گنجور

بخش ۳۵ - آگاه شدن موبد از رفتن رامین نزد ویس

چو آگه گشت شاهنشاه موبد
که پیدا کرد رامین گوهر بد
دگر باره بشد با ویس بنشست
گسسته مهر دیگر ره بپیوست
دل رام آنگهی بشکیبد از ویس
که از کردار بد بشکیبد ابلیس
اگر خرگوش روزی شیر گردد
دل رامین ز ویسه سیر گردد
وگر گنجشک روزی باز گردد
دل رامین ازین خو بازگردد
همان گه شاه شد تا پیش مادر
به دلتنگی گله کرد از برادر
مرو را گفت نیکو باشد این کار
نگه کن تا پسندد هیچ هشیار
که رامین با زنم جوید تباهی
کند بدنام بر من گاهِ شاهی
یکی زن چون بود با دو برادر
چه باشد در جهان زین ننگ بدتر
دلم یکباره بَرگشت از مدارا
ازیرا کردم این راز آشکارا
من این ننگ از تو بسیاری نهفتم
چو بیچاره شدم با تو بگفتم
بدان تا تو بدانی حال رامین
نخوانی مر مرا بیهوده نفرین
که من زان سان کُشم او را به زاری
که گردد چشم تو ابر بهاری
مرا تو دوزخی هم تو بهشتی
تو نپسندی به من این نام زشتی
سپید آنگه شود از ننگ رویم
که رویم را به خون وی بشویم
جوابش داد مادر گفت هرگز
دو دست خود نبرد هیچ گَربِز
مکش او را که او هستت برادر
ترا چون او برادر نیست دیگر
نه در رزمت بود انبار و یاور
نه در بزمت بود خورشید انور
چو بی رامین شوی بی کس بمانی
نه خوش باشدت بی او زندگانی
چو بنشینی نباشد همنشینت
همان انباز و پشت راستینت
ترا ایزد نداده‌ست ایچ فرزند
که روزی بر جهان باشد خداوند
بمان تا کاو بود پشت و پناهت
به دست او بماند جایگاهت
نباشد عمر مردم جاودانی
بَرو روزی سر آید زندگانی
چو فرمان خدا آید به جانت
به دست دشمن افتد خان و مانت
همان بهتر که او بر جای باشد
مگر چون تو جهان آرای باشد
مگر شاهی درین گوهر بماند
نژاد ما درین کشور بماند
برادر را مکش زن را گسی کن
کلید مهر در دست کسی کن
بتان و خوبرویان بی شمارند
که زلف از مشک و بر از سیم دارند
یکی را بت گزین و دل برو نه
کلید گنجها در دست او ده
مگر کت زان صدف دُرّی بیاید
که شاهی را و شادی را بشاید
چه داری از نژاد ویسه امید
جز آن کاو آمده‌ست از تخم جمشید
نژادش گرچه شهوارست و نیکوست
ابا این نیکوی صد گونه آهوست
مکن شاها، خِرَد را کار فرمای
روانت را بدین کینه میالای
هزاران جفت همچون ویس یابی
چرا دل زان بلایه برنتابی
من این را آگهی دیگر شنیدم
چنان دانم که من بدتر شنیدم
شنیده‌ستم که آن بدمهر بدخو
دگر باره شد اندر بند ویرو
به خوردن روز و شب با او نشسته‌ست
ز می گه هوشیار و گاه مستست
همیشه ویس از بختش همی خواست
کنون چون دید درد دلش برخاست
تو از رامین بیچاره چه خواهی
کت از ویرو همی آید تباهی
اگر رامین به همدانست از آنست
که او بر ویسه چون تو مهربان است
و لیکن زین سخن آنجا بمانده‌ست
که ویسه مهر او از دل برانده‌ست
همین آهوست ویس بد نشان را
بدو هر روز دیگر دوستان را
چنان زیبایی و خوبی چه باید
که مهرش بر کسی ماهی نپاید
به گُل ماند که چه خوب رنگست
نپاید دیر و مهرش بی‌ درنگست
چو بشنید این سخن موبد ز مادر
دلش خوش گشت لختی بر برادر
چنان بر ویس و بر ویرو بیازرد
که گشت از خشم دل رنگ رخش زرد
همان گه نزد ویرو کرد نامه
ز تندی کرد چون شمشیر خامه
بدو گفت این که فرمودت نگویی
که بر من بیشی و بیداد جویی ؟
پناهت کیست یا پشتت کدامست
که رایت بس بلند و خویش کامست
نگویی تا که دادت این دلیری
که روباهی و طبع شیر گیری
تو با شیران چرا شیری نمایی
که با گور دمنده برنیایی
تو از من بانوم را چون ستانی
بدین بیچارگی و ناتوانی
اگر چه هست ویسه خواهر تو
زن من چون نشیند در بر تو
چرا داری مرو را تو به خانه
بدین کار از تو ننیوشم بهانه
کجا دیدی یکی زن جفت دو شوی
دو پیل کینه‌ور بسته به یک موی
مگر تا من ندیدم جایگاهت
فزون شد زانکه بد پشت و پناهت
همی تا تو دلیر و شیر مردی
ندیدم در جهان نامی که کردی
نه روزی پادشاهی را ببستی
نه روزی بد سگالی را شکستی
نه باجی بر یکی کشور نهادی
نه شهری را به پیروزی گشادی
هنرهای ترا هرگز ندیدم
نه نیز از دوست وز دشمن شنیدم
نژاد خویشتن دانی که چونست
به هنگام بلندی سرنگونست
تو از گوهر همی مانی به استر
که چون پرسند فخر آرد به مادر
ترا تیر افگنی بینم به هر کار
به نخچیر و به بازی نه به پیکار
به میدان اسپ تازی نیک تازی
همیدون گوی تنها نیک بازی
همی تا در شبستان و سرایی
هنرهای یلان نیکو نمایی
چو در میدان شوی با هم نبردان
گریزی چون زنان از پیش مردان
همی شیری کنی در کشور ماه
ازو رفته زبون داردت روباه
همانا زخم من کردی فراموش
که از جانت خِرد بُرد از تنت هوش
همیدون زخمهای نامداران
ستوده مرغزی چابک سواران
به کینه همچو شیر مرغزاری
به کوشش همچو رعد نوبهاری
هنوز از مرزهای کشور ماه
همی آید همانا آوخ و آه
مرا آن تیغ و آن بازو به جایست
که از روی زمین دشمن زدایست
چو این نامه بخوانی گوش من دار
که شمشیرم به خون تست ناهار
شنیدم هرچه تو گفتی ازین پیش
نمودی مردمان را مردی خویش
همی گفتی که شاه آمد ز ناگاه
چو شیر تند جسته از کمینگاه
ازیرا برد ویسم را ز گوراب
که من بودم به سان مست در خواب
اگر من بودمی در کشور ماه
نبردی ویس را هرگز شهنشاه
کنون باری نه مستی هوشیاری
به جای خویش فرخ شهریاری
ز کار خود ترا آگاه کردم
به پیگار تو دل یکتاه کردم
به هر راهی برون کن دیدبانی
به هر مرزی همیدون مرزبانی
به گرد آور سپاه بوم ایران
از آذربایگان و ری و گیلان
همی کن ساز لشکر تا من آیم
که من خود زود بندت برگشایم
برافشان تو به باد کینه گنجت
که همچون باد باشد یافه رنجت
به جنگی نه چنان آیم من این بار
که تو یابی به جان از جنگ زنهار
کنم از کشتگان کشورْت هامون
به هامون بر، برانم دجلهٔ خون
بیارم ویس را بی کفش و چادر
پیاده چون سگان در پیش لشکر
چنان رسوا کنم وی را کزین پس
نجوید دشمنی با مهتران کس
چو شاه این نامه زی ویرو فرستاد
همان گه مهتران را آگهی داد
ز راه ماه وز پیگار ویرو
همه کردند ساز خویش نیکو
سحرگاهان برآمد نالهٔ نای
روان شد همچو دریا لشکر از جای
تو گفتی رود جیحون از خراسان
همی آمد دمان سوی کهستان
هر آن جایی که لشکرگه زدی شاه
نیارستی گذشتن بر سرش ماه
زمین از بار لشکر بود بستوه
که می رفتند همچون آهنین کوه
تو گفتی سد یأجوجست لشکر
هم ایشان باز چون مأجوج بی مر
همی شد پیگ در پیش شهنشاه
شهنشاه از قفای پیگ در راه
چو پیگ آمد به نزد شاه ویرو
بشد وی را ز دست و پای نیرو
جهان بر چشم ویرو تیره‌گون شد
ز خشم شاه چشمش همچو خون شد
همی گفت ای عجب چندین سخن چیست
مرو را این همه پرخاش با کیست
نشانده خواهرم را در شبستان
برون کرده به دی‌ماه زمستان
هم او زد پس همو برداشت فریاد
بدان تا باشد از دو گونه بیداد
گزیده خواهرم اکنون زن اوست
تو گویی بدسگال و دشمن اوست
به صد خواری ز پیش خود براندش
به یک نامه دگر باره نخواندش
گناه او کرد و بر ما کینه ور گشت
چنین باشد کسی کز داد برگشت
نه سنگینست شاهنشه نه رویین
چه بایستش بگفتن لاف چندین
سپاه آورد یک بار و مرا دید
چنان کم دید دانم کم پسندید
ز پیش من به بدروزی چنان شد
که از خواری به گیتی داستان شد
نه پنهان بود چنگ ما دو سالار
که دیگرگون توان کردن به گفتار
از آن پس کاو ز دست ما بیفتاد
چرا پیمود بر ما این همه باد
عجبتر زین ندیدم داستانی
دو تن ترسد ز بشکسته کمانی
چه ترساند مرا کاو بود ترسان
ندارد هیچ بخرد جنگم آسان

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو آگه گشت شاهنشاه موبد
که پیدا کرد رامین گوهر بد
هوش مصنوعی: وقتی شاهنشاه موبد متوجه شد که رامین از خواص و ویژگی‌های خاصی برخوردار است، چه بدی‌هایی را در او پیدا کرد.
دگر باره بشد با ویس بنشست
گسسته مهر دیگر ره بپیوست
هوش مصنوعی: پس از مدتی دوباره با ویس ملاقات کرد و احساساتشان تغییر کرده بود، و حالا راه دیگری را دنبال کردند.
دل رام آنگهی بشکیبد از ویس
که از کردار بد بشکیبد ابلیس
هوش مصنوعی: دل وقتی از ویس آرام می‌گیرد که ابلیس از کار بد خود دست بکشد.
اگر خرگوش روزی شیر گردد
دل رامین ز ویسه سیر گردد
هوش مصنوعی: اگر خرگوشی روزی به شیر تبدیل شود، دل رامین از او سیر خواهد شد.
وگر گنجشک روزی باز گردد
دل رامین ازین خو بازگردد
اگر گنجشک روزی تبدیل به پرنده باز شود، دل رامین هم از این عشق برخواهد گشت.
همان گه شاه شد تا پیش مادر
به دلتنگی گله کرد از برادر
در همان زمان به پیش مادر رفت، و از برادرش به خاطر دل‌تنگی شکایت کرد.
مرو را گفت نیکو باشد این کار
نگه کن تا پسندد هیچ هشیار
به او گفت که این کار خوب است؟! ببین که آبا هیچ آدم عاقلی این کار را می پسندد؟!
که رامین با زنم جوید تباهی
کند بدنام بر من گاهِ شاهی
هوش مصنوعی: رامین به دنبال آزار و بدنامی است و این کار باعث می‌شود من در خطر بیفتم، وقتی که در جایگاه بزرگی قرار دارم.
یکی زن چون بود با دو برادر
چه باشد در جهان زین ننگ بدتر
هوش مصنوعی: اگر زنی باشد که با دو برادر خودش زندگی کند، در دنیا چه ننگی بدتر از این می‌تواند وجود داشته باشد؟
دلم یکباره بَرگشت از مدارا
ازیرا کردم این راز آشکارا
هوش مصنوعی: دل من ناگهان از صبر و تحمل خسته شد، چرا که این راز را به راحتی فاش کردم.
من این ننگ از تو بسیاری نهفتم
چو بیچاره شدم با تو بگفتم
هوش مصنوعی: من این عیب و شرم را از تو بسیار پنهان کردم، ولی زمانی که بیچاره و درمانده شدم، با تو به زبان آوردم.
بدان تا تو بدانی حال رامین
نخوانی مر مرا بیهوده نفرین
هوش مصنوعی: بدان که اگر تو حال رامین را درک کنی، دیگر مرا به خاطر او بیهوده نفرین نخواهی کرد.
که من زان سان کُشم او را به زاری
که گردد چشم تو ابر بهاری
هوش مصنوعی: من به خاطر غم و اندوهی که دارم، او را به زاری و ناله‌ای به عذاب می‌کشانم، تا اینکه چشمان تو مانند ابرهای بهاری پر از باران شوند و بگریند.
مرا تو دوزخی هم تو بهشتی
تو نپسندی به من این نام زشتی
هوش مصنوعی: تو هم می‌توانی برای من عذاب آور باشی و هم نیکو، اما به من این عنوان زشت را نده.
سپید آنگه شود از ننگ رویم
که رویم را به خون وی بشویم
هوش مصنوعی: چهره‌ام زمانی پاک و روشن خواهد شد که ننگی که بر آن نشسته را با خون او شستشو دهم.
جوابش داد مادر گفت هرگز
دو دست خود نبرد هیچ گَربِز
هوش مصنوعی: مادر به او پاسخ داد که هیچ‌گاه نباید دستان خود را از کار بکشند و به اندازه‌ای که می‌توانی تلاش کن.
مکش او را که او هستت برادر
ترا چون او برادر نیست دیگر
هوش مصنوعی: او را نکش، زیرا او برادر تو نیست؛ چون او دیگر برادر تو نیست.
نه در رزمت بود انبار و یاور
نه در بزمت بود خورشید انور
هوش مصنوعی: نه در جنگ تو، انبار و یاری وجود دارد و نه در میهمانی تو، خورشید تابناک.
چو بی رامین شوی بی کس بمانی
نه خوش باشدت بی او زندگانی
هوش مصنوعی: اگر از رامین جدا شوی، تنها و بی‌کس خواهی ماند و زندگی بدون او برایت خوشایند نخواهد بود.
چو بنشینی نباشد همنشینت
همان انباز و پشت راستینت
هوش مصنوعی: وقتی که نشسته‌ای، هم‌نشینت همان کسی نیست که به درستی پشتت را بگیرد و یا هم‌راز تو باشد.
ترا ایزد نداده‌ست ایچ فرزند
که روزی بر جهان باشد خداوند
هوش مصنوعی: خداوند به تو فرزندی عطا نکرده است تا روزی بر دنیا حاکم باشد.
بمان تا کاو بود پشت و پناهت
به دست او بماند جایگاهت
هوش مصنوعی: اگر بمانی، او به عنوان پشتیبان و حامی‌ات خواهد بود و جایگاه تو را حفظ می‌کند.
نباشد عمر مردم جاودانی
بَرو روزی سر آید زندگانی
هوش مصنوعی: عمر انسان‌ها ابدی نیست و به زودی روزی فرا خواهد رسید که زندگی به پایان می‌رسد.
چو فرمان خدا آید به جانت
به دست دشمن افتد خان و مانت
هوش مصنوعی: وقتی که فرمان خدا برسد، زندگی و امنیتت به دست دشمن خواهد افتاد.
همان بهتر که او بر جای باشد
مگر چون تو جهان آرای باشد
هوش مصنوعی: بهتر است که او در جایش باشد، مگر اینکه کسی مانند تو جهان را بیاراید و زیبایی به آن ببخشد.
مگر شاهی درین گوهر بماند
نژاد ما درین کشور بماند
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که شاهی در این جواهر بماند و نسل ما در این سرزمین ادامه داشته باشد؟
برادر را مکش زن را گسی کن
کلید مهر در دست کسی کن
هوش مصنوعی: برادر را نکش و همسرت را آزاد کن، تا کسی دیگر کلید محبت را در دست داشته باشد.
بتان و خوبرویان بی شمارند
که زلف از مشک و بر از سیم دارند
هوش مصنوعی: زیبایی‌ها و معشوقان بسیار زیادی وجود دارند که موهایی همچون مشک و بدنی به نرمی نقره دارند.
یکی را بت گزین و دل برو نه
کلید گنجها در دست او ده
هوش مصنوعی: یک نفر را انتخاب کن که محبوب دل تو باشد و به او اعتماد کن، زیرا کلید ثروت و گنج‌ها در دستان اوست.
مگر کت زان صدف دُرّی بیاید
که شاهی را و شادی را بشاید
هوش مصنوعی: آیا ممکن است مرواریدی از صدفی به دست بیاید که موجب خوشحالی و شادمانی یک پادشاه شود؟
چه داری از نژاد ویسه امید
جز آن کاو آمده‌ست از تخم جمشید
هوش مصنوعی: جز این که تو چیزی از نژاد ویسه در خود نداری، جز آن که از نسل جمشید به دنیا آمده‌ای.
نژادش گرچه شهوارست و نیکوست
ابا این نیکوی صد گونه آهوست
هوش مصنوعی: هرچند نژاد او خوب و خوش‌منظر است، اما در این زیبایی، به اندازه‌ی صد نوع آهو، موضوعات و جذابیت‌های دیگری نیز وجود دارد.
مکن شاها، خِرَد را کار فرمای
روانت را بدین کینه میالای
هوش مصنوعی: ای شاه، به خرد خود فرمان نده و روانت را به این کینه آلوده مکن.
هزاران جفت همچون ویس یابی
چرا دل زان بلایه برنتابی
هوش مصنوعی: هزاران نفر هستند که مانند ویس (شخصی باستانی) را پیدا می‌کنی، پس چرا دل خود را از آن درد و رنج رها نمی‌کنی؟
من این را آگهی دیگر شنیدم
چنان دانم که من بدتر شنیدم
هوش مصنوعی: من این خبر را از منبع دیگری هم شنیده‌ام و به خوبی می‌دانم که درباره‌اش چه می‌گویند.
شنیده‌ستم که آن بدمهر بدخو
دگر باره شد اندر بند ویرو
هوش مصنوعی: شنیده‌ام که آن شخص بدخلق و بدرفتار دوباره به دام افتاد.
به خوردن روز و شب با او نشسته‌ست
ز می گه هوشیار و گاه مستست
هوش مصنوعی: او روز و شب در کنار او نشسته و از شراب می‌نوشد، گاهی هوشیار و گاهی مست به نظر می‌رسد.
همیشه ویس از بختش همی خواست
کنون چون دید درد دلش برخاست
هوش مصنوعی: ویس همیشه از سرنوشتش درخواست می‌کرد، اما اکنون که درد دلش را مشاهده کرده، به فکر فرو رفته است.
تو از رامین بیچاره چه خواهی
کت از ویرو همی آید تباهی
هوش مصنوعی: تو چه انتظاری از رامین بیچاره داری وقتی که ویرانی و نابودی از آن او سر می‌زند.
اگر رامین به همدانست از آنست
که او بر ویسه چون تو مهربان است
هوش مصنوعی: اگر رامین به همدان آید، دلیلش این است که او مانند تو بر ویسه محبت و مهربانی دارد.
و لیکن زین سخن آنجا بمانده‌ست
که ویسه مهر او از دل برانده‌ست
هوش مصنوعی: اما در اینجا صحبت از این است که دل او دیگر محبت و عشق او را نمی‌پذیرد و از آن جدا شده است.
همین آهوست ویس بد نشان را
بدو هر روز دیگر دوستان را
هوش مصنوعی: این آهو به ویس نشان می‌دهد که هر روز دوستان دیگر را به دیدنش می‌آورند.
چنان زیبایی و خوبی چه باید
که مهرش بر کسی ماهی نپاید
هوش مصنوعی: چقدر زیبایی و خوبی می‌طلبد که مهر و محبت تو بر دل کسی ماندگار نشود.
به گُل ماند که چه خوب رنگست
نپاید دیر و مهرش بی‌ درنگست
هوش مصنوعی: گل مانند چیزی است که زیبایی و رنگش ماندگار نیست و زودگذر است. بنابراین باید از آن لذت برد و به ارزش آن پی برد، چرا که این زیبایی بدون تردید برای مدت طولانی باقی نخواهد ماند.
چو بشنید این سخن موبد ز مادر
دلش خوش گشت لختی بر برادر
هوش مصنوعی: وقتی موبد این حرف را شنید، دلش از خوشحالی پر شد و لحظاتی برادرش را در آغوش گرفت.
چنان بر ویس و بر ویرو بیازرد
که گشت از خشم دل رنگ رخش زرد
هوش مصنوعی: او به قدری بر ویس و ویرو خشمگین شد که از شدت غضب رنگ صورتش زرد گردید.
همان گه نزد ویرو کرد نامه
ز تندی کرد چون شمشیر خامه
هوش مصنوعی: در آن زمان، نامه‌ای به سوی او فرستاد و همانطور که شمشیر تند و برّنده است، از شدت خشم نوشت.
بدو گفت این که فرمودت نگویی
که بر من بیشی و بیداد جویی ؟
هوش مصنوعی: او به او گفت: "نپرس که آیا تو از من برتری داری یا به من ستم می‌کنی؟"
پناهت کیست یا پشتت کدامست
که رایت بس بلند و خویش کامست
هوش مصنوعی: چه کسی حامی توست یا به کدام نیروی بزرگ تکیه داری، که پرچمت به این زیبایی برافراشته شده و خودت به خواسته‌هایت رسیده‌ای؟
نگویی تا که دادت این دلیری
که روباهی و طبع شیر گیری
هوش مصنوعی: نگو که این شجاعت را از تو می‌گیرم، زیرا تو مانند روباه هستی و روحی شیرگونه داری.
تو با شیران چرا شیری نمایی
که با گور دمنده برنیایی
هوش مصنوعی: چرا باید خود را مانند شیر به نمایش بگذاری وقتی که نمی‌توانی با گورخر مبارزه کنی؟
تو از من بانوم را چون ستانی
بدین بیچارگی و ناتوانی
هوش مصنوعی: تو با قدرت و حیله‌ای که داری، با غم و اندوهی که از من برجا می‌گذاری، مرا در این وضعیت بیچارگی و ناتوانی قرار می‌دهی.
اگر چه هست ویسه خواهر تو
زن من چون نشیند در بر تو
هوش مصنوعی: هرچند که ویسه، خواهر تو، همسر من است، اما وقتی او در کنار تو می‌نشیند...
چرا داری مرو را تو به خانه
بدین کار از تو ننیوشم بهانه
هوش مصنوعی: چرا مرا به خانه می‌ریزی؟ من از تو دلیلی نمی‌شنوم که این کار را انجام دهی.
کجا دیدی یکی زن جفت دو شوی
دو پیل کینه‌ور بسته به یک موی
هوش مصنوعی: کجا دیده‌ای کسی را که همسرش شبیه دو فیل کینه‌جو باشد، و این دو به یک موی ظریف بسته شده باشند؟
مگر تا من ندیدم جایگاهت
فزون شد زانکه بد پشت و پناهت
هوش مصنوعی: مگر زمانی که من نتوانستم جایگاهت را ببینم، این افزایش و ترقی را به خاطر این است که پشت و پناهت بد بوده است.
همی تا تو دلیر و شیر مردی
ندیدم در جهان نامی که کردی
هوش مصنوعی: هرگز در دنیا فردی را ندیدم که مانند تو شجاع و دلیر باشد و نامی که تو دارا هستی.
نه روزی پادشاهی را ببستی
نه روزی بد سگالی را شکستی
هوش مصنوعی: نه روزی موفقیتی به دست آوردی و نه روزی با ناپاکی و بدی مقابله کردی.
نه باجی بر یکی کشور نهادی
نه شهری را به پیروزی گشادی
هوش مصنوعی: تو هیچگاه نه بر یک کشور تسلط پیدا کردی و نه شهری را به پیروزی رساندی.
هنرهای ترا هرگز ندیدم
نه نیز از دوست وز دشمن شنیدم
هوش مصنوعی: من هیچ‌گاه هنرهای تو را ندیده‌ام و هیچ‌کس، نه دوستان و نه دشمنان، چیزی درباره‌اش به من نگفته‌اند.
نژاد خویشتن دانی که چونست
به هنگام بلندی سرنگونست
هوش مصنوعی: نژاد و خویشتن را بشناس که در لحظات اوج و موفقیت، ممکن است به زمین بیفتی و سرنگون شوی.
تو از گوهر همی مانی به استر
که چون پرسند فخر آرد به مادر
هوش مصنوعی: تو همچون جواهر باارزش هستی که به اندازه یک الاغ در می‌آیی، زیرا وقتی از تو سوال می‌شود، orgullo و افتخارت را به مادرت نسبت می‌دهی.
ترا تیر افگنی بینم به هر کار
به نخچیر و به بازی نه به پیکار
هوش مصنوعی: من تو را مانند کسی می‌بینم که به هدف می‌زند، نه در جنگ و نبرد، بلکه در بازی و سرگرمی.
به میدان اسپ تازی نیک تازی
همیدون گوی تنها نیک بازی
هوش مصنوعی: در میدان مسابقه، اسب تازی‌ای که خوب تربیت شده است، نشان می‌دهد که فقط با یک رقیب خوب، می‌تواند به بهترین شکل بازی کند و برتری خود را نشان دهد.
همی تا در شبستان و سرایی
هنرهای یلان نیکو نمایی
هوش مصنوعی: به یادگیری و به نمایش گذاشتن هنرهای برجسته و خوب در مکان‌های مختلف بپرداز.
چو در میدان شوی با هم نبردان
گریزی چون زنان از پیش مردان
هوش مصنوعی: وقتی که در میدان جنگ با دیگران روبرو می‌شوی، مانند زنان از مردان دوری نکن و به فرار نپرداز.
همی شیری کنی در کشور ماه
ازو رفته زبون داردت روباه
هوش مصنوعی: اگر در سرزمین پر از زیبایی و روشنی مانند ماه، شیر را به شکار ببری، آن روباه هم که از تو دور شده، زبانش در می‌آید.
همانا زخم من کردی فراموش
که از جانت خِرد بُرد از تنت هوش
هوش مصنوعی: تو فراموش کرده‌ای که زخم من چقدر عمیق است، چرا که با جان خودت نیز به من آسیب زدی و از بدنت هوش را نیز گرفتی.
همیدون زخمهای نامداران
ستوده مرغزی چابک سواران
هوش مصنوعی: زخم‌های نام‌آوران به یادگار مانده و فضایل مردان شجاعی که سواران چابک و ماهری هستند، مورد ستایش قرار گرفته‌اند.
به کینه همچو شیر مرغزاری
به کوشش همچو رعد نوبهاری
هوش مصنوعی: با انگیزه و تلاش بسیار مانند رعدی در بهار، و با عزم و اراده‌ای قوی مانند شیری در میدان جنگ، به سوی هدف خود پیش می‌رویم.
هنوز از مرزهای کشور ماه
همی آید همانا آوخ و آه
هوش مصنوعی: هنوز از مرزهای کشور ماه، صدای ناامیدی و غم به گوش می‌رسد.
مرا آن تیغ و آن بازو به جایست
که از روی زمین دشمن زدایست
هوش مصنوعی: من دارای قدرت و توانایی هستم که به راحتی می‌توانم دشمنان را از روی زمین نابود کنم.
چو این نامه بخوانی گوش من دار
که شمشیرم به خون تست ناهار
هوش مصنوعی: وقتی این نامه را بخوانی، گوش تو باشد که شمشیر من به خاطر تو به خون آغشته شده است.
شنیدم هرچه تو گفتی ازین پیش
نمودی مردمان را مردی خویش
هوش مصنوعی: من شنیدم هر چیزی که تو گفتی، از گذشته برای مردم نشان دادی که مردی با شخصیت هستی.
همی گفتی که شاه آمد ز ناگاه
چو شیر تند جسته از کمینگاه
هوش مصنوعی: تو همواره می‌گفتی که ناگهان پادشاهی آمد، مانند شیری تند که از کمینگاه خود به بیرون می‌پرد.
ازیرا برد ویسم را ز گوراب
که من بودم به سان مست در خواب
هوش مصنوعی: زیرا او ویسم را از چنگال گوراب رها کرد، چون من در حالت خواب و سرمستی بودم.
اگر من بودمی در کشور ماه
نبردی ویس را هرگز شهنشاه
هوش مصنوعی: اگر من در سرزمین ماه بودم، هرگز ویس را با شهنشاه نبرد نمی‌کردم.
کنون باری نه مستی هوشیاری
به جای خویش فرخ شهریاری
هوش مصنوعی: هم اکنون دیگر نه در حالت مستی هستم و نه در حالتی که بیدار و هوشیار باشم؛ بلکه به جای آن، شادی و خوشبختی خاصی را تجربه می‌کنم.
ز کار خود ترا آگاه کردم
به پیگار تو دل یکتاه کردم
هوش مصنوعی: من تو را از کارهای خود آگاه کردم و به خاطر تو، دل خود را تنها کرده‌ام.
به هر راهی برون کن دیدبانی
به هر مرزی همیدون مرزبانی
هوش مصنوعی: در هر راهی برای نظارت و مراقبت، به هر مرزی باید پاسداری کرد.
به گرد آور سپاه بوم ایران
از آذربایگان و ری و گیلان
هوش مصنوعی: سپاه ایران را از مناطق آذربایجان، ری و گیلان جمع‌آوری کن.
همی کن ساز لشکر تا من آیم
که من خود زود بندت برگشایم
هوش مصنوعی: برای جلب توجه، پیش از ورود من موانع را برطرف کن، زیرا من به سرعت می‌توانم به تو کمک کنم و مشکلاتت را حل کنم.
برافشان تو به باد کینه گنجت
که همچون باد باشد یافه رنجت
هوش مصنوعی: خود را از کینه و حسادت رها کن و دارایی‌ات را به باد بده، چرا که مانند باد به دست آمده و بی‌ارزش خواهد بود.
به جنگی نه چنان آیم من این بار
که تو یابی به جان از جنگ زنهار
هوش مصنوعی: این بار در نبرد به شکلی نمی‌آیم که تو بتوانی به راحتی از من آسیب ببینی و در عذاب بیفتی. از جنگ به تو هشدار می‌دهم.
کنم از کشتگان کشورْت هامون
به هامون بر، برانم دجلهٔ خون
هوش مصنوعی: من از کشته‌شدگان سرزمین تو، به سمت هامون می‌روم و دجله را که با خون رنگین شده است، دور می‌کنم.
بیارم ویس را بی کفش و چادر
پیاده چون سگان در پیش لشکر
هوش مصنوعی: او را بدون کفش و چادر بیاورم، مثل سگان در جلوی لشکر.
چنان رسوا کنم وی را کزین پس
نجوید دشمنی با مهتران کس
هوش مصنوعی: چنان او را رسوا می‌کنم که دیگر هیچ دشمنی با بزرگان را نداشته باشد.
چو شاه این نامه زی ویرو فرستاد
همان گه مهتران را آگهی داد
هوش مصنوعی: وقتی شاه این نامه را به ویرو فرستاد، در همان لحظه به بزرگان و مشاورانش اطلاع داد.
ز راه ماه وز پیگار ویرو
همه کردند ساز خویش نیکو
هوش مصنوعی: از راه روشنایی ماه و زیبایی چهره او، همه تلاش کردند تا ساز و نغمه خود را به بهترین شکل درآورند.
سحرگاهان برآمد نالهٔ نای
روان شد همچو دریا لشکر از جای
هوش مصنوعی: در سپیده‌دم، صدای نالهٔ نای برخاست و مانند دریا، گروهی از مردم به حرکت درآمدند.
تو گفتی رود جیحون از خراسان
همی آمد دمان سوی کهستان
هوش مصنوعی: تو گفتی که رود جیحون از خراسان به سمت کوهستان در حال می‌آید.
هر آن جایی که لشکرگه زدی شاه
نیارستی گذشتن بر سرش ماه
هوش مصنوعی: هر جا که لشگری بود و تو در آنجا حکمرانی کردی، نمی‌توانی از زیر بار مسئولیت خود فرار کنی و بر مشکلات آنجا سرپوش بگذاری.
زمین از بار لشکر بود بستوه
که می رفتند همچون آهنین کوه
هوش مصنوعی: زمین به خاطر لشکر که به راه افتاده بودند، به شدت تحت فشار و آزار قرار گرفته بود، به طوری که حرکت آنها مانند کوهی از آهن بود.
تو گفتی سد یأجوجست لشکر
هم ایشان باز چون مأجوج بی مر
هوش مصنوعی: تو گفته‌ای که این لشکر مانند سد یأجوج و مأجوج هستند، و به همان اندازه بی‌نهایت و غیرقابل کنترل می‌باشند.
همی شد پیگ در پیش شهنشاه
شهنشاه از قفای پیگ در راه
هوش مصنوعی: پیش شاه، پیگ (نوعی حیوان) در حرکت بود و شاه بزرگ، او را از پشت می‌دید که در مسیرش حرکت می‌کند.
چو پیگ آمد به نزد شاه ویرو
بشد وی را ز دست و پای نیرو
هوش مصنوعی: وقتی پیگ به نزد شاه ویرو آمد، او را از قدرت و توان خود ناتوان کرد.
جهان بر چشم ویرو تیره‌گون شد
ز خشم شاه چشمش همچو خون شد
هوش مصنوعی: جهان در نظر او به خاطر خشم شاه تار و تیره شد و چشمان او از شدت عصبانیت به رنگ خون درآمد.
همی گفت ای عجب چندین سخن چیست
مرو را این همه پرخاش با کیست
هوش مصنوعی: شگفتا که این همه صحبت و حاشیه برای چه کسی است؟ چرا اینقدر بحث و جدل وجود دارد؟
نشانده خواهرم را در شبستان
برون کرده به دی‌ماه زمستان
هوش مصنوعی: خواهرم را در مکان مقدسی نشاندند و او را در زمستان و در دی‌ماه بیرون کرده‌اند.
هم او زد پس همو برداشت فریاد
بدان تا باشد از دو گونه بیداد
هوش مصنوعی: آن کس که فریاد کشید و صدای بلندی از خود درآورد، خود او نیز درد و رنج را تحمل کرده است. این‌گونه است که از دو نوع ظلم و ستم یاد می‌شود.
گزیده خواهرم اکنون زن اوست
تو گویی بدسگال و دشمن اوست
هوش مصنوعی: خواهر من اکنون همسر اوست، به طوری که گویی با هم دشمن و بدجنس هستند.
به صد خواری ز پیش خود براندش
به یک نامه دگر باره نخواندش
هوش مصنوعی: با تمام تنهایی و بی‌اعتنایی او را از خود دور می‌کند، اما با یک نامه دوباره به او توجه نمی‌کند.
گناه او کرد و بر ما کینه ور گشت
چنین باشد کسی کز داد برگشت
هوش مصنوعی: او گناه کرده و بر ما کینه می‌ورزد؛ این گونه است کسی که از حق خود برمی‌گردد.
نه سنگینست شاهنشه نه رویین
چه بایستش بگفتن لاف چندین
هوش مصنوعی: نه شاهنشاه سنگین است و نه بر او دست نیافتنی. پس چه لزومی دارد درباره‌اش به دروغ و بزرگ‌نمایی صحبت کنیم؟
سپاه آورد یک بار و مرا دید
چنان کم دید دانم کم پسندید
هوش مصنوعی: یک بار گروهی به ملاقات من آمدند و وقتی با من روبرو شدند، به قدری کم تعداد بودند که احساس کردم از نظر آنها ارزش و منزلتی ندارم.
ز پیش من به بدروزی چنان شد
که از خواری به گیتی داستان شد
هوش مصنوعی: به دلیل بدشانسی و شرایط ناخوشایند، او به گونه‌ای در مقابل من قرار گرفت که قصه‌اش به گوش همه در دنیا رسید و به نشانه‌ای از خفت و ذلت تبدیل شد.
نه پنهان بود چنگ ما دو سالار
که دیگرگون توان کردن به گفتار
هوش مصنوعی: چنگ ما دو رهبر، نه پنهان است که می‌توانند با سخن، تغییرات زیادی ایجاد کنند.
از آن پس کاو ز دست ما بیفتاد
چرا پیمود بر ما این همه باد
هوش مصنوعی: پس از آن، هنگامی که کسی از دست ما دور شد، چرا این همه مشکلات و سختی‌ها بر ما وارد شد؟
عجبتر زین ندیدم داستانی
دو تن ترسد ز بشکسته کمانی
هوش مصنوعی: عجب است که چنین داستانی را ندیده‌ام؛ دو نفر که از یک کمان شکسته می‌ترسند.
چه ترساند مرا کاو بود ترسان
ندارد هیچ بخرد جنگم آسان
هوش مصنوعی: مرا آن کسی نمی‌ترساند که خودش از ترس دیگران بی‌نیاز است و با او به جنگیدن برایم آسان خواهد بود.

حاشیه ها

1392/05/27 23:07
امین کیخا

بیت چهارم خرگوش و شیر و نیز ویسه یعنی گرگ با هم امده است

1392/05/27 23:07
امین کیخا

خوباز کردن لغت سختی است یعنی ترک عادت

1392/05/27 23:07
امین کیخا

گاو با گور دمنده برنیایی ! یعنی تو از صدای دمیدن گور در بینی اش هم می ترسی ! همان صدای شناخته شده ستور ان و بارگان بهنگام براشفتن

1392/05/27 23:07
امین کیخا

گاو اشتباه نوشته شده منظورم با گور دمنده برنیایی است بیت 51 است

1392/05/27 23:07
امین کیخا

شگوار همان سوگوار است و اینجا غلت است

1392/05/27 23:07
امین کیخا

بیت 79 یکتاه کردن دل یعنی دل صاف کردن

1392/05/27 23:07
امین کیخا

بستوهیدن عاجز شدن

1392/05/27 23:07
امین کیخا

پینودن همان پیمودن است ، باد پیمودن یعنی حرف مفت زدن ،
به لری هنوز پینومه یعنی پیمانه و پینیه یعنی اندازه گرفتن که همان ریخت پهلوی شان را دارند

1392/05/28 00:07
شاتوت

با درود گربزمیشود مکار و آب زیرکاه و در اصل گرگ بز بوده یعنی گرگی که خود را به لباس بز در می آورده

1392/05/28 00:07
امین کیخا

نه گربزی هوشمندی و توانایی است مثل نیوی که پردلی و با هوشی است ، جربزه هم از ان مانده است

1392/05/28 01:07
مور

آوخ همان آه است و ناله ولی اشک هم است گاهی و همینطور نصیب

1404/01/21 22:03
به

بیت شصت و دوم همان ضرب‌المثلِ" به قاطر گفتند پدرت کیست گفت مادرم مادیان است" هست