برگردان به زبان ساده
خوشا جایا بر و بوم خراسان
درو باش و جهان را میخور آسان
خوشا جایی که بر و بوم خراسان باشد، در آنجا به راحتی روزگار بگذران که خورد و خوراک راحت به دست آید.
زبان پهلوی هر کاو شناسد
خوراسان آن بود کز وی خور آسد
هر کسی که زبان پهلوی را بشناسد، میداند که خوراسان یعنی از آنجا خور(خورشید) آسَد(آید).
خور آسد پهلوی باشد خور آید
عراق و پارس را خور زو برآید
که خور آسد همان پهلوی خور آید هست. و آفتاب بر عراق و پارس از او(خراسان) طلوع میکند یا برمیآید.
خراسان را بود معنی خور آیان
کجا از وی خور آید سوی ایران
پس معنی خراسان میشود خور آیان. که جاییست که خورشید از آنجا برآمده (طلوع کرده) و به سوی ایران میآید.
چه خوش نامست و چه خوش آب و خاکست
زمین و آب و خاکش هر سه پاکست
چقدر نام قشنگ و خوشی دارد. چقدر هم جای خوش آب و خاکیست. زمین و آب و خاکش هر سه پاک هستند.
به خاصه مرو در شهر خراسان
چنان آمد که اندر سال نیسان
به ویژه شهر مرو در شهر (استان) خراسان (بزرگ در جغرافیای ساسانی) [عطف به بیت قبل] چقدر خوب است. آوردهاند که [در آنجا] در خرداد ماه. (نیسان در گاهشماری یزدگردی ماهی سی روزه بعد از فروردین و اردیبهشت و قبل از ایاز است.)
روان اندر هوای او بنازد
که آب و باد او با این بسازد
روان آدمی میبالد و فزونی میگیرد، چرا که آب و هوای آنجا با حال آدم سازگاری دارد.
تو گفتی رود مروش کوثر آمد
همان بومش بهشتی دیگر آمد
تو گفتی که شاید چشمهی کوثر همین رود مرو باشد. یا شاید این زمین خود بهشتی دیگر است.
چو نیک اختر شهنشاه سرافراز
ز کوهستان به شهر مرو شد باز
زمانیکه فرمانروای سرافراز و خوشاقبال از کوهستان به شهر مرو بازگشت.
به بام گوشک شد با سیمتن ویس
نشسته چون سلیمان بود و بلقیس
به همراه ویس سیمین تن، رفتند بر پشت بام کاخ و نشستند (چیزی شبیه روف گاردن امروزه). انگار که گویی سلیمان و بلقیس نشسته باشند.
نگه کرد آن شکفته دشت و دردید
جهان چون روی ویس سیمبر دید
از بالا نگاه کرد و دشت و زمین شکفته و بهاری را دید. جهانی را همانند روی ویس سیمین بر و دلبر، دید.
به ناز و خنده آن بت روی را گفت
جهان بنگر که چون روی تو بشکفت
با ناز و خنده به خانم زیبا رو گفت: جهان را نگاه کن که همچون روی تو زیبا و شکفته شده.
نگه کن دشت مرو و مرغزارش
همیدون بوستان و رودبارش
یه دشت و چمنزار مرو نگاه کن؛ زیباییهای دلانگیزش و نهرهای جاریاش را تماشا کن.
رَز اندر رَز شکفته باغ در باغ
ز خوبی و خوشی وی را که وراغ
باغ به باغ، درخت رز (انگور) شکفته
نگویی تا کدامین خوشتر ای ماه
به چشم نرگسینت مرو یا ماه
ای ماه (ویس خطاب است)، بگو که به چشم نرگس مانند تو کدام زیباتر و خوشتر است، ماه آسمان یا مرو؟!
به چشم من زمین مرو خوشتر
که گویی آسمانستی پر اختر
به چشم من، مرو خوشتر است، که گویی این دشت پر گل خودش آسمانی پر ستاره هست.
زمین مرو پنداری بهشتست
خدایش ز افرین خود سرشتهست
گمان میبری زمین مرو بهشت است، انگار خداوند آن را از فر و آفرین خود سرشته است.
چنان کز ماه خوشتر مرو شهجان
ز ویرو نیز من بیشم به هر سان
همانطور که مرو شهجان (مخفف شاهجان و لقب مرو است) از ماه خوشتر است من هم از ویرو (برادر و نامزد ویس) به هر گونه که حساب کنی سرتر و بهتر هستم.
مرا چون ماه بسیارست کشور
چو ویرو نیز بسیارست چاکر
هوش مصنوعی: چون ماه، من هم بسیار هستم و سرزمینم نیز مانند ویرو (وسته و زیبا) فراوان است. من هم بنده و خدمتگزارم.
نگر تا ویس چون آزرم برداشت
کجا در مهر چون شیران جگر داشت
هوش مصنوعی: نگاه کن که ویس چقدر با حیا و شرم است، او در عشقش همانند شیران قهرمانی و جسارت دارد.
مرو را گفت شاها مرو آباد
اگر نیکست ور بد مر ترا باد
هوش مصنوعی: به آن شخص گفته شد: ای پادشاه، به جایی نرو! اگر سرزمین تو خوب و آباد است، در غیر این صورت، بهتر است به جایی نروی که به تو آسیب برساند.
من اینجا دل نهادستم به ناکام
که هستم گوروار افتاده در دام
هوش مصنوعی: من در اینجا دل خود را به کسی سپردهام که ناامید است، مانند حیوانی که در تله افتاده و به دام گرفتار شده است.
اگر دیدار رامین را نبودی
تو نام ویس از آن گیهان شنودی
هوش مصنوعی: اگر تو رامین را ملاقات نکرده بودی، هرگز نام ویس را از آن دنیا نمیشنیدی.
چو بینم روی رامین گاه و بی گاه
مرا چه مرو باشد جای و چه ماه
هوش مصنوعی: وقتی که چهره رامین را میبینم، چه گاه و چه بیگاه، برایم مهم نیست که کجا هستم یا چه ماهی است.
گلستانم بود بی او بیابان
بیابانم بود با او گلستان
هوش مصنوعی: زندگی من بدون او، شبیه بیابان خشک و بیخاصیت است، اما با حضور او، به باغی سرسبز و زیبا تبدیل میشود.
مرا گر دل نه با او آرمیدی
تو تا اکنون مرا زنده ندیدی
هوش مصنوعی: اگر دل من را با او نزد خودت نمیآوردهای، تا حالا هیچ زمانی مرا زنده نمیدیدی.
ترا از بهر رامین می پرستم
که دل در مهر آن بی مهر بستم
هوش مصنوعی: من به خاطر رامین، تو را میپرستم؛ چرا که دل خود را در عشق کسی بیعشق سپردهام.
منم چون باغبان اندر پی گل
پرستم خار گل را بر پی گل
هوش مصنوعی: من مانند باغبانی هستم که در پی پیدا کردن گل است، ولی برای داشتن آن گل، باید خارهایش را نیز کنار بگذارد.
شهنشه چون شنید این سخت پاسخ
پدید آمدش رنگ خشم بر رخ
هوش مصنوعی: هنگامی که شاه این پاسخ سخت را شنید، رنگ خشم بر چهرهاش نشاندار شد.
به سرخی چشم او چون ارغوان شد
به زردی روی او چون زعفران شد
هوش مصنوعی: چشمهای او به رنگ قرمز ارغوانی درآمد و چهرهاش به زردی زعفران تغییر رنگ داد.
دلش در تن چو آتش گشت سوزان
تنش از کینه شد چون بید لرزان
هوش مصنوعی: دلش همچون آتشی درون بدنش میسوزد و تنش از کینهای که در دل دارد، به لرزش افتاده است.
چو از کین خواستی او را بکشتی
خرد با مهر بر کین چیره گشتی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از کینه انتقام بگیری و کسی را بکشی، با محبت و عشق بر کینهات غلبه میکنی.
چو تندی هوش را اندام دادی
خرد تندیش را آرام دادی
هوش مصنوعی: زمانی که تو به هوش و ذکاوت شکل و قوام میدهی، به آرامش و سکون فکر و اندیشه نیز میافزایی.
چو گشتی آتش تیزیش سرکش
زدی دست قضا آبی بر آتش
هوش مصنوعی: وقتی که آتش خشم و غیظت به اوج رسید و بیاختیار به رفتارهای تند و سرکش روی آوردی، در این زمان سرنوشت مانند آبی به فریادت آمد و آرامشی بر آتش وجودت افکند.
چو نیکو بود روی خواست یزدان
به زشتی شاه ازو چون بستدی جان
هوش مصنوعی: وقتی که چهره خداوند خوب و زیبا باشد، پس از زشتی و بدی پادشاه، جان را از او دور میکند.
خبر دارد ز یزدان تیر و خنجر
نبرد هر کرا او هست یاور
هوش مصنوعی: خداوند از سلاحها و جنگهای هر کس که یار و حامی او باشد، باخبر است.
نگردد هیچ بد خواهی بر او چیر
جهد از پای پیل و از دم شیر
هوش مصنوعی: هیچ کسی که خواهان بدی است بر او غالب نخواهد شد، حتی اگر از قدرت پای فیل و دم شیر استفاده کند.
چنان چون ویس بت پیکر همی جست
قصا دست بلا بر وی همی بست
هوش مصنوعی: در اینجا توصیف شده که کسی به زیبایی و شکل ویس، در جستجوی کسی است، اما دست سرنوشت یا مشکلات بر او سایه افکنده است. این نشاندهنده تلاش و زحمتی است که فرد در جستجوی هدف خود میکشد، در حالی که موانعی نیز بر سر راهش وجود دارد.
چو گنجی بود در بندی نهاده
به هر کس بسته بر رامین گشاده
هوش مصنوعی: مثل گنجی است که در قید و بند نگهداشته شده و برای هرکس دیگر قابل دسترسی نیست، اما برای رامین هیچ دربندی ندارد و آزاد است.
چو شاهنشه زمانی بود دژمان
به خشم اندر خرد را برد فرمان
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه مدتی عصبانی بود، عقل و خرد را زیر قانون و فرمان خود قرار داد.
نکردش هیچ پادافراه کردار
زبان بگشاد بر وارونه گفتار
هوش مصنوعی: او هیچگونه تلافی بر کردار خود نکرد و زبانش به سخنان نادرست باز شد.
بدو گفت ای ز سگ بوده نژادت
به بابل دیو بوده اوستادت
هوش مصنوعی: به او گفت: ای کسی که نژادت از سگ است، استاد تو در بابل دیوی بوده است.
بریده باد بند از جان شهرو
که باد آشفته خان و مان ویرو
هوش مصنوعی: از جان شهرو بند و زنجیرها بریده شود، تا باد سرد و طوفان، خانه و دیار او را مختل کند.
که جز بد کیش از آن مادر نزاید
بجز جادو از آن گوهر نیاید
هوش مصنوعی: جز انسانهای بدجنس، از آن مادر فرزندی به دنیا نمیآید و از آن گوهر، چیزی جز جادو تولید نمیشود.
نباشد مار را بچه بجز مار
نیارد شاخ بد جز تخم بد بار
هوش مصنوعی: هیچ فرزندی از ماری به دنیا نمیآید که به جز خود مار شاخی داشته باشد، و تنها تخم بدی میتواند میوهای بد به بار بیاورد.
بچه بودهست شهرو را سی و اند
نزادهست او ز یک شوهر دو فرزند
هوش مصنوعی: این شخص در دوران کودکیاش در شهری به دنیا آمده و اکنون بیش از سی سال سن دارد. او از یک همسر دو فرزند دارد.
چو آذرباد و فرخزاد و ویرو
چو بهرام یل و ساسان و گیلو
هوش مصنوعی: نوجوانان زردشتی و خوشبخت، مانند قهرمانان بزرگ و افسانهای که در تاریخ شناخته شدهاند، به یاد ماندنی و با افتخار هستند.
چو ایزدیار و گردان شاه و رویین
چو آب ناز و همچون ویس و شیرین
هوش مصنوعی: تو مانند ایزدیاری، سلطانی گردان و با صفا هستی، همچون آب صاف و نرم و شبیه به داستان ویس و شیرین.
یکایک را ز ناشایست زاده
بلایه دایگانی شیر داده
هوش مصنوعی: هر فردی که به دنیا میآید، به نوعی تحت تاثیر مشکلات و سختیهایی قرار میگیرد که در زندگیاش وجود دارد.
ازیشان خود تو از جمشید زادی
تو نیز آن گوهرت بر باد دادی
هوش مصنوعی: تو که خودت از جمشید زادهای، باید بدانی که آن گوهر باارزشت را نیز به باد دادهای.
کنون سه راه در پیشت نهادهست
به هر جایی که خواهی ره گشادهست
هوش مصنوعی: اکنون سه مسیر در برابر تو قرار دارد و به هر جایی که بخواهی، راهی برای رسیدن به آنجا وجود دارد.
یکی گرگان دگر راه دماوند
سه دیگر راه همدان و نهاوند
هوش مصنوعی: در این شعر به تنوع مسیرها و مقاصد اشاره شده است. یکی از مسیرها به سمت گرگان است، دیگری به سمت دماوند و سه مسیر دیگر به همدان و نهاوند میرود. به عبارتی، مسیرهای مختلفی برای سفر و مقاصد گوناگون وجود دارد.
برون رو تو به هر راهی که خواهی
رفیقت سختی و رهبر تباهی
هوش مصنوعی: به هر راهی که بخواهی بروی، رفیقت در سختی و سردرگمی همراه توست.
همیشه بادت از پس چاهت از پیش
همه راهت ز نان و آب درویش
هوش مصنوعی: همیشه امیدوار باش که در زمانهای سخت، کسی در کنار تو باشد و با کمک او، راه را پیدا کنی. در نهایت، نان و آب سادهٔ زندگی هم میتواند تو را سیر کند.
کُهش پر برف باد و دشت پُر مار
نبات او کبست و آب او قار
هوش مصنوعی: برفها بر روی کوهها نشسته و دشتها پر از مارهای خطرناک است. گیاهان او مانند کبک زیباست و آب او نیز تلخ و ناگوار است.
به روزت شیر همراه و به شب غول
نه آبت را گذر نه رود را پول
هوش مصنوعی: در روز خود از چیزهای خوب و خوش بهرهمند میشوی و در شب ممکن است با مشکلات و خطرات روبهرو شوی. پس باید مراقب باشی که نه آب روان را هدر دهی و نه خود را در موقعیتهای خطرناک قرار دهی.
حاشیه ها
غلط تایپی دارد. لطفا به این صورت اصلاح شود:
خوشا جایا بر و بوم خراسان/ در او باش و جهان را میخور آسان
زبانِ پهلوی هر کاو شناسد/ خُراسان آن بُوَد کز وی خور آسد
خور آسد پهلوی باشد، خور آید/ عراق و پارس را خور زو برآید
خوراسان را بُوَد معنی خورآیان/ کجا از وی خور آید سوی ایران
منبع: ویس و رامین تصحیح محمد روشنچاپ صدای معاصر
1392/05/27 22:07
امین کیخا
بیت 18 شهجانی کردن به لری یعنی سخاوت و کریمی
1392/05/27 22:07
امین کیخا
اندام دادن یعنی سازمان دادن
1392/05/27 22:07
امین کیخا
بلایه یعنی ناکس و خوارمایه ، هلوک ، لاده همه ، هم معنی هستند اما بلایه به لری امروز ولویی گفته می شود و کاربرد دارد
1401/01/28 23:03
جهن یزداد
یکایک را ز ناشایست زاده
بلاده دایگانی شیر داده
بلاده بلایه
1402/04/01 15:07
جهن یزداد
آذرپاد
1402/09/23 18:11
احمد خرمآبادیزاد
چهار بیت نخست این بخش به روشنی میگوید که واژه "خوراسان" ریشه پهلوی دارد؛ "خور" به معنی "خورشید"، "آسَد" به معنی "آید" و "آسان" به معنی "آیان". نوشتن واژه "خراسان" به شکل "خوراسان"، در مصرع دوم از بیت شماره 2، برای خواننده تلنگری است در درک ریشه این واژه.
گفتنی است که ابوعلی عثمانی نیز واژه "آسد" را به معنی "آید" به کار برده است.
1402/09/23 23:11
احمد خرمآبادیزاد
در مصرع دوم بیت 56 واژه "پول" همان واژه امروزی "پُل" میباشد، که در پهلوی "پوهل" (puhl) گفته میشده است (واژهنامۀ پهلوی به انگلیسی مکنزی، سال 1986 میلادی).
1402/11/18 20:02
جهن یزداد
نباشد مار را بچه بجز مار
نیارد شاخ بد جز تخم بد بار
برون رو تو به هر راهی که خواهی
همالت سختی و رهبر تباهی
همیشه بادت از پس چاهت از پیش
همه راهت ز نان و آب درویش
کُهش پر برف باد و دشت پُر مار
گیاه او کبست و آب او قار
فخر گرگان ویس و رامین را بسیار بسیار خوب سروده و بر او بسیار سپاس است که واژگان کهن را نگاه داشته
خوشا جایا بر و بوم خراسان
در او باش و جهان را میخور آسان
زبانِ پهلوی هر کاو شناسد
خُراسان آن بُوَد کز وی خور آسد
خور آسد پهلوی باشد، خور آید
عراق و پارس را خور زو برآید
خوراسان را بُوَد معنی خورآیان
کجا از وی خور آید سوی ایران
خوراسان/خراسان جاییست که خور از ان سوی ایواران اسد/اهد/اید و سوی دیگرش خورامان/هورامان/روژآمان/روژاوان/روژاوا/خوراوا/روزاور است
نگویی تا کدامین خوشتر ای ماه
به چشم نرگسینت مرو یا ماه
به چشم من زمین مرو خوشتر
که گویی آسمانستی پر اختر
زمین مرو پنداری بهشتست
خدایش ز افرین خود سرشتهست
چنان کز ماه خوشتر مروشهجان
ز ویرو نیز من بیشم به هر سان
مرا چون ماه بسیارست کشور
چو ویرو نیز بسیارست چاکر
نگر تا ویس چون آزرم برداشت
کجا در مهر چون شیران جگر داشت
مرو را گفت شاها مرو آباد
اگر نیکست ور بد مر ترا باد
من اینجا دل نهادستم به ناکام
که هستم گوروار افتاده در دام
اگر دیدار رامین را نبودی
تو نام ویس از آن گیهان شنودی
چو بینم روی رامین گاه و بی گاه
مرا چه مرو باشد جای و چه ماه
گلستانم بود بی او بیابان
بیابانم بود با او گلستان
مرو را گفت شاها مرو آباد
اگر نیکست ور بد مر ترا باد
مرو را گفت شاها مرو آباد(آبادان باد - مرا با مرو کاری نیست )
اگر نیکست و ور بد مر ترا باد
این بیتها را بنگریم
چو از کین خواستی او را بکشتی
خرد با مهر بر کین چیره گشتی
چو تندی هوش را اندام دادی
خرد تندیش را آرام دادی
چو نیکو بود روی خواست یزدان
به زشتی شاه ازو چون بستدی جان
خبر دارد ز یزدان تیر و خنجر
نبرد هر کرا او هست یاور
نگردد هیچ بد خواهی بر او چیر
جهد از پای پیل و از دم شیر
چو گنجی بود در بندی نهاده
به هر کس بسته بر رامین گشاده
چو شاهنشه زمانی بود دژمان
به خشم اندر خرد را برد فرمان
نکردش هیچ پادافراه کردار
زبان بگشاد بر وارونه گفتار
بدو گفت ای ز سگ بوده نژادت
به بابل دیو بوده اوستادت
بریده باد بند از جان شهرو
که باد آشفته خان و مان ویرو
« روی خواست یزدان »/«گنجی بود در بندی نهاده»/ «زمانی بود دژمان »
« پادافراه کردار » / « وارونه گفتار » / «بریده باد بند از جان شهرو »
«خواست یزدان» روی خداخواه روی ویس را میگوید . بند =عقد/پیمان/حفظ /جایی حفظ شده و بسته.
دشمن و دژمن یکیست و مگر دشمان دژمانی ناپایدار است
پادافراه کرداری - وارونه گفتار=دشنام
چو شاهنشه زمانی بود دژمان
به خشم اندر خرد را برد فرمان
نکردش هیچ پادافراه کردار
زبان بگشاد بر وارونه گفتار
بدو گفت ای ز سگ بوده نژادت
به بابل دیو بوده اوستادت
بریده باد بند از جان شهرو
که باد آشفته خان و مان ویرو
که جز بد کیش از آن مادر نزاید
بجز جادو از آن گوهر نیاید
نباشد مار را بچه بجز مار
نیارد شاخ بد جز تخم بد بار
بچه بودهست شهرو را سی و اند
نزادهست او ز یک شوهر دو فرزند
چو آذرباد و فرخزاد و ویرو
چو بهرام یل و ساسان و گیلو
چو ایزدیار و گردان شاه و رویین
چو آب ناز و همچون ویس و شیرین
یکایک را ز ناشایست زاده
بلایه دایگانی شیر داده