گنجور

بخش ۱۱۱ - وفات کردن ویس

چو با رامین بد او هشتاد و یک سال
زمانه سرو او را کرد چون نال
سر سرو سهی شد باشگونه
دو تا شد پشت او همچون درونه
کرا دشمن نباشد در جهان کس
چو بینی دشمن او خود جهان بس
چه نیکو گفت نوشروان عادل
چو پیری زد مرو را تیر بر دل
ز پیری این جهان آن کرد با من
که نتوانست کردن هیچ دشمن
به گیتی بازکردم ای عجب پشت
شکست او پشت من آنگه مرا کشت
اگرچه ویسه از گیتی وفا دید
هم او از گردش گیتی جفا دید
چنان با گردش گیتی زبون شد
که هفت اندامش از فرمان برون شد
پس آنگه مرگ ناگاه از کمینگاه
بیامد درربود آن کاسته ماه
دل رامین به دردش کان غم شد
همیدون چشم رامین رود نم شد
همی گفت ای گزیده جفت نامی
تنم را جان و جانم را گرامی
مرا با داغ تنهایی بماندی
تو خود خنگ جدایی را براندی
ندیدم در جهان چون تو وفادار
چرا گشتی ز من یکباره بیزار
نه با من چند باره عهد کردی
که هرگز روزی از من برنگردی
چرا از عهد خود کرده بگشتی
وفا را با جفا در هم سرشتی
وفا از چون تو یاری وافی آمد
جفا زین روزگار جافی آمد
شگفتی نیست گر با تو جفا کرد
زمانه در جهان با که وفا کرد
جهان را از وفا پردخت کردی
برفتی هم وفا با خود ببردی
مرا بس بود بر دل درد پیری
نهادی بر تنم بند اسیری
چرا درد دگر بر من نهادی
بلا را راه در جانم بدادی
به پایت دیدهٔ من خاک رُفته
تو بیچاره به زیر خاک خفته
همی گفتی زبان خوش سرایت
تن من باد راما خاک پایت
کنون این روز را می‌دید بایم
تن سیمینْت گشته خاک پایم
مرا این پادشایی با تو خوش بود
دلم با این همه گنج از تو گش بود
کنون خود این جهان بر من وبالست
مرا بی تو جهان جستن محالست
به درد تو بدرّم جامه بر بر
به مرگ تو بریزم خاک بر سر
کجا من پیرم و دانی نشاید
که از پیران چنین رسوایی آید
مرا هست از غمانت دل گران بار
چنان کز فرقتت دیده گهر بار
به درد و گریه دارم این و آن را
ندارم رنجه مر دست و زبان را
مرا شاید که دل تیمار دارد
و یا چشمم مژه خونبار دارد
نشاید کم بدَرّد دست جامه
و یا خواند زبان فریاد نامه
شکیبانی ز پیران سخت نیکوست
بخاصه در فراق جفت یا دوست
زبانم گر شکیبایی نماید
دلم در ناشکیبایی فزاید
چو دل را دارم از تیمار پر جوش
زبان را دارم از گفتار خاموش
پس آنگه دخمه‌ای فرمود شهوار
چنان شایسته جفتی را سزاوار
برآورده از آتشگاه برزین
رسانیده سر کاخش به پروین
ز پیکر همچو کوهی کرده محکم
ز صورت چون بهشتی گشته خرم
هم آتشگاه و هم دخمه چنان بود
که رضوان را حد بر هر دوان بود
چو ز آتشگاه و از دخمه بپرداخت
بسیچ آن جهان بنگر که چون ساخت

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو با رامین بد او هشتاد و یک سال
زمانه سرو او را کرد چون نال
هوش مصنوعی: وقتی رامین با بدی با او برخورد کرد، زمانه به مدت هشتاد و یک سال او را همچون درخت سرو، پژمرده و نزار ساخت.
سر سرو سهی شد باشگونه
دو تا شد پشت او همچون درونه
هوش مصنوعی: سرو بلند و خوش قامت به گونه‌ای ایستاده که دو طرفش مانند درختان درست و استوار به نظر می‌رسند.
کرا دشمن نباشد در جهان کس
چو بینی دشمن او خود جهان بس
هوش مصنوعی: اگر کسی در جهان دشمن ندارد، وقتی به او نگاه می‌کنی، خود او تمام جهان را می‌سازد.
چه نیکو گفت نوشروان عادل
چو پیری زد مرو را تیر بر دل
هوش مصنوعی: نوشروان عادل، زمانی که تیر پیری به دل جوانی می‌زند، به نیکی سخن می‌گوید. این گزاره نشان‌دهنده این است که باید مراقب باشیم تا جوانان را از طریق سختی‌ها و چالش‌ها آزمایش نکنیم و سخنانمان را با حکمت و دقت انتخاب کنیم.
ز پیری این جهان آن کرد با من
که نتوانست کردن هیچ دشمن
هوش مصنوعی: به خاطر پیری و سال‌های زندگی، این جهان با من چنین کرد که هیچ دشمنی نتوانست به من آسیب برساند.
به گیتی بازکردم ای عجب پشت
شکست او پشت من آنگه مرا کشت
هوش مصنوعی: من در جهان به جستجوی حقیقت پرداختم و به شگفتی، متوجه شدم که شکست او، همانطور که به من آسیب می‌زند، در واقع به پشت من ضربه می‌زند و من را از پا می‌اندازد.
اگرچه ویسه از گیتی وفا دید
هم او از گردش گیتی جفا دید
هوش مصنوعی: با وجود اینکه ویسه در زندگی دنیا وفاداری‌ها و خوبی‌هایی را مشاهده کرده است، اما او همچنین از تغییرات و ناپایداری‌های دنیا نیز آسیب دیده است.
چنان با گردش گیتی زبون شد
که هفت اندامش از فرمان برون شد
هوش مصنوعی: درس‌هایی که زندگی به او می‌آموزد به حدی سخت و طاقت‌فرسا شده‌اند که دیگر نمی‌تواند خود را کنترل کند و همه‌ی روح و جسمش از دست او خارج شده است.
پس آنگه مرگ ناگاه از کمینگاه
بیامد درربود آن کاسته ماه
هوش مصنوعی: پس ناگهان مرگ از جایی که انتظار نمی‌رفت، ظاهر شد و آن ماه کم‌کم را از ما گرفت.
دل رامین به دردش کان غم شد
همیدون چشم رامین رود نم شد
هوش مصنوعی: دل رامین از غم و درد پر شده و به همین خاطر، اشک‌های او مثل رودخانه جاری می‌شود.
همی گفت ای گزیده جفت نامی
تنم را جان و جانم را گرامی
هوش مصنوعی: می‌گفت: ای همسر عزیزم، نام تن من و جانم را ارج می‌نهی و برایم ارزشمند هستی.
مرا با داغ تنهایی بماندی
تو خود خنگ جدایی را براندی
هوش مصنوعی: با غم تنهایی من تنها گذاشتی و خودت جدایی را از من دور کردی.
ندیدم در جهان چون تو وفادار
چرا گشتی ز من یکباره بیزار
هوش مصنوعی: در دنیا وفاداری مانند تو ندیدم، چرا ناگهان از من بی‌زار شدی؟
نه با من چند باره عهد کردی
که هرگز روزی از من برنگردی
هوش مصنوعی: تو بارها به من قول دادی که هرگز از من دور نشوی.
چرا از عهد خود کرده بگشتی
وفا را با جفا در هم سرشتی
هوش مصنوعی: چرا به وعده‌های خود وفا نکردی و آنها را با بی‌وفایی درهم آمیختی؟
وفا از چون تو یاری وافی آمد
جفا زین روزگار جافی آمد
هوش مصنوعی: در این دنیا، دوستی و وفا از افرادی مثل تو به وجود می‌آید، اما ظلم و جفا هم از همین روزگار به‌وجود می‌آید.
شگفتی نیست گر با تو جفا کرد
زمانه در جهان با که وفا کرد
هوش مصنوعی: عجیب نیست اگر زمانه با تو بد کرده، چون در این دنیا به کسی وفا نمی‌کند.
جهان را از وفا پردخت کردی
برفتی هم وفا با خود ببردی
هوش مصنوعی: تو با وفا بودن جهان را به تصویر کشیدی، اما وقتی رفتی، وفا را هم با خود بردی.
مرا بس بود بر دل درد پیری
نهادی بر تنم بند اسیری
هوش مصنوعی: برای من کافی است که در دل، درد پیری را احساس کنم و بر بدنم بند اسیری را تحمل نمایم.
چرا درد دگر بر من نهادی
بلا را راه در جانم بدادی
هوش مصنوعی: چرا دوباره به من درد و رنجی دیگر عطا کردی و راحتی را از من سلب کردی؟
به پایت دیدهٔ من خاک رُفته
تو بیچاره به زیر خاک خفته
هوش مصنوعی: چشم من به پای تو افتاده و خاک آلود شده، اما تو در زیر خاک خوابیده‌ای بی‌خبر از این حال.
همی گفتی زبان خوش سرایت
تن من باد راما خاک پایت
هوش مصنوعی: تو همواره به زیبایی و شیرینی سخن گفتی، اما از من تنها چیزی که باقی مانده، خاک پای توست.
کنون این روز را می‌دید بایم
تن سیمینْت گشته خاک پایم
هوش مصنوعی: حال که این روز را می‌بینم، بدنم مثل سیم شده و به خاک پایم تبدیل گشته است.
مرا این پادشایی با تو خوش بود
دلم با این همه گنج از تو گش بود
هوش مصنوعی: من این سلطنت و پادشاهی را در کنار تو دوست دارم و با وجود تمام این ثروت‌ها، دل‌ام تنها به خاطر تو شاد است.
کنون خود این جهان بر من وبالست
مرا بی تو جهان جستن محالست
هوش مصنوعی: حالا این دنیای موجود برای من سنگینی می‌کند و بدون تو، نمی‌توانم از این دنیا خلاص شوم.
به درد تو بدرّم جامه بر بر
به مرگ تو بریزم خاک بر سر
هوش مصنوعی: من به خاطر درد تو، لباس خود را پاره می‌کنم و به خاطر مرگ تو، خاک را بر سر می‌ریزم.
کجا من پیرم و دانی نشاید
که از پیران چنین رسوایی آید
هوش مصنوعی: من سالخورده‌ام و خوب می‌دانی که از افرادی همچون من نباید چنین رسوایی و شرم‌آوری سر بزند.
مرا هست از غمانت دل گران بار
چنان کز فرقتت دیده گهر بار
هوش مصنوعی: دل من به شدت از غم تو سنگین است، مانند چشمی که از اشک در فراق تو پر شده است.
به درد و گریه دارم این و آن را
ندارم رنجه مر دست و زبان را
هوش مصنوعی: من از درد و گریه‌ام فقط به خودم می‌پردازم و برای دیگران اهمیتی نمی‌دهم. نیازی به رنجاندن دست و زبانم ندارم.
مرا شاید که دل تیمار دارد
و یا چشمم مژه خونبار دارد
هوش مصنوعی: شاید دلم دردی دارد که نمی‌تواند تحمل کند، یا شاید چشمانم از گریه آنقدر خیس و سرخ شده‌اند که به حالت خونریزی می‌مانند.
نشاید کم بدَرّد دست جامه
و یا خواند زبان فریاد نامه
هوش مصنوعی: هرگز ناپسند است که بدون دلیل و بدون احتیاط، به لباس یا کلام کسی آسیب برسانی یا صدای اعتراض خود را به صورت بی‌هدف بلند کنی.
شکیبانی ز پیران سخت نیکوست
بخاصه در فراق جفت یا دوست
هوش مصنوعی: نابودی خاطرات و مقاومت در برابر غم و اندوه از سوی افراد سالخورده بسیار دلنشین و مثبت است، به ویژه زمانی که انسان در غم دوری از محبوب یا دوستی به سر می‌برد.
زبانم گر شکیبایی نماید
دلم در ناشکیبایی فزاید
هوش مصنوعی: اگر زبانم بتواند صبر کند، دل من به ناشکیبایی بیشتر می‌افتد.
چو دل را دارم از تیمار پر جوش
زبان را دارم از گفتار خاموش
هوش مصنوعی: وقتی دل من پر از احساسات شدید و پرشور است، زبانم به خاطر آن احساسات خاموش می‌ماند و نمی‌تواند چیزی بگوید.
پس آنگه دخمه‌ای فرمود شهوار
چنان شایسته جفتی را سزاوار
هوش مصنوعی: پس از آن، او دستور داد که اتاقی بسازند که شایستگی جفتی را داشته باشد.
برآورده از آتشگاه برزین
رسانیده سر کاخش به پروین
هوش مصنوعی: از آتشگاه برزین، آتش و نور به وجود آمده و تاج آن به ستاره‌ی پروین رسیده است.
ز پیکر همچو کوهی کرده محکم
ز صورت چون بهشتی گشته خرم
هوش مصنوعی: از بدنی محکم و استوار مانند کوه، چهره‌ای زیبا و دل‌انگیز بوجود آمده که مانند بهشتی شاداب و خوشحال است.
هم آتشگاه و هم دخمه چنان بود
که رضوان را حد بر هر دوان بود
هوش مصنوعی: آتشگاه و دخمه به گونه‌ای بودند که جایگاه رضوان برای هر دو مشخص و محدود بود.
چو ز آتشگاه و از دخمه بپرداخت
بسیچ آن جهان بنگر که چون ساخت
هوش مصنوعی: در آتشگاه و دخمه، عظمت و زیبایی آن جهان را مشاهده کن که چگونه بنا شده است.

حاشیه ها

1392/05/30 03:07
امین کیخا

ماه کاسته ماه غیر بدر ، ماه ناکاسته یعنی بدر ، ابوریحان انرا بکار برده است

1392/05/30 03:07
امین کیخا

فریه نفرین است