گنجور

بخش ۱۱۲ - نشاندن رامین پسر خود را به پادشاهى و مجاور شدن به آتشغاه تا روز مرگ

سر سال و خجسته روز نوروز
جهان پیروز گشت از بخت پیروز
پسر را خواند خورشید مهان را
همیدون خسرو فرماندهان را
پسر را پیش خود بر گاه بنشاند
پس او را خسرو و شاه جهان خواند
به پیروزی نهادش تاج بر سر
بدو گفت ای خجسته شاه کشور
همایون بادت این تاج کیانی
همان این تخت و گاه خسروانی
جهانداری مرا داده‌ست یزدان
من این داده ترا دادم تو به دان
ترا من در هنرها آزمودم
همیشه ز آزموده شاد بودم
ترا دادم کلاه شهریاری
که رای شهریاری نیک داری
مرا سال ای پسر بر صد بیفزود
جهان بر من گذشت و بودنی بود
کنون هشتاد و سه سالست تا من
نشاط دوستم تیمار دشمن
کنون شاهی ترا زیبد که رانی
که هم نو دولتی و هم جوانی
مرا دیدی درین شاهی فراوان
بر آن آیین که من راندم تو می‌ران
هر آنچ ایزد زمن پرسد به محشر
من از تو نیز پرسم پیش داور
بِهَست از کام نیکو نام نیکو
تو آن کن کت بود فرجام نیکو
چو داد اورنگ زرین را به خورشید
برید از تخت و تاج و شاهی اومید
فرود آمد ز تخت خسروانی
به دخمه شد به تخت آنجهانی
در آتشگه مجاور گشت و بنشست
دل پاکیزه با یزدان بپیوست
خدای آن روز دادش پادشایی
که خرسندی گزید و پارسایی
اگرچه پیش ازان او مهتری بود
همیشه آز را چون کهتری بود
جهان فرمان او بودی و او باز
ز بهر کام دل فرمانبر آز
چو ز آز این جهان دل را بپرداخت
تن از آز و دل از انده بری ساخت
دلی کز شغل و آز این جهان رست
چنان دان کز بلای جاودان رست
چو شاهنشه سه سال از غم برآسود
به گیتی هیچ کس را روی ننمود
گهی در دخمهٔ دلبر نشستی
شبانروزی به درد دل گرستی
گهی در پیش یزدان لابه کردی
گناه کرده را تیمار خوردی
بدان پیری و فرتوتی که او بود
سه سال از گریه و زاری نیاسود
به پیش دادگر پوزش همی کرد
و بر کرده پشیمانی همی خورد
چو از دادار آمرزش همی خواست
تو گفتی دود حسرت زو همی خاست
به سه سال آن تن نازک چنان شد
کجا همرنگ ریشه زعفران شد
شبی از دادگر پوزش همی جست
همه شب رخ به خون دل همی شست
چو اندر تن توانایی نماندش
گه شبگیر یزدان پیش خواندش
به یزدان داد جان پاک شسته
ز دست دشمن بسیار خسته
بیامد پور او خورشید شاهان
ابا او مهتران و نیکخواهان
تنش را هم به پیش ویس بردند
دو خاک نامور را جفت کردند
روان هر دوان در هم رسیدند
به مینو جان یکدیگر بدیدند
به مینو از روان دو وفادار
عروسی بود و دامادی دگر بار
بشد ویس و بشد رامینش از پس
چنین خواهد شدن زایدر همه کس
جهان بر ما کمین دارد شب و روز
تو پنداری که ما آهو و او یوز
همی گردیم تازان در چراگاه
ز حال آنکه از ما شد نه آگاه
همی گوییم داناییم و گربز
بود دانا چنین حیران و عاجز
ندانیم از کجا بود آمدن‌ْمان
ویا زیدر کجا باشد شدْن‌مان
دو آرامست ما را دو جهانی
یکی فانی و دیگر جاودانی
بدین آرام فانی بسته اومید
نیندیشیم از آن آرام جاوید
همی بینیم کایدر برگذاریم
و لیکن دیده را باور نداریم
چه نادانیم و چه آشفته راییم
که از فانی به باقی نگراییم
سرایی را که در وی یک زمانیم
درو جویای ساز جاودانیم
چرا خوانیم گیتی را نمونه
چو ما داریم طبع واشگونه
جهان بندست و ما در بند خرسند
نجوییم آشنایی با خداوند
خداوندی که ما را دو جهان داد
یکی فانی و دیگر جاودان داد
خنک آن کس که او را یار گیرد
ز فرمان بردنش مقدار گیرد
خنک آن کش بود فرجام نیکو
خنک آن کش بود هم نام نیکو
چو ما از رفتگان گیریم اخبار
ز ما فردا خبر گیرند ناچار
خبر گردیم و ما بوده خبر جوی
سمر گردیم و خود بوده سمر گوی
به گیتی حال ما گویند چونین
که ما گفتیم حال ویس و رامین
بگفتم داستانی چون بهاری
درو هر بیت زیبا چون نگاری
الا ای خوش حریف خوب منظر
به حسن پاک و طبع پاک گوهر
فروخوان این نگارین داستان را
کزو شادی فزاید دوستان را
ادیبان را چنین خوش داستانی
بسی خوشتر ز خرم بوستانی
چنان خواهم که شعر من تو خوانی
که خود مقدار شعر من تو دانی
چو این نامه بخوانی ای سخن دان
گناه من بخواه از پاک یزدان
بگو یارب بیامرز این جوان را
که گفته‌ست این نگارین داستان را
توی کز بندگان پوزش پذیری
روانش را به گفتارش نگیری
درود کردگار ما و غفرانْش
ابر پیغمبر و یاران و خویشانْش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سر سال و خجسته روز نوروز
جهان پیروز گشت از بخت پیروز
هوش مصنوعی: در آغاز سال و در روز مبارک نوروز، جهان به خاطر شانس خوب، روزگار خوشی را تجربه کرد.
پسر را خواند خورشید مهان را
همیدون خسرو فرماندهان را
هوش مصنوعی: خورشید پسر را فراخواند و همچنین مهان و فرماندهان را نیز دعوت کرد.
پسر را پیش خود بر گاه بنشاند
پس او را خسرو و شاه جهان خواند
هوش مصنوعی: پسر را در نزد خود نشاند و او را پادشاه و فرمانروای جهان نامید.
به پیروزی نهادش تاج بر سر
بدو گفت ای خجسته شاه کشور
هوش مصنوعی: او تاج را بر سرش نهاد و به او گفت: ای پادشاه فرخنده کشور.
همایون بادت این تاج کیانی
همان این تخت و گاه خسروانی
هوش مصنوعی: این تاج کیانی برای تو مبارک باشد و این تخت و مسند پادشاهی نیز متعلق به توست.
جهانداری مرا داده‌ست یزدان
من این داده ترا دادم تو به دان
هوش مصنوعی: خداوند به من قدرت و سلطنت داده است و من این قدرت را به تو بخشیده‌ام تا تو نیز از آن آگاه باشی.
ترا من در هنرها آزمودم
همیشه ز آزموده شاد بودم
هوش مصنوعی: من همیشه تو را در هنرها سنجیده‌ام و از تجربه‌های گذشته‌ام خوشحال بوده‌ام.
ترا دادم کلاه شهریاری
که رای شهریاری نیک داری
هوش مصنوعی: به تو تاج و نشان سلطنت دادم زیرا می‌دانم که در ادارهٔ امور حکمرانی، نظرات و تدبیر خوبی داری.
مرا سال ای پسر بر صد بیفزود
جهان بر من گذشت و بودنی بود
هوش مصنوعی: به من بگو، ای پسر، که سال‌ها بر من افزوده شده است. زمان در دنیا بر من گذشت و من فقط تجربه‌ها و لحظات وجودی را سپری کرده‌ام.
کنون هشتاد و سه سالست تا من
نشاط دوستم تیمار دشمن
هوش مصنوعی: اکنون هشتاد و سه سال گذشته است و هنوز هم شوق دوستی را دارم و در عین حال باید دغدغه دشمنی را تحمل کنم.
کنون شاهی ترا زیبد که رانی
که هم نو دولتی و هم جوانی
هوش مصنوعی: حالا شایسته‌ی توست که سلطنت کنی، زیرا هم تازه‌کار هستی و هم جوان.
مرا دیدی درین شاهی فراوان
بر آن آیین که من راندم تو می‌ران
هوش مصنوعی: من را در این مقام و منزلت زیاد دیدی، به همین دلیل که من تو را به زیر کشیدم، تو هم مرا به زیر خواهی کشید.
هر آنچ ایزد زمن پرسد به محشر
من از تو نیز پرسم پیش داور
هوش مصنوعی: هر چیزی را که خداوند از من در روز قیامت بپرسد، من نیز از تو سوال خواهم کرد در پیشگاه قضاوت.
بِهَست از کام نیکو نام نیکو
تو آن کن کت بود فرجام نیکو
هوش مصنوعی: خوبی و خوشنامی از خواسته‌ها و آرزوهای خوب شکل می‌گیرد، پس به آنچه که می‌خواهی و خوب است بپرداز، زیرا در پایان می‌تواند به نتایج خوبی ختم شود.
چو داد اورنگ زرین را به خورشید
برید از تخت و تاج و شاهی اومید
هوش مصنوعی: وقتی که او تاج و تخت زرین را به خورشید داد، از سلطنت و مقامش کناره‌گیری کرد.
فرود آمد ز تخت خسروانی
به دخمه شد به تخت آنجهانی
هوش مصنوعی: از مقام و جایگاه بزرگ خود پایین آمد و به مکان تاریک و نامساعدی رفت، جایی که در آن زندگی پس از مرگ وجود دارد.
در آتشگه مجاور گشت و بنشست
دل پاکیزه با یزدان بپیوست
هوش مصنوعی: در آتشگاه نزدیک شد و نشیمن کرد، دل پاک و صافش به خداوند متصل شد.
خدای آن روز دادش پادشایی
که خرسندی گزید و پارسایی
هوش مصنوعی: در آن روز، خداوند به کسی سلطنت داد که زندگی را با رضایت و نیکی سپری کرد.
اگرچه پیش ازان او مهتری بود
همیشه آز را چون کهتری بود
هوش مصنوعی: اگرچه او همیشه از دیگران برتر بود، اما به خاطر داشتن حسادت و آز به مانند کسی که در مرتبه پایین‌تری است، رفتار کرد.
جهان فرمان او بودی و او باز
ز بهر کام دل فرمانبر آز
هوش مصنوعی: جهان تحت فرمان او است و او همچنان به خاطر رسیدن به خواسته‌های دلش، از دیگران فرمان می‌برد.
چو ز آز این جهان دل را بپرداخت
تن از آز و دل از انده بری ساخت
هوش مصنوعی: وقتی که دل از مشکلات و آزمایش‌های این دنیا رهایی یابد، بدن نیز از رنج و درد آزاد می‌شود و دل از غم‌ها رها می‌گردد.
دلی کز شغل و آز این جهان رست
چنان دان کز بلای جاودان رست
هوش مصنوعی: دل‌هایی که از کار و زحمت و آز و طمع این دنیا آزاد شده‌اند، بدان که آنها از بلا و عذاب ابدی نیز آزاد شده‌اند.
چو شاهنشه سه سال از غم برآسود
به گیتی هیچ کس را روی ننمود
هوش مصنوعی: پس از گذشت سه سال که شاهنشاه از غم و اندوه رهایی یافته بود، در دنیا هیچ‌کس را نادیده نگذاشت.
گهی در دخمهٔ دلبر نشستی
شبانروزی به درد دل گرستی
هوش مصنوعی: گاهی در مکان دلتنگی معشوق نشسته‌ای و هر شبانه‌روز به اندوه دل خود می‌پردازی.
گهی در پیش یزدان لابه کردی
گناه کرده را تیمار خوردی
هوش مصنوعی: گاهی در پیش خداوند به زاری و درخواست برای بخشش گناهکاران پرداخته‌ای و در دل برای آن‌ها دلسوزی کرده‌ای.
بدان پیری و فرتوتی که او بود
سه سال از گریه و زاری نیاسود
هوش مصنوعی: بدان که آن پیر و ناتوان، سه سال تمام از شدت گریه و زاری آرامش نیافت.
به پیش دادگر پوزش همی کرد
و بر کرده پشیمانی همی خورد
هوش مصنوعی: او به پیش قاضی عادل از کارهایی که کرده بود عذرخواهی می‌کرد و از انجام آن کارها پشیمان بود.
چو از دادار آمرزش همی خواست
تو گفتی دود حسرت زو همی خاست
هوش مصنوعی: وقتی از خداوند طلب بخشش کردی، تو گفتی که حسرت و اندوهی از دل برمی‌خیزد.
به سه سال آن تن نازک چنان شد
کجا همرنگ ریشه زعفران شد
هوش مصنوعی: در مدت سه سال، آن بدن ظریف و لطیف به گونه‌ای تغییر کرد که رنگش به زعفران شبیه شد.
شبی از دادگر پوزش همی جست
همه شب رخ به خون دل همی شست
هوش مصنوعی: شبی از خدای دادگر عذرخواهی می‌کرد و در طول شب، صورتش را با اشک دلش شستشو می‌داد.
چو اندر تن توانایی نماندش
گه شبگیر یزدان پیش خواندش
هوش مصنوعی: زمانی که در بدن توان و قوای لازم باقی نماند، یزدان در شب آخر به او پاسخ می‌دهد.
به یزدان داد جان پاک شسته
ز دست دشمن بسیار خسته
هوش مصنوعی: به خداوند جانم را سپردم، پاک و بی‌آلایش و دور از آلودگی‌هایی که از دست دشمنان به من رسیده و بسیار از این وضعیت خسته‌ام.
بیامد پور او خورشید شاهان
ابا او مهتران و نیکخواهان
هوش مصنوعی: فرزند او، که درخشان‌تر از خورشیدی است، به همراه فرماندهان و نیک‌خواهان به اینجا آمد.
تنش را هم به پیش ویس بردند
دو خاک نامور را جفت کردند
هوش مصنوعی: آنها بدنش را به نزد ویس بردند و دو خاک نامدار را در کنار هم قرار دادند.
روان هر دوان در هم رسیدند
به مینو جان یکدیگر بدیدند
هوش مصنوعی: روح‌های هر دو عاشق به هم پیوستند و در عالم معنوی، جان یکدیگر را ملاقات کردند.
به مینو از روان دو وفادار
عروسی بود و دامادی دگر بار
هوش مصنوعی: در بهشت، دو روح وفادار به یکدیگر پیوند ازدواج بسته‌اند و بار دیگر در شادی و نشاط به همراه یکدیگر زندگی خواهند کرد.
بشد ویس و بشد رامینش از پس
چنین خواهد شدن زایدر همه کس
هوش مصنوعی: ویس به همراه رامین از پس این ماجرا به زودی دچار تغییراتی خواهند شد که نتیجه‌اش بر همه افراد تاثیر خواهد گذاشت.
جهان بر ما کمین دارد شب و روز
تو پنداری که ما آهو و او یوز
هوش مصنوعی: جهان همیشه و در هر لحظه در کمین ماست و تو فکر می‌کنی که ما بی‌خبر و بی‌دفاع مثل آهو هستیم، در حالی که واقعیت این است که خطرات و چالش‌ها در کمین ما هستند.
همی گردیم تازان در چراگاه
ز حال آنکه از ما شد نه آگاه
هوش مصنوعی: ما در چراگاهی می‌چرخیم و سرگردانیم، در حالی که از حال و وضعیت خود بی‌خبر هستیم.
همی گوییم داناییم و گربز
بود دانا چنین حیران و عاجز
هوش مصنوعی: ما ادعای دانایی می‌کنیم، اما اگر دانا واقعاً این‌گونه حیران و ناتوان باشد، پس آن دانایی چه فایده‌ای دارد؟
ندانیم از کجا بود آمدن‌ْمان
ویا زیدر کجا باشد شدْن‌مان
هوش مصنوعی: ما نمی‌دانیم که از کجا آمده‌ایم و یا به کجا خواهیم رفت.
دو آرامست ما را دو جهانی
یکی فانی و دیگر جاودانی
هوش مصنوعی: ما در دو جهان زندگی می‌کنیم؛ یکی دنیای مادی و گذرا که سرانجام از بین می‌رود و دیگری دنیایی است که همیشگی و پایدار است.
بدین آرام فانی بسته اومید
نیندیشیم از آن آرام جاوید
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده می‌شود که باید از امید به زندگی دنیوی و زودگذر فاصله بگیریم و به جای آن، به آرامش و جاودانگی فکر کنیم. عنوان شده که زندگی موقتی است و بهتر است از امید به چیزهای فانی دست بکشیم و به سمت آرامش ابدی برویم.
همی بینیم کایدر برگذاریم
و لیکن دیده را باور نداریم
هوش مصنوعی: ما می‌بینیم که در هر حالتی که هستیم، اما به آنچه با چشمان خود می‌بینیم، اطمینان نداریم.
چه نادانیم و چه آشفته راییم
که از فانی به باقی نگراییم
هوش مصنوعی: ما چقدر نادان و گیج هستیم که به جای توجه به چیزهای پایدار و ماندگار، درگیر چیزهای زودگذری هستیم که عمر کوتاهی دارند.
سرایی را که در وی یک زمانیم
درو جویای ساز جاودانیم
هوش مصنوعی: در این مکان که زمانی در آن زندگی کرده‌ایم، در پی یافتن هنری هستیم که جاودانه باشد.
چرا خوانیم گیتی را نمونه
چو ما داریم طبع واشگونه
هوش مصنوعی: چرا باید دنیای خود را با دیگران مقایسه کنیم، وقتی که ما خودمان ویژگی‌ها و خصوصیات منحصر به فردی داریم؟
جهان بندست و ما در بند خرسند
نجوییم آشنایی با خداوند
هوش مصنوعی: این دنیا مانند زندانی است و ما در این زندان خوشحالیم، اوضاع را به حال خود رها کرده‌ایم و در پی شناخت خداوند نیستیم.
خداوندی که ما را دو جهان داد
یکی فانی و دیگر جاودان داد
هوش مصنوعی: خداوند به ما زندگی‌ای بخشیده که شامل دو جنبه است؛ یکی زندگی موقتی و زودگذر در این دنیا و دیگری زندگی ابدی و پایدار در زندگی بعد از مرگ.
خنک آن کس که او را یار گیرد
ز فرمان بردنش مقدار گیرد
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که محبوبش او را با محبت و مهربانی از اوامر و خواسته‌هایش آگاه کند.
خنک آن کش بود فرجام نیکو
خنک آن کش بود هم نام نیکو
هوش مصنوعی: خوب است که کسی با پایان خوش و همچنین نام نیکو زندگی کند.
چو ما از رفتگان گیریم اخبار
ز ما فردا خبر گیرند ناچار
هوش مصنوعی: اگر ما از کسانی که رفته‌اند خبر بگیریم، فردا نیز دیگران از ما خبر خواهند گرفت، این امر حتمی است.
خبر گردیم و ما بوده خبر جوی
سمر گردیم و خود بوده سمر گوی
هوش مصنوعی: ما از وقوع خبری آگاه می‌شویم و خودمان به جستجوی آن خبر می‌پردازیم، به طوری که در این جستجو، خودمان هم می‌شویم مانند کسی که خبر را روایت می‌کند.
به گیتی حال ما گویند چونین
که ما گفتیم حال ویس و رامین
هوش مصنوعی: در جهان، حال و اوضاع ما به گونه‌ای است که مانند حال ویس و رامین روایت شده است.
بگفتم داستانی چون بهاری
درو هر بیت زیبا چون نگاری
هوش مصنوعی: گفتم داستانی مانند بهار که هر شعرش زیبا و دلکش است.
الا ای خوش حریف خوب منظر
به حسن پاک و طبع پاک گوهر
هوش مصنوعی: ای دوست خوش‌رو و خوش‌سخن، با زیبایی‌های خالص و روحی پاک که همچون گوهری درخشان است، همراهی کن.
فروخوان این نگارین داستان را
کزو شادی فزاید دوستان را
هوش مصنوعی: این داستان زیبا را بازگو کن تا دوستان مان شادتر شوند.
ادیبان را چنین خوش داستانی
بسی خوشتر ز خرم بوستانی
هوش مصنوعی: ادیبان داستان‌های خوب و جذاب را بیشتر از باغ‌های سرسبز و زیبا دوست دارند.
چنان خواهم که شعر من تو خوانی
که خود مقدار شعر من تو دانی
هوش مصنوعی: می‌خواهم طوری شعر بنویسم که وقتی تو آن را می‌خوانی، خودت متوجه بشوی چه ارزشی دارد.
چو این نامه بخوانی ای سخن دان
گناه من بخواه از پاک یزدان
هوش مصنوعی: وقتی این نامه را می‌خوانی، ای صاحب سخن، از پاکی خدای بزرگ برای من عذر خواهی کن.
بگو یارب بیامرز این جوان را
که گفته‌ست این نگارین داستان را
هوش مصنوعی: بگو ای پروردگار، این جوان را ببخش که داستان زیبا و دلنشینی را بیان کرده است.
توی کز بندگان پوزش پذیری
روانش را به گفتارش نگیری
هوش مصنوعی: هر کسی که از بندگان عذرخواهی می‌کند، نباید روح و ذات او را با کلامش مقایسه کنی.
درود کردگار ما و غفرانْش
ابر پیغمبر و یاران و خویشانْش
هوش مصنوعی: سلام و رحمت خدا بر ما و آمرزش او بر پیامبر و دوستان و عزیزانش.

حاشیه ها

1392/05/30 03:07
امین کیخا

از پروردگار بدآمرز و گروگر ، درود و خرمی و شادانی برای نویسنده این نامه اسعد گرگانی می خواهم خدایش بیامرزاد و به مینو نشیمن دهاد ، درود بر روان نیکو ان و بهان ، خدای به بخشایش و بزرگواریش مارا نیز در انجمن پاکان اندر کناد و دیدگانمان به دیدار فخرالدین روشن بداراد . باشد آزمرده گردیم و ورن خفته ، باشد که شایسته شویم و بخشوده . ایدون باد .