گنجور

بخش ۱۹ - نامه نوشتن موبد نزد شهرو و فریفتن به مال

شهنشه را خوش آمد پاسخ زرد
همانگه نزد شهرو نامه‌ای کرد
به نامه در، سخنها گفت شیرین
به گوهر کرده وی را گوهر آگین
فراوان دانش و گفتار زیبا
ز شیرینی سخنهای فریبا
که شهرو راه مینو را مفرموش
سخنهایم به گوش دلت بنیوش
به یاد آور ز شرم جاودانت
کجا از دادگر بیند روانت
به یاد آور ز داور گاه دادار
ز هول دوزخ و فرجام کردار
تو دانی کاین جهان روزی سر آید
وزو رفته جهانی دیگر آید
بدین یک روزه کام این جهانی
مخر تیمار و درد جاودانی
بدین سان پشت بر یزدان مکن پاک
مگو بر کام اهریمن سخن پاک
مباش از جملهٔ زنهار خواران
که یزدان است با زنهار داران
تو خود دانی که چون کردیم پیوند
بران پیوند چون خوردیم سوگند
نه دشمن کامم اکنون دوست کامم
نه ننگم من ترا بر سر که نامم
چرا از من چنین بیزار گشتی
به دل با دشمنانم یار گشتی
تو این دختر به فرّ من بزادی
چرا اکنون به دیگر جفت دادی
بدان کز بخت من بود اینکه داماد
نگشت از ویس و از پیوند او شاد
به جفت من دگر کس چون رسیدی
ز داد کردگار این چون سزیدی
اگر نیکو بیندیشی بدانی
که این بوده‌ست کار آسمانی
چو نام بند من بر ویس افتاد
ازو شادی نبیند هیچ داماد
تو این پیوند نو را باد می‌دار
همیدون دل از آن پیوند بردار
به من ده ماه پیکر دخترت را
ز کین من رها کن کشورت را
به هر خونی که ما ریزیم ایدر
گرفتاری ترا باشد در آن سر
اگر یاور نه‌ای با دیو دژ خیم
ز یزدان هیچ هست ار در دلت بیم
همان بهتر که این کینه ببرّی
جهانی را به یک زن باز خرّی
و گر نه بوم ماه از کین شود پست
تو آنگه چون توانی زین گنه رست
به نادانی مدان این کینه را خرد
که کس کین چنین را خرد نشمرد
و گر زین کین به مهر من گرایی
کنم در دست ویرو پادشایی
سپارم پاک وی را دستگاهم
بود مهتر سپهبد بر سپاهم
تو باشی نیز بانو در کهستان
چو باشد ویس بانو در خراسان
اگر مانده‌ست لختی زندگانی
گذاریمش به ناز و شادمانی
جهان از دست ما آسوده باشد
ز پرخاش و ستم پالوده باشد
چو گیتی را به آسانی توان خورد
چه باید با همه کس دشمنی کرد
چو شاهنشه از این نامه بپرداخت
خزینه از گهر وز گنج پرداخت
به شهرو خواسته چندان فرستاد
که نتوان کرد آن در دفتری یاد
صد اشتر بود با مهر و عماری
دگر پانصد ستر بودند باری
همیدون پانصد اشتر بود پر بار
بر ایشان بارها از جامه شهوار
صد اسپ تازی و سیصد تخاره
ز گوهر همچو گردون پر ستاره
دو صد سرو روان از چین و خُلُخ
بنفشه زلف و سنبل جعد و گلرخ
به بالا هر یکی چون سرو سیمین
برو بارنده هفتورنگ و پروین
کمرها بر میان از گوهر ناب
به سر بر، تاج زرّ و درّ خوشاب
بهاری بود ازان هر دلستانی
ز رخسارش بدو در گلستانی
همه با یار و با طوق زرّین
سراسر چون دهن شان گوهر آگین
دو صد زرینه افسر بود دیگر
همان صد درج زرین پر ز گوهر
بلورین بود و زرین هفتصد جام
به سان ماه با زهره‌گه بام
دگر دیبای رومی بیست خروار
به گونه همچو نو بشکفته گلنار
جز این بسیار چیز گونه‌گون بود
کجا از وصف و اندازه برون بود
تو گفتی در جهان گوهر نماندست
که نه موبد به شهرو برفشاندست
چو شهرو دید چندین گونه گون بار
چه از گوهر چه از دیبا و دینار
ز بس نعمت چو مستان گشت بیهوش
پسر را کرد و دختر را فراموش
ز یزدان نیز آمد در دلش بیم
دلش زان نامه شد گفتی به دو نیم
چو گردون دیو شب را بند بگشاد
پس آنگه ماه تابان را بدو داد
برآن دز نیز شهرو همچنان کرد
بیامخت آنچه برج آسمان کرد
کجا درگاه دز بر شاه بگشاد
به دز دَرشُد هم آنگه شاه دلشاد
شبی تاریک و آلوده به قطران
سیاه و سهمگین چون روز هجران
به روی چرخ بر، چون تودهٔ نیل
به روی خاک بر، چون رای بر پیل
سیه چون انده و نازان چو امید
فرو هشته چو پرده پیش خورشید
تو گفتی شب به مغرب کنده بد چاه
به چاه افتاده ماه از چرخ ناگاه
هوا بر سوک او جامه سیه کرد
سپهر از هر سوی جمع سپه کرد
سپه را سوی مغرب برد هموار
که آنجا بود در چه مانده سالار
سپاه آسمان اندر روارو
شب آسوده به سان کام خسرو
به سان چرخ ازرق چترش از بر
نگاریده همه چترش به گوهر
درنگی گشته و ایمن نشسته
طناب خیمه را بر کوه بسته
مه و خورشید هر دو رخ نهفته
به سان عاشق و معشوق خفته
ستاره هریکی بر جای مانده
چو مروارید در مینا نشانده
فلک چون آهنین دیوار گشته
ستاره از روش بیزار گشته
حمل با ثور کرده روی در روی
ز شیر آسمانی یافته بوی
ز بیم شیر مانده هر دو بر جای
برفته روشنان از دست و از پای
دو پیکر باز چون دو یار در خواب
به یکدیگر بپیچیده چو دولاب
به پای هردوان در خفته خرچنگ
تو گفتی بی‌روان گشسته‌ست و بی‌چنگ
اسد در پیش خرچنگ ایستاده
کمان کردار دُم بر سر نهاده
چو عاشق کرده خونین هر دودیده
زفر بگشاده چون نار کفیده
زن دوشیزه را دو خوشه در دست
ز سستی مانده بر یک جای چون مست
ترازو را همه رشته گسسته
دو پله مانده و شاهین شکسته
در آورده به هم کژدم سر و دم
ز سستی همچو سرما خورده مردم
کمان‌ور را کمان در چنگ مانده
دو پای آزرده دست از جنگ مانده
بزه از تیر او ایمن بخفته
میان سبزه و لاله نهفته
ز ناگه بر بزه تیری گشاده
بزه خسته ز تیرش اوفتاده
فتاده آبکش را دلو در چاه
بمانده آبکش خیره چو گمراه
بمانده ماهی از رفتن به ناکام
تو گفتی ماهی است افتاده در دام
فلک هر ساعتی سازی گرفتی
برآوردی دگر گونه شگفتی
مشعبدوار چابک دست بودی
عجایبهای گوناگون نمودی
ز بس صورت که پیدا کرد و بنمود
تو گفتی چرخ آن شب بوالعجب بود
نمود اندر شمال خویش تنین
به گرد قطب دنبالش چو پرچین
غنوده از پس او خرس مهتر
چو بچه پیش او از خرس کهتر
زنی دیگر به زنجیری ببسته
به پیشش مرد بر زانو نشسته
برابر کرگسی پر برگشاده
دو پای خویش بر تیری نهاده
جوانمردی به سان پاسبانی
به دست اندرش زرین طشت و خوانی
دو ماهی راست چون دو خیک پر باد
یکی بط گردنش چون سرو آزاد
یکی بی اسپ همواره عنان‌دار
یکی دیگر چو ماراَفسای با مار
یکی بر کرسی سیمین نشسته
ستوری پیش او از بند رسته
یکی بر کف سر دیوی نهاده
کُلَه‌داری به پیشش ایستاده
نمود اندر جنوبش تیره جویی
زبس پیچ و شکن چون جعدمویی
به نزد جوی خرگوشی گرازان
دو سگ در جستن خرگوش تازان
ز بند آن هر دو سگ را برگشاده
کمرداری چو شاهی ایستاده
یکی کشتی پر از رخشنده گوهر
مرو را کرده از یاقوت لنگر
چو شاخ خیزران باریک ماری
کلاغی در میان مرغزاری
نهاده پیش او زرّین پیاله
به جای می درو افگنده ژاله
پر از اخگر یکی سیمینه مجمر
پر از گوهر یکی شاهانه افسر
یکی پیکر به سان ماهی شیم
پشیزه بر تنش چون کوکب سیم
یکی استور مردم را خمانا
شکفته بر تنش گلهای زیبا
تو پنداری بیاشفته‌ست چون مست
گرفته دست شیری را به دو دست
یکی صورت چو مرغی بی پرو بال
چو طاووسی مرو را خوب دنبال
ز مشرق بر کشیده طالع بد
بدان تا بد بود پیوند موبد
به هم گرد امده خورشید با ماه
چو دستوری که گوید راز با شاه
رفیق هردو گشته تیر و کیوان
چهارم چرخ طالع جای ایشان
به هفتم خانه طالع را برابر
ذنب انباز بهرام ستمگر
میان هردوان درمانده ناهید
ز کردار همایون گشته نومید
نبود از داد جویان هیچ کس یار
که فرّخ بود پیوندش بِدان کار
بدین طالع شهنشه ویس را دید
ندید از جفت خود آن کش پسندید
چو در دز رفت شاهنشاه موبد
به ایدون وقت و ایدون طالع بد
فراوان جست ویس دلستان را
ندید آن نو شکفته بوستان را
ولیکن نور پیشانی و رویش
همیدون بوی زلف مشکبویش
شهنشه را از آن دلبر خبر داد
که مشکین بود خاک و عنبرین باد
همی شد تا به پیش او شهنشاه
بلورین دست او بگرفت ناگاه
کشان از دز به لشکر گاه بردش
به نزدیکان و جانداران سپردش
نشاندندش همانگه در عماری
عماری گشت ازو باغ بهاری
به گردش خادمان و نامداران
گزیده ویژگان و جانسپاران
همانگه نای رویین دردمیدند
سر پیکر به دو پیکر کشیدند
همان ساعت به راه افتاد خسرو
برابر گشت با بادِ سبکرو
شتابان روز و شب در راه تازان
به روی دلبر خود گشته نازان
چنان شیری که بیند گور بسیار
و یا مفلس که یابد گنج شهوار
اگر خرم بد از دلبر سزا بود
که صیدش بهتر از ماه سما بود
روا بود ار کشید از بهر او رنج
که ناگه یافت از خوبی یکی گنج
درو یاقوت خندان و سخنگوی
چو سیم ناب رخشان و سمن‌بوی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شهنشه را خوش آمد پاسخ زرد
همانگه نزد شهرو نامه‌ای کرد
هوش مصنوعی: شاهزاده با خوشحالی پاسخ زرد را دریافت کرد و بلافاصله نامه‌ای برای شهر فرستاد.
به نامه در، سخنها گفت شیرین
به گوهر کرده وی را گوهر آگین
هوش مصنوعی: در درگاه، چیزهای شیرینی را بیان کرده است که به ارزش و زیبایی او افزوده است.
فراوان دانش و گفتار زیبا
ز شیرینی سخنهای فریبا
هوش مصنوعی: یادگیری و سخنانی زیبا بسیار است، شبیه به شیرینی کلام فریبنده.
که شهرو راه مینو را مفرموش
سخنهایم به گوش دلت بنیوش
هوش مصنوعی: در اینجا، شاعر از کسی می‌خواهد که به یاد نداشته باشد و فراموش کند که چگونه می‌توان به سوی شهر مینو رفت. او همچنین از او می‌خواهد که به سخنانش گوش بسپارد و آن‌ها را با دل و جان بشنود.
به یاد آور ز شرم جاودانت
کجا از دادگر بیند روانت
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که از شرم جاودانی‌ات کجا می‌توانی روح خود را در محضر دادگر مشاهده کنی.
به یاد آور ز داور گاه دادار
ز هول دوزخ و فرجام کردار
هوش مصنوعی: به یاد آور که داور و بخشنده وجود دارد و از وحشت آتش جهنم و پیامد اعمالت غافل نشو.
تو دانی کاین جهان روزی سر آید
وزو رفته جهانی دیگر آید
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که این دنیا یک روز به پایان می‌رسد و بعد از آن جهانی دیگر خواهد آمد.
بدین یک روزه کام این جهانی
مخر تیمار و درد جاودانی
هوش مصنوعی: در این یک روز زندگی، به فکر لذت‌های دنیوی نباش و نگذار که دلت را برای دردهای همیشگی و جاودانه بسوزانی.
بدین سان پشت بر یزدان مکن پاک
مگو بر کام اهریمن سخن پاک
هوش مصنوعی: به این ترتیب، هرگز پشت به خدا نکن و سخنان ناپاک را در کام شیطان نران.
مباش از جملهٔ زنهار خواران
که یزدان است با زنهار داران
هوش مصنوعی: مراقب باش که جزو کسانی نباشی که از خدا ترس دارند و همیشه در پناه خدا هستند، چرا که خداوند کنار آنهایی است که به زنهار و پناه پناه می‌برند.
تو خود دانی که چون کردیم پیوند
بران پیوند چون خوردیم سوگند
هوش مصنوعی: تو خود می‌دانی که وقتی پیوندی ایجاد کردیم، وقتی‌که به هم نزدیک شدیم، عهد و پیمانی هم بستیم.
نه دشمن کامم اکنون دوست کامم
نه ننگم من ترا بر سر که نامم
هوش مصنوعی: اکنون نه دشمن می‌تواند مرا ناراحت کند و نه دوست می‌تواند به من شادی بدهد؛ من هیچ ننگی از این موضوع احساس نمی‌کنم که نامم به زبان تو بیفتد.
چرا از من چنین بیزار گشتی
به دل با دشمنانم یار گشتی
هوش مصنوعی: چرا از من این‌قدر فاصله گرفتی و با کسانی که با من دشمن‌اند، دوست شدی؟
تو این دختر به فرّ من بزادی
چرا اکنون به دیگر جفت دادی
هوش مصنوعی: تو که دختر زیبایی هستی و از من به دنیا آمده‌ای، چرا حالا با کسی دیگر ازدواج کرده‌ای؟
بدان کز بخت من بود اینکه داماد
نگشت از ویس و از پیوند او شاد
هوش مصنوعی: بدان که از سرنوشت من بوده است که داماد نشدم و از ارتباط با او خوشحال نیستم.
به جفت من دگر کس چون رسیدی
ز داد کردگار این چون سزیدی
هوش مصنوعی: وقتی به جفت من کس دیگری رسید، به خاطر لطف و رحمت خداوند بود که تو سزاوار آن شدی.
اگر نیکو بیندیشی بدانی
که این بوده‌ست کار آسمانی
هوش مصنوعی: اگر با دقت و تأمل بنگری، متوجه خواهی شد که این حوادث و اتفاقات، نتیجه‌ی تدبیر الهی است.
چو نام بند من بر ویس افتاد
ازو شادی نبیند هیچ داماد
هوش مصنوعی: وقتی که نام من بر ویس گذاشته شد، هیچ دامادی هیچ شادی‌ای از او نبیند.
تو این پیوند نو را باد می‌دار
همیدون دل از آن پیوند بردار
هوش مصنوعی: تو باید این رابطه جدید را حفظ کنی و در عین حال دل را از رابطه قبلی جدا کنی.
به من ده ماه پیکر دخترت را
ز کین من رها کن کشورت را
هوش مصنوعی: به من اجازه بده که به خاطر کینه‌ای که دارم، ماه‌های زیادی را از زندگی دخترت دور نگه‌دارم و به کشور تو آسیبی نرسانم.
به هر خونی که ما ریزیم ایدر
گرفتاری ترا باشد در آن سر
هوش مصنوعی: به هر خونی که ما بریزیم، تو در اینجا به نوعی درگیر و گرفتار خواهی بود.
اگر یاور نه‌ای با دیو دژ خیم
ز یزدان هیچ هست ار در دلت بیم
هوش مصنوعی: اگر یاری نداری و با دشمنان همچون دیو در قید و بند هستی، از خدا هیچ خیری نخواهی دید اگر در دلت احساس ترس کنی.
همان بهتر که این کینه ببرّی
جهانی را به یک زن باز خرّی
هوش مصنوعی: بهتر است که این کینه را رها کنی، زیرا باعث می‌شود که مشکلاتی بزرگ‌تر از یک زن برای یک دنیا به وجود بیاید.
و گر نه بوم ماه از کین شود پست
تو آنگه چون توانی زین گنه رست
هوش مصنوعی: اگر نه، از کینه تو ماه هم پایین می‌آید، بنابراین چگونه می‌توانی از این گناه رهایی یابی؟
به نادانی مدان این کینه را خرد
که کس کین چنین را خرد نشمرد
هوش مصنوعی: به سادگی نپندار که این کینه را می‌توان با عقل و فهم کم کوچک شمرد، زیرا هیچ‌کس چنین کینه‌ای را بی‌خود و بی‌دلیل نمی‌داند.
و گر زین کین به مهر من گرایی
کنم در دست ویرو پادشایی
هوش مصنوعی: اگر به خاطر این حس کینه، بخواهم به عشق او بگرایم، در دستان او مانند یک پادشاه می‌شوم.
سپارم پاک وی را دستگاهم
بود مهتر سپهبد بر سپاهم
هوش مصنوعی: به او می‌سپارم، چرا که او شایسته‌تری است و رهبری‌اش بر سپاهیانم قابل اعتماد است.
تو باشی نیز بانو در کهستان
چو باشد ویس بانو در خراسان
هوش مصنوعی: تو نیز مانند بانو هستی که در کوهستان وجود دارد، همانطور که ویس بانو در خراسان است.
اگر مانده‌ست لختی زندگانی
گذاریمش به ناز و شادمانی
هوش مصنوعی: اگر کمی از زندگی باقی‌مانده است، آن را با شادی و آرامش سپری کنیم.
جهان از دست ما آسوده باشد
ز پرخاش و ستم پالوده باشد
هوش مصنوعی: جهان از دست ما در امان خواهد بود و از خشونت و ظلم پاک خواهد شد.
چو گیتی را به آسانی توان خورد
چه باید با همه کس دشمنی کرد
هوش مصنوعی: اگر زندگی را به آسانی می‌توانیم سپری کنیم، چرا باید با دیگران خصومت ورزید؟
چو شاهنشه از این نامه بپرداخت
خزینه از گهر وز گنج پرداخت
هوش مصنوعی: هنگامی که پادشاه این نامه را بررسی کرد، خزانه‌اش از جواهرات و ثروت‌ها پر شد.
به شهرو خواسته چندان فرستاد
که نتوان کرد آن در دفتری یاد
هوش مصنوعی: او آنچنان درخواست‌هایی به شهر فرستاد که دیگر نتوان آن‌ها را در دفتر ثبت کرد.
صد اشتر بود با مهر و عماری
دگر پانصد ستر بودند باری
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که در گذشته تعدادی شتر وجود داشته است و با اشاره به عشق و محبت، تعداد بسیار بیشتری از آن‌ها نیز به تصویر کشیده شده‌اند. این بیان به نوعی نشان‌دهنده وفور و فراوانی در محبت و ارتباطات انسانی است.
همیدون پانصد اشتر بود پر بار
بر ایشان بارها از جامه شهوار
هوش مصنوعی: پانصد شتر پر بار بر آن‌ها حمل می‌شود و بارهایشان از جامه‌ای زیبا و ارزشمند است.
صد اسپ تازی و سیصد تخاره
ز گوهر همچو گردون پر ستاره
هوش مصنوعی: صد تا اسب تازی و سیصد تخم مروارید همچون آسمان پر از ستاره.
دو صد سرو روان از چین و خُلُخ
بنفشه زلف و سنبل جعد و گلرخ
هوش مصنوعی: دویست سرو زنده و سرزنده از چین به سوی ما می‌آیند، با شال بنفشه‌ای به دور موها و با زیبایی‌هایی چون سنبل و رخساری مانند گل.
به بالا هر یکی چون سرو سیمین
برو بارنده هفتورنگ و پروین
هوش مصنوعی: هر یک از آنها مانند سرو زیبایی به اوج رسیده‌اند و باران رنگارنگ و ستاره‌های روشن بر آنها باریده است.
کمرها بر میان از گوهر ناب
به سر بر، تاج زرّ و درّ خوشاب
هوش مصنوعی: کمرها را از جواهرات باارزش آراسته کرده‌اند، در سر تاجی از طلا و مروارید درخشان قرار دارد.
بهاری بود ازان هر دلستانی
ز رخسارش بدو در گلستانی
هوش مصنوعی: بهاری وجود داشت که هر دل را به محبت و عاشقی می‌کشاند، و زیبایی چهره‌اش مانند گلستانی پر از گل و سرسبزی بود.
همه با یار و با طوق زرّین
سراسر چون دهن شان گوهر آگین
هوش مصنوعی: همه در کنار هم و با زینت‌های طلایی، به گونه‌ای هستند که مثل دهانی پر از سنگ‌های گرانبها به نظر می‌رسند.
دو صد زرینه افسر بود دیگر
همان صد درج زرین پر ز گوهر
هوش مصنوعی: در اینجا به دو نوع ثروت و ارزش اشاره شده است. یکی، افسرهایی که از زرین و با ارزش هستند و دیگری، سکه‌های زرینی که پر از جواهرات گرانبها هستند. این بیت به نوعی به مقایسه و ارزش‌گذاری بین این دو نماد از ثروت می‌پردازد.
بلورین بود و زرین هفتصد جام
به سان ماه با زهره‌گه بام
هوش مصنوعی: هفتصد جام بلورین و زرین وجود داشت که مانند ماه در آسمان، در اوج زیبایی و جلوه‌گری بودند.
دگر دیبای رومی بیست خروار
به گونه همچو نو بشکفته گلنار
هوش مصنوعی: دیبای رومی به مقدار بیست خروار به زیبایی و لطافتی همچون گل نارنجی تازه شکفته شده است.
جز این بسیار چیز گونه‌گون بود
کجا از وصف و اندازه برون بود
هوش مصنوعی: علاوه بر این، موارد زیادی وجود دارد که به قدری متفاوت هستند که نمی‌توان آن‌ها را توصیف کرد یا اندازه‌گیری نمود.
تو گفتی در جهان گوهر نماندست
که نه موبد به شهرو برفشاندست
هوش مصنوعی: تو گفتی که در این دنیا دیگر جواهر و چیز با ارزشی باقی نمانده است که حتی موبدان هم آن را در شهرها پخش نکنند.
چو شهرو دید چندین گونه گون بار
چه از گوهر چه از دیبا و دینار
هوش مصنوعی: وقتی شهری را دید که انواع و اقسام کالاها را دارد، چه جواهرات و چه پارچه‌های گرانبها و چه سکه‌های طلا.
ز بس نعمت چو مستان گشت بیهوش
پسر را کرد و دختر را فراموش
هوش مصنوعی: به خاطر فراوانی نعمت‌ها، پسر به حالت مستی و بی‌هشی افتاده و دختر را فراموش کرده است.
ز یزدان نیز آمد در دلش بیم
دلش زان نامه شد گفتی به دو نیم
هوش مصنوعی: در دل او ترسی از خداوند وجود داشت و این ترس او را به دو نیم کرد.
چو گردون دیو شب را بند بگشاد
پس آنگه ماه تابان را بدو داد
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان تاریکی شب را کنار زد، سپس نور ماه درخشان را به او بخشید.
برآن دز نیز شهرو همچنان کرد
بیامخت آنچه برج آسمان کرد
هوش مصنوعی: دزد نیز با هوش و ذکاوت، با تحصیل و یادگیری، کاری کرد که در افراز و بلندی به پای آسمان برسد.
کجا درگاه دز بر شاه بگشاد
به دز دَرشُد هم آنگه شاه دلشاد
هوش مصنوعی: کجا دروازه دژ برای شاه باز شد، و در همان زمان، دل شاه شاد گردید.
شبی تاریک و آلوده به قطران
سیاه و سهمگین چون روز هجران
هوش مصنوعی: شبی تاریک و کثیف، همچون روزهای جدایی، پر از غم و سنگینی است.
به روی چرخ بر، چون تودهٔ نیل
به روی خاک بر، چون رای بر پیل
هوش مصنوعی: بر روی آسمان، مانند تپه‌ای از نیل (رنگی آبی) و بر روی زمین، همچون اندیشه‌ای بر روی فیل.
سیه چون انده و نازان چو امید
فرو هشته چو پرده پیش خورشید
هوش مصنوعی: غم مانند رنگ سیاه و امید مانند ناز و دلبر است که همچون پرده‌ای بر روی خورشید افتاده است.
تو گفتی شب به مغرب کنده بد چاه
به چاه افتاده ماه از چرخ ناگاه
هوش مصنوعی: تو گفتی که در شب، در سمت مغرب، چاه کنده شده و ماه ناگهان از چرخش خود افتاده است.
هوا بر سوک او جامه سیه کرد
سپهر از هر سوی جمع سپه کرد
هوش مصنوعی: هوا به خاطر او لباس تیره‌ای بر تن کرد و آسمان از هر سو لشکری جمع کرد.
سپه را سوی مغرب برد هموار
که آنجا بود در چه مانده سالار
هوش مصنوعی: سپه را به سمت غرب هدایت کرد، زیرا در آنجا یک فرمانده بزرگ در انتظار بود.
سپاه آسمان اندر روارو
شب آسوده به سان کام خسرو
هوش مصنوعی: سپاه آسمان در شب به آرامی و با زیبایی همچون یک پادشاه در حال سکون و آرامش است.
به سان چرخ ازرق چترش از بر
نگاریده همه چترش به گوهر
هوش مصنوعی: چتر او مانند چرخ آبی رنگی است که به زیبایی و با جواهرات تزئین شده است.
درنگی گشته و ایمن نشسته
طناب خیمه را بر کوه بسته
هوش مصنوعی: سکوت و آرامش در حال حاضر برقرار است و طناب خیمه به طور محکم به کوه متصل شده است.
مه و خورشید هر دو رخ نهفته
به سان عاشق و معشوق خفته
هوش مصنوعی: ماه و خورشید هر دو چهره‌ی خود را پنهان کرده‌اند، مانند عاشق و معشوقی که در خواب هستند.
ستاره هریکی بر جای مانده
چو مروارید در مینا نشانده
هوش مصنوعی: هر ستاره‌ای که باقی مانده، مانند مرواریدی در ظرف شیشه‌ای قرار گرفته است.
فلک چون آهنین دیوار گشته
ستاره از روش بیزار گشته
هوش مصنوعی: آسمان مانند دیواری آهنین شده و ستاره‌ها از نور آن خسته و بی‌ميل گشته‌اند.
حمل با ثور کرده روی در روی
ز شیر آسمانی یافته بوی
هوش مصنوعی: گوجه‌ای که بر دوش نوقف شده، به مقابله با موجودی بزرگ و قوی آمده و از حس یار آسمانی رایحه‌ای را دریافته است.
ز بیم شیر مانده هر دو بر جای
برفته روشنان از دست و از پای
هوش مصنوعی: از ترس شیر، هر دو در یک جا مانده‌اند و روشنایی‌ها از دست و پا رفته‌اند.
دو پیکر باز چون دو یار در خواب
به یکدیگر بپیچیده چو دولاب
هوش مصنوعی: دو نفر مانند دو دوست که در خواب هستند، به یکدیگر نزدیک شده و مثل دو حلقه به هم پیچیده‌اند.
به پای هردوان در خفته خرچنگ
تو گفتی بی‌روان گشسته‌ست و بی‌چنگ
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به جنبش و حرکتی است که به نظر می‌رسد بدون زندگی و حرکت است. خرچنگ به طور خاص به خواب و بی‌تحرکی اشاره دارد، در حالی که در واقعیت، ممکن است اتفاقات زیادی در پس زمینه در حال وقوع باشد. به طور کلی، این بیانگر حالتی است که ظاهراً خشک و بی‌روح به نظر می‌رسد، اما درون آن ممکن است زندگی و فعالیتی وجود داشته باشد.
اسد در پیش خرچنگ ایستاده
کمان کردار دُم بر سر نهاده
هوش مصنوعی: شیر در برابر خرچنگ ایستاده و با کمان، دم خود را بر سرش نگه داشته است.
چو عاشق کرده خونین هر دودیده
زفر بگشاده چون نار کفیده
هوش مصنوعی: هر عاشق، در دلش درد و غم را با خود دارد و چشمانش از اشک پر شده است، همانند آتش که از سوزش خود، جان را می‌گیرد و شعله‌ور است.
زن دوشیزه را دو خوشه در دست
ز سستی مانده بر یک جای چون مست
هوش مصنوعی: زن جوانی دو خوشه انگور در دست دارد و از ضعف و بی‌حالی، بر یک جا ایستاده و حالتی شبیه به مستی به خود گرفته است.
ترازو را همه رشته گسسته
دو پله مانده و شاهین شکسته
هوش مصنوعی: ترازو که نماد توازن و عدالت است، حالا از هم گسسته و به دو درجه پایین‌تر از حد نرمال رسیده است. همچنین، شاهینی که نماد قدرت و عظمت است، فروریخته و شکسته است. به‌عبارتی، وضعیت در هم ریخته و ارزش‌ها و قدرت‌ها دیگر به درستی عمل نمی‌کنند.
در آورده به هم کژدم سر و دم
ز سستی همچو سرما خورده مردم
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی از سستی و ضعف افراد می‌پردازد. شاعر به این نکته اشاره می‌کند که مانند یک کژدم که هنگام ضعف و بیماری، به حالت نامتعادل و بی‌حال در می‌آید، انسان‌ها هم در زمان احساس بی‌حالی یا سرما، ممکن است دچار کج‌تابی و ناتوانی شوند. به طور کلی، این تصویرگری به نشان دادن وضعیت نامناسب و ناتوانی انسان‌ها در چنین شرایطی پرداخته است.
کمان‌ور را کمان در چنگ مانده
دو پای آزرده دست از جنگ مانده
هوش مصنوعی: کسی که تیر و کمان در دست دارد، به دلیل خستگی و درد پاهاش از ادامه جنگ و درگیری منصرف شده است.
بزه از تیر او ایمن بخفته
میان سبزه و لاله نهفته
هوش مصنوعی: گناه از تیر او در امان است، چون در میان گلزار و لاله‌ها پنهان شده‌ام.
ز ناگه بر بزه تیری گشاده
بزه خسته ز تیرش اوفتاده
هوش مصنوعی: ناگهان بر تیراندازی القا کرد، و آن تیر به هدفی که خسته و ناتوان شده بود اصابت کرد.
فتاده آبکش را دلو در چاه
بمانده آبکش خیره چو گمراه
هوش مصنوعی: آبکش به دلی در چاه افتاده و به شدت به دنبال آن می‌گردد، در حالی که خود دلو از چاه خارج شده و در حیرت مانده است.
بمانده ماهی از رفتن به ناکام
تو گفتی ماهی است افتاده در دام
هوش مصنوعی: در اینجا به شخصی اشاره می‌شود که با ناامیدی و تلخی از وضعیت خود صحبت می‌کند. او به نوعی از حسرت و بدبختی خود شکایت می‌کند و می‌گوید که مانند ماهی‌ای است که در دام افتاده و نمی‌تواند به آزادی و خوشبختی برسد. این احساس یأس و عدم توانایی در فرار از مشکلات را به تصویر می‌کشد.
فلک هر ساعتی سازی گرفتی
برآوردی دگر گونه شگفتی
هوش مصنوعی: زمان هر لحظه نوا و صدایی متفاوت به وجود می‌آورد و شگفتی‌های تازه‌ای را به نمایش می‌گذارد.
مشعبدوار چابک دست بودی
عجایبهای گوناگون نمودی
هوش مصنوعی: درست مانند یک هنرمند ماهر، با چابکی و سرعت می‌تواند کارهای شگفت‌انگیز و متنوعی را به نمایش بگذارد.
ز بس صورت که پیدا کرد و بنمود
تو گفتی چرخ آن شب بوالعجب بود
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیتی که در چهره‌اش نمایان شد، تصور می‌کردی که آن شب آسمان فوق‌العاده و شگفت‌انگیز بوده است.
نمود اندر شمال خویش تنین
به گرد قطب دنبالش چو پرچین
هوش مصنوعی: او در شمال خود نمایشی دارد که مانند صدایی است که دور قطب به گوش می‌رسد، مانند دیواری که دورش کشیده شده است.
غنوده از پس او خرس مهتر
چو بچه پیش او از خرس کهتر
هوش مصنوعی: خرس بزرگ در خواب است و خرس کوچک مثل بچه‌ای در برابر او به نظر می‌رسد.
زنی دیگر به زنجیری ببسته
به پیشش مرد بر زانو نشسته
هوش مصنوعی: زنی دیگر مردی را به زنجیری بسته و او در مقابلش به زانو نشسته است.
برابر کرگسی پر برگشاده
دو پای خویش بر تیری نهاده
هوش مصنوعی: به مانند کرگسی که بال‌هایش را گشوده، دو پای خود را بر تیر گذاشته است.
جوانمردی به سان پاسبانی
به دست اندرش زرین طشت و خوانی
هوش مصنوعی: شخصی جوانمرد و بااخلاق مانند نگهبانی است که در دست دارد ظرف زرین و سفره‌ای را پهن کرده است.
دو ماهی راست چون دو خیک پر باد
یکی بط گردنش چون سرو آزاد
هوش مصنوعی: دو ماهی درست مانند دو کیسه پر از باد هستند؛ یکی از آنها مانند سرو آزاد، گردن بلندی دارد.
یکی بی اسپ همواره عنان‌دار
یکی دیگر چو ماراَفسای با مار
هوش مصنوعی: یک نفر بدون اسب همیشه هدایتگر است، در حالی که شخص دیگر مانند کسی است که به مار افعی نزدیک شده است.
یکی بر کرسی سیمین نشسته
ستوری پیش او از بند رسته
هوش مصنوعی: یک نفر بر روی صندلی نقره‌ای نشسته و یک اسب آزاد شده در جلو او قرار دارد.
یکی بر کف سر دیوی نهاده
کُلَه‌داری به پیشش ایستاده
هوش مصنوعی: یک دیو بر روی سر خود کلاهی گذاشته و در مقابل او کسی ایستاده است.
نمود اندر جنوبش تیره جویی
زبس پیچ و شکن چون جعدمویی
هوش مصنوعی: در جنوبش جوی تیره‌ای نمایان است که به خاطر پیچ و خم‌هایش، شبیه به موهای مجعد به نظر می‌رسد.
به نزد جوی خرگوشی گرازان
دو سگ در جستن خرگوش تازان
هوش مصنوعی: در نزد جوی، دو سگ به دنبال خرگوشی هستند که با سرعت در حال فرار است.
ز بند آن هر دو سگ را برگشاده
کمرداری چو شاهی ایستاده
هوش مصنوعی: هر دو سگ از زنجیر رها شده‌اند و اکنون مانند یک پادشاه ایستاده‌اند.
یکی کشتی پر از رخشنده گوهر
مرو را کرده از یاقوت لنگر
هوش مصنوعی: یک کشتی پر از گوهرهای درخشان، لنگرش از یاقوت ساخته شده است.
چو شاخ خیزران باریک ماری
کلاغی در میان مرغزاری
هوش مصنوعی: مانند شاخ باریک نی، ماری در وسط یک دشتِ پر از مرغ‌ها در حال حرکت است.
نهاده پیش او زرّین پیاله
به جای می درو افگنده ژاله
هوش مصنوعی: در برابر او، پیاله‌ای زرین قرار داده‌اند که به جای شراب، شبنم در آن ریخته شده است.
پر از اخگر یکی سیمینه مجمر
پر از گوهر یکی شاهانه افسر
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به دو چیز دارد؛ یکی مجمری نقره‌ای که پر از آتش و جرقه است و دیگری تاجی سلطنتی که با گوهرهای درخشان آراسته شده است. در واقع، تصویرگر زیبایی و ارزش‌های گرانبهایی است که در هر کدام از این اشیاء نهفته است. مجمر و افسر به نوعی نمادهایی از حرارت و شکوه به حساب می‌آیند.
یکی پیکر به سان ماهی شیم
پشیزه بر تنش چون کوکب سیم
هوش مصنوعی: شخصی مانند یک ماهی زیبا، با بدنی که به شکل درخشان سکه‌ای است، درخشان و جذاب به نظر می‌رسد.
یکی استور مردم را خمانا
شکفته بر تنش گلهای زیبا
هوش مصنوعی: یک مرد در میان مردم ایستاده است و بر تن او گل‌های زیبا شکفته شده‌اند.
تو پنداری بیاشفته‌ست چون مست
گرفته دست شیری را به دو دست
هوش مصنوعی: تو فکر می‌کنی که او بی‌نظم و آشفته است، در حالی که مانند کسی که در حال مستی است، به آرامی دست شیر را با هر دو دستش گرفته است.
یکی صورت چو مرغی بی پرو بال
چو طاووسی مرو را خوب دنبال
هوش مصنوعی: انسانی را تصور کن که به زیبایی و لطافت یک پرنده است، اما بدون بال. مانند طاووسی زیبا و با شکوه که باید در حرکت و رفتار خود دقت کند و به افراد خوب و باکیفیت توجه ویژه‌ای داشته باشد.
ز مشرق بر کشیده طالع بد
بدان تا بد بود پیوند موبد
هوش مصنوعی: از شرق، ستاره‌ای نحس طلوع کرده است؛ بنابراین هر جا که ارتباطی با موبدان باشد، چیزهای بدی خواهد بود.
به هم گرد امده خورشید با ماه
چو دستوری که گوید راز با شاه
هوش مصنوعی: خورشید و ماه به هم نزدیک شده‌اند، مانند وقتی که کسی به شاه فرمان می‌دهد تا رازی را بگوید.
رفیق هردو گشته تیر و کیوان
چهارم چرخ طالع جای ایشان
هوش مصنوعی: دو دوست همزمان به اوج رسیدند و در چهارمین مدار آسمان، سرنوشت‌شان در کنار هم رقم خورده است.
به هفتم خانه طالع را برابر
ذنب انباز بهرام ستمگر
هوش مصنوعی: در هفتمین خانه‌ی طالع، ستاره‌ی بدی که با دنباله‌ی بهرام ستمگر همراه است، قرار دارد.
میان هردوان درمانده ناهید
ز کردار همایون گشته نومید
هوش مصنوعی: در میان این دو نفر که در وضعیت ناامیدی قرار دارند، ناهید (نام یکی از شخصیت‌ها یا نمادهای زیبایی) از عملکرد و رفتار خوب خود ناامید شده است.
نبود از داد جویان هیچ کس یار
که فرّخ بود پیوندش بِدان کار
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از کسانی که در پی داد و عدل هستند، یاری ندارند که پیوند و ارتباطش با این کار خوش‌یمن و نیکو باشد.
بدین طالع شهنشه ویس را دید
ندید از جفت خود آن کش پسندید
هوش مصنوعی: با این تقدیر، شاه ویس را دید و از همسر خود، آن کشنده را برگزید.
چو در دز رفت شاهنشاه موبد
به ایدون وقت و ایدون طالع بد
هوش مصنوعی: زمانی که شاهنشاه موبد به دز رفت، در آن لحظه و با آن سرنوشت شوم، اتفاقات ناخوشایندی در انتظار بود.
فراوان جست ویس دلستان را
ندید آن نو شکفته بوستان را
هوش مصنوعی: او به جستجوی ویس، دلربای خود، بسیار تلاش کرده اما هنوز نتوانسته است آن گل تازه شکفته در باغ را ببیند.
ولیکن نور پیشانی و رویش
همیدون بوی زلف مشکبویش
هوش مصنوعی: اما نور پیشانی و چهره‌اش با همان بوی زلف مشکی‌اش است.
شهنشه را از آن دلبر خبر داد
که مشکین بود خاک و عنبرین باد
هوش مصنوعی: شاه را از دلبرش خبر دادند که خاکش تیره و بویش خوشبو و معطر است.
همی شد تا به پیش او شهنشاه
بلورین دست او بگرفت ناگاه
هوش مصنوعی: او به سمت شاه بلورین می‌رفت و ناگهان دست او را گرفت.
کشان از دز به لشکر گاه بردش
به نزدیکان و جانداران سپردش
هوش مصنوعی: او را از دز به اردوگاه لشکر منتقل کردند و به نزدیکان و موجودات زنده سپردند.
نشاندندش همانگه در عماری
عماری گشت ازو باغ بهاری
هوش مصنوعی: او را در زمانی به یک عمارت نشاندند، و از آن عمارت، باغی سرسبز و بهاری به وجود آمد.
به گردش خادمان و نامداران
گزیده ویژگان و جانسپاران
هوش مصنوعی: در میان خدمتگزاران و افراد برجسته، کسانی که منتخب و وفادار هستند، در حال چرخش و فعالیت هستند.
همانگه نای رویین دردمیدند
سر پیکر به دو پیکر کشیدند
هوش مصنوعی: در همان لحظه، نای آهنی را به صدا درآوردند و جسم را به دو نیم تقسیم کردند.
همان ساعت به راه افتاد خسرو
برابر گشت با بادِ سبکرو
هوش مصنوعی: در همان لحظه، خسرو راهی شد و به سرعت مانند باد سبک به حرکت درآمد.
شتابان روز و شب در راه تازان
به روی دلبر خود گشته نازان
هوش مصنوعی: روز و شب به طور سریع در مسیر خود در حال حرکت‌اند و با ناز به سوی محبوبشان می‌روند.
چنان شیری که بیند گور بسیار
و یا مفلس که یابد گنج شهوار
هوش مصنوعی: شیر وقتی را دید که گورهای زیادی وجود داشت، یا فردی بی‌پول که ناگهان به گنجی بزرگ دست پیدا کرد.
اگر خرم بد از دلبر سزا بود
که صیدش بهتر از ماه سما بود
هوش مصنوعی: اگر زیبایی اصلی از محبوب باشد، پس شکار او بهتر از زیبایی ماه است.
روا بود ار کشید از بهر او رنج
که ناگه یافت از خوبی یکی گنج
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر دیگری سختی ببیند، این موضوع قابل قبول است، زیرا ممکن است ناگهان از خوبی آن شخص بهره‌مند شود و چیز ارزشمندی به دست آورد.
درو یاقوت خندان و سخنگوی
چو سیم ناب رخشان و سمن‌بوی
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر زنی زیبا و خوش‌سخن اشاره شده که مانند یاقوت، درخشان و خندانی است. چهره‌اش همچون نقره‌ای خالص می‌درخشد و بوی خوش سمن را می‌دهد. این توصیف نشان‌دهنده زیبایی و جذابیت اوست.

حاشیه ها

1389/05/07 12:08
منصور محمدزاده

خواهشمند است ابیات زیر را بدین صورت اصلاح فرمایید:
فراوان دانش و گفتار زیبا
ز شیرینی سخنهای فریبا
به من ده ماه پیکر دخترت را
ز کین من رها کن کشورت را
بران دز نیز شهرو همچنان کرد
بیامخت آنچه برج آسمان کرد
کجا در گاه دز بر شاه بگشاد
به دز در شد هم آنگه شاه دلشاد
سپاه آسمان اندر رإوارإو(؟)
شب آسوده به سان کام خسرو
به سان چرخ ازرق چترش از بر
نگاریده همه چترش به گوهر
مه و خورشید هر دو رخ نهفته
به سان عاشق و معشوق خفته
مشعبدوار چابک دست بودی
عجایبهای گوناگون نمودی
جوانمردی به سان پاسبانی
به دست اندرش زرین طشت و خوانی
یکی بی اسپ همواره عنان دار
یکی دیگر چو مار افسای با مار
نمود اندر جنوبش تیره جویی
زبس پیچ و شکن چون جعدمویی
یکی پیکر به سان ماهی شیم
پشیزه بر تنش چون کوکب سیم

پاسخ: با تشکر از زحمت شما برای ذکر غلطهای چند بخش، متأسفانه شیوه‌ای که شما در ذکر اغلاط داشتید تصحیحش بسیار زمانبر بود و از عهدهٔ من خارج بود، چون باید شعر را کامل می‌خواندم تا محل بیتهایی را که ذکر می‌فرمودید پیدا کنم. لطفاً از این به بعد برای تصحیح غلطها، محل بیت مشکلدار (شمارهٔ بیت)، مورد غلط و درستش را ذکر کنید تا بدون نیاز به بازخوانی شعر بشود آن را تصحیح کرد.

1389/06/17 19:09
ناشناس

خواهشمند است ابیات زیر را با توجه به شمارهٔ ابیات اصلاح فرمایید:
در بیت 3، صفراوان به فراوان و فریباص به فریبا
در بیت 20، کظورت به کشورت
در بیتهای 51 و 52، دذ به دز
در بیت 60، از رق به ازرق
در بیت 62، معضوق به معشوق
در بیت 80، ننودی به نمودی
در بیت 86، امدرش به اندرش
در بیت 88، هنواره به همواره
در بیت 91، ننود به نمود
در بیت 98، سیب به سیم
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1389/09/08 20:12
علی

با سلام، خواهشمند است با توجه به نسخهٔ آنلاین درج، در بیت 59 "رإوارإو" به "روارو" به معنای بسیاری رفت و آمد تصحیح شود.
---
پاسخ: با تشکر، مطابق پیشنهادتان عمل شد.

1392/05/26 14:07
امین کیخا

فرموشیدن فراموش کردن

1392/05/26 16:07
امین کیخا

رماری شاید در 115 رمارم باشد یعنی گونه گون

1392/05/26 16:07
امین کیخا

حاشیه و حاشیه نویسی می شود پیرانوشته پیرانویسی

1392/05/26 17:07
راحیل

نخاره یعنی ناهار ولی فکر کنم در اینجا (بیت36) مراد نقاره بوده که سازی پو ده با کاربرد فراوان هم در جنگ و هم در صلح و آشتی استفاده میشده که دو درام داشته که یکی کوچکتر بوده از دیگری و بر دو کوهان شتر بسته میشده!

1392/05/26 17:07
میرو

پشیزه در 26 بیت مانده به آخر!به معنی پولک است یا فلس که به ماهی سازگاری دارد

1397/01/07 23:04
آقاگل

فکر می‌کنم این بیت نیاز به این‌گونه اصلاح دارد:
تو گفتی شب به مغرب کنده بد چاه
به چاه افتاد مهر از چرخ ناگاه

1402/12/18 03:03
فرهاد راد

سلام

لطفا مرا در فهم این بیت یاری کنید: 

به روی چرخ بر، چون تودهٔ نیل

به روی خاک بر، چون رای بر پیل

1404/01/29 04:03
به

رای شاه است و با راج و regx همریشه است بگمانم چرخ نیز زمین و توده نیل آسمان باشد

1403/09/21 00:11
صدیقه کامور

در ابیات۷۵و۷۶ کلمه درست بره است و بزه اشتباه است