشد
نه هر مردی چو تو بی باک باشد
شهنشه گفت نیکست ار چنینست
دل رامین سزای آفرینست
بدین پیمان توانی خورد سوگند
که رامین را نبودش با تو پیوند
اگر سوگند بتوانی بدین خورد
نباشد در جهان چون تو جوانمرد
جوابش داد ویس و گفت سوگند
خورم شاید بدین نابوده پیوند
چرا ترسم ز ناکرده گناهی
به سوگندان نمایم خوب راهی
نپیچد جرم ناکرده روانی
نگندد سیر ناخورده دهانی
به پیمان و به سوگندم مترساد
که دارد بی‌گنه سوگند آسان
چو در زیرش نباشد ناصوابی
چه سوگندی خوری چه سرد آبی
شهنشه گفت ازین بهتر چه باشد
به پا کی خود جزین درخور چه باشد
بخور سوگند وز تهمت برستی
روان را از ملامت‌ها بشستی
کنون من آتشی روشن فروزم
برو بسیار مشک و عود سوزم
تو آنجا پیش دینداران عالم
بدان آتش بخور سوگند محکم
هر آن گاهی که تو سوگند خوردی
روان را از گنه پاکیزه کردی
مرا با تو نباشد نیز گفتار
نه پرخاش و نه پیگار و آزار
ازین پس تو مرا جان و جهانی
برابر دارمت با زندگانی
چو پیدا گردد از تو پارسایی
ترا بخشم سراسر پادشایی
چه باشد خوب‌تر زان پادشایی
که بپسندد مرو را پارسایی
مرو را گفت ویسه همچنین کن
مرا و خویشتن را پاک‌دین کن
همی تا به من بر بدگمانی
از آن در مر ترا باشد زیانی
گناهِ بوده بر مردم نهفتن
بسی نیکوتر از نابوده گفتن
شهنشه خواند یکسر موبدان را
ز لشکر سروران و کهبدان را
به آتشگاه چیزی بی کران داد
که نتوان کرد آن را سر به سر یاد
ز دینار و ز گوهرهای شهوار
زمین و آسیا و باغ بسیار
گزیده مادیانان تگاور
همیدون گوسفند و گاو بی‌مر
ز آتشگاه لختی آتش آورد
به میدان آتشی چون کوه برکرد
بسی از صندل و عودش خورش داد
به کافور و به مشکش پرورش داد
ز میدان آتش سوزان برآمد
که با گردون گردان همبر آمد
چو زرّین گنبدی بر چرخ یازان
شده لرزان و زرّش پاک ریزان
به سان دلبری در لعل و ملحم
گرازان و خورشان مست و خرّم
چو روز وصلت او را روشنایی
هنو سوزنده چون روز جدایی
ز چهره نور در گیتی فگنده
ز نورش باز تاریکی رمنده
نبود آگاه در گیتی زن و مرد
که شاهنشاه آن آتش چرا کرد
چو از میدان برآمد آتش شاه
همی سود از بلندی سرش با ماه
ز بام گوشک موبد ویس و رامین
بدیدند آتشی یازان به پروین
بزرگان خراسان ایستاده
سراسر روی زی آتش نهاده
ز چندان مهتران یک تن نه آگاه
بدان آتش چه خواهد سوختن شاه
همان گه ویس در رامین نگه کرد
مرو را گفت بنگر حال این مرد
که آتش چون بلند افروخت ما را
بدین آتش بخواهد سوخت ما را
بیا تا هر دو بگریزیم از ایدر
بسوزانیم او را هم به آذر
مرا بفریفت موبد دی به سوگند
به شیرینی سخنها گفت چون قند
مرو را نیز دام خود نهادم
نه آن بودم که در دام او فتادم
بدو گفتم خورم صد باره سوگند
که رامین را نبد با ویس پیوند
چو زین با وی سخن گفتم فراوان
دلش بفریفتم ناگه به دستان
کنون در پاش شهری و سپاهی
ز من خواهد نمودن بی‌گناهی
مرا گوید به آتش بر گذر کن
جهان را از تن پاکت خبر کن
بدان تا کهتر و مهتر بدانند
کجا در ویس و رامین بدگمانند
بیا تا پیش ازین کاومان بخواند
ورا این راستی در دل بماند
پس آنگه دایه را گفتا چه گویی
وزین آتش مرا چاره چه جویی
تو دانی کاین نه هنگام ستیزاست
که این هنگام هنگام گریزست
تو چاره دانی و نیرنگ بازی
نگر در کار ما چاره چه سازی
کجا در جای چونین چاره بهتر
که در جای دگر مردی و لشکر
جوابش داد رنگ‌آمیز دایه
نیفتاده‌ست کار خوار مایه
من این را چاره چون دانم نهادن
سر این بند چون دانم گشادن
مگر ما را دهد دادار یاری
برافروزد چراغ بختیاری
کنون افتاد کار، ایدر مپایید
کجا من میروم با من بیایید
پس آنگه رفت بر بام شبستان
نگر زانجا چگونه ساخت دستان
فراوان زر و گوهر برگرفتند
پس آنگه هر سه در گرمابه رفتند
رهی از گلخن اندر بوستان بود
چنان راهی که از هر کس نهان بود
بدان ره هر سه اندر باغ رفتند
ز موبد با دلی پرداغ رفتند
سبک بررفت رامین روی دیوار
فروهشت از سر دیوار دستار
به چاره بر کشید آن هر دوان را
به دیگر سو فروهشت این و آن را
پس آنگه خود فرود آمد ز دیوار
به چادر هر سه بربستند رخسار
چو دیوان چهره از مردم نهفتند
به آیین زنان هر سه برفتند
همی دانست رامین بوستانی
بدو در کار دیده باغبانی
همان گه پیش مرد باغبان شد
بیارامید چون در بوستان شد
فرستادش به خانه باغبان را
بخواند از خانه پنهان قهرمان را
بفرمودش که رو اسپان بیاور
گزیده هرچه آن باشد تگاور
همیدون خوردنی چیزی که داری
سلاحم با همه ساز شکاری
بیاوردند آن چیزی که او خواست
نماز شام رفتن را بیاراست
ز مرو اندر بیابان رفت چون باد
ندیده روی او را آدمی‌زاد
بیابانی که آرام بلا بود
ز ناخوشی چو کام اژدها بود
ز روی ویس و رامین گشته فرخار
ز بوی هر دوان چون طبل عطار
کویر و شوره و ریگ رونده
سموم جانکش و شیر دمنده
دو عاشق را شده چون باغ خرم
از آن شادی کجا بودند باهم
ز گرما و کویر آنگه نبودند
تو گفتی شب در ره نبودند
به چین اندر به سنگی برنبشته‌ست
که دوزخ عاشقان را چون بهشتست
چو باشد مرد عاشق در بر دوست
همه زشتی به چشمش سخت نیکوست
کویر و کوه او را بوستانست
فراز برف همچون گلستانست
کجا عاشق به مرد مست ماند
که در مستی غم و شادی نداند
به ده روز آن بیابان را بریدند
ز مرو شاهجان زی ری رسیدند
به ری در بود رامین را یکی دوست
به گاه مردمی با او ز یک پوست
جوانمرد هنرمند و بی آهو
مرو را دستگاهی سخت نیکو
به بهروزی بداده بخت کامش
که خود بهروز شیرو بود نامش
ز خوشی چون بهشتی خان و مانش
همیشه شاد از وی دوستانش
شبی تاریک بود و ماه با مهر
ز بیننده نهفته اختران چهر
جهان چون چاه سیصد باز گشته
هوا با تیرگی انباز گشته
همی شد رام تا درگاه بهروز
به کام خویش فرخ بخت و پیروز
چو رامین را بدید آن مهر پرور
نبودش دیده را دیدار باور
همی گفت ای عجب هنگام چونین
که باید نیک مهمانی چو رامین
مرو را گفت رامین ای برادر
بپوش این راز ما در زیر چادر
مگو کس را که رامین آمد از راه
مکن کس را ز مهمانانت آگاه
جوابش داد بهروز جوانمرد
ترا بختم به مهمان من آورد
خداوندی و من پیش تو چاکر
نه چاکر بل ز چاکر نیز کمتر
ترا فرمان برم تا زنده باشم
به پیش بندگانت بنده باشم
اگر فرمان دهی تا من هم اکنون
شوم با چاکران از خانه بیرون
سرای و جز سرایم مر ترا باد
یکی خشنودی جانت مرا باد
پس آنگه ویس با رامین و بهروز
به کام خویش بنشستند هر روز
گشاده دل به کام و در ببسته
به مِیْ گرد از رخان خویش شسته
به روز اندر نشاط و شادمانی
به شب در خرّمی و کامرانی
گهی مِیْ بر کف و گه دوست در بر
شده مِیْ نوش بر رخسار دلبر
چراغ نیکوان ویس گل‌اندام
به شادی و به رامش با دلارام
به شب چون زهره شبگیران برآمد
به بانگ مطرب از خواب اندر آمد
هنوز از باده بودی مست و در خواب
نهادندیش بر کف بادهٔ ناب
نشسته پیش او رامین دلبر
گهی طنبور و گاهی چنگ در بر
همی گفتی سرود مهربازان
به دستان و نوای دلنوازان
همی گفتی که ما دو نیک یاریم
به یاری یکدگر را جان سپاریم
به هنگام وفا گنج وفاییم
به چشم دشمنان تیز جفاییم
چو ما را خرّمی و شاد خواریست
بد اندیشان ما را رنج و زاریست
به رنج از دوستی سیری نیابیم
ز راه مهربانی رخ نتابیم
به مهر اندر چو دو روشن چراغیم
به ناز اندر چو دو بشکفته باغیم
ز مهر خویش جز شادی نبینیم
که از پیروزی ارزانی بدینیم
خوشا ویسا نشسته پیش رامین
چنان کبگ دری در پیش شاهین
خوشا ویسا نشسته جام بر دست
هم از باده هم از خوبی شده مست
خوشا ویسا به کام دل نشسته
امید اندر دل موبد شکسته
خوشا ویسا به خنده لب گشاده
لب آنگه بر لب رامین نهاده
خوشا ویسا به مستی پیش رامین
ز عشقش کیش همچون کیش رامین
زهی رامین نکو تدبیر کردی
که چون ویسه یکی نخچیر کردی
زهی رامین به کام دل همی ناز
که داری کام دل را نیک انباز
زهی رامین که در باغ بهشتی
همیشه با گل اردبهشتی
زهی رامین که جفت آفتابی
به فَرّش هر چه تو خواهی بیابی
هزاران آفرین بر کشور ماه
که چون ویس آمده‌ست از وی یکی ماه
هزاران آفرین بر جان شهرو
که دختش ویسه بود و پور بیرو
هزاران آفرین بر جان قارن
که از پشت آمدش این ماه روشن
هزاران آفرین بر خندهٔ ویس
که کرده‌ست این جهان را بندهٔ ویس
بیار ای ویس جام خسروانی
درو می چون رخانت ارغوانی
چو از دست تو گیرم جام مستی
مرا مستی نیارد هیچ سستی
ندارم مست چون گشتم به کامت
ز رویت یا ز مهرت یا ز جامت
گر از دست تو جام هوش گیرم
چنان دانم که جام نوش گیرم
نشاط من ز تو آرام یابد
غمان من ز تو انجام یابد
دلم درج است و در وی گوهری تو
کنارم برج و در وی اختری تو
ابی گوهر مبادا هرگز این درج
ابی اختر مبادا هرگز این برج
همیشه باد باغ رویت آباد
دو دست من به باغت باغبان باد
بسا روزا که نام ما بخوانند
خردمندان شکفت از ما بمانند
چنان خوبی و چونین مهربانی
سزد گر نام دارد جاودانی
دلا بسیار درد و ریش دیدی
کنون از دوست کام خویش دیدی
دلی چون خویشن دیدی پر از مهر
و یا این گل رخی تابان‌تر از مهر
تو روز و شب بدین چهره همی ناز
نبرد بد سگالان را همی ساز
که خرما در جهان با خار باشد
نشاط عشق با تیمار باشد
کنون از جان کنی در کار مهرش
نباشد در خور دیدار مهرش
روان از بهر چونین یار باید
جهان از بهر چونین کار باید
تو اکنون مِیْ خور از فردا میندیش
که جز فرمان یزدان نایدت پیش
مگر کارت بود در مهر کاری
ازان بهتر که تو امید داری
هر آنگاهی که رامین باده خوردی
جنین گفتارها را یاد کردی
ازین سو ویس با کام و هوا بود
وزان سو شاه با رنج و بلا بود
گر ایشان را به ناز اندر خوشی بود
شهنشه را شتاب و ناخوشی بود
که او سوگند ویسه خواست دادن
دل از بندِ گمانی برگشادن
چو ویس ماه پیکر را طلب کرد
زمانه روز او را تیره شب کرد
همی جستش ز هر سو یک شبانروز
به دل در، آتشی مانده خردسوز

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو در مرو گزین شد شاه شاهان
دلش خرم به روی ماه ماهان
هوش مصنوعی: زمانی که شاه بزرگ، مرو را انتخاب کرد، دلش به خاطر زیبایی‌های ماه و چهره‌های دلنشین کسانی که شبیه ماه هستند، شاد و خوشحال شد.
ز روی ویس بودی آفتابش
ز موی ویس بودی مشک نابش
هوش مصنوعی: از چهره‌ی ویس مانند آفتاب می‌درخشد و از موهای او بویی مشابه مشک خالص می‌آید.
نشسته شاد روزی با دلارام
سخن گفت از هوای ویس با رام
هوش مصنوعی: روزی شاد و خوشحال، با دوست خوشگل خود در مورد عشق ویس و رام صحبت کردم.
که بنشستی به بوم ماه چندین
ز بهر آنکه جفتت بود رامین
هوش مصنوعی: تو برای آنکه رامین، همسرت باشد، بر سکوی ماه نشسته‌ای و به خاطر او مدت زیادی را انتظار کشیده‌ای.
اگر رامین نبودی غمگسارت
نبودی نیم روز آنجا قرارت
هوش مصنوعی: اگر رامین در کنارم نبودی، کسی نبود که در غم‌هایم را آرام کند؛ در میانسالی، آنجا که هستم، احساس آرامش نمی‌کردم.
جوابش داد خورشید سمن‌بر
مبر چندین گمان بد به من بر
هوش مصنوعی: خورشید به او پاسخ داد که چرا این همه گمان‌های بد را نسبت به من داری.
گهی گویی که با تو بود ویرو
کنی دیدار ویرو بر من آهو
هوش مصنوعی: گاه می‌گویی که با تو هستم و به همین دلیل، گاهی به دیدار تو می‌آیم و مانند آهو، به تو نزدیک می‌شوم.
گهی گویی که با تو بود رامین
چرا بر من زنی بیغاره چندین
هوش مصنوعی: برخی اوقات می‌گویی که رامین به تو نزدیک بوده است، پس چرا این‌قدر بی‌ملاحظه و بی‌فکر به من آسیب می‌زنی؟
مدان دوزخ بدان گرمی که گویند
نه اهریمن بدان زشتی که جویند
هوش مصنوعی: دوزخ را به آن گرمی که می‌گویند، مشمار و اهریمن را به آن زشتی که در افسانه‌ها می‌گویند، نپندار.
اگر چه دزد را دزدی بود کار
دروغش نیز هم گویند بسیار
هوش مصنوعی: اگرچه دزد در کار خود دزدی می‌کند، اما به او می‌گویند که دروغ هم زیاد می‌گوید.
تو خود دانی که ویرو چون جوانست
به دشت و کوه بر نخچیرگانست
هوش مصنوعی: تو خود می‌دانی که ویرو چه جوانی است و در دشت و کوه به دنبال صید می‌باشد.
نداند کار جز نخچیر کردن
نشستن با بزرگان باده خوردن
هوش مصنوعی: کسی که فقط به شکار و نشستن با بزرگترها و نوشیدن شراب عادت کرده، چیز دیگری نمی‌داند.
به عادت نیز رامین همچنین است
مرو را دوستدار راستین است
هوش مصنوعی: رامین نیز به همان سبک و سیاق عادت کرده است، او نیز دوستی واقعی و راستین در زندگی دارد.
به هم بودند هر دو چون برادر
نشسته روز و شب با رود و ساغر
هوش مصنوعی: این دو نفر مانند برادران در کنار هم بودند و روز و شب را در کنار رود و با یکدیگر گذراندند.
جوان را هم جوان باشد دلارام
کجا باشد جوانی خوشترین کام
هوش مصنوعی: جوانی باید شاداب و خوشحال باشد، چگونه می‌توان انتظار داشت که در دل جوانی آرامش یابد در حالی که بهترین لذت‌ها در جوانی است؟
جوانی ایزد از مینو سرشته‌ست
مرو را بوی چون بوی بهشتست
هوش مصنوعی: جوانی هدیه‌ای از سوی خداوند است که از عالم بالا به وجود آمده و بوی آن همچون بوی بهشت است.
چو رامین آمد اندر کشور ماه
به رامش جفت ویرو بود شش ماه
هوش مصنوعی: زمانی که رامین به سرزمین ماه آمد، همسرش ویرو به مدت شش ماه در کنار او بود.
به ایوان و به میدان و به نخچیر
به اندوه و به شادی و به تدبیر
هوش مصنوعی: در مکان‌های عمومی و بیرونی، در لحظات خوشی و غم، و همچنین در مواقعی که نیاز به چاره‌جویی داریم، باید حضور داشته باشیم.
اگر ویروست او را بد برادر
و گر شهروست او را بود مادر
هوش مصنوعی: اگر دوست تو بد باشد، او را همچون برادر نپندار و اگر کسی اهل شهر و دیار باشد، او را همچون مادر خود بگیر.
نه هر کاو دوستی ورزید جایی
به زیر دوستی بودش خطایی
هوش مصنوعی: هرکس که دوستانی را انتخاب می‌کند، ممکن است در این دوستی‌ها اشتباهی مرتکب شود.
نه هر کاو جایگاهی مهربانی
کند، دارد به دل در بد گمانی
هوش مصنوعی: هر کسی که در جایی مهربانی می‌کند، لزوماً در دلش نیازی به حسن نیت ندارد و ممکن است بدگمانی‌های خود را داشته باشد.
نه هر دل چون دلت ناپاک باشد
نه هر مردی چو تو بی باک باشد
هوش مصنوعی: هر دلی مانند دل تو پاک نیست و هر مردی مانند تو شجاع و بی‌پروا نیست.
شهنشه گفت نیکست ار چنینست
دل رامین سزای آفرینست
هوش مصنوعی: پادشاه گفت اگر دل رامین این‌گونه است، او شایسته‌ی ستایش است.
بدین پیمان توانی خورد سوگند
که رامین را نبودش با تو پیوند
هوش مصنوعی: با این عهدی که بستی، می‌توانی قسم بخوری که رامین هیچ ارتباطی با تو نداشته است.
اگر سوگند بتوانی بدین خورد
نباشد در جهان چون تو جوانمرد
هوش مصنوعی: اگر بتوانی به این سوگند وفا کنی، در سراسر جهان مانند تو انسان با مردانگی وجود نخواهد داشت.
جوابش داد ویس و گفت سوگند
خورم شاید بدین نابوده پیوند
هوش مصنوعی: ویس پاسخ داد و گفت: قسم می‌خورم که شاید به این عشق و پیوند بی‌نظیر، آسیبی نرسد.
چرا ترسم ز ناکرده گناهی
به سوگندان نمایم خوب راهی
هوش مصنوعی: چرا باید از کار نادرستی که نکرده‌ام بترسم و در برابر دیگران خود را محزون و اندوهگین نشان دهم؟
نپیچد جرم ناکرده روانی
نگندد سیر ناخورده دهانی
هوش مصنوعی: اگر کسی خطایی نکرده باشد، نباید به او نسبت دروغ داد و اگر چیزی نخورده، نباید به او اتهام زد.
به پیمان و به سوگندم مترساد
که دارد بی‌گنه سوگند آسان
هوش مصنوعی: به عهد و قسمم اعتماد نکن، چون کسی که بی‌گناه است، آسان قسم می‌خورد.
چو در زیرش نباشد ناصوابی
چه سوگندی خوری چه سرد آبی
هوش مصنوعی: وقتی که زیر پای تو چیز بدی نباشد، چه قسمی خواهی خورد و چه آب سردی می‌نوشی؟
شهنشه گفت ازین بهتر چه باشد
به پا کی خود جزین درخور چه باشد
هوش مصنوعی: شاه گفت: از این بهتر چه چیزی می‌تواند وجود داشته باشد؟ آیا ارزش انسان جز این است که در راهی بزرگ قدم بگذارد؟
بخور سوگند وز تهمت برستی
روان را از ملامت‌ها بشستی
هوش مصنوعی: بخور و به سوگند خود عمل کن تا از تهمت‌ها رهایی یابی و روح‌ات پاک شود از ملامت‌ها و انتقادات.
کنون من آتشی روشن فروزم
برو بسیار مشک و عود سوزم
هوش مصنوعی: اکنون شمعی روشن کرده‌ام و عطر خوش مشک و بخور را به سوختن درآورده‌ام.
تو آنجا پیش دینداران عالم
بدان آتش بخور سوگند محکم
هوش مصنوعی: تو در میان دینداران عالم هستی، آنجا با تمام وجود به آتش سوزان و دشواری‌ها بپرداز و به خودت ایمان داشته باش.
هر آن گاهی که تو سوگند خوردی
روان را از گنه پاکیزه کردی
هوش مصنوعی: هر بار که تو قسم خوردی، روح را از گناه پاک و خالص کردی.
مرا با تو نباشد نیز گفتار
نه پرخاش و نه پیگار و آزار
هوش مصنوعی: من با تو صحبت نمی‌کنم، نه با خصومت و نه با خشونت و آزار.
ازین پس تو مرا جان و جهانی
برابر دارمت با زندگانی
هوش مصنوعی: از این به بعد، تو برای من مانند جان و تمام جهان هستی و به اندازه زندگی برایم باارزش هستی.
چو پیدا گردد از تو پارسایی
ترا بخشم سراسر پادشایی
هوش مصنوعی: اگر پارسایی و نیکوکاری تو نمایان شود، من تمامی فرمانروایی را به تو خواهم بخشید.
چه باشد خوب‌تر زان پادشایی
که بپسندد مرو را پارسایی
هوش مصنوعی: چه چیزی می‌تواند بهتر از پادشاهی باشد که پارسایی و دیانت تو را بپسندد؟
مرو را گفت ویسه همچنین کن
مرا و خویشتن را پاک‌دین کن
هوش مصنوعی: مرو به من گفت که مانند او رفتار کنم و خودم را از آلودگی‌ها دور نگه‌دارم.
همی تا به من بر بدگمانی
از آن در مر ترا باشد زیانی
هوش مصنوعی: هرگز به من بدگمان نباش، زیرا که این شک تو برای من دردسرساز خواهد بود.
گناهِ بوده بر مردم نهفتن
بسی نیکوتر از نابوده گفتن
هوش مصنوعی: پنهان کردن گناهانی که در گذشته وجود داشته، از این بهتر است که از وجود آن‌ها به طور کامل بگوییم.
شهنشه خواند یکسر موبدان را
ز لشکر سروران و کهبدان را
هوش مصنوعی: پادشاه تمام موبدان را به حضور طلبید، از بین فرماندهان لشکر و نیکان و سازندگان.
به آتشگاه چیزی بی کران داد
که نتوان کرد آن را سر به سر یاد
هوش مصنوعی: به مکانی مقدس یا آتشگاه، چیزی بی‌پایان و ارزشمند عرضه کرد که هیچ‌کس قادر نیست تمام جنبه‌های آن را به یاد بسپرد.
ز دینار و ز گوهرهای شهوار
زمین و آسیا و باغ بسیار
هوش مصنوعی: از پول و جواهرات و لذت‌های دنیوی و زمین و آسیا و باغ‌های فراوان.
گزیده مادیانان تگاور
همیدون گوسفند و گاو بی‌مر
هوش مصنوعی: انتخاب بهترین و نیکوترین مادیان‌ها با قد و قامت بلند، در کنار آن، گوسفند و گاوهایی وجود دارند که بی‌نهایت و بسیار هستند.
ز آتشگاه لختی آتش آورد
به میدان آتشی چون کوه برکرد
هوش مصنوعی: لحظه‌ای از آتشگاه شعله‌ای به میدان آورد که به بزرگی کوه می‌درخشید.
بسی از صندل و عودش خورش داد
به کافور و به مشکش پرورش داد
هوش مصنوعی: بسیاری از عطرها و خوشبویی‌ها را به همراه چوب صندل و عودش می‌آورده است و به کمک کافور و مشک، به آن‌ها زندگی و جلوه‌ای خاص می‌بخشیده است.
ز میدان آتش سوزان برآمد
که با گردون گردان همبر آمد
هوش مصنوعی: از دل آتش سوزان، نوری ظهور کرد که به طور معجزه‌آسا به آسمان پیوست.
چو زرّین گنبدی بر چرخ یازان
شده لرزان و زرّش پاک ریزان
هوش مصنوعی: گنبد طلا بر آسمان در حال نوسان است و طلاهایش به آرامی در حال ریختن و پراکنده شدن هستند.
به سان دلبری در لعل و ملحم
گرازان و خورشان مست و خرّم
هوش مصنوعی: مانند دلبری که در میان زیورهای زیبا و میوه‌های خوشمزه، سرخوش و شاداب است.
چو روز وصلت او را روشنایی
هنو سوزنده چون روز جدایی
هوش مصنوعی: روز وصال او مانند روزی روشن و شاداب است، اما روز جدایی مانند روزی سوزان و دردناک می‌باشد.
ز چهره نور در گیتی فگنده
ز نورش باز تاریکی رمنده
هوش مصنوعی: از چهره‌اش نور در جهان پخش شده و به واسطه این نور، تاریکی‌ها دور شده‌اند.
نبود آگاه در گیتی زن و مرد
که شاهنشاه آن آتش چرا کرد
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ‌کس از زن و مرد آگاهی ندارد که شاهنشاه چرا آن آتش را روشن کرد.
چو از میدان برآمد آتش شاه
همی سود از بلندی سرش با ماه
هوش مصنوعی: وقتی که شاه از میدان جنگ بیرون می‌آید، آتش پیروزی او مانند نوری درخشان بر فراز سرش می‌درخشد و او همچون ماه در آسمان جلوه‌گر می‌شود.
ز بام گوشک موبد ویس و رامین
بدیدند آتشی یازان به پروین
هوش مصنوعی: از بالای بام، موبد ویس و رامین آتشی را در آسمان، در میان ستاره‌های پروین مشاهده کردند.
بزرگان خراسان ایستاده
سراسر روی زی آتش نهاده
هوش مصنوعی: بزرگان خراسان با وقار و استوار، تمام وجودشان را به عشق و شور آتشین سپرده‌اند.
ز چندان مهتران یک تن نه آگاه
بدان آتش چه خواهد سوختن شاه
هوش مصنوعی: از میان این همه بزرگ‌زادگان، کسی از آتش این مصیبت آگاه نیست و نمی‌داند شاه چگونه خواهد سوخت.
همان گه ویس در رامین نگه کرد
مرو را گفت بنگر حال این مرد
هوش مصنوعی: در آن لحظه که ویس به رامین نگاه کرد، به او گفت: "ببین حال این مرد چیست."
که آتش چون بلند افروخت ما را
بدین آتش بخواهد سوخت ما را
هوش مصنوعی: آتش که شعله‌ور شود، ما را به سوختن وامی‌دارد و از این آتش نمی‌توانیم رهایی یابیم.
بیا تا هر دو بگریزیم از ایدر
بسوزانیم او را هم به آذر
هوش مصنوعی: بیا با هم از اینجا فرار کنیم و او را هم با آتش بسوزانیم.
مرا بفریفت موبد دی به سوگند
به شیرینی سخنها گفت چون قند
هوش مصنوعی: مرا با وعده و سوگند، دلربایی کرد و با سخنان شیرین و دلنشین مانند قند، فریبم داد.
مرو را نیز دام خود نهادم
نه آن بودم که در دام او فتادم
هوش مصنوعی: من هم با دقت خودم را در دام تو نشان دادم، اما این من نبودم که در دام تو گرفتار شدم.
بدو گفتم خورم صد باره سوگند
که رامین را نبد با ویس پیوند
هوش مصنوعی: به او گفتم که من بارها و بارها قسم خورده‌ام که رامین هیچ ارتباطی با ویس ندارد.
چو زین با وی سخن گفتم فراوان
دلش بفریفتم ناگه به دستان
هوش مصنوعی: وقتی با او به سخن نشستم و گفت و گو کردم، دلش را به خوبی جذب کردم و ناگهان به دستانش توجه کردم.
کنون در پاش شهری و سپاهی
ز من خواهد نمودن بی‌گناهی
هوش مصنوعی: حالا در این سرزمین، مردمی و نیروهایی از من می‌خواهند که بی‌گناهی و innocence خود را نشان دهم.
مرا گوید به آتش بر گذر کن
جهان را از تن پاکت خبر کن
هوش مصنوعی: به من می‌گوید که با آتش عبور کن و جهانی که در آن زندگی می‌کنی را از وجود جسمانی‌ات خالی کن.
بدان تا کهتر و مهتر بدانند
کجا در ویس و رامین بدگمانند
هوش مصنوعی: برای آنکه بدانند افراد بزرگتر و کوچکتر کجا در داستان ویس و رامین دچار بدگمانی شده‌اند.
بیا تا پیش ازین کاومان بخواند
ورا این راستی در دل بماند
هوش مصنوعی: این شعر به دعوت به نزدیکی و گفتمان اشاره دارد. منظور این است که بیایید تا پیش از آنکه زمان بگذرد و زندگی به روزهای سخت‌تری برسد، با هم خوب صحبت کنیم و احساسات واقعی‌مان را در دل نگه داریم.
پس آنگه دایه را گفتا چه گویی
وزین آتش مرا چاره چه جویی
هوش مصنوعی: سپس به دایه گفت: چه می‌گویی و برای نجات من از این آتش چه تدبیری داری؟
تو دانی کاین نه هنگام ستیزاست
که این هنگام هنگام گریزست
هوش مصنوعی: این زمان، زمان جنگ نیست، بلکه زمانی است برای دوری و فرار.
تو چاره دانی و نیرنگ بازی
نگر در کار ما چاره چه سازی
هوش مصنوعی: تو می‌دانی چه کار باید کنی و با تدبیر خود می‌توانی در مسائل ما راه حلی پیدا کنی.
کجا در جای چونین چاره بهتر
که در جای دگر مردی و لشکر
هوش مصنوعی: در چنین موقعیتی، چه راهی بهتر است از این که در جای دیگری باشی و به تنهایی با لشکر و مردان روبرو شوی؟
جوابش داد رنگ‌آمیز دایه
نیفتاده‌ست کار خوار مایه
هوش مصنوعی: جواب او را دایه‌ای داد که نقش و رنگش هنوز به آن کار شروع نشده است.
من این را چاره چون دانم نهادن
سر این بند چون دانم گشادن
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چگونه می‌توانم سر این مشکل را بگذارم یا آن را حل کنم.
مگر ما را دهد دادار یاری
برافروزد چراغ بختیاری
هوش مصنوعی: تنها در صورت کمک و یاری خداوند می‌توانیم نور خوشبختی‌مان را روشن کنیم.
کنون افتاد کار، ایدر مپایید
کجا من میروم با من بیایید
هوش مصنوعی: حالا که کار به اینجا رسیده، دیگر نگران نباشید که من به کجا می‌روم، فقط همراه من بیایید.
پس آنگه رفت بر بام شبستان
نگر زانجا چگونه ساخت دستان
هوش مصنوعی: سپس به بالای بام شبستان رفت و از آنجا دید که چگونه دستان به وجود آمده‌اند.
فراوان زر و گوهر برگرفتند
پس آنگه هر سه در گرمابه رفتند
هوش مصنوعی: آنها مقدار زیادی طلا و جواهر برداشتند و سپس همگی به حمام رفتند.
رهی از گلخن اندر بوستان بود
چنان راهی که از هر کس نهان بود
هوش مصنوعی: یک شخص از فضایی تاریک و داغ به باغی سرسبز و زیبا راه پیدا کرده است. به‌گونه‌ای که این مسیر برای دیگران پنهان است و کسی از آن خبر ندارد.
بدان ره هر سه اندر باغ رفتند
ز موبد با دلی پرداغ رفتند
هوش مصنوعی: در آن مسیر، هر سه نفر به باغ رفتند و موبد هم با دل پر از شوق و محبت، همراه آنها بود.
سبک بررفت رامین روی دیوار
فروهشت از سر دیوار دستار
هوش مصنوعی: رامین به آرامی از دیوار پایین آمد و دستار خودش را که بر روی دیوار بود، برداشت.
به چاره بر کشید آن هر دوان را
به دیگر سو فروهشت این و آن را
هوش مصنوعی: با تدبیر و چاره‌جویی، هر دو طرف را به سمت دیگری هدایت کرد و آنچه را که متعلق به این و آن بود، از هم جدا ساخت.
پس آنگه خود فرود آمد ز دیوار
به چادر هر سه بربستند رخسار
هوش مصنوعی: سپس او از دیوار پایین آمد و به طرف چادر رفت و هر سه نفر صورت‌های خود را پوشاندند.
چو دیوان چهره از مردم نهفتند
به آیین زنان هر سه برفتند
هوش مصنوعی: وقتی که چهره‌های دیوان را از مردم پنهان کردند، به روش زنان، هر سه نفر آن‌ها رفتند.
همی دانست رامین بوستانی
بدو در کار دیده باغبانی
هوش مصنوعی: رامین به خوبی می‌دانست که بوستانی در کار باغبانی مهارت دارد.
همان گه پیش مرد باغبان شد
بیارامید چون در بوستان شد
هوش مصنوعی: در آن لحظه که مرد باغبان نزدیک او شد، آرامش یافت چون وارد باغ شد.
فرستادش به خانه باغبان را
بخواند از خانه پنهان قهرمان را
هوش مصنوعی: او را به خانه باغبان فرستاد تا قهرمان را از پشت دربخانه صدا کند.
بفرمودش که رو اسپان بیاور
گزیده هرچه آن باشد تگاور
هوش مصنوعی: او به او فرمان داد که بر روی اسب‌ها بیفت و هر چیزی را که انتخاب کرده‌است بیاور.
همیدون خوردنی چیزی که داری
سلاحم با همه ساز شکاری
هوش مصنوعی: هرچیزی که در اختیار داری، به همراه سلاح و ابزارهایی که برای شکار داری، مهم و ارزشمند است.
بیاوردند آن چیزی که او خواست
نماز شام رفتن را بیاراست
هوش مصنوعی: آنچه را که او خواسته بود آوردند و نماز شام را به خوبی آماده کردند.
ز مرو اندر بیابان رفت چون باد
ندیده روی او را آدمی‌زاد
هوش مصنوعی: از دشت مرو به بیابان رفت، مانند باد که هیچ‌کس چهره‌اش را ندیده است.
بیابانی که آرام بلا بود
ز ناخوشی چو کام اژدها بود
هوش مصنوعی: بیابانی که در آن آرامش به معنای سختی و آسیب است، مانند وضعیتی است که اژدها از ناخوشی و درد می‌کشد.
ز روی ویس و رامین گشته فرخار
ز بوی هر دوان چون طبل عطار
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت روی ویس و رامین، فضایی شاداب و دلنشین پدید آمده است، مانند بویی که از دو عطار به مشام می‌رسد و مانند صدای طبل به گوش می‌رسد.
کویر و شوره و ریگ رونده
سموم جانکش و شیر دمنده
هوش مصنوعی: کویر و زمین‌های شور و ریگ‌ها، پر از گرمای سوزان و بادهای تند و بی‌رحم است.
دو عاشق را شده چون باغ خرم
از آن شادی کجا بودند باهم
هوش مصنوعی: دو عاشق مانند باغی شاداب و سرزنده شده‌اند، حالا که در کنار هم هستند، شادی و خوشحالی آن‌ها را فراگرفته است.
ز گرما و کویر آنگه نبودند
تو گفتی شب در ره نبودند
هوش مصنوعی: از شدت گرما و بیابان، آن‌ها وجود نداشتند. تو گفتی که شب در راه نبودند.
به چین اندر به سنگی برنبشته‌ست
که دوزخ عاشقان را چون بهشتست
هوش مصنوعی: در چین سنگی وجود دارد که نوشته شده است، دوزخ برای عاشقان همانند بهشت است.
چو باشد مرد عاشق در بر دوست
همه زشتی به چشمش سخت نیکوست
هوش مصنوعی: اگر مرد عاشقی در کنار محبوبش باشد، هر گونه نازیبایی و زشتی به نظرش بسیار زیبا و پسندیده می‌آید.
کویر و کوه او را بوستانست
فراز برف همچون گلستانست
هوش مصنوعی: کویر و کوه برای او مثل باغی زیباست، زیرا برف بر روی آنها همانند گل‌هایی در یک باغ می‌درخشد.
کجا عاشق به مرد مست ماند
که در مستی غم و شادی نداند
هوش مصنوعی: کجا می‌توان عاشق را یافت که در حال مستی حتی از غم و شادی خود آگاه باشد؟
به ده روز آن بیابان را بریدند
ز مرو شاهجان زی ری رسیدند
هوش مصنوعی: به مدت ده روز در بیابان سفر کردند تا به ری، شهری در منطقه مرو، رسیدند.
به ری در بود رامین را یکی دوست
به گاه مردمی با او ز یک پوست
هوش مصنوعی: در شهر ری، رامین دوستی داشت که در زمان‌های دور همواره با او بود و از یک خمیره و سرشت مشترک برخوردار بودند.
جوانمرد هنرمند و بی آهو
مرو را دستگاهی سخت نیکو
هوش مصنوعی: جوانمرد، هنرمند و بی‌گناه را به خوبی پرورش بده.
به بهروزی بداده بخت کامش
که خود بهروز شیرو بود نامش
هوش مصنوعی: سرنوشت خوشبختی را به او عطا کرده است، چون خود او نیز به شیرینی و خوشی معروف است.
ز خوشی چون بهشتی خان و مانش
همیشه شاد از وی دوستانش
هوش مصنوعی: از شادی او بهشتی است و زندگی‌اش همیشه مملو از خوشحالی و شادابی است و دوستانش نیز از این حال خوش بهره‌مند هستند.
شبی تاریک بود و ماه با مهر
ز بیننده نهفته اختران چهر
هوش مصنوعی: یک شب تاریک بود و ماه، با نوری دلنشین، از دیدگان پنهان شده بود و ستاره‌ها چهره خود را نشان نمی‌دادند.
جهان چون چاه سیصد باز گشته
هوا با تیرگی انباز گشته
هوش مصنوعی: دنیا مانند چاهی است که عمق زیادی دارد و هوای آن پر از تاریکی شده است.
همی شد رام تا درگاه بهروز
به کام خویش فرخ بخت و پیروز
هوش مصنوعی: او به سوی درگاه بهروز می‌رفت و در این راه، با آرزوها و خوشبختی‌های خود، خوشحال و موفق به نظر می‌رسید.
چو رامین را بدید آن مهر پرور
نبودش دیده را دیدار باور
هوش مصنوعی: وقتی رامین آن مهربان را دید، دیگر مطمئن نبود که چشمش می‌تواند او را واقعی ببیند.
همی گفت ای عجب هنگام چونین
که باید نیک مهمانی چو رامین
هوش مصنوعی: در اینجا شعری به زیبایی اشاره دارد به شگفتی از زمانه و شرایطی که در آن، باید به خوبی از مهمانی و مهمان‌نوازی برخوردار بود. سخن از این است که در چنین اوقاتی، اهمیت مهمانی و رفت و آمد با دیگران به ویژه شایسته است.
مرو را گفت رامین ای برادر
بپوش این راز ما در زیر چادر
هوش مصنوعی: رامین به برادرش می‌گوید که این راز را در زیر چادر پنهان کن و نگذار کسی از آن باخبر شود.
مگو کس را که رامین آمد از راه
مکن کس را ز مهمانانت آگاه
هوش مصنوعی: به کسی نگو که رامین از مسیر رسید، و مهمانان خود را از این موضوع باخبر نکن.
جوابش داد بهروز جوانمرد
ترا بختم به مهمان من آورد
هوش مصنوعی: بهروز جوانمرد به او پاسخ داد که خوش آمدی، خوش شانسی‌ام این است که مهمان من هستی.
خداوندی و من پیش تو چاکر
نه چاکر بل ز چاکر نیز کمتر
هوش مصنوعی: خداوند تو هستی و من در مقابلت، نه فقط یک خدمتگزار، بلکه حتی از خدمتگزار هم پایین‌ترم.
ترا فرمان برم تا زنده باشم
به پیش بندگانت بنده باشم
هوش مصنوعی: من به تو خدمت می‌کنم تا زنده بمانم و در مقابل کسانی که به تو خدمت می‌کنند، خود را مطیع و بنده نشان دهم.
اگر فرمان دهی تا من هم اکنون
شوم با چاکران از خانه بیرون
هوش مصنوعی: اگر بگویی، همین حالا همراه با خدمتکاران از خانه خارج می‌شوم.
سرای و جز سرایم مر ترا باد
یکی خشنودی جانت مرا باد
هوش مصنوعی: خانه‌ات، جز خود خانه‌ام، برایت باشد. خواسته‌ام این است که شادی و آرامش جانت همیشه در کنار من باشد.
پس آنگه ویس با رامین و بهروز
به کام خویش بنشستند هر روز
هوش مصنوعی: پس از آن، ویس همراه با رامین و بهروز هر روز در آرامش و خوشحالی زندگی کردند.
گشاده دل به کام و در ببسته
به مِیْ گرد از رخان خویش شسته
هوش مصنوعی: دل را شاد و خوشحال نگه‌دار و با نوشیدن شراب، از آنچه بر چهره‌ات است، رها شو.
به روز اندر نشاط و شادمانی
به شب در خرّمی و کامرانی
هوش مصنوعی: در روز، با شادی و سرزندگی سپری کن و در شب، با خوشحالی و فراهمی زندگی را تجربه کن.
گهی مِیْ بر کف و گه دوست در بر
شده مِیْ نوش بر رخسار دلبر
هوش مصنوعی: در بعضی از اوقات، من شراب در دست دارم و در برخی دیگر، دوست در آغوشم است. شراب را بر چهره محبوبم می‌نوشم.
چراغ نیکوان ویس گل‌اندام
به شادی و به رامش با دلارام
هوش مصنوعی: چراغ نیکوکاران، مانند ویس که زیبا است، در شادی و خوشی می‌درخشد و با دل‌فریبی زندگی را به سر می‌برد.
به شب چون زهره شبگیران برآمد
به بانگ مطرب از خواب اندر آمد
هوش مصنوعی: در شب، هنگامی که ستاره شب، یعنی زهره، در آسمان ظاهر شد، صدای نوازنده باعث شد که از خواب بیدار شوم.
هنوز از باده بودی مست و در خواب
نهادندیش بر کف بادهٔ ناب
هوش مصنوعی: تو هنوز از شراب مست هستی و در خواب، شیشه‌ای از شراب خالص در دستت گذاشته‌اند.
نشسته پیش او رامین دلبر
گهی طنبور و گاهی چنگ در بر
هوش مصنوعی: رامین دلبر نشسته است با طنبور و چنگ، گاهی به نغمه‌سرایی مشغول است و گاهی به نوازندگی.
همی گفتی سرود مهربازان
به دستان و نوای دلنوازان
هوش مصنوعی: می‌گفتی که ملودی عاشقان در دستان و آهنگ دلنشین دل‌باختگان بیان شده است.
همی گفتی که ما دو نیک یاریم
به یاری یکدگر را جان سپاریم
هوش مصنوعی: تو هر بار می‌گفتی که ما دو دوست خوب هستیم و برای کمک به یکدیگر آماده‌ایم و جانمان را فدای هم می‌کنیم.
به هنگام وفا گنج وفاییم
به چشم دشمنان تیز جفاییم
هوش مصنوعی: در زمان وفاداری، ما گنجینه‌ای از وفا هستیم، اما در چشم دشمنان، به نظر می‌رسیم که دست به ظلم و خیانت زده‌ایم.
چو ما را خرّمی و شاد خواریست
بد اندیشان ما را رنج و زاریست
هوش مصنوعی: وقتی ما در خوشی و شادی زندگی می‌کنیم، بدیزنان برای ما مشکل و اندوه به وجود می‌آورند.
به رنج از دوستی سیری نیابیم
ز راه مهربانی رخ نتابیم
هوش مصنوعی: از دوستی نمی‌توانیم خسته شویم و از راه محبت رویگردان نمی‌شویم، حتی اگر به زحمت بیفتیم.
به مهر اندر چو دو روشن چراغیم
به ناز اندر چو دو بشکفته باغیم
هوش مصنوعی: ما مانند دو چراغ درخشان هستیم که با محبت به هم نزدیک شده‌ایم و همچون دو باغ شکوفا، در ناز و لطافت زندگی می‌کنیم.
ز مهر خویش جز شادی نبینیم
که از پیروزی ارزانی بدینیم
هوش مصنوعی: از محبت خود جز خوشحالی نمی‌بینیم و به پاس پیروزی‌هایمان شادی را به دیگران اهدا می‌کنیم.
خوشا ویسا نشسته پیش رامین
چنان کبگ دری در پیش شاهین
هوش مصنوعی: خوشا که زنی زیبا در کنار رامین نشسته است، همانند کبک که در مقابل شاهین ایستاده است.
خوشا ویسا نشسته جام بر دست
هم از باده هم از خوبی شده مست
هوش مصنوعی: خوشا که او با جام در دست نشسته است و از شراب و زیبایی مست و شاداب شده.
خوشا ویسا به کام دل نشسته
امید اندر دل موبد شکسته
هوش مصنوعی: خوش به حال کسی که به خواسته‌هایش رسیده و امید در دلش زنده است، در حالی که کسی که مقام والایی دارد و حکمت می‌آموزد، ناامید و افسرده است.
خوشا ویسا به خنده لب گشاده
لب آنگه بر لب رامین نهاده
هوش مصنوعی: خوشا وقتی که لبخند بر لبان اوست و سپس لبانش را بر لبان رامین می‌گذارد.
خوشا ویسا به مستی پیش رامین
ز عشقش کیش همچون کیش رامین
هوش مصنوعی: خوشا که مثل رامین در حالت مستی به عشق او بپردازی و احساسی عمیق و شورانگیز تجربه کنی.
زهی رامین نکو تدبیر کردی
که چون ویسه یکی نخچیر کردی
هوش مصنوعی: درود بر تو که به خوبی تدبیر کردی و همانند ویسه، یکی را به دام انداختی.
زهی رامین به کام دل همی ناز
که داری کام دل را نیک انباز
هوش مصنوعی: به چه خوبی رامین به خواسته‌اش دست یافته و دلش شاد است، زیرا کسی را در کنار خود دارد که این شادی و آرامش را برایش به ارمغان آورده است.
زهی رامین که در باغ بهشتی
همیشه با گل اردبهشتی
هوش مصنوعی: رامین، چه خوشبخت است که در باغ بهشتی همیشه در کنار گل‌های زیبا و خوشبو زندگی می‌کند.
زهی رامین که جفت آفتابی
به فَرّش هر چه تو خواهی بیابی
هوش مصنوعی: رامین چقدر خوشبخت است که همراهی مانند آفتاب دارد و با شکوه او، هر چیزی که دوست داشته باشی، می‌توانی به دست آوری.
هزاران آفرین بر کشور ماه
که چون ویس آمده‌ست از وی یکی ماه
هوش مصنوعی: هزاران بار نیکوست کشور ماه که مانند ویس، به صورت ماهی زیبا و دلربا آمده است.
هزاران آفرین بر جان شهرو
که دختش ویسه بود و پور بیرو
هوش مصنوعی: هزاران بار به جان مردمان شهر سلام و درود می‌فرستیم، زیرا دختری به نام ویسه و پسری به نام بیرو داشتند.
هزاران آفرین بر جان قارن
که از پشت آمدش این ماه روشن
هوش مصنوعی: هزاران بار به روح قارن درود می‌فرستیم، چون این ماه روشن از پشت سرش به او نور می‌بخشد.
هزاران آفرین بر خندهٔ ویس
که کرده‌ست این جهان را بندهٔ ویس
هوش مصنوعی: خندهٔ ویس باعث شده است که این جهان به سوی او تسلیم شود و هزاران بار باید بر این خندهٔ او تحسین کرد.
بیار ای ویس جام خسروانی
درو می چون رخانت ارغوانی
هوش مصنوعی: بیا ای ویس، جامی از شاهی بیاور که در آن نوشیدنی وجود دارد چون رنگ چهره‌ات به رنگ ارغوان است.
چو از دست تو گیرم جام مستی
مرا مستی نیارد هیچ سستی
هوش مصنوعی: وقتی از تو جام می‌گیرم، هیچ کم و کاستی در مستی من وجود ندارد.
ندارم مست چون گشتم به کامت
ز رویت یا ز مهرت یا ز جامت
هوش مصنوعی: من در حالتی سرمستم که به خاطر تو به آرامش رسیده‌ام؛ یا به خاطر زیبایی‌ات، یا به خاطر محبتت، یا به خاطر می که نوشیده‌ام.
گر از دست تو جام هوش گیرم
چنان دانم که جام نوش گیرم
هوش مصنوعی: اگر از تو جامی پر از دانش و آگاهی بگیرم، می‌دانم که مانند یک جام پر از شادی و لذت است.
نشاط من ز تو آرام یابد
غمان من ز تو انجام یابد
هوش مصنوعی: شادی من از وجود تو به آرامش می‌رسد و غم‌هایم با کمک تو به پایان می‌رسند.
دلم درج است و در وی گوهری تو
کنارم برج و در وی اختری تو
هوش مصنوعی: دل من مانند گنجینه‌ای است و در آن، تو همچون جواهری درخشان جا داری. در کنار من، تو مانند ستاره‌ای روشن می‌درخشی.
ابی گوهر مبادا هرگز این درج
ابی اختر مبادا هرگز این برج
هوش مصنوعی: ای دریا، مبادا که به انکار وری یا بی‌اهمیتی به ارزش‌ها و زیبایی‌های خود بپردازی، و ای ستاره، مبادا که به پایین آمدن از مقام و مرتبت واقعی‌ات فکر کنی.
همیشه باد باغ رویت آباد
دو دست من به باغت باغبان باد
هوش مصنوعی: هرگز باد باغ تو را خراب نکند، و دو دست من همیشه در خدمت باغبانی تو باشد.
بسا روزا که نام ما بخوانند
خردمندان شکفت از ما بمانند
هوش مصنوعی: خیلی از روزها نام ما را خردمندان و فرهیختگان می‌برند و در مورد ما صحبت می‌کنند، اما بعدها از ما چیزی باقی نمی‌ماند که در خاطرشان بماند.
چنان خوبی و چونین مهربانی
سزد گر نام دارد جاودانی
هوش مصنوعی: تو آن‌قدر خوب و مهربانی که شایسته است نامت همیشه در یادها بماند.
دلا بسیار درد و ریش دیدی
کنون از دوست کام خویش دیدی
هوش مصنوعی: دلا، تو در گذشته دردها و زخم‌های زیادی کشیده‌ای، اما حالا موفق شده‌ای که از دوستی لذت ببری و به خواسته‌ات برسی.
دلی چون خویشن دیدی پر از مهر
و یا این گل رخی تابان‌تر از مهر
هوش مصنوعی: تو دلهایی را دیده‌ای که پر از محبت هستند، یا چهره‌ای را مشاهده کرده‌ای که درخشان‌تر از عشق است.
تو روز و شب بدین چهره همی ناز
نبرد بد سگالان را همی ساز
هوش مصنوعی: تو در هر روز و شب به این زیبایی خود افتخار می‌کنی و به راحتی تمام دشمنان را شکست می‌دهی.
که خرما در جهان با خار باشد
نشاط عشق با تیمار باشد
هوش مصنوعی: خرما در برابر خارها قرار دارد و این نشان‌دهنده‌ی این است که لذت عشق همواره با مشکلات و دردها همراه است.
کنون از جان کنی در کار مهرش
نباشد در خور دیدار مهرش
هوش مصنوعی: اکنون باید از دل و جان برای محبت او تلاش کنی، زیرا دیگر قابلیت دیدن چهره محبت او وجود ندارد.
روان از بهر چونین یار باید
جهان از بهر چونین کار باید
هوش مصنوعی: برای داشتن یاری از این دست، زندگی و جهان باید به سختی گزارد.
تو اکنون مِیْ خور از فردا میندیش
که جز فرمان یزدان نایدت پیش
هوش مصنوعی: الان از شراب بنوش و نگران فردا نباش، چون تنها اراده خداوند است که در آینده برایت پیش خواهد آمد.
مگر کارت بود در مهر کاری
ازان بهتر که تو امید داری
هوش مصنوعی: آیا کار تو می‌تواند به اندازه محبت و عشق تو ارزشمند باشد؟ بهتر است که به امیدها و آرزوهای ارزشمند خود ادامه دهی.
هر آنگاهی که رامین باده خوردی
جنین گفتارها را یاد کردی
هوش مصنوعی: هر بار که رامین شراب نوشید، این نوع حرف‌ها را به یاد آوردی.
ازین سو ویس با کام و هوا بود
وزان سو شاه با رنج و بلا بود
هوش مصنوعی: از یک سمت، ویس درگیر لذت و خوشی بود و از سوی دیگر، شاه با مشکلات و درد و رنج مواجه بود.
گر ایشان را به ناز اندر خوشی بود
شهنشه را شتاب و ناخوشی بود
هوش مصنوعی: اگر آن‌ها با ناز و عشق در خوشی به سر برند، پادشاه در عذاب و غم خواهد بود.
که او سوگند ویسه خواست دادن
دل از بندِ گمانی برگشادن
هوش مصنوعی: او می‌خواهد که با سوگند، دل را از قید گمان‌ها آزاد کند.
چو ویس ماه پیکر را طلب کرد
زمانه روز او را تیره شب کرد
هوش مصنوعی: زمانی که ویس، زیبای ماه‌سان را خواست، سرنوشت روز او را به شب تیره تبدیل کرد.
همی جستش ز هر سو یک شبانروز
به دل در، آتشی مانده خردسوز
هوش مصنوعی: او به دنبال چیزی به مدت یک شبانه‌روز از هر طرف بوده و در دلش آتشی کوچک و سوزان باقی مانده است.

حاشیه ها

1392/05/28 01:07
غزال

آهو به معنی زشت و ناپسند آمده

1398/09/27 02:11
Saeed Shirazi

چو ما را خرّمی و شاد خواریست
بد اندیشان ما را رنج و زریست
در اینجا قافیه می بایست زاریست بوده باشد و نه زریست

1402/11/27 04:01
جهن یزداد

 

ز گرما و کویر آگه نبودند
تو گفتی روز و شب در ره نبودند

1402/11/27 04:01
جهن یزداد

چاه سیصد باز