گنجور

بخش ۳۲ - باز گشتن شاه موبد از کهستان به خراسان

خوشا جایا بر و بوم خراسان
درو باش و جهان را می‌خور آسان
زبان پهلوی هر کاو شناسد
خوراسان آن بود کز وی خور آسد
خور آسد پهلوی باشد خور آید
عراق و پارس را خور زو برآید
خراسان را بود معنی خور آیان
کجا از وی خور آید سوی ایران
چه خوش نامست و چه خوش آب و خاکست
زمین و آب و خاکش هر سه پاکست
به خاصه مرو در شهر خراسان
چنان آمد که اندر سال نیسان
روان اندر هوای او بنازد
که آب و باد او با این بسازد
تو گفتی رود مروش کوثر آمد
همان بومش بهشتی دیگر آمد
چو نیک اختر شهنشاه سرافراز
ز کوهستان به شهر مرو شد باز
به بام گوشک شد با سیمتن ویس
نشسته چون سلیمان بود و بلقیس
نگه کرد آن شکفته دشت و دردید
جهان چون روی ویس سیمبر دید
به ناز و خنده آن بت روی را گفت
جهان بنگر که چون روی تو بشکفت
نگه کن دشت مرو و مرغزارش
همیدون بوستان و رودبارش
رَز اندر رَز شکفته باغ در باغ
ز خوبی و خوشی وی را که وراغ
نگویی تا کدامین خوشتر ای ماه
به چشم نرگسینت مرو یا ماه
به چشم من زمین مرو خوشتر
که گویی آسمانستی پر اختر
زمین مرو پنداری بهشتست
خدایش ز افرین خود سرشته‌ست
چنان کز ماه خوشتر مرو شهجان
ز ویرو نیز من بیشم به هر سان
مرا چون ماه بسیارست کشور
چو ویرو نیز بسیارست چاکر
نگر تا ویس چون آزرم برداشت
کجا در مهر چون شیران جگر داشت
مرو را گفت شاها مرو آباد
اگر نیکست ور بد مر ترا باد
من اینجا دل نهادستم به ناکام
که هستم گوروار افتاده در دام
اگر دیدار رامین را نبودی
تو نام ویس از آن گیهان شنودی
چو بینم روی رامین گاه و بی گاه
مرا چه مرو باشد جای و چه ماه
گلستانم بود بی او بیابان
بیابانم بود با او گلستان
مرا گر دل نه با او آرمیدی
تو تا اکنون مرا زنده ندیدی
ترا از بهر رامین می پرستم
که دل در مهر آن بی مهر بستم
منم چون باغبان اندر پی گل
پرستم خار گل را بر پی گل
شهنشه چون شنید این سخت پاسخ
پدید آمدش رنگ خشم بر رخ
به سرخی چشم او چون ارغوان شد
به زردی روی او چون زعفران شد
دلش در تن چو آتش گشت سوزان
تنش از کینه شد چون بید لرزان
چو از کین خواستی او را بکشتی
خرد با مهر بر کین چیره گشتی
چو تندی هوش را اندام دادی
خرد تندیش را آرام دادی
چو گشتی آتش تیزیش سرکش
زدی دست قضا آبی بر آتش
چو نیکو بود روی خواست یزدان
به زشتی شاه ازو چون بستدی جان
خبر دارد ز یزدان تیر و خنجر
نبرد هر کرا او هست یاور
نگردد هیچ بد خواهی بر او چیر
جهد از پای پیل و از دم شیر
چنان چون ویس بت پیکر همی جست
قصا دست بلا بر وی همی بست
چو گنجی بود در بندی نهاده
به هر کس بسته بر رامین گشاده
چو شاهنشه زمانی بود دژمان
به خشم اندر خرد را برد فرمان
نکردش هیچ پادافراه کردار
زبان بگشاد بر وارونه گفتار
بدو گفت ای ز سگ بوده نژادت
به بابل دیو بوده اوستادت
بریده باد بند از جان شهرو
که باد آشفته خان و مان ویرو
که جز بد کیش از آن مادر نزاید
بجز جادو از آن گوهر نیاید
نباشد مار را بچه بجز مار
نیارد شاخ بد جز تخم بد بار
بچه بوده‌ست شهرو را سی و اند
نزاده‌ست او ز یک شوهر دو فرزند
چو آذرباد و فرخزاد و ویرو
چو بهرام یل و ساسان و گیلو
چو ایزدیار و گردان شاه و رویین
چو آب ناز و همچون ویس و شیرین
یکایک را ز ناشایست زاده
بلایه دایگانی شیر داده
ازیشان خود تو از جمشید زادی
تو نیز آن گوهرت بر باد دادی
کنون سه راه در پیشت نهاده‌ست
به هر جایی که خواهی ره گشاده‌ست
یکی گرگان دگر راه دماوند
سه دیگر راه همدان و نهاوند
برون رو تو به هر راهی که خواهی
رفیقت سختی و رهبر تباهی
همیشه بادت از پس چاهت از پیش
همه راهت ز نان و آب درویش
کُهش پر برف باد و دشت پُر مار
نبات او کبست و آب او قار
به روزت شیر همراه و به شب غول
نه آبت را گذر نه رود را پول

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خوشا جایا بر و بوم خراسان
درو باش و جهان را می‌خور آسان
هوش مصنوعی: خوشا سرزمین و سرزمین خراسان، در آنجا زندگی کن و به راحتی دنیا را با نوشیدن شراب بگذران.
زبان پهلوی هر کاو شناسد
خوراسان آن بود کز وی خور آسد
هوش مصنوعی: هر کسی که زبان پهلوی را بشناسد، همان کسی است که می‌تواند خوراسان را درک کند؛ چرا که خوراسان از او بهره‌مند می‌شود.
خور آسد پهلوی باشد خور آید
عراق و پارس را خور زو برآید
هوش مصنوعی: خورشید در سمت پهلو قرار دارد و در حالی که به سمت عراق و پارس می‌تابد، نوری را از خود ساطع می‌کند.
خراسان را بود معنی خور آیان
کجا از وی خور آید سوی ایران
هوش مصنوعی: خراسان جایی است که خورشید از آنجا طلوع می‌کند، پس از آن به سوی ایران می‌آید.
چه خوش نامست و چه خوش آب و خاکست
زمین و آب و خاکش هر سه پاکست
هوش مصنوعی: زمین و آب و خاکش بسیار خوش‌نام و پاک هستند.
به خاصه مرو در شهر خراسان
چنان آمد که اندر سال نیسان
هوش مصنوعی: در خراسان، به ویژه در شهر خاصی، وضعیتی پیش آمد که شبیه به اتفاقاتی بود که در فصل بهار، در سالی مشخص، رخ می‌دهد.
روان اندر هوای او بنازد
که آب و باد او با این بسازد
هوش مصنوعی: در فکر و روح خود به زیبایی‌های او افتخار می‌کند، چرا که آب و هوای او با این حال و هوا سازگاری دارد.
تو گفتی رود مروش کوثر آمد
همان بومش بهشتی دیگر آمد
هوش مصنوعی: تو گفتی که درخت زندگی به کنار رود جاری در بهشت آمده و با این حال، همان سرزمین بهشت دیگری را نیز به وجود آورده است.
چو نیک اختر شهنشاه سرافراز
ز کوهستان به شهر مرو شد باز
هوش مصنوعی: وقتی ستاره خوب و فرمانروای بزرگ با افتخار از کوهستان به شهر مرو بازگشت.
به بام گوشک شد با سیمتن ویس
نشسته چون سلیمان بود و بلقیس
هوش مصنوعی: در بالای ساختمان، او مانند سلیمان و بلقیس نشسته بود و با عطر سیمتن، زیبایی خاصی به فضا داده بود.
نگه کرد آن شکفته دشت و دردید
جهان چون روی ویس سیمبر دید
هوش مصنوعی: نگاه آن گل یا گیاه زیبا به دشت و زمین، جهانی تازه و حیرت‌آور را نشان می‌دهد که شبیه به چهره‌ی معشوقی زیبا و درخشان است.
به ناز و خنده آن بت روی را گفت
جهان بنگر که چون روی تو بشکفت
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی آن معشوق با ناز و خنده‌اش دل‌ها را به سمت خود جلب می‌کند و این زیبایی برای جهان حیرت‌آور است. هر که به چهره او نگاهی بیندازد، متوجه جلوه و شکوه او می‌شود که به تنهایی می‌تواند دنیا را تحت تأثیر قرار دهد.
نگه کن دشت مرو و مرغزارش
همیدون بوستان و رودبارش
هوش مصنوعی: به دشت و چمن‌زار نگاه کن؛ زیبایی‌های دل‌انگیزش و نهرهای جاری‌اش را تماشا کن.
رَز اندر رَز شکفته باغ در باغ
ز خوبی و خوشی وی را که وراغ
باغ به باغ، درخت رز (انگور) شکفته
نگویی تا کدامین خوشتر ای ماه
به چشم نرگسینت مرو یا ماه
هوش مصنوعی: ای ماه، نگو که تا چه حدی زیباتر هستی، زیرا زیبایی چشمان نرگس مانند تو را نمی‌سازد، پس دور شو یا ای ماه!
به چشم من زمین مرو خوشتر
که گویی آسمانستی پر اختر
هوش مصنوعی: به نظر من، زمین برای تو زیباتر از آسمان است، گویی که تو پر از ستاره‌ای در آسمان هستی.
زمین مرو پنداری بهشتست
خدایش ز افرین خود سرشته‌ست
هوش مصنوعی: به زمین نرو؛ گمان نکن که بهشت است، زیرا خداوند آن را از خود آفریده است.
چنان کز ماه خوشتر مرو شهجان
ز ویرو نیز من بیشم به هر سان
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به زیبایی و جذابیت شخصی دارد که می‌گوید هیچ چیز به اندازه دیدن او دلپذیر نیست. به عبارتی، زیبایی و جذابیت او از زیبایی ماه نیز فراتر است و او به هر نحوی از این زیبایی برخوردار است.
مرا چون ماه بسیارست کشور
چو ویرو نیز بسیارست چاکر
هوش مصنوعی: چون ماه، من هم بسیار هستم و سرزمینم نیز مانند ویرو (وسته و زیبا) فراوان است. من هم بنده و خدمتگزارم.
نگر تا ویس چون آزرم برداشت
کجا در مهر چون شیران جگر داشت
هوش مصنوعی: نگاه کن که ویس چقدر با حیا و شرم است، او در عشقش همانند شیران قهرمانی و جسارت دارد.
مرو را گفت شاها مرو آباد
اگر نیکست ور بد مر ترا باد
هوش مصنوعی: به آن شخص گفته شد: ای پادشاه، به جایی نرو! اگر سرزمین تو خوب و آباد است، در غیر این صورت، بهتر است به جایی نروی که به تو آسیب برساند.
من اینجا دل نهادستم به ناکام
که هستم گوروار افتاده در دام
هوش مصنوعی: من در اینجا دل خود را به کسی سپرده‌ام که ناامید است، مانند حیوانی که در تله افتاده و به دام گرفتار شده است.
اگر دیدار رامین را نبودی
تو نام ویس از آن گیهان شنودی
هوش مصنوعی: اگر تو رامین را ملاقات نکرده بودی، هرگز نام ویس را از آن دنیا نمی‌شنیدی.
چو بینم روی رامین گاه و بی گاه
مرا چه مرو باشد جای و چه ماه
هوش مصنوعی: وقتی که چهره رامین را می‌بینم، چه گاه و چه بی‌گاه، برایم مهم نیست که کجا هستم یا چه ماهی است.
گلستانم بود بی او بیابان
بیابانم بود با او گلستان
هوش مصنوعی: زندگی من بدون او، شبیه بیابان خشک و بی‌خاصیت است، اما با حضور او، به باغی سرسبز و زیبا تبدیل می‌شود.
مرا گر دل نه با او آرمیدی
تو تا اکنون مرا زنده ندیدی
هوش مصنوعی: اگر دل من را با او نزد خودت نمی‌آورده‌ای، تا حالا هیچ زمانی مرا زنده نمی‌دیدی.
ترا از بهر رامین می پرستم
که دل در مهر آن بی مهر بستم
هوش مصنوعی: من به خاطر رامین، تو را می‌پرستم؛ چرا که دل خود را در عشق کسی بی‌عشق سپرده‌ام.
منم چون باغبان اندر پی گل
پرستم خار گل را بر پی گل
هوش مصنوعی: من مانند باغبانی هستم که در پی پیدا کردن گل است، ولی برای داشتن آن گل، باید خارهایش را نیز کنار بگذارد.
شهنشه چون شنید این سخت پاسخ
پدید آمدش رنگ خشم بر رخ
هوش مصنوعی: هنگامی که شاه این پاسخ سخت را شنید، رنگ خشم بر چهره‌اش نشاندار شد.
به سرخی چشم او چون ارغوان شد
به زردی روی او چون زعفران شد
هوش مصنوعی: چشم‌های او به رنگ قرمز ارغوانی درآمد و چهره‌اش به زردی زعفران تغییر رنگ داد.
دلش در تن چو آتش گشت سوزان
تنش از کینه شد چون بید لرزان
هوش مصنوعی: دلش همچون آتشی درون بدنش می‌سوزد و تنش از کینه‌ای که در دل دارد، به لرزش افتاده است.
چو از کین خواستی او را بکشتی
خرد با مهر بر کین چیره گشتی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از کینه انتقام بگیری و کسی را بکشی، با محبت و عشق بر کینه‌ات غلبه می‌کنی.
چو تندی هوش را اندام دادی
خرد تندیش را آرام دادی
هوش مصنوعی: زمانی که تو به هوش و ذکاوت شکل و قوام می‌دهی، به آرامش و سکون فکر و اندیشه نیز می‌افزایی.
چو گشتی آتش تیزیش سرکش
زدی دست قضا آبی بر آتش
هوش مصنوعی: وقتی که آتش خشم و غیظت به اوج رسید و بی‌اختیار به رفتارهای تند و سرکش روی آوردی، در این زمان سرنوشت مانند آبی به فریادت آمد و آرامشی بر آتش وجودت افکند.
چو نیکو بود روی خواست یزدان
به زشتی شاه ازو چون بستدی جان
هوش مصنوعی: وقتی که چهره خداوند خوب و زیبا باشد، پس از زشتی و بدی پادشاه، جان را از او دور می‌کند.
خبر دارد ز یزدان تیر و خنجر
نبرد هر کرا او هست یاور
هوش مصنوعی: خداوند از سلاح‌ها و جنگ‌های هر کس که یار و حامی او باشد، باخبر است.
نگردد هیچ بد خواهی بر او چیر
جهد از پای پیل و از دم شیر
هوش مصنوعی: هیچ کسی که خواهان بدی است بر او غالب نخواهد شد، حتی اگر از قدرت پای فیل و دم شیر استفاده کند.
چنان چون ویس بت پیکر همی جست
قصا دست بلا بر وی همی بست
هوش مصنوعی: در اینجا توصیف شده که کسی به زیبایی و شکل ویس، در جستجوی کسی است، اما دست سرنوشت یا مشکلات بر او سایه افکنده است. این نشان‌دهنده تلاش و زحمتی است که فرد در جستجوی هدف خود می‌کشد، در حالی که موانعی نیز بر سر راهش وجود دارد.
چو گنجی بود در بندی نهاده
به هر کس بسته بر رامین گشاده
هوش مصنوعی: مثل گنجی است که در قید و بند نگه‌داشته شده و برای هرکس دیگر قابل دسترسی نیست، اما برای رامین هیچ دربندی ندارد و آزاد است.
چو شاهنشه زمانی بود دژمان
به خشم اندر خرد را برد فرمان
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه مدتی عصبانی بود، عقل و خرد را زیر قانون و فرمان خود قرار داد.
نکردش هیچ پادافراه کردار
زبان بگشاد بر وارونه گفتار
هوش مصنوعی: او هیچ‌گونه تلافی بر کردار خود نکرد و زبانش به سخنان نادرست باز شد.
بدو گفت ای ز سگ بوده نژادت
به بابل دیو بوده اوستادت
هوش مصنوعی: به او گفت: ای کسی که نژادت از سگ است، استاد تو در بابل دیوی بوده است.
بریده باد بند از جان شهرو
که باد آشفته خان و مان ویرو
هوش مصنوعی: از جان شهرو بند و زنجیرها بریده شود، تا باد سرد و طوفان، خانه و دیار او را مختل کند.
که جز بد کیش از آن مادر نزاید
بجز جادو از آن گوهر نیاید
هوش مصنوعی: جز انسان‌های بدجنس، از آن مادر فرزندی به دنیا نمی‌آید و از آن گوهر، چیزی جز جادو تولید نمی‌شود.
نباشد مار را بچه بجز مار
نیارد شاخ بد جز تخم بد بار
هوش مصنوعی: هیچ فرزندی از ماری به دنیا نمی‌آید که به جز خود مار شاخی داشته باشد، و تنها تخم بدی می‌تواند میوه‌ای بد به بار بیاورد.
بچه بوده‌ست شهرو را سی و اند
نزاده‌ست او ز یک شوهر دو فرزند
هوش مصنوعی: این شخص در دوران کودکی‌اش در شهری به دنیا آمده و اکنون بیش از سی سال سن دارد. او از یک همسر دو فرزند دارد.
چو آذرباد و فرخزاد و ویرو
چو بهرام یل و ساسان و گیلو
هوش مصنوعی: نوجوانان زردشتی و خوشبخت، مانند قهرمانان بزرگ و افسانه‌ای که در تاریخ شناخته شده‌اند، به یاد ماندنی و با افتخار هستند.
چو ایزدیار و گردان شاه و رویین
چو آب ناز و همچون ویس و شیرین
هوش مصنوعی: تو مانند ایزدیاری، سلطانی گردان و با صفا هستی، همچون آب صاف و نرم و شبیه به داستان ویس و شیرین.
یکایک را ز ناشایست زاده
بلایه دایگانی شیر داده
هوش مصنوعی: هر فردی که به دنیا می‌آید، به نوعی تحت تاثیر مشکلات و سختی‌هایی قرار می‌گیرد که در زندگی‌اش وجود دارد.
ازیشان خود تو از جمشید زادی
تو نیز آن گوهرت بر باد دادی
هوش مصنوعی: تو که خودت از جمشید زاده‌ای، باید بدانی که آن گوهر باارزشت را نیز به باد داده‌ای.
کنون سه راه در پیشت نهاده‌ست
به هر جایی که خواهی ره گشاده‌ست
هوش مصنوعی: اکنون سه مسیر در برابر تو قرار دارد و به هر جایی که بخواهی، راهی برای رسیدن به آنجا وجود دارد.
یکی گرگان دگر راه دماوند
سه دیگر راه همدان و نهاوند
هوش مصنوعی: در این شعر به تنوع مسیرها و مقاصد اشاره شده است. یکی از مسیرها به سمت گرگان است، دیگری به سمت دماوند و سه مسیر دیگر به همدان و نهاوند می‌رود. به عبارتی، مسیرهای مختلفی برای سفر و مقاصد گوناگون وجود دارد.
برون رو تو به هر راهی که خواهی
رفیقت سختی و رهبر تباهی
هوش مصنوعی: به هر راهی که بخواهی بروی، رفیقت در سختی و سردرگمی همراه توست.
همیشه بادت از پس چاهت از پیش
همه راهت ز نان و آب درویش
هوش مصنوعی: همیشه امیدوار باش که در زمان‌های سخت، کسی در کنار تو باشد و با کمک او، راه را پیدا کنی. در نهایت، نان و آب سادهٔ زندگی هم می‌تواند تو را سیر کند.
کُهش پر برف باد و دشت پُر مار
نبات او کبست و آب او قار
هوش مصنوعی: برف‌ها بر روی کوه‌ها نشسته و دشت‌ها پر از مارهای خطرناک است. گیاهان او مانند کبک زیباست و آب او نیز تلخ و ناگوار است.
به روزت شیر همراه و به شب غول
نه آبت را گذر نه رود را پول
هوش مصنوعی: در روز خود از چیزهای خوب و خوش بهره‌مند می‌شوی و در شب ممکن است با مشکلات و خطرات روبه‌رو شوی. پس باید مراقب باشی که نه آب روان را هدر دهی و نه خود را در موقعیت‌های خطرناک قرار دهی.

حاشیه ها

1391/01/01 00:04
م. احدی

غلط تایپی دارد. لطفا به این صورت اصلاح شود:
خوشا جایا بر و بوم خراسان/ در او باش و جهان را می‌خور آسان
زبانِ پهلوی هر کاو شناسد/ خُراسان آن بُوَد کز وی خور آسد
خور آسد پهلوی باشد، خور آید/ عراق و پارس را خور زو برآید
خوراسان را بُوَد معنی خورآیان/ کجا از وی خور آید سوی ایران
منبع: ویس و رامین تصحیح محمد روشنچاپ صدای معاصر

1392/05/27 22:07
امین کیخا

بیت 18 شهجانی کردن به لری یعنی سخاوت و کریمی

1392/05/27 22:07
امین کیخا

اندام دادن یعنی سازمان دادن

1392/05/27 22:07
امین کیخا

بلایه یعنی ناکس و خوارمایه ، هلوک ، لاده همه ، هم معنی هستند اما بلایه به لری امروز ولویی گفته می شود و کاربرد دارد

1401/01/28 23:03
جهن یزداد

 یکایک را ز ناشایست زاده
بلاده دایگانی شیر داده
 بلاده بلایه

1402/04/01 15:07
جهن یزداد

آذرپاد

 

1402/09/23 18:11
احمد خرم‌آبادی‌زاد

چهار بیت نخست این بخش به روشنی می‌گوید که واژه "خوراسان" ریشه پهلوی دارد؛ "خور" به معنی "خورشید"، "آسَد" به معنی "آید" و "آسان" به معنی "آیان". نوشتن واژه "خراسان" به شکل "خوراسان"، در مصرع دوم از بیت شماره 2، برای خواننده تلنگری است در درک ریشه این واژه.

گفتنی است که ابوعلی عثمانی نیز واژه "آسد" را به معنی "آید" به کار برده است.

1402/09/23 23:11
احمد خرم‌آبادی‌زاد

در مصرع دوم بیت 56 واژه "پول" همان واژه امروزی "پُل" می‌باشد، که در پهلوی "پوهل" (puhl) گفته می‌شده است (واژه‌نامۀ پهلوی به انگلیسی مکنزی، سال 1986 میلادی).

1402/11/18 20:02
جهن یزداد
 

نباشد مار را بچه بجز مار
نیارد شاخ بد جز تخم بد بار

برون رو تو به هر راهی که خواهی
همالت سختی و رهبر تباهی
همیشه بادت از پس چاهت از پیش
همه راهت ز نان و آب درویش
کُهش پر برف باد و دشت پُر مار
گیاه او کبست و آب او قار