گنجور

بخش ۱۰۹ - کشته شدن شاه موبد بر دست گراز

چهان را گرچه بسیار آزماییم
نهفته بند رازش چون گشاییم
نهانی نیست از بندش نهانتر
نه چیزی از قضای او روانتر
جهان خوابست و ما در وی خیالیم
چرا چندین درو ماندن سگالیم
نه باشد حال او را پایداری
نه طبعش را همیشه سازگاری
نه گاه مهر نیک از بد بداند
نه مهر کس به سر بردن تواند
چه آن کز وی نیوشد مهربانی
چه آن کز کور جوید دیدبانی
نماید چیزهای گونه گونه
درونش راست بیرون واشگونه
به کار بلعجب ماند سراسر
درونش دیگر و بیرونش دیگر
به چه ماند به خان کاروان گاه
همیشه کاروانی را برو راه
ز هر گونه سپنجی در وی آیند
و لیکن دیرگه در وی نپایند
گهی ماند بدان مرد کمان‌ور
که باشد پیش او در، تیر بی‌مر
به زه کرده همه ساله کمان را
به تاریکی همی اندازد آن را
هر آن تیری که از دستش رها شد
نداند هیچ چون شد یا کجا شد
زنی پیرست پنداری نکو روی
که در چاه افگند هر دم یکی شوی
همی جوییم گنجش را به صد رنج
پس آنگاهی نه ما مانیم و نه گنج
سپاهی بینی و شاهی ابر گاه
پس آنگه نه سپه بینی و نه شاه
چو روزی بگذرد بر ما ز گیهان
ز مردم همرهش بینی فراوان
چو او بگذشت روز دیگر آید
ز ما با او گروهی نو درآید
مرا باری به چشم این بس شگفتست
وزین اندیشه‌ام سودا گرفته‌ست
ندانم چیست این گشت زمانه
وزو بر جان ما چندین بهانه
جهانداری شهانشاهی چو موبد
جهان را زو بسی نیک و بسی بد
بدین خواریش باشد روز فرجام
بماند در دل و چشمش همه کام
کجا چون برد لشکرگه به آمل
همه شب خورد با آزادگان مل
مهان را سر به سر خلعت فرستاد
کهان را ساز جنگ و سیم و زر داد
همه شب بود از می مست و شادان
خمارش بین که چون بد بامدادان
نشسته شاه با گردان کشور
برآمد ناگهان بانگی ز لشکر
ز لشکرگاه شاهنشه کناری
مگر پیوسته بد با جویباری
گرازی زان یکی گوشه برون جست
ز تندی همچو پیلی شرزه و مست
گروهی نعره بر رویش گشادند
گروهی در پی او اوفتادند
گراز آشفته شد از بانگ و فریاد
به لشکرگاه شاهنشه درافتاد
شهنشه از سرا پرده برآمد
به پشت خنگ چو گانی درآمد
به دست اندریکی خشت سیه پر
بسی بدخواه را کرده سیه در
چو شیر نر بر آن خوگ دژم تاخت
سیه پر خشت پیچان را بیداخت
خطا شد خشت او وان خوگ چون باد
به دست و پای خنگ شه درافتاد
به تندی زیر خنگ اندر بغرید
بزد یشک و زهارش را بدرید
بیفتادند خنگ و شاه با هم
چو بسته گشته چرخ و ماه با هم
هنوز افتاده بد شاه جهانگیر
که خوک او را بزد یشکی روان گیر
درید از ناف او تا زیر سینه
دریده گشت جای مهر و کینه
چراغ مهر شد در دلش مرده
همیدون آتش کینه فسرده
سر آمد روزگار شاه شاهان
سیه شد روزگار نیکخواهان
چنان شاهی به چندان کامرانی
نگر تا چون تبه شد رایگانی
جهانا من ز تو ببرید خواهم
فریب تو دگر نشنید خواهم
چو مهرت با دگر کس آزمودم
ز دل زنگار مهر تو زدودم
ترا با جان ما گویی چه جنگست
ترا از بخت ما گویی چه ننگست
بجای تو نگویی تا چه کردیم
جز ایدر که دو تا نان تو خوردیم
نگر تا هست چون تو هیچ سفله
که یک یک داده بستانی به جمله
کنی ما را همی دو روزه مهمان
پس آنگه جان ما خواهی به تاوان
نه ما گفتیم ما را میهمان کن
پس آنگه دل چنان بر ما گران کن
چه خواهی بی گناه از ما چه خواهی
که ریزی خون ما بر بیگناهی
ترا گر هست گوهر روشنایی
چرا در کار تاریکی نمایی
چرا چون آسیای گرد گردی
بیاگنده به آب و باد و گردی
چو بختم را به چاه اندر فگندی
مرا زان چه، که تو چونین بلندی
ترا گر جاودان بینم همینی
همین چرخی همین آب و زمینی
همین کوهی همین دریا و بیشه
همین زشتیت کار و خو همیشه
هر آن مردم که خوی تو بداند
ترا جز سفله و ناکس نخواند
خداوندا ترا دانم ورا نه
به هر حاجت ترا خوانم مرا به
کجا دهر آن نیرزد کش بدانند
و یا خود بر زبان نامش برانند

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چهان را گرچه بسیار آزماییم
نهفته بند رازش چون گشاییم
هوش مصنوعی: اگرچه ما دنیا را بارها امتحان کنیم و به دنبال کشف رازهای پنهان آن باشیم، اما وقتی که به حقیقت نزدیک می‌شویم، رازها بیشتر آشکار می‌شوند.
نهانی نیست از بندش نهانتر
نه چیزی از قضای او روانتر
هوش مصنوعی: هیچ چیزی در دنیا به اندازه بند او پنهان نیست و هیچ چیز هم به اندازه سرنوشت او در جریان نیست.
جهان خوابست و ما در وی خیالیم
چرا چندین درو ماندن سگالیم
هوش مصنوعی: دنیا مانند یک خواب است و ما نیز در آن مشغول وهم و خیالیم. بنابراین چرا مدت زیادی در این روزمرگی باقی بمانیم؟
نه باشد حال او را پایداری
نه طبعش را همیشه سازگاری
هوش مصنوعی: حال او نه پایدار است و نه خلقش همیشه با شرایط سازگار می‌شود.
نه گاه مهر نیک از بد بداند
نه مهر کس به سر بردن تواند
هوش مصنوعی: نه همیشه محبت خوب از بدهایی که وجود دارد مشخص می‌شود و نه کسی می‌تواند محبت دیگران را به خود بپذیرد.
چه آن کز وی نیوشد مهربانی
چه آن کز کور جوید دیدبانی
هوش مصنوعی: آن که به محبت و مهربانی گوش نمی‌دهد و آنکه کور است و به دنبال بینایی می‌گردد، هر دو در جستجوی چیزی هستند که به آن دست نمی‌یابند.
نماید چیزهای گونه گونه
درونش راست بیرون واشگونه
هوش مصنوعی: درون انسان، انواع احساسات و افکار مختلف وجود دارد که هر کدام به شکل‌های متفاوتی در دنیای بیرونی او نمایان می‌شوند.
به کار بلعجب ماند سراسر
درونش دیگر و بیرونش دیگر
هوش مصنوعی: او به شدت در کارهای عجیب غریبش غرق شده است، به گونه‌ای که حال و هوای درونی‌اش کاملاً با ظاهرش متفاوت است.
به چه ماند به خان کاروان گاه
همیشه کاروانی را برو راه
هوش مصنوعی: چگونه می‌توان گفت که کاروانی که همیشه در حال حرکت است، به اقامتگاه خان می‌رسد؟
ز هر گونه سپنجی در وی آیند
و لیکن دیرگه در وی نپایند
هوش مصنوعی: هر نوع بی‌احترامی یا زورگویی به او می‌آید، اما در نهایت نمی‌تواند برای مدت طولانی در او باقی بماند.
گهی ماند بدان مرد کمان‌ور
که باشد پیش او در، تیر بی‌مر
هوش مصنوعی: گاهی انسان‌هایی وجود دارند که با مهارت‌های خاص خود توانایی‌ ایجاد تفاوت‌های بزرگ را دارند و همانند تیر و کمان، می‌توانند به هدف‌های دور دست دست یابند.
به زه کرده همه ساله کمان را
به تاریکی همی اندازد آن را
هوش مصنوعی: هر سال کمان را به زه می‌زند و در تاریکی آن را رها می‌کند.
هر آن تیری که از دستش رها شد
نداند هیچ چون شد یا کجا شد
هوش مصنوعی: هر تیر و کاری که از دست او خارج می‌شود، نمی‌داند چطور و کجا به هدف می‌رسد.
زنی پیرست پنداری نکو روی
که در چاه افگند هر دم یکی شوی
هوش مصنوعی: زنی پیر وجود دارد که آن طور که به نظر می‌رسد زیبا نیست، اما در هر لحظه بر مشکلات و دشواری‌ها غلبه می‌کند و بر سختی‌ها فائق می‌آید.
همی جوییم گنجش را به صد رنج
پس آنگاهی نه ما مانیم و نه گنج
هوش مصنوعی: ما در جستجوی گنج و ثروت هستیم و برای به دست آوردنش سختی‌های زیادی را تحمل می‌کنیم، اما در نهایت نه ما باقی می‌مانیم و نه آن گنج.
سپاهی بینی و شاهی ابر گاه
پس آنگه نه سپه بینی و نه شاه
هوش مصنوعی: وقتی که سپاهی را ببینی و شاهی را که مانند ابر در آسمان است، پس دیگر نه سپاه را خواهی دید و نه شاه را.
چو روزی بگذرد بر ما ز گیهان
ز مردم همرهش بینی فراوان
هوش مصنوعی: وقتی روزی از زندگی ما بگذرد، از قضاوت و توجه مردم به ما کم خواهد شد و در این میان، انسان‌های زیادی را در کنار خود خواهیم دید.
چو او بگذشت روز دیگر آید
ز ما با او گروهی نو درآید
هوش مصنوعی: وقتی او برود، روز دیگری خواهد آمد و جمعی جدید از ما به همراه او خواهند آمد.
مرا باری به چشم این بس شگفتست
وزین اندیشه‌ام سودا گرفته‌ست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که نگاهی عمیق و پر از شگفتی به چشم کسی دارم، و این نگاه باعث شده است که ذهنم درگیر افکار و خیالات خاصی شود.
ندانم چیست این گشت زمانه
وزو بر جان ما چندین بهانه
هوش مصنوعی: نمی‌دانم این دنیا چه حالتی دارد و چرا این همه بهانه و دشواری بر زندگی ما فشار می‌آورد.
جهانداری شهانشاهی چو موبد
جهان را زو بسی نیک و بسی بد
هوش مصنوعی: حکمرانی و سلطنت، مانند یک روحانی، بر دنیا تأثیر بسیاری دارد و می‌تواند هم خوبی‌های فراوانی ایجاد کند و هم بدی‌های زیادی به وجود آورد.
بدین خواریش باشد روز فرجام
بماند در دل و چشمش همه کام
هوش مصنوعی: در روز قیامت، با این ذلت و خفت او، تمام آرزوها و خواسته‌هایش در دل و چشمش باقی خواهد ماند.
کجا چون برد لشکرگه به آمل
همه شب خورد با آزادگان مل
هوش مصنوعی: کجا می‌توان همچون لشکری که به آمل می‌رود، شب را با آزادگان به خوشی و شادی سپری کرد؟
مهان را سر به سر خلعت فرستاد
کهان را ساز جنگ و سیم و زر داد
هوش مصنوعی: شاه به بزرگ‌زادگان (مهمانان) لباس‌های فاخر و گرانبها هدیه داد، در حالی که برای کهنه‌کاران آماده نبرد و زر و سیم فراهم کرد.
همه شب بود از می مست و شادان
خمارش بین که چون بد بامدادان
هوش مصنوعی: در طول شب، فردی در حال نوشیدن و شادی به سر می‌برد، اما وقتی به صبح می‌رسد، اثر خواب‌آلودگی و مستی‌اش را می‌توان دید.
نشسته شاه با گردان کشور
برآمد ناگهان بانگی ز لشکر
هوش مصنوعی: پادشاه با همراهانش نشسته بود که ناگهان صدایی از طرف سربازان بلند شد.
ز لشکرگاه شاهنشه کناری
مگر پیوسته بد با جویباری
هوش مصنوعی: از میدان جنگی که شاهنشاه در آن قرار دارد، به کنار برو و همیشه با جویباری همراهی کن.
گرازی زان یکی گوشه برون جست
ز تندی همچو پیلی شرزه و مست
هوش مصنوعی: گراز وحشی از گوشه‌ای به بیرون پرید و با قدرت تمام، مانند فیل سرکش و سرمست، رفتار کرد.
گروهی نعره بر رویش گشادند
گروهی در پی او اوفتادند
هوش مصنوعی: بعضی از مردم در مورد او صدا و هیاهو به راه انداختند و برخی دیگر در تلاش بودند که او را دنبال کنند.
گراز آشفته شد از بانگ و فریاد
به لشکرگاه شاهنشه درافتاد
هوش مصنوعی: گراز از صدای بلند و هیاهو به شدت ناراحت شد و به سمت اردوگاه شاهنشاه حمله کرد.
شهنشه از سرا پرده برآمد
به پشت خنگ چو گانی درآمد
هوش مصنوعی: پادشاه از پشت پرده بیرون آمد و به زودی بر تخت سلطنت قرار گرفت.
به دست اندریکی خشت سیه پر
بسی بدخواه را کرده سیه در
هوش مصنوعی: به دست یکی از افراد بدخواه، سنگی سیاه به گونه‌ای قرار داده شده که چهره‌های بدخواه را تاریک و زشت نشان می‌دهد.
چو شیر نر بر آن خوگ دژم تاخت
سیه پر خشت پیچان را بیداخت
هوش مصنوعی: مثل شیر نر به آن دژی که حاکمش اندوهگین است حمله کرد و دیوارهای سیاه و خشت‌های پیچان را ویران ساخت.
خطا شد خشت او وان خوگ چون باد
به دست و پای خنگ شه درافتاد
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به اشتباهی است که در ساختن یا پایه‌گذاری چیزی پیش آمده و موجب شده که بستر یا شرایط ناپایدار شود. این ناپایداری باعث می‌شود که فرد در موقعیت دشواری قرار گیرد و نتواند به راحتی از آن عبور کند. در واقع هرگونه بی‌نظمی یا خطا در آغاز کار، می‌تواند به مشکلات بزرگتری منجر شود.
به تندی زیر خنگ اندر بغرید
بزد یشک و زهارش را بدرید
هوش مصنوعی: به سرعت در زیر ابرهای تیره زوزه می‌کشد و به یاجوج حمله می‌کند و زین و لجامش را پاره می‌کند.
بیفتادند خنگ و شاه با هم
چو بسته گشته چرخ و ماه با هم
هوش مصنوعی: شاه و خنگ به زمین افتادند، درست مثل اینکه چرخ و ماه به همدیگر گره خورده‌اند.
هنوز افتاده بد شاه جهانگیر
که خوک او را بزد یشکی روان گیر
هوش مصنوعی: هنوز از محبوب بزرگ دنیا به زمین افتاده است که خوک او را با شتاب به سوی خود می‌کشاند.
درید از ناف او تا زیر سینه
دریده گشت جای مهر و کینه
هوش مصنوعی: از ناف او تا زیر سینه‌اش زخم بزرگ و عمیقی ایجاد شد که نشانه‌ی عشق و نفرت را به همراه دارد.
چراغ مهر شد در دلش مرده
همیدون آتش کینه فسرده
هوش مصنوعی: در دل او عشق مانند چراغی روشن است، اما حس کینه‌اش در حال خاموشی و کاهش است.
سر آمد روزگار شاه شاهان
سیه شد روزگار نیکخواهان
هوش مصنوعی: زمانهٔ سلطنت بزرگ‌ترین پادشاه به پایان رسید و روزهای خوب و خوش برای نیکوکاران تیره و تار شد.
چنان شاهی به چندان کامرانی
نگر تا چون تبه شد رایگانی
هوش مصنوعی: اینگونه بیان شده است که به قدر و مقام یک پادشاه و خوشی‌های او توجه کن، زیرا در نهایت ممکن است که همه‌ی آن خوشی‌ها و قدرت‌ها از بین بروند.
جهانا من ز تو ببرید خواهم
فریب تو دگر نشنید خواهم
هوش مصنوعی: من از تو جدا می‌شوم و دیگر فریب تو را نمی‌پذیرم.
چو مهرت با دگر کس آزمودم
ز دل زنگار مهر تو زدودم
هوش مصنوعی: وقتی محبتت را با دیگران امتحان کردم، از دل خود زنگار عشق تو را پاک کردم.
ترا با جان ما گویی چه جنگست
ترا از بخت ما گویی چه ننگست
هوش مصنوعی: تو به جان ما چه جنگی داری، و آیا از بخت ما چه زشتی و ننگی را می‌گویی؟
بجای تو نگویی تا چه کردیم
جز ایدر که دو تا نان تو خوردیم
هوش مصنوعی: به جای اینکه بگویی ما چه کارهایی انجام دادیم، فقط همین را بگو که دو تا نان تو را خوردیم.
نگر تا هست چون تو هیچ سفله
که یک یک داده بستانی به جمله
هوش مصنوعی: تا زمانی که افرادی مثل تو وجود دارند، هیچ سفله‌ای نیست که نتواند یک به یک چیزهای خوب را از آن خود کند.
کنی ما را همی دو روزه مهمان
پس آنگه جان ما خواهی به تاوان
هوش مصنوعی: شما به ما اجازه می‌دهید که مدت کوتاهی مهمان شما باشیم و سپس در ازای این مهمانی جان ما را طلب می‌کنید.
نه ما گفتیم ما را میهمان کن
پس آنگه دل چنان بر ما گران کن
هوش مصنوعی: نه ما خواستیم که تو ما را به مهمانی دعوت کنی، سپس دل خود را برای ما سنگین کنی.
چه خواهی بی گناه از ما چه خواهی
که ریزی خون ما بر بیگناهی
هوش مصنوعی: چه انتظاری از ما بی‌گناه داری؟ چه خواسته‌ای از ما که به خاطر بی‌گناهی‌ات، خون ما بریزد؟
ترا گر هست گوهر روشنایی
چرا در کار تاریکی نمایی
هوش مصنوعی: اگر تو دارای ویژگی‌های درخشان و روشن هستی، چرا به کارهای تاریک و ناپسند می‌پردازی؟
چرا چون آسیای گرد گردی
بیاگنده به آب و باد و گردی
هوش مصنوعی: چرا مانند آسیایی که به دور خود می‌چرخد، تو هم با آب و باد و گرد به حرکت درنیامدی؟
چو بختم را به چاه اندر فگندی
مرا زان چه، که تو چونین بلندی
هوش مصنوعی: هرگاه شانس من را به ته چاهی بیندازی، از آنکه تو چقدر بلند و بزرگ هستی، ناراحت نخواهم شد.
ترا گر جاودان بینم همینی
همین چرخی همین آب و زمینی
هوش مصنوعی: اگر تو را جاودانه ببینم، به همین صورت می‌باشی، همین چرخه و همین آب و همین زمین.
همین کوهی همین دریا و بیشه
همین زشتیت کار و خو همیشه
هوش مصنوعی: همین کوه و دریا و جنگل همیشه وجود دارد و تو همواره با همین بدی‌ها و رفتارهای ناپسند مواجهی.
هر آن مردم که خوی تو بداند
ترا جز سفله و ناکس نخواند
هوش مصنوعی: هر کسی که روحیات و خصوصیات تو را بشناسد، غیر از افراد بی‌ارزش و پایین، تو را به نام دیگری نخواهد شناخت.
خداوندا ترا دانم ورا نه
به هر حاجت ترا خوانم مرا به
هوش مصنوعی: خدایا، من تو را می‌شناسم و از تو درخواست‌هایی دارم، مرا به آنچه که نیاز دارم راهنمایی کن.
کجا دهر آن نیرزد کش بدانند
و یا خود بر زبان نامش برانند
هوش مصنوعی: کجا در دنیا چیزی ارزش دارد که به خاطر آن مردم نام او را بر زبان آورند یا در موردش صحبت کنند.

حاشیه ها

1392/05/30 02:07
امین کیخا

روانگیر یعنی جانستان و کشنده

1392/05/30 03:07
امین کیخا

روارو یعنی امد و شد