گنجور

بخش ۱۸ - جواب دادن ویس رسول شاه موبد را

چو ویس دلبر این پیغام بشنید
تو گفتی زو بسی دشنام بشنید
حریرین جامه را بر تن زدش چاک
بلورین سینه را می‌کوفت بی باک
چو او زد چاک بر تن پرنیانش
پدید آمد ز گردن تا میانش
هوای فتنهٔ عشقی نهیبی
بلای تن‌گدازی دلفریبی
حریری قاقمی خزّی پرندی
خرد بر صبر سوزی خواب بندی
چو جامه چاک زد ماه دو هفته
پدید آورد نسرین شکفته
به نوشین لب جوابی داد چون سنگ
به روی مهر بر، زد خنجر جنگ
بدو گفت این پیام بد شنیدم
وزو زهر گزاینده چشیدم
کنون رو موبد فرتوت را گوی
به میدان در، میفگن با بلا گوی
مبر زین بیش در امید من رنج
به باد یافه‌کاری، برمده گنج
مرا کاری به رایت رهنمایست
بدانستم که رایت تا چه جایست
نگر تا تو نپنداری که هرگز
مرا زنده به زیر آری ازین دز
و یا هرگز تو از من شاد باشی
و گرچه جادوی استاد باشی
مرا ویرو خداوندست و شاهست
به بالا سرو و از دیدار ماهست
مرا او مهتر و فرخ برادر
من او را نیز جفت و نیک خواهر
در این گیتی به جای او که بینم
بَرو بر، دیگری را کی گزینم
تو هرگز کام خویش از من نبینی
و گر خود جاودان اینجا نشینی
کجا من با برادر یار گشتم
ز مهر دیگران بیزار گشتم
مرا تا هست سرو خویش و شمشاد
چرا آرم ز بید دیگران یاد
و گر ویرو مرا بر سر نبودی
مرا مهر تو هم در خور نبودی
تو قارن را بدان زاری بکشتی
نبخشودی بر آن پیر بهشتی
مرا کشته بود باب دلاور
که دارم خود ازو بنیاد و گوهر
کجا اندر خورد پیوند جویی
تو این پیغام یافه چند گویی
من از پیوند جان سیرم بدین درد
کزو تا من زیم غم بایدم خورد
چو ویرو نیست در گیتی مرا کس
ز پیوندم نباشد شاد ازین پس
چو کار وی بدین بنیاد باشد
کسی دیگر ز من چون شاد باشد
و گر با او خورم در مهر زنهار
چه عذر آرم بدان سر پیش دادار
من از دادار ترسم با جوانی
نترسی تو که پیر ناتوانی
بترس ار بخردی از داد داور
کجا این ترس پیران را نکوتر
مرا پیرایه و دیبا و دینار
فراوان است گنج و شهر بسیار
به پیرایه مرا مفریب دیگر
که داد ایزد مرا پیرایه بی مر
مرا تا مرگ قارن یاد باشد
ز پیرایه دلم کی شاد باشد
اگر بفریبدم دیبا و دینار
نباشد بانوی بر من سزاوار
و گر من زین همه پیرایه شادم
نه از پشت پدر باشد نژادم
نه بشکوهد دل من زین سپاهت
نه نیز امید دارم بارگاهت
تو نیز از من مدار امید پیوند
که امیدت نخواهد بد برومند
چو بر چیز کسان امید داری
ز نومیدی به روی آیدت خواری
به دیدارم چنین تا کی شتابی
که نه هرگز تو بر من دست یابی
و گر گیتی به رویم سختی آرد
مرا روزی به دست تو سپارد
تو از پیوند من شادی نبینی
نه با من یک زمان خرم نشینی
برادر کاو مرا جفت گزیده‌ست
هنوز او کام خویش از من ندیده‌ست
تو بیگانه ز من چون کام یابی
و گر خود آفتاب و ماهتابی
تن سیمین برادر را ندارم
کجا با او ز یک مادر بزادم
ترا ای ساده دل چون داد خواهم
که ویران شد به دستت جایگاهم
بلرزم چون بیندیشم ز نامت
بدین دل چون توانم جست کامت
میان ما چو این کینه درافتاد
نباشد نیز ما را دل به هم شاد
اگر چه پادشاه و کامرانی
ز دشمن دوست کردن چون توانی
نپیوندند با هم مهر و کینه
که کین آهن بود مهر آبگینه
درخت تلخ هم تلخ آورد بر
اگر چه ما دهیمش آب شکر
به مهر آنگه بود با تو مرا ساز
که باشد جفت با کبگ دری باز
کرا با مهتری دانش بود یار
کجا اندر خورد جفتی بدین زار
چه ورزیدن بدین سان مهربانی
چه زهر ناب خوردن بر گمانی
ترا چون بشنوی تلخ آید این پند
چو بینی بار او شیرین‌تر از قند
اگر فرزانه‌ای نیکو بیندیش
که روز آید ترا گفتار من پیش
چو خوی بد ترا روزی بد آرد
پشیمانی خوری سودی ندارد
چو بشنید این سخن مرد شهنشاه
ندید از دوستی رنگی در آن ماه
برفت و شاه را زو آگهی داد
شنیده کرد یک یک پیش او یاد
شهنشه را فزون شد مهر در دل
تو گفتی شکرش بارید بر دل
خوش آمد در دلش گفتار دلبر
که کام دل ندید از من برادر
همی گفت آن سخن ویسه همه راست
وزین گفتار شه را خرمی خاست
کجا آن شب که ویرو بود داماد
به دامادیش هر کس خرم و شاد
عروسش را پدید آمد یکی حال
کزو داماد را وارونه شد فال
فرود آمد قضای آسمانی
که ایشان را ببست از کامرانی
گشاد آن سیمتن را علت از تن
به خون آلوده شد آزاده سوسن
دو هفته ماه یک هفته چنان بود
که گفتی کان یاقوت روان بود
زن مغ چون برین کردار باشد
به صحبت مرد ازو بیزار باشد
و گر زن حال ازو دارد نهانی
بر او گردد حرام جاودانی
همی تا ویس بت پیکر چنان بود
جهان از دست موبد در فغان بود
عروس ار چند نغز و با وفا بود
عروسی با نهیب و با بلا بود
کجا داماد نادیده یکی کام
جهان بنهاد بر راهش دو صد دام
ز بس سختی که آمد پیش داماد
بشد داماد را دامادی از یاد
زبس زاری که آمد پیش لشکر
همه کس را برون شد شادی از سر
چراغی بود گفتی سور ویرو
برو زد ناگهان بادی به نیرو
چو شاهنشاه حال ویس بشنود
به جان اندر هوای ویس بفزود
برادر بود او را دو گرامی
یکی رامین و دیگری زرد نامی
شهنشه پیش خواند آن هر دوان را
بر ایشان یاد کرد این داستان را
دل رامین ز گاه کودکی باز
هوای ویس را میداشتی راز
همی پرورد عشق ویس در جان
ز مردم کرده حال خویش پنهان
چو کشتی بود عشقش پژمریده
امید از آب و از باران بریده
چو آمد با برادر سوی گوراب
دگر باره شد اندر کشت او آب
امید ویس عشقش را روان شد
هوای پیر در جانش جوان شد
چو تازه گشت مهر اندر روانش
پدید آمد درشتی از زبانش
در آن هنگام وی را کرد پشتی
نمود اندر سخن لختی درشتی
کرا در دل فروزد مهر آتش
زبان گرددش در گفتار سرکش
برون آید زبان بیدل از بند
نگوید راز بی کام خداوند
زبان را دل بود بی شک نگهبان
سخن بی دل به دانش گفت نتوان
مباد آن کس که دارد بی دلی دوست
کجا در بی دلی بسیار آهوست
چو رامین را هوا در دل برآشفت
ز روی مهربانی شاه را گفت
مبر شاها چنین رنج اندرین کار
مخور بر ویس و بر جستنش تیمار
کزین کارت به روی آید بسی رنج
به بیهوده برافشانی بدی گنج
چنین تخمی که در شوره فشانی
هم از تخم و هم از بر دور مانی
نه هرگز ویس باشد دوستدارت
نه هرگز راستی جوید به کارت
چو گوهر جویی و بسیار پویی
نیابی چون کش از معدن نجویی
چگونه دوستی جویی و پشتی
ز فرزندی که بابش را بکشتی
نه بشکوهد ز پیگار و ز لشکر
نه بفریبد به دینار و به گوهر
به بسیاری بلا او را بیابی
چو یابی با بلای او نتابی
چو در خانه بود دشمن ترا یار
چنان باشد که داری باستین مار
بتر کاری ترا با ویس آنست
که تو پیری و آن دلبر جوانست
اگر جفتی همی گیری جز او گیر
جوان را هم جوان و پیر را پیر
چنان چون مر ترا باید جوانی
مرو را نیز باید همچنانی
تو دی ماهی و آن دلبر بهارست
رسیدن‌تان به هم دشوار کارست
و گر بی کام او با او نشینی
ز دل در کن کزو شادی نبینی
همیشه باشی از کرده پشیمان
نیابی درد خود را هیچ درمان
بریدن زو بود پرده دریدن
دلت هرگز نتابد زو بریدن
نه از تیمار او یابی رهایی
نه نیز آرام یابی در جدایی
مثال عشق خوبان همچو دریاست
کنار و قعر او هر دو نه پیداست
اگر خواهی درو آسان توان جست
ولیکن گر بخواهی بد توان رست
تو نیز اکنون همی جویی هوایی
که هم فردا شود بر تو بلایی
درو آسان توانی جستن اکنون
ولیکن زو نشاید جست بیرون
اگر دانی که من می راست گویم
ازین گفتن همی سود تو جویم
ز من بنیوش پند مهربانی
چو ننیوشی ترا دارد زیانی
چو بشنود این سخن موبد ز رامین
مرو را تلخ بود این پند شیرین
چو بیماری بُد اندر عشق جانش
که شکر تلخ باشد در دهانش
تنش را گر ز درد آهو نبودی
دهانش را شکر شیرین نمودی
اگر چه پند رامین مهر بر بود
شهنشه را ز پندش مهر افزود
دل پر مهر نپذیرد سلامت
بیفزاید شتابش را ملامت
چو دل از دوستی زنگار گیرد
هوا از سرزنش بر نار گیرد
[چنان کز سال و مه تنین شود مار
شود عشق از ملامت صعب و دشخوار]
ملامت بر جگر شمشیر تیزست
سپر پیشش جگر با او ستیز است
ستیز آغاز عشق مرد باشد
بتفسد زو دل ارچه سرد باشد
و گر میغی ز گیتی سر برآرد
به جای سرزنش زو سنگ بارد
نترسد عاشق از باران سنگین
و گر باشد به جای سنگ ژوپین
هر آنچ از وی ملامت خیرد آهوست
مگر از عشق ورزیدن که نیکوست
به گفتاری که بدگویی بگوید
هوا را از دل عاشق نشوید
چه باشد عشق را بدگوی کژدم
هر آنک او نیست عاشق نیست مردم
چو مهر اندر دل شه بیشتر شد
دلش را پند رامین نیشتر شد
نهانی گفت با دیگر برادر
مرا با ویس چاره چیست بنگر
چه سازم تا بیابم کام خود را
بیفزایم به نیکی نام خود را
اگر نومید ازین دژ باز گردم
به زشتی در جهان آواز گردم
برادر گفت شاها چیز بسیار
به شهرو بخش و بفریبش به دینار
به نیکویی امیدش ده فراوان
پس آنگاهی به یزدانش بترسان
بگو با این جهان دیگر جهانست
گرفتاری روان را جاودانست
چه عذر آرد روانت پیش دادار
چو در بند گنه باشد گرفتار
چو گویندت چرا زنهار خوردی
چرا بشکستی آن پیمان که کردی
بمانی شرم‌زد در پیش داور
نبینی هیچ کس را پشت و یاور
از این گونه سخنها را بیارای
به دینار و به دیبایش بپیرای
بدین دو چیز بفریبند شاهان
روا باشد که بفریبند ماهان
بدین هر دو فریبد مرد هشیار
همه کس را به دینار و به گفتار

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو ویس دلبر این پیغام بشنید
تو گفتی زو بسی دشنام بشنید
هوش مصنوعی: وقتی ویس، معشوق، این پیام را شنید، به نظر می‌رسید که او ناسزاهای زیادی از طرف او شنیده است.
حریرین جامه را بر تن زدش چاک
بلورین سینه را می‌کوفت بی باک
هوش مصنوعی: او جامه‌ای از حریر بر تن کرد و با شجاعت سینه‌اش را که مانند بلور شکستنی بود، می‌کوبید.
چو او زد چاک بر تن پرنیانش
پدید آمد ز گردن تا میانش
هوش مصنوعی: زمانی که او چاکی به لباس نرم و لطیفش زد، از گردن تا کمرش نمایان شد.
هوای فتنهٔ عشقی نهیبی
بلای تن‌گدازی دلفریبی
هوش مصنوعی: هوا و فضای عشق، پر از شور و هیجان است که به شدت انسان را تحت تأثیر قرار می‌دهد و دلیری و زیبایی را در وجود فرد افزایش می‌دهد.
حریری قاقمی خزّی پرندی
خرد بر صبر سوزی خواب بندی
هوش مصنوعی: پوشش نازکی از نرمی و لطافت، بر روی تن تو است که در دلش صبر و آرامش نهفته است. این لباس مانند خواب شیرین و آرامش‌بخش است که دل را می‌رباید.
چو جامه چاک زد ماه دو هفته
پدید آورد نسرین شکفته
هوش مصنوعی: وقتی ماه نورانی دو هفته گذشت، به مانند گلی نسرین شکفته و زیبا ظاهر شد.
به نوشین لب جوابی داد چون سنگ
به روی مهر بر، زد خنجر جنگ
هوش مصنوعی: او با نگاهی خنک و سرد به سوالش پاسخ داد، همان‌طور که سنگ بر روی آفتاب می‌افتد و به این ترتیب، با حالتی تند و تیز مانند ضربه‌ای از خنجر، واکنشی تهاجمی نشان داد.
بدو گفت این پیام بد شنیدم
وزو زهر گزاینده چشیدم
هوش مصنوعی: به او گفتم که این پیام را بد شنیدم و از او طعم زهرآگین را چشیدم.
کنون رو موبد فرتوت را گوی
به میدان در، میفگن با بلا گوی
هوش مصنوعی: حالا به موبد پیر بگو که به میدان بیاید و با مشکلات و بلاها مواجه شود.
مبر زین بیش در امید من رنج
به باد یافه‌کاری، برمده گنج
هوش مصنوعی: اگر دیگر در آرزوی من رنج نکشی، به دست آوردن گنج بر تو راحت خواهد بود.
مرا کاری به رایت رهنمایست
هوش مصنوعی: من کاری به راهنمایی دیگران ندارم و فقط به امور خودم مشغول هستم.
نگر تا تو نپنداری که هرگز
مرا زنده به زیر آری ازین دز
هوش مصنوعی: مراقب باش که تصور نکنید می‌توانید مرا به راحتی از این دزدی که درونم هست، زنده بیرون آورید.
و یا هرگز تو از من شاد باشی
و گرچه جادوی استاد باشی
هوش مصنوعی: شاید همیشه به خوشحالی من فکر کنی، اما حتی اگر فردی ماهر باشی، نمی‌توانی مرا شاد کنی.
مرا ویرو خداوندست و شاهست
به بالا سرو و از دیدار ماهست
هوش مصنوعی: من در عشق، خداوند و پادشاهی دارم که مانند سرو بلند و از دیدار ماه، زیبایی و شکوه او را می‌آفرینم.
مرا او مهتر و فرخ برادر
من او را نیز جفت و نیک خواهر
هوش مصنوعی: من او را برادر خود می‌دانم و او نیز خواهر نیک من است.
در این گیتی به جای او که بینم
بَرو بر، دیگری را کی گزینم
هوش مصنوعی: در این دنیا به جای او که نمی‌بینمش، نمی‌توانم کسی دیگر را انتخاب کنم.
تو هرگز کام خویش از من نبینی
و گر خود جاودان اینجا نشینی
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توانی از من به خواسته‌های خود برسی، حتی اگر برای همیشه در این مکان بمانی.
کجا من با برادر یار گشتم
ز مهر دیگران بیزار گشتم
هوش مصنوعی: من کجا با برادر خودم دوستی کرده‌ام که از محبت دیگران دلزده و بی‌میل شدم.
مرا تا هست سرو خویش و شمشاد
چرا آرم ز بید دیگران یاد
هوش مصنوعی: تا زمانی که درخت سرو و شمشاد خودم را دارم، چرا باید به درخت بید دیگران فکر کنم؟
و گر ویرو مرا بر سر نبودی
مرا مهر تو هم در خور نبودی
هوش مصنوعی: اگر تو در بالای سر من نبودى، مهر و محبت تو هم در دل من وجود نداشت.
تو قارن را بدان زاری بکشتی
نبخشودی بر آن پیر بهشتی
هوش مصنوعی: تو قارن را به خاطر گریه‌اش بخشیدی اما بر آن پیر بهشتی رحم نکردی.
مرا کشته بود باب دلاور
که دارم خود ازو بنیاد و گوهر
هوش مصنوعی: من به خاطر دلیری و شجاعت او به شدت تحت تأثیر قرار گرفته‌ام، زیرا او خود منبع و اساس وجود من است.
کجا اندر خورد پیوند جویی
تو این پیغام یافه چند گویی
هوش مصنوعی: شما چه وقت در تلاشید که ارتباطی برقرار کنید، این پیام را چگونه می‌خواهید منتقل کنید؟
من از پیوند جان سیرم بدین درد
کزو تا من زیم غم بایدم خورد
هوش مصنوعی: من از پیوند وجودم خسته و ناراحتم، زیرا تا زمانی که زنده‌ام، ناچارم که با این درد مقابله کنم و غم را تحمل نمایم.
چو ویرو نیست در گیتی مرا کس
ز پیوندم نباشد شاد ازین پس
هوش مصنوعی: وقتی در دنیا هیچکس مثل ویرو وجود ندارد، از این پس هیچ‌کس نمی‌تواند به خاطر ارتباط با من خوشحال باشد.
چو کار وی بدین بنیاد باشد
کسی دیگر ز من چون شاد باشد
هوش مصنوعی: اگر کار او بر این اساس باشد، کسی دیگر از من چگونه می‌تواند خوشحال باشد؟
و گر با او خورم در مهر زنهار
چه عذر آرم بدان سر پیش دادار
هوش مصنوعی: اگر با او در محبت باشم، چه دلیلی می‌توانم بیاورم پیش خداوند برای این کار؟
من از دادار ترسم با جوانی
نترسی تو که پیر ناتوانی
هوش مصنوعی: من از خدای بزرگ می‌ترسم، حال آنکه تو که جوانی و نیرویی، نباید از هیچ چیز بترسی. اما تو، که سال‌ها از عمرت گذشته و دیگر توانایی جوانی را نداری، چرا باید نترسی؟
بترس ار بخردی از داد داور
کجا این ترس پیران را نکوتر
هوش مصنوعی: بترس از اینکه دانایان از عدالت قاضی بترسند، زیرا این ترس برای پیران بهتر است.
مرا پیرایه و دیبا و دینار
فراوان است گنج و شهر بسیار
هوش مصنوعی: من زیبایی‌ها و ثروت‌های زیادی دارم، از جمله لباس‌ها و پول‌های فراوان، همچنین دارایی و شهرهای زیادی در اختیار دارم.
به پیرایه مرا مفریب دیگر
که داد ایزد مرا پیرایه بی مر
هوش مصنوعی: مرا دیگر فریب نده به زرق و برق، چون خداوند خود به من زیبایی ابدی عطا کرده است.
مرا تا مرگ قارن یاد باشد
ز پیرایه دلم کی شاد باشد
هوش مصنوعی: من تا زمانی که زنده‌ام، یاد خاطرات و احساساتم را در قلبم نگه می‌دارم و نمی‌دانم دل خوشی واقعی چه زمانی برایم به وجود خواهد آمد.
اگر بفریبدم دیبا و دینار
نباشد بانوی بر من سزاوار
هوش مصنوعی: اگر مرا با زرق و برق و ثروت فریب دهند، باید بدانم که آن زن شایسته من نیست.
و گر من زین همه پیرایه شادم
نه از پشت پدر باشد نژادم
هوش مصنوعی: اگر من به خاطر این همه زیبایی و زرق و برق شاد هستم، این شادی به خاطر نژاد و ریشه‌ام از طرف پدر نیست.
نه بشکوهد دل من زین سپاهت
نه نیز امید دارم بارگاهت
هوش مصنوعی: دل من نه به خاطر سپاه تو شکسته است و نه امیدی به بارگاه تو دارم.
تو نیز از من مدار امید پیوند
که امیدت نخواهد بد برومند
هوش مصنوعی: هیچ امیدی به ارتباط و پیوند میان ما نداشته باش، زیرا امید تو هیچ نتیجه‌ای نخواهد داشت و به جایی نخواهد رسید.
چو بر چیز کسان امید داری
ز نومیدی به روی آیدت خواری
هوش مصنوعی: وقتی به مردم و چیزهایشان امیدوار باشی، ناامیدی از تو دور می‌شود و به جای آن عزت و شرف به تو باز می‌گردد.
به دیدارم چنین تا کی شتابی
که نه هرگز تو بر من دست یابی
هوش مصنوعی: به دیدن من تا کی اینقدر عجله داری؟ که هرگز نمی‌توانی به من دسترسی پیدا کنی.
و گر گیتی به رویم سختی آرد
مرا روزی به دست تو سپارد
هوش مصنوعی: اگر دنیا با سختی به من فشار آورد، روزی مرا به دستان تو خواهد سپرد.
تو از پیوند من شادی نبینی
نه با من یک زمان خرم نشینی
هوش مصنوعی: تو از ارتباط با من خوشحالی نخواهی دید و نمی‌توانی حتی لحظه‌ای شاد و خوشحال کناربم بگذرانی.
برادر کاو مرا جفت گزیده‌ست
هنوز او کام خویش از من ندیده‌ست
هوش مصنوعی: برادرم که همراه و هم‌پیمان من است، هنوز نتوانسته از من خواسته‌ها و آرزوهایش را برآورده کند.
تو بیگانه ز من چون کام یابی
و گر خود آفتاب و ماهتابی
هوش مصنوعی: اگر تو از من دور باشی، هرچقدر هم که درخشان و زیبا باشی، به حقیقت من نخواهی رسید.
تن سیمین برادر را ندارم
کجا با او ز یک مادر بزادم
هوش مصنوعی: من برادری به زیبایی او ندارم، که او را از یک مادر به دنیا آورده‌ام.
ترا ای ساده دل چون داد خواهم
که ویران شد به دستت جایگاهم
هوش مصنوعی: ای دل ساده، آن هنگام که تو مرا به دست خود ویران خواهی کرد، من نیز جایگاه و مقام خود را از دست می‌دهم.
بلرزم چون بیندیشم ز نامت
بدین دل چون توانم جست کامت
هوش مصنوعی: وقتی به نامت فکر می‌کنم دل من در تلاطم است و نمی‌دانم چگونه می‌توانم به خواسته‌ات برسم.
میان ما چو این کینه درافتاد
نباشد نیز ما را دل به هم شاد
هوش مصنوعی: وقتی بین ما چنین کینه و دشمنی وجود دارد، دیگر دلی برای شادی و خوشحالی در میان ما نخواهد بود.
اگر چه پادشاه و کامرانی
ز دشمن دوست کردن چون توانی
هوش مصنوعی: اگرچه در زندگی به مقام و موفقیت برسی، اما چگونه می‌توانی دشمنان را به دوستان تبدیل کنی؟
نپیوندند با هم مهر و کینه
که کین آهن بود مهر آبگینه
هوش مصنوعی: محبت و کینه هرگز نمی‌توانند با هم پیوند پیدا کنند؛ چرا که کینه مانند آهن است که سخت و بی‌احساس است، در حالی که محبت مانند آبگینه است که لطیف و شفاف می‌باشد.
درخت تلخ هم تلخ آورد بر
اگر چه ما دهیمش آب شکر
هوش مصنوعی: درختی که مزه‌اش تلخ است، حتی اگر به آن آب شیرین بدهیم، باز هم میوه‌های تلخ می‌دهد.
به مهر آنگه بود با تو مرا ساز
که باشد جفت با کبگ دری باز
هوش مصنوعی: زمانی که مهر و محبت تو با من است، ساز و آهنگ ما به خوبی هماهنگ خواهد بود، مانند جفتی که در کنار هم، در مکان مناسبی قرار دارند.
کرا با مهتری دانش بود یار
کجا اندر خورد جفتی بدین زار
هوش مصنوعی: هرکس که با فضیلت و دانش همراه باشد، نمی‌تواند با کسی که بی‌معرفت و نادان است، ارتباط داشته باشد و در چنین وضعیتی، به سختی می‌توانند کنار هم زندگی کنند.
چه ورزیدن بدین سان مهربانی
چه زهر ناب خوردن بر گمانی
هوش مصنوعی: چرا باید با این همه محبت و دوستی به کسی برخورد کنیم وقتی که در دل نسبت به او بدگمانی وجود دارد؟
ترا چون بشنوی تلخ آید این پند
چو بینی بار او شیرین‌تر از قند
هوش مصنوعی: وقتی که سخن زشتی را می‌شنوی، ممکن است این نصیحت برایت ناخوشایند باشد، اما وقتی خودت تجربه‌اش کنی، تمام سنگینی و سختی آن را شیرین‌تر از قند خواهی یافت.
اگر فرزانه‌ای نیکو بیندیش
که روز آید ترا گفتار من پیش
هوش مصنوعی: اگر فردی خردمند و با دانایی بیندیشد، روزی خواهد رسید که سخنان من برای تو مطرح خواهد شد.
چو خوی بد ترا روزی بد آرد
پشیمانی خوری سودی ندارد
هوش مصنوعی: اگر رفتار ناپسند داشته باشی، روزی دچار مشکلات خواهی شد و پس از آن پشیمانی فایده‌ای نخواهد داشت.
چو بشنید این سخن مرد شهنشاه
ندید از دوستی رنگی در آن ماه
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه این حرف را شنید، دیگر در چهره آن جوان هیچ نشانه‌ای از دوستی ندید.
برفت و شاه را زو آگهی داد
شنیده کرد یک یک پیش او یاد
هوش مصنوعی: او رفت و خبر را به شاه رساند و شاه نیز به دقت همه چیز را از او شنید و به خاطر سپرد.
شهنشه را فزون شد مهر در دل
تو گفتی شکرش بارید بر دل
هوش مصنوعی: دوست تو، محبوبی را در دل خود بسیار دوست داشته‌ای و به‌واسطه‌ی این عشق، احساس شکرگزاری و شادی در دل تو شکوفا شده است.
خوش آمد در دلش گفتار دلبر
که کام دل ندید از من برادر
هوش مصنوعی: دلبر با گفتار شیرینش به قلبش خوش آمد گفت و از آن‌جا که من هنوز نتوانستم آرزوی دلم را برآورده کنم، حسرتی در درون دارم که تو را برادر می‌نامم.
همی گفت آن سخن ویسه همه راست
وزین گفتار شه را خرمی خاست
هوش مصنوعی: آن سخن از طرف ویسه به طور کامل درست بود و به واسطه این گفتار، شادی و خوشحالی بر دل شاه نشسته بود.
کجا آن شب که ویرو بود داماد
به دامادیش هر کس خرم و شاد
هوش مصنوعی: کجا آن شبی که عروسی برپا بود و همه خوشحال و شادمان بودند؟
عروسش را پدید آمد یکی حال
کزو داماد را وارونه شد فال
هوش مصنوعی: عروس در حال ظهور بود و وقتی داماد او را دید، حالش به شدت تغییر کرد و اگر چه او شادی می‌کرد، اما نشانه‌ها برعکس چیزی بود که انتظار داشت.
فرود آمد قضای آسمانی
که ایشان را ببست از کامرانی
هوش مصنوعی: قضای آسمانی بر آن‌ها نازل شد و باعث شد که از رسیدن به آرزوهایشان محروم شوند.
گشاد آن سیمتن را علت از تن
به خون آلوده شد آزاده سوسن
هوش مصنوعی: سینه‌ات را از عشق آزاد کن، چرا که دلیل رنج‌ها و آلوده شدن جانت به غم، همین وابستگی به زیبایی‌هاست.
دو هفته ماه یک هفته چنان بود
که گفتی کان یاقوت روان بود
هوش مصنوعی: دو هفته از ماه گذشت و یک هفته به قدری زیبا و درخشان بود که انگار یاقوتی در حال جریانی بود.
زن مغ چون برین کردار باشد
به صحبت مرد ازو بیزار باشد
هوش مصنوعی: اگر زن به این شکل رفتار کند، مرد از صحبت با او خسته و بیزار خواهد شد.
و گر زن حال ازو دارد نهانی
بر او گردد حرام جاودانی
هوش مصنوعی: اگر زنی از حال او آگاه باشد و این موضوع را پنهان نگه دارد، او را به دائمی بودن حرام دچار می‌کند.
همی تا ویس بت پیکر چنان بود
جهان از دست موبد در فغان بود
هوش مصنوعی: تا زمانی که ویس با آن ظاهری زیبا بود، جهان در دست موبد در حال ناله و فریاد بود.
عروس ار چند نغز و با وفا بود
عروسی با نهیب و با بلا بود
هوش مصنوعی: اگرچه عروس زیبا و وفادار است، اما عروسی با درد و مشکلات همراه است.
کجا داماد نادیده یکی کام
جهان بنهاد بر راهش دو صد دام
هوش مصنوعی: کجا یک داماد نادیده، آرزوی خوشبختی را برای خود در راهی گذاشت که دو صد مشکل و مانع در آن وجود دارد.
ز بس سختی که آمد پیش داماد
بشد داماد را دامادی از یاد
هوش مصنوعی: به خاطر مشکلات و سختی‌هایی که برای داماد پیش آمد، او فراموش کرد که دامادی به چه معناست و چه لحظاتی باید در این موقعیت تجربه کند.
زبس زاری که آمد پیش لشکر
همه کس را برون شد شادی از سر
هوش مصنوعی: به قدری از شدت گریه و احساس غم، هنگامی که به میدان جنگ نزدیک شدند، شادی و خوشحالی از دل همه مردم بیرون رفت.
چراغی بود گفتی سور ویرو
برو زد ناگهان بادی به نیرو
هوش مصنوعی: چراغی بود که گویی نورانی و درخشان است، ناگهان باد قوی به آن برخورد کرد و آن را خاموش کرد.
چو شاهنشاه حال ویس بشنود
به جان اندر هوای ویس بفزود
هوش مصنوعی: وقتی شاهنشاه صدای ویس را می‌شنود، به شدت به عشق و علاقه‌اش نسبت به ویس افزوده می‌شود.
برادر بود او را دو گرامی
یکی رامین و دیگری زرد نامی
هوش مصنوعی: او دو برادر عزیز داشت: یکی رامین و دیگری زرد.
شهنشه پیش خواند آن هر دوان را
بر ایشان یاد کرد این داستان را
هوش مصنوعی: شاهنشاه برای هر دو نفر داستان را تعریف کرد و به یاد آنان این ماجرا را گفت.
دل رامین ز گاه کودکی باز
هوای ویس را میداشتی راز
هوش مصنوعی: از دوران کودکی، دل رامین همیشه به یاد ویس بود و او را در دلش می‌پروراند.
همی پرورد عشق ویس در جان
ز مردم کرده حال خویش پنهان
هوش مصنوعی: عشق ویس در دل او را پرورش می‌دهد و او از مردم به خاطر حال خود، که در درونش است، پوشیده و مخفی مانده است.
چو کشتی بود عشقش پژمریده
امید از آب و از باران بریده
هوش مصنوعی: عشقش مانند یک کشتی است که در حال غرق شدن است و امید از آن جدا شده، مانند آبی که از باران بی‌نصیب مانده است.
چو آمد با برادر سوی گوراب
دگر باره شد اندر کشت او آب
هوش مصنوعی: وقتی او با برادرش به سمت گور بازگشت، بار دیگر در کشتزار او آبی وارد شد.
امید ویس عشقش را روان شد
هوای پیر در جانش جوان شد
هوش مصنوعی: امید ویس عشق او را شاداب و زنده کرد و روح جوانی در دل پیرمرد دمید.
چو تازه گشت مهر اندر روانش
پدید آمد درشتی از زبانش
هوش مصنوعی: زمانی که عشق (مهر) به اوجان می‌آید، با شدت و صراحتی از زبانش بیان می‌شود.
در آن هنگام وی را کرد پشتی
نمود اندر سخن لختی درشتی
هوش مصنوعی: در آن زمان به او تکیه زد و مدتی در سخن با لحن تندی صحبت کرد.
کرا در دل فروزد مهر آتش
زبان گرددش در گفتار سرکش
هوش مصنوعی: هر کسی که در دلش عشق و محبت شعله‌ور شود، در کلامش نیز آتش و حرارت خواهد داشت و در سخن خود تند و پرشور می‌شود.
برون آید زبان بیدل از بند
نگوید راز بی کام خداوند
هوش مصنوعی: زبان دل شکستگان از بند رنج و سختی آزاد می‌شود و رازهای عمیق خود را با خداوند در میان می‌گذارد، حتی اگر به خواسته‌های خود نرسند.
زبان را دل بود بی شک نگهبان
سخن بی دل به دانش گفت نتوان
هوش مصنوعی: دل زبان را به عنوان حافظ سخن می‌شناسد و بدون دل، علم و دانش نمی‌تواند نظری بدهد.
مباد آن کس که دارد بی دلی دوست
کجا در بی دلی بسیار آهوست
هوش مصنوعی: کسی که بدون دلیری دوست دارد، نباید از دستش برود؛ زیرا در بی دلی، فراوانی از نشانه‌های شکست و ناامیدی وجود دارد.
چو رامین را هوا در دل برآشفت
ز روی مهربانی شاه را گفت
هوش مصنوعی: وقتی رامین از عشق و محبت دلش پر از احساسات شد، به شاه گفت.
مبر شاها چنین رنج اندرین کار
مخور بر ویس و بر جستنش تیمار
هوش مصنوعی: ای شاه، در این کار این‌قدر رنج نبر و به خاطر ویس و جستجوی او خود را آزار نده.
کزین کارت به روی آید بسی رنج
به بیهوده برافشانی بدی گنج
هوش مصنوعی: از این کار تو بسیاری از سختی‌ها و زحمت‌ها نمایان می‌شود و تو بی‌جهت ثروت و دارایی‌ات را هدر می‌دهی.
چنین تخمی که در شوره فشانی
هم از تخم و هم از بر دور مانی
هوش مصنوعی: اگر تخم را در زمین شور بکاری، نه تنها نمی‌توانی به بار نشستن آن امیدوار باشی، بلکه خودت هم از ثمر و نتیجه‌اش فاصله خواهی داشت.
نه هرگز ویس باشد دوستدارت
نه هرگز راستی جوید به کارت
هوش مصنوعی: دوستت همیشه ویس نیست و هرگز به راستگویی در کارهای تو اهمیت نخواهد داد.
چو گوهر جویی و بسیار پویی
نیابی چون کش از معدن نجویی
هوش مصنوعی: اگر به دنبال جواهر و گنج باشی و خیلی بگردی، هرگز پیدا نخواهی کرد مگر اینکه خودت از دل معدن آن را استخراج کنی.
چگونه دوستی جویی و پشتی
ز فرزندی که بابش را بکشتی
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانی دوست پیدا کنی در حالی که پدری را کشته‌ای که آن فرزند به او تعلق دارد؟
نه بشکوهد ز پیگار و ز لشکر
نه بفریبد به دینار و به گوهر
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که نه باید به ظواهر و قدرت‌های نظامی فریب خورد و نه باید به ثروت و جواهرات دل بست. در واقع، این جمله هشدار می‌دهد که نباید تحت تأثیر چیزهای زودگذر و فریبنده قرار گرفت.
به بسیاری بلا او را بیابی
چو یابی با بلای او نتابی
هوش مصنوعی: اگر با بلا و مشکلات او روبه‌رو شوی، به راحتی متوجه می‌شوی که او چقدر در معرض سختی‌ها قرار دارد و در صورتی که با این مشکل او دست و پنجه نرم کنی، تحملش برایت دشوار خواهد بود.
چو در خانه بود دشمن ترا یار
چنان باشد که داری باستین مار
هوش مصنوعی: اگر در خانه‌ات دشمنی باشد که مانند یار رفتار کند، این وضعیت به مانند این است که در کنار یک مار سمی هستی.
بتر کاری ترا با ویس آنست
که تو پیری و آن دلبر جوانست
هوش مصنوعی: کار تو با ویس در این است که تو سن و سالی داری و او جوان است.
اگر جفتی همی گیری جز او گیر
جوان را هم جوان و پیر را پیر
هوش مصنوعی: اگر با کسی هم‌نشینی و دوستی می‌کنی، فقط با او که مناسب توست، همراه شو. جوانی را با جوانی و پیری را با پیری هم‌نشین ساز.
چنان چون مر ترا باید جوانی
مرو را نیز باید همچنانی
هوش مصنوعی: همان‌طور که تو باید به جوانی خود توجه کنی، دیگران نیز باید به جوانی خود اهمیت دهند.
تو دی ماهی و آن دلبر بهارست
رسیدن‌تان به هم دشوار کارست
هوش مصنوعی: تو مانند دی‌ماه سرد و بی‌رمق هستی و آن محبوب، مانند بهار روشن و شاداب است؛ به همین خاطر، رسیدن به هم برایتان کار سادگی نیست.
و گر بی کام او با او نشینی
ز دل در کن کزو شادی نبینی
هوش مصنوعی: اگر در کنار او باشی و دلخواهش را نداشته باشی، از دل خود بیرون بیاور و به او نشان ندهی که از او شاد نیستی.
همیشه باشی از کرده پشیمان
نیابی درد خود را هیچ درمان
هوش مصنوعی: اگر همیشه در گذشته خود احساس پشیمانی کنی، هیچگاه نخواهی توانست درد خود را درمان کنی.
بریدن زو بود پرده دریدن
دلت هرگز نتابد زو بریدن
هوش مصنوعی: اگر از او جدا شوی، مانند این است که پرده‌ای را دریده‌ای. دل تو هرگز نمی‌تواند از او جدا شود و به هیچ‌وجه به راحتی آرام نگیرد.
نه از تیمار او یابی رهایی
نه نیز آرام یابی در جدایی
هوش مصنوعی: نه از مراقبت و محبت او می‌توانی خلاص شوی و نه در دوری از او به آرامش دست پیدا خواهی کرد.
مثال عشق خوبان همچو دریاست
کنار و قعر او هر دو نه پیداست
هوش مصنوعی: عشق به خوبان شبیه دریاست؛ نه می‌توان کناره‌اش را دید و نه عمقش را.
اگر خواهی درو آسان توان جست
ولیکن گر بخواهی بد توان رست
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به راحتی به چیزی دست پیدا کنی، می‌توانی این کار را انجام بدهی؛ اما اگر بخواهی بدست‌آوردن آن دشوار خواهد بود.
تو نیز اکنون همی جویی هوایی
که هم فردا شود بر تو بلایی
هوش مصنوعی: تو هم اکنون در پی چیزی هستی که ممکن است فردا برای تو مشکل‌ساز شود.
درو آسان توانی جستن اکنون
ولیکن زو نشاید جست بیرون
هوش مصنوعی: در حال حاضر می‌توانی به راحتی درون را پیدا کنی، اما نمی‌توانی به سادگی از آن خارج شوی.
اگر دانی که من می راست گویم
ازین گفتن همی سود تو جویم
هوش مصنوعی: اگر می‌دانی که من راست می‌گویم، از گفتن این حرف‌ها من هم به سود تو فکر می‌کنم.
ز من بنیوش پند مهربانی
چو ننیوشی ترا دارد زیانی
هوش مصنوعی: به سخنان من گوش کن و از نیکی و مهربانی آگاه باش، زیرا اگر تو به آنها توجه نکنی، برایت زیان خواهد داشت.
چو بشنود این سخن موبد ز رامین
مرو را تلخ بود این پند شیرین
هوش مصنوعی: وقتی موبد این حرف را از رامین می‌شنود، پند شیرین او برایش تلخ و ناخوشایند می‌شود.
چو بیماری بُد اندر عشق جانش
که شکر تلخ باشد در دهانش
هوش مصنوعی: وقتی کسی بیمار عشق است، مانند این می‌ماند که شکر هم برایش طعم تلخی دارد.
تنش را گر ز درد آهو نبودی
دهانش را شکر شیرین نمودی
هوش مصنوعی: اگر تنش از درد و رنج آهو خالی نبود، او هرگز نمی‌توانست دهانش را با شکر شیرین پر کند.
اگر چه پند رامین مهر بر بود
شهنشه را ز پندش مهر افزود
هوش مصنوعی: هرچند که رامین به شاه نصیحت کرد، اما تاثیر این نصیحت باعث افزایش محبت او شد.
دل پر مهر نپذیرد سلامت
بیفزاید شتابش را ملامت
هوش مصنوعی: اگر دل پر مهر و محبت باشد، دیگر سلامتی نمی‌تواند آن را بیشتر کند و جایز نیست که کسی به خاطر این احساس، سرزنش شود.
چو دل از دوستی زنگار گیرد
هوا از سرزنش بر نار گیرد
هوش مصنوعی: وقتی دل از محبت پر از کینه و تلخی شود، عواطف و احساسات نیز تحت تأثیر قرار می‌گیرد و مانند آتش به شدت جلب توجه و سرزنش می‌کند.
[چنان کز سال و مه تنین شود مار
شود عشق از ملامت صعب و دشخوار]
هوش مصنوعی: عشق به مانند سال و ماه به تدریج شکل می‌گیرد و پرورده می‌شود. اگر از آن با انتقاد و بی‌مهری رفتار شود، به سختی و دشواری میریزد و دچار دردسر می‌شود.
ملامت بر جگر شمشیر تیزست
سپر پیشش جگر با او ستیز است
هوش مصنوعی: تنقید و سرزنش مانند شمشیری تیز است و کسی که از آن می‌ترسد، مجبور است که با شجاعت و دلیرانه در برابر آن بایستد. در واقع، هر چه بیشتر از انتقاد هراس داشته باشی، بیشتر باید با آن مقابله کنی.
ستیز آغاز عشق مرد باشد
بتفسد زو دل ارچه سرد باشد
هوش مصنوعی: آغاز عشق باعث می‌شود که مرد احساس رقابت و مبارزه کند، حتی اگر دلش سرد باشد و درونش به آن عشق تمایلی نداشته باشد.
و گر میغی ز گیتی سر برآرد
به جای سرزنش زو سنگ بارد
هوش مصنوعی: اگر میغی از زمین سر بلند کند، به جای سرزنش آن، سنگ‌ها بر آن می‌بارد.
نترسد عاشق از باران سنگین
و گر باشد به جای سنگ ژوپین
هوش مصنوعی: عاشق نباید از باران سنگین بترسد، حتی اگر این باران به جای سنگ، از سنگ‌های بزرگ و سخت باشد.
هر آنچ از وی ملامت خیرد آهوست
مگر از عشق ورزیدن که نیکوست
هوش مصنوعی: هر چیزی که شما را به خاطرش سرزنش می‌کنند، همانند آهوست، اما عاشق شدن و عشق ورزیدن، عمل نیکویی است.
به گفتاری که بدگویی بگوید
هوا را از دل عاشق نشوید
هوش مصنوعی: اگر کسی با سخنانی بد به دیگران بپردازد، دل عاشق او را نخواهد فراموش کرد و از او دور نمی‌شود.
چه باشد عشق را بدگوی کژدم
هر آنک او نیست عاشق نیست مردم
هوش مصنوعی: عشق را نمی‌توان به زبان کسانی که خود عاشق نیستند ناپسند دانست. هر کسی که عشق را زبان به نقد می‌گشاید، در حقیقت با احساسات و عمق این احساسات آشنا نیست.
چو مهر اندر دل شه بیشتر شد
دلش را پند رامین نیشتر شد
هوش مصنوعی: وقتی محبت در دل شاه افزایش یافت، دلش تحت تأثیر نصیحت رامین قرار گرفت و به شدت آسیب دید.
نهانی گفت با دیگر برادر
مرا با ویس چاره چیست بنگر
هوش مصنوعی: او به آرامی با برادرش صحبت کرد و گفت: با ویس چه راه حلی داریم؟ مراقب باش که به درستی بنگری.
چه سازم تا بیابم کام خود را
بیفزایم به نیکی نام خود را
هوش مصنوعی: چه کار باید انجام دهم تا به آنچه می‌خواهم برسم و نام نیک‌ام را بیشتر کنم؟
اگر نومید ازین دژ باز گردم
به زشتی در جهان آواز گردم
هوش مصنوعی: اگر از این دژ ناامید برگردم، یعنی اگر از این جا شکست بخورم، نام من به زشتی و بدی در دنیا خواهد افتاد.
برادر گفت شاها چیز بسیار
به شهرو بخش و بفریبش به دینار
هوش مصنوعی: برادر گفت: ای شاه، به شهر چیزی فراوان ببخش و با پول او را فریب بده.
به نیکویی امیدش ده فراوان
پس آنگاهی به یزدانش بترسان
هوش مصنوعی: امید او را با خوبی زیاد کن، سپس او را از خدا بترسان.
بگو با این جهان دیگر جهانست
گرفتاری روان را جاودانست
هوش مصنوعی: بگو که این دنیا دیگر مثل سابق نیست و مشکلات روحی و روانی ماندگار شده‌اند.
چه عذر آرد روانت پیش دادار
چو در بند گنه باشد گرفتار
هوش مصنوعی: اگر جان تو در بند گناه باشد، چه پاسخی می‌توانی به پروردگار بدهی؟
چو گویندت چرا زنهار خوردی
چرا بشکستی آن پیمان که کردی
هوش مصنوعی: وقتی از تو می‌پرسند چرا به خودت آسیب زدی و چرا آن قولی را که داده بودی، شکستی.
بمانی شرم‌زد در پیش داور
نبینی هیچ کس را پشت و یاور
هوش مصنوعی: اگر بمانی و در پیش داور شرم‌زده شوی، هیچ‌کس را نمی‌بینی که به تو کمک کند یا از تو حمایت کند.
از این گونه سخنها را بیارای
به دینار و به دیبایش بپیرای
هوش مصنوعی: سخنانی از این دست را با زر و زیور بیارای و به زیبایی تزئین کن.
بدین دو چیز بفریبند شاهان
روا باشد که بفریبند ماهان
هوش مصنوعی: دو چیز باعث فریب شاهان می‌شود و این امر جایز است که ماهان (افراد با فضیلت و برجسته) هم فریب بخورند.
بدین هر دو فریبد مرد هشیار
همه کس را به دینار و به گفتار
هوش مصنوعی: فرد زیرک در این دنیا به راحتی فریب می‌خورد، چرا که بسیاری از مردم فقط به پول و حرف‌های زیبا توجه دارند.

حاشیه ها

1389/05/07 12:08
منصور محمدزاده

خواهشمند است ابیات زیر را بدین صورت اصلاح فرمایید:
حریرین جامه را بر تن زدش چاک
بلورین سینه را میکوفت بی باک
بدو گفت این پیام بد شنیدم
وزو زهر گزاینده چشیدم
تو قارن را بدان زاری بکشتی
نبخشودی بر آن پیر بهشتی
و گر با او خورم در مهر زنهار
چه عذر آرم بدان سر پیش دادار
فرود آمد قضای آسمانی
که ایشان را ببست از کامرانی
برادر بود او را دو گرامی
یکی رامین و دیگر زرد نامی
چنان کز سال و مه تنین(؟) شود مار
شود عشق از ملامت صعب و دشخوار
ستیز آغاز عشق مرد باشد
بتفتد زو دل ارچه سرد باشد
پاسخ: با تشکر از زحمت شما برای ذکر غلطهای چند بخش، متأسفانه شیوه‌ای که شما در ذکر اغلاط داشتید تصحیحش بسیار زمانبر بود و از عهدهٔ من خارج بود، چون باید شعر را کامل می‌خواندم تا محل بیتهایی را که ذکر می‌فرمودید پیدا کنم. لطفاً از این به بعد برای تصحیح غلطها، محل بیت مشکلدار (شمارهٔ بیت)، مورد غلط و درستش را ذکر کنید تا بدون نیاز به بازخوانی شعر بشود آن را تصحیح کرد.

1392/05/26 14:07
امین کیخا

بیت 8 بدو گفت این پیام بد شنیدم درست می باشد

1392/05/26 14:07
امین کیخا

نخست و فرجام بیت 11 دو ص افزون دارد

1392/05/26 14:07
امین کیخا

بیت 15 نیک خواهر درست است

1392/05/26 14:07
امین کیخا

شکوهیدن یعنی احساس شکوه کردن

1392/05/26 14:07
امین کیخا

شرمزد یعنی شرمگین

1392/05/26 15:07
صاد

بیت 11 هم اول و آخرش ص اضافی دارد

1392/05/26 15:07
زدار

بیت 15 کلمه آخر خواهر صحیح است و نه خوار

1392/05/26 15:07
ناشناس

درخت تلخ هم تلخ آورد بر
عاقبت گرگ زاده گرگ شود را تداعی میکند

1392/05/26 15:07
ناشناس

مثل مجنون که به پدرش گفت پند تو چراغ جان فروزیست
نشنیدن من ز تنگ روزیست
موبد هم متوجه پند رامین میشود ولی مانند مجنون نمی پذیرد

1402/12/18 02:03
فرهاد راد

سلام

لطفا مرا در فهم این بیت یاری کنید:

چو دل از دوستی زنگار گیرد

هوا از سرزنش بر نار گیرد